پس از 4 هفته، این بار با بچهها به ملاقات نسرین رفتیم. آنها به دلیل خطرات ویروس، 35 روز بود که مادرشان را ندیده بودند. محدویت بیش از حد تلفن برای بند زنان نیز موجب شده است آنها نتوانند درست با مادرشان صحبت کنند. مدتی است که ملاقاتها به دلیل نگرانی از ویروس کرونا فقط کابینی است. حضور عده زیادی در سالن ملاقات بستر خوبی برای انتشار ویروس است به همین دلیل با ترس و نگرانی زیاد، مجبور بودیم ملاقات برویم. ازدحام در فضای تنگ ورودی سالن، نه تنها برای مراجعینی که به هم چسبیدهاند خطرناک است بلکه پرسنل و سربازان را هم تهدید میکند؛ با وجود این، پرسنل سالن ملاقات آنها را درست مدیریت نمیکنند تا تک به تک وارد شده، وسایلشان را تحویل داده، وارد سالن بشوند.
برای گرفتن برگه ملاقات با فاصله زیادی پشت سر خانمی که برای ملاقات پسرش آمده است میایستم. مسئول باجه به او میگوید:«پسرت ناشنواست؟» زن جواب می دهد: «بله». می گوید: «ملاقات کابینی است؛ چه جوری میخوای با پسرت صحبتی کنی؟» زن، ماهرانه و با حرکات دست و لبانش، به مسئول باجه میفهماند که: «با لب خوانی». بلافاصله برگه اش صادر میشود.
چشمام به یکی از همبندیهای سابقام میافتد که برای کاری به آنجا مراجعه کرده بود. او عضو گروه ایرانی مذاکره کننده هستهای (برجام) بود و به 5 سال زندان محکوم شده است. شنیده بودم که برای اولین بار به مرخصی آمده است. انسان بسیار شریفی است. هر بار که در کتابخانه بند 4 زندان اوین مشغول مطالعه بودم و کسی دستانش را از پشت سر روی شانههایم به نشانه سلام و احوالپرسی میگذاشت؛ میفهمیدم که آقای دُرّی است.
نسرین میگفت شنبه تحت تدابیر امنیتی، 16 تن از زنانی را که گفته میشود از اعضای خانواده داعش و یا سلفی بودند را از زندان اوین خارج کردند. همزمانی این اعزام با جو متشنج زندانها سوال برانگیز بود. البته به نسرین و همبندیان او گفته بودند که اینها قراره به کرمانشاه منتقل و از آنجا آزد شوند. با وجود این هیچ اعتمادی به حرفهایشان نیست. از حدود 3 سال پیش به همه آنها به صورت فلهای 3 تا 5 سال حکم داده بودند. مطمئن نیستم قاضی حتی زبانشان را میفهمیده. آنها در این مدت در سالنی در مجاورت بند زنان (سیاسی) نگهداری میشدند. برخی از آنها با فرزندان خردسالشان در زندان بودند.
از روزهای اول عید به بچههای بند گفته شده بود که بعد از تعطیلات 4 روزه اول عید، آزادی زندانیان ادامه خواهد داشت اما از اول فروردین به این سو، کسی از بند زنان (سیاسی) آزاد نشده است.
در مورد لوازم بهداشتی، فقط فروشگاه بند زنان اقلامی را آورده و آنها میتوانند (البته) با پول خود این اقلام را خریداری کنند. این اقلام فقط در فروشگاه بند زنان که اکنون تعدادشان به 20 نفر رسیده است؛ موجود است، در سایر بندها و یا زندانها ماسک، دستکش و ... پیدا نمیشود.
مشکل بزرگتر این که، زندانیان در بند زنان، اطلاعات کافی در زمینه مراقبت از خود ندارند. ملاقاتها محدودتر شده و در فرصت محدود تماس تلفنی امکان آموزش وجود ندارد. دسترسی به ماهواره و اینترنت ندارند و تماشای مزخرفات تلویزیون دولتی نیز اوضاع را بدتر میکند.
نیما که شنیده بود زندانهای مختلف شلوغ شده و عدهای هم موفق به فرار شدهاند به نسرین میگفت: «مامان شما نمیخواهید شورش کنید!!؟» نسرین از این حرف او خنده اش گرفته بود.
امروز در تماس تلفنی گفت که یکی از زندانیان (غیرسیاسی) مرد همزمان با ملاقات ما، از ماشین "ون" بیرون پریده و قصد فرار داشته که موفق نمیشود.
کمی آن سوتر، پدر و مادر سالخوردهی نیلوفر بیانی پشت کابین مشغول ملاقات با او هستند.
دیدن آنها، که در گروه سنی پرخطر (از نظر بیماری کرونا) هستند و در این شرایط خود را به محل ملاقات دخترشان که انگ مضحک جاسوسی به پیشانیاش چسباندهاند؛ رساندهاند روح آدمی را آزار میدهد.
این هفته بچههای بند زنان مراسمی برای درگذشت مادر بزرگ همبندیشان (ارس امیری) گرفته بودند. مادر بزرگی که آرزو داشته قبل از اینکه از دنیا برود برای آخرین بار نوهاش را ببیند اما با مرخصی او مخالفت شده بود.
معلوم نیست حکومت ایران بعد از این همه فاجعه و خطر، چرا دست از سر زندانیان سیاسی بر نمیدارد. مشخص نیست این همه کینه و نفرت از مردم خود و دنیا از کجا نشات میگیرد.
حکومتی که در شرایط عادی از اداره کشور عاجز بود؛ اکنون با گسترش چنین اپیدمی مرگباری، درماندهتر هم شده است؛ با وجود این، گروه اعزامی پزشکان بدون مرز را اخراج میکنند تا دنیا شاهد رفتار حیرتانگیز دیگری از ناحیه آنان باشد.
عکس مربوط است به محل دفن بخشی از افرادی که در شهر لنگرود از بیماری کرونا درگذشتهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر