مدرسه فمینیستی:
آن زمان که شاه وحسن ارسنجانی دست در دست هم انقلابی چنان "سفید " را طراحی می کردند که رد پایی از توده های مردمی در آن یافت نمی شد و با این انقلاب قصد آن داشتند که زنان را نیز سفید بخت و عاقبت به خیر کنند ، نمی دانستند که زنی بی پناه را پشت سر به جا گذارده اند که پس از گذشت نیم قرن نه تنها عواقب آن انقلاب، سفید بختش نکرده بلکه هیچ انقلاب دیگری نیز هنوز به فریاد دادخواهی اش پاسخی نداده است .
در استان کرمان راه سیرجان را که پیش می گیری ، میانه های راه، در روستایی به نام "بلورد"(Balvard)، زنی از اهالی این ده سالهاست چشم به راه مسافرانی است که برای دیدن باغ سنگی "درویش خان اسفندیارپور" از راه برسندو به حکایت شگفت او ازاین باغ خشک و عبوس و خاطره پریشان احوالی درویش خان پس از اصلاحات ارضی گوش دهند. زنی که یکه و تنها درحفظ این میراث بکر و نقل خاطره آن سالها تلاش کرده است.
اصلاحات ارضی در ایران به طور مشخص از سال 1340 آغاز شد اما با توجه به سیاست ها و جهت گیری های رژیم ونیز توزیع ناعادلانه زمین ، مانند بسیاری از اصلاحات دیگر در آن زمان، عقیم ماند. این اصلاحات که بعدها به طوررسمی "انقلاب سفید" ویا "انقلاب شاه و مردم" نام گرفت دارای یک منشور شش ماده ای بود که شامل اصلاحات ارضی ، اعطای حق رای به زنان ، ملی کردن جنگلها ، فروش کارخانه های دولتی به بخش خصوصی ، سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات وتشکیل سپاه دانش بود. بحث اصلاحات ارضی و زنان مهم ترین مواد این منشور بود. اصلاحات ارضی درزمانی که حسن ارسنجانی وزیر کشور دولت امینی بود انجام شد. ارسنجانی خود از روزنامه نویسان نسبتا رادیکال آن زمان بود که از دهه 1320 در کنار دیگر نیروهای مترقی مدافع اصلاحات ارضی بود. (1).
با اجرای برنامه اصلاحات ارضی قرار بود که نظام فئودالی سنتی تا حدود زیادی برچیده شود و ملاکان بزرگ مجبور شوند که زمین های خودر ا به دولت واگذارکنند ودولت زمین را در میان رعیت ها تقسیم کند و آنان نیز به عنوان دهقانان مستقل برای رونق کشاورزی کشور به تلاش برخیزند. اما ادامه و پایان ماجرا به این خوشی و خرمی هم نبود.
از آنجا که اکثر دهقانان عمیقا به این اصلاحات باور نداشتند و از توانایی های لازم برای اداره زمین کشاورزی خویش برخوردار نبودند ودولت نیز حمایت های لازم را اعمال نکرد ،بیشتر آنها مجبور به فروش زمین و مهاجرت به شهرهای بزرگ شدند.
از نظر سیاسی ، ظاهرا اصلاحات ارضی باهدف تفویض قدرت اقتصادی به جوامع فقیر روستایی انجام می شد تا بدین گونه از انقلاب توده های روستایی جلوگیری به عمل آید. آنچنان که درویتنام جنوبی و ونزوئلا شاهد بوده ایم.
از نظر اجتماعی نیز تاحدودی امید آن می رفت که ساخت دوگانه جامعه که بر مبنای تقسیم مالکان ورعایا بود تقریبا به ساختی همگن بدل شود.
از نظر اقتصادی اما، از آنجا که هر کشاورز خرده پا برطبق سلیقه و توان خود و بی اعتنا به نیازهای کلان اقتصاد کشاورزی کشور به کاشت و برداشت بي رويه وبعدها نیز به فروش زمین های زراعی برای ساخت وساز روی آورداصلاحات ارضی از یک سو موجب تضعیف اقتصاد کشاورزی شد و از سوی دیگر موج وسیع و بی رویه مهاجرت به شهرهای بزرگ را سبب گشت.
در این میان سیاست توسعه ناموزون وبی تناسب دولت در نادیده گرفتن وضعیت خوش نشینان ،خرده مالکان موجب حق کشی و بی عدالتی به شکلی دیگر در جوامع روستایی شد.
گروهی که ازمالکان بزرگ و وابسته به خانواده سلطنتی بودند با استفاده از طرح های کشت و صنعت و کشاورزی مکانیزه بیش از پیش متمول شدند.
گروه کشاورزان مستقل شامل برخی از مالکان کوچک سابق و نیز خانواده هایی که براثر اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بودند گاه به دلیل نداشتن زمین کافی و امکانات، نه تنها مرفه نبودند بلکه خوداتکایی نوید داده شده را نیز به دست نیاورده بودند و فقط 17% جمعیت روستایی دارای زمین و امکانات کافی برای گذران زندگی بود.
گروه مزدوران روستایی غالبا ازخوش نشین ها و چادرنشینان سابق بودند که راه های کوچ آنان مسدود شده بود و اصلاحات ارضی شامل حال آنها نشده بود. و ازراه کار درکشتزارها ، شبانی ، مزدوری درکارخانه های کوچک و یابه عنوان کارگر ساختمانی به سختی امرارمعاش می کردند.(2)
"درویش خان اسفندیارپور" براساس توضیح ها و حکایت های "مهر اعظم"، عروس او ، متعلق به گروه کشاورزان مستقل و خرده مالکی بود که اصلاحات ارضی نه تنها مکنت حاصل از کشاورزی مکانیزه و خودکفایی را برایش به ارمغان نیاورد بلکه به سبب ضربه هایی که از برخورد های دولتی بر روح و روانش وارد شده بود به کوه و صحرا زد و مجنونی پیشه کرد .
او که بااز دست دادن املاک خویش و از بین رفتن خانواده بزرگ اربابی دیگر نه توان آغازی دوباره داشت و نه امکان اداره آنچه مانده بود ، به کوه زد و نقل است که تا هفته ها برنگشت.
درویش خان تاحدودی درگفتار و شنوایی دچارمشکل بود وبه همین دلیل نگرانی اطرافیان بیشتر بود. پسر وعروس اش نیز نتوانستند رد ونشانی از او بگیرند.
تا آن که سرانجام پس از دو هفته به ده برمی گردد در حالی که خورجین و کوله ای بسیار سنگین را کشان کشان باخود به ده می آورد. سوغات غیبت چندین روزه او سنگ های بزرگ و درختان خشکی بود که ازدل کوه کنده بود و به مرارت با خود آورده بودتا که درتکه زمینی که برایش مانده بود باغی سنگی را بنا نهد که :" دیگر هیچ غدار وستمگری نتواند از او باز پس ستاند " و این جمله ای است که درکنار سنگ قبرش نوشته شده ، سنگی بر گوری در همسایگی باغ بی برگی...
باغ سنگی خیلی دور نیست و نگهبانی دارد که خیلی هم "غریبه" نیست. سال هاست که "مهراعظم" امیدآن دارد که مسافران تک و توک این باغ ،حکایت تنهایی او و این باغ را سوغات سفر خویش سازند و دیار به دیار ببرند تا که شاید دلسوز و قدم خیری پا پیش نهد و باغ خشک و درختان پوسیده اش را به توجه و آمد ورفت، رونق و تازگی عطا کند.
"مهراعظم" عروس درویش خان ،به تلخی چنین می گوید: " سال ها پیش کسانی با دوربین فیلمبرداری و عکاسی می آمدند و می رفتند اما انگار این فیلم ها و عکس ها را هیچ یک از مسئولان مملکتی ندیده اند و هیچکس برای حفظ این باغ قدمی پیش نگذاشته است."
نگاهش می کنم. چهره خسته و نومیدی که پیدا نیست آیا غم از دست رفتن باغ خشک سنگی را دارد، یا غم خشکسالی دامنه های سبزنامانده "بلورد" را که در این بهاربی باران له له می زدند وشرمسار دام های گرسنه آرام آرام ترک بر می داشتند.
" در این سال خشک و با مصیبت از بین رفتن دام ها من بازهم دنبال این قضیه هستم .میرم سیرجان میرم به اداره میراث فرهنگی میرم به رئیس و روسا میگم بابا این باغ اگر دست خارجی ها بود تا حالا همه دنیا را جمع کرده بودند که بیایندبه تماشا و کلی شهرت و پول و مسافرخارجی می آورد. حالا اینجا فقط من هستم و این باغ که کم کم داره از بین میره؛ شوهرم هم که توی این خشک سالی فقط فکر سیرکردن شکم بچه هاست. تازه بعضی وقت ها به من هم میگه که از خیرش بگذرم"
به تماشا بنشینیم دو قربانی را در کنارهم، هریک به تیمار دیگری . اصلاحاتی که انقلاب سفید نام گرفت. انقلابی بدون حضورتوده های مردم که بیش از هرچیز بر دو مبنا استوار بود : زنان و اصلاحات ارضی ؛ و اینک پس از گذشت نزدیک به نیم قرن نه زنان را حاصلی چشمگیر از آن به دست آمد و نه اراضی به تاراج رفته، کشاورزی را رونق بخشید. زن و زمین ، زن و زمین مادر، هریک به تیمار دیگری!
واینک این زن بی پشتیبان، درپی پشتیبانی از اثری که می تواند به عنوان میراث فرهنگی کشورش محسوب شود به مراکز مختلف سر می زند و دست خالی برمی گردد.
" پدرشوهرم این سنگ ها و درخت ها را مثل بچه خودش دوست داشت وقتی خوشحال بود براشون آواز میخواند و کل می کشید ، وقتی غمگین بود بغلشون می کرد و باهاشون حرف می زد و وقتی عصبانی بود با چوب می افتاد به جونشون و بعد هم از کتک زدن اونا پشیمون می شد و گریه می کرد و من تنها کسی بودم که می رفتم و دلداریش می دادم و چوب را از دستش می گرفتم که بچه هاشو نزنه(!!) فقط یک مادر می فهمه که اون خدابیامرز چطوری مواظب این بچه هاش بود".
دربازگشت از سفر، پسرم با شنیدن این حکایت، از فیلم مستند داستانی "پرویز کیمیاوی "درباره این باغ و بازنمایی گوشه هایی از زندگی درویش خان برایم گفت و منظری دیگر ازاین باغ را نشانم داد.تاریخ ساخت فیلم به پیش از انقلاب برمی گشت.
کنجکاو شدم و درپی به دست آوردن اطلاعات بیشتر به سراغ پیش کسوتان سینما رفتم. " امید روحانی " اولین خاطره ای که با شنیدن نام فیلم به یادش آمد صحنه سماع درویش خان هنگام سرخوشی از تماشای باغ بود. او چنین نقل می کند: " این فیلم هیچگاه اکران عمومی نشد. و فیلمی بود که بیشتر به حالات درونی مردی می پردازد که تصمیم به ساختن چنین فضایی گرفته و بیشترسعی در نقب زدن به اندرون این مرد دارد تا کشف کند که چه چیزی جدا از خشم و عصبیت از دست دادن زمین و املاک ، او را وادار کرده که چنین باغی بسازد و فیلم بیشتر جنبه روان شناسی اجتماعی دارد تا پرده برداری از ظلم ها و ماجراهای سیاسی و ارضی پس پشت آن ".
"رزیتا شرف جهان" نیز از نمایش ویدیو آرت "شراره زندیان " درموزه هنرهای معاصر در دوران اخیر می گوید که براساس فیلم کیمیاوی تهیه شده بود. و اینکه درکنار نمایش ویدیو آرت، عکس هایی از باغ را نیز به درختانی خشک آویخته و به تماشا گذاشته بودند.
آداب شکر به جا می آورم که پیش از این نیز مستنداتی از این اثرشگفت ساخته شده و حداقل جامعه هنری را کم و بیش از آن آگاهی بوده است. پس از منظر هنری تاحدودی ادای دین شده است. اما تنهایی مهراعظم در حفظ باغی که اسفندیار خان پیش از مرگش به اوسپرده، همچنان باقی است: "توی اداره ها وقتی می بینندکه من هی می رم و می آم بعضی وقتها الكي امیدوارم می کنند اما بیشتر وقتها میگن شما مگه شوهر وبچه نداری که همه فکر وذکرت شده این باغ؟ مگه چندتا درخت خشکیده و یک خروار سنگ و قلوه سنگ چقدر ارزش داره که شما خونه وزندگی و شوهر وبچه ات را ول می کنی هی می آی توی این اداره ها"
دربازگشت ازاین محل همه سکوت کرده ایم . بخشی ازاین سکوت بی تردید نیازی است برای هضم شگفتی این منظره بدیع و بخش دیگراندیشیدن به پرسشی است که شاید در ذهن همه ما کم وبیش شکل گرفته بود : اسفندیار خان این باردرسفر خویش نقشه ساختن کدام باغ را می کشد؟ اگر ارباب بوده و ستمگر شاید باغ آتشی می سازد و خود نه نگهبان که شعله ور درمیان آن می نشیند. و اگر زارع مستقل و ارباب غیر ستمگر بوده، باغی با درختان سبز سیب و نهرهای روان بنا می نهد که هرگز چپاول وخشک سالی بر آن حادث نمی شود... اما، حکایت دیگری هم در آن سکوت غریب مرا به اندیشیدن وا داشته بود : حکایت باغی که عواقب و پس لرزه های انقلاب سفید موجب برپایی اش شد و نگهبانش زنی است که "غریبه" نیست، او آشنای تاریخ پرتلاش زنانی است که قرار بوده با انقلاب سفید و انقلاب های پس از آن به آزادی حقوقی و امنیت اجتماعی دست یابند اما هنوز تنها و بی پناه در پی آن چیزی است که نیم قرن پیش به او وعده داده بودند.
پانوشت ها:
1.ایران بین دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامی .یرواندآبراهامیان.ترجمه کاظم فیروزمند،...(ودیگران) .تهران : نشرمرکز. 1377.ص.384.
2. همان. صص.392-393
* باسپاس از "علیجان آبکار" که امکان بازدید از این محل را برایمان فراهم ساخت.
اصلاحات ارضی در ایران به طور مشخص از سال 1340 آغاز شد اما با توجه به سیاست ها و جهت گیری های رژیم ونیز توزیع ناعادلانه زمین ، مانند بسیاری از اصلاحات دیگر در آن زمان، عقیم ماند. این اصلاحات که بعدها به طوررسمی "انقلاب سفید" ویا "انقلاب شاه و مردم" نام گرفت دارای یک منشور شش ماده ای بود که شامل اصلاحات ارضی ، اعطای حق رای به زنان ، ملی کردن جنگلها ، فروش کارخانه های دولتی به بخش خصوصی ، سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات وتشکیل سپاه دانش بود. بحث اصلاحات ارضی و زنان مهم ترین مواد این منشور بود. اصلاحات ارضی درزمانی که حسن ارسنجانی وزیر کشور دولت امینی بود انجام شد. ارسنجانی خود از روزنامه نویسان نسبتا رادیکال آن زمان بود که از دهه 1320 در کنار دیگر نیروهای مترقی مدافع اصلاحات ارضی بود. (1).
با اجرای برنامه اصلاحات ارضی قرار بود که نظام فئودالی سنتی تا حدود زیادی برچیده شود و ملاکان بزرگ مجبور شوند که زمین های خودر ا به دولت واگذارکنند ودولت زمین را در میان رعیت ها تقسیم کند و آنان نیز به عنوان دهقانان مستقل برای رونق کشاورزی کشور به تلاش برخیزند. اما ادامه و پایان ماجرا به این خوشی و خرمی هم نبود.
از آنجا که اکثر دهقانان عمیقا به این اصلاحات باور نداشتند و از توانایی های لازم برای اداره زمین کشاورزی خویش برخوردار نبودند ودولت نیز حمایت های لازم را اعمال نکرد ،بیشتر آنها مجبور به فروش زمین و مهاجرت به شهرهای بزرگ شدند.
از نظر سیاسی ، ظاهرا اصلاحات ارضی باهدف تفویض قدرت اقتصادی به جوامع فقیر روستایی انجام می شد تا بدین گونه از انقلاب توده های روستایی جلوگیری به عمل آید. آنچنان که درویتنام جنوبی و ونزوئلا شاهد بوده ایم.
از نظر اجتماعی نیز تاحدودی امید آن می رفت که ساخت دوگانه جامعه که بر مبنای تقسیم مالکان ورعایا بود تقریبا به ساختی همگن بدل شود.
از نظر اقتصادی اما، از آنجا که هر کشاورز خرده پا برطبق سلیقه و توان خود و بی اعتنا به نیازهای کلان اقتصاد کشاورزی کشور به کاشت و برداشت بي رويه وبعدها نیز به فروش زمین های زراعی برای ساخت وساز روی آورداصلاحات ارضی از یک سو موجب تضعیف اقتصاد کشاورزی شد و از سوی دیگر موج وسیع و بی رویه مهاجرت به شهرهای بزرگ را سبب گشت.
در این میان سیاست توسعه ناموزون وبی تناسب دولت در نادیده گرفتن وضعیت خوش نشینان ،خرده مالکان موجب حق کشی و بی عدالتی به شکلی دیگر در جوامع روستایی شد.
گروهی که ازمالکان بزرگ و وابسته به خانواده سلطنتی بودند با استفاده از طرح های کشت و صنعت و کشاورزی مکانیزه بیش از پیش متمول شدند.
گروه کشاورزان مستقل شامل برخی از مالکان کوچک سابق و نیز خانواده هایی که براثر اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بودند گاه به دلیل نداشتن زمین کافی و امکانات، نه تنها مرفه نبودند بلکه خوداتکایی نوید داده شده را نیز به دست نیاورده بودند و فقط 17% جمعیت روستایی دارای زمین و امکانات کافی برای گذران زندگی بود.
گروه مزدوران روستایی غالبا ازخوش نشین ها و چادرنشینان سابق بودند که راه های کوچ آنان مسدود شده بود و اصلاحات ارضی شامل حال آنها نشده بود. و ازراه کار درکشتزارها ، شبانی ، مزدوری درکارخانه های کوچک و یابه عنوان کارگر ساختمانی به سختی امرارمعاش می کردند.(2)
"درویش خان اسفندیارپور" براساس توضیح ها و حکایت های "مهر اعظم"، عروس او ، متعلق به گروه کشاورزان مستقل و خرده مالکی بود که اصلاحات ارضی نه تنها مکنت حاصل از کشاورزی مکانیزه و خودکفایی را برایش به ارمغان نیاورد بلکه به سبب ضربه هایی که از برخورد های دولتی بر روح و روانش وارد شده بود به کوه و صحرا زد و مجنونی پیشه کرد .
او که بااز دست دادن املاک خویش و از بین رفتن خانواده بزرگ اربابی دیگر نه توان آغازی دوباره داشت و نه امکان اداره آنچه مانده بود ، به کوه زد و نقل است که تا هفته ها برنگشت.
درویش خان تاحدودی درگفتار و شنوایی دچارمشکل بود وبه همین دلیل نگرانی اطرافیان بیشتر بود. پسر وعروس اش نیز نتوانستند رد ونشانی از او بگیرند.
تا آن که سرانجام پس از دو هفته به ده برمی گردد در حالی که خورجین و کوله ای بسیار سنگین را کشان کشان باخود به ده می آورد. سوغات غیبت چندین روزه او سنگ های بزرگ و درختان خشکی بود که ازدل کوه کنده بود و به مرارت با خود آورده بودتا که درتکه زمینی که برایش مانده بود باغی سنگی را بنا نهد که :" دیگر هیچ غدار وستمگری نتواند از او باز پس ستاند " و این جمله ای است که درکنار سنگ قبرش نوشته شده ، سنگی بر گوری در همسایگی باغ بی برگی...
باغ سنگی خیلی دور نیست و نگهبانی دارد که خیلی هم "غریبه" نیست. سال هاست که "مهراعظم" امیدآن دارد که مسافران تک و توک این باغ ،حکایت تنهایی او و این باغ را سوغات سفر خویش سازند و دیار به دیار ببرند تا که شاید دلسوز و قدم خیری پا پیش نهد و باغ خشک و درختان پوسیده اش را به توجه و آمد ورفت، رونق و تازگی عطا کند.
"مهراعظم" عروس درویش خان ،به تلخی چنین می گوید: " سال ها پیش کسانی با دوربین فیلمبرداری و عکاسی می آمدند و می رفتند اما انگار این فیلم ها و عکس ها را هیچ یک از مسئولان مملکتی ندیده اند و هیچکس برای حفظ این باغ قدمی پیش نگذاشته است."
نگاهش می کنم. چهره خسته و نومیدی که پیدا نیست آیا غم از دست رفتن باغ خشک سنگی را دارد، یا غم خشکسالی دامنه های سبزنامانده "بلورد" را که در این بهاربی باران له له می زدند وشرمسار دام های گرسنه آرام آرام ترک بر می داشتند.
" در این سال خشک و با مصیبت از بین رفتن دام ها من بازهم دنبال این قضیه هستم .میرم سیرجان میرم به اداره میراث فرهنگی میرم به رئیس و روسا میگم بابا این باغ اگر دست خارجی ها بود تا حالا همه دنیا را جمع کرده بودند که بیایندبه تماشا و کلی شهرت و پول و مسافرخارجی می آورد. حالا اینجا فقط من هستم و این باغ که کم کم داره از بین میره؛ شوهرم هم که توی این خشک سالی فقط فکر سیرکردن شکم بچه هاست. تازه بعضی وقت ها به من هم میگه که از خیرش بگذرم"
به تماشا بنشینیم دو قربانی را در کنارهم، هریک به تیمار دیگری . اصلاحاتی که انقلاب سفید نام گرفت. انقلابی بدون حضورتوده های مردم که بیش از هرچیز بر دو مبنا استوار بود : زنان و اصلاحات ارضی ؛ و اینک پس از گذشت نزدیک به نیم قرن نه زنان را حاصلی چشمگیر از آن به دست آمد و نه اراضی به تاراج رفته، کشاورزی را رونق بخشید. زن و زمین ، زن و زمین مادر، هریک به تیمار دیگری!
واینک این زن بی پشتیبان، درپی پشتیبانی از اثری که می تواند به عنوان میراث فرهنگی کشورش محسوب شود به مراکز مختلف سر می زند و دست خالی برمی گردد.
" پدرشوهرم این سنگ ها و درخت ها را مثل بچه خودش دوست داشت وقتی خوشحال بود براشون آواز میخواند و کل می کشید ، وقتی غمگین بود بغلشون می کرد و باهاشون حرف می زد و وقتی عصبانی بود با چوب می افتاد به جونشون و بعد هم از کتک زدن اونا پشیمون می شد و گریه می کرد و من تنها کسی بودم که می رفتم و دلداریش می دادم و چوب را از دستش می گرفتم که بچه هاشو نزنه(!!) فقط یک مادر می فهمه که اون خدابیامرز چطوری مواظب این بچه هاش بود".
دربازگشت از سفر، پسرم با شنیدن این حکایت، از فیلم مستند داستانی "پرویز کیمیاوی "درباره این باغ و بازنمایی گوشه هایی از زندگی درویش خان برایم گفت و منظری دیگر ازاین باغ را نشانم داد.تاریخ ساخت فیلم به پیش از انقلاب برمی گشت.
کنجکاو شدم و درپی به دست آوردن اطلاعات بیشتر به سراغ پیش کسوتان سینما رفتم. " امید روحانی " اولین خاطره ای که با شنیدن نام فیلم به یادش آمد صحنه سماع درویش خان هنگام سرخوشی از تماشای باغ بود. او چنین نقل می کند: " این فیلم هیچگاه اکران عمومی نشد. و فیلمی بود که بیشتر به حالات درونی مردی می پردازد که تصمیم به ساختن چنین فضایی گرفته و بیشترسعی در نقب زدن به اندرون این مرد دارد تا کشف کند که چه چیزی جدا از خشم و عصبیت از دست دادن زمین و املاک ، او را وادار کرده که چنین باغی بسازد و فیلم بیشتر جنبه روان شناسی اجتماعی دارد تا پرده برداری از ظلم ها و ماجراهای سیاسی و ارضی پس پشت آن ".
"رزیتا شرف جهان" نیز از نمایش ویدیو آرت "شراره زندیان " درموزه هنرهای معاصر در دوران اخیر می گوید که براساس فیلم کیمیاوی تهیه شده بود. و اینکه درکنار نمایش ویدیو آرت، عکس هایی از باغ را نیز به درختانی خشک آویخته و به تماشا گذاشته بودند.
آداب شکر به جا می آورم که پیش از این نیز مستنداتی از این اثرشگفت ساخته شده و حداقل جامعه هنری را کم و بیش از آن آگاهی بوده است. پس از منظر هنری تاحدودی ادای دین شده است. اما تنهایی مهراعظم در حفظ باغی که اسفندیار خان پیش از مرگش به اوسپرده، همچنان باقی است: "توی اداره ها وقتی می بینندکه من هی می رم و می آم بعضی وقتها الكي امیدوارم می کنند اما بیشتر وقتها میگن شما مگه شوهر وبچه نداری که همه فکر وذکرت شده این باغ؟ مگه چندتا درخت خشکیده و یک خروار سنگ و قلوه سنگ چقدر ارزش داره که شما خونه وزندگی و شوهر وبچه ات را ول می کنی هی می آی توی این اداره ها"
دربازگشت ازاین محل همه سکوت کرده ایم . بخشی ازاین سکوت بی تردید نیازی است برای هضم شگفتی این منظره بدیع و بخش دیگراندیشیدن به پرسشی است که شاید در ذهن همه ما کم وبیش شکل گرفته بود : اسفندیار خان این باردرسفر خویش نقشه ساختن کدام باغ را می کشد؟ اگر ارباب بوده و ستمگر شاید باغ آتشی می سازد و خود نه نگهبان که شعله ور درمیان آن می نشیند. و اگر زارع مستقل و ارباب غیر ستمگر بوده، باغی با درختان سبز سیب و نهرهای روان بنا می نهد که هرگز چپاول وخشک سالی بر آن حادث نمی شود... اما، حکایت دیگری هم در آن سکوت غریب مرا به اندیشیدن وا داشته بود : حکایت باغی که عواقب و پس لرزه های انقلاب سفید موجب برپایی اش شد و نگهبانش زنی است که "غریبه" نیست، او آشنای تاریخ پرتلاش زنانی است که قرار بوده با انقلاب سفید و انقلاب های پس از آن به آزادی حقوقی و امنیت اجتماعی دست یابند اما هنوز تنها و بی پناه در پی آن چیزی است که نیم قرن پیش به او وعده داده بودند.
پانوشت ها:
1.ایران بین دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامی .یرواندآبراهامیان.ترجمه کاظم فیروزمند،...(ودیگران) .تهران : نشرمرکز. 1377.ص.384.
2. همان. صص.392-393
* باسپاس از "علیجان آبکار" که امکان بازدید از این محل را برایمان فراهم ساخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر