احمد سیف
۵۶ سال پیش درروزی چون دیروز،مرتجعان داخلی و اربابان استعمارگرشان حکومت دکتر مصدق راسرنگون کردند. شاه که درپی آمد عدم توفیق کوشش اول برای سرنگونی دولت از ایران گریخته بود، به ایران بازگشت. طولی نکشید که بگیرو ببندها و شکنجه ها و اعدام ها آغاز شد[۱]. با این که این همه سال از آن توطئه شوم گذشته است[۲]، وحداقل یکی از قدرت های درگیر خارجی از مردم ایران به خاطر شراکت خویش در « کودتا» عذر تقصیر خواسته است، ولی هستند کاسه های داغ تر از آشی که با تحریف تاریخ داستان دیگری می گویند و اگرچه علنا نمی گویند ولی بدشان نمی آید که آن را « قیام ملی» بدانند و عملا چنین می کنند[۳]. در این که مصدق اشراف زاده بود تردیدی نیست. و از سوی دیگر می دانیم که از دهسال قبل از مشروطه که حسابداری ایالت خراسان را داشت تا مرداد ۱۳۳۲ که درزمان نخست وزیری برعلیه حکومت او کودتا کردند به تناوب از بانفوذ ترین مردان سیاست ایران بود. در آبان ۱۳۰۴ وقتی که مقدمات تغییر سلطنت در ایران پیش می آید، بانطق استواری که در مجلس ایراد می کند ما با باورهای سیاسی او آشنا می شویم. باورهائی که تا پایان عمر به آن وفادار می ماند. مسئله این بود که اکثریت مجلس می خواست رئیس الوزراء – رضا خان – شاه بشود و پاسخ مصدق روشن است و ابهامی ندارد. « بنده اگر سرم را ببرند و تکه تکه ام بکنند وآقا سید یعقوب هزار فحش بمن بدهند زیر بار این حرفها نمی روم- بعد از بیست سال خونریزی آقای سید یعقوب شما مشروطه طلب بودید! آزادیخواه بودید! بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر می رفتید ومردم را دعوت بآزادی می کردید. حالا عقیدة شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد و هم رئیس الوزراء هم حاکم! اگر اینطور باشد که ارتجاع صرف است. استبداد صرف است. پس چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود ریختید! چرا مردم را بکشتن دادید؟ می خواستید از روز اول بیائید بگوئید که ما دروغ گفتیم ومشروطه نمی خواستیم. آزادی نمی خواستیم. یک ملتی است جاهل و باید با چماق آدم شود»[۴]. از نمایندگان تهران، که انتخاباتش به آزادی برگزار شده بود به غیر از سلیمان میرزا که به نفع تغییر رای داده بود بقیة نمایندگان تهران در جلسه رای گیری شرکت نکردند ووکلای دیگرمناطق با اکثریت آرا مادة واحد را به تصویب رسانیدند. دنبالة داستان دیگر بخشی از تاریخ ایران است و جریان این است که طولی نکشید که حتی اکثریت قریب به اتفاق مدافعان دو آتشه رضا شاه هم، در برخورد به واقعیات تلخی زمینی پذیرفته بودند که پیش بینی های پیر احمدآباد متاسفانه درست در آمده بود. ولی دردمندانه اندکی دیر شده بود.
برای دوسه سالی مصدق هم چنان فعال باقی می ماند وبعدحکومت خودکامة رضا شاه برای بیش از یک دهه، نه فقط صدای مصدق که صدای بسیارکسان دیگررا نیز خاموش می کند. زنده یاد مدرس و بسیارانی دیگر که در این راه، جان می بازند. البته، در ظاهر امر، ما و جامعة ما «متجدد» می شویم و اما از تمام پروژة مدرنیته، تنها به ظواهر چسبیده بودیم و آن چه در این دوره داریم، با همة ادعا های مدافعان علنی وشرمسار آن حکومت خودکامه، به واقع مدرنیتی قلابی و حرامزاده بود. پارلمان و مجلس را به تقلید از غربیان راه اندازی کرده بودیم ولی به روال استبداد شرقی خویش اجازه انتخاب آزاد به مردم ندادیم. دانشگاه ساخته شد ولی نه منابع کافی برای تحقیق و پژوهش تدارک دیدیم و نه اجازه تحقیق و پژوهش مستقل و آزاد دادیم. لباس و ظاهرمان نیز به تقلید از غربیان با چماق و سرکوب « متجدد» شد ولی نه احترام به قانون را از آن ها آموختیم و نه احترام به حق وحقوق فردی را. نه مطبوعات آزادی باقی ماند ونه تحزبی. البته که « امنیت» داریم ولی آن چه که امنیت نامیده می شود نه حاکمیت قانون، بلکه ، ترس سراسری و ملی شده ناشی از سرکوب خشن است. کوشش هائی برای تدوین قانون می شود ولی، هم چنان، حرف مستبد اعظم « قانون» است و آن چه که قانونمندی امور نامیده می شود، بر روی کاغذ می ماند. رضاشاه اموال هر کس را بخواهد غصب می کند. بعلاوه این هم عبارتی است از زبان یکی از مدافعان او، « رضا شاه دستور دارد تیمورتاش را بگیرند. سردار اسعد بختیاری را بگیرند ونصرت الدوله را بگیرندو بعد هم گفت آنها را بکشند. شخصا دستور قتل آنان را داد».[۵] به تبعیت از مصدق، شما اگر شاهرگ مرا هم بزنید، در جامعه ای که چنین جنایاتی اتفاق می افتد، صحبت از تجدد اندکی خنده دار و مضحک است.
در پی آمد شهریور ۱۳۲۰، رضا شاه بر کنار شده واز ایران تبعید می شود. دو سه سالی طول می کشد تا مصدق امکان فعالیت سیاسی پیدا کند. در این دوره نیز، هم چنان فعال است و پرکار تا این که سرانجام در ۱۳۳۰ به نخست وزیری می رسد.
هر ایرادی که به مصدق وارد باشد ولی در دو مورد دیدگاه او تفسیر بردار نیست:
- مصدق به معنای کامل کلمه ایران را دوست می دارد.
- باور او به آزادی و کثرت گرائی عقیدتی در میان سیاست پردازان ایرانی در یکی دو قرن گذشته منحصر بفرد است.
واما لطیفة تاریخ ما در جای دیگری است. اگر خواننده به آن چه که معاندان مصدق در بارة اونوشته اند قناعت کند، نه فقط دربارة مصدق چیز دندان گیری یاد نمی گیرد بلکه این امکان را هم پیدا نمی کند تا به واقع « معاصی کبیره» مصدق را بشناسد؟
مصدق در همة عمرش سیاستمداری مشروطه طلب و مدافع حاکمیت قانون بود . ولی سلطنت طلبان – بدون این که سندی ارایه نمایند- مصدق را به جمهوری خواهی متهم می کنند و از همین اتهام بی پایه زمینه ای به دست می آید برای توجیة کودتای ننگینی که در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با توطئة قدرت های امپریالیستی ولی به دست اوباشان و خودفروشان سیاسی داخلی برعلیه حکومت مصدق و برعلیه منافع دراز مدت ایران انجام گرفت. برای شماری از جمهوری طلبان گرامی ما، گناه کبیرة مصدق دفاع او از سلطنت مشروطه است. شماری از مدافعان حکومت پهلوی اما، گناه مصدق را حمایت او از سلسلة قاجار می دانند و مدعی اند که او حتی نماینده ای به اروپا فرستاد تا با « بچه های محمد حسن میرزا، ولیعهد احمد شاه» ملاقات نماید و به این ترتیب، « مسلم بدانید اقدامات دکتر مصدق در جهت منقرض کردن سلسلة پهلوی بود»[۶]. البته آقای کاظمی، دقیقا عکس این ایراد و انتقاد را به مصدق دارد و با دیدگاهی دائی جان ناپلئونی نتیجه می گیرد که حتی شفاعت طلبی محمد رضا شاه برای آزادی مصدق از زندان بیرجنددر زمان رضا شاه، «سرانجام» خوبی داشت. یعنی، «پسرارشد رضاشاه در آن موقع نمی دانست که با این کار، و در آینده ای نه چندان دور، نظام پادشاهی اش را نجات داده است»[۷]. نتیجه اخلاقی این که، مصدق، هم زمان هم متهم به کوشش برای براندازی سلسلة پهلوی است و هم متهم به نجات همان سلسله از سقوط!!!
تحلیل «علمی» از این بهتر نمی شود!
سازمان ها و گروه های مذهبی اما در برخورد به مصدق دو شاخه می شوند.
یک گروه بر این باورندکه کودتای امریکائی- انگلیسی و ضدایرانی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ « سیلی اسلام» بود به مصدق که دین و ایمان درست و حسابی نداشت. شماری حتی پارا فراتر نهاده ومدعی می شوند که،« کمتر کسی است که عملکرد وی را به عنوان یک ماسون برای قطع نفوذ رهبری مذهبی زمانش یعنی آیت الله کاشانی دریافته باشد».[۸] البته این حضرات حق مسلمی دارند تا مسائل را از راستای منافع اسلام در ایران و یا حتی براساس برداشتهای خویش از منافع اسلام و یا منافع ایران مطرح می کنند، با این همه، هرگزبرای بندگان خدا توضیح نداده اند و توضیح نمی دهند که اگر این چنین بود، «سیلی اسلام» چرا از آستین « نامسلمانان» امریکائی و انگلیسی و سازمان جاسوسی سیا و همتای انگلیسی اش بدر آمد؟ با آن چه از جزئیات توطئة کودتا بر علیه حکومت دکتر مصدق امروزه می دانیم، بعید است بتوان این ادعا را جدی گرفت[۹].
بخش دیگری از مذهبی ها، که علاوه بر ایمان و باورهای دینی، تمایلات دفاع از منافع ملی نیز دارند، به تمام مصدق را از خودشان می دانندو به دلایل مختلف، که بخشی ریشه در سیاست ایران دارد و بخش دیگر ریشه در فرهنگ آن سرزمین، می کوشند او را یک حزب الهی دو آتشه نشان بدهند حتی اگر خودشان هم حزب الهی نباشند. برای مثال و به عنوان یک نمونة قدیمی، دوستانی در پیش از سقوط سلطنت « انتشارات مصدق» را در خارج از کشورراه انداخته بودند و در کنار هزار ویک کار نیکو، یکی از کارهای درخشانشان تکثیر شماری از نطق های مصدق بود. همین دوستان هم چنین، کتاب بی نظیر زنده یاد کی استوان را نیز تجدید چاپ کردند که به واقع دست مریزاد. در این جا اما مشاهده می کنیم، که از یک نطق بسیار طولانی و مهم مصدق در ۲۰ شهریور ۱۳۲۴ در مجلس که بیشتر به یک مانیفست سیاسی می ماند تنها دو سه جمله خاص را انتخاب کرده، و بر پشت جلد دوم « کتاب موازنة منفی » تالیف زنده یاد کی استوان آنهم با حروف برجسته چاپ کرده اند[۱۰]. در این که مصدق یک مسلمان مومن و بااعتقاد بود تردیدی نیست ولی دست چین کردن چند جمله و حذف آن چه که بین آن جملات گفته شد، از مصدق تصویر ی به دست می دهد که با آن چه که او بود تفاوت دارد. البته این را هم می دانیم، که بخشی از مذهبی ها، با همة شواهدی که دردست است هنوز هم چنان از «بی دینی» مصدق افسانه می سازند وبرای پیشبرد مقاصد عمدتا شخصی خود به خورد جوانان تشنة دانستن می دهند. از وارسیدن بیشتر این نکته می گذرم تا در فرصت مناسبی به آن بپردازم.
بخشی از چپ اندیشان ما بسته به موقعیت وجایگاه عقیدتی خویش، مصدق را وابسته به این یا آن قدرت امپریالیستی می دانند که آمده بود تا جلوی « نهضت رو به رشد کمونیستی» را در ایران بگیرد. البته داستان « نهضت رو به رشد کمونیستی» هم بیش از آن که ریشه در واقعیت زندگی سیاسی و اجتماعی ایران داشته باشد، به واقع، ناشی از ذهنیت معصوم و پندار باف خود آنهاست که نتوانسته اند بین خواسته های خویش و واقعیات زندگی در ایران تفکیک قائل شوند. البته تخم لق وابسته دانستن مصدق به نیروهای امپریالیستی را ابتدا مهدی بهار درکتاب معروف « میراث خوار استعمار» شکانده بود. به باور من، بهار برای تخفیف « مسئولیت» مرتجعینی که بر علیه حکومت مصدق در کودتا شرکت کرده بودند کوشید مصدق و دیگر رهبران نهضت ملی گرای ایران را وابسته به امریکا بشناساند و اگر این حرف و حدیث درست باشد، که نیست، تازه می رسیم به اول چهارراه چکنم؟ اگر این چنین بود پس چرا سازمان سیا بر علیه همان «مصدق وابسته به خویش» کودتا کرد؟
بخشی از « لیبرالها» ی ایرانی – اگرچه چنین ترکیبی معنای قابل قبولی در فرهنگ سیاسی ما ندارد – البته دقیقا نقیض این ایراد را به مصدق دارند و در این خصوص با بخشی ازمذهبی ها هم راه می شوند که مصدق در کنار هزار و یک حسنی که داشت یک ایراد اساسی داشت . از دید این جماعت، مصدق می رفت تا جاده صاف کن گسترش تفکرات کمونیستی در ایران بشود . اگر کمی توده ای ها و دیگر مخالفان خود را سرکوب می کرد، شاید کودتای ۲۸ مرداد پیش نمی آمد. جالب و عبرت آمیز است که در ایراد این اتهام نه فقط مذهبی ها با شاه سابق، و شاه سابق با زنده یاد خلیل ملکی و وزیر کار حکومت مصدق، تیمور کلالی بلکه این جماعت با سیاست پردازان و طراحان سازمان های اطلاعاتی امریکا ( سیا) و انگلستان ( انتلیجنت سرویس) هم رای و هم داستان می شوند![۱۱] این جا هم مشاهده می کنیم که مصدق، هم به عنوان سدراه گسترش نهضت رو به رشد کمونیستی مورد انتقاد قرار می گیرد وهم در تلگرافی که آن سیاستمدار فرومایه درهمان سالها به دبیر کل سازمان ملل می فرستد، به عنوان کسی که می خواهد در ایران دولت کمونیستی روی کار بیاورد سرزنش می شود. در این تلگراف مصدق، متهم می شود که: « در نظر دارد که یک دولت کمونیستی به مردم ایران تحمیل کند».[۱۲]
این جماعت نیز به این کار ندارند که با یک من سریشم نیز نمی توان حزب کذائی توده را یک حزب کمونیستی دانست ویا حزبی دانست که خواستار دگرگونی اساسی در زندگی اقتصادی و سیاسی ایران بوده باشد. این دست یک کیسه کردن ها، گذشته از افشای کم دانشی تاریخی ما در بارة مقولات سیاسی وفرهنگی در ضمن نشان دهنده ذهنیت ساده اندیش و استبداد سالار ما نیز هست. متهم کردن احزابی چون حزب توده به گسترش تفکرات کمونیستی، بیشتر از آن که نشان دهنده هویت ایدئولوژیک آن حزب باشد در واقع بیانگر زمینه سازی ملی ما برای سرکوب هر اندیشه ایست که با اندیشه مسلط بر جامعه همراه نباشد. به ویژه که درفرهنگ سیاسی بدوی و توسعه نیافته ایران، هر آن کسی که به هر دلیل از باورهای مذهبی خویش دست کشیده باشد، یا ادعای چپ اندیشی دارد و یا اگر هم نداشته باشد از سوی دیگران، به آن متهم می شود. طنز تلخ زندگی سیاسی ما این است که برای شماری دیگر، اعتقادات مذهبی داشتن خودبخود نشانة از قافلة زمانه عقب ماندن است. می خواهم بر این نکته انگشت گذاشته باشم که مشکل فرهنگی ما درایران، یکه سالاری در عرصة اندیشه است و اگر چه در جزئیات، ممکن است بین گروه های مختلف تفاوت هائی نیز باشد ولی در اصول، و به ویژه در مقولة یکه سالاری، همه سر وته یک کرباسند.
واما در خصوص تاثیر ونقش مصدق ، این پرسش نیز به ذهن این جماعت خطور نمی کند که چگونه چنین چیزی امکان پذیر است که یک آدم و یا یک جریان، هر چقدر هم تاثیر گذار و صاحب نفوذ، تاثیراتی این گونه متناقض بر جریان امور درایران گذاشته باشد ؟
شماری از ناظران هستند که ظاهرا اهل هیچ فرقه و قبیله ای نیستند. یا احتمالا بهتر است بگویم که از ولایت چوخ بختیارند و پیرو حزب باد. این جماعت بر مصدق ایراد می گیرند که اگر او اندکی مدارا و مماشات می کرد. با شاه و کمپانی های نفتی راه می آمد، احتمالا به افسران ارتش اضافه حقوق می داد، جلوی مداخلات کاشانی و دیگران را نمی گرفت، کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ هم پیش نمی آمد.[۱۳] اگر به ساده کردن دیدگاه این جماعت مجاز باشم، لُب حرفهای این دوستان این است که مصدق برای این که به حکومت قانونی خویش ادامه بدهد می بایست مصدق نباشد! البته این حضرات نیز از بررسی این نکته بدیهی شانه خالی می کنند که اگر مصدق آن گونه که این جماعت طلب می کنند عمل می کرد، دیگر مصدق نمی بود، می شد زاهدی. و بدیهی است که برعلیه نخست وزیری چون زاهدی کودتائی دیگر لازم نبود!!
حزب توده در همان سالها، و شماری از جریانات و نیروهای مخالف دو آتشه این حزب در دوره ای دیگر، در مورد مصدق دیدگاه مشابهی دارند که مصدق نه این که زمامداری مردمی و ضد استعماری بوده باشد، بلکه آمده بود تا نفوذ امپریالیسم – به خصوص امپریالیسم امریکا – را در ایران تحکیم نماید. شماری حتی تا به آنجا پیش می روند که اگرچه اورا عامل اصلی کودتای ۲۸ مرداد نمی خوانند، ولی معتقدند که « در حدی آن را تسهیل کرده است» و یا « کودتا [۲۸ مرداد ۱۳۳۲] ظاهرا علیه دولت مصدق بود».[۱۴] فعلا به این نکته کار نداریم که اگر این کودتا، « ظاهرا» بر علیه حکومت مصدق بود، «باطنا» انگیزه و هدف آن همه برنامه ریزی هائی که از سوی سازمان سیا و همتای انگلیسی اش درایران صورت گرفت،چه بود ؟
و این داستان، هم چنان ادامه دارد. باید بگویم اما که تازمانی که مای ایرانی به اندکی آرامش درونی دست نیابیم و بخود نیائیم و مسائل را نه از دیدگاه منافع حقیرانة فردی و گروهی، بلکه در راستای منافع اجتماعی و ملی مان بررسی و تحلیل نکنیم، این وضعیت افسرده ساز ما ادامه خواهد داشت و هیج معجزه ای نیز اتفاق نخواهد افتاد. تا زمانی که نتوانیم و یا نخواهیم با چشمانی باز و ذهنی رها از قشریت به بازنگری خود و تاریخ معاصر خویش بدون آقا بالاسر و اساتید همه چیز دان بپردازیم از این معماها باز هم مطرح خواهد شد. کار دنیا را چه دیدید، وقتی که مسئولیت پذیری نباشد و کمتر کسی در وجدان آگاه و ناآگاه خویش با خویش خلوت کند، نتیجه این می شود که « بی گمان در دوران هیچ یک ازنخست وزیران دوران مشروطیت، این همه اقدامات ضد میهنی، ضد آزادی و برخلاف قانون اساسی در کشور ما صورت نگرفته است»[۱۵]. و توجه دارید که مدعی، ۲۰ سال پس از سرنگونی سلطنت در ایران، دورة سه سالة حکومت مصدق را به قضاوت نشسته است! و یا به قول قلم به مزدی دیگر، «دیکتاتوری که شاخ و دُم ندارد. بساطی که دکتر مصدق گسترده است از رسواترین اشکال دیکتاتوری فاشیستی است».[۱۶] و روشن نیست که آن بساط اگر «دیکتاتوری فاشیستی» بود، چرا دهان قلم به مزدانی آن همه حقیر را نمی بست!
باری، در یک فضای فرهنگی استبداد زده، معیارها-اگر چنین چیزی باشد- همه در هم می ریزد. در نبود معیارهای منطقی و هم خوان با واقعیت های زندگی، قضاوت کردن اگر غیر ممکن نشود، بسیار دشوار خواهد شد. مسائلی عمده می شود، که به واقع مهم نیستند و به عکس، وجوهی که برای شناخت و درک بهتر از زمان و زمانه ما اهمیتی حیاتی دارند، مورد توجه و التفات قرار نمی گیرند. در حالیکه از بررسی مسایل اصلی غفلت می شود، مسائلی بسیار پیش پا افتاده، آن گونه مطرح می شوند که انگار گردش ثوابت و سیارات نیز به همین نکات کم اهمیت بستگی دارند. در این چنین تشتت و بلبشوی فرهنگی، قابلیت ها به هدر می رود و آجری روی آجری دیگر قرار نمی گیرد تا نشان دهندة اغاز بنای ساختمانی باشد که می ماند. و به همین خاطر است که وقتی به ذهنیت تاریخی خودمان رجوع می کنیم، آن را مثل جیب مسکین تهی می یابیم و نتیجة این تهی یافتن ذهن و خاطرة ماست که به صورت اغراق گوئی گاه خنده دار ما در باره تاریخ خود ما جلوه گر می شود. به عنوان مثال می گویم ملتی که در تمام طول وعرض تاریخ اش از ابتدائی ترین حقوق فردی وانسانی خود محروم بوده، مبتکر و آغاز کننده « حقوق بشر» در جهان معرفی می شود! به ذهن این مدعیان هم انگار نمی رسد که اگر این چنین بود پس چرا حتی گوشه کوچکی از آن «حقوق» شامل حال خود ایرانیان نشد! یکی دیگر از پی آمدهای خالی بودن ذهنیت تاریخی، باور گسترده ما به تکرار شدن تاریخ است. تاریخ که تکرار شدنی نیست. ولی آن چه که تکرار می شود به واقع اشتباهات و ساده اندیشی های خود ماست که به واقع نتیجه بی حافظگی ملی ماست. من بر آن سرم که یکی دیگر از نتایج تهی ماندن ذهن و حافظه و این دل زدگی تاریخی ما، این می شود که در وجه عمده، مردمی می شویم که به اصل و اصول پایداری اعتقاد نداریم و یا اگر هم، اعتقاد داشته باشیم، به آن اصول عمل نمی کنیم. اجازه بدهید به یک نمونه از این بی اصولی عقیدتی اشاره کنم. برای مثال، در روز ۱۵ تیرماه ۱۳۳۱ از ۶۶ نماینده مجلس، ۵۳ نفر به مصدق رای اعتماد دادند. در جلسة سری ۲۶ تیرماه ۱۳۳۱، از ۴۲ نمایندة حاضر، ۴۰ نماینده به نخست وزیری قوام رای مثبت دادند. ۵ روز بعد، در ۳۱ تیرماه ۱۳۳۱، از ۶۳ نمایندة حاضر ۶۱ نفر به دکتر مصدق رای تمایل دادند. از آن گذشته، در جلسة ۷ مرداد ۱۳۳۱، همان مجلسی که ۴۰ تن از نمایندگانش به نخست وزیر قوام رای داده بودند، احمد قوام را « مفسد[فی] الارض شناخته» علاوه « بر تعقیب و مجازات قانونی، به موجب این قانون کلیه اموال و دارائی منقول و غیر منقول احمد قوام را از مالکیت او خارج می گردد».[۱۷] نا گفته روشن است که پی آمد عمل نکردن به اصول با عدم اعتقاد به اصول تفاوت قابل توجهی ندارد. وقتی ضوابط نباشد، صداقت ها به هدر می رود و دور دور چاپلوس ها و بادمجان دور قاب چین ها می شود که در هر دوره ای و در هر جامعه ای هستند و منتظر رویت آب تا قابلیت خود را در شناگری نشان بدهند. وقتی ضوابطی نباشد و یا باشد و به آن ها عمل نشود، هیچ کس در وجدان آگاه اجتماع محک نمی خورد و اگر بخواهم این نکته را به این یادداشت ربط بدهم، جریان این می شود که هم تاریخ نگاری حساب و کتاب دارد و هم نقادی بی حساب و کتاب نیست. به اعتقاد من، بررسی تاریخ اگر به منظور رسیدن به درک و دانش جامع تری از اکنون برای آماده شدن و برنامه ریزی مفیدتر وموثرتر برای آینده نباشد، بیشر به کنجکاوی های آکادمیک می ماند که گره از کار کسی و جامعه ای باز نخواهد کرد. پس از این پیش گزاره آغاز می کنم که تاریخ، هر چه باشد بازبینی گذشته برای سامان دادن به این دست کنجکاوی های عمدتا آکادمیک نیست. کم نیستند کسانی که تاریخ را ثبت وقایع در گذشته می دانند. چنین نگرشی به تاریخ اگرچه سرگرم کننده است ولی کارساز نیست. تاریخ از بررسی گذشته آغاز می شود ولی در گذشته نمی نماند و نباید بماند. تاریخ به ضرورت توالی رویدادها را دست می دهد ولی به ثبت این رویدادها قناعت نمی کند و نباید بکند. بعید نیست که در بررسی علل رویدادهای تاریخی اتفاق نظر وجود نداشته باشد. چه باک؟ ولی صحت دارد که این رویدادها در خلاء اتفاق نمی افتند. هر رویدادی برای خویش عللی دارد و بر مبنای پی آمدهایش با رویدادهای آینده و با همین علل و عوامل بوجود آورنده اش به گذشته پیوند می خورد. و اما در خصوص نقد ونقادی، برای دیگران نوشته شدن در ذات نقد است وهر نقدی که فاقد این خصلت باشد، نقد نیست. چون نقد باید برای دیگران نوشته شود، پس در آن جائی و مقامی برای حقیقت محض و برای حقایق به شدت شخصی شده وجود ندارد. اما وقتی «نقد» برای خویشتن خویش نوشته می شود، همین حقیقت محض و به شدت شخصی شده وسیله ای می شود برای منکوب کردن و سرکوفت زدن به موضوع مورد نقد. بدیهی است که در این جا، حقیقتی نیز روشن نمی شود.
ناتوان و بی دانش در باره خویش و گذشته خویش، شماری از دست به قلمان چاره کار را در این دیده اند که اصلن سری که درد را نمی کند دستمال نبندند و به همین خاطر است که کودتای ننگین ۲۸ مرداد را « عاشورا» می نامند . بعید نیست در آینده ای نه چندان دور، اصلا منکر خود کودتا هم بشوند کما این که محمود کاشانی درتازه ترین افاضاتش این چنین کرده است. یادش بخیر، زیدی می گفت از یکی پرسیدند که گربه بچه می زاید و یا تخم می گذارد. پاسخ داد از این حرامزاده هر چه بگوئی بر می آید!![۱] بنگرید به مقاله درخشان خسروشاکری در http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=5233
[2] خسرو شاکری بخشی از اسناد را دراینجا به دست داده است بنگرید به: http://asre-nou.net/php/history/asnad-28mordad.pdf
[3] بنگرید به تازه ترین افاضات محمود کاشانی در http://www.sarmayeh.net/PDF/88-05-29/P14.pdf
[4] نطق ها ومکتوبات دکتر مصدق در دوره های پنجم وششم مجلس شورای ملی، انتشارات مصدق، اسفند ۱۳۴۹، ص ۸
[۵] سید ابراهیم نبوی: در خشت خام: گفتگو با احسان نراقی، تهران، ۱۳۷۹، ص ۷۷
[۶] گفتگو با حسین مکی، تاریخ معاصر ایران، سال اول، شمارةاول، بهار ۱۳۷۶، ص . ۱۹۱
[۷] بهزاد کاظمی : ملی گرایان و افسانه ی دموکراسی: کارنامه ی مصدق در پرتو جنبش کارگری و دموکراسی سوسیالیستی، نشر نظم کارگر، لندن، دسامبر ۱۹۹۹، ص ۸۶٫ منبعد در متن به شمارة صفحه این کتاب ارجاع خواهم داد.
[۸] عبدالحمید دیالمه: مصدق از حمایت تا خیانت، تهران، ۱۳۶۰، به نقل از اندیشه جامعه، شماره ۱۲، شهریور ۱۳۷۹، ص ۲۲
[۹] برای نمونه بنگرید به : اسرارکودتا: اسناد محرمانة CIA در بارة عملیات سرنگونی دکتر مصدق، ترجمة دکتر حمید احمدی، نشر نی، ۱۳۷۹
[۱۰] برای نمونه، بنگرید به این عبارات: « از مسلمانی و آداب آن برای بر حق بودن اسلام نه برای میل این و آن پیروی کنیم… و بلوازم آن فقط از ترس خدا و معاد – نه مقتضیات دنیوی و سیاسی عمل نمائیم…..من ایرانی ومسلمانم و بر علیه هر چه ایرانیت واسلامیت راتهدید کند تا زنده هستم مبارزه می نمایم» .
[۱۱] اسناد مختصری که اخیرا منتشر شده است ( اسناد سیا در انترنت) به خوبی نشان می دهد که این روایت تا چه پایه ساخته و پرداخته همان سازمان ها بوده است تا بتوانند مرتجعان محلی رابرای شرکت فعالتر در کودتا سازمان دهی نمایند.
[۱۲] به نقل از کورش زعیم: حبهه ملی ایران از پیدایش تا کودتای ۲۸ مرداد، انتشارات ایران مهر، تهران ۱۳۷۸، ص ۲۹۵
[۱۳] شاخص ترین نمایندگان فکری این گروه، آقای مصطفی رحیمی و آقای دکتر احسان نراقی هستند که در نوشته های مکرر خویش شمه ای از آن چه که در بالا آمد را به عنوان « ضعف های مصدق» بر شمرده اند. به قول نیمای بزرگ، آدم حیران می ماند که به کجای این شب تیره قبا یا عبای ژنده خود را بیاویزد؟
[۱۴] سید جلال الدین مدنی: تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد اول، قم ۱۳۶۱؟، ص ۲۹۲
[۱۵] محمود کاشانی، انحلال مجلس هفدهم، محور توطئه ی مرداد ۱۳۳۲، به نقل از اندیشه جامعه، شماره ۱۲، شهریور ۱۳۷۹، ص ۳۰ . در سرتاسر این نوشته همه جا تاکید از من است مگر این که خلافش تصریح شود.
[۱۶] روزنامة شهباز، ۲۱ دی ماه ۱۳۳۱، به نقل از زعیم: همان، ص ۲۴۹
[۱۷] به نقل از کورش زعیم: جبهه ملی ایران از پیدایش تا کودتای ۲۸ مرداد، تهران، انتشارات ایران مهر، ۱۳۷۹، ص ۲۳۲٫
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر