خسرو شاكری (زند)
چند روز پیش بابك امیرخسروی[1] طی پاسخی به مقاله ی محسن قائم مقام باز برخی مواضع قابل بحث و اثبات نشده را تحت عنوان «یک رویکرد علمی ومنصفانه » مطرح كرد و نشان داد كه تحمل آن را ندارد كه در این موارد كسی نظری جز نظر او را مطرح سازد. فكر می كردم دیگر، پس از این همه كه رهبران سیاسی بر سر این ملت ستمدیده آورده اند، دفاع یا توجیه چنین مواضعی باید به ذباله دان تاریخ سپرده شده بوده باشند. اما، شگفتا، كه بس بیهوده می اندیشیدم. امیرخسروی می نویسد: «رویداد کودتای 28 مرداد برای همه، از دکتر مصدق گرفته تا حزب توده ایران، یک اقدام غافلگیرانه، غیرمنتظره و باور نکردنی بود، حتی برای خود سرلشگر زاهدی و کرمیت روزولت که کودتا به نام او درتاریخ ثبت شده است.» یكی از معانی این گفته اینست كه كودتای 28 مرداد هیچ فاعلی نداشت مگر «معجزه» ای كه برغم طرفین نزاع حادث شد؛ یعنی روزولت و همدستان داخلی اش، از جمله برادران رشیدیان، هیچ تداركی ندیدند؛ هیچ پولی خرج نكردند؛ برخلاف آنچه محققان جدی نوشته اند، هیچ جاسوسی در دستگاه رهبری حزب توده نداشتند؛ و اینكه كودتا چون تگرگ از آسمان نازل شد! یكی دیگر از معانی آن می تواند این باشد كه گویا كودتاچیان همواره باید خبر كودتای در دست اجرای خود را پیشاپیش در اختیار قربانیان قراردهند تا ایشان غافلگیر نشوند و بتوانند از خود دفاع كنند! اما، صرفنظر ازین كه كودتا چگونه رخ داد، راستی اینست تمام كسانی كه «غافلگیر» شدند مسؤول شكست نهضت و پیامد های خانمان برانداز آن هستند، و هركه بامش بیش، برفش بیشتر.
امیرخسروی سپس به رخ می كشد كه: «باز درکتابم کوشیده ام، برمبنای اسنادی که آن وقت در دسترسم بود، باجزئیات اثرات همه ی این پیش آمد ها راتجزیه وتحلیل کنم، لذا خطاهای رهبری حزب توده را، وحتی برخی انتصابات واقدامات نامیمون دکتر مصدق وجبهه ملی درآن روز را، [كه] در یک رویکرد علمی ومنصفانه، می باید درپرتو این عامل ها به داوری گذاشت.» امیرخسروی متوجه نیست كه با آن «انتقاد» ها كاری نمی كند جز اینكه خطا های حزب توده را بر گُـرده ی كیانوری بار كند و بی عملی دیگران را موجه جلوه دهد. «هم درپلنوم چهارم حزب درسال1337 و <نیز>[هم] در کتابم، خطاهای رهبری حزب و بی کفایتی آن رروز 28 مرداد و به ویژه درچندروز سرنوشت سازِ میان 25 تا28 مرداد را، علی رغم عامل فوق الذکر، مورد بررسی قرارداده ام. لطفا به آنجا مراجعه کنید.» اما كتاب را كه می خوانیم بحث اساساً در مورد كیانوری است و از مسؤولیت (یا به قولی خیانت) مهره ی اصلی شوروی ها در حزب توده كامبخش، یعنی استاد كیانوری، كمتر سخنی می رود. چرا؟ چون امیرخسروی احترامی قلبی برای كامبخش قائل بود. (خوب به یاد می آورم، هنگامی كه وی در حال نگارش كتابش بود، برخی از بخش های آن را برای نظردهی نزد این نویسنده می فرستاد. یكی از نكاتی كه به او تذكر دادم حذفِ تحسین از كامبخش بود كه ازو تحت عنوان «شخص باشرفی» یاد شده بود. به او تذكر دادم كه این سخن كاملاُ خلاف حقیقت بود و بهتر می بود كه آن را حذف كند، كه كرد، اما به نظرم نتایج لازم را در شناخت مسؤولیت كامبخش از آن نگرفته است.) با این همه، امیرخسروی القاء می كند كه گویی كتاب او كتابی «آسمانی» است و بر آن خرده ای نتوان گرفت.
بـَـتـَـر آنكه او مدعی می شود كه مصدق قطعاً اطلاع خود از كودتا را، نه از طریق كیانوری كه از طریق سرهنگ مبشری كسب كرده بود. چرا؟ چون به زعم او، كیانوری به خاطر همه ی خطاهایش قادر نبود چنین اطلاعی را به مصدق برساند؟ اما امیرخسروی، كه روایت های مختلف – سرگرد فولادوند، سرگرد خیرخواه، سرگرد همایونی، و سروان فیاضی – را یا رد می كند یا ناكامل به حساب می آورد (فصل 22 كتاب او)، هیچ دلیل قانع كننده ای عرضه نمی دارد كه چرا سرهنگ مبشری، كه از همه دورتر از خبر اصلی كودتا قرار داشت، باید شخص ناشناس بوده باشد، بخصوص اینكه استدلال های وی بر «قرینه ها،» «حدس من،» «استباط من،» استوار است، در عین اینكه مدعی می شود كه «با اطمینان می توان گفت» كه «شخص ناشناس» كه مصدق را مطلع كرده بود سرهنگ مبشری بود. پرسیدنی است كه اگر «واقعیت» شناخته نیست و وی هنوز در جستجوی «حقیقت» است، و در آخر اظهار امیدواری می كند كه «بتوان در آینده با دقت بیشتری از هویت "فرد ناشناس" سخن گفت،» چگونه به خود جرأت می دهد بگوید كه روایت سرگرد شفابخش «از همه ی روایت ها به واقعیت نزدیك تر است»! چگونه ممكن است واقعیت را ندانست، اما نزدیك ترین امر به آن را دانست؟ و سپس سال ها بعد هم ادعا كند كه حرف آخر را در آن كتاب زده است؟ و با تفرعن بیفزاید كه « درمسجد [دیگ!] بازاست،پس حیای گربه کجاست؟» -- یعنی آزادی بیان هست، اما حیا كنید و حرفی نزنید!
من قصد ندارم در اینجا نه پُلمیك كنم نه پاسخ های محققانه لازم را در این مختصر عرضه كنم.[2] تنها قصدم اینست كه خوانندگان را متوجه آن سبك فكری كنم كه تا بر ما حكومت می كند، استدلال منطقی جایگاهی درتراوش های فكری ما نمی یابد.
از همین دست است نوشته ی امیر خسروی دایر بر اینكه: «خطاهای رهبری حزب توده در قبال دولت آزادیخواه و ملی دکتر مصدق ناشی از وابستگی او به شوروی، که متاسفانه یک واقعیت غم انگیز است، نبود. هر چه بود، اساساً ناشی از نادانی، بی کفایتی و ضعف آن چند نفر بود که سُکان رهبری آن نیروی توانای حزب توده ایران را دودستی چسبیده بودند.» نویسنده باید روشن دارد كه آن چند نفر كه بودند؟ كیانوری و دیگر كی؟ آنان به مقام رهبری «چسبیده» بودند؟ یا آنان را در آن مقام «چسبانده» بودند؟ آیا در هریك ازین دو صورت دیگران بایستی دست روی دست می گذاشتند؟ آیا اعضای و كادر های حزب و این همه «روشنفكر» كه «مورخان» حزب توده مداوماً به آنان می بالند نبایستی اقدامی در به درآوردن رهبری از دست آن رهبری می كردند؟ مگر غیر ازین است كه از همان سنگ اولِ بنا همه چیز را حزب كمونیست شوروی تعیین می كرد و كا.ژ.ب. (پیش از آن ان. كا. و. د.) به اجرا می گذاشت؟
معاذیر سیاستكاران ایران بیشتر شبیه توجیهات بازندگان در قمار است كه باخت خود را، نه ناشی از اشتباه خویش یا در اصل پذیرش پارادیم بازی قمار، كه نتیجه ی نیرنگ ها، شگرد ها، و نادانی های دیگر بازیگران یا ادراه كننده ی بازی معرفی می كنند.
جای تأسف است كه امیرخسروی، كه از محتوای مقاله ی مستندی اطلاع دارد كه سال ها پیش در مورد تأسیس حزب توده با تكیه مدارك آرشیو شوروی پیشین نوشتم و در اختیارش نیز گذاشتم، اما خود را «به كوچه ی علی چپ می زند.» ناچار بخش كوچكی از آن مقاله را در اینجا می آورم تا هم برای او تجدید خاطره شود و هم خوانندگان بتوانند از آن مطلب آگاه شوند.[3]
در گزارشی كه سرهنگ سِلیوكُف (رئیس ركن دوم ادارهء سوم اطلاعات ارتش سرخ) به مقام بالادستِ خود در بخش اطلاعات ارتش سرخ،[4] كمیسرِ بریگاد ایلچِف نوشت، گفته شده است كه «بنابر خواست شما» با سلیمان میرزا اسكندری، دمكرات سوسیالیست و با سابقه «ملاقات كردم.» این ملاقات در ساعت شش عصر در روز 19 سپتامبر 1941/7 مهر 1320 در منزل وی صورت گرفت. سرهنگ ارتش سرخ توسط پِترُف، رایزن سفارت شوروی در تهران، به سلیمان میرزا معرفی شد. گفتگوی فارسی و روسی كه هشتاد دقیقه طول كشید از طریق مترجم انجام گرفت.[5]
دز این دیدار سلیمان میرزا، از جمله، یاد آور شد كه فردی بنام «خ» (یا «ه»[6]) حزبی ایجاد كرده بود كه پیشاپیش پیامش را خطاب به مردم ایران منتشر كرده بود، و وعدهء بهبود وضع را داده بود. او خطاب به افسر شوروی همچین افزود كه:
البته ما هم می توانستیم چنین حزبی ایجاد كنیم، اما هم شهربانی و هم ژاندارمری مانع از كار ما خواهند شد، در حالی كه كسی مزاحم آنان [حزب دیگر] نیست و آنان با آزادی از مطبوعات استفاده می كنند.این امر مطلقا آشكار است كه خود ما آزادیخواهان نخواهیم توانست بدون كمك شما [شوروی ها] كاری از پیش ببریم. [سِلیوكُف در جملهء معترضه ای نوشت: «اشارهء» سلیمان میرزا «به من است.»] ما به كمك نیازمندیم. بطور كلی، برهه ای كه ما اكنون از آن گذر می كنیم، یعنی به هنگام حضور ارتش سرخ در ایران، باید برای بهبود وضع ایران مورد استفاده قرار گیرد.
افسر ارتش شوروی پاسخ داد كه وضع كنونی «مناسبترین وضع برای ایجاد حزب مورد نیاز» بود و «به اقدام شما [اسكندری] كمك رسانده خواهد شد، به شرط آنكه [اهداف] آن [حزب] مغایر به منافع ما [شوروی ها] نباشد.»
[تأكید افزوده.] در پایان این نُخُستین ملاقات سلیمان میرزا اعلام داشت كه
1. ما به سازماندهی خواهیم پرداخت تا بتوانیم آزادی های دمكراتیك و زندگی آسوده تری را برای مردم ایران تحصیل كنیم؛
2. شما [شوروی ها] باید در این اقدام به ما مدد برسانید و به آزادی و اعادهء حقوق مدنی زندانیان سیاسی كمك كنید.[7]
سرهنگ سِلیوكُف همچنین به مقام بالادست خود گزارش داد كه او و اسكندری موافقت كرده بودند كه فردای آن روز، 8 مهر (30 سپتامبر 1941)، در نیمروز ملاقات كنند، و در این فاصله سلیمان میرزا به مسائلی چند خواهد اندیشید و اینكه «او موافقت كرد كه با كمك ما كار كند.»
در ملاقات دوم سرهنگ ارتش سرخ «به سلیمان میرزا هشدار داد كه هیچكس نباید از ملاقات دیروز ما با خبر باشد.» در پاسخ سلیمان میرزا اظهار موافقت كرد. به عنوان مثال، او گفت كه برخی از زندانیان سیاسی به او مراجعه كرده بودند و ازو خواسته بودند كه كه او ازسفارت شوروی برای آزادی[8] آنان كمك بطلبد، اما او جواب داده بود كه "این امر خود ما [ایرانی ها] ست و سفارت شوروی نمی تواند در این مورد دخالت كند"»![9]
بدین سان دیده می شود كه شرط تأسیس حزب توده و كمك شوروی ها به آن این بود كه اهداف حزب توده «مغایر» منافع شوروی نباشد و با آن بخواند.
البته، این بدین معنا نیست كه حزب توده از بالا تا پائین مطیع شوروی ها بود. بسیاری از عناصر مترقی، خدمتگزار، و صادق با امید های بلندی وارد حزب توده شدند. اما هنگامی كه تقاضای شوروی برای اخذ امتیاز نفت در مناطق شمالی ایران مطرح شد، رهبران حزب توده، و برخی به رغم نظر واقعی خویش، به دفاع از آن تن دادند و نخستین ضربه را، نه فقط بر حزب توده، كه كلاً به جریان ترقیخواهی در كشور وارد آوردند. دشمنی حزب توده با مصدق از همانجا آغاز شده و روز به روز رشد كرد تا آنجا كه به شكست نهضت ملی ضد استعماری ایران منجر گردید. چرا؟ چون مصدق در دفاع از منافع عالیه ایران با اخذ آن امتیاز نفت توسط شوری (و دیگر امتیازات) مخالفت می كرد و مانع از تصویب آن شد. باز هم نمی توان گفت كه اطاعت از حزب شوروی یك تفكر جاافتاده در حزب توده شده بود، زیرا، هنگامی كه فرقه ی دمكرات، بدون اطلاع حزب توده، اما با آگاهی و تبانی كامبخش و پیشه وری، و به دست جعفر باقراُف ایجاد شد و سازمان ایالتی حزب توده در آذربایجان را منحل اعلام كرد، رهبری حزب توده نسبت به این عمل اعتراض كرد و طی نامه ای، كه شخص اسكندری، در راه سفر به پاریس، تحویل حزب شوروی داد، نه فقط به انحلال سازمان ایالتی خود اعتراض كرد، بلكه كل قضیه ی ایجاد فرقه در آذربایجان را به ضرر حزب توده، شوروی و ایران دانست. طی این نامه رهبری حزب توده شدیداً به این اقدام شوروی ها معترض بود. در پایان نامه آمده است كه:
«خلاصه ی كلام اینكه اكثر این اقدامات غیر اصولی [در آذربایجان] بدون اطلاع كمیته [ی مركزی حزب توده]، بدون مشورت با او، و از بالای سرش به عمل می آیند. یكی از بزرگترین اشتباهات [به زیان] حزب توده همین دخالت نمایندگان ا.ج.ش.س. است كه در اكثر موارد با استفاده از نفوذ خود به اعتبار مسؤولان حزب [ما] لطمه وارد می كنند. اگر این مسؤولان حزبی از اعتباری هم برخوردار باشند، بازهم كاری از دستشان ساخته نیست، زیرا حزب توده قادر نیست بدون پشتیبانی ا.ج.ش.س. در مبارزه با عوامل استعمار روی پای خود بایستد.»
در این نامه، ضمن اشاره به مخالفت پیشاپیش ك.م. با قیام افسران خراسان، همچنین آمده است:
ابراز نفرت محافل آزادیخواه و حتی چپ از فرقه ی دمكرات آذربایجان ادامه دارد. با وجود اینكه اتحاد شوروی به اصل تمامیت ارضی ایران احترام می گزارد، تشكیل فرقه ی دمكرات و ادامه ی سیاست آن محبوبیت شوروی در ایران را لكه دار می كند و به آن لطمه می زند. ... سیاستی را كه اتحاد شوروی در دو هفته ی اخیر اتخاذ كرده است جنبش مردمی را مورد تهدید قرار می دهد. این سیاست نه تنها به جنبش مردمی ایران صدمه می زند، بلكه موجبات محو كامل این جنبش را فراهم می سازد.
داستان برخورد زشت بخش بین المللی حزب شوروی با اسكندری را وی خود در خاطراتش آورده است و نیازی به تكرار آن نیست. نكته ی مهمی كه همه ی خاطره نویسان رهبری فراموش كرده اند این است كه «دوستان شوروی» پس از دریافت این نامه، در غیاب اسكندری ، (برخی) اعضای ك.م. حزب توده را به سفارت فراخواندند و نظرات شوروی را «تشریح» كردند. در نامه ای كه در سوم اكتبر 1945/11 مهر 1324 دو تن از مسؤولان رهبری به نام كمیته ی مركزی به حزب شوروی نوشتند چنین می خوانیم:
... بعد از ارسال گزارش قبلی [نامه ی ك.م. به امضای ایرج اسكندری]، كمیته ی مركزی حزب مذاكرات مفصلی با رفقا ماكسیمُف [سفیر] و [علی] علی اف [دبیر اول سفارت] به عمل آورد. در نتیجه ی توضیحات آنان، كمیته ی مركزی حزب توده قانع شد كه فرقه ی دمكرات آذربایجان برای جنبش دمكراتیك ایران ضروری و مفید است، و ازین رو، از آن پشتیبانی كامل به عمل خواهد آورد.
حزب توده ی ایران اعلام می كند كه در همه ی موارد و همیشه از حزب كمونیست اتحاد شوروی تابعیت خواهد كرد.[10]
آیا همین اطاعت نبود كه همه چیز را به باد داد؟ كه فداكاری ها، مبارزات برای تحصیل منافع كارگران، دهقانان و دیگر مردم ستمدیده ی ایران را؟ كه تفكر نقادانه ی اعضای بینای حزب را كور كرد و تأثیر مرگبار خود را بر هر اقدام و فكری گذاشت كه بویی از نقد شوروی یا استالین را می داد؛ كه منتقدان را یا مأیوس كرد یا به اتهام همكاری با ارتجاع داخلی و بین المللی به سوی آنان سوق داد؟ الخ! فراموش نكنیم كه زمانی انتقاد از استالین مجاز شد كه خروشچف حكم كرد، و مدح و ثنای رهبر جدید امر «برادر بزرگ تر» شد. مگر نه این است كه هنگامی كه خروشچف منفور شد و برژنف جای او را گرفت، باز رهبری حزب (و نه فقط «آن چند نفر») پیروی از رهبر جدید را بدون كوچكترین تردیدی در پیش گرفتند؟ بابك امیر خسروی برآشفته در اعتراض به خاطرات اكتشافی نوشت كه سخن او در مورد شركت یكی از مسؤولان امور خارجی حزب شوروی خلاف حقیقت بود؟ اماهمه می دانند، چه برخی دیگر نیز گفته اند، كه یكی از مسؤولان شوروی بایستی تصمیمات رهبری و حتی پلنوم های حزب توده تأیید می كرد، و حزب، بنابر حُكم سرهنگ سلیوكف، اجازه نداشت هیچ اقدامی خلاف سیاست شوروی انجام دهد. مگر اسكندری نگفته است كه شوروی ها توصیه كردند متن سخنرانی ارانی سانسور شود و حزب توده هم كار را كرد؟ مثال ها بسیارند. مگر نشاندن كیانوری بجای اسكندری در آستانه ی انقلاب نیز با حضور و تأیید نماینده ی بلند پایه ای از طرف حزب و دولت شوروی انجام نگرفت؟ جمیل حسنلی، بر اساس اسناد حیدر علی یف، عضو علل البدل دفتر سیاسی ك.م. حزب كمونیست شوروی، در روایت انگلیسی كتاب خود، كه بخش های مهم روایت آذری آن را منصور همامی ترجمه و به چاپ رسانده است (فراز و فرود فرقهء دمكرات آذربایجان)، چنین می نویسد:
بنابر توصیه ی رئیس بخش بین المللی ك.م. [حزب كمونیست شوروی]، و. زاگلادین، ن. كیانوری كه در صدد بود به مقام دبیر اولی ك.م. حزب توده دست یابد، در ژانویه 1979 به باكو وارد شد تا حمایت رهبران رهبران آذربایجان شوروی و فرقه ی دمكرات آذربایجان را جلب كند. در ملاقات با عضو علل البدل دفتر سیاسی حزب كمونیست ا.ج.شوروی س.، حیدر علی یف، آنان [كیانوری و غلام یحیی] در باره ی اوضاع ایران و مشكلات درونی حزب توده بحث كردند. كیانوری در بحث خود بروی ارجحیت اتحاد با [آیت الله] خمینی در مرحله ی اول مبارزه با شاه و[11] ایالات متحده متمركز كرد. ك.م. ا.ج. شوروی س. از نظر دایر بر كوشش برای اتحاد با [آیت الله] خمینی حمایت كرد. طی مذاكرات باكو، توصیه شد كه فرقه ی دمكرات آذربایجان در اجلاس آینده ی پلنوم حزب توده از نامزدی كیانوری [برای مقام دبیر اولی حزب] حمایت كند. ...
یك هفته پس از جلسه ی باكو، در 13 ژانویه [1979]، بنابر پیشنهاد رئیس فرقه ی دمكرات آذربایجان، غلام یحیی دانشیان، پیرامون جلسه ی ك.م. حزب توده در لایپزیك، كیانوری به سمت دبیر اولی حزب برگزیده شد. در 27-28 ژانویه 1979، شانزدهمین پلنوم ك.م. حزب توده با شركت سفیر اتحاد شوروی در جمهوری آلمان دمكراتیك، پیوتر آبراسیمُف (Pyotr Abrasimov) برگذار شد تا به بررسی مسائل تشكیلاتی بپردازد، و كیانوری را چون دبیر اول حزب مورد تأیید قرار داد.[12]
بنابر نوشته ی زنده یاد فریدون آذرنور، تنها خود او بود كه به بركناری اسكندری رأی مخالف داد و سخن او را هرگز كسی مورد سئوال قرار نداد. بابك امیر خسروی هم در آن جلسه حضور داشت و از طرف كیانوری منتخبِ زاگلادین، علی یف، و آبراسیمُف به مقام مهمی در تشكیلات حزب توده منصوب شد. جای تأسف است كه امیرخسروی تنها به كیانوری انتقاد می كند، و نه به خود، و از گفتن حقایقی چون تصمیم گیری خانمان برانداز ترویكا (زاگلادین-علی یف-آبراسیمف)، كه نه فقط برای حزب توده، كه بیشتر برای مردم ایران، عواقب خسران بار بود و زیان های جبران پذیری را در بر داشت، اِبا دارد، اما خود را قاضی تاریخ هم قرار می دهد.
و سرانجام، برخلاف آنچه سعی شده است القاء شود كه، نه اتحاد شوروی، كه تنها حزب توده با مصدق مخالفت می ورزید، باید بدانیم كه این فرضیه كاملاً نادرست، چه اتحاد شوروی، اگر می خواست، می توانست حزبی كه رسماً اعلام كرده بود كه از حزب كمونیست « اتحاد شوروی تابعیت خواهد كرد» تشویق كند، یا به آن دستور دهد، كه در امر نهضت ملی– بجای، سنگ اندازی، دشمنی، و خرابكاری – با مصدق همكاری كند. چنانكه در جایی دیگر آورده ام، اگر مخالفت شوروی با نهضت ملی و كارشكنی در برابر آن از دیگر راهی و با لحن دیگری انجام گرفت بخاطر این بود كه زبان دشنام و فحاشی حزب توده در عرف بین المللی رایج و برازنده ی یك دولت نبود. كارشكنی های اقتصادی در امر نفت،عدم حضور قاضی شوروی در روز رأی در دادگاه لاهه، و غیره، همه با سیاست حزب توده علیه نهضت ملی می خواند. حتی سال ها پس از كودتا، پس از سقوط خروشچف، مورخان شوروی، چون صالح علی یف، آگایف، و دیگران، در تحلیل های خود مصدق را با همان زبان ایدئولوژیك معرفی می كردند كه حزب توده معرفی كرده بود و سیاست آن حزب را توجیه می كردند. سیاست شوروی و، به تبعیت ازو، احزاب برادرش، و حتی حزب كمونیست بریتانیا، در مخالفت با مصدق دشمنی ای بود كه استالین و سایه ی شومش بریا از زمان قانون منع اعطای امتیاز نفت به هنگام اشغال ایران در زمان جنگ توسط مصدق به دل گرفته بودند. با مرگ استالین این سیاست قطع نشد، چه برغم ریاست صوری مالنكف، بریا همچنان همه كاره ی شوروی بود. وی، نه فقط دستگاه پلیسی، كه نیز روابط بین الاحزاب را در دست داشت. لذا، عمال او چون كامبخش و كیانوری همان سیاست پیشین را اجرا می كردند، تا اینكه خروشچف در اواخر ماه ژوئن 1953 با كودتایی درون حزبی، با كمك مالنكف، مولوتف، و دیگران، بریا را در جلسه ی دفتر سیاسی حزب توقیف كرد و بلافاصله از میان برد.[13] پس، تنها دلیل تغییر سیاست شوروی خلع ید از باند گرجیان به رهبری استالین و بریا در حزب بود. اما، درست بخاطر استفاده ی آمریكا و بریتانیا از التهاب در حزب شوروی و اجرای سریع برنامه ی كودتا،كه شش هفته پس از كودتای خروشچف صورت گرفت، رهبران جدید شوروی، با اینكه در سطح سیاسی فوراً خواستار همكاری با نهضت ملی شدند، اما متأسفانه فرصت لازم برای تغییرات در كادرهای بین المللی و ارسال دستورات جدید را نیافتند. از همین رو بود كه باند كامبخش-كیانوری كه مطیع باند بریا در سازمان جاسوسی شوروی بودند موفق شدند به انحاء مختلف، و از جمله بهانه ی عدم تماس با مصدق در روز 28 مرداد و مخالفت با پیشنهاد مهندس عُلوی دایر بر راه انداختن یك اعتصاب عمومی در برابر كودتاچیان، بازهم به كارشكنی ادامه دهند. سیاست های بعدی شوروی تحت نظر خروشچف، چه به هنگام دفاعیات مصدق در دادگاه نظامی و نیز حمایت از ناصر و دیگر رهبران ضد امپریالیستی، همه حكایت از حذف باندی داشتند كه با نهضت های ضد استعماری مخالفت می كردند، بویژه در ایران در زمان مصدق و از طریق رهبری دست نشانده ای كه كامبخش و كیانوری در رأس آن بودند.
این نشان می دهد چرا پلنوم چهارم حزب توده با تأیید، ورنه تشویق،حزب شوروی در مسكو تشكیل شد و برخی رهبران و كادر های حزب توده توانستند نظرات انتقادی خود را به شكل مصوبات آن به تصویب برسانند. این هم ناشی از سیاست شوروی بود، كما اینكه بركناری رادمنش با اشاره ی شوروی ها و با تداركات عُمال فعال شوروی كیانوری و اُوانسیان انجام گرفت، و چنانكه در بالا آوردیم، بر كناری اسكندری، با تدارك حیدر علی یف و غلام یحیی فراهم آمد و با حضور سفیر شوروی در برلن شرقی مستحكم شد.
این است تصویری از تجربه ی تلخ و زهرآگینی كه كوشش های دست كم دو نسل از مردم ما را به خاطر "انترناسیونالیسم» موهومی به باد داد.
خسرو شاكری (زند)، دهم خرداد 1386
[1] «تذکراتي دررابطه با مقاله آقاي دکتر قائم مقام،» ايران امروز، يكشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۸۶. در اين نوشته، همچون ديگر جا ها، به سبك رايج در جهان آكادميك، از ذكر عناوين و كاربست ضمير جمع در مورد شخص سوم، كه ارثيه ي عصر سلطنتي است، پرهيز مي شود.
[2] اين كار تا حد ممكن امروزي دز يك تحقيق دو جلدي كرده ام كه اميدوارم در آينده ي نزديكي در تهران منتشر شود.
[3] متن فارسي آن مقاله ي انگليسي در كتاب دو جلدي منتشر خواهد شد. براي متن انگليسي بنگريد به:C. Chaqueri, “Did the Soviets play a role in the founding of the Tudeh party in Iran?,” Cahier du monde russe, no. 3, 1999.
[4] نگاه كنيد به «صورت مذاكرات با سليمان ميرزا» : (“Transcription of Conversation with Solayman Mirza,” dated 8 November 1941, RTsKhIDNI, 495/74/192; this report was forwarded by Il’ichev to the Comintern Secretary-General G.M. Dimitrov on 8 November 1941.)
[5] مذاكرات توسط شخصي به نام اِركوش ترجمه مي شد.
[6] من نتوانستم هويت اين شخص را بيابم. حرف روسي «خ» (X ) مي تواند معادل ه/ح فارسي نيز باشد، مگر آنكه مراد حزب «همراهان» بوده باشد كه توسط مصطفي فاتح، اقتصاددان ايراني و عاليرتبه ترين كارمند ايراني شركت نفت ايران و انگليس به وجود آورده بود. او چندي بعد در تماس با حزب توده قرار داده شد. در چارچوب تفاهم بين بريتانيا و اتحاد شوروي در زمان جنگ، وي به دريافت اجازهء نشر مردم (روزنامهء ارگان رسمي حزب توده) ياري رساند. همراهان فارسي به معناي (Fellow-travelers) نيز هست كه در زبان هاي اروپايي به عناصر همراه كمونيست ها گفته مي شد.
[7] اكثريت آنان كمونيست بودند.
[8]بنابر گفتهء خامه اي(فرصت از دست رفته، ص 24)، قانون عفو اين زندانيان در 24 مهر 1320 به تصويب مجلس رسيد.
[9] بايستي اشاره كرد كه از 25 شهريور مجلس در نشست هاي غيرعلني از جمله «آزادي زندانيان سياسي» را به بحث گذاشته بود. نگاه كنيد به: (Bullard to F.O., dated 18 September 1941, FO 371/27219.).
[10] تأكيد افزوده. اين ترجمه را مديون م. همامي هستم. جمله ي آخر روسي اين نامه كه همچنين از آرشيو حزب كمونيست شوروي گرفته شده است و اميد است در همان كتاب به چاپ برسد به قرار زير است:برسد
“Narodnnaia partiia Iranazaiaviiaet, chto ona budet podchinaniat’cia vse soiuznoi kommunisticheskoi partii vo vsekhslsluchiakh i vsegda.” RTsKhIDNI, 17/128/818-19.
[11] تأكيد افزوده. «در اين مرحله» اين را مي رساند كه كيانوري و بالادستي هاي او مرحله ي ديگري را نيز در نظر داشتند، يعني همان اجراي برنامه اي كه برژنف در افغانستان به اجرا گذاشته بود و اسكندري از پذيرش آن سرباززد.
[12] J. Hasanli, At the Dawn of the Cold War. The Soviet-American Crisis over Iranian Azerbaijan, 1941-1946, Lanham (MD), 2006, p. 392.
[13] در مورد اين كودتا، بنگريد به كتاب زير كه بر اساس اسناد ك.م. ح.ك. شوروي نوشته شده است:
Amy Knight, Beria. Stalin’s First Lieutenant, Princeton, 1993.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر