۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

نسل يائسگان فكرى تبعيدى و زهرا رهنورد روشنفكر

جوان ايرانی ساکن ايران


اين مقاله صرفا پاسخى به مقاله "خانم رهنورد، تفنگ‌ها را به پسران مي‌دهد و اشک‌ها را به دختران" نوشين شاهرخى نيست ، بلكه مطلبى براى روشن شده اذهان جامانده از تاريخ است.

بى شك هم من و هم بسيارى ديگر مى دانند چه درد و حسادتى دارد ناتوانى و عقيم شدگى و يائسگى. اپوزسيون خارج از ايران، نماينده اختگى يك نسل است . اما چرا اين نسل به اين روز دچار گشته است ؟
نسل پيشين در سانسور ساواک مآب رشد يافت . سانسور پهلوی آنقدر ناشی بود که سود خود را نيز درک نمی کرد . در نتيجه همه نوع انديشه را ممنوع می کرد . و نسلی که در آن دوران پا گرفت ، دگم شد ، بسته شد ، دست به اسلحه برد ، ظرافت را از دست داد . آن نسل خودش هدايت را منکوب کرد ، گلستان را سرکوب ، کافکا ممنوع شد ، نيچه فحش خورد ، مکتب فرانکفورت و پل سوئيزی و باران واداده شدند ، سارتر ليبرال شد ، ليبرال فحش شد ، آن نسل وحشی شد . ابتهاج را خائن خواند و طبق نظر آن نسل کسرايی واداده شد ، رحمان هاتفی نفوذی ، شعاعيان آمريکايی ، بيضايی برج عاج نشين ، دولت آبادی خودفروخته ... نسل قبل با خودش مشکل داشت ، اسلحه دست می گرفت ، می کشت ، سخن گفتن بلد نبود . نمی خواند ، مارکسيسم را نمی شناخت اما قربان سبيل استالين می رفت ، غير از گورکی و صمد و طبری هم به نظر ايشان کس ديگری سواد نداشت ، نويسنده نبود . نسل قبل قهرمانش کاسترو و پل پوت و مائو بود . سخن من بر سر نسلی است که اين روز ها شصت ساله شده اند . شعر هم می گفتند ، که شعر نبود شعار بود ، نسل قبل بنيان نداشت ، روی هوا بود ، زير پايش سست بود ، چون نمی خواند ، چون نيچه و کانت و هگل ممنوع بودند ، مارکوزه و مرلوپونتی و کرش هم مطرود . نمی خواند ، جاهل بود ، با قيصر جاهل می شد ، با گوزن ها چريک ، کوه می رفت ، نسل قبل ، موسيقی گوش نمی داد ، تحليل نمی کرد ، نسل قبل با يک کتابچه ، خواه لنينيستی ، خواه مائوئيستی ، به همه سوال های دنيا پاسخ می داد .
در نتيجه يك نسل دگم ، ارتجاعى و بدون انعطاف پديد آمد كه غربت و دورى از واقعيت هاى روزمره ايران آنان را تا مرز منجمد شدن كشاند.
اينك اما اين نسل كه تا پيش از اين به تحريم انتخابات پرداخته بود در حالى كه مردم داخل كشور به سوى صندوق هاى راى رفته بودند ، به ناگه خود را صاحب تمام و كمال اين جنبش ديد ، طلبكار شد. مردم ايران در خيابان ها جان مى دادند ، اصلاح طلبان دستگير و زندانى مى شدند و مى شوند ، اما دوستان خارج نشينى چون همين خانم شاهرخى پر ادعا با ذهن هاى منجمد شده شان مشغول لجن پراكنى به اصلاح طلبان هستند.
اما در داخل ايران شرايط طور ديگرى است سركار خانم . در ايران كسى شما را نمى شناسد ، در ايران كسى براى شما به خيابان نمى آيد ، در ايران اين موسوى است كه به ميان مردم مى آيد ، كه كوتاه نيامد . در ايران اين زهرا رهنورد است كه بسيار روشنفكر تر از آلامد هايى چون شما در تمامى تظاهرات در كنار موسوى حضور دارد. نه شما هيچ طلبى از ما نداريد . ما هيچ بدهى به شما نداريم . شما سى سال در آنور آب آبجوتان را نوشيده ايد و مقاله تان را نوشته ايد و ما اينجا هزار بار تهديد شديم ، هزار بار جان داده ايم. از كجا اين قدر مطمئن شده ايد موسوى قاتل بوده است ؟ از كجا اين مشى قوى سياسى را پيدا كرده ايد ؟ ماركس نوشته يا لنين گفته ؟ خير در اينجا جبهه دموكراتيك در برابر ديكتاتورى صورت گرفته است و موسوى نيز كنار مردم است نه شما. دهه شصت قربانيان خودش را دارد و اين ربطى به امروز موسوى ندارد. هيچ ربطى ندارد. سرود جاودان" سراومد زمستون " را شما از كى تا به حال مصادره كرده ايد ؟ از كى تا به حال يك سرود انقلابى مالكيت شخصى پيدا كرده است ؟

خير خانم شاهرخى در ايران بلوغ سياسى نسل جوان خيلى بالاتر از مشى سياسى كهنه و متعفن شماست كه بى سند شريعتمدارى وار حكم صادر مى كنيد و مى بريد و مى دوزيد و با نفرت و كينه ناخن بر چهره اصلاح طلبان مى كشيد. ما افتخارمان در اين است كه بازجويان و وابستگان حكومت ديروز را تبديل به مبارزانى در راه آزادى تبديل كرده ايم و ما مى توانيم تغيير را ببينيم چيزى اذهان منجمد شده شما نمى تواند ببيند. موسوى در كنار ديگر اقشار و مردم حركت مى كند و ايستاده است ، نه اسطوره است و نه قرار است اسطوره شود اما ايستادگى او و همسرش بسيار قابل تحسين است . خب حسادت از منظر اخلاقى خصلت ناپسندى است . به شما حق مى دهم پس از اين همه سال لفاظى و سايت زدن و ادعاى مبارزه داشتن نتوانيد ببينيد كه اصلاح طلبان ايستاده اند و مردم در كنارشان هستند . اين سخت است مى دانم براى همه منجمد شده ها سخت است . ايرادى بر شما نيست . شما نسل يائسگان شده ايد و متاسفم بر شما كه موسوى و رهنورد تغيير مى كنند و دست يارى به سوى تمامى تحول خواهان دراز مى كنند و شما همچنان آب در هاونتان مى كوبيد . رنگ سبز را نه صرفا ميرحسين و رهنورد و خاتمى كه مردم ايران مى بندند ، كوته بينى تا چند ؟ تا كجا ؟ . الله اكبر را نه ميرحسين و رهنورد كه مردم مى گويند و شما نيز پيشنهاد مى كنم در نوستالژى ايران آبجويتان را بخوريد و ديگر از ما طلبكار نباشيد.
اما درباره مقاله تان درباره شعر يا به نظر شما شعار رهنورد بايد چند نكته ساده را به شما تذكر دهم :

1- اولين نكته و ساده ترين نكته ، اين شعر را زهرا رهنورد در سال پنجاه و هفت و پيش از انقلاب سروده اند و نه امروز . در نتيجه تمام تئورى و نقد شما روى هوا بند است . پس گرگ ها نماد قاتلان دهه شصت يا دهه هشتاد نيست بلكه مزدوران رژيم شاه منظور ايشان بوده است.
2- در باره واژه "ايل" به نظر مى رسد شعور و درك شما از يك شعر بسيار ناچيز است .اينگونه باشد ساحل در شعر معروف " آى آدمها " نيما چه مفهومى پيدا مى كند ؟ حتما نيما منظورش از ساحل و آدم ها ماهيگيران و توريست ها بوده است . اين چه تحليلى است ؟ ايل در مفهوم مملكت و خانه ملت است نه ايل و قبيله مد نظر شما . و باز هم اين ايل مربوط به سال هاى پيش از انقلاب است و نه ايل امروز . ضمن اينكه جمله ميرحسين موسوى اين بود :" ماجرای ما، هر چقدر تلخ، يک اختلاف خانوادگی است که اگر خامی کنيم و بيگانگان را در آن دخالت دهيم به زودی پشيمان خواهيم شد."
جملات را بايد كامل نوشت نه مثل كيهان نيم آن را . مفهوم اين جمله اين است كه ماجراى ما و درگيرى امروز مربوط به مردم ايران است نه آمريكا و انگليس و ديگر كشور ها . متوجه شديد ؟
3- درباره نقد عميق !!! فمينستى تان بايد گفت در دهه پنجاه شمسى هيچ يك از شاعران بلند مرتبه ما در يك شعر حماسى از دخترها و زنان به عنوان مبارز نام نمى بردند . شعارهاى آن دوران را هم گر يادتان باشد يكى از مهم ترين هايشان اين بود " مى كشم آنكه برادرم كشت " . مسئله بعدى نيز در اينجاست كه در درگيرى هاى ايلى نمى توان گفت دختر تفنگ در دست مى گيرد . چرا كه از لحاظ بافت شعرى به شعر ضربه مى خورد.
4- در اصطلاحات فلسفه و منطق ، اصطلاحى هست به نام مغلطه كه شما گويا خيلى به آن علاقه داريد. بيت پايانى شعر هيچ اشاره اى به دختران نكرده و زنان را نيز خطاب قرار نداده است . در نتيجه از اين بيت نمى توانيد ايراد فمينيستى تان را بگيريد.
در پايان نيز بايد باز به شما بگويم خيلى از مردم ايران عقب تر هستيد چرا كه اين شعر پيش از انتخابات ميان مردم پخش شده بود و شما گويا دير به آن دست يافته ايد تا عقده هاى تان را خالى كنيد در نتيجه اينكه جنبش سبز امروز ايران كه زنان نيز در كنار مردان كشته مى شود بسيار بعدتر از زمان سرودن اين شعر رخ داده است. ضمن اينكه زهرا رهنورد نيز بر خلاف شما متحجران خشك انديش تغيير كرده است .
براى بازگشتن دير نيست . مى توان به مردم پيوست وگرنه به زباله دان تاريخ پرتاب خواهيد شد خانم شاهرخى.
جوان ايرانی ساکن ايران

نام: کمونیست
ای-میل:
23:34 16 تیر 1388
واقعا که باید دست مریزاد گفت. این باجه ور مالیده های طرفدار موسوی به همان وقاحت وی می باشند. اینها که میلیونها نفر کارگر و زحمتکشی را که زیر خط فقر زندگی می کنند آدم حساب نمی کنند که حتی یک خواسته برای آنها داشته باشند فکر می کنند این موسوی می تواند ازادی برایشان به ارمغان بیاورد. خواب دیده اید خوش باشد. دیکتاتوری ضرورت این نظام است برای سود مافوق که بتواند 6 ماه 6 ماه به کارگر حقوق ندهد و حداقل دستمزدش یک سوم خط فقر باشد. شما طبقه متوسط ها از حنبش مردم همانقدر می ترسید که از احمدی نزاد. منتظر باشید تا ادامه جنبش را ببینید. این کارگران و زحمتکشان خواهند بود که وقتی موسوی تو سر شما زد به شما ازادی خواهند داد. شما مجبور به انتخاب میشوید. به بین بد و بدتر. بلکه بین خوب و بد. بالایی های شما به رژیم می بیوندند و باییینها نیز به انقلاب. زیادی هیجان زده نشوید. جامعه دارالمجانیین است که دنبال یک عده قاتل بیفتد. کمی حوصله داشته باشید. این هنوز اول جنبش است. هنوز غول اصلی این نبرد کاملا به میدان نیامده است. هر چه می توانید رجز بخوانید. رهبرتان که مردم را زیر دست قاتلین رها کرده و اگر همین مبارزات مردم نبود معلوم نیست چه به سر این دستگیر شدکان بیاید. منتظر حرکت های بعدی مردم باشید. منتطر به میدان آمدن خواسته های مردم و کارگران باشید. این لباس رهبری به قواره قاتلینی مثل موسوی زیادی گشاد است. مردم از این قاتلان رد شده اند. زیادی باد به غبغب نیندازید.

هیچ نظری موجود نیست: