محمد یوسف رشیدی مورخ 6/9/88 در خانه پدری خود در نوشهر توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد و تنها خبری که از خانواده اش در اختیار دوستان وی قرار گرفته است خبر اعتصاب غذای او در بازداشتگاه اداره ی کل اطلاعات اطلاعات استان مازندران است. محمد یوسف رشیدی یکی از فعالان دانشجویی چپگرای دانشگاه صنعتی امیر کبیر تهران است که در اعتراضات دانشجویی علیه حضور احمدی نژاد در دانشگاه نقش برجسته ای داشت و از زمان سخنرانی محمود احمدی نژاد در دانشگاه پلی تکنیک در تعلیق از تحصیل به سر می برد. او در هنگام سخنرانی احمدی نژاد پلاکارد بزرگی را در مقابل او بالا برده برد که روی آن نوشته شده بود:«رئیس جمهور فاشیست، پلی تکنیک جای تو نیست
۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه
شکل گیری شبکه های آلترناتیو، مهمترین نیازجنبش درلحظه کنونی است
یکی ازبزرگترین درسهای انقلاب بهمن،افسون همه باهم بود.البته محتوای آن گردآوری توده وارمردم وادغام ومنفعل ساختن همه دگراندیشان ودگرباشان زیرچتروحول هژمونی یک گفتمان بود.گفتمانی که حاکمیت مذهب و روحانیت و وروایت آنها ازمبارزه ضداستبدادی –سلطنتی،حرف اول را می زد.درواقع هیچ خوره ای هم چون همه باهم بودن(همه درزیرچترمن) ذات دموکراتیک وبالنده یک جنبش واقعا توده ای را تهدید نمی کند.گفتمانی که با ایجاد کمترین تکان درجامعه فلاکت زده واستبدادی درصددحفظ بنیادهای فاسد وتبعیض آمیز آن است.
بخاطرآوردن این آموزه بویژه درشرایطی که جنبش درفرایند رادیکالیزه شدن قرارگرفته است،اهمیت زیادی برای اجتناب از تکرار فاجعه شکست انقلاب بهمن، تجربه ای که دیگرکشورهای همسایه فاقد آنند،دارد. "همه باهم" حتی اگربتواند درشرایطی به سرنگونی استبداد حاکم منجرشود،که حتی این هم درصورت فرادستی اصلاح طلبان بدست آمدنی نیست،ازهمان فردای پیروزی پایه استبداد جدیدی را بنامی می نهد.
فرایند رادیکالیزه شدن جنبش:
رویکرد مثبت به ضرورت انقلاب برای درهم شکستن کلیت نظام حاکم، مطرح شدن شعارهای ساختارشکن وعلیه اصل ولایت فقیه ، تقویت پیوند آزادی ونان، وبالأخره گسترش اشکال رادیکال ترمبارزه وحرکات اعتراضی نشانه های محسوسی ازچنین روندی هستند که تحت تأثیرتحولات منطقه وسرنگونی دبکتاتورها شتاب بیشتری گرفته است.
درپی برآمد انقلابی مردم درروزعاشورا،بخش اصلاح طلبان جنبش سبز،که بارهبری موسوی وکروبی شناخته می شوند،وازجانب حاکمیت که حاضربه مذاکره وبرسمیت شناختن آنها نبود وبویژه فشارازپائین که عملا ازمرزهای مجازمبارزه درچهارچوب نظام فراتررفته وشعارهای ساختارشکن معطوف به سرنگونی ونفی کلیت نظام را می دادند،دچارانفعال شدیدی شدند. ازاین رو برای تقویت موقعیت چانه زنی خود و مهمترازآن برای کنترل جنبش درحال رادیکالیزه شدن،تجدید سازماندهی خود را ،که زیرضرب هم قرارگرفته بود،دردستورکارخود قراردادند. ایجاد یک شورای مرکزی هدایت کننده که مدتها برسرعنوان حزب وجبهه یا جنبش ونظایران آن درمیانشان بگوومگوهم وجود داشت،تهیه یک منشوردربرگیرنده مطالبات اصلی آنها،ایجاد یک رسانه وایجاد تشکل ها وشبکه های توده ای وانتقال بخشی ازرهبری وکادرهای خود به خارج کشورازعناصراصلی تجدید سازماندهی نوین بود.
انتشارمنشوراول که توسط موسوی ودستیارانش-بدون مشارکت عمومی- تهیه شد،گام اول بود که پس ازحک واصلاحات جزئی وباحفظ همان محتوا با امضای موسوی وکروبی اکنون انتشارمجدد پیداکرده است. هدف عمده برگزاری انتخابات آزاد دردرون نظام واجرای بی تنازل قانون اساسی وباصطلاح همه مواد آن است.بنابراین کلیت نظام ولایت فقیه وتداوم حکومت مذهبی وسرکوب آزادی ها هم چنان برقراراست ودعوا صرفا برسرقرائتی ازقانون اساسی وچرخش قدرت درمیان حامیان آن است(دعوا برسرلحاف ملا).
باین ترتیب اصل سرنگونی استبدادمذهبی وهم چنین مطالباتی هم چون درهم شکستن سیاست لغو یارانه ها وسایروجوه سیاست های نئولیبرالیستی ولغواعدام وجدائی دین ازدولت وآزادی های بی قید وشرط سیاسی وبرابری جنسیتی وملی و... بطورکلی برقراری برابری اجتماعی-اقتصادی،به عنوان مطالبات عمده جنبش هم چنان دربیرون ازاین منشورودرمتن جامعه بی پاسخ می ماند.بدیهی است که وظیفه پیش بردآنها بردوش نیروهای اجتماعی دیگری قراردارد.
فراافکنی!
با این همه منشورسبزکه درعین حال بیانگرگفتمان یک رویکرد-مبارزه اصلاحی درون سیستمی است- تلاش دارد که با فراافکنی خود را بیانگرمطالبات عمومی معرفی کند و درعمل نیزبا سوارشدن برموج جنبش سرنگون طلبانه وباماهیت فرارونده، آن را تحت کنترل خود گرفته وبه سوی همان جاده خاکی مورد نظر،ودرخدمت چانه زنی های خود برای تقسیم قدرت، براند
دراین رابطه قراردادن منشوردرجایگاه واقعی خود،یعنی به منزله گفتمان یک جریان اصلاح طلبانه ومعترض به این یا آن سیاست حاکمیت، ازطریق نقدوسیع آن وایجاد صف مستقل گفتمان رادیکال(یعنی ازطریق یک اقدام مثبت –دیالوگ باتوده ها وسازمان یابی- ونه پرخاشجوئی های بی حاصل) برای کانونی کردن مبارزه ضداستبدادی-مطالباتی فرارونده مهمترین وظیفه لحظه کنونی را تشکیل میدهد.
موج سواری!
موج سواری برروی جنبشی با محتوا وجهت گیری رادیکال، اکنون مهمترین تلاش اصلاح طلبان را تشکیل می دهد.البته هستند نیروها و رویکردهای دیگری درصفوف بورژوازی ویا حتی درصفوف اپوزیسیون خارج ازکشوروبرخا بایدک کشیدن عنوان چپ(رفرمیستی)، که آنها نیزباتوسل به تاکتیک موج سواری وابرازهمسوئی وهمبستگی با اصلاح طلبان وگذاشتن نیرووتوان خوددرخدمت تبلیغ مشی آنها وفراخوان های آنها ودادن اطلاعیه های حمایتی ازآنها، به نوبه خود مشغول موج سواری دراین آشفته بازارسیاست هستند.نمونه سازگاراها وشماری دیگرازاین جماعت تجسم بارزاین نوع از موج سواران هستند با این سودا که روزی نوبت خودشان وگفتمان خودش فرابرسد. هم چنان که رفرمیست های مدعی چپ وموارد مشابه آن نیزمشغول موج سواری برهمین بستروباهمین سوداها هستند.
اما نیروهای واقعا معطوف به ریشه ها ومدافعان آزادی وبرابری اجتماعی که مطالبات واقعی وپرنسیب های خویش را فدای موج سواری وسودای دست یابی به قدرت نمی کنند،بجای موج سواری باید تمامی نیرووتلاش خود را برای شکل گیری این صف مستقل که ازقضا دارای زمنیه های مناسب اجتماعی برای گسترش هستند، متمرکزکنند.آن پایگاه اجتماعی که بجای سواری دادن به دیگران دریک جامعه استبداد خیزوصغیرپرور، آنقدرخویشتن را بالغ وصاحب صلاحیت و توانانی می دانند که زمام کنترل واداره جامعه وهرآنچه را که خود خالق ومولد آنهاهستند،بدست گیرند
ضرورت شکل گیری شبکه های آلترناتیو
اگراین واقعیت داردکه ضربان قلب جنبش،درتفاوت با ضربان اصلاح طلبان، به نوع دیگری می زند وکارگران وزنان وجوانان ودانشجویان ومزدوحقوق بگیران درصحنه خیابان ها،کارخانه ها وادارات ودانشگاه ها ومدارس وخانه ها و... عمدتا درگیریک مبارزه ضداستبدادی ازنوع دیگر و با مطالبات دیگری هستند ،واگرعموما برخلاف شعارها وتلاش های اصلاح طلبان شعارهای ساختارشکنانه می دهند، پس چرا نباید سریعا سازوکارهای مناسب خود را به وجود بیاورند؟ اگرمثلا جوانان مصرجنبش 6 آپریل را به وجود آوردندو قادر به دادن فراخوانهای اعتراضات وتجمعات ضداستبدادی با استفاده ازشبکه های مجازی و شبکه های واقعی شدند وسرانجام هم مبارک را سرنگون کردند،چرا جوانان وجنبش ما باوجود سابقه وتجربه بیشترنتواند فراخوان دهندگان و شبکه های مستقل خود را برای پیشبردمبارزه هم اکنون جاری خود بوجود آورند؟ .بی شک بلوغ جنبش درگرو عبوربه این مرحله است.بنابراین اکنون ایجاد شبکه ها وحلقات مستقل برای جمع بندی پیشنهادات و تنظیم فراخوان های جوشیده ازمتن خود جنبش توسط جوانان وفعالین حاضروآگاه درجنبش ،توسط نیروهائی که نبض واقعی انقلاب درآنها می تپد،اهمیت مبرم دارد وگامی است تعیین کننده برای حضورمستقل وبرطرف کردن شکاف عمده موجود درجنبش(بین ماهیت جنبش ومدعیان رهبری آن)،برای ایجاد یگانگی وهم آهنگی بین رهبری وخود جنبش است:خودرهبری. اکنون هم شکاف فوق به عنوان مهمترین معضل جنبش، وهم شکل دادن به شبکه های آلترناتیوبه عنوان ضرورتی حیاتی پاسخ به این معضل، نیازلحظه حاضر برای تداوم وگسترش دامنه کمی وکیفی جنبش و روند انقلابی است.بدیهی است که درهمین رابطه تلاش برای دسته بندی ولیست کردن مطالبات اصلی(منشورمطالبات پایه ای هم اکنون موجود جنبش)،ایجاد کانون های هم آهنگ کننده وفراخوان دهنده درپیوند با شبکه های واقعی ومجازی، وتقویت رسانه های مستقل این گفتمان وبهره گیری حداکثر ازامکانات داخل وخارج برای پیشبرداین هدف، ضرورتی درنگ ناپذیراست. وگرنه حتم بداریم که خطربه بادرفتن پتانسیل آزاد شده ویا درشرف آزادشدن جنبش توسط رویکردهائی باافق های محدود وتنگ که بدنبال اهداف دیگری هستند، جدی است. چنانکه ازهم اکنون شاهد نمونه هائی ازآن نظیرصرف این شوروشوق به وجود آمده پیرامون بزرگداشت برگزاری روزتولد ویا شعارزنده باد این یا آن رهبروساختن اگرنه خمینی ها که باصطلاح "ماندلاهای جدید" ( درواقع درجهت رهبرسازی) ودادن شعارمعطوف به چهارچوب نظام ومرمت آن بجای شعارهای ساختارشکن وفرارونده وبطورکلی تقلیل دادن وتجزیه کردن مطالبات انقلابی واساسی وراهبردی انقلاب مردم به مطالبات خردهستیم.درهرحال ایجاد شبکه های آلترناتیومبرم ترین مساله کنونی است، شبکه هائی که بستر وعناصرمهم واصلی آن فراهم شده است و تأخیردرشکل یابی وبلوربندی آنها موجب خلأی می شود که توسط جریانات اصلاح طلب وسایرموج سواران پرمی می گردد.مردم باید خلأی را که توسط مبارزات خودآنان بوجودمی آید بلافاصله ازطریق اقدام های مستقل وارگانها وسازمانی جوشیده ازمتن خود پرکنند.
بهرحال فعال شدن رویکرد اصلاح طلبانه ودرون سیستمی ویا حتی برون سیستمی صرفا معطوف به تغییرچهره ها ونه ریشه های نظام، درشرایطی که جنبش مردم به دیواره های نظام و مرزهای خروج ازآن رسیده است وتحولات شگرف و انقلابی منطقه هم براین رویکرد تأثیرمثبت وشتابنده می گذارد، معنائی جز عروج گفتمان نابهنگامی که زمانش سپری شده،ازطریق موج سواری برروی یک جنبش عمیقا ساختارشکن،جهت کسب هژمونی وهدایت آن به سوی باتلاق نیست.مقابله با آن نیزجزازطریق سازمان یابی مستقلانه پایگاه اجتماعی اکثریت بزرگ به گردمطالبات پایه ای خویش وبکارگیری اشکال متنوع و مکمل مبارزاتی نیست.نقد وآگاهی بخشی نسبت به آکسیونیسم آنها پیرامون مطالبات خرد برای تسخیر وانحراف اذهان توده ها وجوانان ازمطالبات کلان ونبردهای اساسی علیه نظام حاکم،ازدیگرشروط لازم برای پرکردن شکاف موجود بین پایگاه اجتماعی این اکثریت عظیم وگفتمان وسازمان یابی وحضور باسیمای مستقل و متعلق به خود است.
2011-02-27 08-12-89 تقی روزبه
۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه
حمید دباشی کیست؟
حمید دباشی درکنار همرزمش اکبر گنجی
اخیرأ سایت" اشتراک" مصاحبه ای با آقای حمید دباشی ترتیب داده است.
این مصاحبه درسایت" آزادی بیان" نیزدرج شده است؛که لینک آنها را درپایان مطلب ملاحظه خواهید کرد.
اشتراک در آغازمصاحبه،حمید دباشی رااینگونه به خوانندگان خود معرفی کرده است.
"پروفسورحمید دباشی،استاد ایرانشناسی وصاحب کرسی هاکوپ کورکیان دردانشگاه
کلمبیا است.دردودهه اخیر ازاوبیش از20جلد کتاب وصد مقاله درزمینه فرهنگ،ایدئولوژی
وهنربه چاپ رسیده است.ازجمله تألیفات دباشی......"
هدف ازمعرفی دراین موارد این است که ازمصاحبه شونده شناختی به خواننده بدهند.
اما اشتراک با معرفی بسیارمختصراززندگی دباشی،راه رابرای شناخت کامل او مسدود
کرده است.درحالیکه خوانندگان این مصاحبه تنها ازلابلا ی زندگی60 ساله دباشی است؛
که به پیدایش وعلل مواضع هم اکنون او پی خواهند برد.
مصاحبه کننده برای اینکه مصاحبه شونده را هوادارطبقه کارگر معرفی کند،زیرکانه جمله
زیررا ازمیان حرفهای اوانتخاب وآنرا عنوانی می کند برای مصاحبه خود.
"طبقه ی کارگرایران رابه بی حقوقی مطلق کشانده اند"
این شیوه شخصیت سازی،چیزی جز عوام فریبی نیست.سایت اشتراک نخست برروی
تعارفاتی چون ایران شناس،صاحب کرسی،خوانندگان جوان وبی تجربه را گمراه می سازد.
من درتکمیل معرفی دباشی باید این را اضافه کنم که اودردوران دانشجوئی خود درآمریکا
به خاطرضدیت با مارکسیسم،خیلی زودبه حلقه سرمایه داران راه یافت. وبعد از پالوده خوردنهای سیاسی، بعنوان یکی ازمدیران"پروژه دموکراسی ایران" منصوب شد.
بورژوازی آمریکا برای نفوذ بیشتردرخاورمیانه وبرای حفظ منافعش درایران همواره رویای یک انقلاب مخملی رادرسرداشت.
لذاازدلِ اعتراضاتِ مردم درسال1388 حرکتی ارتجاعی بنام "جنبش سبز" به رهبری میرحسین موسوی رابه کمک حقوق بگیرانش بیرون آورد.
موسوی برای تنظیم ارتباطات خود با بورژوازی بین المللی،تعدادی ازمشاوران خود از
ازجمله محسن سازگارا،اکبر گنجی،مسعود بهنود،محسن مخملباف و" طنزنویسی "
بنام سیدابراهیم نبوی را به خارج ازایران اعزام کرد.
حمید دباشی با ورود اکبرگنجی ومحسن سازگارا به آمریکا،دفترمرکزی"جنبش سبز"در
خارج را کشور را افتتاح کردند.
این گروه کمکهای مالی خود را ازهمان 50 میلیون دلاری که دولت آمریکا برای تحولاتِ
رنگی درایران،درنظرگرفته است؛ تأمین می کند.اکبرگنجی ازاعضای این گروه دریک شعبده بازیِ امپریالیستی،مبلغ نیم میلیون دلار بعنوان جایزه دریافت کرد. این گروه وظیفه دارد تا
انقلابِ آزادیخواهانه و عدالتجویانه ی مردم ایران را با رنگ سبزبه انحراف ودر
نهایت به شکست بکشاند.
این باندِ دغلکار ومردم فریب،درعمل به رژیمی خدمت میکنند که مدعی مبارزه با آنند.
درواقع این سه تن،نمایندگان سیاسیِ بورژوازی ایران درخارج ازکشورهستند.
همان بورژوازی که درکشتار وسرکوب وحشیانه ی زحمتکشان وکارگران وبرای برقراری
نظم سیستم سرمایه داری جهانی؛ دمی آرام نمی نشینند.
حال برمی گردیم ونگاه میکنیم به سخنان دباشی دراین مصاحبه.
حمید دباشی می گوید:"طبقه کارگرایران رابه بی حقوقی مطلق کشانده اند:
پرسش اینست که چه کسی طبقه کارگرایران را به بی حقوقی مطلق کشانده است؟
مگرغیرازاینست که باندِ میرحسین موسوی ازهمان فردای انقلاب57وبا موافقت خمینی،
همه روزه کارگران وفعالان کارگری راروانه ی شکنجه گاهها وازآنجا به پای چوبه های داربردند.
حمید دباشی بخوبی می داند که اعدام هزاران آزادیخواه دقیقأ درزمان نخست وزیری موسوی صورت گرفت وبعدها باند رفسنجانی وخامنه ای ادامه دهندگان آن بودند وهستند.
تأسیس نهادهای ضد کارگری اساسأ برطبق رهنمودهای موسوی ومشاورانش انجام شد.
همه آنان که کمی با مسائل کارگری آشنائی دارند،میدانند که بورژوازی ایران بدون داشتن
کارشناسانی چون حمید دباشی هرگزقادر به نفوذ درسندیکاهای مستقل کارگری وبه
انحراف کشاندن آنها نبود.
دباشی درجای دیگری ازمصاحبه می گوید:
"من برای جنبش آزادیخواهانه مردم ایران،که بچه های ما،درایران تصمیم گرفته اند
جنبش سبز بخوانند،قائل به یک بعد تاریخی ویک بعد اجتماعی هستم"
حال ببینیم جنبش سبزی که دباشی ازآن نام می برد چیست؟
بیانیه12 فوریه2011 جبهه مشارکت یکی ازتشکلهای اسلامی وابسته با باند موسوی
می گوید:"جنبش سبزبه دنبال سقوط نظام نیست"
بنابراین وبرطبق معرفی بالا ازجنبش سبز،دباشی به این استنتاج رسیده است که جنبش
سبز"بچه های ایران"جنبشی است مسالمت آمیز که به دنبال سقوط نظام اسلامی نیست.
براستی اگرچنین است که دباشی میگوید،پس چرا موسوی درچندین بیانیه،جوانان را به
خویشتنداری و پرهیزازخشونت وشعارهای ساختارشکنانه،دعوت کرد.
دراینجا بی مناسبت نیست که به تعدادی ازشعارهای جوانان ایران که حمید دباشی برای
"جنبش سبز"شان قائل به بعد تاریخی واجتماعی است؛توجه کنیم.
مرگ بردیکتاتور مرگ براستبداد مرگ برخامنه ای مرگ براصل ولایت فقیه
خامنه ای بدونه / بزودی سرنگونه خامنه ای حیاکن / مبارک را نیگاکن
خامنه ای قاتلِ / ولایتش باطله می مانیم- می میریم- پرچم رو پس میگیریم
هم قیام خیابونی / هم اعتصاب کارگری زندانی سیاسی آزاد باید گردد
حکومت اسلامی نابود باید گردد
حمید دباشی درجای دیگری ازمصاحبه می گوید:
"بنظرمن جنبش اعتراضی مردم ایران به نسبت جنبشهای اعتراضی شمال آفریقا بنیه ی
انقلابی نداشت"
برتولت برشت می گوید:آنکس که حقیقت را نمی داند بی شعوراست.
اما آنکس که حقیقت را می داند اما آنرا پنهان میکند،تبهکاراست.
بنظرمی آید پروفسور حمید دباشی حقیقت را می داند اما آنرا پشت دلارهای آمریکائی
پنهان کرده است.
وآن حقیقت پنهان شده اینست که جنبش اعتراضی مردم ایران چه درسال1388وچه درسال1389 همواره بنیه انقلابی داشت این بنیه انقلابی بخصوص در6 دی ماه88 معروف به روز عاشورابقدری زیاد و پُرقدرت بود که دولتهای سرمایه داری را به وحشت انداخت.
دراینجا بود که دولتهای سرمایه داری برای متوقف کردن روند انقلاب مردم ایران،
کارشناسان خود ازجمله حمید دباشی را وارد میدان کردند،ودیدیم که میرحسن موسوی طی
بیانیه ای ازمردم خواست؛خیابانها را ترک کنند وبه خانه های خود رفته وبربالای بامها
شعارارتجاعیِ الله اکبر سردهند تا "انشاالله"وضع بهبود یابد.
متأسفانه شعارِهم قیام خیابونی – هم اعتصاب کارگری،تنها قسمت اول آن به مرحله اجرا درآمد.
یقینأ اگر سندیکاهای مستقل کارگری ازگزند رفورمیستها وباند موسوی درامان می بودند،
این توانایی را می داشتند که بصورت سازمان یافته دست به اعتصابات سراسری زده و
همراه با قیام خیابانی،کار این رژیم ضد بشری را یک سره کنند.اما چنین نشد وسرنوشت
مردم به گونه دیگری رقم خورد. بازهم دستگیری،بازهم شکنجه،بازهم اعدام.
در خاتمه :
راستش من ازموضع گیریهای قلم به مُزدانی چون حمید دباشی متعجب نیستم.
اما درحیرتم که چرا سایت اشتراک که خود را هوادارکارگران معرفی کرده است اقدام به
چنین مصاحبه ای نموده؟مگربرطرف کردن مشکلات مالیِ رسانه ها ازراههای شرفتمندانه امکان پذیرنیست؟
آیا این نوع مصاحبه ها ودرج آن درسایتهای کارگری،به جنبش آزادیخواهانه وعدالتجویانه
زحمتکشان وکارگران آسیب نمی رساند؟
با نقل کلامی ازیک رفیق مطلب را بپایان می برم:
"من براین باورنیستم که با توضیح واقعیتها و حقایق تاریخی می توان ازشدت کینه و
دشمنیِ میرحسین موسوی وهمفکرانش به سوسیالیسم کاست؛زیرا کینه ودشمنی آنان با
سوسیالیسم،ماهیت طبقاتی دارد. این گروه شبکورهائی هستند که آفتابِ حقیقت،کمکی به
قوه بصیرتشان نمی کند."
جهانگیر محبی
22فوریه2011
مصاحبه سایت اشتراک با حمید دباشیhttp://www.eshterak.info/m/ 2011/02/post-50.html
مصاحبه ی سایت اشتراک با حمید دباشی
حمید دباشی براین باوراست که جنبش اعتراضی مردم ایران
بنیه ی انقلابی ندارد.فیلم های زیرپاسخی ست به ادعای دروغین او.
آنان که تبعیدیان را شکم سیر و جام بدست معرفی میکنند
مبارزه علیه دیکتاتوری حاکم در داخل و یا در تبعید از یک جنس اند.بسیاری تلاش دارند تا میان این دو سوی مبارزات آزادیخواهانه شکاف اندازند. تبعیدیان را شکم سیران جام بدست تصویر می کنند و بدین طریق اهمیت و جایگاه حمایت های ایرانیان خارج از کشور از اعتراضات مردمی در داخل را نادیده میگیرند.قلب تپنده تبعید اما هرگز آرام نگرفته است و تا صبح آزادی و رهائی مردم کشورمان خواهد تپید. حسن حسام شاعر آشنا و مردمی در تبعید با هنر خود در شعر زیبای ( بر دیوار سنگی تبعید ) این مقوله را بقلم آورده است.
بر گرفته از کتاب شعر خوشه های آواز حسن حسام
بر دیوار سنگی تبعید
در جاده پر چم انتظار
جان می کنیم ما
بر فرشی از خنجر و خار
تا تلاطم بهاری دوباره
این سرمای سرد را
یخ بشکند
تا شعله گرم پیامی منفجرمان کند
افسوس!
باد خسیس بی گل قاصد می آید
و دل ما را بیهوده شیار می زند و می گذرد
در همهمه ی گنگش.
ما خیل دلشدگان
خسته از روزهای تهی,
زیر آواری از دود و خاکستر
مست می شویم و مشت فراز می کنیم
به هیاهوی گنگ و بیگانه
که رندانه
و بازی گوش
از کنارمان به عشوه می گذرد!
×××
ابر ناآرام را گو ببارد
بر این پستوی بی روزن تبعید
که سرما
تلخ تر از دم ما نیست
ابر ناآرام را گو ببارد
سخت
که مرگ کبود بر آستانه ی در ایستاده است
با پوزخند دیوانه سرش!
و شب,
به چون دشنه ای برهنه,
سنگین
و سرد
و خاموش
بر گلوی جویده ی ما می نشیند,
تا آوازمان را خفه کند
×××
ابر را گو ببارد
ابر را
پیش از آنکه مرگ کبود
با پوزه ی سردش
جان سودا زده را لیسه کشد
بر کرانه ی تبعید
این راست است
راست
من آزادم این جا
دست های من,
بسته نیست
و یخبوسه ی شلاق و داغ
پای مرا نمی سوزاند
خواب دریا را چه کنم آخر؟
به هنگامه ای که دشنه ی تاریک ماه
پشت خاکستری روز را
به زخمی گران چاله کرده است,
که از هیبت هراسه ی آن
بیداری شب زدگان
به خاکستر خواب,
بدل می شود!
×××
این باد گیج سر را بنگر
که بی ثمر
از کوچه های بهاری این خراب آباد می گذرد!
و پستان های سخت و سرد شاخه ها را
نمی مکد
تا در رگهای منجمد شده شان
شیر تازه جاری شود.
دردا!
بر این نمط که باد خسیس می گذرد ,
شکوفه ها دهانی برای آواز ندارند.
×××
ابر را گو ببارد
تا در آتشفشان بارانش
هزاران شکوفه بر تن شاخه های عریان
بنشیند!
×××
ابر را گو ببارد
ابر ناآرام را گو ببارد سخت
بر خلوتکده ی گدازان ققنوسانی که خاموش
می سوزند!
ابر اما,
نوعروسی است نشسته مغموم
در حجله ی سیاهش!
ابر آراسته است!
به غمی که می خواهد
باغ و باد را بدرد
ابر آراسته است,
به پستانهای کالی
که هرگز شیر نداده اند
ابر آراسته است,
به هیمه ی بارانی شگرف
که سر خاموشی ندارد!
ابر
بی جان ما,
به جان آمده است!
و چون جان ما,
بغض سنگین چندین ساله ایست
که به هرایی خواهد ترکید
آهای ی ی ی
ابر را گو ببارد
بر این بغض ساده ی خاموش
در کرانه تبعید
×××
ابر اگر منفجر نشود این جا,
باد اگر غریبه بماند با ما,
غم ترا چه کنم؟
غم ترا چه کنم دل جدا شده
دل آواره
که می سوزی در دود هیمه ی خاموش
بی شعله ای
فریادی
نفرینی
به غربت
آرام
آرام
چون موم!
کوچه های خزه بسته
یخ بسته اند
کوچه های خزه بسته
یخ بسته اند
و عابران
لب بسته اند
و عابران
لب بسته اند
آهای ی ی ی
شهر شمالی
شهر شمالی
شهر باران
شهر سفالهای سبزینه بر سر!
هوای تو در سر دارم
به هنگامی که باد خسیس بی رمق
بی هیچ راز و پیامی
می آید و می گذرد از من,
چنان چون عابری ناشناس
که نه نامی
و نه نشانی آشنا دارد.
×××
ابر را گو ببارد
ابر را گو ببارد
سخت تر از خیال این تبعیدی بی تاب
که حسرت پرواز را
سر در قفس شکسته است!
×××
بر بام سرد ایستاده ایم برادر!
و گلو را غربت به چنگالی از آهن
شیار می زند
هم اگر چند
تمام روز
تمام لحظه های سبکبال
طنین فریاد کبود تبعیدیان
پنجره های مات را به رعشه اندازد,
هم اگر این همه گوش
این همه چشم
این همه دل
بر دیوار سنگی تبعید
گلهای سوسن و زنبق بکارند,
هوای تو از سرم
دل نمی کند!
آهای ی ی ی
شهر شمالی
شهر شمالی
شهر یاران
سفال
باران
شهر یاران سوخته دهان
در لحظه های تیر باران
×××
چنان پرند از هیاهوی خود
که فریاد کبود ما در آن
بی صدا می شود
آهای مردم بیگانه!
عشقم را نه به لبخند دیر آشنای شما
و نه به ایثارهای راهبه وارتان
هدیه نخواهم کرد.
عشقم از آن سرزمینی است
که مردمانش
می میرند,
بی آنکه رخصت فریاد داشته باشند,
عشقم را
در آن میهن سوخته
با خاکستر خاموشش
و شعله های خشم فرو خورده اش
لای سبزینه ها
و سفالها
و باران
نهان کرده ام
عشقم را
پشت دیواره های لب تشنه ی ترک خورده
در خمیازه بازوان خسته از کار مزد بران
و بیکاران
در جوبار مویه های مادران سیاه پوش
در آواری از خاکستر آرزوهای بر باد شده
در تپش شعله ی بی تابی که
خونبار و بی قرار و پایدار می سوزد,
نهان کرده ام.
×××
من عشقم را با هیچکس قسمت نمی کنم
هیچکس
حتی اگر گلخندش معصومانه باشد
چرا که بالی است مرا چنان گشاده
که هر از گاهی
به شامگهان
و به هنگامه ی غروب
می روم
بر بال سفالین شهر خاکستری می نشینم
و برای دلسوختگان آن جهنم جادو
ترانه های سبز می خوانم
و به آواز خروسانی که در یادهای باد
بامداد را خبر می دهند,
گوش می خوابانم
×××
ابر را گو ببارد
ابر را؟
نه
در این کرانه سرد تبعید,
تاریخ را بگذار شبانه بگذرد
با ما
و بی ما
در این خراب آباد
اطرافگاهی نمی جویم این جا من
مردی در گذرم
با کولباری از خاطره و آتش,
تا بر سفره نان جوین و خون و خاکستر خود بنشینم
و با آن همه غمگساران خاموش
دیداری تازه کنم
پیشواز بهار را
و گوش بخوابانم به آواز خروسی که
هر خروسخوان,
صبح را
می خواند گرم!
من هنگامی بند پاوزارم را باز می کنم
و گره جامه دانم را می گشایم
که بوی خوش خزه و سفال و باران
جان مرا بتاباند.
بار من آنجا
بر زمین می نشیند.
چه تابستان باشد چه زمستان!
شب جان سخت را آخر
حریف جان سختی است
هنگامی که ما
بازو به هم می بافیم
ابر خواهد بارید آنجا
باد و آتش و آرامش
برآن خاکدان سوخته خواهد نشست
و هر چه شیخ و محتسب و شحنه ست
از حیاط خانه جارو خواهد شد!
هم اگر باشیم یا نباشیم,
خاکستر ما خود
فریاد عشق سوخته ای خواهد شد
که بهار مشترک می زاید.
×××
باد خسیس!
بیگانه سر چه می گذری؟
مادیان ها می زایند
مادیان ها می زایند
آنک!
بر بلندای باور خود ایستاده ام
مشرف به گستره ی مرغزاری که
شعله سبزه زارانش
باد را خیره می کند
و شیهه ی مادیان های باردارش
تاق بزرگ سربی را می لرزاند,
در آواز هزاران هزار علف تازه نفس
زان پس,
این مرغزار سوخته جان
شعله می شود!
۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه
وبلاگ نویس زندانی، محمدرضا پورشجری: نقشه و تصمیم رژیم اسلامی درباره فرجام کار من
فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ایران
شرحی از وضعیت و شرایط وبلاگ نویس زندانی محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) که توسط وی نوشته شده است و جهت انتشار در اختیار "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران "قرار داده شده است. متن آن به قرار زیر می باشد:
شرحی بر یک بیداد،
نقشه و تصمیم رژیم اسلامی درباره فرجام کار من بدین قرار است :
تا این زمان 3 سال حبس تعزیری ( یعنی همراه با شکنجه ) در بیدادگاه اسلامی نصیبم ساخته است که نه ابلاغ آن را پذیرفتم و نه اعتراضی کردم . ( چون اگر اعتراض می کردم معلوم نبود در دادگاه تجدید نظر رأی دادگاه بدوی تشدید نشود. دادگاه تجدید نظر در هلند و یا فرانسه تشکیل نمی شود . دو تا اتاق آنورتر یک آخوند طالبانی تر نشسته که ممکن است همه کینه اسلامی اش را بر من خالی کند. میدانیم که سابقه هم داشته است . چند سال پیش از این یک متهم سیاسی اهل کردستان که به 10 سال حبس محکوم شده بود در دادگاه تجدید نظر به اعدام محکوم شد.)
بنابراین به مدت 3 سال در چنگ اهریمن اسیرم .در این مدت رژیم اسلامی فرصت دارد که یا به طریقی مرا نابود کند و از میان بردارد و یا در بیدادگاه دیگری که به دادگاه پنج قاضی موسوم است و گویا در دادگاه شعبه 8 دادسرای عمومی کرج برگزار می شود و از دو تن آخوند رسمی و 3 تن آخوند مکلُا که جملگی شاکی و دشمن من هستند تشکیل می شود ،مرا به اعدام محکوم نمایند و طی این 3 سال که در شکنجه گاه رجایی شهر اسیرم ، هر زمان مصلحت دانستند و زمان را مناسب تشخیص دادند مرا به دار بکشند. این جلسۀ بیدادگاه اسلامی برای رسیدگی به اتهام " توهین به مقدسات " تشکیل خواهد شد.
اهریمن همین اندازه به انسان فرصت زندگی می دهد که او فرزندانی به دنیا آورد تا مغز آنان خوراک مارهای دوش ضحاک شود . درست به مانند سرمایه سالارانی که دستمزد کارگران خود را به میزانی تعیین می کنند که مقدار کالری مصرف شده حین کار را برای روزکاری بعد جبران کنند و نه بیشتر.
در بیدادگاه اول که در حقیقت حتی همان دادگاه فرمایشی هم در میان نبود و در اتاق محقری تشکیل شده بود ، دادرس دادگاه یک سئوال درباره اتهام توهین به " مقام معظم رهبری " کرد و یک سئوال هم درباره رابطه با "سایت های ضد انقلاب " پرسید. رای بیدادگاه اسلامی که در حقیقت توسط وزارت اطلاعات دیکته می شود و در دفتر و دبیرخانه دادگاه تایپ می شود مرا به دو سال حبس در مورد اتهام نخست و یک سال حبس در مورد اتهامی که به هیچ وجه در آن جلسه مطرح نشد و به تبع دفاعی هم از جانب من صورت نگرفت یعنی اتهام " تبلیغ علیه نظام " محکوم ساخت . آنهم در دادگاهی که نه قاضی داشت نه هیچ یک از لوازم و قواعد حقوقی یک جلسۀ دادگاه رسمی از جمله وکیل مدافع ، هیئت منصفه ، نمایندگان رسانه ها وجود داشت . حتی تا صبح روزی که پاسدار بند مرا از خواب بیدار کرد و برای اعزام به واحد قضایی راهنمایی نمود هم ، نه از جلسۀ دادگاه خبر داشتم و نه اتهامی که باید رسیدگی می شد و نه از کیفر خواست و نه از هیچ دیگر.
واژه " داد" در فرهنگ ایران هرگز معادل کلمۀ عدالت نیست . بلکه داد به معنی حق ضعیف در برابر قدرت است. دادخواهی و دادگری به معنای اعادۀ حقوق ضعیف و ستمدیده در برابر قدرتمندان و ستمگران است و نه بالعکس.
هنگامی که آقای خامنه ای در سفر به شهر قم در همین سال جاری ، مردمی که برای بازپس گرفتن رأی خود که در انتخابات 88 دزدیده شده بود به خیابان ریختند و گفتند " رأی من کجاست " را « میکروب » می خواند ، دقیقا این جاست که دادخواهی یعنی به محاکمه کشاندن.
وی به اتهام توهین به یک ملت مصداق می یابد .داد فقط و فقط اینجا معنا می دهد و نه محاکمه و محکوم کردن فرد ضعیف و ستمدیده و اسیری مانند من به اتهام توهین به مقام قدرت بلامنازع و بی حد و حصری که تا دندان مسلح است و جان و مال یک ملت در چنگ اوست. این عین بیداد است.
***
در شعبه دوم دادگاه انقلاب کرج به اتاق کوچکی با اثاثیه و تزئینات محقری بود که آخوندی مکلّا که گفته می شد دادرس دادگاه است از من نام و مشخصاتم را پرسید . مرا با دستبند و پابند بطوریکه به مأموری متصل بودم به دادگاه انقلاب کرج آورده بودند. دادرس از من پرسید ه دینم چیست ؟ گفتم به خودم مربوط است ( روز اولی هم که توسط مأموران وزارت اطلاعات به بند سپاه زندان رجایی شهر معروف به بند 8 سپاه آورده شدم همین سئوال را پرسیدند و من همین جواب را دادم . فردی با دست محکم به پشت گردنم زد . بطوریکه چشم بندم جابجا شد .
گفت:هی اینجا اطلاعات است درست جواب بده!
گفتم: من آزاد اندیشم.
گفت: می خواهیم بدانیم بهایی نباشی !
گفتم : من نه بهایی م ، نه مسلمانم ، نه مسیحی ام و ... گفتم من انسانم ، من ایرانیم .همین کافی است .
دادرس پرسید اتهام " توهین به مقام معظم رهبری " را قبول داری ؟
پاسخ دادم: من مشی ای ، شخصی ، جایگاهی ... به این نام نمی شناسم.
ادامه دادم: اگر منظور فردی است دیکتاتور و خودکامه و ستمگر که به خاطر حفظ قدرت و انحصار ارتش ، مخالفان و معترضان وضع موجود را در زندان ها با شکنجه به قتل می رساند و در خیابان به گلوله می بندد ، پس بسیار طبیعی است که از وی به دشنام یاد شود یعنی به نام بد.
پرسش دوم در بارۀ ارتباط من با " سایت های ضد انقلاب " بود. گفتم من منظور از این عبارت و اصطلاح " ضد انقلاب " را نمی فهمم . به نظر من " ضد انقلاب " همان اتفاقی بود که سال 57 روی داد . ضد انقلابی علیه دو انقلاب ! انقلاب مشروطیت و انقلاب سفید . در هر صورت ارتباط من با هم میهنانم که در خارج از کشور در تبعید بسر می برند ، از حقوق طبیعی من است . طبق ماده 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر کسب اطلاع و آگاهی و نشر آگاهی ها و اندیشه ها جزو حقوق بشر است . تبادل افکار با دیگران نیز نمی تواند. از سوی هیچ فرد و قدرت و سیستمی جرم تلقی شود.حق آزادی بیان که مادر آزادی هاست ، این اجازه را به من می دهد که اندیشه ها و آرا و افکار خود را بدون هیچ حصر و استثنایی بیان کنم.
*
حاشیه :
جالب اینجاست که دادرس مذکور در ابتدا از من پرسیده بود آیا وکیل دارم ؟!
این در صورتی است که در پرونده ای که در زندان موجود است پس از اینکه بر ممنوع ملاقات و ممنوع تلفن بودن من تأکید کرده اند ، به صراحت نیز گفته شده است که " حق تماس با وکیل ندارد! " طرفه اینکه در برگه ای که به دست مأمور وظیفه ای داده اند که مرا به واحد قضایی می برد و می آورد ، پس از اینکه تأکید شده است که " با مراقبت شدید مأموران به واحد قضایی اعزام شود " آورده اند.
"به سبک سلمان رشدی به مقدسات توهین کرده است" !
این جمله که پس از متن تایپ شدۀ اتهامات رسمی از جمله " اقدام علیه امنیت ملی ، توهین به مقدسات ، توهین به مقامات نظام و تبلیغ علیه نظام " نوشته شده است ، هیچ هدف و منظوری به جز تحریک اوباش برای آسیب رساندن به من نداشته و ندارد . بطوریکه مأمور همراه من که نوجوانی کم تجربه بود ، پس از بازگشت از دادگاه انقلاب و همراهی من تا زندان توصیه کرد که " مواظب خودت باش" !
سیامک مهر (محمد رضا پورشجری)
بهمن 89
زندان رجایی شهر
نویسنده وبلاگ " گزارش به خاک ایران "
رشیدی یوسف رشــــیدی محکوم به اعــــدام است
معاهدۀ استالین و هیتلر نام خود را در تاریخ به عنوان نشانِ کلبیمسلکیِ تمام و کمال بوروکراسی ثبت کرده است
بن پک (برگردان : بابک کسرایی) : معاهده استالین و هیتلر
معاهدۀ استالین و هیتلر نام خود را در تاریخ به عنوان نشانِ کلبیمسلکیِ تمام و کمال بوروکراسی ثبت کرده است. این توافق نامهای خیانتکارانه بود که از جمله اشغال و تقسیم لهستان بین روسیۀ استالینیستی و آلمانِ هیتلر را دربر داشت. استالینیستها این حرکت را "دفاعی" توصیف کردند. این معاهده مانع جنگ بین آلمان و روسیه نشد، امّا قطعاً به هیتلر در اهداف جنگیاش کمک نمود. این قرارداد به ایجاد سردرگمی و تضعیف روحیه، بین کمونیستهای صادق در سراسر جهان انجامید که سالها هیتلر را به عنوان اوّلین دشمن جنبش کارگری و تهدیدی برای صلح جهانی، محکوم کرده بودند.
بر خلافِ استالین که همگام با تئوری "سوسیالیسم در یک کشور" به دنبال همه نوع معاملۀ دیپلماتیک با قدرتهای امپریالیستی بود و با کلبی مسلکی، انقلاب در غرب را قربانی کرد، برای لنین و بلشویکها، قطب نمای راه، کمک به انقلاب سوسیالیستی جهانی بود. این اصلی بر پایۀ ملاحظات بسیار مشخص بود. برای کشوری عقب مانده مثل روسیه که قدرتهای امپریالیستی احاطهاش کرده بودند، گسترش بینالمللیِ انقلاب، کلیدِ بقای آن و حرکت به سمت سوسیالیسم جهانی بود.
وقتی لنین و تروتسکی در سال 1918 از روی ضرورت، معاهدۀ صلح برست- لیتوفسک را امضا کردند، این امر به قدرتِ امپریالیسم آلمان افزود و به آن ها اجازه داد اکراین را تصرف کنند. معاملۀ دولت کارگری با کشورهای سرمایه داری برای سوسیالیستها حرام نیست – هر مورد باید مورد بررسی و ملاحظه قرار بگیرد که چگونه به پیشرفت آرمان کارگران در سطح بینالمللی یاری میرساند. آلمان در حالی معاهدۀ برست-لیتوفسک در سال 1918 را به جمهوری شوروی تحمیل کرد که نفس بقای دوّمی در میان بود. امّا لنین و تروتسکی این حرکات دیپلماتیک را تنها مکملِ یگانه ناجی واقعی می دانستند: یعنی گسترش خود انقلاب، اوّل از همه به آلمان.
امضای معاهدۀ استالین و هیتلر را باید در پرتوی دیگری بررسی کرد. این نشان از گسست بیشتر از سنتهای بلشویسم و سیاست خارجی لنین و تروتسکی میداد. به قول تروتسکی، در آن زمان این قرارداد "میزانِ دیگری است تا با آن درجۀ انحطاط بوروکراسی و نفرتش از طبقۀ کارگر بینالملل، از جمله کمینترن، را بسنجیم".
روشن است که ظهور فاشیسم در آلمان تأثیر مخرّبی بر طبقۀ کارگر جهان داشت. قدرتمندترین و سازمان یافته ترین جنبش کارگری جهان به فاشیسم اجازۀ پیروزی داده بود و آن هم، همان طور که هیتلر پزش را میداد، "بدون شکستن یک پنجره". دلیل این فاجعه، اعمال نابخردانۀ احزاب کمونیست استالینیستی بود.
در سال 1927 تروتسکی و اپوزیسیون چپ در حال اخراج شدن از احزاب کمونیست بودند و استالینیستها نیز به دنبالِ حامیان آنها گذاشته بودند. آنها (اپوزیسیون چپیها-م) در مقابل خطر فاشیسم نیاز به جبهۀ متحدِ سوسیالیستها و کمونیستها در آلمان را مطرح کردند. استالینیستهای روسیه که با اتکا به راست، اپوزیسیون چپ را شکست داده بودند، حالا به سمت کوبیدن بوخارین و دهقانهای نوکیسهای که او نمایندگی میکرد رفتند. انعکاس این حرکت، چرخش اولترا چپ در انترناسیونال کمونیستی در سال 1928 بود. معنای این چرخش، محکوم کردن تمام گروهها به جز حزب کمونیست به عنوان نوعی فاشیسم بود: "سوسیال فاشیستها"، "لیبرال فاشیستها" و بدتر از همه "تروتسکی فاشیستها". این خزعبلات تنها به تضعیف روحیۀ کارگران انجامید و به نفع دار و دستههای هیتلر تمام شد.
اوج ورشکستگی رهبران حزب کمونیست آلمان وقتی برملا شد که هیتلر به صدراعظمی رسید. آنها با این شعار از کنار این واقعه گذشتند که: "اوّل هیتلر، بعد نوبت ماست"! نازیها طبقۀ کارگر آلمان را مشتت و فلج ساختند و این بالأخره نه فقط به دستگیری و تعقیب یهودیان، که به پاک سازی احزاب کمونیست و سوسیالیست و تمام سازمانهای کارگری مستقل انجامید. پس از این فاجعه که حتی به ایجاد کوچک ترین تنش در احزاب کمونیست نینجامید، تروتسکی به این نتیجه رسید که کارِ انترناسیونال کمونیستی تمام است و از آن دیگر نمی توان به عنوان وسیله ای برای پیشبرد آرمان طبقۀ کارگر بینالمللی استفاده کرد. حال به انترناسیونال جدیدی نیاز بود.
می توان گفت بوروکراسی استالینیستی در این زمان فعّالانه به دنبال خرابکاری در جنبش کارگری بود. چنان که بعدها همین کار را در سال 1936 در اسپانیا تکرار کردند و به روشنی به عنوان گروهی آگاه و روشن به منافعِ خود قصد حفظ جایگاه خود را داشتند. استالینیستهای اسپانیا روی خطی که از مسکو دیکته می شد و خواستار توقف انقلاب و تمرکز تمام تلاشها بر جنگ داخلی بود، عمل کردند. حرف استالینیستها روشن بود: "در حال حاضر چیزی به جز بردن جنگ مطرح نیست؛ بدون پیروزی در جنگ، هیچ چیز معنا ندارد. به همین علت الآن وقت صحبت از پیشروی انقلاب نیست... در این مرحله ما برای دیکتاتوری پرولتاریا نمی جنگیم، برای دموکراسی پارلمانی می جنگیم. هر کس بخواهد جنگ داخلی را به انقلاب سوسیالیستی بدل کند، دارد به نفع فاشیستها عمل می کند و عملاً (اگر نه عمداً) خائن است."
ریشۀ این سیاست، سیاستِ جدید جبهههای مردمی بود که در سال 1935 تصویب شد و نشان از چرخشی 180 درجه ای میداد. سیاست جدیدِ جبهۀ مردمی به جای جبهۀ متحد سازمانهای کارگری به دنبال وحدت کمونیستها با سوسیالیستها، لیبرالها و سرمایه دارهای "مترقی" و "ضدّ فاشیست" بود. آنها از اولترا چپگریِ دیوانه وار به اپورتونیسمِ مستأصلانه روی آوردند. تمام اصول را کنار گذاشتند تا خود را نزد تمام ضدّ فاشیستهای "مترقی" عزیز کنند. بدین سان این به معنی کنار گذاشتن هرگونه عمل مستقل طبقۀ کارگر بود - و این استقلالِ عمل تنها راه شکست فاشیسم است.
استالین در سطح دیپلماسی بینالمللی می خواست با فروختن انقلاب اسپانیا، به دموکراسی های سرمایه داری ثابت کند که او متحد قابل اتکایی است. استالین در سال 1936 علناً اعلام کرد که شوروی به هیچ وجه قصد تشویق انقلاب جهانی را ندارد و این اشتباه نتیجۀ سوء تفاهمی "تراژیک و کمیک" است.
در این زمان، تعقیب تمام اپوزیسیون و مخالفین سیاسی درون شوروی به اوج خود رسید. محاکمههای تصفیهای 1936 تا 1938 "رودی از خون" بین نظامهای لنین و استالین کشید. از اوت 1936 نشریات استالینیستی در سراسر جهان هر روز قطع نامههایی از "جلسات کارگری" منتشر می کردند که خواندههای دادگاه را "تروریستهای تروتسکیست" میخواند که در همکاری با گشتاپو فعّالیتهایشان را پیش می برند!
از اعضای کمیتۀ مرکزی که در کنگرۀ هفدهم حزب کمونیست اتحاد شوروی در سال 1934 دیدار کردند، اکثریّت عظیم تا سال 1938 تیرباران یا ناپدید شده بودند. تصفیهها، گسترۀ بسیار وسیعی داشت. از جمله تیرباران شدگان بوخارین، کامنف و زینوویف، اعضای دفتر سیاسی در زمان لنین بودند. ارتش سرخ، تصفیه شد و چهرههای شاخص نظامی هم چون توخاچوسکی، نابغۀ نظامی و قهرمان جنگ داخلی، به قتل رسیدند. در مجموع، 90 درصدِ ژنرالها، 80 درصدِ سرهنگها و 35 هزار افسر به دست استالین تصفیه شدند. ارتش سرخ، بی سر شد. این واقعیّت کاملاً مورد توجّه هیتلر بود. به خصوص پس از کارزار فاجعه بار شوروی در سال 1939 در فنلاند که بخشی از محاسبات هیتلر برای حمله به روسیه در سال 1941 بود.
لنین دوست داشت گفتۀ کلاس ویتز(Clausewitz)، نظریه پرداز نظامی پروسی، را نقل قول کند که: "جنگ، ادامۀ سیاست از طرق دیگر است." جنگ داخلی یک طرفه علیه آن کمونیستهای راستینی که در اتحاد شوروی باقی مانده بودند، نشان از ظهور بوروکراسی آگاه به خود داشت. موفقیّت احتمالی انقلاب اسپانیا می توانست آمال کارگران روسیه را زنده کند و قدرت بوروکراسی را به چالش بکشد. وقوع محاکمات مسکو در این زمان اتفاقی نیست. اگر استالین دست به سرکوب خونین کارگران روسیه نمی زد، او را کنار میگذاشتند.
جنگ پیش رو بود."دموکراسی"های غرب علاقه ای به معامله با استالین نداشتند. این گونه بود که استالینِ پراگماتیست، به دنبال معامله با هیتلر رفت. این، البته به خیال او، راه حل بود. وقتی بریتانیا، چکسلواکی را دودستی تقدیم هیتلر کرد، استالین فوراً به قراردادی با هیتلر نیاز داشت - حال به هر قیمتی که شده. یک هفته نکشید که معاهدۀ استالین و هیتلر امضا شد. حتی رهبران گوش به فرمانِ کمینترن هم غافلگیر شدند. در بریتانیا، دبیر کلّ حزب کمونیست، هری پولیت(Harry Pollitt)، کمی کند عمل کرد و در عرض چند روز مورد غضب واقع شد و به دستور مسکو کنارش گذاشتند.
این معاهده موادّ خامی در اختیار نازی ها قرار می داد که ماشین جنگی نازی ها در اروپا را تأمین می کرد و بعدها همین ماشین علیه خود شوروی به کار گرفته شد. روسیه تا سال 1940، 900 هزار تن روغن معدنی، 100 تن آهن پاره، 500 هزار تن سنگِ آهن به همراه مقادیر عظیم سایر منابع معدنی به آلمان داده بود. دیپلماتهای شوروی جلوی پیشوا (هیتلر-م) خم و راست می شدند تا خود را عزیز کنند. استالین به سیاق کلبی مسلکانۀ خود، سفیران هر کشوری را که ارتش نازی اشغال میکرد، از خاک شوروی اخراج می نمود.
در ژوئن 1941 در کمال غافلگیریِ استالین، هیتلر، روسیه را اشغال کرد و با مقاومت چندانی سر راه خود مواجه نشد. شوروی علی رغم نشانههای واضح و هشدارهای آشکار به کلی ناآماده بود و لطمات سنگینی خورد. استالین که خبر را شنید بیش از یک هفته ناپدید شد و گفت: "هر چه لنین ساخت، از دست رفت" .
در نهایت اعصاب او سرجایش آمد و مقاومت سازمان داده شد. حملۀ نازی ها به شوروی، امپریالیستها را خوشحال کرد؛ چرا که امیدوار بودند نبرد در جبهۀ شرق هر دو طرف را خسته می کند و سپس آنها میآیند و درو میکنند. امّا آن ها محاسبات اشتباهی کرده بودند. یعنی، اقتصاد برنامه ریزی شده را در نظر نگرفته بودند که علی رغم تلفات و سوء مدیریّتِ بوروکراسی توانست تولید را افزایش دهد و زحمت جنگ را در طول سیاه ترین روزهای آن متحمل شود. برتری برنامه، به همراه نفرت تودههای روسیه از هیتلریسم، به اتحاد شوروی سلاح شکست ناپذیری داد تا با آن ارتش نازی را شکست دهد و در آخر آنها را به برلین پس بفرستد.
جنگ جهانی دوّم عملاً خود را به نبرد بین شوروی و آلمان کاهش داد و متفقین تنها ناظر بودند. استالین در سال 1943 انترناسیونال کمونیستی را برای امتیاز دادن به امپریالیستها تعطیل کرد، امّا آنها توجّهی به خواستههای روسیه برای گشودن جبهۀ دوّم نکردند. ارتش سرخ تا سال 1945 ماشین جنگی نازیها را در هم کوبید و هیتلر را شکست داد. این به افزایش قدرت استالینیسم برای یک دورۀ کامل انجامید.
امّا چنان که تروتسکی هشدار داده بود، بوروکراسی حاکم درون خود تمایلی به بازیابی سرمایه داری برای انتقال مزایای خود به فرزندانش داشت. تحقق این پیش بینی 50 سال به طول انجامید. در سال 1991، اتحاد شوروی فرو پاشید و بوروکراتهای اصلی هم چون یلتسین، طرفدار سرمایه داری شدند. استالینیستها علی رغم تمام فداکاریهای تودههای روسیه به گورکنان انقلاب روسیه بدل شده بودند.
منبع: "در دفاع از مارکسیسم"، وب سایت گرایش مارکسیست بینالمللی، 24 اوت 2009.
بر خلافِ استالین که همگام با تئوری "سوسیالیسم در یک کشور" به دنبال همه نوع معاملۀ دیپلماتیک با قدرتهای امپریالیستی بود و با کلبی مسلکی، انقلاب در غرب را قربانی کرد، برای لنین و بلشویکها، قطب نمای راه، کمک به انقلاب سوسیالیستی جهانی بود. این اصلی بر پایۀ ملاحظات بسیار مشخص بود. برای کشوری عقب مانده مثل روسیه که قدرتهای امپریالیستی احاطهاش کرده بودند، گسترش بینالمللیِ انقلاب، کلیدِ بقای آن و حرکت به سمت سوسیالیسم جهانی بود.
وقتی لنین و تروتسکی در سال 1918 از روی ضرورت، معاهدۀ صلح برست- لیتوفسک را امضا کردند، این امر به قدرتِ امپریالیسم آلمان افزود و به آن ها اجازه داد اکراین را تصرف کنند. معاملۀ دولت کارگری با کشورهای سرمایه داری برای سوسیالیستها حرام نیست – هر مورد باید مورد بررسی و ملاحظه قرار بگیرد که چگونه به پیشرفت آرمان کارگران در سطح بینالمللی یاری میرساند. آلمان در حالی معاهدۀ برست-لیتوفسک در سال 1918 را به جمهوری شوروی تحمیل کرد که نفس بقای دوّمی در میان بود. امّا لنین و تروتسکی این حرکات دیپلماتیک را تنها مکملِ یگانه ناجی واقعی می دانستند: یعنی گسترش خود انقلاب، اوّل از همه به آلمان.
امضای معاهدۀ استالین و هیتلر را باید در پرتوی دیگری بررسی کرد. این نشان از گسست بیشتر از سنتهای بلشویسم و سیاست خارجی لنین و تروتسکی میداد. به قول تروتسکی، در آن زمان این قرارداد "میزانِ دیگری است تا با آن درجۀ انحطاط بوروکراسی و نفرتش از طبقۀ کارگر بینالملل، از جمله کمینترن، را بسنجیم".
روشن است که ظهور فاشیسم در آلمان تأثیر مخرّبی بر طبقۀ کارگر جهان داشت. قدرتمندترین و سازمان یافته ترین جنبش کارگری جهان به فاشیسم اجازۀ پیروزی داده بود و آن هم، همان طور که هیتلر پزش را میداد، "بدون شکستن یک پنجره". دلیل این فاجعه، اعمال نابخردانۀ احزاب کمونیست استالینیستی بود.
در سال 1927 تروتسکی و اپوزیسیون چپ در حال اخراج شدن از احزاب کمونیست بودند و استالینیستها نیز به دنبالِ حامیان آنها گذاشته بودند. آنها (اپوزیسیون چپیها-م) در مقابل خطر فاشیسم نیاز به جبهۀ متحدِ سوسیالیستها و کمونیستها در آلمان را مطرح کردند. استالینیستهای روسیه که با اتکا به راست، اپوزیسیون چپ را شکست داده بودند، حالا به سمت کوبیدن بوخارین و دهقانهای نوکیسهای که او نمایندگی میکرد رفتند. انعکاس این حرکت، چرخش اولترا چپ در انترناسیونال کمونیستی در سال 1928 بود. معنای این چرخش، محکوم کردن تمام گروهها به جز حزب کمونیست به عنوان نوعی فاشیسم بود: "سوسیال فاشیستها"، "لیبرال فاشیستها" و بدتر از همه "تروتسکی فاشیستها". این خزعبلات تنها به تضعیف روحیۀ کارگران انجامید و به نفع دار و دستههای هیتلر تمام شد.
اوج ورشکستگی رهبران حزب کمونیست آلمان وقتی برملا شد که هیتلر به صدراعظمی رسید. آنها با این شعار از کنار این واقعه گذشتند که: "اوّل هیتلر، بعد نوبت ماست"! نازیها طبقۀ کارگر آلمان را مشتت و فلج ساختند و این بالأخره نه فقط به دستگیری و تعقیب یهودیان، که به پاک سازی احزاب کمونیست و سوسیالیست و تمام سازمانهای کارگری مستقل انجامید. پس از این فاجعه که حتی به ایجاد کوچک ترین تنش در احزاب کمونیست نینجامید، تروتسکی به این نتیجه رسید که کارِ انترناسیونال کمونیستی تمام است و از آن دیگر نمی توان به عنوان وسیله ای برای پیشبرد آرمان طبقۀ کارگر بینالمللی استفاده کرد. حال به انترناسیونال جدیدی نیاز بود.
می توان گفت بوروکراسی استالینیستی در این زمان فعّالانه به دنبال خرابکاری در جنبش کارگری بود. چنان که بعدها همین کار را در سال 1936 در اسپانیا تکرار کردند و به روشنی به عنوان گروهی آگاه و روشن به منافعِ خود قصد حفظ جایگاه خود را داشتند. استالینیستهای اسپانیا روی خطی که از مسکو دیکته می شد و خواستار توقف انقلاب و تمرکز تمام تلاشها بر جنگ داخلی بود، عمل کردند. حرف استالینیستها روشن بود: "در حال حاضر چیزی به جز بردن جنگ مطرح نیست؛ بدون پیروزی در جنگ، هیچ چیز معنا ندارد. به همین علت الآن وقت صحبت از پیشروی انقلاب نیست... در این مرحله ما برای دیکتاتوری پرولتاریا نمی جنگیم، برای دموکراسی پارلمانی می جنگیم. هر کس بخواهد جنگ داخلی را به انقلاب سوسیالیستی بدل کند، دارد به نفع فاشیستها عمل می کند و عملاً (اگر نه عمداً) خائن است."
ریشۀ این سیاست، سیاستِ جدید جبهههای مردمی بود که در سال 1935 تصویب شد و نشان از چرخشی 180 درجه ای میداد. سیاست جدیدِ جبهۀ مردمی به جای جبهۀ متحد سازمانهای کارگری به دنبال وحدت کمونیستها با سوسیالیستها، لیبرالها و سرمایه دارهای "مترقی" و "ضدّ فاشیست" بود. آنها از اولترا چپگریِ دیوانه وار به اپورتونیسمِ مستأصلانه روی آوردند. تمام اصول را کنار گذاشتند تا خود را نزد تمام ضدّ فاشیستهای "مترقی" عزیز کنند. بدین سان این به معنی کنار گذاشتن هرگونه عمل مستقل طبقۀ کارگر بود - و این استقلالِ عمل تنها راه شکست فاشیسم است.
استالین در سطح دیپلماسی بینالمللی می خواست با فروختن انقلاب اسپانیا، به دموکراسی های سرمایه داری ثابت کند که او متحد قابل اتکایی است. استالین در سال 1936 علناً اعلام کرد که شوروی به هیچ وجه قصد تشویق انقلاب جهانی را ندارد و این اشتباه نتیجۀ سوء تفاهمی "تراژیک و کمیک" است.
در این زمان، تعقیب تمام اپوزیسیون و مخالفین سیاسی درون شوروی به اوج خود رسید. محاکمههای تصفیهای 1936 تا 1938 "رودی از خون" بین نظامهای لنین و استالین کشید. از اوت 1936 نشریات استالینیستی در سراسر جهان هر روز قطع نامههایی از "جلسات کارگری" منتشر می کردند که خواندههای دادگاه را "تروریستهای تروتسکیست" میخواند که در همکاری با گشتاپو فعّالیتهایشان را پیش می برند!
از اعضای کمیتۀ مرکزی که در کنگرۀ هفدهم حزب کمونیست اتحاد شوروی در سال 1934 دیدار کردند، اکثریّت عظیم تا سال 1938 تیرباران یا ناپدید شده بودند. تصفیهها، گسترۀ بسیار وسیعی داشت. از جمله تیرباران شدگان بوخارین، کامنف و زینوویف، اعضای دفتر سیاسی در زمان لنین بودند. ارتش سرخ، تصفیه شد و چهرههای شاخص نظامی هم چون توخاچوسکی، نابغۀ نظامی و قهرمان جنگ داخلی، به قتل رسیدند. در مجموع، 90 درصدِ ژنرالها، 80 درصدِ سرهنگها و 35 هزار افسر به دست استالین تصفیه شدند. ارتش سرخ، بی سر شد. این واقعیّت کاملاً مورد توجّه هیتلر بود. به خصوص پس از کارزار فاجعه بار شوروی در سال 1939 در فنلاند که بخشی از محاسبات هیتلر برای حمله به روسیه در سال 1941 بود.
لنین دوست داشت گفتۀ کلاس ویتز(Clausewitz)، نظریه پرداز نظامی پروسی، را نقل قول کند که: "جنگ، ادامۀ سیاست از طرق دیگر است." جنگ داخلی یک طرفه علیه آن کمونیستهای راستینی که در اتحاد شوروی باقی مانده بودند، نشان از ظهور بوروکراسی آگاه به خود داشت. موفقیّت احتمالی انقلاب اسپانیا می توانست آمال کارگران روسیه را زنده کند و قدرت بوروکراسی را به چالش بکشد. وقوع محاکمات مسکو در این زمان اتفاقی نیست. اگر استالین دست به سرکوب خونین کارگران روسیه نمی زد، او را کنار میگذاشتند.
جنگ پیش رو بود."دموکراسی"های غرب علاقه ای به معامله با استالین نداشتند. این گونه بود که استالینِ پراگماتیست، به دنبال معامله با هیتلر رفت. این، البته به خیال او، راه حل بود. وقتی بریتانیا، چکسلواکی را دودستی تقدیم هیتلر کرد، استالین فوراً به قراردادی با هیتلر نیاز داشت - حال به هر قیمتی که شده. یک هفته نکشید که معاهدۀ استالین و هیتلر امضا شد. حتی رهبران گوش به فرمانِ کمینترن هم غافلگیر شدند. در بریتانیا، دبیر کلّ حزب کمونیست، هری پولیت(Harry Pollitt)، کمی کند عمل کرد و در عرض چند روز مورد غضب واقع شد و به دستور مسکو کنارش گذاشتند.
این معاهده موادّ خامی در اختیار نازی ها قرار می داد که ماشین جنگی نازی ها در اروپا را تأمین می کرد و بعدها همین ماشین علیه خود شوروی به کار گرفته شد. روسیه تا سال 1940، 900 هزار تن روغن معدنی، 100 تن آهن پاره، 500 هزار تن سنگِ آهن به همراه مقادیر عظیم سایر منابع معدنی به آلمان داده بود. دیپلماتهای شوروی جلوی پیشوا (هیتلر-م) خم و راست می شدند تا خود را عزیز کنند. استالین به سیاق کلبی مسلکانۀ خود، سفیران هر کشوری را که ارتش نازی اشغال میکرد، از خاک شوروی اخراج می نمود.
در ژوئن 1941 در کمال غافلگیریِ استالین، هیتلر، روسیه را اشغال کرد و با مقاومت چندانی سر راه خود مواجه نشد. شوروی علی رغم نشانههای واضح و هشدارهای آشکار به کلی ناآماده بود و لطمات سنگینی خورد. استالین که خبر را شنید بیش از یک هفته ناپدید شد و گفت: "هر چه لنین ساخت، از دست رفت" .
در نهایت اعصاب او سرجایش آمد و مقاومت سازمان داده شد. حملۀ نازی ها به شوروی، امپریالیستها را خوشحال کرد؛ چرا که امیدوار بودند نبرد در جبهۀ شرق هر دو طرف را خسته می کند و سپس آنها میآیند و درو میکنند. امّا آن ها محاسبات اشتباهی کرده بودند. یعنی، اقتصاد برنامه ریزی شده را در نظر نگرفته بودند که علی رغم تلفات و سوء مدیریّتِ بوروکراسی توانست تولید را افزایش دهد و زحمت جنگ را در طول سیاه ترین روزهای آن متحمل شود. برتری برنامه، به همراه نفرت تودههای روسیه از هیتلریسم، به اتحاد شوروی سلاح شکست ناپذیری داد تا با آن ارتش نازی را شکست دهد و در آخر آنها را به برلین پس بفرستد.
جنگ جهانی دوّم عملاً خود را به نبرد بین شوروی و آلمان کاهش داد و متفقین تنها ناظر بودند. استالین در سال 1943 انترناسیونال کمونیستی را برای امتیاز دادن به امپریالیستها تعطیل کرد، امّا آنها توجّهی به خواستههای روسیه برای گشودن جبهۀ دوّم نکردند. ارتش سرخ تا سال 1945 ماشین جنگی نازیها را در هم کوبید و هیتلر را شکست داد. این به افزایش قدرت استالینیسم برای یک دورۀ کامل انجامید.
امّا چنان که تروتسکی هشدار داده بود، بوروکراسی حاکم درون خود تمایلی به بازیابی سرمایه داری برای انتقال مزایای خود به فرزندانش داشت. تحقق این پیش بینی 50 سال به طول انجامید. در سال 1991، اتحاد شوروی فرو پاشید و بوروکراتهای اصلی هم چون یلتسین، طرفدار سرمایه داری شدند. استالینیستها علی رغم تمام فداکاریهای تودههای روسیه به گورکنان انقلاب روسیه بدل شده بودند.
منبع: "در دفاع از مارکسیسم"، وب سایت گرایش مارکسیست بینالمللی، 24 اوت 2009.
اشتراک در:
پستها (Atom)