محمود دلخواسته-
هدف این نوشتار بررسی انتقادی دیدگاه های اصلاح طلبان سازمان دهی شده داخلی در باره صلح طلبی و آزادیخواهی مرحوم بهشتی است. مدعای این نوشتار، بر خلاف ادعای اصلاح طلبان، این است که عنصر اقتدارگرایی در مرحوم دکتر بهشتی ویژگی بارز شخصبت او در عرصه عمومی بود و با مرور هر چه بی طرفانه تر رویدادهای دوران مرجع انقلاب در می یابیم نام این شخصیت سیاسی بیش از آن که با دموکراسی خواهی و آزادی خواهی تداعی شود، با خشونت گرایی، استبداد گرایی و انحصار طلبی تداعی می شود
تحلیل شخصیت سیاسی دکتر سید محمد حسین بهشتی از این نظر اهمیت دارد که می تواند گزارشی از یک دوره تغییر و تحول را در تاریخ ایران بدست دهد. تحولات خرداد ۱۳۶۰ شاید یکی از مهمترین نقاط این تحول تاریخی باشد. بنابراین تحلیل هر یک از شخصیت های مؤثر و نقش آفرین آن دوره، نشان می دهد که سره از ناسره حقیقت کودتای خرداد ۱۳۶۰ – به زعم بعضی- و یا یافتن راست راه انقلاب – به زعم بعضی دیگر- چیست؟ پرسش اساسی این مقاله این است که آیا مرحوم دکتر بهشتی، آنگونه که غالب اصلاح طلبان ادعا می کنند، فردی آزادی خواه و مخالف خشونت بود؟ً این گونه پرسش ها کهنه نمی شوند، زیرا تحقیق در باره موضوع خشونت هرگز کهنه نخواهد شد. چه آنکه ایران و جهان همچنان اسیر خشونت طلبی است. پژوهش در باره ریشه های خشونت های پس از انقلاب و عاملان اصلی آن، به ویژه برای جامعه ای که بیش از یک سده است کوشش دارد تا از راه خشونت زدایی، تجربه دموکراسی و زندگی در آزادی و رشد را پشت سر بگذارد، همواره امری لازم و ضروری است. از همین رو، برای روشن شدن حقیقت، راهی جز بازخوانی خاستگاه تاریخی و فکری ادواری که خشونت باب شد، نداریم. و این شدنی نیست، مگر اینکه با صراحت و صداقت، به نقش همه عوامل فکری و سازمانی زایش و توسعه خشونت توجه کنیم.
هدف این نوشتار بررسی انتقادی دیدگاههای اصلاح طلبان سازمان دهی شده داخلی در باره صلح طلبی و آزادیخواهی مرحوم بهشتی است. مدعای این نوشتار، برخلاف ادعای اصلاح طلبان، این است که عنصر اقتدارگرایی در مرحوم دکتر بهشتی ویژگی بارز شخصبت او در عرصه عمومی بود و با مرور هر چه بی طرفانه تر رویدادهای دوران مرجع انقلاب در می یابیم نام این شخصیت سیاسی بیش از آن که با دموکراسی خواهی و آزادی خواهی تداعی شود، با خشونت گرایی، استبداد گرایی و انحصار طلبی تداعی می شود. کوشش دارم دلایل این ادعا را در زیر فهرست وار ارایه کنم، اما نویسنده همزمان با وجود دلایلی که شرح آن خواهد گذشت، واقعاً متاسف است که چرا هنوز جریان اصلاح طلب می کوشد تا با وارونه سازی پس زمینه های فکری و سیاسی جریانهای انقلاب، سره و ناسره آزادی را در خاستگاه استبدادی خود، محو و ناپدید سازد. در این میان شاید ادعاهای کسانی چون ابوالقاسم سرحدیزاده و یا هادی غفاری و دیدگاه های بنیاد گرایان روزنامه کیهان یا به قرموده نوشته های سابت هایی همجون بازتاب، چندان اهمیت نداشته باشد. اما اظهار نظراتی که از قول شخصیت های برجسته اصلاحات در این باره بیان می شود که چنان در وصف آزادی خواهی آن مرحوم داد سخن می دهند که گویی جریان اصلاحات و جامعه مدنی ایران، اسطوره آزادی خود را از دست داده است، رویدادی تأسف انگیز و در عین حال قابل تأمل است.
قابل ذکر است که در همین چند روز گذشته آقای ابوالقاسم سرحدی زاده عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، طی سخنانی که به مناسبت بیست و ششمین سالگرد ترور بهشتی در موسسه مطالعات دین واقتصاد در تهران انجام شده است، به روشی از آقای بهشتی سخن می گوید که گویی او مهاتما گاندی ایران بوده و اندیشه اش نیز سرشار از ایده های خشونت زدایی بود. ایشان بی محابا در تحریف واقعیت چنان پیش می روند که مخاطب ساده تصور می کند ظاهراً رئیس جمهوری که در آن ایام با تمام وجود، در اندیشه پاسداری از اصل جمهوریت و قانون گرایی بود و سراسر زندگیش حاکی از باور به اندیشه آزادی است، مشوق خلخالی در توسعه خشونت بوده است و در مقابل آقای بهشتی، از چنان لطافت روحی و معنوی ای برخوردار بودند که مگو و مپرس. او از این هم پیشتر رفته و مقایسه بهشتی را با بنی صدر، مقایسه معاویه با حضرت علی می داند. خوب خواننده محترم شاید در اینجا فکر کند که نقد این ادعاها چقدر ارزش دارد؟ اما ارزش دارد که با نشان دادن صفحاتی از آن ایام، به نسل امروز نشان داده شود، که ریشه این حس نوستالوژیک نسبت به آقای بهشتی که نزد اصلاح طلبان امروزی چشمگیر است، در کجاست؟ به این امید که با چنین نقد هایی، آقایان گروه اصلاح طلب به یکی از پاشنه های آشیل نظر و عمل سیاسی خود، که همانا تحریف تاریخ خشونت و عوامل سازنده آن در سال های آغازین انقلاب است، به خود آیند و بیش از این مردم را به سبب بی اعتمادی به آنها، سرزنش نکنند.
باز هم می گویم سخنان آقای سرحدی زاده شاید برای کسانی که به نسل های دوم و سوم انقلاب و از وابستگان جریان قدرت و خشونت هستند، جذاب باشد، اما برای نسلی که خاطره خشونت های آن ایام را (که بنا به گزارش اطلاعات ارتش، هفته ای ۱۲۰۰حمله چماقداران در سراسر کشور گزارش می شده است)، فراموش نکرده است، حکایت دیگری است. در زمان این گزارش ها، آقای بهشتی در مقام ریاست دیوان عالی کشور و ریاست حزب جمهوری قرار داشت. به علاوه او عملاً اختیار مجلس و دولت را نیز به اتفاق هم حزبی های خود، در اختیار داشتند. بنابراین، او نه تنها در کنترل خشونت ها هیچ اقدامی انجام ندادند، بلکه سندی در دست نیست که نشان دهند، مرحوم بهشتی رسماً کوچکترین اظهار نظر انتقادی و یا تقبیحی در این مسائل انجام داده باشد.
در ادامه بحث به بررسی دلایل مدعای خود می پردازم:
۱. آقای بهشتی؛ عالی ترین قاضی کشور و همزمان رئیس حزب جمهوری
بی توحه به این موضوع که به گواه نزدیکان بیت رهبری و کسانی که به همراه آقای بهشتی به دیدار رهبر می رفتند، آقای بهشتی حتی در نظر آقای خمینی چندان مورد اعتماد نبوده است، نقش او به عنوان رئیس دیوانعالی کشور و همزمان رئیس حزب جمهوری اسلامی و دیگر سران حزب جمهوری، در تقویت مبانی استبداد دینی و خشونت های روزانه، واقعاً جای هیچ تردیدی در حافظه تاریخی وشنفکران و اندیشه گران نمی گذارد. امثال آقای سرحدی زاده که به شدت دچار نوستالوژی اقتدار حزب جمهوری اسلامی هستند، اگر کمی انصاف به خرج می دادند، می دانستند که پس از ۲۷ سال به یمن انقلاب ارتباطات، امروزه نزد بسیاری از جوانان، چهره های موثر آن دوران شناخته شده تر از توصیف و یا تخریب سلسله گزارش ها و مقالات سفارشی اند، که به قصد تطهیر پی در پی در پاره ای از سایت ها و نشریات همان جریان هایی که از نحله خشونت و قدرت هستند، بیان شود.
اما بسیاری از افراد نسل انقلاب، آنان که همچنان به پیام آزادی خواهانه انقلاب دلبسته اند، نیک می دایند که آقای بهشتی که بود و چه کرد؟ ما از کسی سخن می گوییم که در عین آنکه رئیس یک حزب بود، بالاترین مقام دستگاه قضایی نیز بود. تلفیق این دو عنوان خود از موارد آشکار نقض اصول یک نظام قضایی عادلانه است. هر چند فرزند او اخیرا کوشش کرده است تا نشان دهد، پدر او هیچگاه نقش سیاسی و حزبی خود را دستگاه قضاوت دخالت نمی داد. اما ماهیت دستگاه قضایی ایران به ویژه پس از انقلاب، صرفنظر از شخص آقای بهشتی، اساسا کارکرد سیاسی داشت. وجود دادگاههای انقلاب و اتهاماتی چون ضد انقلاب بودن، التزام قضات در دفاع از نظام سیاسی کشور، وفاداری قضات به استانداردهای سیاسی رهبری و نظام، همه اینها شواهدی آشکار بر ماهیت سیاسی بودن دستگاه قضایی بود. به علاوه و مهمتر از آن، جریانهای بنیادگرا، خشونت گرا و جریانهای وابسته به تشکیلات سیاسی روحانیت، از همان فردای بعد از پیروزی انقلاب، مهمترین هدف خود را اشغال و تثبت خود در کرسیهای دستگاه قضایی دانستند، و به این هدف نیز به خوبی عمل کردند. بی دلیل نیست که شما از آغاز انقلاب، تغییر و تحولات بسیاری می توانید در دولت و مجلس شاهد باشید، اما دستگاه قضایی از همان آغاز یکپارچگی خود را چه در گرایش سیاسی و چه در سرکوب مخالفان و تهدید آزادی ها، از دست نداده است. فرزند آقای بهشتی حتما نیازی نمی بینند پاسخ دهند که به موجب کدام اقدام قانونی دستگاه قضایی یک شبه ۴۰ روزنامه را تعطیل می کند و پدر ایشان توجیه کننده این ادام بودند؟ و حتما لازم نمی داند از خود بپرسد که چرا وقتی ۴ تن از سران چریکهای فدایی خلق توسط تیم رفیق دوست ترور می شوند و آدرس و مشخصات تروریستها را به دستگاه قضایی می دهند، کوچکترین اقدامی و عکس العملی از سوی این اسطوره آزادی و ضد خشونت دیده نمی شود؟ و دهها و صد ها مثال دیگر از این دست واز جمله شکایت رئیس جمهور بنی صدر نسبت به قرار داد الجزایر، همه نمونه هایی آشکار از نحوه وابستگی بی چون و چرای دستگاه قضایی از دستگاه سیاسی بود. بنابراین ادعای فرزند آن مرحوم، بیشتر به کار التیام رابطه فرزند - پدری می خورد و بس.
حتما نوستالوژیست های بهشتی، مقتضیات جامعه مدنی و وجوب استقلال قوا و مهمتر از همه وجوب استقلال حوزه قضاوت را به تازگی از قول اصلاح طلبان شنیده اند. حتما نمی دانند وقتی رئیس جمهور وقت مفاد مربوط به استقلال قضات و قضاوت را در قانون مدنی به ایشان تذکر می داد، ایشان چگونه با اقتدار و پوزخند پاسخ دادند: «مراد رئیس جمهور اشاره به قوانین زمان شاه است». اگر بعضی از نوستالوژیست ها در آن ایام سن و سالشان جواب نمی داد تا این حقیقت را ببینند، نویسنده به اقتضای سن و سال خود و با همه وفاداری که به انقلاب و اصول آزادی و استقلال (و اسلامی که بیان این اصول است) داشت، شاهد ماجرا بود. شاهد بود که او در مقام بالاترین مقام قضایی کشور، چگونه گفته حق را بر کرسی ناحق، به قضاوت برد.
حتما نوستالوژیست ها پاسخ می دهند، مقتضیات انقلاب چنین بود که او چنین کرد. شاید هر چیز را بتوان به مقتضیات انقلاب نسبت داد، اما ناحق شمردن حق و حق شمردن ناحق را جز در انکار انقلاب، چگونه می توان به ضرورت انقلاب نسبت داد؟ آیا رئیس یک حزب بودن و عالی ترین مقام قضایی کشور بودن، آنهم در شرایطی که از همان آغاز حزب متبوع ایشان در معرکه مناقشات و تضادها، چه در درون حاکمیت و چه در بیرون از حاکمیت، یک سر اصلی ماجرا بود، وجوب استقلال قوه قضاییه، به ویژه از گرایشات حزبی، از امهات بدیهیات و انکار حق نبود؟ آیا حتی چنین چیزی با بدیهی ترین آداب قضاوت در همین فقه اسلامی سازگار بود؟ آیا واقعا ً در آن روز فقیهان و حقوقدانان ایرانی در درک این اصل پایه ای قضاوت عاجز بودند و نیاز بود تا منتظر یک دوره تحولات بنشینیم و در وقت رسیدن جامعه مدنی، بگوییم استقلال قضاوت چیست و اقتدار در قضاوت چیست؟ یا نه، قصه نزد اصلاح طلبانی که امروز به درستی منادی استقلال دستگاه قضایی اند، چیز دیگری است. آن روز ادغام سیاست و قضاوت در سود آنان بود و لذا از آن حمایت می کردند، اما وقتی پاشنه قضاوت از سود به زیان آنها چرخید، در بیان و ستایش استقلال قضاوت از سیاست، کورس از منتسکیو هم ربودند. این یعنی منطق منطق فایده گرایی صرف.
۲- آقای بهشتی و آغاز نقض قانون اساسی
آقای بهشتی نه تنها فلسفه حرفه ای اش که به کار سازماندهی حزبی مشغول بود، با وظیفه ای که بر عهده اش گذاشته بودند، به کلی در تضاد آشکار بود، بلکه اصل این وظیفه را نیز به غصب بر عهده گرفته بود. زیرا برابر با قانون اساسی، رهبر انقلاب باید با پیشنهاد و مشورت قضات کشور، رئیس دیوان عالی کشور را منصوب می کردند. اما او خود به طور یکجانبه به نصب ایشان همت گماشتند. ممکن است نوستالوژیست های بهشتی باز بگویند، این نصب و عزل ها که تعدادشان هم کم نبود، از ضروریات انقلاب بود؟ حتما اگر یک رشته دراز از همین خلافها را به رخ بگشانیم، همه را یک به یک از ضروریات انقلاب بر خواهند شمارد؟ اما نوستالوژیست ها به خود هم زحمت نمی دهند تا از خود بپرسند، این انقلاب پس چه تصویر دهشتناکی داشت که ما نمی دانستیم؟ و چگونه می توانند آن تصویر دهشتناک را برای این نسل تلطیف کنند؟ اما این حقیقت نیست، حقیقت این است که آقای خاتمی و کروبی و دوستانشان، هر گاه بخواهند ارزش قانون مداری و «میزان رای ملت بودن» را به رخ محافظه کاران بکشانند، امام را مثال می زنند. این اواخر هم از باور بنیادین "امام" نسبت به اصل کرامت انسانی چنان سخن می گویند که آدم بهتش می زند. از تاریخ قتل عام ۶۷ به دستور همین امام کرامت باور بگذریم، اما مگر همو نبود که در آخر عمر خود نوشت: بنا داریم به قانون اساسی برگردیم! این عبارت خود بهترین تصدیق بر این واقعیت بود که پیش از آن قانونی در کار نبوده است. به تحقیق، بیش از ۳۰۰ مورد خلاف قانون اساسی به نام آن امام راحل ثبت شده است. و وقتی مرحوم بازرگان در نامه ای برای ایشان نوشت، چرا با تشکیل انتخابات و چیزهای دیگر، هزینه های اضافی روی دست مملکت می گذارید؟ بیایید یک شورای چند نفره اطراف خودتان درست کنید و مسائل کشور را رتق و فتق دهید، در همان ایام دوستان شما در ائتلاف بزرگ، با طیف رنگارنگ سنتی ها و راستی ها و افراطی ها و ... در نماز جمعه، شعار مرگ بر بازرگان را هر هفته سر می دادند.
۳. آقای بهشتی، بحث آزاد و خشونت
برخی اصلاح طلبان می گویند آقای بهشتی اعتقاد به عدم برخورد خشونت آمیز با مخالفان داشت و اجرای برنامه های بحث آزاد ابتکار او بود. اما چند تحریف و چند حقیقت مهم در این گفته ها وجود دارد که به عرض همه نوستالژیست های بهشتی و سایر هموطنان برسانم.
الف) آیا تا به حال با گروههای چماقدار برخورد کرده اید. و آیا سن و سال شما خاطره ای از چماقداران اوایل انقلاب به یاد می آورد؟ د رمحله ای که من زندگی می کردم یک فرد وجود داشت که به حمید بنزالله معروف بود. حمید یک بنز داشت. می دانید کارش چی بود؟ کارش این بود که با بنز توی متینگ مخالفان حمله می کرد. از این داستان ها بسیار است. اما آیا سن و سال شما به یاد می آورد، چرا یک مرتبه از بعد از کودتای سال ۶۰ گروههای چماقدار محو شدند و یک مرتبه دوباره از سخنرانی های سروش در سال های ۷۲ و ۷۳ و بیشتر از همه، از سال ۷۶ به بعد سروکله شان پیدا شد؟ چرا این مدت نبودند؟ خوب معلوم است، چون چماقداران یکدست حاکم شدند و هیچ کلامی و یادی و میتینگی از مخالف وجود نداشت. در همان ایام مرحوم بازرگان در نامه به خمینی نوشت، شنیده شده است که بسیاری از مقامات ارشد اطراف شما با ادامه جنگ مخالف هستند، اما هر گاه نزد شما می رسند وجه موافق به خود می گیرند. آری، نه تنها مخالفت باب نبود، بلکه از ترس جان، تظاهر به موافقت باب بود. این تظاهر بخشی از زندگی روزانه مردم هم شده بود. از محلات گرفته تا سازمان های کار. و بگذریم از ذکر این حقیقت که اصلاح طلبان، همین رویه را به توهم خود دلیلی بر موافقت مردم با نظام تلقی می کردند و هنوز می کنند. بنابراین نه تنها از فردای بعد از انقلاب، بلکه از قبل از انقلاب جریانهای چماقداری وجود داشتند. راست بخواهید جریان انتگریسم اسلامی سابقه ای یکصد ساله دارد، که جای بحث آن اینجا نیست. در جای جای کشور گروههای چماقدار به نیابت از حزب جمهوری اسلامی ، کمیته های انقلاب، سپاه پاسداران و سایر گروههای هم سو، در حمله به صفوف مخالفان و پاره کردن روزنامه های آنها از روی دکه های مطبوعات، مشغول بودند. آقای خزعلی عضو سابق شورای نگهبان معروف بود که در هر شهر می رفت به قول خودش بساط منافقین را تعطیل می کرد. او پس از هر سخنرانی، به اتفاق چماقداران راه می افتاد و ستادهای منافقین را تخریب و تعطیل می کرد. این سنت او در همین دوران دوم خرداد هم ادامه داشت.
آیا نوستالوژیست های بهشتی از خود پرسیده اند، که این مرغ پرپر شده آزادی و این شیفته خدمت، در آن ایام که چل چله پروازش بود، چه کاری در شناسایی این چماقداران انجام داد؟ مرحوم سید احمد خمینی که او هم بعدها شریک فساد شد، در همان ایام روزنامه ها جمله معروفی از او را تیتر کردند که خیلی جالب بود. جمله این بود که (نقل به مضمون) : چطور شما اگه بخواهید بفهمید که توی خونه فلان کس دمب گربه آنها چه رنگ است، یک روزه می فهمید، اما چطور نمی توانید سرنخ چماقداران را پیدا کنید؟
آیا می شود آماری بدهید که این شهید آزادی خواه، به تعبیر ستایشگرانش، چه اقدامی قضایی برای کشف و مهار چماقداران انجام داده بودند؟ در حالی که در همان ایام، بعضی از نشریات، آدرس جلسات سردمداران چماق کشی و تئوری پردازان خشونت را، در فلان طبقه و فلان اتاق حزب جمهوری اسلامی، مشخص کرده بودند.
ب) آیا زمانی که در یک شب به خواب رفتن و صبح از خواب بیدار شدن، دستور تعطیلی ۴۰ روزنامه توسط دادستان کل مرحوم آیه الله قدوسی صادر شد و پیش از آن، امام راحل زمینه این تعطیلی را با فرمان «بشکند این قلم ها» صادر نمودند، پرنده آزادی شما چه اقدامی در مخالفت با این اقدام ضد آزادی و ضد قانون انجام دادند؟ حتما می گویید اقتضای انقلاب چنین بود؟ اگر چنین بود، چرا در همان ایام وزیر ارشاد وقت دولت مرحوم شادروان مهندس بازرگان، اعتراض و فریاد خود را بلند کرد؟
ج) اما شما و دوستانتان گویی هنوز علیرغم این همه ضربه ای که از سوی همین چماقدران خورده اید، سختتان است که از بنی صدر به عنوان بنیان گذار بحث آزاد در ایران، به مثابه آنتی تز خشونت، یاد کنید. روزی که ایشان وارد ایران شدند، از همان روز اول تحت عنوان سنت امام صادق، روش بحث آزاد را در ایران باب کردند. او در این باب حتی چون آقای سروش یا جوادی آملی، تقسیم بندی نمی کرد که فلانی در اندازه و وزن من نیست و یا نوشته و اثری دارد و یا ندارد، تا بعد به پاسخ بحث آزاد با او، آیا لبیک بگوید و یا نگوید. بلکه با هر فرد ساده ای که با او آماده بحث می شد، بحث می کرد. نمونه آن بحث ها، بحث با بابک زهرایی و بحث با دانشجوی گمنامی به نام بهروز در دانشگاه تهران بود. کافی است به وب لاگ ایشان مراجعه بکنید و ببینید که چگونه است که به هر پاسخگر ساده ای، چنان پاسخ می دهد که گویی یک فیلسوف و یا یک مقام ارشد سیاسی از او پرسیده است. از این گذشته هم او بود که در کتاب خود به نام تعمیم امامت و مبارزه با سانسور و کتاب رابطه مادیت و معنویت، سالها پیش از انقلاب، بحث آزاد را به مثابه سنت امام صادق، تنها راه جریان آزادی اندیشه می شمرد. نمونه ای از بحث آزاد با کارکنان صدا وسیما در باره حجاب در سایت نشریه انقلاب اسلامی موجود است که دوستان را به مطالعه آن دعوت می کنم.
د) اما نوستالوژیست ها یاد می کنند که مرحوم بهشتی، در زمانی که دیگران اسلحه بدست گرفته بودند ، او با نشان دادن روش بحث آزاد، راه آزادی را از راه خشونت تفکیک کرد. این ادعا اگر به قصد فریب گفته نمی شود، ولی بسیار مضحک است. این از آن ادعاهای انتزاعی است که اگر با همه حقایق مرتبط با آن ایام همراه نشود، جز با هدف فریب هیچ کاری از پیش نخواهد برد. اولا، اگر ایشان طرفدار سنت بحث آزاد بودند، چرا زمانی که بنی صدر رئیس جمهور وقت، به ایشان و آقای رفسنجانی و خامنه ای، در زمانی که اختلاف آنها کشور را به سمت بحران پیش برده بود، درخواست بحث آزاد دادند، وی به همراه دو ضلع دیگر مثلث کودتا، با غرولند و تمسخر کامل، این درخواست را علنا رد کردند؟ چرا زمانی که رئیس جمهور کوشش داشت تا از اختیار خود برای حل بحران و بن بست موجود میان طرفداران آزادی و جبهه استبداد استفاده کند و اعلام کرد که : «پیشنهاد می کنم برای خروج از بن بست به آراء عمومی مراجعه کنیم»، آن امام همام، که تا هم امروز گوشها را از نقل قول هزاران هزار بار او، مبتی بر «میزان بودن رای مردم» پر کرده اید، چرا وقتی در آن ایام از سوی بنی صدر پیشنهاد شد، «که برای خروج از بحران بهتر است به آراء عمومی مراجعه شود»، ایشان در سخنرانی معروفشان در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ گفتند : «اگر ۳۶ میلیون نفر بگویند آری، من می گویم نه». چرا این عبارت را هیچ به خاطر مردم نمی آورید؟
ه) حتما نوستالوژیست ها یادشان نمی آید که انجام مناظره در آن ایام، که اخبار آن هنوز از صفحه روزنامه ها پاک نشده است، (به عنوان مثال اعدام روزانه ۱۰۰ تا ۴۰۰ نفر بنا به گزارش های درج شده در مطبوعات روزهای سال شصت)، حضور پرنده آزادی شما مرحوم بهشتی، در کنار آقای مصباح یزدی و رویارویی این دو با دیگران، چیزی جز پوشش ذهن ها از کشتار دستجمعی مخالفان تا حتی دختران ۱۴ ساله ای که به صرف فروختن روزنامه همان منافقین (به زعم آیه الله خزعلی) بیش نبود. آن مناظره ها در شرایطی که حکومت در تدراک جوخه های دار برای افراد باغی بود (به قول آقای محمدی گیلانی "باقی با غین"، یعنی کسی که از حکم امام وقت تمرد می کند. هم او و هم آقای حسین موسوی تبریزی، به استناد فتوای شیخ طوسی که در میان فتاوای مربوط به احکام بغی در اسلام شیعه فقط یک استثنا بود حکم باغی را اعدام می دانستند)، نه تنها علامت آزاد منشی آن مرحوم نیست ، بلکه یکی دیگر از علائم تبهکاری های کسانی است که علیه جریان آزاد اندیشه کودتا کردند. پخش این مناظره در آن ایام (هر چند از قبل ضبط شده بود)، حدیث این مثال شریعتی است که می گفت، اربابی که توی حجره اش نشسته و هر وقت شاگرد او یادش می افتاد که مزد عقب افتاده خود را از ارباب مطالبه کند، ارباب فورا ذکر نماز و ذکر اوراد حمیده را به یاد شاگرد می انداخت که : «ای پسر چرا معطل نشسته ای، پاشو نماز دیر شده است». بنابراین حکم مناظره پرنده آزادی شما، جز پوشش خشونتی که دندانهای خود را به مدد سرباز اسلام (لاجوردی) برای کشتار جوانان و قتل آزادی تیز کرده بود، چیز دیگری در محتوا نداشت.
و) در ارتباط باور یا عدم باور آقای بهشتی به خشونت، شاید هیچ واقعه ای همچون سکوت همراه با رضابت وی از اعدام خانم دکتر فرّخ روی پارسا، اولین وزیر زن در کابینه ایران که در سال ۱۳۴۷ وزیر آموزش و پرورش شده بود گویا نباشد. خانم پارسا در دادگاه وقتی از او در باره محتوای کتابهای دینی مدارس می پرسند، پاسخ می دهد که همه این کتاب ها زیر نظر آقایان بهشتی و باهنر چاپ می شده است. به قول آقای سلامتیان، در حالی که شایسته بود آقای بهشتی که ناظر چنین اعدامی بود و اگر اتهامی بود شریکش بود پادرمیانی کند، تا از اعدام او جلوگیری شود، هیچ اقدامی نکرد. اما این بنی صدر بود که از اول شب تا صبح اعدام کوشیده بود نظر دادگاه را برگرداند، ولی موفق نشد و او با تأیید سران قوه قضاییه تبرباران شد.
۴. آقای بهشتی و اصول انقلاب
اما می دانید چرا بهشتی در آن ایام و تا کنون به عنوان قهرمانی بی بدیل شهرت پیدا کرد؟ آیا از خود پرسیده اید که این فرد چه ویژگی داشت که او را در ردیف سید الشهدا نامیدند و او را آفتاب عالم تاب نظام دانستند؟ ایا او تئوریسین انقلاب بود؟ تا آنجا که اینجانب اطلاع دارد، دریغ از یک کتاب مکتوب ۵۰ صفحه ای و دریغ از یک مقاله که حتی در اندازه مقالات مقاله نویسان روزنامه کیهان و رسالت امروز باشد؟ آیا سخنرانی و یا کنفرانسی از او هست که نشان دهد، که نه به عنوان تئوریسین، بلکه در حد همانها که ذکر شد، دارای دانش سیاسی است؟ آیا به جز تاسیس مدرسه حقانی (که بعدها این مدرسه به اتفاق فلاحیان ها، اژه ای ها و پور محمدی ها... بخش قضایی کمیته های ترور از آب در آمدند) به اتفاق مصباح و آقای قدوسی (همان که در یک شب ۴۰ روزنامه را تعطیل نمود) چه اقدامی در راستای تبیین و یا عملیاتی کردن و تضمین حقوق و آزادی های مردم نموده است؟ آیا او نبود که در خبرگان قانون اساسی، یک باره در برابر آقای طالقانی و بنی صدر، مدافع ولابت فقیه شد. البته ناگفته نماند که در خاطرات دانشجویان ایرانی مرتبط با مسجد هامبورگ در دوران پیش از انقلاب، آمده است که آقای بهشتی همان زمان که کتاب ولایت فقیه از نجف رسیده بود آشکارا آن را در جمع دانشجویان مسلمان به تمسخر می گرفت و می گفت: آقای خمینی با این کتابش دارد ارتجاعی عمل می کند (نقل به مضمون از آقای مهندس محمد جعفری سردبیر روزنامه انقلاب اسلامی).
از انواع ارتباطات مستند وی با سازمان سیا در پیش و بعد از انقلاب در می گذریم (مستنداتی که برخی معتقدند، یکی از علت های ترس و بی اعتمادی آقای خمینی از او به همین اسناد موجود از او در لانه جاسوسی برمی گشت)، واقع این است که آقای بهشتی، نه در عمل و نه در نظر، هیچ دانشی در اصول انقلاب نداشت. پس آیا او به عنوان یک فقیه و مجتهد با تقوا و عادل که شهره حوزه های علمی بود، یاد می شد؟ مسلما نه، چون کسی نه از تقوای او خبر داده است و نه بنا به ادله های بالا واجد کمترین عدالتی بود و نه در جایی به عنوان مجتهد در سطح حوزه شناخته شده بود؟ و آیا حماسه های مبارزاتی او در پیش از انقلاب، بر تارک تاریخ مبارزه و حماسه های ایران و انقلاب نقشی بی بدیل بسته است؟ مسلما هیچیک از اینها که نبود هیچ ، در میان خود آنها نظرات برعکس هم وجود داشت. به عنوان مثال، مرحوم محمد منتظری تا آخر از ضدیت با او به عنوان عامل فئودال ها و آمریکایی ها و کسی که «حتی یک تار مویش را در راه انقلاب از دست نداده است»، دست برنداشت.
پس چه ویژگی در مرحوم بهشتی وجود داشت که فقدانش این همه رژیم را تا استخوان خرد کرده بود؟ تا حدی که پس از مرگش گفتند و نوشتند که "بهشتی یک ملت بود." حقیقت این است که تنها ویژگی او، چیزی جز "سازماندهی استبداد" نبود و فقدان او، این سازماندهی را تا مدتها دچار آسیب جدی ساخت. اگر بخواهیم از دید خیلی خوش بینانه ای هم به این شخصیت اسطوره ای دکتر سید محمد بهشتی نگاه کنیم، جز سازماندهی نظام سیاسی – حزبی، هیچ ویژگی دیگری در او نمی توان سراغ گرفت. شاید احساس ضعف سازماندهی در همان اوایل، چنان به نظام سیاسی قدرت آسیب زد، که در ناخودآگاه هواخواهان او، مرگ اسطوره ای فرا رسید، که تمامت ایدئولوژی، فرهنگ، اقتصاد و سیاست وامدار شخصیت او بود. چه آنکه در اندیشه قدرت، هیچ ارزشی بالاتر از سازماندهی نیست زیرا قدرت بی سازماندهی هیچ است.
پژوهشگر چامعه شناسی سیاسی در مدرسه علوم سیاسی و اقتصاد لندن، دانشگاه لندن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر