۱۳۸۶ بهمن ۲۱, یکشنبه

آخرين روزهای شاه( قسمت دوم) نوشته هوشنگ نهاوندی



پایان سلطنت و درگذشت شاه

۱۴اکتبر، روزی بسیار پرمشغله، و به گونه ای محور مراسم بود. روزی که از همه بیشتر در مطبوعات در موردش نوشتند و در رسانه های دیداری و شنیداری نشانش دادند.صبح آن روز، رژه تاریخی ارتش انجام شد. سربازان از برابر جایگاه رسمی که در پای پلکان بزرگ ورودی کاخ مرکزی " تخت جمشید"، ساخته ی داریوش اول(۴۸۶-۵۲۲ پیش از میلاد)، بزرگ ترین و مقتدرترین پادشاه تمام تاریخ ایران برپا شده بود، رژه می رفتند. در صف اول در جایگاه ویژه، پادشاهان و روسای جمهوری نشسته بودند. " تخت جمشید"، آینه ی قدرت و کشور گشایی های داریوش بود و هیچ شهر قدیمی دیگر نتوانست رقیب آن شود. " تخت جمشید" بی بدیل بود. کاخ مرکزی، به تنهایی شهری محسوب می شد: آشپزخانه های آن هر روز تقریبا پانزده هزار نفر را غذا می داد. هسته ی مرکزی آن، تالار جلسات شاهنشاه( آپادانا)، مربعی بود که هر ضلعش ۶۵ متر درازا داشت و ظرفیتش حدود ده هزار نفر بود. رفت و آمد به آن از یک پلکان غول آسا انجام می شد که بر آن نقش های برجسته ای نمایانگر دو گروه دیده می شد: در سمت چپ صاحب منصبان و سربازان، و دست راست سران، شاهان، و نمایندگان مردم سرزمین هایی که شاهنشاه بر آنها سلطه داشت.حضور انبوه شخصیت های برجسته ی جهان در پای این پلکان، به نظر محمد رضا شاه پهلوی، چشمکی به تاریخ بود. بدین ترتیب این بزرگان آمده بودند که پس از سده ها انحطاط و تحقیری که به ایران تحمیل شده بود، به تولد دوباره ی شاهنشاهی ایران عرض احترام کنند.جایگاه، رو به آفتاب قرار گرفته بود که کار عکاسان و فیلمبرداران را آسان کند. خانم ها با چترهای کوچکی که خود را از آفتاب محافظت می کردند. ولی اجرای نمایش باشکوهی که تمام ایران با شادی و غرور، همچنین میلیون ها تماشاگر خارجی مستقیما می دیدند، حاصل زحمات طاقت فرسایی بود. از جمله در طول یک ساعت و نیم، هزاران سیاهی لشکر و خواننده ی همسرا، تمامی تاریخ ایران را از راه بازسازی دگردیسی های ارتش کشور، زنده کردند. برای این رژه، از سال های پیش، بخش پژوهش های تاریخی ارتش، تمامی لباس ها و سلاح های سربازان، و شیوه راه رفتن آنها را با دقت پژوهش و آماده کرده بود. اجرای " نمایش" با شکوه نیروی زمینی به فرمانده آن ارتشبد" فتح الله مین باشیان" محول شده بود. رژه ارتش ایران باستان را گذر پرچمداری آغاز کرد که تن پوشی از پوست ببر داشت. او بر چوبی بلند، پیشبند افسانه ای "کاوه" آهنگر، قهرمان حماسی ایران که مردم را علیه مستبدی بیگانه شوراند، به دست داشت. سپس چهارده واحد نظامی که هریک نماینده ی یکی از دوران های تاریخی ایران بودند، از برابر جایگاه گذشتند: سربازان "ماد"ی، پیاده نظام های "کورش" و سواره نظام و ارابه های جنگی " هخامنشیان". ابتدا محاصره و تسخیر "بابل" به نمایش درآمد. سپس ناوگان شاهنشاهی که در نبرد " سالامیان" شرکت داشت. آن گاه سواران "پارت"ی که ارتش "روم" را در هم شکستند و آسیا را از سلطه ی " روم" رها ساختند، تا ارتش " شاه عباس" اول (۱۶۲۹-۱۵۸۷)، سواره نظام واحدهای پیاده ی " نادرشاه"، و سپس " گارد شاهنشاهی" که در واقع همان " گارد جاویدان" زمان کوروش بودند، گروهی از دختران و پسران " سپاه دانش" نماد انقلاب سفیدی که شاه پایه گذارش بود، رژه را به انجام رساندند. در آسمان، جت های نیروی هوایی موسوم به " تاج طلایی" که جایزه های بسیاری را در مسابقات بین المللی به خود اختصاص داده بودند، یک نمایش خارق العاده ی هوایی دادند که طی آن پرچم سه رنگ ایران در هوا نقش شد.میهمانان، شادمان و شگفت زده، و البته خسته از گرما و آفتاب بازگشتند. ستایش هایی که به راستی به جا و بدون شک صادقانه بود، از همه سو به گوش می رسید. شاه، غرور و رضایت خود را از کاردانی نیروی زمینی که چنین برنامه ی تماشایی و کاملا ایرانی را فراهم آورده بود، ابراز داشت.امروز، همه ی آن لباس ها، سازو برگ ها، سلاح های قدیمی یا نسخه برداری شده از آنها، در موزه ای در کاخ "سعدآباد" تهران که به وسیله ی ارتش نگهداری می شود، محفوظ است. حتی انقلابیون که در ابتدا می خواستند همه ی خاطرات و نشانه های گذشته را بزدایند، بالاخره ناگزیر از محترم شمردن این نمادهای تاریخ کشور شدند.بعدازظهر آن روز، پس از صرف نهار غیررسمی، به بازدید از تخت جمشید و آرامگاه شاهان " هخامنشی" اختصاص یافت. میهمانان، لباس های راحت پوشیده بودند. پادشاه نروژ، به همراهی افسر آجودان نظامی خود که یک نقشه ی دقیق محل همراه آورده بود. ملکه " فابیولا"ی بلژیک و شاهزاده های ژاپنی از دوربین هایشان جدا نمی شدند. بستگان شاهزاده " میشل" یونان، مرتبا از او پرسش هایی می کردند که وی با آگاهی های تاریخی کاملش پاسخ می داد و نقش راهنمایی را بازی می کرد که در برنامه پیش بینی نشده بود، ولی به خوبی از عهده ی توضیح ریزه کاری های بناها، سبک معماری و تاریخ ساختمان شان برمی آمد. ساعت هشت شب، ضیافت شام که با شکوه ترین و بحث انگیزترین بخش جشن ها بود آغاز شد. میهمانان با لباس های شب و رسمی، به خیمه ی غذاخوری که شام در آن داده می شد، رفتند و در آستانه ی آن مورد استقبال شاه و شهبانو قرار گرفتند. شام را در رستوران "ماکسیم" تهیه کرده بود و دویست خدمتکاری که غذاها را سرو می کردند، همه از موسسه ی پوتل شابوت پاریس آمده بودند،به جز دو تن که مامور پذیرایی از شاه بودند که به این نکته حساس بود. مدعوین، پس از صرف آشامیدنی آغازین، بر سر میز رفتند، تشریفات، تمام و کمال رعایت شد. در سمت راست شاه، ملکه دانمارک نشست و در چپ او ملکه " فابیولا"ی بلژیک. در سمت راست شهبانو و بر جایگاهی ویژه، پادشاه سالخورده ی اتیوپی و در سمت چپ او پادشاه دانمارک جای گرفته بود. شاهان و امیران عرب همسرانشان را همراه نیاورده بودند، در نتیجه شمار مردان بیش از زنان بود. بنابراین رعایت رسم نشستن یک در میان زن و مرد، امکان پذیر نشد. به این ترتیب، پرنس موناکو، شوهر ملکه " الیزابت" و شاهزاده " برنارد" ولیعهد سوئد "اگنیو" معاون رئیس جمهوری آمریکا و رئیس جمهوری لهستان همگی در کنار هم نشستند. شاهزاده " برنارد" از دوک " ادینبورگ" پرسید: چرا مابین اینها زن نیست؟ و او پاسخ داد: " چون ما تنها ملکه های مرد هستیم! طنزی دقیقا ویژه ی " فیلیپ ادینبورگ".صورت غذا طبیعتا استثنایی بود: تخم بلدرچین با خاویار، خمیرماهی با سس مخصوص، بره کباب شده با ودکا، طاووس پرشده از جگر غاز که به طرز باشکوهی تزئین شده و دم پرتلالواش به آن جلوه ی بیشتری می داد. سپس سالادی دادند که نمی دانم چرا "الکساندردوما" نام گرفته بود- و آنگاه سالاد میوه با انجیر و تمشک، بستنی شامپانی- و از آنجا که سی و سومین سالگرد تولد شهبانو با جشن های دو هزار و پانصدمین ساله همزمان شده بود، یک کیک بسیار بزرگ ۳۳ کیلویی که به وسیله ی دو خدمتکار حمل می شد، و دیرتر، قهوه و چای و کنیاک نیز سرو شد. هنگامی که زمان نوشیدن به سلامتی همدیگر رسید، شاه به مناسبت جشن ها سخنرانی کوتاهی کرد:" گردهمایی این همه شخصیت برجسته و مهم دنیا را به فال نیک می گیرم، زیرا احساس می کنم که در این گردهمایی، تاریخ گذشته با واقعیات امروزی پیوند خورده است"امپراتور " هایله سلاسی" از سوی حاضران پاسخ داد:" هنگامی که زمان نگارش تاریخ سرزمین شما فرا رسد، نام اعلیحضرت، بی هیچ تردید به خاطر نقش به سزایی که در بازآفرینی هویت ملی و پافشاری بر نوسازی کشورتان داشته اید، جای درخشانی خواهد داشت."اما ده سال طول نکشید که هر دو مرد، تاج و تخت خود را در شرایطی فجیع از دست دادند.آن شب، با آتش بازی که از ویرانه های کاخ داریوش انجام می شد، به پایان رسید.پانزده اکتبر، روزی آرام تر بود. اما برنامه هایی مفصل برایش پیش بینی شده بود. بسیاری از مدعوین، دیگر بار از تخت جمشید بازدید کردند. برخی از آنان نیز به صورت تقریبا محرمانه به شیراز رفتند تا بناهای شهر گل های سرخ را ببینند. دیدارهایی تشریفاتی، و به ویژه ملاقات هایی سیاسی صورت گرفت. شاه مقدمات انجام این دیدارها را فراهم و آسان کرد. امپراتور حبشه با " تیتو" و " پادگورنی" ملاقات کرد و " کنستانتین" یونانی که با کودتای سرهنگ ها برکنار و از کشورش رانده شده بود، درملاقات با معاون رئیس جمهوری آمریکا که او نیز یونانی تبار بود، خواستار یاری آمریکا و پادرمیانی وی در مورد کشورش شد.آن شب، نمایش نور و صدا که متن گفتار آن را " آندره کاستلو" مورخ فرانسوی نوشته بود اجرا شد، و سپس میهمانان شامی غیررسمی با غذاهای ایرانی خوردند که از آن بسیار لذت بردند.روز بعد، بیشتر مدعوین شیراز را ترک کردند. بعضی از آنان، اما، به همراه شاه و شهبانو به تهران رفتند تا در برنامه های دیگر جشن ها شرکت کنند. در تهران در روز ۱۷ اکتبر، با دو مراسم گشایش بزرگ، بر بخش بین المللی مراسم نقطه ی پایان نهاده شد: نخست، مراسم گشایش بنیاد یادبود "شهیاد" انجام گرفت. این بنا، طاق نصرتی بود به ارتفاع ۶۰ متر، اثر معمار جوان " حسین امانت" که در آستانه ی اصلی ورودی پایتخت و در میانه ی میدانی به همان نام قرار داشت. در زیرزمین "شهیاد" در تالارهایی به وسعت هشت هزار متر، موزه ای گویای تاریخ بود که در همان روز گشایش یافت. و سپس گشایش مجموعه ی ورزشی المپیک تهران- ورزشگاهی با گنجایش یکصد هزار نفر که طرحش را " عبدالعزیز فرمانفرمائیان" ریخته بود. بخش بزرگی از این مجتمع به وسیله ی شرکت های فرانسوی ساخته شده بود. چند سال بعد، این بنا و شهرک المپیک پذیرای بازی های آسیایی شد که در آن ایران، پس از چین و ژاپن، مقام سوم را به دست آورد. و بدین ترتیب ایران توانست نامزد میزبانی بازی های المپیک ۱۹۸۸ شود، که بالاخره در سئول برگزار شد.بخشی از رسانه های گروهی بین المللی به مناسبت گشایش ورزشگاه " آریامهر"، گرایش خود بزرگ بینی شاه را به باد انتقاد گرفتند. آنان می پرسیدند ایران در سال های دهه های هشتاد میلادی، چه نیازی به چنین ورزشگاهی دارد که ویژه ی کشورهای پیشرفته و میزبانان بالقوه ی بازی های المپیک است؟چندین سال بعد، هنگامی که ایران موزه " هنرهای معاصر" خود را گشود که در آن آثار بسیاری از نقاشان و مجسمه سازان خارجی خیلی مشهور وجود داشت، باز همان مطبوعات با شدت بیشتر به انتقاد پرداختند. موزه تهران تنها موزه از این دست در فاصله ی مدیترانه و ژاپن بود. به نظر این رسانه ها، ساختن موزه، فراهم آوردن چنین مجموعه ای از آثار غربی و به نمایش گذاشتن آن در کنار آثار هنرمندان ایران، نشانه ی دیگری از جاه طلبی و خود بزرگ بینی شاه محسوب می شد. البته همه ی موزه های بزرگ دنیا، مجموعه های چشم گیری از آثار هنری و باستانی ایرانی دارند که معلوم نیست چگونه به آنها دست یافته اند. ولی در این باره کسی زبان نمی گشاید. " آیا این گونه ای نژاد پرستی نیست؟" پرسشی بود که محمد رضا شاه پهلوی از خود می کرد.برای ایران، آن سال برگزاری جشن ها، موقعیت مناسبی برای بخشیدن سرعت فوق العاده به انجام طرح های توسعه ی کشور بود. همه می خواستند سهمی از این رویداد تاریخی را به خود اختصاص دهند. شاه و شهبانو در چند تایی از مراسم گشایش مهم ترین این طرح ها شرکت داشتند. بارها مساله ی ساختن ۲۵۰۰ آموزشگاه در شهرهای کوچک و روستاها را مطرح کرده اند. بناهای نوین این آموزشگاه ها، اکثر هدایای افرادی بود که می خواستند نام عزیزی از دست رفته از بستگانشان بر روی یکی از آنها باشد. دولت نقشه ی ساختمانی این آموزشگاه ها را به رایگان در اختیار آنان می گذاشت.چندین طرح جهانگردی به انجام رسید: هتل " شرایتون" تهران، " شرایتون" اصفهان که " کورش کبیر" نام گرفته بود، هتل بزرگ و تازه ای در شیراز که جزو هتل های زنجیره ای " اینترکنتینانتال" بود و نام " کورش کبیر" را بر آن نهاده بودند، هتل بسیار باشکوه " داریوش کبیر" در نزدیکی " تخت جمشید" که شماری از مدعوین جشن ها در آن اقامت گزیدند، بزرگراه میان شیراز و تخت جمشید...روز ۲۷ آوریل ۱۹۷۱، شاه در چارچوب برنامه های سال جشن ها، مجموعه ی ورزشی دانشگاه شیراز را گشود. پس از پایان مراسم و ترک ورزشگاه، محمد رضا شاه به گونه ای شادمان بود که در سیما و چشمانش دیده می شد. پردیس دانشگاه و خوابگاه های دانشجویان در کمتر از پانصد متری آنجا واقع بود. من در آن زمان رئیس دانشگاه بودم. به من گفت: " برویم از آنجا دیدن کنیم." به جای آن که طبق برنامه ی پیشین، پیاده به کاخ " ارم" – محل اقامت او- برویم، مسیر خود را عوض کرد و به اشخاصی که ما را دنبال می کردند گفت: " به دیدن دانشجویان می رویم." اضطراب بر گروه همراهان مستولی شد. استاندار و رئیس " ساواک" استان پیش رفتند و اولی گفت: " اعلیحضرتا، این برنامه پیش بینی نشده است". و دومی افزود: " فقط محوطه ی باغ تحت حفاظت است." اما شاه نگاه غضبناکی به آنها انداخت. ما پیش رفتیم و بقیه هم به دنبال ما. ولی شاه با یک علامت دست آنها را متوقف کرد. از باغ تحت حفاظت و خالی عبور کردیم. در طول راه، درمورد معماری پردیس سخن گفت و شیوه ی معماری آن را تحسین کرد: " مدرن است، اما با آب و هوا و محیط زیست اینجا کاملا تناسب دارد. و چقدر ایرانی است." و گفت که چقدر آرزو دارد طرح های عظیم دانشگاه تازه هرچه زودتر به انجام رسد: " این تخت جمشید زمان ما خواهد شد." وارد نخستین خوابگاه شدیم. از پلکانی کوچک بالا رفتیم تا به طبقه ی هم کف که کمی بالاتر از سطح زمین بود رسیدیم. صدای گفتگویی از یک اتاق به گوش می رسید. گفت: " برویم تو" زیرا طبق سنت ایرانی، همه جا خانه ی او بود. ضربه ای به در زدم و آن را باز کردم. دو دانشجو روی زمین نشسته بودند. یکی به تخت تکیه داده بود و دیگری به دیوار. میان آنها چند کتاب، کاغذها و یادداشت ها و یک قوری چای دیده می شد. میزان شگفت زدگی آنان را می توان تصور کرد. نمی دانستند چه بگویند و چه کنند.ما آمده ایم احوال شما را بپرسیم. ببینیم چطورید. مشغول آماده کردن خود برای امتحانات هستید؟ مگر نه؟ فصلش است." دانشجویان به قدری دچار احساسات شده بودند که نزدیک بود گریه کنند. یکی از آنان برخاست، خودش را به پای شاه افکند و زانوانش را بوسید. این، ابراز احترامی به سبک قبیله ای است. شاه با لبخندی او را با دو دستش بلند کرد. آن دیگری دست پادشاه را گرفت، چند لحظه ای در دستان خود نگهداشت و دستی به شانه ی شاه زد. پرسید: "چای میل دارید؟" نه، متشکرم، ولی حتما خیلی چای خوبی است. از آنها در مورد درس هایشان پرسید. خود را برای دریافت لیسانس شیمی آماده می کردند. " چه رشته ی بدرد خوری برای آینده کشور است." سپس از شهر زادگاهشان پرسید. در اتاق باز مانده بود. حتما به دلیل صدای گفتگو بود، یا شاید چیزی دیگر، که ده ها دانشجو از اتاق های خود بیرون آمده بودند که ببینند چه می گذرد. همه فریاد می زدند: " جاوید شاه". او دست هایشان را فشرد و به هریک واژه های خوشایندی گفت. اندکی بعد، راهرو پرشده بود و ما- البته به همراه یک گروه دانشجوی شادمان فریاد زن- بازگشتیم. دو یا سه نفرشان پیژامه به تن داشتند. پنجره های ساختمان های دیگر باز می شد و فریادهایی از آنها به گوش می رسید. شاه می خندید. پس از چند قدم رو به دانشجویان کرد و گفت: " ما مانع کار شما نمی شویم، از پذیرائی تان متشکریم. حالا بازگردید." چند نفری گفتند: " می خواهیم با شما بیایم." - " ما برمی گردیم، شما هم بروید"دانشجویان که گمان می کنم حدود صد نفر می شدند، ایستاده بودند و مرتب می گفتند: " جاوید شاه".ما به گروه همراهان و مقامات محلی پیوستیم. شاه با لحن نیمه شوخی و نیمه تحقیرآمیز گفت: می بینید که ما زنده ایم.

هیچ نظری موجود نیست: