نازلى پرتوى در آبان ١٣٦١ دستگير مى شود؛ در تهران. به عنوان عضويت در اتحاد مبارزان كمونيست به ١٢ سال زندان محكوم مى شود. محكوميتش را در زندان هاى كميته مشترك، اوين، قزل حصار و گوهر دشت سپرى مى كند. از زندانيان مقاومى ست كه انواع شكنجه را تحمل مى كند و از مواضع خود پا پس نمى كشد. حتا براى آزادى هم نمى پذيرد نوشته اى امضاء كند يا كه تعهدى دهد. جزو آخرين دسته ى زنان زندانى ست كه به عنوان "مرخصى" مرخصش مى كنند؛ در اسفند سال ١٣٦٩. به سال ١٣٧٢ ايران را ترك مى كند. از آن پس در سوئد زندگى كرده است؛ به عنوان پناهنده ى سياسى. ماجراى سيبا كه پيش آمد با او تماس گرفتم و خواستم كه درباره تجربه اش با او به گفتگو با من بنشيند. صميمانه پذيرفت. اينك آن گفتگو.
ناصر مهاجر : شما از انگشتشمار زندانیان پیشین جمهوری اسلامی هستيد که سیبا (زینب) معمار نوبری از شما بازجويى كرده. مى خواستم از چند و چون اين بازجويى براى مان بگوييد.
نازلى پرتوى : نمیدانم آیا جزء انگشتشمارها هستم یا نه؟ او خودش را- به دلیل معینی که خواهم گفت- به من معرفى كرد. که میداند او از چند نفر بازجويى كرده؟ ممكن است كسانى ديگرى هم باشند كه که او را نمى شناختند و او هم خودش را به آن ها نشناساند
ناصر مهاجر : پس اجازه بدهيد درباره ى اولین بار كه او را ديديد كمى حرف بزنيم
نازلى پرتوى : اولین بار كه چهرهی سیبا را ديدم در"تابوت" بودم. جریان تابوتها از مهر یا آبان ١٣٦٢ شروع شد. آن زمان، من هنوز در اوین بودم. یعنی پس از بازجوئی در کمیته مشترک به اوین منتقل شده بودم. اكثر وابستگان به "اتحاد مبارزان کمونیست" آن موقع حکم گرفته بودند و به قزلحصار فرستاده شده بودند. من و چند نفر ديگر به خاطر بازجويى طولانى اى كه داشتيم و همچنين سرپيچى ها و رويارويى هاى مان با [مسئولان زندان]، چند ماه ديرتر از ديگران به قزلحصار منتقل شديم. من را مستقیما در "تابوت" نشاندند. چند هفته از اين ماجرا نگذشته بود كه مصاحبهی سیبا را شنیدم. مصاحبهی بود بسیار تکاندهنده. با چنان قدرتی از پديده ى تواب دفاع میکرد كه آدم را تكان مى داد. میگفت كه مى خواهد انقلابی در ميان توابها به وجود بيآورد. مى گفت : از اين به بعد تواب ها، منفعل باقى نمى مانند. از اين به بعد تواب ها كار جدى مى كنند. مطالعه ى ايدئولوژيك مى كنند. باید نهجالبلاغه بخوانند که بتوانند کار تبلیغی جدى بکنند. امر به معروف و نهى از منكر بكنند و دیگران را به راه توبه بکشاند و ... یادم هست در سالنی که "تابوت"هاى ما را گذاشته بودند، صدای گریه... یا نه، در واقع صداى واکنشهای هیستریک او پخش مى شد. از انعكاس صداها و مصاحبه اش، تمام وجودم مى لرزيد.
ناصر مهاجر : در آن مصاحبه، سیبا خودش را معرفی کرد؟
نازلى پرتوى : بله در آن مصاحبه، سیبا از گذشتهی خودش گفت و این که در دانشگاه مشهد درس مى خوانده و در استان خراسان فعال بوده. سیبا با همان جمعى فعاليت مى كرد که همسر من جزو مسئولين اصلى اش بود. در ضمن مصاحبه و توضیحاتی كه مى داد متوجه اين موضوع شدم که او با همسر سابق من در يك جا کار میکرده. یک ماه بعد از اين ماجرا، در اسفند ١٣٦٢ بود كه یک روز مرا صدا میکنند و میبرند به یک اتاق. خانمی با چادر و مقنعه و ظاهر پاسدارها، مقدارى کاغذ جلوی من میگذارد و مى گويد : بنويس. این امر در زندانهای جمهوری اسلامی خیلی متداول بود. هر وقت كه زندانی اى را از زندانى به زندان دیگری منتقل میکردند- از آن جا كه هر زندان در دست دارودستهی بود- بازجوئیها تکرار میشد و تو باید با دست خودت، دوباره همه چیز را از نو مى نوشتى.هم امتحانى بود براى اطمينان خاطر بيشتر نسبت به درستى داستانى كه زندانى گفته بود و هم وسيله اى بود براى پيدا كردن تناقض و اعمال فشار بر زندانى. شروع کردم به نوشتن و دادن اطلاعاتى که لو رفته بود. آن خانم به ظاهر پاسدار بالای سر من ايستاده بود و آن چه را که مى نوشتم، میخواند. یک باره با حالتى متعجب رو به من كرد و گفت : تو همسر X هستی؟ سرم را بلند كردم و به او نگاه کردم. ادامه داد : «اون عاشق من بود !». شين عشق را كشيد؛ با حالتى تحريك آميز. مثلا مى خواست مرا تحقير كند. با تعجب نگاهش مى كردم. گفت :«منو نمیشناسی؟ من سیبا هستم !». يك باره به خاطر آوردمش. همسرم كه از زندانيان سياسى زمان شاه بود و در سال هاى ٥٩-٥٨ در مشهد فعاليت مى كرد، برايم از او گفته بود. خوب به یادم دارم که پس از لحظه اى پوزخندی تحويلش دادم، و دوباره به نوشتن ادامه دادم.
ناصر مهاجر : عجب
نازلى پرتوى : مسئلهی مهم، اعتمادی بود که حاج داوود و گردانندگان زندان جمهوری اسلامی به او پيدا کرده بودند. اين كه او میتوانست تك و تنها و بدون حضور كس ديگرى، از زندانى بازجوئی کند و متن پرونده ى او را بخواند، چيز كمى نبود.
ناصر مهاجر : بازجوئی به چه معنا؟
نازلى پرتوى : او برگه هايى به من داد كه سؤال هاى معینی درباره ى پرونده ى من در آن نوشته شده بود. یعنی چنان اعتمادی به این خانم داشتند که او میتوانست تمام اطلاعات زندانيان دیگر را بخواند. این چیز ساده اى نیست؛ اعتماد کمى نیست.
ناصر مهاجر : مثل یک بازجو رفتار مى كرد؟ يعنى کوشش میکرد که تضادها و تناقض حرفهای شما را پیدا کند؟ تهدید میکرد؟ یا در این حد بود که برگه هاى بازجويى را بدهد و بگوید اطلاعاتت را بنویس
ناصر مهاجر : شما از انگشتشمار زندانیان پیشین جمهوری اسلامی هستيد که سیبا (زینب) معمار نوبری از شما بازجويى كرده. مى خواستم از چند و چون اين بازجويى براى مان بگوييد.
نازلى پرتوى : نمیدانم آیا جزء انگشتشمارها هستم یا نه؟ او خودش را- به دلیل معینی که خواهم گفت- به من معرفى كرد. که میداند او از چند نفر بازجويى كرده؟ ممكن است كسانى ديگرى هم باشند كه که او را نمى شناختند و او هم خودش را به آن ها نشناساند
ناصر مهاجر : پس اجازه بدهيد درباره ى اولین بار كه او را ديديد كمى حرف بزنيم
نازلى پرتوى : اولین بار كه چهرهی سیبا را ديدم در"تابوت" بودم. جریان تابوتها از مهر یا آبان ١٣٦٢ شروع شد. آن زمان، من هنوز در اوین بودم. یعنی پس از بازجوئی در کمیته مشترک به اوین منتقل شده بودم. اكثر وابستگان به "اتحاد مبارزان کمونیست" آن موقع حکم گرفته بودند و به قزلحصار فرستاده شده بودند. من و چند نفر ديگر به خاطر بازجويى طولانى اى كه داشتيم و همچنين سرپيچى ها و رويارويى هاى مان با [مسئولان زندان]، چند ماه ديرتر از ديگران به قزلحصار منتقل شديم. من را مستقیما در "تابوت" نشاندند. چند هفته از اين ماجرا نگذشته بود كه مصاحبهی سیبا را شنیدم. مصاحبهی بود بسیار تکاندهنده. با چنان قدرتی از پديده ى تواب دفاع میکرد كه آدم را تكان مى داد. میگفت كه مى خواهد انقلابی در ميان توابها به وجود بيآورد. مى گفت : از اين به بعد تواب ها، منفعل باقى نمى مانند. از اين به بعد تواب ها كار جدى مى كنند. مطالعه ى ايدئولوژيك مى كنند. باید نهجالبلاغه بخوانند که بتوانند کار تبلیغی جدى بکنند. امر به معروف و نهى از منكر بكنند و دیگران را به راه توبه بکشاند و ... یادم هست در سالنی که "تابوت"هاى ما را گذاشته بودند، صدای گریه... یا نه، در واقع صداى واکنشهای هیستریک او پخش مى شد. از انعكاس صداها و مصاحبه اش، تمام وجودم مى لرزيد.
ناصر مهاجر : در آن مصاحبه، سیبا خودش را معرفی کرد؟
نازلى پرتوى : بله در آن مصاحبه، سیبا از گذشتهی خودش گفت و این که در دانشگاه مشهد درس مى خوانده و در استان خراسان فعال بوده. سیبا با همان جمعى فعاليت مى كرد که همسر من جزو مسئولين اصلى اش بود. در ضمن مصاحبه و توضیحاتی كه مى داد متوجه اين موضوع شدم که او با همسر سابق من در يك جا کار میکرده. یک ماه بعد از اين ماجرا، در اسفند ١٣٦٢ بود كه یک روز مرا صدا میکنند و میبرند به یک اتاق. خانمی با چادر و مقنعه و ظاهر پاسدارها، مقدارى کاغذ جلوی من میگذارد و مى گويد : بنويس. این امر در زندانهای جمهوری اسلامی خیلی متداول بود. هر وقت كه زندانی اى را از زندانى به زندان دیگری منتقل میکردند- از آن جا كه هر زندان در دست دارودستهی بود- بازجوئیها تکرار میشد و تو باید با دست خودت، دوباره همه چیز را از نو مى نوشتى.هم امتحانى بود براى اطمينان خاطر بيشتر نسبت به درستى داستانى كه زندانى گفته بود و هم وسيله اى بود براى پيدا كردن تناقض و اعمال فشار بر زندانى. شروع کردم به نوشتن و دادن اطلاعاتى که لو رفته بود. آن خانم به ظاهر پاسدار بالای سر من ايستاده بود و آن چه را که مى نوشتم، میخواند. یک باره با حالتى متعجب رو به من كرد و گفت : تو همسر X هستی؟ سرم را بلند كردم و به او نگاه کردم. ادامه داد : «اون عاشق من بود !». شين عشق را كشيد؛ با حالتى تحريك آميز. مثلا مى خواست مرا تحقير كند. با تعجب نگاهش مى كردم. گفت :«منو نمیشناسی؟ من سیبا هستم !». يك باره به خاطر آوردمش. همسرم كه از زندانيان سياسى زمان شاه بود و در سال هاى ٥٩-٥٨ در مشهد فعاليت مى كرد، برايم از او گفته بود. خوب به یادم دارم که پس از لحظه اى پوزخندی تحويلش دادم، و دوباره به نوشتن ادامه دادم.
ناصر مهاجر : عجب
نازلى پرتوى : مسئلهی مهم، اعتمادی بود که حاج داوود و گردانندگان زندان جمهوری اسلامی به او پيدا کرده بودند. اين كه او میتوانست تك و تنها و بدون حضور كس ديگرى، از زندانى بازجوئی کند و متن پرونده ى او را بخواند، چيز كمى نبود.
ناصر مهاجر : بازجوئی به چه معنا؟
نازلى پرتوى : او برگه هايى به من داد كه سؤال هاى معینی درباره ى پرونده ى من در آن نوشته شده بود. یعنی چنان اعتمادی به این خانم داشتند که او میتوانست تمام اطلاعات زندانيان دیگر را بخواند. این چیز ساده اى نیست؛ اعتماد کمى نیست.
ناصر مهاجر : مثل یک بازجو رفتار مى كرد؟ يعنى کوشش میکرد که تضادها و تناقض حرفهای شما را پیدا کند؟ تهدید میکرد؟ یا در این حد بود که برگه هاى بازجويى را بدهد و بگوید اطلاعاتت را بنویس
و بدان كه من اینجا هستم و خيلى چيزها را مى دانم واگر راستش را ننويسى، مچت را مى گيرم
نازلى پرتوى : در مورد من بیشتر حالت دوم بود. البته باید بگويم كه من در اين مقطع حکمم را گرفته بودم. یعنی همهی بازجوئیهاى لازم را قبلا" از من كرده بودند.
ناصر مهاجر : نکتهی خاص دیگری هم در این بازجوئی هست که به یادتان مانده باشد و بخواهید به آن اشاره كنيد؟
نازلى پرتوى :چیز دیگری به خاطرم نمیآید. اما آن چه تأثیر عمیقی بر من گذاشت، دیدن چهرهى اين خانم در پشت مقنعه بود؛ حالت چشم و ابروی مشکیاش... همچنان در ذهنم حك شده. فكر نمى كنم هيچ وقت بتوانم آن حالت را فراموش كنم.
ناصر مهاجر : از آن اتاق بازجوئی، شما را به "تابوت" بازگرداندند. اين طور نيست؟
نازلى پرتوى :بله بله، بلافاصله...
ناصر مهاجر : آن دیدار چه تأثیراتی بر شما گذاشت؟
نازلى پرتوى :اگر بخواهم کلیتر صحبت کنم، باید بگویم که درد شلاق و شکنجهای كه از طرف شكنجه گر نصيب آدم مى شود، خُب درد است و تاثير خاص خودش را بر جسم و جان زندانى مى گذارد. اما ضربه اى كه از دوستت مى خورى، از كسى كه تا ديروز كنارت بوده و بعد به قالب زندانبان درآمده، خيلى بدتر است. در زندان، اصطلاحى كه براى اين افراد به كار مى برديم "كاسه داغ تر از آش" بود. بله، درد ضربه اى كه از طرف اين ها به ما زده مى شد، طور ديگرى بود. ضربه اى كه از دشمنت مى خوردى، صريح و مستقيم بود. انتظارش را هم مى كشيدى، دوست تو كه نبود. اما از دوست انتظار نداشتى كه يك باره دشمن شود و به تو خنجر بزند. اين سقوط بود كه آدم را گيج مى كرد، هم دردش بيشتر بود و هم زخمش عميق تر بود.
ناصر مهاجر : این درد و زخم مدت ها با شما ماند؛ نه؟
نازلى پرتوى :چیزی نیست که بشود فراموشش کرد؛ چون پايانى ندارد. فقط هم كه او نبود. كسان ديگر هم بودند كه همان كارها را مى كردند. بعضى هاى شان نگهبان رسمى ما شده بودند. به يادم مى آيد در "تابوت" كه بوديم، حاجى داوود مى آمد بالاى سر ما و صحبت را به زنانگى ما مى كشاند و سعى مى كرد كه تحريك مان كند : زنانگى تان كجا رفته؟ حيف گُل روى تان نيست ! آن قدر بنشينيد كه زير باسن تان علف سبز بشه ! آن هايى كه با توبه از تابوت بيرون مى آمدند، بعد كه نگهبان ما مى شدند، سعى مى كردند در لباس پوشيدن و رفتارشان به حرف هاى حاج داوود عمل كنند و زنانگى شان را نشان دهند.
ناصر مهاجر : نکتهی دیگری درباره ى رفتار سيبا به ياد مى آوريد كه دلتان بخواهد درباره اش حرف بزنيد؟
نازلى پرتوى :حرف که زیاد هست ! در واقع آن چه مرا به حرف زدن واداشته، خود این خانم نيست. به نظر من این خانم اهميت این همه بحث و برخورد را ندارد. اما امروز كه آمده و خودش را دموكرات معرفى كرده و از روسو و ولتر حرف مى زند و از منطق صحيح گفتگو داد سخن مى دهد، يك كم ...زور دارد. در منطق جمهورى اسلامى كى شكنجه و قتل و جنايت نبوده؟ ! شكنجه اى داشتند به نام تقطيع : روى يكى از اندام هاى بدن متمركز مى شدند و آن قدر بر آن اندام شلاق مى زدند كه از كار مى افتاد و قطع عضو حاصل مى شد. بعد مى رفتند سراغ يك اندام ديگر و اين عمل تقطيع را ادامه مى دادند. حالا اين خانم از ولتر حرف مى زند. ولتر با تمام وجودش مخالف شكنجه و آزار دگرانديشان بود. چه قدر آتئيست و بهايى در جمهورى اسلامى اعدام شده اند؛ فقط به خاطر اعتقاد و انديشه شان؟ ! چه بحث آزادى؟ ! كدام آتئيست و بهايى مى تواند در جمهورى اسلامى بحث آزاد كند. پيشاپيش هم اعلام كرده كه " اين تصور پيش نيآيد كه با شركت در سمينارها و يا جلسات...قصد معذرت خواهى يا توبه دارم". نه قصد انتقاد به عملكردش را دارد و نه حاضر است از مواضع گذشته اش كوتاه بيآيد؛ بعد مى گويد بحث آزاد. واقعا كه نماينده بر حق جمهورى اسلامى ست. اين كه مزدبگير يا جاسوس جمهورى اسلامى هست يا نيست در اصل ماجرا فرقى به وجود نمى آورد.
ناصر مهاجر : ... در جايى از بيانيه اش نوشته" من مدعى هستم كه در دوران زينب بودنم، انسانى لطيف تر و با احساس تر و متكامل تر از دوران قبلى كمونيستى ام بوده ام..."
نازلى پرتوى :جمهوری اسلامی چقدر باید خرج میکرد که کسی این چنین برايش تبلیغ کند؟ ! اين خانم واقعا" اهميت این همه بحث را ندارد. آن چه كه امروز مرا وادار به حرف زدن كرده، دفاع از ارزشهاست. صحبت من با كسانى ست كه امروز به نام دموكراسى از چنين آدمى دفاع مى كنند. اين چه نوع دموكراسى ست. اين دموكراسى سفيد است. صورتى هم نيست. چون بالاخره صورتى هم رنگى دارد. اين دفاع ربطى به دموكراسى ندارد. به هجوم طرز فكر راست به همه ى ارزش ها و دست آوردهاى ترقى خواهانه ربط دارد. ده سال پيش امكان نداشت كسى بيايد و بگويد من تواب بوده ام و دستم در دست زندانبانان جمهورى اسلامى بود و شما هم بايد من را ميان خودتان بپذيريد و مدعيان آزادى و دموكراسى بيايند و بگويند خواهش مى كنيم بفرمائيد. تشريف داشته باشيد و... اين جورى زمينه براى عرض اندام اين ها فراهم شده است. اين ها در دنيايى كه قهرمان آزادى اش جورج بوش است و بن لادن آلترناتيوش است مى توانند عرض اندام كنند. جرياناتى كه امروز براى سيبا ها سكوى غير انتقادى سخنرانى فراهم مى كنند هم محصول همين وضعيت هستند.
به هرحال، تواب پدیدهایست که در زندان جمهوری اسلامی وجود داشته و مفهوم خاصی هم داشته است. البته بين انبوه كسانى كه در زندان به آن ها تواب و بريده گفته مى شد، تفاوت هايى وجود داشت. اين روزها تواب، مفهومى شده براى مجموعه ى ناهمگونى كه فصل مشترك شان اين بود كه زير شكنجه به عقايد و ارزش هاى شان پشت پا زدند و اعلام كردند كه اسلام را پذيرفته اند. اما در اين طيف تفاوت هاى زيادى وجود داشت كه توضيح آن از حوصله ى اين بحث بيرون است. در هر صورت این ها يكى از بازوهاى جمهورى اسلامى بودند. يكى از ارگان هاى سركوب بودند. اين ها كسانى هستند كه در وضعيت غير انسانى و زير شكنجه هاى وحشيانه كارهايى به غايت غير انسانى كردند. درست است كه براى مطالعه اين ها بايد قبل از هر چيز وضعيت غير انسانى ى زندان هاى جمهورى اسلامى را بررسى كنيم؛ اما بايد زندگى هر كدام شان را مطالعه كنيم تا ببينيم چه عواملى باعث شد كه اين ها كارشان به توابى برسد. خيلى چيزها را بايد در نظر گرفت : از نظام سرمايه دارى و پروسه تحول تاريخى آن در ايران گرفته تا شرايط رشد و تكامل شخصى و خانوادگى، تا توان فيزيكى و روحيات فردى و وضعيت جنبش. اما من مى خواهم تاكيد كنم كه همه ى اين آدم ها حق انتخاب داشتند. اين طور انتخاب كردند كه به دوستانشان ضربه بزنند و جاى شان را عوض كنند و به طرف رژيم بروند و از خيلى مشكلات خلاص شوند. اما اين كه حالا به آن ها مدال قهرمانى بدهيم- مدال قهرمانى" قربانى"- و كسانى كه در آن چنان شرايطى براعتقادها و ارزش ها ايستادگى كردند ومبارزه را ادامه دادند، قابل قبول نيست. واقعيت اين است كه زندانبانان جمهورى اسلامى از زندانى سياسى مقاوم مى ترسيدند؛ امروز هم مى ترسند. به همين دليل تلاش مى كنند كه ارزش آن ها را پائين بياورند. اين يك واقعيت ست : كم نبودند كسانى كه به رغم همه ى آن فشارها و شكنجه هايى كه وجود داشت، پرچم مبارزه را در زندان بلند نگهداشتند و به مبارزه ادامه دادند. وقتى اين ها را زير سئوال مى بريم و آن طرف قضيه را "قربانى" جلوه مى دهيم، بوش مى شود قهرمان مبارزه ...
ناصر مهاجر : ... برای دموکراسی.
نازلى پرتوى : به نظر من تفاوت هست بین کسانی که تحت آن شرايط وحشيانه شکستند، خرد شدند و توبه كردند و کسانی که در توابسازی شرکت کردند و در اين كار نقش داشتند. شکستن در زیر شکنجه چيز عجيب و غريبى نيست؛ ولی دیگر نباید آن را تبدیل به ارزش کرد.
ناصر مهاجر : جز آن چه خودتان شاهدش بوديد، درباره ى سيبا در زندان چه مى شنيديد؟ به عنوان مثال بنفشه نوشته كه وقتى در "تابوت" بود، سيبا بالاى سرش آمد و شروع كرد به ارشاد و...
نازلى پرتوى : آن چیزهایی که زندانيان میگفتند، همان است که بنفشه گفته. تا جائی که یادم هست، دربارهاش اين را هم میگفتند که با ده تا نهجالبلاغه میرود این طرف و آن طرف؛ این را در مصاحبهاش هم شنیدم. میگفت وقتی به خدا رسیدم، در "تابوت" بودم. اول به نزد حاج داوود میرود و همهی اطلاعاتش را در اختیار او میگذارد. توابها برایش یک دست لباس میشویند، چرا که او "نجس" بود و هر چه لباس داشت نجس شده بود. بعد به حمام میرود و غسل میکند و مسلمان میشود و لباس شسته شده را میپوشد. با چنان آب و تابی از این مراسم تعریف میکرد كه نمى توانيد تصور كنيد ! از هم بندى هايم مى شنیدم که با کتابهای نهجالبلاغه مى رفت به بندها...
ناصر مهاجر : كه چه كند؟
نازلى پرتوى : آن وقت در قزلحصار، گاهی جمعيت بند به ٥٠٠ نفر زندانی هم مى رسيد. سيبا با نهجالبلاغههايش مى رفت میان زندانيان مینشست تا به اصطلاح تحقیق تئوریک بکند. نقش او این بود که تا حد ممكن توابها توابتر کند. به آنها آموزش و انسجام دهد.
ناصر مهاجر : یعنی در آموزش تئوریک توابها نقش داشت؟
ن.پ : دقیقا"، دقیقا". در مصاحبهاش هم اين را گفته بود. گفته بود که من انقلابی میکنم در امر توابها. من تواب "صفر کیلومتر" هستم ! بیائید از صفر شروع کنیم و چهره ى انقلابى و اسلامى خودمان را به همه نشان دهيم. آن وقت تواب ها خيلى منفور بودند. آدم هاى خيلى حقيرى بودند. حتا بازجوها و شکنجهگرها و پاسدارها هم آنها را تحقیر میکردند.( در حالیکه با همهی فشاری که بر ما میآوردند، برخوردشان با ما به نوعی احترامآمیزبود) بارها حالت تحقیرآمیز صحبت كردن بازجوها با آنها را شنیده بودم. هیچ جا احترام نداشتند. چوب دو سر ... شده بودند ! چون آدمهای حقيرى بودند، هم پاسدارها با تحقير با آنها برخورد میکردند هم بقیهی زندانیان. کاری که سیبا میخواست بکند این بود که اين برداشت و تصویر از توابها را تغيير بدهد. چهرهی انقلابی به توابها بدهد. توابها را سازماندهی کند. امروز هم توابهای سابق را دعوت به سازمانيابى میکند. امیدواراست پلی باشد «برای ارتباط تمام مبارزان و علاقمندان با دیگر توابان و برگشتگان و بریدههای... که بی شک انبوه وسیعی از زندانیان را تشکیل میدادند». این رسالتی است که برای خودش قائل است. در زندان این کار را کرد و امروز هم تواب هاى سابق را دعوت به سازمان دهى مى كند. فراخوانش اعلام مستقیمی است برای سازماندهی توابها، برگشتهها و بریدهها. به آنها میگوید نباید از گذشتهتان ابراز ندامت بکنید، یا توبه و معذرتخواهی بكنيد. باید دو طرف به بحث بنشینیم. دو طرف مساوی در برابر هم. پس اين كه مى گويد امروز ديگر به چيزى باور ندارم، باید گفت : دارى ! خودت هم میگویی كه دارى ! نوشتههایت هم میگویند كه دارى !
ناصر مهاجر : پس از اين كه از زندان آزاد شديد، درباره اش چه مى شنيديد؟
نازلى پرتوى : در زندان كه بودم شنیدم سیبا آزاد شده و با یک پاسدار ازدواج کرده که بعدا" فهمیدم مسئول بنیاد جانبازان بوده. بعد دیگر خبری نداشتم. راستش، اهميتى هم برايم نداشت كه ببينم چه مى كند. کاری که امروز براى سازماندهی توابها میکند يا مى خواهد بكند، دوباره توجه من را به او جلب كرده. به خصوص از اين كه كسانى به حمايت از او برخاسته اند، ناراحتم. برای این است که آدم ناچار میشود حرف بزند. کسانی که از این آدمها دفاع میکنند، در واقع شرايط خودشان را در زندان بازگو مى كنند. آنها وضعيت و واقعيت مبارزه در زندان را به سطح تجربه ى شخصى خودشان تقليل مى دهند و تمام ماجرا را نمى گويند. قضايا را طورى جلوه مى دهند كه گويى همه بريده بودند؛ هر كس تا حدودى ! اين كار را از طريق نگفتن كُل واقعيت زندان انجام مى دهند. و اين تا حدودى تقصير ماست. من به خودم و امثال خودم نقد دارم که این عرصه را برای آنها باز گذاشتیم. از این بابت متأسفم.
ناصر مهاجر : آخرین سئوالم این است که به نظر شما، امروز با سیبا و سیباها چگونه باید برخورد کرد؟
نازلى پرتوى :به نظر من اين مهم ترين سئوال اين گفتگوست. به نظر من برخوردى كه نلسون ماندلا كرد، مى تواند الگو باشد. ماندلا توانست با اين برخورد از سفيد كشى در افريقاى جنوبى پيش گيرى كند. او پس از برچيده شدن نظام آپارتايد از همه ى كسانى كه براى حفظ آن نظام دست به جنايت زده بودند دعوت كرد كه بيايند و در برابر مردم به جرم شان اعتراف كنند و بگويند چه كارهايى كرده اند و بعد مثل يك شهروند در جامعه زندگى كنند.
يك جامعه انسانى و آزاد بايد شرايط وحشيانه اى كه اين گونه آدم ها را شكسته است، بشناسد و بفهمد. بايد در مبارزه عليه حس انتقامجويى، شرايط بازگويى حقيقت را براى اين آدم ها به وجود آورد. عده ى زيادى از اين ها احتياج به دوره اى از مراقبت ويژه براى پيدا كردن خودشان و به صلح رسيدن با خودشان دارند. آن هايى كه شخصا مرتكب جرم عليه هم زنجيران خود شده اند، پس از بازگويى علنى واقعيت ها بايد امكان زندگى برابر و انسانى را در جامعه داشته باشند. ما نمى خواهيم اين آدم ها در آينده زير فشار زندگى كنند. اما در عين حال بايد براى پيگيرى مبارزه در راه آزادى، آن هم در سخت ترين شرايط، ارزش و احترام گذاشت.
اين گفتگو به صورت تلفنى در روز شنبه ٢٠ ماه مه ٢٠٠٦ به انجام رسيد
ناصر مهاجر : نکتهی خاص دیگری هم در این بازجوئی هست که به یادتان مانده باشد و بخواهید به آن اشاره كنيد؟
نازلى پرتوى :چیز دیگری به خاطرم نمیآید. اما آن چه تأثیر عمیقی بر من گذاشت، دیدن چهرهى اين خانم در پشت مقنعه بود؛ حالت چشم و ابروی مشکیاش... همچنان در ذهنم حك شده. فكر نمى كنم هيچ وقت بتوانم آن حالت را فراموش كنم.
ناصر مهاجر : از آن اتاق بازجوئی، شما را به "تابوت" بازگرداندند. اين طور نيست؟
نازلى پرتوى :بله بله، بلافاصله...
ناصر مهاجر : آن دیدار چه تأثیراتی بر شما گذاشت؟
نازلى پرتوى :اگر بخواهم کلیتر صحبت کنم، باید بگویم که درد شلاق و شکنجهای كه از طرف شكنجه گر نصيب آدم مى شود، خُب درد است و تاثير خاص خودش را بر جسم و جان زندانى مى گذارد. اما ضربه اى كه از دوستت مى خورى، از كسى كه تا ديروز كنارت بوده و بعد به قالب زندانبان درآمده، خيلى بدتر است. در زندان، اصطلاحى كه براى اين افراد به كار مى برديم "كاسه داغ تر از آش" بود. بله، درد ضربه اى كه از طرف اين ها به ما زده مى شد، طور ديگرى بود. ضربه اى كه از دشمنت مى خوردى، صريح و مستقيم بود. انتظارش را هم مى كشيدى، دوست تو كه نبود. اما از دوست انتظار نداشتى كه يك باره دشمن شود و به تو خنجر بزند. اين سقوط بود كه آدم را گيج مى كرد، هم دردش بيشتر بود و هم زخمش عميق تر بود.
ناصر مهاجر : این درد و زخم مدت ها با شما ماند؛ نه؟
نازلى پرتوى :چیزی نیست که بشود فراموشش کرد؛ چون پايانى ندارد. فقط هم كه او نبود. كسان ديگر هم بودند كه همان كارها را مى كردند. بعضى هاى شان نگهبان رسمى ما شده بودند. به يادم مى آيد در "تابوت" كه بوديم، حاجى داوود مى آمد بالاى سر ما و صحبت را به زنانگى ما مى كشاند و سعى مى كرد كه تحريك مان كند : زنانگى تان كجا رفته؟ حيف گُل روى تان نيست ! آن قدر بنشينيد كه زير باسن تان علف سبز بشه ! آن هايى كه با توبه از تابوت بيرون مى آمدند، بعد كه نگهبان ما مى شدند، سعى مى كردند در لباس پوشيدن و رفتارشان به حرف هاى حاج داوود عمل كنند و زنانگى شان را نشان دهند.
ناصر مهاجر : نکتهی دیگری درباره ى رفتار سيبا به ياد مى آوريد كه دلتان بخواهد درباره اش حرف بزنيد؟
نازلى پرتوى :حرف که زیاد هست ! در واقع آن چه مرا به حرف زدن واداشته، خود این خانم نيست. به نظر من این خانم اهميت این همه بحث و برخورد را ندارد. اما امروز كه آمده و خودش را دموكرات معرفى كرده و از روسو و ولتر حرف مى زند و از منطق صحيح گفتگو داد سخن مى دهد، يك كم ...زور دارد. در منطق جمهورى اسلامى كى شكنجه و قتل و جنايت نبوده؟ ! شكنجه اى داشتند به نام تقطيع : روى يكى از اندام هاى بدن متمركز مى شدند و آن قدر بر آن اندام شلاق مى زدند كه از كار مى افتاد و قطع عضو حاصل مى شد. بعد مى رفتند سراغ يك اندام ديگر و اين عمل تقطيع را ادامه مى دادند. حالا اين خانم از ولتر حرف مى زند. ولتر با تمام وجودش مخالف شكنجه و آزار دگرانديشان بود. چه قدر آتئيست و بهايى در جمهورى اسلامى اعدام شده اند؛ فقط به خاطر اعتقاد و انديشه شان؟ ! چه بحث آزادى؟ ! كدام آتئيست و بهايى مى تواند در جمهورى اسلامى بحث آزاد كند. پيشاپيش هم اعلام كرده كه " اين تصور پيش نيآيد كه با شركت در سمينارها و يا جلسات...قصد معذرت خواهى يا توبه دارم". نه قصد انتقاد به عملكردش را دارد و نه حاضر است از مواضع گذشته اش كوتاه بيآيد؛ بعد مى گويد بحث آزاد. واقعا كه نماينده بر حق جمهورى اسلامى ست. اين كه مزدبگير يا جاسوس جمهورى اسلامى هست يا نيست در اصل ماجرا فرقى به وجود نمى آورد.
ناصر مهاجر : ... در جايى از بيانيه اش نوشته" من مدعى هستم كه در دوران زينب بودنم، انسانى لطيف تر و با احساس تر و متكامل تر از دوران قبلى كمونيستى ام بوده ام..."
نازلى پرتوى :جمهوری اسلامی چقدر باید خرج میکرد که کسی این چنین برايش تبلیغ کند؟ ! اين خانم واقعا" اهميت این همه بحث را ندارد. آن چه كه امروز مرا وادار به حرف زدن كرده، دفاع از ارزشهاست. صحبت من با كسانى ست كه امروز به نام دموكراسى از چنين آدمى دفاع مى كنند. اين چه نوع دموكراسى ست. اين دموكراسى سفيد است. صورتى هم نيست. چون بالاخره صورتى هم رنگى دارد. اين دفاع ربطى به دموكراسى ندارد. به هجوم طرز فكر راست به همه ى ارزش ها و دست آوردهاى ترقى خواهانه ربط دارد. ده سال پيش امكان نداشت كسى بيايد و بگويد من تواب بوده ام و دستم در دست زندانبانان جمهورى اسلامى بود و شما هم بايد من را ميان خودتان بپذيريد و مدعيان آزادى و دموكراسى بيايند و بگويند خواهش مى كنيم بفرمائيد. تشريف داشته باشيد و... اين جورى زمينه براى عرض اندام اين ها فراهم شده است. اين ها در دنيايى كه قهرمان آزادى اش جورج بوش است و بن لادن آلترناتيوش است مى توانند عرض اندام كنند. جرياناتى كه امروز براى سيبا ها سكوى غير انتقادى سخنرانى فراهم مى كنند هم محصول همين وضعيت هستند.
به هرحال، تواب پدیدهایست که در زندان جمهوری اسلامی وجود داشته و مفهوم خاصی هم داشته است. البته بين انبوه كسانى كه در زندان به آن ها تواب و بريده گفته مى شد، تفاوت هايى وجود داشت. اين روزها تواب، مفهومى شده براى مجموعه ى ناهمگونى كه فصل مشترك شان اين بود كه زير شكنجه به عقايد و ارزش هاى شان پشت پا زدند و اعلام كردند كه اسلام را پذيرفته اند. اما در اين طيف تفاوت هاى زيادى وجود داشت كه توضيح آن از حوصله ى اين بحث بيرون است. در هر صورت این ها يكى از بازوهاى جمهورى اسلامى بودند. يكى از ارگان هاى سركوب بودند. اين ها كسانى هستند كه در وضعيت غير انسانى و زير شكنجه هاى وحشيانه كارهايى به غايت غير انسانى كردند. درست است كه براى مطالعه اين ها بايد قبل از هر چيز وضعيت غير انسانى ى زندان هاى جمهورى اسلامى را بررسى كنيم؛ اما بايد زندگى هر كدام شان را مطالعه كنيم تا ببينيم چه عواملى باعث شد كه اين ها كارشان به توابى برسد. خيلى چيزها را بايد در نظر گرفت : از نظام سرمايه دارى و پروسه تحول تاريخى آن در ايران گرفته تا شرايط رشد و تكامل شخصى و خانوادگى، تا توان فيزيكى و روحيات فردى و وضعيت جنبش. اما من مى خواهم تاكيد كنم كه همه ى اين آدم ها حق انتخاب داشتند. اين طور انتخاب كردند كه به دوستانشان ضربه بزنند و جاى شان را عوض كنند و به طرف رژيم بروند و از خيلى مشكلات خلاص شوند. اما اين كه حالا به آن ها مدال قهرمانى بدهيم- مدال قهرمانى" قربانى"- و كسانى كه در آن چنان شرايطى براعتقادها و ارزش ها ايستادگى كردند ومبارزه را ادامه دادند، قابل قبول نيست. واقعيت اين است كه زندانبانان جمهورى اسلامى از زندانى سياسى مقاوم مى ترسيدند؛ امروز هم مى ترسند. به همين دليل تلاش مى كنند كه ارزش آن ها را پائين بياورند. اين يك واقعيت ست : كم نبودند كسانى كه به رغم همه ى آن فشارها و شكنجه هايى كه وجود داشت، پرچم مبارزه را در زندان بلند نگهداشتند و به مبارزه ادامه دادند. وقتى اين ها را زير سئوال مى بريم و آن طرف قضيه را "قربانى" جلوه مى دهيم، بوش مى شود قهرمان مبارزه ...
ناصر مهاجر : ... برای دموکراسی.
نازلى پرتوى : به نظر من تفاوت هست بین کسانی که تحت آن شرايط وحشيانه شکستند، خرد شدند و توبه كردند و کسانی که در توابسازی شرکت کردند و در اين كار نقش داشتند. شکستن در زیر شکنجه چيز عجيب و غريبى نيست؛ ولی دیگر نباید آن را تبدیل به ارزش کرد.
ناصر مهاجر : جز آن چه خودتان شاهدش بوديد، درباره ى سيبا در زندان چه مى شنيديد؟ به عنوان مثال بنفشه نوشته كه وقتى در "تابوت" بود، سيبا بالاى سرش آمد و شروع كرد به ارشاد و...
نازلى پرتوى : آن چیزهایی که زندانيان میگفتند، همان است که بنفشه گفته. تا جائی که یادم هست، دربارهاش اين را هم میگفتند که با ده تا نهجالبلاغه میرود این طرف و آن طرف؛ این را در مصاحبهاش هم شنیدم. میگفت وقتی به خدا رسیدم، در "تابوت" بودم. اول به نزد حاج داوود میرود و همهی اطلاعاتش را در اختیار او میگذارد. توابها برایش یک دست لباس میشویند، چرا که او "نجس" بود و هر چه لباس داشت نجس شده بود. بعد به حمام میرود و غسل میکند و مسلمان میشود و لباس شسته شده را میپوشد. با چنان آب و تابی از این مراسم تعریف میکرد كه نمى توانيد تصور كنيد ! از هم بندى هايم مى شنیدم که با کتابهای نهجالبلاغه مى رفت به بندها...
ناصر مهاجر : كه چه كند؟
نازلى پرتوى : آن وقت در قزلحصار، گاهی جمعيت بند به ٥٠٠ نفر زندانی هم مى رسيد. سيبا با نهجالبلاغههايش مى رفت میان زندانيان مینشست تا به اصطلاح تحقیق تئوریک بکند. نقش او این بود که تا حد ممكن توابها توابتر کند. به آنها آموزش و انسجام دهد.
ناصر مهاجر : یعنی در آموزش تئوریک توابها نقش داشت؟
ن.پ : دقیقا"، دقیقا". در مصاحبهاش هم اين را گفته بود. گفته بود که من انقلابی میکنم در امر توابها. من تواب "صفر کیلومتر" هستم ! بیائید از صفر شروع کنیم و چهره ى انقلابى و اسلامى خودمان را به همه نشان دهيم. آن وقت تواب ها خيلى منفور بودند. آدم هاى خيلى حقيرى بودند. حتا بازجوها و شکنجهگرها و پاسدارها هم آنها را تحقیر میکردند.( در حالیکه با همهی فشاری که بر ما میآوردند، برخوردشان با ما به نوعی احترامآمیزبود) بارها حالت تحقیرآمیز صحبت كردن بازجوها با آنها را شنیده بودم. هیچ جا احترام نداشتند. چوب دو سر ... شده بودند ! چون آدمهای حقيرى بودند، هم پاسدارها با تحقير با آنها برخورد میکردند هم بقیهی زندانیان. کاری که سیبا میخواست بکند این بود که اين برداشت و تصویر از توابها را تغيير بدهد. چهرهی انقلابی به توابها بدهد. توابها را سازماندهی کند. امروز هم توابهای سابق را دعوت به سازمانيابى میکند. امیدواراست پلی باشد «برای ارتباط تمام مبارزان و علاقمندان با دیگر توابان و برگشتگان و بریدههای... که بی شک انبوه وسیعی از زندانیان را تشکیل میدادند». این رسالتی است که برای خودش قائل است. در زندان این کار را کرد و امروز هم تواب هاى سابق را دعوت به سازمان دهى مى كند. فراخوانش اعلام مستقیمی است برای سازماندهی توابها، برگشتهها و بریدهها. به آنها میگوید نباید از گذشتهتان ابراز ندامت بکنید، یا توبه و معذرتخواهی بكنيد. باید دو طرف به بحث بنشینیم. دو طرف مساوی در برابر هم. پس اين كه مى گويد امروز ديگر به چيزى باور ندارم، باید گفت : دارى ! خودت هم میگویی كه دارى ! نوشتههایت هم میگویند كه دارى !
ناصر مهاجر : پس از اين كه از زندان آزاد شديد، درباره اش چه مى شنيديد؟
نازلى پرتوى : در زندان كه بودم شنیدم سیبا آزاد شده و با یک پاسدار ازدواج کرده که بعدا" فهمیدم مسئول بنیاد جانبازان بوده. بعد دیگر خبری نداشتم. راستش، اهميتى هم برايم نداشت كه ببينم چه مى كند. کاری که امروز براى سازماندهی توابها میکند يا مى خواهد بكند، دوباره توجه من را به او جلب كرده. به خصوص از اين كه كسانى به حمايت از او برخاسته اند، ناراحتم. برای این است که آدم ناچار میشود حرف بزند. کسانی که از این آدمها دفاع میکنند، در واقع شرايط خودشان را در زندان بازگو مى كنند. آنها وضعيت و واقعيت مبارزه در زندان را به سطح تجربه ى شخصى خودشان تقليل مى دهند و تمام ماجرا را نمى گويند. قضايا را طورى جلوه مى دهند كه گويى همه بريده بودند؛ هر كس تا حدودى ! اين كار را از طريق نگفتن كُل واقعيت زندان انجام مى دهند. و اين تا حدودى تقصير ماست. من به خودم و امثال خودم نقد دارم که این عرصه را برای آنها باز گذاشتیم. از این بابت متأسفم.
ناصر مهاجر : آخرین سئوالم این است که به نظر شما، امروز با سیبا و سیباها چگونه باید برخورد کرد؟
نازلى پرتوى :به نظر من اين مهم ترين سئوال اين گفتگوست. به نظر من برخوردى كه نلسون ماندلا كرد، مى تواند الگو باشد. ماندلا توانست با اين برخورد از سفيد كشى در افريقاى جنوبى پيش گيرى كند. او پس از برچيده شدن نظام آپارتايد از همه ى كسانى كه براى حفظ آن نظام دست به جنايت زده بودند دعوت كرد كه بيايند و در برابر مردم به جرم شان اعتراف كنند و بگويند چه كارهايى كرده اند و بعد مثل يك شهروند در جامعه زندگى كنند.
يك جامعه انسانى و آزاد بايد شرايط وحشيانه اى كه اين گونه آدم ها را شكسته است، بشناسد و بفهمد. بايد در مبارزه عليه حس انتقامجويى، شرايط بازگويى حقيقت را براى اين آدم ها به وجود آورد. عده ى زيادى از اين ها احتياج به دوره اى از مراقبت ويژه براى پيدا كردن خودشان و به صلح رسيدن با خودشان دارند. آن هايى كه شخصا مرتكب جرم عليه هم زنجيران خود شده اند، پس از بازگويى علنى واقعيت ها بايد امكان زندگى برابر و انسانى را در جامعه داشته باشند. ما نمى خواهيم اين آدم ها در آينده زير فشار زندگى كنند. اما در عين حال بايد براى پيگيرى مبارزه در راه آزادى، آن هم در سخت ترين شرايط، ارزش و احترام گذاشت.
اين گفتگو به صورت تلفنى در روز شنبه ٢٠ ماه مه ٢٠٠٦ به انجام رسيد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر