داستان کتابخانه سلطنتی از زبان بدری آتابای کتابدار و فهرست نویس و رئیس کتابخانه سلطنتی تا سال ۱۳۵۷
فتحعلی شاه کتابخانه سلطنتی را درست کرد و خیلی به خط علاقه داشت.
ناصرالدین شاه هیچ وقت کلید کتابخانه سلطنتی را از خودش جدا نمی کرد.
کتابهای خطی بریتیش میوزیوم از آثار دزدیده شده کتابخانه سلطنتی ایران زمان مظفری است.
با بردن کتابهای کتابخانه سلطنتی در سال ۱۳۱۷ کتابخانه ملی درست شد و بقیه آنجا ماند تا سال ۱۳۴۰….
این کتابخانه سلطنتی اصلا نام ونشانی نداشت، یعنی همان وقت هم که دکتر مهدی بیانی متصدی آنجا بود، آنجا عبارت بود در ضلع قسمت شرق کاخ گلستان . یک انبار بود که چند تا پله می خورد می رفت زیرزمین و یک اطاق هم رویش ، اینجا کتاب های کتابخانه آنجا بود، کتاب ها آنجا بود یعنی بطور انبار. یعنی سابقه اش را البته من سابقه کتابخانه سلطنتی را در جلد دوم ” فهرست های دواوینی” که چاپ کردم شرح داده ام تاریخچه اش را، و اینجا خوب ، مختصری عرض میکنم .
کتابخانه سلطنتی البته کتابخانه ای است که از بقایای کتاب های کتابخانه سلطنتی مراغه که خواجه نصیرالدین طوسی رئیس کتابخانه بود در زمان هلاکوخان مغول ، از آن زمان این کتاب های کتابخانه که الان در کتابخانه سلطنتی،… این کتاب ها همیشه متعلق به کتابخانه سلطنتی بوده، و این سلسله پادشاهان تا زمان اواخر قاجاریه بخصوص در زمان سلاطین صفویه این کتابخانه از مراغه نقل مکان کردند آوردند در اصفهان ، البته مقدار زیادی کتاب هم شاهان صفوی اضافه کردند . زمان زندیه هم کتابخانه بوده ، زمان افشار هم بوده تا میرسد به دوران قاجار . آن وقت، البته ببینید بعد از زمان صفویه تا به زندیه و افشاریه برسد و همین طور تا به قاجار، یک دوره های فترتی همیشه در ایران بوده دیگر، جنگ و جدال و تفرقه بین ملت و دولت اینها خیلی غارت شده تا زمان قاجار. زمان قاجار قسمت عمده ای از این کتابها را آقا محمدخان قاجار از چنگ مردمی که اینها را یا به غارت برده بودند با خانواده سلطنتی صفویه بودند میخواستند حفظ بکنند، در هر صورت به هر وضعی بود او گرفت ، گرفت جمع کرد، خودش که نتوانست کاری بکند ولی فتحعلیشاه قاجار، جون خیلی علاقه به کتاب داشت و به اصلا به شعر خیلی علاقه داشت ، بخصوص به خط ، اصلا خطوط هفتگانه ایرانی را خیلی خوب می شناخت و تشویق می کرد که هنرمندها این خطوط را کامل بکنند .
فتحعلیشاه قاجار بنیانگذار این کتابخانه به این صورت فتحعلی شاه قاجار بود که یک اطاقی را در کاخ گلستان بخصوص برای کتابخانه ساختند، و البته آن وقت کتابخانه ها مثل حالا که نبوده فرم همین انبار بوده روی هم میگذاشتند تا زمان محمدشاه، فتحعلیشاه که میرود کتابخانه بعد کتابخانه محمدشاه می شود، ولی حاج میرزا آ غاسی چون خیلی علاقه به کتاب نداشته، فقط کتابی که او دوست داشت قرآن بوده و کتاب ادعیه . چند تا از بهترین کتاب های ایرانی را که نادرشاه از هند آورده بود یعنی کتاب هایی که تمام تذهیب داشت مرصع ، مزین به جواهر به طلا به لاجورد با بهترین عکس ها، حاج میرزا آغاسی اینها را می بخشید در زمان محمد شاه به شدتی که ناصرالدین میرزا که ولیعهد بوده، شکایت پیش پدرش میکند که اگر این صدر اعظم بخواهد این کتاب ها را همه را ببخشد دیگر بعد از چند وقت چیزی یانی نمی ماند، محمد شاه هم روی علاقه ای که به پسرش داشت از همان اواخر عمر محمدشاه که ناصرالدین میرزا ولیعهد بود کتابخانه را میدهد دست ناصرالدین میرزا .
وفتی محمد شاه می میرد، ناصر الدین شاه خودش کتابخانه را اداره میکند یعنی در حقیقت باید بگوییم ناصرالدین شاه از قسمت ذوق و سلیقه و عشق به کتاب خوانی و کتاب داری هردو یک شخص ممتاز بود، و سعی میکرد از گوشه و کنار ایران کتاب هایی که عتیقه و قدیمی است اینها را با قیمت های گزاف خرید و جمع آوری میکرد، و حتی این سه سفری هم که به اروپا رفت در نمایشگاههایی که در پاریس برقرار می شد به او خبر میدادند که آثار ایرانی مخصوصا کتاب هست بدون گارد، بدون تشریفات سراسیمه میرفت، و چند تا کتاب قرآن ، سعدی ، حافظ که در نمایشگاه پاریس بوده اینها را به قسمت های گزاف می خرید می آورد به کتابخانه، و در زمانی که ناصرالدینشاه رئیس کتابخانه بود، خودش لقب داده بود به خودش که رئیس کتابخانه من هستم. کلید کتابخانه همیشه توی جیب جلیقه اش بود . عجیب، عشق و علاقه ای داشت ، هیچ وقت حتی شب ها این کلید کتابخانه ازا و جدا نمی شد. خوب ، در آن وقت خیلی کتابخانه رونق داشت، شاید در حدود این جور که نوشته ، جزو نوشته هائی که بنده پیدا کردم خواندم ، در حدود پانزده هزار کتاب نسخه خطی داشته، کتاب خطی خیلی نفیس ، خیلی نفیس ، و چند هزار جلد هم ، چندین هزار شاید در حدود بیست هزار جلد کتاب چاپی مثلا بوده ، چاپی هائی که خود آن چاپی ها هم اصلا قیمتی بوده چون چاپ با هندوستان و کلکته بوده یا چاب لیدن.
کتابهای اصلی حتی مثلا انجیلهایی که اولین چاپ کلکته و اولین چاپ لیدن بوده ،قرآن همین طور، در هر حال وقتی بعد از ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه پادشاه میشود او این علاقه را به کتاب خیلی نداشته ، آن وقت یکی از درباری ها که بنام لسان الدوله بوده ، یکی از همان ترک هائی بوده که در تبریز با مظفرالدین میرزای ولیعهد بوده وقتی که مظفرالدین میرزا پادشاه می شود به تهران می آید، او لسان الدوله را رئیس کتابخانه میکند. او هم نمیتوانم حالا بگویم یا از روی ندانستن چی بوده ، مقدار زیادی از این کتاب ها را از کتابخانه خارج میکند، و به یهودی ها می فروشد که یعنی منشاء و ریشه کتابخانه خطی بریتیش میوزیوم که رئیسش آن پروفسور با زیل گری هست ، اینها کتاب هائی است که از کتابخانه سلطنتی به توسط یهودی ها به آنجا رفته است.
در هر حال آن وقت خیلی دزدی شد در کتابخانه، خیلی به مقدار زیادی از بهترین کتاب ها را دزدیدند. مثلا” آن مرقع گلشنی که نادرشاه از هندوستان به غنیمت گرفته بود، چندین صفحه از این مرقع گلشن در همین زمان از کتابخانه سلطنتی خارج شد و رفت به کتابخانه بریتیش میوزیوم، و چند صفحه اش هم در دست خود مردم در ایران بود. تا آخر قاجار این کتابخانه دیگر از آن حالت که توی یک اطاق تمیز باشد و به آن برسند، بیرون آمد، یعنی در این مدت ، از زمان ناصرالدینشاه که مرد تا اواخر سلطنت رضاشاه که تقریبا می شود در حدود هشتاد و پنج سال اینجا کتابخانه نبود، یک انباری بود، توی زیرزمین این کتاب ها را ریخته بودند، همین جور توی گونی، و بعضی صندوق های چوبی شکسته ، درش هم ، در آن اطاق هم مهر و موم بود ، هیج کس نه با آنجا کارداشت نه هیچ چیز، که به مرور زمان این کتاب ها تمام بیشترش از بین رفت .
در سال ۱۳۱۷ شمسی رضا شاه علاقمند شد که یک کتابخانه ملی برای ایران درست کند، چون ما کتابحانه نداشتیم. خوب ، بزرگان ادب و فضل و دانش آن زمان را جمع کردند گفتند یک کتابخانه ای درست کنید بنام کتابخانه ملی که تمام مردم بتوانند استفاده کنند. این کتابخانه ملی را هم ریشه و منشائش از کتابخانه سلطنتی شد ، یعنی مرحوم دکتر مهدی بیانی که استاد دانشگاه بود در آن موقع امر کردند که بیاید توی آن انبارها هرچه که صلاح می داند از این کتابها جدا بکند بفرستند که برای کتابخانه ای که یعنی یک جایی را مثل جلوی آن چیز باستان شناسی بود در تهران، آنجا درست کردند به نام کتابخانه ملیف و این کتابها را مرحوم دکتر بیانی تقریبا در حدود دوازده هزار و خرده ای کتاب چون صورت اینها را همه را بنده فهرست نوشتم، تمام در کتابخانه بود. البته نمی توانم حالا بگویم هست، چون نمی دانم چه بر سرشان آمده، حدود دوازده هزار جلد کتاب که تقریبا پنج هزار کتاب خطی خیلی عالی را با هشت یا نه هزار کتاب چاپی را دکتر بیانی جدا کرد. البته خودش بود، یک عده ای بودند. عباس اقبال بود آشتیانی، حبیب الله یغمایی بود. اینها را چون زیر را امضا کردند من می گویم، و اگر نه من مثلاعباس اقبال آشتیانی را ندیده بودم…
خاطرات بدری آتابای(خاطرات تاریخ شفاهی ایران هاروارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر