قسمت اول
محمد جلا لی چیمه (م. سحر
این است متن سخنانی که قراربود در« نشست پاریس» ایراد شود ، اما متأسفانه یا خوشبختانه سیاستمداران و اهل «حرفه» آنقدر حرف و حدیث و سخن های گفتنی داشتند که برای گردانندگان «نشست » میسّرنشد تا مرا از عنایتِ یک فرصت کوتاه 5 دقیقه ای برخوردار سازند. گویا «مجریان محترم این برنامه» ، «م. سحر» را که سالهاست به «زبان فارسی» و «هویت ایرانیان» و مسائلی از این گونه می اندیشد و در بارهء آنها می نویسد؟* ، به اندازهء کافی« خودی» نمی دانستند و به حق اورا جزء«راه گم کردگان ِ نشست پاریس» به حساب می آوردند. در هر حال از آنجا که می باید این حرف ها طرح شوند و از آنجا که نشر آن ، نشانگر علت اصلی حضور «غیر حرفه ای» هایی همچون من نیز در این گونه جلسات تواند بود ، به انتشار آن اقدام می کنم. این یادداشت ها که بعد از ظهر روز شنبه شانزدهم ژوئن 2007 دریکی از کافه های نزدیک محل «نشست» در پاریس قلمی شدند، بدون هیچ جرح و تعدیل،عین مطالبی ست که بنا بود دراین« گرد هم آیی » عرضه شوند.
م. سحر
با سلام و سپاسگزاری از ایرانیانی که زحمت برگزاری چنین جمعی را بر خود هموار کرده و شرایطی را فراهم آورده اند تا ما ضمن داشتن عقاید گوناگون بتوانیم باهم زیر یک سقف جمع بشویم و دربارهء آیندهء کشورمان و درباره هدف و آرزوهای ملت ایران یعنی آیندهء دموکراتیک و سعادت بخش مردم بحث کنیم و به مبادلهء نظر و آراء بپردازیم ، و بکوشیم تا برای خروج از این وضعیت دشواری که ملت ما بدان گرفتار و محکوم به تحمل آن شده است ، راه حلی پیدا کنیم.
آنچه که مرا به حضور در این جلسه ترغیب می کند ، همان آرزوی جمعی ماست که به آن اشاره کردم ، اما آنچه مرا به آمدن پشت تریبون و گفتن این چند کلمه برمی انگیزد ، وجود و سماجت برخی نظراتی ست که می کوشد خود را به پلان اول همهء مسائل منتقل کند و اصل قضیه را که همانا پایان دادن به عمر استبداد و برقراری حکومت دموکراتیک در ایران است در پردهء استتار بپوشاند یا به مراحل و منازل بعدی انتقال دهد.
حرف من این است که :
یک حرکت سیاسی که پس از سالها با پشت سر نهادن دشواری های گوناگون ایجاد می شود ، می باید سنگ بنای خود را بر مفاهیم درست و حقیقت جویانه بنیان نهد.
(قبل از هرچیز امیدوارم لحن صریح و فارغ از مصلحت اندیشی مرا ببخشید و از من انتظار حفظ دیپلماسی نداشته باشید زیرا من بیرون از هرگونه مصلحت اندیشی سیاسی یا تشکیلاتی سخن می گویم. « زیر بارند درختان که تعلّق دارند.»)
سخن من این است که :
ما موظف نیستیم که بنا بر هیچ مصلحتی ، حتی برای جلوانداختن سقوط حکومت استبداد دینی و پایان دادن به این مرارت و خفّت ِ ملی که همانا نظام حاکم بر ایران است ، بر افکار نادرست و اصول ِ برساخته و تقلبی تکیه کنیم و بر سر حقایق اثبات پذیر تاریخی و فرهنگی با کسانی به داد و ستد سیاسی بپردازیم که بنا بر گرفتاری های ایدئولوژیک یا افکار پاتولوژیک خود دلی با ایران و سعادت همهء مردم این سرزمین ندارند. بلکه خود را نمایندهء قومی بخشی از این مردم می شمارند و مدعی اند که سخنگویی کسانی را برعهده دارند که نسبت به دیکران تافتهء جدابافته اند و سعادتِ بخشی از هموطنان ما را در تعارض با سعادت و خوشبختی و منافع بخش یا بخش های دیگر از این ملت می دانند.
آیا چنین داد و ستد های سیاسی بر سر اصول و بر سر حقایق آشکار یا آشکار شونده ، حتی اگر به ظاهر هم بتواند برای مدتی جمعی را در اطراف خود گرد آورد ، در عمل و در درازمدت جز نُطفهء آزادی سوزی و تفرقه و برادرکُشی را در خود نخواهد پرورد؟
آخر چه ضرورت تاکتیکی یا چه شتاب زدگی و اشتیاق به کسب قدرت آسان یاب حکم می کند که جمعی به نام خیر و صلاح جامعه ایران یک سری اصول نادرست و پیش فرض های غلط و مغرضانه ، مبتنی بر نظریات بی بنیاد و ناخالص را بپذیرند و با دارندگان ِ آنها مماشات ورزند و «حق با شماست ، اما ...» بگویند؟
آیا پذیرفتن و «کادو دادن» به نظریاتی که بی حقیقتی و جعلی بودن آنان به لحاظ تاریخی و علمی بر همهء اهل نظر و فرهنگ و اجتماع به ثبوت رسیده است ، هرگز ما را به حقیقتی که در راه ِ درک و دریافت آن ده ها سال است که بال و پر در خون می زنیم خواهد رسانید؟
چرا می پذیرید که اصطلاح «ملل ایران » یک اصطلاح سیاسی سالم و مبتنی بر صداقت است و غرض ورزانه نیست؟
چرا می پذیرید که در ایران ملتی یا قومی به نام «قوم» یا « ملت فارس» موجودیت دارد و زبان فارسی منحصر به اوست؟
این گفتهء به دور از حقیقت تاریخی و علمی را ـ که اثبات نادرستی اش نیاز به دانش فراوانی هم ندارد ـ چرا می پذیرید؟
به استدلالات و نظریه هایی که بر اساس این پیش فرض ِ ساختگی بنا شده است چرا اعتبار سیاسی می بخشید و با مدعیان و مروّجان چنین نظریاتی بده و بستان سیاسی و تشکیلاتی می کنید؟
آیا باید روزی برسد که فرزندان من و شما به روی هم هفت تیر بکشند و همدیگر را به قتل برسانند، تنها بابت اینکه یکی از آنها به آب می گوید «آب » و آن دیگری می گوید «سو»؟
آیا تجربهء دردناک خمینیسم کافی نیست تا ازیادآوری هذیانات کسانی همچون آل احمد یا شریعتی یا خیلی های دیگر که افاضاتشان را وحی ِ مُنزل می پنداشتیم و متأثر از آراء آنان به گِردِ اوباش ِ خمینی حصار گوشتی می ساختیم ، بر خود بلرزیم؟
آیا می باید امروز نیز هذیانات ِ دیگری را جانشین ِ آنها کنیم تا برای آیندهء پر درد و دریغ ِ دیگری زمینه سازی شود؟
ما ایرانی ها اول باید تکلیفمان را با خودمان و با اعتقادات ایدئولوژیک ِ سپری شده و مُرده روشن کنیم!
هرگز نباید به حقیقت پشت کنیم و به اصول و دُگم های ناراست باج ِ سیاسی بدهیم.
اگر افکاری که ایران را یک« مجموعهء ساختگی از ملت ها» می داند و زبان ِ فارسی را« زبان تحمیلی » یکی از این «ملت» ها به شمار می آورد درست است و اثبات کردنی ست ، پس نخست باید همهء ما ایرانیان ـ در اوپوزیسیون یا «پوزیسیون» ـ صحت آن را بپذیریم و برمبنای چنین «حقیقت ِ پذیرفته » ای به چاره جویی بیندیشم و برای رفع مشکلات فاجعه آفرین کشورمان ، صمیمانه کوشش کنیم.
اما چنانچه معلوم شود که اینگونه افکار و نظریه پردازی ها مبتنی بر دروغ های بزرگ تاریخی اند و چنانچه دانسته شود که از جملهء فکر سازی ها و نظریه پردازی های بداندیشانه ای هستند که غالباً وارداتی و متأثر از استالینیزم و سیاست های 70 سالهء روسیهء شوروی یا سیاست ها و رؤیاپردازی های مغرضانهء زیاده خواهان و زیاده گویان پان تورانی ِ ترکیه یا پان عربی بعثی و ناصری بوده و به ضرب و زور ایدئولوژی ها و سیاست ها و ولخرجی های بیگانگان درایران رواج یافته و طی چندین دهه ، درخانه ذهن بسیاری از کوششگران سیاسی لانه کرده و به تخریب فرهنگ و سیاست و اجتماع پرداخته بوده اند ، در این صورت چه می باید کرد؟
چنانچه بی بنیادی و ناراستی این گونه افکار به ثبوت برسد ، آیا بازهم می توان و می باید آنها را مبنا و پایهء اصولی شمرد که قرار است برای ایران آینده ، آزادی ، دموکراسی و سعادت به ارمغان بیاورد؟
به نظر من ، هیچ انگیزه و مصلحت اندیشی سیاسی و تاکتیکی نباید در خدمت تحمیل ِ نظریاتی که نادرست و توجیه ناشدنی هستند قرار بگیرد. زیرا قدم نهادن در چنین راهی ، حرکت به سوی «ترکستان» ِ وحشت خواهد بود و بی تردید به تقویت استبداد خواهد انجامید که: آزموده را آزمودن خطاست.
به نظر من می باید از میان فرهیختگان و اندیشمندان و دانایان به علوم اجتماعی و علوم انسانی و نیز ادبیات و تاریخ و فرهنگ و وزبان شناسی و مردم شناسی و قوم شناسی ، کسانی به جدّ کمر همت ببندند و به کار نقد و بررسی باورها و اعتقادات و دُگم های سُنتی شده و «جا خوش کرده » بپردازند .
می باید میراث شوم ایدئولوژیک صدسال ِ اخیر را با نگاهی مُدرن و خاصه حقیقت جویانه و خیرخواهانه نقد کرد.
می باید اصول تحمیل شده را با سلامت کامل ِ عقلی و با روشی بیرون از هرگونه کژنگری های سیاسی و ایدئولوژیک
یعنی با اتکای کامل بر وجدان علمی و حقیقت جویی سنجید و بازبینی کرد.
به خصوص فعالان سیاسی ایران امروز ، چه در طیف ِ راست و چه در طیف ِ چپ باید به دو سؤال مهم پاسخ عقلی و علمی بدهند : دو سؤالی که همهء نظریه پردازی های تفرقه افکن و پراکنده ساز و جدایی طلب ، بر بنیاد پاسخ های نادرست آن و بر فرضیات مجعول و مقلوب مربوط به آن بنا شده بوده است.
بنا بر این پاسخ باید داد که :
1 ــ آیا ایران کشوری «کثیرالملّه» است ؟
و ثابت می باید کرد و امضاء می باید کرد.
2 ــ آیا ملتی به نام «ملت فارس» روی این کُرهء خاکی وجودِ خارجی دارد ؟
و آیا زبان فارسی زبانی خاص و منحصر به چنین «ملت» یا چنین «قوم» یا چنین «ملیت» ی هست ؟
باید یک بار برای همیشه به این دو سؤال پاسخ داده شوند و حقانیت یا بطالت آن به وضوح در معرض د ید ِهمهء ایرانیان و جهانیان قرار داده شود و یکبار برای همیشه می باید فرهنگ سیاسی ایران از اسارت و اثرات مخرب جدل های قبیله ای و «جنگ هفتاد و دو ملت» بیرون آید .
جامعهء سیاسی و فرهنگی ما به جای چنین درگیری های ناسودمند و فرساینده و ویرانگری که متأسفانه سال هاست همت و غیرت بسیاری از هم وطنان ما را صرف خنثی کردن پویش ها و آزمون ها وآرمان ها و آرزوهای ایرانیان می کند ، سرانجام می باید انرژی خود را به تمام و کمال در جهت هدف های والای 150 سالهء ملت ایران که جز آزادی و دموکراسی برای همهء مردم این سرزمین نبوده و نیست به جریان بیندازد.
دیگر مثل روز روشن شده که این دو سؤال کلیدی مایهء بسیاری از شرّ های تئوریک 70ــ 80 سالهء اخیردر ایران بوده اند.
همهء این تئوری های دیگرطلبی ، تفرقه گر که می توانند زیر نقاب ِ فرمول هایی مثل خودمختاری یا
فدرالیسم هم پنهان شوند ، بر مبنای این دو پیش فرض بنا شده اند.
اگر این دوفرضیه از حقیقتی برخوردار ند ، در این صورت هیچ انسان باوجدان و آزاداندیشی نمی باید در برابر خواست های استقلال جویان و خودمختاری خواهان یا فدرالیسم طلبان بایستد زیرا حقیقت حکم می کند که به مطالبات برحق و انسانی منتج از آنها گردن نهاده شود ، اما اگر ثابت شود که این پیش فرض ها ساختگی ست و دست ِ بیگانه بیش از دست ایرانیان در تولید و تبدیل و ترویجِ آنها کوشا بوده است ، بنابراین می باید بسیار قاطعانه در برابر آن ایستاد و بنا بر هیچگونه مصلحت اندیشی و هیچ انگیزهء سیاسی نمی باید به دارندگان ِ چنین نظریاتی امتیاز داد و شرایطی را فراهم آورد که این گونه نظریات و افکار در شکل ها و با صورتک های گوناگون در میان ایده ها و گفتمان های آزادی خواهانهء ایرانیان تعبیه شوند و زیر عنوان هایی همچون «حقوق بشر» یا« فدرالیسم» ، یا «حق تعیین ِ سرنوشت» در مباحث و «دیسکورس» های روزانه جا باز کنند و«دُز»ها و اندازه های رقیق یا غلیظ تئوریک و ایدئولوژیک آنها بسیار زیرکانه در رگها و عروق بیانیه ها و اساسنامه های سیاسی و تشکیلاتی تزریق گردند. (می دانیم که خیلی ها در این «هنر» و این «حرفه» و در این شیوه دارای سُنتی حسنه و تجربه ای 70 ساله اند.)
اگر چنین کنیم ،می باید به سهم خود مسئولیت خونریزی هایی را بپذیریم که متأسفانه در نواحی مختلف کشور ما ـ در حال حاضر نیز ـ در جریان اند و با نهایت تأسف احتمال تشدید و تداوم آن در سال های آتی فروان خواهد بود که گفته اند:
سر چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پُرشد نشاید گرفتن به پیل
باید سرِ چشمهء کژاندیشی را با نقد کژاندیشی بست و با سخن ِ حقیقت نگر و اقناعی و متکی بر خِرَد و فرهنگ ، دوستان و هم وطنانی را که به تأثیر از انگیزه های گوناگون به اسارت چنین نگاه ها و نظراتی درافتاده اند ، از تداوم و استمرار در تکراراشتباهات بازداشت و آنان را به جبههء بزرگ و شکوهمند آزادی برای همهء ملت ایران فراخواند و بدین گونه مسیر آیندهء دموکراتیک و سعادتمندانهء ملت ایران را هموار ساخت.
باید انرژی های همهء ما با همهء تنوعاتمان در مسیر برقراری دموکراسی و کسب حقوق شهروندی در سراسر ایران به کار گرفته شود و این سخن مولانا آویزهء گوش ِ ما باشد که :« چون که صد آمد ، نود هم پیش ی ماست».
صد همان دموکراسی و حقوق شهروندی همهء ایرانیان است و بدون داشتن این صد ، نود و هشتاد و هفتاد ِ فدرلالیسم یا خودمختاری یا مطالباتی از این نوع ، نامیسّر ، نامعقول و نقض غرض است.
پیروز باشید!
محمد جلا لی چیمه (م. سحر)
m.sahar@free.fr
http://msahar.blogspot.com/
یادداشت
(*) علاقمندان می توانند برخی از نوشته های مرا در این زمینه با عنوان های:
آذربایجان و زبان فارسی
درباره چند مفهوم
زبان فارسی یا« ملت فارس»
زبان فارسی ، باستان گرایی و هویت ایرانیان ( درپاسخ تقریرات رضا براهنی)
در نشانی زیر یا در سایت های متعدد فرهنگی و پژوهشی ایرانیان ملاحظه کنند:
سخنها که بایدhttp://sokhanhaakebaayad.blogspot.com/2007_02_01_archive.html
این است متن سخنانی که قراربود در« نشست پاریس» ایراد شود ، اما متأسفانه یا خوشبختانه سیاستمداران و اهل «حرفه» آنقدر حرف و حدیث و سخن های گفتنی داشتند که برای گردانندگان «نشست » میسّرنشد تا مرا از عنایتِ یک فرصت کوتاه 5 دقیقه ای برخوردار سازند. گویا «مجریان محترم این برنامه» ، «م. سحر» را که سالهاست به «زبان فارسی» و «هویت ایرانیان» و مسائلی از این گونه می اندیشد و در بارهء آنها می نویسد؟* ، به اندازهء کافی« خودی» نمی دانستند و به حق اورا جزء«راه گم کردگان ِ نشست پاریس» به حساب می آوردند. در هر حال از آنجا که می باید این حرف ها طرح شوند و از آنجا که نشر آن ، نشانگر علت اصلی حضور «غیر حرفه ای» هایی همچون من نیز در این گونه جلسات تواند بود ، به انتشار آن اقدام می کنم. این یادداشت ها که بعد از ظهر روز شنبه شانزدهم ژوئن 2007 دریکی از کافه های نزدیک محل «نشست» در پاریس قلمی شدند، بدون هیچ جرح و تعدیل،عین مطالبی ست که بنا بود دراین« گرد هم آیی » عرضه شوند.
م. سحر
با سلام و سپاسگزاری از ایرانیانی که زحمت برگزاری چنین جمعی را بر خود هموار کرده و شرایطی را فراهم آورده اند تا ما ضمن داشتن عقاید گوناگون بتوانیم باهم زیر یک سقف جمع بشویم و دربارهء آیندهء کشورمان و درباره هدف و آرزوهای ملت ایران یعنی آیندهء دموکراتیک و سعادت بخش مردم بحث کنیم و به مبادلهء نظر و آراء بپردازیم ، و بکوشیم تا برای خروج از این وضعیت دشواری که ملت ما بدان گرفتار و محکوم به تحمل آن شده است ، راه حلی پیدا کنیم.
آنچه که مرا به حضور در این جلسه ترغیب می کند ، همان آرزوی جمعی ماست که به آن اشاره کردم ، اما آنچه مرا به آمدن پشت تریبون و گفتن این چند کلمه برمی انگیزد ، وجود و سماجت برخی نظراتی ست که می کوشد خود را به پلان اول همهء مسائل منتقل کند و اصل قضیه را که همانا پایان دادن به عمر استبداد و برقراری حکومت دموکراتیک در ایران است در پردهء استتار بپوشاند یا به مراحل و منازل بعدی انتقال دهد.
حرف من این است که :
یک حرکت سیاسی که پس از سالها با پشت سر نهادن دشواری های گوناگون ایجاد می شود ، می باید سنگ بنای خود را بر مفاهیم درست و حقیقت جویانه بنیان نهد.
(قبل از هرچیز امیدوارم لحن صریح و فارغ از مصلحت اندیشی مرا ببخشید و از من انتظار حفظ دیپلماسی نداشته باشید زیرا من بیرون از هرگونه مصلحت اندیشی سیاسی یا تشکیلاتی سخن می گویم. « زیر بارند درختان که تعلّق دارند.»)
سخن من این است که :
ما موظف نیستیم که بنا بر هیچ مصلحتی ، حتی برای جلوانداختن سقوط حکومت استبداد دینی و پایان دادن به این مرارت و خفّت ِ ملی که همانا نظام حاکم بر ایران است ، بر افکار نادرست و اصول ِ برساخته و تقلبی تکیه کنیم و بر سر حقایق اثبات پذیر تاریخی و فرهنگی با کسانی به داد و ستد سیاسی بپردازیم که بنا بر گرفتاری های ایدئولوژیک یا افکار پاتولوژیک خود دلی با ایران و سعادت همهء مردم این سرزمین ندارند. بلکه خود را نمایندهء قومی بخشی از این مردم می شمارند و مدعی اند که سخنگویی کسانی را برعهده دارند که نسبت به دیکران تافتهء جدابافته اند و سعادتِ بخشی از هموطنان ما را در تعارض با سعادت و خوشبختی و منافع بخش یا بخش های دیگر از این ملت می دانند.
آیا چنین داد و ستد های سیاسی بر سر اصول و بر سر حقایق آشکار یا آشکار شونده ، حتی اگر به ظاهر هم بتواند برای مدتی جمعی را در اطراف خود گرد آورد ، در عمل و در درازمدت جز نُطفهء آزادی سوزی و تفرقه و برادرکُشی را در خود نخواهد پرورد؟
آخر چه ضرورت تاکتیکی یا چه شتاب زدگی و اشتیاق به کسب قدرت آسان یاب حکم می کند که جمعی به نام خیر و صلاح جامعه ایران یک سری اصول نادرست و پیش فرض های غلط و مغرضانه ، مبتنی بر نظریات بی بنیاد و ناخالص را بپذیرند و با دارندگان ِ آنها مماشات ورزند و «حق با شماست ، اما ...» بگویند؟
آیا پذیرفتن و «کادو دادن» به نظریاتی که بی حقیقتی و جعلی بودن آنان به لحاظ تاریخی و علمی بر همهء اهل نظر و فرهنگ و اجتماع به ثبوت رسیده است ، هرگز ما را به حقیقتی که در راه ِ درک و دریافت آن ده ها سال است که بال و پر در خون می زنیم خواهد رسانید؟
چرا می پذیرید که اصطلاح «ملل ایران » یک اصطلاح سیاسی سالم و مبتنی بر صداقت است و غرض ورزانه نیست؟
چرا می پذیرید که در ایران ملتی یا قومی به نام «قوم» یا « ملت فارس» موجودیت دارد و زبان فارسی منحصر به اوست؟
این گفتهء به دور از حقیقت تاریخی و علمی را ـ که اثبات نادرستی اش نیاز به دانش فراوانی هم ندارد ـ چرا می پذیرید؟
به استدلالات و نظریه هایی که بر اساس این پیش فرض ِ ساختگی بنا شده است چرا اعتبار سیاسی می بخشید و با مدعیان و مروّجان چنین نظریاتی بده و بستان سیاسی و تشکیلاتی می کنید؟
آیا باید روزی برسد که فرزندان من و شما به روی هم هفت تیر بکشند و همدیگر را به قتل برسانند، تنها بابت اینکه یکی از آنها به آب می گوید «آب » و آن دیگری می گوید «سو»؟
آیا تجربهء دردناک خمینیسم کافی نیست تا ازیادآوری هذیانات کسانی همچون آل احمد یا شریعتی یا خیلی های دیگر که افاضاتشان را وحی ِ مُنزل می پنداشتیم و متأثر از آراء آنان به گِردِ اوباش ِ خمینی حصار گوشتی می ساختیم ، بر خود بلرزیم؟
آیا می باید امروز نیز هذیانات ِ دیگری را جانشین ِ آنها کنیم تا برای آیندهء پر درد و دریغ ِ دیگری زمینه سازی شود؟
ما ایرانی ها اول باید تکلیفمان را با خودمان و با اعتقادات ایدئولوژیک ِ سپری شده و مُرده روشن کنیم!
هرگز نباید به حقیقت پشت کنیم و به اصول و دُگم های ناراست باج ِ سیاسی بدهیم.
اگر افکاری که ایران را یک« مجموعهء ساختگی از ملت ها» می داند و زبان ِ فارسی را« زبان تحمیلی » یکی از این «ملت» ها به شمار می آورد درست است و اثبات کردنی ست ، پس نخست باید همهء ما ایرانیان ـ در اوپوزیسیون یا «پوزیسیون» ـ صحت آن را بپذیریم و برمبنای چنین «حقیقت ِ پذیرفته » ای به چاره جویی بیندیشم و برای رفع مشکلات فاجعه آفرین کشورمان ، صمیمانه کوشش کنیم.
اما چنانچه معلوم شود که اینگونه افکار و نظریه پردازی ها مبتنی بر دروغ های بزرگ تاریخی اند و چنانچه دانسته شود که از جملهء فکر سازی ها و نظریه پردازی های بداندیشانه ای هستند که غالباً وارداتی و متأثر از استالینیزم و سیاست های 70 سالهء روسیهء شوروی یا سیاست ها و رؤیاپردازی های مغرضانهء زیاده خواهان و زیاده گویان پان تورانی ِ ترکیه یا پان عربی بعثی و ناصری بوده و به ضرب و زور ایدئولوژی ها و سیاست ها و ولخرجی های بیگانگان درایران رواج یافته و طی چندین دهه ، درخانه ذهن بسیاری از کوششگران سیاسی لانه کرده و به تخریب فرهنگ و سیاست و اجتماع پرداخته بوده اند ، در این صورت چه می باید کرد؟
چنانچه بی بنیادی و ناراستی این گونه افکار به ثبوت برسد ، آیا بازهم می توان و می باید آنها را مبنا و پایهء اصولی شمرد که قرار است برای ایران آینده ، آزادی ، دموکراسی و سعادت به ارمغان بیاورد؟
به نظر من ، هیچ انگیزه و مصلحت اندیشی سیاسی و تاکتیکی نباید در خدمت تحمیل ِ نظریاتی که نادرست و توجیه ناشدنی هستند قرار بگیرد. زیرا قدم نهادن در چنین راهی ، حرکت به سوی «ترکستان» ِ وحشت خواهد بود و بی تردید به تقویت استبداد خواهد انجامید که: آزموده را آزمودن خطاست.
به نظر من می باید از میان فرهیختگان و اندیشمندان و دانایان به علوم اجتماعی و علوم انسانی و نیز ادبیات و تاریخ و فرهنگ و وزبان شناسی و مردم شناسی و قوم شناسی ، کسانی به جدّ کمر همت ببندند و به کار نقد و بررسی باورها و اعتقادات و دُگم های سُنتی شده و «جا خوش کرده » بپردازند .
می باید میراث شوم ایدئولوژیک صدسال ِ اخیر را با نگاهی مُدرن و خاصه حقیقت جویانه و خیرخواهانه نقد کرد.
می باید اصول تحمیل شده را با سلامت کامل ِ عقلی و با روشی بیرون از هرگونه کژنگری های سیاسی و ایدئولوژیک
یعنی با اتکای کامل بر وجدان علمی و حقیقت جویی سنجید و بازبینی کرد.
به خصوص فعالان سیاسی ایران امروز ، چه در طیف ِ راست و چه در طیف ِ چپ باید به دو سؤال مهم پاسخ عقلی و علمی بدهند : دو سؤالی که همهء نظریه پردازی های تفرقه افکن و پراکنده ساز و جدایی طلب ، بر بنیاد پاسخ های نادرست آن و بر فرضیات مجعول و مقلوب مربوط به آن بنا شده بوده است.
بنا بر این پاسخ باید داد که :
1 ــ آیا ایران کشوری «کثیرالملّه» است ؟
و ثابت می باید کرد و امضاء می باید کرد.
2 ــ آیا ملتی به نام «ملت فارس» روی این کُرهء خاکی وجودِ خارجی دارد ؟
و آیا زبان فارسی زبانی خاص و منحصر به چنین «ملت» یا چنین «قوم» یا چنین «ملیت» ی هست ؟
باید یک بار برای همیشه به این دو سؤال پاسخ داده شوند و حقانیت یا بطالت آن به وضوح در معرض د ید ِهمهء ایرانیان و جهانیان قرار داده شود و یکبار برای همیشه می باید فرهنگ سیاسی ایران از اسارت و اثرات مخرب جدل های قبیله ای و «جنگ هفتاد و دو ملت» بیرون آید .
جامعهء سیاسی و فرهنگی ما به جای چنین درگیری های ناسودمند و فرساینده و ویرانگری که متأسفانه سال هاست همت و غیرت بسیاری از هم وطنان ما را صرف خنثی کردن پویش ها و آزمون ها وآرمان ها و آرزوهای ایرانیان می کند ، سرانجام می باید انرژی خود را به تمام و کمال در جهت هدف های والای 150 سالهء ملت ایران که جز آزادی و دموکراسی برای همهء مردم این سرزمین نبوده و نیست به جریان بیندازد.
دیگر مثل روز روشن شده که این دو سؤال کلیدی مایهء بسیاری از شرّ های تئوریک 70ــ 80 سالهء اخیردر ایران بوده اند.
همهء این تئوری های دیگرطلبی ، تفرقه گر که می توانند زیر نقاب ِ فرمول هایی مثل خودمختاری یا
فدرالیسم هم پنهان شوند ، بر مبنای این دو پیش فرض بنا شده اند.
اگر این دوفرضیه از حقیقتی برخوردار ند ، در این صورت هیچ انسان باوجدان و آزاداندیشی نمی باید در برابر خواست های استقلال جویان و خودمختاری خواهان یا فدرالیسم طلبان بایستد زیرا حقیقت حکم می کند که به مطالبات برحق و انسانی منتج از آنها گردن نهاده شود ، اما اگر ثابت شود که این پیش فرض ها ساختگی ست و دست ِ بیگانه بیش از دست ایرانیان در تولید و تبدیل و ترویجِ آنها کوشا بوده است ، بنابراین می باید بسیار قاطعانه در برابر آن ایستاد و بنا بر هیچگونه مصلحت اندیشی و هیچ انگیزهء سیاسی نمی باید به دارندگان ِ چنین نظریاتی امتیاز داد و شرایطی را فراهم آورد که این گونه نظریات و افکار در شکل ها و با صورتک های گوناگون در میان ایده ها و گفتمان های آزادی خواهانهء ایرانیان تعبیه شوند و زیر عنوان هایی همچون «حقوق بشر» یا« فدرالیسم» ، یا «حق تعیین ِ سرنوشت» در مباحث و «دیسکورس» های روزانه جا باز کنند و«دُز»ها و اندازه های رقیق یا غلیظ تئوریک و ایدئولوژیک آنها بسیار زیرکانه در رگها و عروق بیانیه ها و اساسنامه های سیاسی و تشکیلاتی تزریق گردند. (می دانیم که خیلی ها در این «هنر» و این «حرفه» و در این شیوه دارای سُنتی حسنه و تجربه ای 70 ساله اند.)
اگر چنین کنیم ،می باید به سهم خود مسئولیت خونریزی هایی را بپذیریم که متأسفانه در نواحی مختلف کشور ما ـ در حال حاضر نیز ـ در جریان اند و با نهایت تأسف احتمال تشدید و تداوم آن در سال های آتی فروان خواهد بود که گفته اند:
سر چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پُرشد نشاید گرفتن به پیل
باید سرِ چشمهء کژاندیشی را با نقد کژاندیشی بست و با سخن ِ حقیقت نگر و اقناعی و متکی بر خِرَد و فرهنگ ، دوستان و هم وطنانی را که به تأثیر از انگیزه های گوناگون به اسارت چنین نگاه ها و نظراتی درافتاده اند ، از تداوم و استمرار در تکراراشتباهات بازداشت و آنان را به جبههء بزرگ و شکوهمند آزادی برای همهء ملت ایران فراخواند و بدین گونه مسیر آیندهء دموکراتیک و سعادتمندانهء ملت ایران را هموار ساخت.
باید انرژی های همهء ما با همهء تنوعاتمان در مسیر برقراری دموکراسی و کسب حقوق شهروندی در سراسر ایران به کار گرفته شود و این سخن مولانا آویزهء گوش ِ ما باشد که :« چون که صد آمد ، نود هم پیش ی ماست».
صد همان دموکراسی و حقوق شهروندی همهء ایرانیان است و بدون داشتن این صد ، نود و هشتاد و هفتاد ِ فدرلالیسم یا خودمختاری یا مطالباتی از این نوع ، نامیسّر ، نامعقول و نقض غرض است.
پیروز باشید!
محمد جلا لی چیمه (م. سحر)
m.sahar@free.fr
http://msahar.blogspot.com/
یادداشت
(*) علاقمندان می توانند برخی از نوشته های مرا در این زمینه با عنوان های:
آذربایجان و زبان فارسی
درباره چند مفهوم
زبان فارسی یا« ملت فارس»
زبان فارسی ، باستان گرایی و هویت ایرانیان ( درپاسخ تقریرات رضا براهنی)
در نشانی زیر یا در سایت های متعدد فرهنگی و پژوهشی ایرانیان ملاحظه کنند:
سخنها که بایدhttp://sokhanhaakebaayad.blogspot.com/2007_02_01_archive.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر