سردبيري مانتل ريويو، برگردان فارسي: مرتضا محيط
اشاره مترجم:
يکي از اساسيترين وظايف نيروهاي ترقيخواه و متعهد پي بردن به ريشه قضايا است – راديکال بودن به همين معنا است. (لغت راديکال بر خلاف آنچه فرهنگ لغت آکسفورد و وبستر به ما ميآموزد به معناي افراطي بودن و پرخاشگري نيست. معناي اصلي لغت ازRadice يا ريشه مشتق ميگردد.) در اين دوران به غايت خطير تاريخي- دورانی که در آن، بزرگترين قدرت نظامي تاريخ با زرادخانهاي از بمبهاي اتمي، هيدوژني، بيولوژيک و شيميايي که توانايي نابودي جامعه بشري و تمدن چندين هزار سالهاش را دارد و به بهانه “مبارزه با تروريسم” عليه کل بشريت اعلام جنگ کرده و ماشين جنگياش را با قساوتي کم نظير عليه ملت فلسطين و افغانستان و چندين کشور ديگر به کار انداخته و چندين کشور ديگر از جمله روسيه و چين و ايران را تهديد به حمله “پيشگيرانه” اتمي کرده است-
و در اين دوران که حتي بسياري از نظريهپردازان خود نظام به اين نتيجه قطعي رسيدهاند که دست زدن به کشتارهاي جمعي با کاربرد پيشرفتهترين تکنولوژي جنگي و سلاحهاي نابودگر و يا به گرسنگي و تشنگي کشاندن ميليونها انسان و بازداشتهاي جمعي و قتل عام و قومکشي، نه تنها راه مبارزه با تروريسم نيست بلکه اين اعمال، خود، تروريسم دولتي در مقياسي کم نظير است که واکنش متقابل آن تروريسم فردي و انتحاري در مقياس وسيعتر خواهد بود، چگونه است که دولت آمريکا و يار غار آن دولت اسرائيل باز هم دست به چنين جناياتي عليه بشريت ميزنند؟ - حتي اگر به بهاي برانگيختن خشم و کينه صدها ميليون انسان در سراسر جهان عليه آنها باشد.
اينها سئوالاتي است که براي هر انساني ميتواند مطرح باشد ترديدي نيست که هرکس به ظن خود ميتواند تفسيري براي اين اعمال و اعلام جنگ اخير جورج دبليو بوش عليه بشريت داشته باشد. ريشه اين قضايا را اما، به نظر من بايد در اقتصاد سياسي نظام سرمايه و بحران ساختار کنوني آن جستجو کرد – بحراني که از اواسط دهه ۱۹۷۰ آغاز شده و با اوج و نزولهايي در ۲۵ سال اخير ادامه يافته و پيامد آن را با به قدرت رسيدن غيرمشروع کابينه جنگي جورج دبليو بوش و اعلام جنگ اخيرش شاهد بوده ايم. هستند کساني که اين چنگ و دندان نشان دادنهاي آمريکا و اسرائيل را نشانه قدرت و سلامت نظام و مبارزه آن با “بنيادگرايي اسلامي” ميبينند، غافل از آنکه از يکسو موج “بنيادگرايي اسلامي” ۲۵ سال اخير دست پخت خود اينان بوده است و اکنون نيز به عنوان حربهاي ديگر براي پياده کردن برنامههاي اقتصادي- نظامي و ژئوپليتيک آنها در جهت سلطه کامل آمريکا بر جهان به کار گرفته ميشوند، و از سوي ديگر نيز چنين سياست جنگافروزانه و کينهتوزانهاي نه نشانه سلامت بلکه علامت بيماري درمانناپذير نظام است. و فقط با تشخيص درست بيماري است که جامعه بشري خواهد توانست در برابر اين يورش تازه امپرياليسم مقاومت کند. در مقاله زير مشاهد ميکنيم که چگونه اقتصاد جهان، پس از يک دوره شکوفايي کم نظير در چند دهه بعد از جنگ دوم جهاني، از دهه ۱۹۷۰ به بعد دچار يک رکود و سکون مزمن گرديده است. وجوه اساسي اين پديده نيز “مازاد سرمايه” ،” مازاد ظرفيت توليدي” و “مازاد توليد” است. ممکن است حيرتانگيز به نظر رسد که در حاليکه ۵/۲ ميليار انسان در سطح جهاني در حال گرسنگي و نيمه گرسنگي به سر ميبرند و از ابتداييترين وسايل بهداشت و آموزش و حتي آب آشاميدني سالم محروماند چگونه ميتوان “مازاد سرمايه”، “مازاد ظرفيت توليد” و “مازاد توليد” داشت. اگر تضادهاي علاج ناپذير نظام سرمايه را ندانيم ممکن است چنين وضعي برايمان حيرتانگيز باشد. در حاليکه ميدانيم مارکس اين تضاد را- از ميان ديگر تضادهاي پرشمار و علاج ناپذير سرمايه- بيش از ۱۵۰ سال پيش تشخيص داده و نوشته بود: ”مانع واقعي بر سر راه توليد نوع سرمايه داري، خود سرمايه است”.
با پيشي گرفتن قدرت توليد از تقاضاي موثر جامعه، نرخ سود سرمايهها آغاز به پايين افتادن ميکند و انباشت سرمايه با مشکلي جدي روبرو ميشود. و در اين جاست که در شرايط نبود وسايل و عوامل برانگيزنده رشد اقتصادي و افزايش تقاضاي موثر- از جمله تسخير بازارهاي جديد يا وجود اختراعاتي از نوع اتوموبيل که موجب گسترش وسيع و همه جانبه اقتصاد ميگردد- تنها وسيله عملي و موثر که براي نظام سرمايه باقي ميماند، نظامي کردن (ميليتارريزه کردن) اقتصاد و تزريق صدها ميليارد دلار بودجه نظامي از طريق دولتهاي جنگ افروزي نظير دولت ريگان، بوش اول و بوش دوم است. نظام سرمايه با اعلام جنگ اخير خود کوشش دارد بر تضادهايي فائق آيد که علاج ناپذيرند و از اين رو ترديد نميتوان داشت که اين استراتژي، عليرغم نابودگري وسيع اش در دراز مدت حلال مشکلات نظام نخواهد بود.
مرتضا محيط
اشاره مترجم:
يکي از اساسيترين وظايف نيروهاي ترقيخواه و متعهد پي بردن به ريشه قضايا است – راديکال بودن به همين معنا است. (لغت راديکال بر خلاف آنچه فرهنگ لغت آکسفورد و وبستر به ما ميآموزد به معناي افراطي بودن و پرخاشگري نيست. معناي اصلي لغت ازRadice يا ريشه مشتق ميگردد.) در اين دوران به غايت خطير تاريخي- دورانی که در آن، بزرگترين قدرت نظامي تاريخ با زرادخانهاي از بمبهاي اتمي، هيدوژني، بيولوژيک و شيميايي که توانايي نابودي جامعه بشري و تمدن چندين هزار سالهاش را دارد و به بهانه “مبارزه با تروريسم” عليه کل بشريت اعلام جنگ کرده و ماشين جنگياش را با قساوتي کم نظير عليه ملت فلسطين و افغانستان و چندين کشور ديگر به کار انداخته و چندين کشور ديگر از جمله روسيه و چين و ايران را تهديد به حمله “پيشگيرانه” اتمي کرده است-
و در اين دوران که حتي بسياري از نظريهپردازان خود نظام به اين نتيجه قطعي رسيدهاند که دست زدن به کشتارهاي جمعي با کاربرد پيشرفتهترين تکنولوژي جنگي و سلاحهاي نابودگر و يا به گرسنگي و تشنگي کشاندن ميليونها انسان و بازداشتهاي جمعي و قتل عام و قومکشي، نه تنها راه مبارزه با تروريسم نيست بلکه اين اعمال، خود، تروريسم دولتي در مقياسي کم نظير است که واکنش متقابل آن تروريسم فردي و انتحاري در مقياس وسيعتر خواهد بود، چگونه است که دولت آمريکا و يار غار آن دولت اسرائيل باز هم دست به چنين جناياتي عليه بشريت ميزنند؟ - حتي اگر به بهاي برانگيختن خشم و کينه صدها ميليون انسان در سراسر جهان عليه آنها باشد.
اينها سئوالاتي است که براي هر انساني ميتواند مطرح باشد ترديدي نيست که هرکس به ظن خود ميتواند تفسيري براي اين اعمال و اعلام جنگ اخير جورج دبليو بوش عليه بشريت داشته باشد. ريشه اين قضايا را اما، به نظر من بايد در اقتصاد سياسي نظام سرمايه و بحران ساختار کنوني آن جستجو کرد – بحراني که از اواسط دهه ۱۹۷۰ آغاز شده و با اوج و نزولهايي در ۲۵ سال اخير ادامه يافته و پيامد آن را با به قدرت رسيدن غيرمشروع کابينه جنگي جورج دبليو بوش و اعلام جنگ اخيرش شاهد بوده ايم. هستند کساني که اين چنگ و دندان نشان دادنهاي آمريکا و اسرائيل را نشانه قدرت و سلامت نظام و مبارزه آن با “بنيادگرايي اسلامي” ميبينند، غافل از آنکه از يکسو موج “بنيادگرايي اسلامي” ۲۵ سال اخير دست پخت خود اينان بوده است و اکنون نيز به عنوان حربهاي ديگر براي پياده کردن برنامههاي اقتصادي- نظامي و ژئوپليتيک آنها در جهت سلطه کامل آمريکا بر جهان به کار گرفته ميشوند، و از سوي ديگر نيز چنين سياست جنگافروزانه و کينهتوزانهاي نه نشانه سلامت بلکه علامت بيماري درمانناپذير نظام است. و فقط با تشخيص درست بيماري است که جامعه بشري خواهد توانست در برابر اين يورش تازه امپرياليسم مقاومت کند. در مقاله زير مشاهد ميکنيم که چگونه اقتصاد جهان، پس از يک دوره شکوفايي کم نظير در چند دهه بعد از جنگ دوم جهاني، از دهه ۱۹۷۰ به بعد دچار يک رکود و سکون مزمن گرديده است. وجوه اساسي اين پديده نيز “مازاد سرمايه” ،” مازاد ظرفيت توليدي” و “مازاد توليد” است. ممکن است حيرتانگيز به نظر رسد که در حاليکه ۵/۲ ميليار انسان در سطح جهاني در حال گرسنگي و نيمه گرسنگي به سر ميبرند و از ابتداييترين وسايل بهداشت و آموزش و حتي آب آشاميدني سالم محروماند چگونه ميتوان “مازاد سرمايه”، “مازاد ظرفيت توليد” و “مازاد توليد” داشت. اگر تضادهاي علاج ناپذير نظام سرمايه را ندانيم ممکن است چنين وضعي برايمان حيرتانگيز باشد. در حاليکه ميدانيم مارکس اين تضاد را- از ميان ديگر تضادهاي پرشمار و علاج ناپذير سرمايه- بيش از ۱۵۰ سال پيش تشخيص داده و نوشته بود: ”مانع واقعي بر سر راه توليد نوع سرمايه داري، خود سرمايه است”.
با پيشي گرفتن قدرت توليد از تقاضاي موثر جامعه، نرخ سود سرمايهها آغاز به پايين افتادن ميکند و انباشت سرمايه با مشکلي جدي روبرو ميشود. و در اين جاست که در شرايط نبود وسايل و عوامل برانگيزنده رشد اقتصادي و افزايش تقاضاي موثر- از جمله تسخير بازارهاي جديد يا وجود اختراعاتي از نوع اتوموبيل که موجب گسترش وسيع و همه جانبه اقتصاد ميگردد- تنها وسيله عملي و موثر که براي نظام سرمايه باقي ميماند، نظامي کردن (ميليتارريزه کردن) اقتصاد و تزريق صدها ميليارد دلار بودجه نظامي از طريق دولتهاي جنگ افروزي نظير دولت ريگان، بوش اول و بوش دوم است. نظام سرمايه با اعلام جنگ اخير خود کوشش دارد بر تضادهايي فائق آيد که علاج ناپذيرند و از اين رو ترديد نميتوان داشت که اين استراتژي، عليرغم نابودگري وسيع اش در دراز مدت حلال مشکلات نظام نخواهد بود.
مرتضا محيط
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر