۱۳۸۶ بهمن ۲۱, یکشنبه

آخرين روزهای شاه( قسمت سوم)نوشته هوشنگ نهاوندی





پایان سلطنت و درگذشت شاه
" ايران جزيره ی ثباتی است در يکی از پرآشوب ترين مناطق جهان"
۳۱دسامبر ۱۹۷۷- اول ژانويه ی ۱۹۷۸

در ساعت ۸ شب ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷، شاه و شهبانو در کاخ نياوران در ارتفاعات شمالی پايتخت، ميزبان " جيمی کارتر" رئيس جمهوری آمريکا و همسرش بودند.زوج رياست جمهوری آمريکا، که يک گروه بزرگ همراهی شان می کرد، در ساعات نخست بعدازظهر همان روز وارد تهران شده بودند.تشريفات معمول استقبال رسمی در فرودگاه بين المللی " مهرآباد" پيش بينی شده بود: گارد احترام نظامی، نواختن سرود ملی دو کشور، حضور شخصيت های دولتی و نظامی و ديپلمات های ارشد خارجی. يعنی چيزی نه کمتر و نه بيشتر از همه ی سفرهای رسمی سران ديگر کشورها.در آستانه ی شهر، در ميدان "شهياد" کليد شهر تقديم " کارتر" شد. در آن مراسم کودکان مدارس، کارگرانی که به وسيله ی اتحاديه های کارگری آورده شده بودند، پيشاهنگان، و به ويژه رهگذرانی که انبوهی را تشکيل می دادند، حضور داشتند، ابراز احساسات می کردند و پرچم های کوچک آمريکا و ايران را تکان می دادند.سپس شاه و رئيس جمهوری آمريکا با هلی کوپتر به کاخ سلطنتی رفتند. گفتگوی خصوصی و دو نفره شان بيش از سه ساعت به درازا کشيد که در طول آن، شهبانو و خانم " کارتر" به ديدار از موزه ی " رضا عباسي" رفتند. موزه ای که آثار دوره ی " صفويه" در آن گرد آمده بود، اما به علت پايان نيافتن کارهای داخلی هنوز درهايش بر همگان گشوده نشده بود.ظاهرا خانم " کارتر" به " اردشير زاهدي" گفته بود که مايل است نمونه هايی از مينياتورهای ايرانی را ببينند. به اصرار وی بود که ما همسر رئيس جمهوری آمريکا را به ديدار موزه ی هنوز ناتمام برديم که صدها شاهکار مينياتور ايرانی در آن گرد آمده بود.تا آنجا که به ياد می آورم، اين ديدار کوتاه و سرد بود.خانم " کارتر" از تاريخ ايران هيچ نمی دانست. و به طريق اولی از هنر مينياتور صفوی نيز. با اين حال " مينا صادق"، موزه دار " رضا عباسي" که به زبان انگليسی کاملا تسلط داشت، بسيار کوشيد که توجه و علاقه او را به مجموعه ی به نمايش درآمده جلب کند. اما شايد بهتر بود ما بانوی اول آمريکا را به يکی از سمساری های تهران می برديم!اگر سفر " فرانکلين دی. روزولت" را در سال ۱۹۴۲ به تهران، برای شرکت در کنفرانس سه جانبه ی سران با " ژوزف استالين" و " وينستون چرچيل" کنار بگذاريم، ديدار " جيمی کارتر" سومين ديدار يک رئيس جمهوری آمريکا از ايران بود. پيش از او ژنرال " آيزنهاور" در دسامبر ۱۹۵۹ و " ريچارد نيکسون" در ماه مه ۱۹۷۲ به تهران آمده بودند.سفر رسمی " جيمی کارتر" به ايرانی يک استثنای مهم بود: افکار عمومی جهان، ايران را متحد بدون قيد و شرط ايالات متحده می انگاشت. اما واقعيت آن بود که گرچه بحران وخيم سال های شصت ( آن زمان که " جان اف.کندی در نظر داشت شاه را با يک کودتا به رهبری سپهبد " بختيار" رئيس ساواک برکنار کند) ديگر فراموش شده بود، روابط ميان دو کشور، از آغاز دهه ی پيش از آن، همواره جنبه ای تنش آميز داشت که گاه به مرحله ی اختلاف نظر نيز می رسيد.در ماه اوت ۱۹۶۶، " آرمين مه ير" سفير ايالات متحده در تهران، به دولت خود هشدار داد که " شاه به دنبال به دست آوردن آزادی عمل خويش" است. ايران، از همان زمان نه تنها آغاز به متنوع کردن منابع خريد اسلحه ی خود و تهيه ی تجهيزات نظامی از ديگر کشورهای " دنيای آزاد" کرده بود، بلکه قراردادهای مهمی با اتحاد جماهير شوروی بسته بود. حتی آغاز به ايجاد صنايع نظامی ملی کرده بود. هدف اعلام شده ی اين کار، رسيدن به پايه ی اسرائيل در زمينه ی صنايع نظامی بود.امکانات مالی کشور، و حتی بيش از آن، قابليت مهندسان و تکنيسين های ايرانی، اجازه چنين بلندپروازی را می داد. اين قصد، کاملا مشروع بود. اما "سيا" در اين اقدامات شاه، نشانه ی يک " خودبزرگ بينی خطرناک" می ديد و وزير خزانه داری آمريکا " ويليام سايمون"، علنا شاه را " ديوانه" خوانده بود. اما اگر رهبر يک کشور غربی يا اسرائيل چنين مقاصدی را آشکار می ساخت، آيا به او " خودبزرگ بين خطرناک" يا " ديوانه" می گفتند؟ موضع گيری های ديگر شاه نيز به شدت مخالف طبع ايالات متحده بود: او به شدت به کيفيت نامرغوب و بهای بسيار گران برخی از تجهيزات نظامی که به وسيله ی آمريکا به ايران فروخته می شد، اعتراض کرده بود. اين اقدام، بلافاصله تبليغات فراوانی عليه ايران در کنگره ی آمريکا که " لابي" صنايع نظامی در آن به صورتی سنتی بسيار نيرومند است، و همچنين در پاره ای از رسانه های گروهی برانگيخت.پيشنهاد ايران مبنی بر تضمين امنيت خليج فارس و اقيانوس هند به وسيله ی خود کشورهای منطقه- که به موجب آن نيروهای آمريکايی بايد منطقه را ترک می کردند- و همچنين اصرار بر خلع سلاح اتمی منطقه، که طبيعتا اسرائيل را در هدف داشت- واشنگتن و تل آويو را نگران ساخته بود.وقوع جنگ " يوم کيپور" در اکتبر ۱۹۷۳، همچنين در تخريب جو اعتماد ميان ايران و آمريکا تاثير گذاشت. چند ماه پيش از آغاز اين عمليات جنگی مشترک مصر و سوريه، تنها نيمه پيروزی نظامی اعراب در رويارويی طولانی شان با اسرائيل، پرزيدنت " انور سادات" در بازگشتش از ديدار از کراچی، سر راه قاهره در تهران توقف کرد. محمد رضا پهلوی که بيرون از تهران به سر می برد، سفر مهمش را نيمه تمام گذاشت و به پايتخت بازگشت. هيچ توجيه ويژه ای برای توقف " سادات" در تهران وجود نداشت. هيچ توضيحی نيز در باره اش داده نشد. آيا " رئيس" ( چنان که " انورسادات" را می خواندند)، از پيش آنچه را در نظر داشت به آگاهی شاه رسانده بود؟ بعدا آشکار شد که واشنگتن به شدت از شاه، بدان خاطر که آمريکا را از اين توقف و مذاکرات آگاه نساخته، انتقاد کرده است. اسرائيل دوست و متحد ايران بود، و اين بعضی کشورهای عرب را آزار می داد. با اين حال ديپلماسی ايران، در عين محکوم کردن قاطعانه ی اعمال تروريستی که به وسيله ی گروه های تندرو، به نام " خواست ملی فلسطينيان" انجام می گرفت، به آن خواست بهای زيادی داده بود. ايران، خود به دلايلی ديگر، قربانی اين تروريسم بود.در ماه های پيش از جنگ " يوم کيپور"، شاه بارها بر لزوم برقراری يک " صلح متعادل" ميان اعراب و اسرائيل، و ابتدا ميان مصر، رهبر طبيعی اردوگاه عرب و دولت يهود، تاکيد کرد. او بر اين عقيده بود که برای رسيدن به اين هدف، بايد اعراب از موقعيت تحقير شده و شکست خورده ی هميشگی شان بيرون آمده، غرور خود را بازيابند. سفر ديگر " انورسادات" به تهران و ملاقاتش با محمد رضا شاه در آستانه ی جنگ " يوم کيپور" که مصر آغاز کرد- و اسرائيل و آمريکا را با پيروزی های آغازينش کاملا غافلگير نمود- صورت گرفت. اين سفر کاملا سری نگه داشته شد. اما آيا سرويس های ويژه ی آمريکايی و اسرائيلی از آن باخبر شده بودند؟ احتمالش هست.دو رهبر در کاخ سعد آباد، اقامتگاه تابستانی شاه، گفتگويی طولانی داشتند. " اصلان افشار" که در آن زمان هيچ مقام رسمی ای در پايتخت نداشت، به فرودگاه رفت و " رئيس" را به شهرآورد.آن دو به هم چه گفتند؟ هيچ کس نمی داند. آيا موضوع عمليات نظامی آينده عليه اسرائيل مطرح شد و " سادات" از حمايت شاه در آن جنگ اطمينان يافت؟ می توان حدس زد که چنين بوده است. از آغاز حمله ی مصری ها، شاه به هواپيماهای ترابری سنگين شوروی اجازه داد برای رساندن تجهيزات نظامی از حريم هوايی ايران بگذرند و به قاهره بروند، و در اين امر اعتراضات واشنگتن و تل آويو را ناديده گرفت. سپس دستور داد يک کمک مالی فوری يک ميليارد دلاری به مصر پرداخت شود. به اين ترتيب، ايران نقشی عمده در نيم – پيروزی مصری ها داشت. افکار عمومی عرب، اين عمليات، يعنی نخستين برتری بر دولت يهود و متحد محافظش آمريکا را يک پيروزی به حساب خود گذاشت، و به اين ترتيب شرايط مذاکره برای يک " صلح متعادل" محترمانه برای اعراب فراهم آمد که به امضای قرارداد " کمپ ديويد" انجاميد. قراردادی که شخص محمدرضا شاه و نمايندگان او، در کمال پنهانکاري- نقش بزرگی در تهيه ی مقدماتش ايفا کردند.اين موضع گيری را هرگز بر ايران و پادشاهش نبخشيدند. انسان فورا به اين فکر می افتد که از ديدگاه " واشنگتن" و " تل آويو"، شاه می توانست و بايد آمريکايی ها را از تصميم خود باخبر می کرد. و اين که ايران نمی بايست اجازه می داد هواپيماهای شوروی از آسمانش بگذرند، و همچنين نبايد کمک مالی اضطراری در اختيار مصر قرار می داد. زيرا اينها دلايلی ديگر بر مشکوک شدن آمريکا به شاه فراهم آورد، روابط ميان تهران و تل آويو به شدت لطمه خورد. در هنگام وقوع انقلاب اسلامی، اسرائيل از ايران حمايت نکرد، و فقط ژنرال " رابين" قهرمان ملی اسرائيل و نخست وزير پيشين و آينده، با دور انديشی فراوانش، به شدت اما بی نتيجه، به مخالفت با اين موضع گيری که به عقيده ی او به خودکشی می مانست، برخاست. پرزيدنت " سادات"، که او نيز مرد شريفی بود، هرگز اين وفاداری شاه را به پيمانش با خود فراموش نکرد.موضع ايران به هنگام بحران نفت، و در نتيجه رويارويی که شاه- با حمايت " فيصل" پادشاه عربستان سعودی که در سال ۱۹۷۵ به قتل رسيد- با شرکت های چند مليتی نفت کرد، آن شد که پاره ای محافل پرنفوذ آمريکايی عليه او برخاستند. همچنين، محافل دانشگاهی و پژوهشی و گروه های فشار ايالات متحده ی آمريکا، که نقش شان در هدايت سياست های ايالات متحده تعيين کننده است، به مخالفان شاه پيوستند.دمکرات های پرنفوذ همچون سناتور" ادوارد کندي" و " فرانک چرچ" و گروه هايی از ديپلمات های آمريکايی چون " جورج بال" و جمهوری خواهانی که ظاهرا به شاه نزديک تر بودند، چون " ويليام سايمون". " جيمز شلزينگر" و سپس " دانالد رامز فيلد" از همان زمان به فعاليت های پرسروصدا عليه " بلند پروازی های ايران" دست زدند. حتی " هنری کيسينجر" که دوست خصوصی خانواده ی سلطنتی محسوب می شد- و اين را در دوران تبعيدشان به اثبات رساند- بر همين عقيده بود. او در سال ۱۹۷۴ به اعضای شورای امنيت ملی آمريکا گفت: " برخی از ما عقيده داريم که يا شاه بايد دست از سياست های خود بردارد، و يا ما بايد او را عوض کنيم." با اين حال " کيسينجر" در نوامبر همان سال سفری سه روزه به تهران کرد و در آن سفر به گونه ای بی سابقه به حمايت از شاه سخن گفت. آيا شاه از موضع گيری های مبهم و متضاد او که در سال های ۸۰، در بعضی از نشريات تخصصی فاش شد، باخبر بود؟ با وجود شبکه ی اطلاعاتی گسترده ی شاه در ايالات متحده، چنين به نظر نمی رسد. بررسی همه ی پژوهش های معتبری که نتايجش در سال های اخير در اروپا و همچنين در آمريکا به چاپ رسيده، نشان می دهد که تصميم برگشت ناپذير آغاز فرايند بی ثبات کردن ايران در سال ۱۹۷۷ گرفته شد. عملی کردن اين طرح از آن سال آغاز شد، اما محرک های کينه ورزی به شاه و نارضايتی شديد متحدانش از او، از سال ها پيش بر هم انباشته شده بود.پرزيدنت " جيمی کارتر" و همکارانش، چه در دوران مبارزات انتخابی اش برای رياست جمهوری، و چه پس از رسيدن به آن مقام، هرگز گونه ای بيزاری خويش را از رژيم شاهنشاهی ايران پنهان نمی کردند. آنان مخالفان شاه را از هر گروه و عقيده ای، دلگرمی و ياری مالی می دادند. فضای روابط ميان دو کشور مدام تيره تر می شد. کوشش های " اردشير زاهدي" سفير ايران در واشنگتن که همه ی محافل واشنگتن او را به خاطر سرزندگی، ميهمانی های باشکوه و هدايايش دوست داشتند، دو سفر نيمه خصوصی شهبانو به آمريکا ( او ديدار و گفتگويی طولانی با "جيمی کارتر" در کاخ سفيد داشت)، و اندکی پيش از آن انتخاب " جمشيد آموزگار"، تکنوکرات خشک اما مسلط، پرکار و آن گونه که می گفتند مورد حمايت محافل دمکرات آمريکايی، اندکی از سنگينی جو روابط کاست.اما محمد رضا شاه بايد بسيار محتاط و بدگمان می بود. گرچه اين بهبود مختصر روابط، منجر به سفر رسمی زوج سلطنتی در ماه نوامبر ۱۹۷۷ به ايالات متحده شد، اما اين سفر چندان به خوبی برگزار نگرديد.چند هفته پيش از درگذشتش، هنگامی که در قاهره به ديدارش رفته بودم، شاه مدتی طولانی و با دلگيری ای غم انگيز از آن تجربه سخن گفت. شب پيش از عزيمت شان به واشنگتن، زوج سلطنتی توقفی در " ويليامزبورگ" داشتند. تقريبا پانصد دانشجوی ايرانی در آنجا گرد آمده بودند که صميميت و حمايت خود را به شاه ابراز دارند، و او مثل هميشه به ميان شان رفته و با آنان به گفتگو پرداخته بود.بسيار دورتر، چند تن که می گفتند صورت خود را از بيم "ساواک" پوشانده اند و از سخن گفتن به زبان فارسی خودداری می کردند، و بنابراين می توان نتيجه گرفت که ايرانی نبودند، به دور پرچمی سرخ با علامت داس و چکش گرد آمده بودند و به شاه ناسزا می گفتند. مطبوعات و تلويزيون ها به گرمی از آن گروه کوچک استقبال کردند و گزارش های متعددی در مورد شان تهيه کردند. اما هيچ اثری از تظاهرات موافقان در هيچ جا بازتاب نيافت. فردای آن روز مطبوعات فقط از انجام تظاهراتی برضد شاه و شرکت صدها تن در آن گزارش دادند.روز بعد، ۱۶ نوامبر، هزاران ايرانی که از سراسر آمريکا و اغلب به همراه افراد خانواده شان آمده بودند، در نزديکی " کاخ سفيد" جمع شدند تا حمايت شان را از شاه نشان دهند. پليس، آنان را تا حد امکان از " کاخ سفيد" دور نگه داشته، و فقط به گروه کوچکی از مخالفان او اجازه داده بود به نرده های مقر رياست جمهوری، که هلی کوپتر شاه برای انجام مراسم استقبال در آن فرود می آمد، نزديک شوند. درست به هنگام ايراد سخنرانی های رهبران دو کشور بر چمن " کاخ سفيد"، آن گروه مخالف که به پتک، پنجه بوکس و زنجيرهای دوچرخه مسلح بودند به ديگران حمله کردند. پليس برای متفرق کردن جمعيت، نارنجک های گاز اشک آور شليک کرد. همگان بر صفحه ی تلويزيون ها در سراسر جهان، صحنه های اغتشاش را به هنگام ورود زوج سلطنتی مشاهده کردند. و ديدند که شاه با چشمانی اشک ريز به خوش آمد گويی "کارتر"، که او خود نيز اشک می ريخت، گوش می دهد. محمد رضا شاه با يادآوری آن رويداد به من گفت: " مثل يک باله ی واقعی يا فيلم هاليودی، همه چيز از پيش مهيا شده بود که پيامی نادرست به افکار عمومی برساند."

هیچ نظری موجود نیست: