جعفر پویه بالاخره پس از مدتها انتظار علیرضا بهشتی مشاور ارشد میرحسین موسوی خبر تشکیل شبکه "راه سبز امید" را به خبرگزاریها داد. او در اینباره گفت که در مرکزیت این شبکه فعلن کسانی چون موسوی، خاتمی و کروبی حضور دارند. او دلایل متفاوتی درباره اینکه چرا به سوی تشکیل یک جبهه نرفته اند ارائه داد و شبکه اجتماعی را بهترین گزینه برای موقعیت پیش آمده برآورد کرد. برای بهتر دیدن این شکل از سازماندهی و چرایی آن گریزی می زنم به سابقه و چگونگی درگیری باندهای داخلی رژیم و عملکرد آنان در مقاطع مختلف و در نهایت چرایی بحث پیش کشدن شبکه و کنار گذاشتن مبارزه جبهه ای و ترس از همکاری جریانات سیاسی و اجتماعی با یکدیگر. زمینه ها در دوم خرداد 76 رژیم جمهوری اسلامی با اتفاق پیش بینی نشدهای روبرو گردید. در آن سال مردم به دلیل مخالفت با ولی فقیه رژیم و اطلاع از حمایت او از ناطق نوری به محمد خاتمی که در سوی دیگر انتخابات ایستاده بود رای دادند و با انتخابی تحمیلی ولی فقیه را با یک موقعیت جدید روبرو کردند. رژیم که خود را در مقابل یک عمل انجام یافته می دید سعی کرد تا به هر شیوه ممکن از موقعیت پیش آمده به سلامت برون رود. بی بته گی خاتمی و عدم قاطعیت او برای ایستادگی درمقابل ولی فقیه خودکامه و فشل بودن سیاستهایش برای مقابله با نیروهایی که آنها را خود سر اعلام می کردند کار را به جایی رساند که حتا نیروهای خودی نیز از قطع امید کردند و دانستند که از این امامزاده معجره ای برنخواهد خواست. در 18 تیر دانشجویان در اعتراض به توقیف روزنامه سلام به خیابانها آمدند و رژیم را با یک چالش جدی روبرو کردند. تظاهرات وسیعی که شعار آن "قاتلان فروهر – زیر عبای رهبر" بود به همهی پایوران رژیم ثابت کرد که ولی فقیه ارتجاع بیش از هر کسی مورد تنفر جامعه، به ویژه اقشار تحصیلکرده و طبقه متوسط شهری است. شعارهایی همچون "خامنه ای حیا کن – مملکت رو رها کم" و یا "توپ تانک فشفشه .... و می کشم می کشم آنکه برادرم کشت" اوج تنفر از دم و دستگاه سرکوبگر رژیم را به نمایش گذاشت. به این دلیل همه ارکان رژیم در مقابل یک چنین اتفاقی درمانده شدند و بر اساس پیمانی نانوشته که همانا دفاع از تمامیت رژیم منحوس و آدمکش جمهوری اسلامی است، در برابر سرکوب هار و گسترده دانشجویان سکوت کردند و رژیم با شقاوتی باور نکردنی جوانان آزادیخواه را سرکوب کرد. در ادامه نمایندگان مجلس که اکثریت آنها را دوم خردادیهای بدون سیاست و کیاست تشکیل می دادند در برابر باند ولایت فقیه زمینگیر شدند و هرچه زدند به در بسته خورد. تا جاییکه مجبور شدند در مجلس تحصن کرده و به صورت اعتصاب مدتها در آنجا بیتوته کنند. عملی که تا کنون در هیچ مجلسی در جهان سابق نداشت. اما این عمل آنان به دلیل عدم مشروعیت شان در بین اقشار مختلف مردم با اقبالی روبرو نشد و هیچ کسی از تحصن و اعتصاب نمایندگان مجلس حمایت نکرد. ناتوانی از اجرایی کردن وعده های داده شده و عدم حمایت خاتمی به عنوان رئیس جمهور از بدنه جوانی که او را حمایت می کرد. کار را به جایی کشاند که حمایت گسترده مردم از آنها به تنفری باور نکردنی باز روئید و در انتخابات بعدی احمدی نژاد پادوی ناقابل و ناشناخته ولی فقیه که وعده های پوپولیستی می داد از صندوقهای رای بیرون جست. منهای تقلبات انجام گرفته، تنفر عامه مردم از دوم خردادیها و بدنامی رفسنجانی کاندیدای طرف مقابل باعث روی کار آمدن احمدی نژاد شد. حال دیگر دوم خردادیها از مائده ای که به دلیل تنفر از ولی فقیه بدستشان افتاده بود بی بهره شدند. منهای آن در نیمه های دور دوم ریاست جمهوری خاتمی ولی فقیه ارتجاع یعنی خامنه ای تصمیم به یکسره کردن کار گرفت و برنامه منظمی را برای یکدست کردن حکومت پیش گرفت. برنامه او پیاده کردن گام به گام جناحهای مخالف خود از قطار قدرت و روفتن آنها از حضور در نهادهای تصمیم گیری بود. در این کار او موازی سازی را آغاز کرد و با حمایت بخشهایی از سپاه، وزارت اطلاعات و نیروی وسیع و سازمانیافته بسیج شروع به پیشروی کرد. فتح سنگرهای اشغال شده یکی پس از دیگری آغاز شد و خاک ریز جناحهای مقابل هر روز گامهایی به عقب بر می داشت تا جایی که کار به دانه درشتها و عناصر نامدار آنها رسید. انتخابات 22 خرداد 88 نقطه عطفی در این یکدست سازی و قبضه کردن همه جانبه قدرت در رژیم ولایت فقیه بود. علی خامنه ای در یک طرف با پیش راندن عنصر بله قربان گو و دست بوسی چون احمدی نژاد و در سوی دیگر مابقی جریانهایی که خطر را بیخ گوش خود حس می کردند قرار گرفتند. حضور محمد خاتمی تا آخرین لحظات در لیست کاندیداهای ریاست جمهوری نشان از بی برنامه بودن این جناح برای یک هماوردی جانانه بود. اما کنار کشیدن او و پیدا شدن سرو کله میرحسن موسوی آغاز فصل جدیدی از کشاکش ها در عرصه توازن قوا برای غارت و چپاول ثروت عمومی مردم ایران شد. شیخ شاکی مهدی کروبی که در گذشته نیز در همین جناح ریاست مجلس دوم خردادی ها را به عهده داشت، در دو دوره گذشته در انتخابات ریاست جمهوری از طرف جریانات دوم خردادی حمایت نشد. او که حزب اعتماد ملی را برای حضور خود در قدرت پایه ریزی کرده است، تشکیلات نچندان مشخص و بی هویتی را رهبری می کند که همچون دیگر احزاب شکل گرفته در جمهوری اسلامی بیش از این که به بدنه و توده های حزبی تکیه داشته باشد به قدرت چانه زنی در بالا و دانه درشتهای عضو خود امید بسته است. کروبی با روزنامه و دفتر و دستکی کم مایه وارد کار زار شد. در دور جدید بخشی از دوم خردادیها که در جبهه خودی و دور میز تشکلاتی همچون حزب مشارکت و کارگزاران و مجمع روحانیون و ... جمع بودند به دنبال او افتادند و سعی کردند تا با سازماندهی دسته بندی جدیدی وارد میدان مبارزه با رقیب شوند. اما کمپین کروبی و همدستان بیش از آنکه نمایانگر دیدگاههای حزب او یعنی اعتماد ملی و برنامه هایش باشد، ملقمه شتر گاو پلنگی از کار در آمد که خودش هم نمی دانست چیست. وعده پرداخت ماهیانه 50 هزار تومان نیز اندکی فتیله اش بالا کشیده شد و طرحهای کارشناسی نشده و تبلیغاتی دهن پرکنی نیز ضمیمه گردید. اما نه تنها دردی از جبهه هزار پاره دوم خردادی که خود را "اصلاح طلب" می خوانند دوا نکرد، بلکه باعث پراکندگی همان حداقل رای هایی که داشتند نیز شد. بسته بودن منافذ انتخابات 22 خرداد 88 تنها یک انتخابات ریاست جمهوری نبود، بلکه تعیین تکلیف بخشی از حکومت با بخش دیگر بود. جناح مقابل ولی فقیه که تا کنون تمام سنگرها را واگذار کرده است می داند که در صورت حضور کم رنگ در این مرحله به طور کلی از اتوبوس پیاده خواهد شد و باید تا مدتها سرگردان پهنه بی پناهی باشد. به همین دلیل سعی کرد تا همه تجربه چند ساله اخیر را به کار بندد مگر راه چاره ای بیابد. دوم خردادیهای سابق و اصلاح طلبان شکست خورده و متعلق به گذشته واقف اند که علی خامنه ای برای یکدست کردن حاکمیت راه چاره ای بجز پیاده کردن آنها از اتوبوس قدرت ندارد. مگر این که سر تعظیم در برابر او فرود آورند و همچون بقیه به اطاعت محض بپردازند. باندهای ساخت قدرت در رژیم استبدادی ولایت فقیه اگر تا کنون به شیوه باندهای مافیایی در تقسیم قدرت توانسته بودند با هم کنار آیند. اما از 18 تیر 76 ببعد مشخص شد که دو دستگی در داخل نظام با توجه به پتانسیل قوی تنفر مردم برای آن بسیار خطرناک است و باید امکان بروز هر روزنه ای را در سد قدرت ببندد. والا نیروی پر قدرت مهار شده در پشت این سد در صورت پیدا کردن فُرجه ای خواهد توانست بنیاد آنرا برباد دهد. فرا روئید یک تظاهرات کوچک دانشجویی به توقیف یک روزنامه به اعتراضی همگانی با شعار عزل رهبر و ولی فقیه آن در 18 تیر آژیر خطر را برای آن به صدا درآورد. به همین دلیل چاره ای جز یکدست سازی قدرت برای آن نمانده است. از سوی دیگر جریانهایی که خود را خط امام و ادامه دهندگان راه خمینی می نامند با این پروژه مخالفت می کنند و در برابر باند رقیب جمهوریت نظام را به رخ می کشند که در اصل منافع باندی خود را مد نظر دارند نه حقوق پایمال شده مردمی که بیش از سی سال است تحت فشار مزدوران و گله ای اوباش ولایت فقیه دست و پا می زنند. هرچند بخشی از این سرکوبگران به دلیل به خطر افتادن منافع باندی خود دم از حقوق عمومی و جمهوریت و بالادست بودن مجلس می زنند و آن را راس امور می دانند. مجلسی که در سالهای تحت اختیار همین دوم خردادیها و یا اصلاح طلبان دروغین نتوانست قدمی در خلاف نظر ولی فقیه بردارد. سرمایه گذاری روی تنفر دوم خردایها و جناح مقلوب اندازه تنفر عمومی از رهبر و ولی فقیه رژیم را بخوبی می دانند و از آن آگاهند. همین تنفر در بین بخشی از آخوندها و آیت الله هایی که از قدرت رانده شده اند و یا منافع آنها بخطر افتاده است نیز دیده می شود. نام وزارت اطلاعات و باندهای ریز و درشت آدمکش نیز کافی است تا هر ایرانی را به عکس العمل وادارد. بسیج و گله های اوباشی که گاه نام نیروهای خودسر و گاه لباس شخصی را یدک می کشند، نمایانگر اوج انزجار عمومی از رژیم ولایت فقیه و دم و دستگاه آدمکش آن است. به همین دلیل برای هماوردی در برابر ولی فقیه و رویارویی با گماشته او یعنی احمدی نژاد در کمپین انتخاباتی باید کسی را پیدا می کردند که از حداقل های مشروعیت مذهبی و ایدئولوژیک برخوردار باشد. تا بتواند در بدنه نیروهای ساخت قدرت برای خود موقعیتی دست و پا کند. در این وضعیت آنها به تنها چیزی که توجه نمی کنند مردم کوچه و بازار است. زیرا آنها به درجه نفرت و انزجار توده مردم از رژیم و در راس آن ولی فقیه واقفند و می دانند هرکسی که این جبهه را باز کند مردم برای منکوب کردن خامنه ای پشت او ردیف خواهند شد. فشل بودن خاتمی و بی بتگی و بی جُربُزگی او اولین خصیصه ای است که توی چشم می زند. پس برای مقابله با آدم دریده و بی چاک و دهنی همچون احمدی نژاد، آدم نازک نارنجی و زود رنج و شکننده ای چون محمد خاتمی بدرد نمی خورد. منهای آن او دوبار امتحان خود را پس داده است و از قبل معلوم است که مرد این عرصه نیست. بنابراین در داخل افراد خودی به جستجو می پردازند و پس از مشاورت و دید و باز دید فراوان میرحسین موسوی را وارد میدان می کنند. این سیاستمدار کپک زده و از رده خارج شده سالهاست که گوشه عُزلت گزیده است و سرش به کار خودش مشغول است. چگونه خط امامیها او را راضی کردند تا وارد این عرصه شود، بر کسی مشخص نیست. اما او دارای چندین خصیصه است که لایق این میدان و رویارویی با خامنه ای تشخیص داده شده است. مهره زنگ زده میرحسین موسوی نخست وزیر نظر کرده رهبر و بنیانگذار رژیم جمهوری اسلامی یعنی خمینی بود. او در طول سالهای جنگ نخست وزیر بود و در بین توده های قدیمی تر سپاه و بسیج از موقعیتی ایدئولوژیک برخوردار است. به غیر از این او در گذشته نیز به دلایل سیاسی با علی خامنه ای اختلاف داشته است. علی خامنه ای بعنوان رئیس جمهور و میرحسین بعنوان نخست وزیر با یکدیگر ناسازگار بودند. کار این دعوا به جایی رسید که مجبور شدند تا حکمیت خمینی را بپذیرند. در این کشاکش خمینی جانب میرحسین را گرفت و از او در مقابل علی خامنه ای حمایت کرد. پس در موقعیت جدید نیز می توان از این اعتبار به خوبی استفاده کرد. یعنی در اختلاف بین علی خامنه ای و میرحسین موسوی حق با موسوی است، زیرا در گذشته خمینی این موضوع را تایید کرده است. این استدلال بدرد کسانی می خورد که هر عمل و سخن خمینی را بد و خوب همچون فرامینی فرا زمینی قابل تقدس می دانند. همان طوری که پس از سالها به دلیل یک نظر خمینی علیه نهضت آزادی مقامات رژیم هنوز همان را مدنظر قرار می دهند و اجازه کار سیاسی به نهضت به آزادی نمی دهند. دلایلشان هم اینست که خمینی این گونه گفته است. حال آیا می شود تاییدیه خمینی از موسوی علیه رهبر کنونی رژیم یعنی علی خامنه ای را دوباره آب کرد و به نان و نوایی رسید؟ کاری که کفگیر به ته دیگ خورده ها کردند و سعی کردند تا از این موقعیت پس از سالها به نفع باند خود بهره برداری کنند. به غیر از این موسوی در مبارزه همانطور که خودش نیز گفته است چیزی ندارد که از دست بدهد. اگر کسانی چون خانواده خاتمی و یا رفسنجانی و دیگران از قبل موقعیت به دست آمده به کیا و بیایی رسیده اند. او هنوز همانگونه چون سابق با حقوق دانشگاهی و از درآمد خود ارتزاق می کند و با گوشه گیری دامنش همچون بسیارانی تر به دلارهای نفتی و زد و بندهای پشت پرده در حیف و میل کردن ثروت عمومی مردم و پورسانتهای کلان و آلوده نیست. در کنار شیخ مهدی کروبی کسانی همچون عباس عبدی حضور دارند و مشاوره او را به عهده گرفته اند که تز خروج از حاکمیت و بیرون رفتن از دایره قدرت برای رهایی از زیر بار بدنامی آن هنوز خشک نشده است. چرا کسانی چون عبدی پس از آن تزهای پر زرق و برق و پس از سالها زندان و گرفتاری دوباره به میدان باز می گردند و برخلاف دیگر همپالکی خود به سراغ مهدی کروبی می رود، را باید در تقسیم نیرو در بین جریانات دوم خردادی و جبهه مخالف علی خامنه ای دید. عطا مهاجرانی و جمیله کدیور نیز در کمپین کروبی مشغول می شوند و کرباسچی شهردار زندانی و منکوب شده رفسنجانی نیز جایی برای خود در این میانه دست و پا می کنند. معاون پارلمانی خاتمی یعنی ابطحی نیز می شود دست راست کروبی، چرا اینها به سراغ موسوی برگزیده سرجمع دوم خردادیها نرفتند؟ خود می تواند گویای عدم اعتماد آنها به یکدیگر و ناشناخته بودن موسوی باشد. کشاکش اولیه بدون هیچ اتفاق دندانگیری شروع می شود. اما در اولین برنامه مناظره تلویزیونی تیر آغاز ماراتون افشاگری و شمشیر از رو بستن رها شد و کاری را که باید می کرد را کرد. افشاگری به ظاهر تیز و تند احمدی نژاد جبهه گیری او علیه رفسنجانی و شمشیر از رو بستن او باعث شد که قطار محاسبه شده و با احتیاط حرکت کننده دو طرف از ریل خارج شود و حالا دیگر در جاده خاکی با سرعتی سرسام آور شروع به پیشروی کرد. گرد و خاک برخواسته از این قطار در جاده خاکی افتاده آنچنان شد که اکثر اقشار ساکت جامعه را نیز به میدان کشید و جبهه بندی روز به روز قدرتمندتر در برابر یکدیگر شکل گرفت. اما آنچه را جناح مقابل علی خامنه ای فکر نمی کرد به وقوع پیوست. آنها همه این مدت تبلیغ کرده بودند که شرکت تعداد بیشتر مردم در انتخابات امکان تقلب را از طرف مقابل می گیرد و آمار بالا با او کاری خواهد کرد که همچون دوم خرداد درمقابل عمل انجام شده قرار گیرد و شکست را بپذیرد. اما خود آنها که سالها با پروسه نکبت آمیز انتخابات و آمار سازی و رای سازی آشنایی داشتند. چگونه است که نمی دانند شکست فرد مستبد حتا اگر درمقابل بخشی از داخل خانواده خودی باشد به معنی نابودی سیستم و قدرت بلامنازع او خواهد بود. درک غلط آنها از وضعیت موجود و ناتوانی از تدوین درست موقعیت پیش رو باعث شد که با یک شوک قوی روبرو شوند. وقتی که رایها به سرعت خوانده شد و احمدی نژاد با رایی باور نکردنی به یمن حضور پر تعداد دوم خردادیها و پادوهای آنها به ریاست جمهوری انتخاب شد. نابودی شیخ اصلاحات و رای کمتر از یک درصد چنان بی حیثیتی برای او به بار آورد که نه راه پیش برایش ماند و نه راه پس. به همین دلیل با انتشار بیانیه ای نوشت: "از مردم ایران عذرخواهی کنم؛ هم به خاطر چندین ماه اصرار و ابرام برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری." در ادامه می افزاید:"باید اذعان کنم که مردم و برخی کارشناسان و صاحب نظران بهتر از ما شرایط انتخابات را می شناختند و به کرات بی حاصلی برگزاری انتخابات و حساب کردن روی آرای مردم را یادآوری می کردند که مجدانه بابت این حسن ظن به مسئولین از مردم عذرخواهی می کنم." از این به بعد مشخص می شود که در این سیستم کسانی هیچ جایی ندارند و به کلی از اتوبوس قدرت پیاده شده محسوب می شوند. طوفان خشم اعلام نتیجه انتخابات و تبریک سراسیمه خامنه ای به احمدی نژاد راه هرگونه چون و چرایی درباره آمارها را بست و این گونه موج عظیمی از اعتراضها به وقوع پیوست که هیچ کس آن را پیش بینی نمی کرد. رای نداده ها و تحریمیها که تعدادشان بسیار زیاد بود به همراه مقبون شدگان کمپین چند هفته ای و کسانی که از نفرت و انزجار پیمانه شان لبریز بود به خیابانها سرازیر شدند و رژیم و ولی فقیه آن را در مقابل یک اتفاق مافوق تصور قرار دادند. تظاهرات میلیونی، استواری و مقاومت در برابر نیروهای سرکوبگر، زد و خوردهای خیابانی و شعارهایی بسیار رادیکال و توانمند ثابت کرد که حالا دیگر مهار این اعتراضها که به جنبشی عظیم فرا روئیده است از دست همه آنهایی که خود را رهبر و سرجنبان این پهنه قلمداد می کردند خارج است. عوامل حکومت که دستور مهار اعتراضها را داشتند در مقابل سیل عظیم جمعیت درمانده و زمینگیر شدند و تنها کاری که از دستشان برآمد شلیکهای کور به سوی امواج خروشان جمعیت بود. اخراج خبرنگاران خارجی، قطع کردن سیستم اس ام اس یا پیامک و کنترل و از کار انداختن اینترنت، ناکار آمد کردن سیستم تلفن همراه و ... نتوانست جلوی اراده عظیم و مصمم مردم را بگیرد. گزارشهای وسیع و عالی از سوی خود مردم تهیه و به اقصا نقاط جهان مخابره شد. هر فرد تبدیل به خبرنگار و گزارشگر شد و جهان را در شگفتی سرعت انتقال خبر فرو برد. که چگونه جوانان ایرانی از تکنولوژی بهترین استفاده را می برد و با ابتکارهایی باور نکردنی توانست سد سانسور رژیم را شکسته و جهان را از آن چه در خیابانهای ایران می گذرد با خبر کنند. حضور پر شمار مردم در خیابانها موسوی را نیز با یک موقعیت جدید روبرو کرد. یا باید همچون محمد خاتمی در 18 تیر عقب می نشست و سکوت پیشه می کرد یا این که به جمعیت حاضر در خیابان به گونه ای پاسخ می داد. حضور او در تظاهرات خیابانی و دیدن امواج خروشان جمعیت به گفته خودش او را شگفت زده کرد. زیرا او هرگز باور نمی کرد که این گونه مورد استقبال مردم قرار گیرد. او خودش بارها اقرار کرد که خود و اطرافیانش برای سازماندهی چنین تظاهراتی هرگز از قبل اندیشه ای نکرده اند و این جمعیت است که او را به جلو می راند و الا اگر به خودش بود هرگز راضی به این گونه مرزبندی با رژیم نمی شد. جمعیت در خیابان پای می فشارد و موسوی و کروبی را مبارزه دعوت می کند. شعارها روز به روز رادیکالتر می شود و کار به جایی می رسد که "مرگ بر ولایت فقیه" و "مرگ بر خامنه ای" شعار مسلط جمعیت حاضر در خیابان است. روزها در خیابانها و شبها بر بالای بام صدای شعار به آسمان می رود. درمقابل تمامیت خواهی علی خامنه ای ولی فقیه رژیم زنده باد آزادی و آزادی زدستگیر شدگان تکرار می گردد. زنان در صف اول مبارزه در خیابان حضوری پر زنگ دارند و در بسیاری مواقع رهبری جمعیت بدست آنان است. فیلم بخون غلطیدن ندا در خیابان بدست اوباش ولی فقیه به سرعت بر بام مدیای جهانی می درخشد. و تبدیل به سمبل مبارزه ای می شود که از یک طرف ولی فقیه رژیم از سوی دیگر اپوزیسیون قانونی آن را غافلگیر کرده است. فشار مردم و ایستادگی آنان اولین عقب نشینی ولی فقیه را رغم می زند و علی خامنه ای دستور تعطیل گوانتاناموی خود در کهریزک را صادر می کند. فجایع انجام گرفته در زندانهایی از این دست که به دستور مستقیم ولی فقیه و با سرپرستی پادوهای او درنیروی انتظامی و دیگر جریانات سرکوبگر برپا شده است به اندازه ای است، که حتا خودش را نیز وحشت زده می کند. هرچند میرحسن کم کم نشان می دهد که با اندازه های یک رهبر تمام عیار بسیار فاصله دارد. زیرا هر روز که می گذرد بیشترمعلوم می شود که او دربرابر خواسته های مردم کم می آورد. اما در خارج کشور مردمی که به حمایت از جنبش مردم به خیابان آمده اند تحت فشار کسانی که یک پای در داخل کشور دارند با پدیده سبز و جنبش سبز باز دارنده روبرو می شوند. هر چقدر که در داخل موسوی درمقابل مردم کم می آورد طرفداران او در خارج کشور سعی دارند تا همه جنبش را به جیب خود بریزند و او را رهبر مردم حاضر در خیابان معرفی کند. روز به روز صفبندیها پر رنگتر می شود و آنها سعی می کنند تا دیگر نیروهای اپوزیسیون را در خارج صف نگهدارند. کاری که در قبل از قیام 57 با دیگر نیروهای اجتماعی انجام دادند بار دیگر در حال تکرار است. کوسه و ریش پهن؟ همزمان اما کروبی به عنوان شیخی افشاگر پا در راه می نهد و یکی یکی به افشای جنایتهای انجام گرفته در زندانها و بازداشتگاههای رژیم می پردازد. رفسنجانی که تا کنون به جز یکبار در روزهای بعد از افشاگریهای احمدی نژاد نامه ای به خامنه ای نوشته است کاری صورت نداده است. در نماز جمعه ای پس از خامنه ای که با او به خط کشی پرداخت و گفت که احمدی نژاد را به رفسنجانی ترجیح می دهد. رفسنجانی نیز سعی کرد تا با حفظ خط قرمزهای نظام به میانداری بپردازد و حرفی برای گفتن داشته باشد. اما جمعیت که در نماز جمعه حضور پیدا کرده است بدون توجه به رفسنجانی یک پارچه شعار می دهد و سعی به چالش بیشتر می کند. اما رفسنجانی درس نشستن بین دو صندلی و استفاده از هر موقعیت به نفع خود را بخوبی می داند و اسیر فضای بوجود آمده توسط مردم نگران از وضعیت نمی شود. کشاندن کروبی و موسی از حانب مردم به بهشت زهرا و برپایی تظاهرات پی در پی رفسنجانی را در موقعیت بدی قرار می دهد. نامه آخوندهای غیر حکومتی به رفسنجانی و نامه بعضی از اعضا مجلس خبرگان رهبری به او برای تعیین تکلیف خامنه ای دست رفسنجانی را کاملن در پوست گردو می گذارد. قبلن آیت الله هایی همچون منتظری حکم به حکومت جابر او داده اند. مردم در تظاهرات یکپارچه فریاد بر آروده اند که "خامنه ای قاتله ولایت اش باطله" اما گره این کار به دست رفسنجانی نیست. زیرا مجلسی که رهبری آن را به عهده دارد بیش از این که توان چون و چرا از علی خامنه ای را داشته باشد، بله قربان گوی اوست. آخرین تیر ترکش رسوایی ولایت فقیه علی خامنه ای را کروبی با افشاگری اتفاقاتی که در بازداشتگاههای رژیم او افتاده است شلیک می کند. افشای تجاوز جنسی به پسران و دختران در بازداشتگاهها و مچ گیری از سناریوی دست ساز صدا و سیمای حکومتی در پرونده رسوای ترانه موسوی "دختری که در مقابل مسجد قبا بازداشت شد و پس از تجاوزهای بی شرمانه جسد سوخته او در بیابان رها شده است" کروبی را در موقعیت بهتری از موسوی قرار می دهد. هرچند او بهای این کار را با از دست دادن روزنامه حزبی اش یعنی "اعتماد ملی" پرداخت کرد. سبزهای تمامیت خواه مردم حاضر در خیابان که جنبش خود را سبز می نامند سعی دارند تا همچنان از موسوی به عنوان یک محمل استفاده کرده و حداقل خواسته های خود را با جلو انداختن او فریاد کنند. پر بدیهی است کسانی که در این روزها در خیابانها به اعتراض مشغولند نه تنها در ساختار و دستگاه فکری جریانهایی همچون موسوی نمی گنجند، بلکه می دانند که برآوردن حداقل خواسته های آنها نیز از سوی موسوی امکان ندارد. اما همین که او به عنوان بخشی از داخل حکومت اعتراضی قانونی را به اعمال عوامل ولایت فقیه نمایندگی می کند برای آنها محملی است تا بتوانند حضور قدرتمند خود را در خیابانها توجیح کنند. اما موسوی نه در اندازه این اعتراضها است و نه می تواند به خواسته ابتدایی مردم که حذف ولایت فقیه است پاسخ دهد. زیرا او خود بارها تکرار کرد است که خواهان جمهوری اسلامی است نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر. این درحالی بیان می شود که مردم در خیابان شعار "استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی" را سر می دهند و به عینه خواستار برچیدن حکومت دینی و جدایی دین از حکومت هستند. در خارج کشور نیز دارودسته های گرد آمده در زیر بیرق سبز سعی می کنند تا فاصله خود با دیگر سازمانها و جریانات اپوزیسیون را حفظ کنند و عملن آغاز جدا سازی را شروع کرده اند. در همین روزهاست که سخنگوی موسوی خبر از تشکیل شبکه "راه سبز امید" می دهد. او دیگر اشکال مبارزه همچون حزب و جبهه را رد می کند و آن را امکان پذیر نمی داند. این در حالی ست که قبلن بحث تشکیل جبهه درمیان بود و بحثهای ابتدایی و چگونگی تشکیل آن نیز در کنار گوشه جریان داشت. همان گونه که در خارج کشور طرفداران موسوی و دنباله روهای جنبش سبز سعی دارند تا از موقعیت به دست آمده حداکثر استفاده را ببرند و دیگران را از حضور در جنبش کنار گذاشته و منزوی کنند. در داخل نیز موسوی و دیگرانی که کسی خبر از آنها ندارد شبکه ای را اعلام می کنند که فعلن موسوی و خاتمی و کروبی در مرکزیت آن قرار دارند. دیگر ارگانها و بدنه چنین تشکیلاتی نیز همچنان مبهم است و حداقل اطلاعات درباره آن منتشر شده است. اما هرچه باشد اینست که موسوی و دیگر کسان گرد آمده در این شبکه خواهان حفظ نظام جمهوری اسلامی هستند. آنها بر علیه رژیم ولایت فقیه نیستند و حداکثر خواسته آنان در مورد این موضوع ولایت فقیهی پاسخگو و قانونمدار است. آنها خواهان بازگشت به دوران خمینی و وضعیت گذشته هستند و بحثی که در داخل خانواده خود می دانند و آن را اعلام می کنند حداکثر افق اش این است که خواهان پر رنگ تر شدن جمهوریت نظام در برابر اسلامیت آن هستند. یعنی قدرت ولی فقیه را محدود کنند و تصمیمات بزرگ و کلان حکومتی را به عهده مجلس و شوراها و یا کمیته های تشکیل شده از همه گروهها و باندهای داخل حکومت واگذار کنند. به زبان ساده تر یعنی همه باندهای تشکیل دهنده تا کنونی رژیم جمهوری اسلامی در قدرت شریک باشند و آنچه از غارت و چپاول ثروت ملی مردم به دست می آید منصفانه در بین آنها تقسیم گردد. اینجاست دیگر جریانها و گروهها و سازمانهایی که تا کنون علیه جمهوری اسلامی مبارزه می کردند اگر از سوی دارودسته سبز دشمن تعریف نشوند که این گونه است، حتمن غیر خودی محسوب می شوند و همچنان که تا کنون نیز گفته اند بروند و در زیر پرچم خودشان و به طور مستقل اعتراضهایشان را سازمان دهند. این یعنی یک بار دیگر مصادره کردن همه تلاش و مبارزه تا کنونی اپوزیسیون در خارج کشور و به جیب خود ریختن فعالیت طرفداران آنها و دیگر جریانهای مستقل که در داخل کشور برای براندازی رژیم از جان خود نیز مایه گذاشته اند. انگار اتفاقی که اکنون در داخل کشور افتاده است. ابتدا به ساکن بوده از هیچ عقبه ای برخوردار نیست. از راه رسیده ها نمی خواهند بپذیرند آنچه امروز آنها سعی به میوه چینی اش می کنند حاصل سالها کار و تلاش کسانی است که عمر و جوانی خود را در میان گذاشته اند و مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی و ولایت فقیه آن را به پیش برده اند. اما اکنون از راه رسیده هایی همچون کدیور و گنجی و ... بساط خود را در زیر بیرق سبز پهن کرده اند و سعی می کنند آن چه اپوزیسیون در عرض این سی سال در خارج کشور کِشته است را به نفع یک جمهوری اسلامی جدید و ملایمتر مصادره کنند. به همین جهت بحث جبهه را به میان نمی کشند تا از زیر بار پرسش هایی که در این باره خواهد شد خود را خلاص کنند. پلورالیسم راه چاره تمامیت خواهی و عدم تحمل دگر اندیشان و تلاش برای حذف آنها مشخصه کسانی است که در خارج کشور در زیر بیرق سبز اردو زده اند. در داخل نیز موسوی با از دست دادن فرصتها و عقب ماندن از جنبش مردم سعی به گرفتن ضرب آن دارد تا در فرصت به دست آمده نوعی تشکیلات که فرماندهی آن از بالا و بدون رای و نظر بدنه و دیگران انتخاب شده را سازمان دهد. مشخصه جنبش کنونی با همه دگرگونگی که دارد آزادیخواهانه و سکولار است. این جنبش از اقشار متفاوت مردم با خواسته های رنگارنگ تشکیل شده است. کشاندن همه آنها در زیر پرچم سبز برای مدت زمانی کوتاه با طرح خواسته های کوتاه مدت امکان پذیر است. اما دست آویز قرار دادن آنها برای چانه زنی در تقسیم قدرت و حاکمیت بی چون و چرا بر آنها از بالا به شیوه خمینی در سال 57 امکان پذیر نیست و راهی است که به ترکستان ختم خواهد شد. زیرا نه موسوی اتوریته خمینی سال 57 را دارد نه مردم، مردم آن سالها هستند. این مردم در یک مبارزه بی امان در طول سی سال با رژیم ددمنش جمهوری اسلامی به اندازه کافی در کوران مبارزه آبدیده شده اند که کلاهی همچون بیرق سبز با فرماندهی چند آخوند با عمامه و بی عمامه بر سر آنان نخواهد رفت. بر چیدن بساط رژیم ولایت فقیه و جدایی دین از دولت خواسته حداقلی مردم حاضر در خیابان است. تلاش برای به بیراهه بردن این جنبش و کور رنگی در ندیدن تنوع رنگهای آن باعث شکست شبکه سازان راه سبز امید خواهد شد. برای برون رفت از موقعیت کنونی هیچ راهی به جز دیدن تنوع و رنگارنگی این جنبش پذیرش آن وجود ندارد. برای رسیدن به خواسته های حداقلی آنها با دیدن این تنوع باید در جهت سازمانیابی و حضور متشکل آنان برای مشارکت در پروسه رشد جنبش حرکت کرد. باید سازمانهای اصناف و طبقات اجتماعی را سازمان داد و یا به فعالان آنها کمک کرد تا به این امر مبادرت کنند. حضور مردم و اقشار سازمانیافته در جنبش می تواند متضمن پیروزی آنها بر دیو استبداد ولایت باشد. و در نهایت به جامعه ای آزاد و سکولار و عرفی دست یابد. بدون مردمی متشکل و سازمانیافته، شبکه های اجتماعی بدون چشم انداز و با فرماندهی بدون پاسخگویی از بالا و عدم پذیرش مسئولیت تصمیم گیریها و عملکرد در آکسیونها و حرکات اجتماعی، نمی توان بر استبدادی تاریخی و مذهبی پیروز شد. راهی که شبکه راه سبز امید پیش گرفته است بدون همراهی و مشارکت همه اقشار اجتماعی و دخالتگری سازمانهای سیاسی و اجتماعی با تجربه سالهای متمادی مبارزه میدانی ابتر و ناقص خواهد بود و راه به جایی نخواهد برد. |
۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سهشنبه
مبارزه، سازمانیابی و تشکیلات
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر