سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟
به آخر خود خواهیم رسید، اگر از حرفها و نوشته ها عبور نکنیم و به «خود» آدمها نرسیم. در ایدآل ترین جامعه ای که بر روی کاغذ ترسیم نماییم، نمی توانیم به نفی گونه گونی اندیشه، عقاید و نظرگاههای سیاسی و اجتماعی بنشینیم؛ حتا در اشکال اکستریم آن. تلوّن آرا و عقاید در هر جامعه ای طبیعی، بلکه لازم است. سونامی دوگانگی شخصیتی در انسانها است که شیرازه جامعه را از هم می پاشد و مجموعه ای از ضدارزش ها را در فرهنگ اجتماعی و سیاسی مردمان آن جامعه نهادینه می کند.
... به آخر خود رسیده ایم و قادر نیستیم با گذشتن از ترم های کلامی «خود»مان را ورانداز کنیم. در پیش و پس اغلب قیل و قال های زبانی افعی جرّاری خوابیده است که در هر تندپیچ تاریخی نیش می زند و انسانها را به زیر می کشد... باید با «خود» مان آشنا شویم.
* * *
دلایل و «عوامل» بی شماری نابسامانی های جامعه ایرانی مقیم خارج را توضیح می دهد. در شناسایی «عوامل» مزبور، تلاش درخوری صورت نگرفته است.
منظور از «عوامل» ناکامی ها و شکست های جامعه ایرانی خارج کشور، نیروی انسانی این جامعه است. کسانی که در جامعه ایرانی خارج کشور، هم حضور دارند و هم از نظرها مخفی بوده و در سایه قرار داشته اند. اینان اینجایند؛ در میان من و شما. اما ذهن و جان و مال و ارتباطات اصلی آنان درجایی دیگر است. زندگی دوگانه، مخفی و در حاشیه ی این بخش از جامعه ایرانی- که زندگی پر رمز و رازی است- ضرر و زیان جبران ناپذیری بر پیکر و روان این جامعه وارد کرده، طوری که گاهی این ویرانی ها در اندازه ی یک فاجعه قابل ارزیابی بوده است.
شاید برخی از ما با عملکرد این جریان محو به شکلی گنگ و مبهم آشنا باشد. اما در جزئیات، اطلاعات موثق ما بسیار محدود و ناچیز است. چه، که کار ِ مستندِ روشنگرانه ای در این پیوند انجام نشده و این جماعت آزادنه در حال بازتولیدِ خود و ارزش هاشان در محیط های اجتماعی خود می باشند.
در رابطه با دوزیستان ایرانی، که تعدادشان از اواخر دهه نود میلادی رو به تزاید بوده است، آش آنقدر شور شده که هر گاه به این افراد کوچکترین انتقاد مستندی وارد شود، و یا در مقابل برخی از اعمال ضدانسانی آنان پرسش متمدانه ای گذاشته شود، این جماعت با پیش کشیدن حقوق شهروندی، دموکراسی و ... پرسش کننده را مستنطق، خشونت طلب، تهمت زن و جاسوس در زندگی خصوصی خود خطاب می کنند. و این در حالی ست که این افراد بیش از دو دهه شهروند جوامعی هستند که در آن «انسان مجرم»، فارغ از موقعیت و طبقه اجتماعی، برای جرائمی بس کوچک تر نیز می تواند موردِ پیگرد قانونی قرار گیرد.
* * *
“Investigative Journalism” شاخه مهمی از فعالیت رسانه ای را شامل می شود. در این حرفه برای آشنا شدن با یک «سوژه» هفته ها و ماهها باید وقت گذاشت، هزینه کرد و گاه خطرات جدی ای را به جان خرید. برای نشان دادن اهمیت این بخش از فعالیت رسانه ای، بعد از مقدمه ای کوتاه، تجربه ای را به صورت فشرده با شما تقسیم می کنم.
سالهاست کسانی از ارگانهای سرکوبگر حکومت اسلامی (سپاه و وزارت اطلاعات)، به دلایل مختلف کشور را ترک کرده و در اروپا (و قطعاً در قاره های دیگر) ساکن شده اند. در یک سال و نیم گذشته حضور این افراد در غرب رشدی تصاعدی داشته است.
در یک اتفاق، فردی از عناصر رده میانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی- شاخه قدس توسط «پناهجویی» در بریتانیا شناسایی می شود. با در دست داشتن اسم و مشخصات واقعی این فرد، فعالیت میدانی در این پیوند نزدیک به یک ماه به درازا می کشد.
بخش کوچکی از یافته ها حکایت از آن دارد که این هسته را حداقل چهار تن تشکیل می دادند که کیس پناهندگی آنان «همجنسگرایی»! بوده است. دقتِ انتخاب را نگاه کنید!
پلیس، اطلاعات طبقه بندی شده خود را در اختیار روزنامه نگاران قرار نمی دهد. اما در این مورد معین حتم دارم که این چهار تن به ایران دیپورت شده اند.
در این رابطه بر این باورم که رژیم اسلامی ایران سالهاست، عوامل اطلاعاتی خود را با انگیزه های مختلف در پوشش پناهنده به کشورهای مختلف گسیل داشته، از جمله برای فعالیتهای اطلاعاتی، رخنه و جاسوسی در جریانات سیاسی و فرهنگی، اخلال در روند طبیعی جامعه ایرانی خارج کشور، فعالیتهای اقتصادی و پولشویی، و شاید مهمتر از همه شناسایی فعالان سیاسی و اجتماعی اکتیو، که در موقع احساس خطر جدی در داخل به حذف فیزیکی آنان اقدام شود.
با این حال بر این عقیده ام که مشکل اصلی در «خانه» است و کافی ست برای دیدن آن چشمها را بشوییم.
* * *
اوایل دسامبر چند روزی به جبر در مکانی هستم که خواندن و نوشتن و فکر کردن بهترین و تنها راه ممکن برای گذشت ایام است.
میانه ی دسامبر ۲۰۱۰ به روزگارمان می اندیشم و به جامعه تکه پاره شده مان. سپس لیست طولانی ای در برابرم می آیند از آدمهایی که به عنوان پناهنده سیاسی در این کشور پذیرفته شده اند. برخی از آنها سالها فعالیت سیاسی، تشکیلاتی و فرهنگی داشته اند و اغلب، نان مخالفت با رژیم اسلامی را می خوردند- و برخی هنوز هم می خورند. اینان وقتی پاسپورت انگلیسی گرفتند، بر تن مجروح این جامعه خنجر کشیدند و به اصل خویش بازگشتند. خواهیم دید، این مسئله ربطی به «انتخاب» افراد ندارد و آب از سرچشمه گل آلود است.
سپس، طیفی از پناهجویان ایرانی موج سوم در نظرم می آیند. جماعتی که آنچه در ایران قادر به انجام اش نبودند (و یا انجام اش می دادند) در این دیار بدون مانعی میدانی و اجرایی اش کردند. این بخش از جامعه ایرانی خارج کشور با زنان پناهجو- و البته با مردان- کارهایی کرده اند، گاهی در مقیاس جنایتی هولناک. بخش کوچکی از تلفات انسانی این جامعه (زنان پناهجو- اغلب ردّی) سهم من در سالهای گذشته بوده است.
باری، در محدوده یک مجموعه لیست را در چند نوبت تقلیل می دهم. ابتدا به ده، سپس به هشت و در تصمیم نهایی آنرا به پنج مورد کاهش می دهم. پر واضح است، اگر می خواستم این لیست را از تجربه های مستقیم ام تنظیم نمایم، اسامی از مرز صد می گذشت. لیست که قطعی می شود، به خاطره و دفتر خاطرات ام رجوع می کنم و سپس به سراغ این افراد می روم.
تصمیم گرفته ام، در صورت عدم شرکت این افراد در مصاحبه، حدود دو صفحه از اطلاعات مؤثق ام از آنان را انتشار دهم. مشاور حقوقی ام انتشار این اطلاعات را با استفاده از اسامی مخفف بلامانع می بیند.
در پیوند با مجموعه زیر نکاتی را ذکر می کنم:
- در هر ملاقات حضوری دو پناهجوی مرد همراهی ام می کردند.
- برخی از این افراد در آغاز تهدید توخالی کردند و برخی دیگر پا را فراتر گذاشتند. سنبه استدلال که پر زور باشد، حنای طبل توخالی بی رنگ می شود.
- آخرین مصاحبه، که اولین گفتگو خواهد بود، چهارم فوریه امسال انجام شده است. این مصاحبه قرار نبود در این مجموعه آورده شود. دلیل اش را در متن مصاحبه توضیح می دهم.
- نزدیک به سه ساعت مصاحبه را به چهل دقیقه کاهش می دهم و از انتشار موارد حاشیه ای درمی گذرم.
- متن نهایی هر مصاحبه را برای مصاحبه شوندگان می فرستم- و در یک مورد از طریق تلفن آنرا می خوانم. نه برای کسبِ اجازه از آنها، مسئولیت و وظیفه ام را انجام می دهم.
- مجموعه در حال کامل شدن است، که دوباره هشت روز میهمان همان مکان قبلی می شوم و کار انتشار به تعویق می افتد.
و حالا گفتگوها:
****************
* چه مدتیه در انگلستان هستی و برای چی اینجا آمدید؟
- نزدیک به یکساله اینجا هستم و به دلایلی باید ایران را ترک می کردم[...]
* دلیل آمدن تان را پرسیده بودم.
- من در یکی از نهادهای ج . اسلامی کار می کردم و بعد از حوادث اخیر مجبور به ترک میهن شدم...
* شما سپاهی [سپاه پاسداران انقلاب اسلامی] بودی. در ضمن نگذارید هر پرسش را در چند ورژن تکرار کنم و لطفاً پرسش ها را ارزیابی نکنید.
- بله، من در سپاه خدمت می کردم و هدف ام طفره رفتن نیست [... ]
* از طریق نفر سوم در جریان پروسه پناهندگی شما و دوست تان قرار گرفتم. این سومین دیدار من با شماست. در ملاقات اول اطلاعات زیادی به من ندادید و شاید می خواستید سوژه را درست بشناسید. در دیدار دوم به تعدادی از پرسش هایم جواب دو پهلو دادید و بعداً پذیرفتید، در گفتگویی آن اطلاعات را کامل کنید.
خب، از اینجا شروع می کنم: روز دومی که «درویش شریفی» از مقامات ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی- واحد قدس کشته شد، فردی که ساکن شهر لندن است، از طریق تلفن دستی ام به من اطلاع داد که این واقعه ترور بوده و از سوی رژیم اسلامی اجرا شده. این فرد در آن تماس سراسیمه به نظر می رسید. این شخص گفت که اطلاعات تکمیلی اش را بزودی در اختیار من قرار خواهد داد. اما در چند نوبت او برای ندادن اطلاعات بهانه هایی آورد که بالاخره فکر کردم، شاید فردِ تلفن کننده اهداف جنبی دیگری را هم از آن خبررسانی دنبال می کرده. از خیر او و خبررسانی اش گذشتم.
تا اینکه در دومین ملاقات ام با شما اطلاعاتی در این باره به من دادی، که من از جایی نشنیده بودم. لطفاً از سفر شریفی به مکه شروع کنید.
- بله، ایشان برای مراسم حج به عربستان می رود که در آنجا مقامات سعودی او را دستگیر می کنند [...] که بعد از یکی دو روز آزادش می کنند. این موضوع به این شایعه دامن زد، که ممکن است حاج درویش قول همکاری به سعودی ها داده. بعد از بازگشت به ایران، مرکز ایشان را برای توضیح می خواهد [...] من تا همین حد می دانم.
* آیا درویش شریفی را سپاه یا اطلاعات در بازداشت نگه داشت؟
- فکر نکنم، من اطلاعی ندارم.
* ماجرای کشته شدن ایشان.
- حاجی بعد از برگشتن از مکه مهمانی مفصلی داد که خیلی ها [اطلاعاتی ها و اعضاء سپاه؟] در آن شرکت کردند. ما شنیدیم که ایشان در آن مهمانی با تعدادی از دوستان ناراحتی و ترس اش را از احضار به مرکز بروز داده بود [...] مدتی بعد به اتفاق خانم شان سوار ماشین بودند...
* در شهرستان لامرد [استان فارس]؟
- در لامرد. حاجی همسرشان را جلو یک پاساژ پیاده می کند و از آنجا راهی جای دیگری می شود. که در این محل با یک تصادف ساختگی قصد کشتن او را می کنند...
* آیا او درجا کشته می شود؟
- خیر، او تا چند روز زنده بود. اما در این فاصله به هیچکدام از خانواده اش اجازه ملاقات نمی دهند. حتا ما شنیدیم که جراحات حاجی طوری نبود که به فوت او منجر شود. اما بعد از دو سه روز به خانواده اش خبر مرگ او را می دهند.
* می خواهید بگویید، کاری که در آن تصادف ساختگی موفق به انجام اش نشدند، در بیمارستان انجام اش دادند؟
- خیلی ها اینطوری فکر می کنند. البته حاجی را اول به بیمارستانی در لامرد می برند و از آنجا به بهانه اینکه این بیمارستان امکانات کافی ندارد، جایش را عوض می کنند. در جای جدید او فوت می کند.
* در ملاقات دوم به شما گفتم، وقتی این دست آن دست کردن ِ فردی که با من تماس گرفته بود را دیدم و از او قطع امید کردم، از پناهجوی دیگری که مثل شما سابقه کار در نهادهای اطلاعاتی- امنیتی رژیم داشته، موضوع را جویا شدم. او گفت که درویش شریفی سفری به انگلستان داشته است. قرار شد شما روی این مسئله تحقیق کنی. به چه نتیجه ای رسیدید؟
- بله، من هم شنیدم که حاجی به اینجا [لندن] آمده.
* دقیقاً کی؟
- نمی دانم.
* می دانی با چه اسمی آمده؟
- (با خنده) من از کجا بدانم!
* (با خنده) دوباره می خواهید با «سوژه» بازی کنید؟! قبول کردید در این مصاحبه شرکت کنید. پس لطفاً شرکت کنید.
- واقعاً نمی دانم. من مدت زیادی نیست اینجا هستم. تازه جواب این پرسش تان را کسی نمی داند...
* برای اولین بار با قاطعیت حرف می زنید و همین شک برانگیز است. به هر حال، آیا اطلاع دارید وقتی شریفی به لندن آمد، در کجا اقامت داشت؟
- (مکث طولانی) ببینید، در ایران هر کس مسئولیتی بگیرد، اقوام و همشهری های خودش را سر ِ کار می آورد. حتماً وقتی اینجا آمده، پیش یکی از اینها رفته. شاید هم از قبل جایی برای او درنظر گرفته بودند.
* لطفاً جواب دو پهلو به من ندهید. شما دارید موضوع را «تحلیل» می کنید. مگر نگفتید می خواهی روی این مسئله تحقیق کنید. نتیجه تحقیق تان چه بود؟
- همینی که به شما گفتم. چیز بیشتری دستگیرم نشد.
* فکر می کنی چرا درویش شریفی را کشتند؟
- به تان گفتم که. او مظنون بود در ترور رفیق حریری. گفته می شود، قسمت عملیاتی با او بوده. شاید مقامات ایران نمی خواستند، عسگری دیگری روی دست شان باشد. البته شایعه هست، امیر قطر برای گرفتن او به ایران آمده بود.
* اطلاع داری کشتن شریفی چه عکس العملی در بین بدنه و نیروهای رده میانی و بالایی سپاه داشته؟
- قطعاً خیلی ها را ناراضی و بیمناک کرده. شاید ارتقاء سلیمانی [قاسم سلیمانی- فرمانده فعلی سپاه قدس] برای راضی نگه داشتن بخش ناراضی سپاه بوده. من اطلاعات بیشتری ندارم.
* آیا این درست است که از خانواده درویش شریفی اکیداً خواسته شده، از تماس با مطبوعات؛ حتا مطبوعات خودی خودداری کنند؟
- حتماً باید از آنها چنین چیزی خواسته باشند. این اوامر در ارگانی مثل سپاه کاملاً طبیعی ست [... ]
* یک سوأل جنبی. امیدوارم در این مورد پاسخ درستی از شما بشنوم. اگر تغییری سطحی در ایران روی بدهد؛ مثلاً جناح فعلی کنار گذاشته شد و جناح دیگری سر ِکار بیاید، شما و دیگرانی که در خارج هستید، دوباره برمی گردید و مثل سابق به «انجام وظیفه» مشغول می شوید؟
- منظورتان را از این طعنه متوجه نمی شوم [... ] قسمتی از سپاه از وضع موجود ناراضیه و در سرکوبها شرکت نکرده. اگر شما فکر می کنی، هر کس سپاهیه، دست اش به خون آلوده ست، اشتباه می کنی [...]
* با این روحیه تان، احتمالاً بعد از یکی دو سالی که در این کشور زندگی کردید، باید از آدمهای تبعیدی طلبکار باشید و آنها را عامل بدبختی خودتان بدانید. نخیر، سپاه پاسداران، سپاه پاسداران است. دَم شما گرم که صفّ خودت را فعلاً از این رژیم جنایتکار جدا کردی. البته این به سود خودتان است. اما توجه داشته باشید، یک: در مدتی که اینجا هستی، اغلب کارهای شما را کسانی انجام دادند که قربانی آن نظام توحش بودند. دو، سپاه پاسداران شرکت مهندسین مشاور نیست، یک ارگان سرکوبگر است که در کلیه جنایتهای رژیم نقش مستقیم داشته [... ]
البته من معمولاً مصاحبه هایم را شخصی نمی کنم، اما روحیه شما از ابتدای این گفتگو من را وادار به اینکار کرد. به هر حال، از شرکت تان در این گفتگو سپاسگزارم.
* * *
* نزدیک به پانزده سال است که در بریتانیا زندگی می کنی، به اتفاق خانواده. آیا شما آدم سیاسی ای بودی که تقاضای پناهندگی دادی؟
- شما که این را می دانی. من برای کیس [فرزندم] تقاضای پناهندگی دادم...
* فرزند شما در دهه شصت اعدام شده بود. برای همین اینجا آمدی و پناهنده شدی؟
- بله [...]
* بعد که آمدی، اقوام دیگری را از ایران آوردی و آنها هم پناهنده شدند؟
- [...] آمدند و آنها هم پناهندگی گرفتند.
* از خاطره بگویم: تا وقتی تکلیف تان معلوم نشده بود، در فعالیتهای سیاسی شرکت می کردید؛ این ور و آن ور عکس می گرفتید و به هر حال چهره ای شده بودید برای خودتان.
- من هیچوقت سیاسی نبودم و از سیاست چیزی نمی دانم. اصلاً سوادِ سیاست را ندارم [...]
* شکسته نفسی نکنید. شما و برخی از اعضاء خانواده ات نزدیک به پنج سال فعالیت مستمر سیاسی در یک جمع معین داشتی، در تظاهراتها شرکت می کردی و شعار مرگ بر ج . اسلامی می دادی. مگر آدم غیرسیاسی این کارها را می کند؟
- من برای [فرزندم] در تظاهراتها شرکت می کردم [...]
* به این موضوع دوباره برمی گردم. پناهندگی تان پذیرفته می شود. بعد برای تمام اعضاء خانواده تقاضای پاسپورت انگلیسی می دهید که مدتی بعد پاسپورت انگلیسی در جیب تمام اعضاء خانواده تان است. دقیقاً از همین تاریخ است که خانواده تمام فعالیتهای سیاسی را کنار می گذارند. چرا؟
- به شما گفتم که ما آدمهای سیاسی نبودیم [...]
* پرسش هایم را دوباره تکرار نمی کنم و خواننده گفتگو باید شعور تجزیه تحلیل را داشته باشد. درضمن من از فعالیت سیاسی شماها سوأل نکرده بودم. پرسش ام دلتنگ شدن یکباره شما و خانواده تان به خانه پدری بود. حتماً می دانید چه می گویم؟
- ما هیچوقت سیاسی نبودیم. چند بار باید به شما بگویم [...]
* پس برای چی آمدید اینجا؟
- (مکث طولانی) آمدیم چون در ایران تحتِ فشار بودیم؛ به خاطر [فرزندمان].
* مگر دارید با کارمند «هوم آفیس»[وزارت کشور] مصاحبه می کنید و برای او خبر جعل می کنید؟ بسیار خوب، خانواده تان در ایران تحت فشار بودند. آیا این فشار برداشته شد که دوباره برگشتید؟
- شما داری از من استنطاق می کنی. روی ما همیشه فشار بوده [...]
* از نظر حقوقی نمی توانم به طرز رفتن تان به ایران اشاره کنم. چون پای کارچاق کن ها در اینجا و در ایران به میان می آید. به هر حال، از روز اولی که اینجا آمدید، برای چند حقوق اجتماعی تقاضا دادید، از جمله حقوق از کارافتادگی برای همه اعضاء خانواده و حقوقهای دیگر. با یک حساب سرانگشتی شما و همسرتان ماهیانه هزار و چهارصد پوند کمک نقدی می گیری و همین مقدار کمک غیرنقدی. دیگر اعضاء خانواده هم همین طور...
[ قبول نمی کند و به طور مستدل درستی مبالغ بالا را اثبات می کنم. می پذیرد]
* با این همه پول بی زبان چه کرده اید؟
[با عصانیت جایی که نشسته ایم را ترک می کند. دنبال او می روم و می گویم: از نظر قانونی می توانم با آوردن اسامی مخفف یافته هایم را که بر درستی شان یقین دارم، در مقاله ای بنویسم. به او می گویم، انتخاب با اوست. موضع قدرت به ضعف تبدیل می شود و باز می گردد. گفتگو را شروع می کنیم]
* پرسیده بودم با این پول بی زبان چه کرده اید؟
- (مکث) خب، زندگی خرج دارد. یک مقدار هزینه می کردیم و مقداری پس انداز [...]
* بخشی از حرف تان درست است؛ بخش پس انداز کردن. بعد از گرفتن پاسپورت انگلیسی هر از چند گاه به ایران رفتید و با پولهای بادآورده خانه ساختید و اجاره شان دادید. من را اصلاح کنید.
- مگر این کار جرم است؟ [...]
* آیا خریدن چند خانه از پول مالیات مردم جرم نیست؟ این به کنار. شما از [فرزند ات] شرم نمی کنی که اهالی محل؛ حزب اللهی ها و پول بازهای محله شما را حاج آقا صدا بزنند؟
- این حرفها را هر کی به شما داده، مقاصد سوء داشته [...]
* «حاج آقا» شکسته نفسی نکنید. شما به خوبی می دانی این اطلاعات من چرا درست است... اما باشد، اطلاعات ایران را آدمهایی داده اند که با شما دشمنی شخصی داشته اند. با دنیای اینجای شما که غریبه نیستم. در طول اقامت تان در انگلستان از همه گرفته اید، بدون اینکه به یک آدم مستحق کمک کنید. فقط نگذارید پوشه های دیگری را باز کنم. اینها به کنار، با این پول بی زبان وقتی به ایران می روید، پُز «خارجی» بودن داده اید و فخرفروشی می کنید. برای دومین بار می پرسم: از [فرزندتان] شرم نمی کنید که از روی جنازه اش بارها رد شدید. وقتی عکس [فرزندتان] را می بینی، چه احساسی از خودتان دارید؟
[ به عالم و آدم ناسزا می گوید و با عصبانیت آنجا را ترک می کند]
* * *
* وقتی در هفته اول حرکتهای اعتراضی در مقابل سفارت رژیم اسلامی در لندن، دیدم ات خشک شدم. شما که در دو دوره از دنیای سیاست خداحافظی کرده بودی، این بار چه اتفاقی افتاده بود؟
- من هیچوقت در حرکتهای اعتراضی شرکت نکردم و اطلاعات شما از اساس غلط است [...]
* متأسفانه الان به دفتر خاطرات ام دسترسی ندارم. چون به تاریخ می گفتم که بار اول چه موقعی بعد از برپایی حرکتهای اعتراضی در مقابل سفارت [حکومت اسلامی در لندن] شما به اتفاق [...] آمده بودی و دوربینی همراه داشتی. البته هم از عینک دودی استفاده کرده بودی و هم از کلاه و شال گردن. دو- شنبه دیگر هم نیم ساعتی آمدید و رفتید. بنابراین اطلاعات من از اساس درست است، این طور نیست؟
- (مکث) من می توانم از حق شهروندی ام استفاده کنم و شما را برای این پرسش به دادگاه ببرم.
* من از شما خواهش می کنم این کار را بکن. صدایمان دارد ضبط می شود. یک نسخه از این مصاحبه را دراختیارتان می گذارم و دوباره خواسته ام را تکرار می کنم: لطفاً از من شکایت کنید! چون از شما آنقدر مدرک دارم که حتا در دادگاههای جهان سوم هم محکوم شوید.
چون تکلیف این موضوع مشخص شده (امیدوارم شما در تصمیم تان پیگیر باشید) برگردیم به سوأل: چطور شد دوباره هوای سیاست کردید؟
- به شما قول می دهم که شکایت را دنبال کنم [...] اگر در تظاهرات شرکت کردم، از روی تفنن بود. می خواستم ببینم چه خبر است [...]
* شما میانه دهه نود میلادی با سیاست و تشکیلات و امر ِ سرنگونی وداع کردی. چرا؟
- شما آنقدر تاریک اندیش هستی که انتخاب انسانها را زیر سوأل می بری. وای به حال جامعه ای که آدمهایی مثل شما مصدر کار باشند [...]
* من کی برای «در مصدر کار بودن» تلاش کرده ام. من فعال رسانه ای هستم و کار مصاحبه برای من کنار زدن خاک از حرفها و شعارهاست؛ ببینیم به کجا می رویم. به پرسش ام جواب ندادید: در یک تشکیلات سرنگونی طلب عضو باشید و بعد با سلام و صلوات به کشوری بروید که مخالفان قانونی اش را سرکوب و ترور می کند. نظرتان راجع به حکومت اسلامی چیست؟
- دلیلی برای جواب دادن به این سوأل نمی بینم. مگر شما قاضی هستی که اینطوری بی ادبانه از من سوأل می کنی؟
* قاضی سوأل می کند؛ آن هم بی ادبانه؟! فکر نمی کنم. احتمالاً اقامت تان در ایران باید طولانی شده باشد و منظورتان «قاضی» های شرع اسلام باید باشد. درثانی اتهام بی ادبی به من نچسب است و من زبان و قلم هتاک ندارم. از پرسش هایم هم می توانم در هر محکمه قانونی دفاع کنم، چون برای پاسخ هایش جان کنده ام [...] نظرتان را از حکومت اسلامی پرسیده بودم.
- من هم جواب سوأل تان را دادم.
* بسیار خوب. جواب تان را گرفتم. بعد از هشت سال خداحافظی با دنیای سیاست در «کمپین ضد جنگ» دوباره به فعالیت سیاسی روی آوردی. دلیل علاقمندی تان این بار چه بود؟
- من از طرز حرف زدن تان خوش ام نمی آید. اما به این سوأل جواب می دهم، چون دل ام می خواهد. کشور [ایران] در خطر بود و امپریالیستها بعد از حمله به افغانستان و عراق در صدد حمله به ایران بودند. اینجا دیگر دیدگاه سیاسی مطرح نیست. هر انسانی که ذره ای شرافت داشته باشد، می بایستی در برابر این هجوم امپریالیستی ایستادگی می کرد. برای همین در بعضی از کمپین ها شرکت می کردم...
* در کنار نمایندگان حکومت اسلامی و ائتلاف آنها؟
- و شما گفتی می توانی از پرسش هایت دفاع کنی؟
* حتماً می توانم این کار را بکنم.
- خب از پرسش تان دفاع کنید.
[چند اسم ای را برمی شمرم. حتا یک نام که حدس می زنم، از مقامات اطلاعاتی رژیم اسلامی در کمپین ها بودند] بخش اول آدمهای چهره شده ای هستند که خوشبختانه طیفی از اصلاح طلبان مقیم بریتانیا بعد از سرکوبهای اخیر از آنها دوری کرده اند. اما [آن یک نفر] که هر کجا می رفت، شما همراه اش بودی. نوع ارتباط تان با آنها؟
- من نمی دانم از چه کسی حرف می زنی. در کمپین خیلی ها بودند که آدم با آنها سلام و علیک می کرد [...]
* و حتا با آنها به رستوران [رستورانی در منطقه «همراسمیت» لندن] می رفت؟
- هیچ می دانی کار تو جاسوسی در امور شخصی مردم است؟
* من شنیده بودم، وقتی بچه های سیاسی که به «پولسازی» بیافتند، انسانهای خطرناکی می شوند. می دانید چرا؟ برای جبران مافات! شما به جای جواب دادن به پرسشها در روز روشن داری تهمت می زنی. به هر حال طیفی از خوانندگان این توانایی را دارند که بین خطوط را بخوانند. پس دوباره پرسش ام را طرح نمی کنم.
پوشه دیگری را باز می کنم: این که می گویند شما مولتی میلیاردر هستی، چقدر واقعیت دارد؟
- مگر من اجازه دارم، از موقعیت مالی شما سوأل کنم که شما بی شرمانه این کار را می کنی؟
* لطفاً عفت کلام داشته باش و توجه داشته باش اینجا ایران نیست. درثانی آقای محترم، اگر میلیاردر بودن شما صحت داشته باشد- که دارد و خودت میدانی در این باره اطلاعات ام مؤثق است- شما نزدیک به پانزده سال پیش آه در بساط نداشتی و با ناله سودا می کردی؛ شمایی که فعال سیاسی بودی و برای سرنگونی رژیم اسلامی مبارزه می کردی. چطور چنین آدمی در این مدت کوتاه می تواند یک میلیاردر شود؟ کجای این پرسش غیرمتمدانه است؟
- این پرسش دخالت در زندگی شخصی من هست و به آن جواب نمی دهم. این سوأل شما پیگرد قانونی دارد.
* می خواهید با آوردن اسم و فامیل تان در یک نوشته علنی از شما خواهش کنم از من به دادگاه شکایت کنی؟ پس روی این مسئله هی مانور ندهید.
در ضمن چرا در این مصاحبه شرکت کردی؟ می گذاشتی مطلب ام را بنویسم و شما هم از راههای قانونی من را به دادگاه می کشاندی. پرسش ام این است که چرا در این مصاحبه شرکت کردی؟
- من فکر می کردم، پرسش های شما انسانی و متمدانه است و نه مشتی تهمت و افتراء. اگر این را می دانستم، در این بازجویی شرکت نمی کردم.
* من رئوس مطالبی که می خواستم بنویسم را در دو تماس تلفنی برای ات توضیح دادم. لطفاً خودتان را به تجاهل نزنید و به پرسش ها جواب بدهید. آیا درست است که شما مولتی میلیاردر هستی؟
- به شما گفتم، زندگی شخصی افراد به شما ارتباطی ندارد. این کار شما دخالت در زندگی شخصی مردم است و قابل پیگیری است.
* گمان می کنم لازم نباشد، درخواستم را در مورد«پیگیری قانونی» تکرار کنم. به من بگویید، یک آدم با پیشینه سیاسی چگونه می تواند ظرف پانزده سال در کشوری مثل ایران میلیاردر شود؟ توجه داشته باشید، شما شهروند این کشور هستی و در دادگاهی که تشکیل شود، مجبور به پاسخ به این پرسش هستی.
- من زندگی شخصی خودم را با کسی، مخصوصاً با شما تقسیم نمی کنم [...]
* به این ترتیب به من بگویید، چرا در این مصاحبه شرکت کردید؟ با توضیحی که دادم، می دانستی در این مصاحبه قرار نیست نقل و نبات پخش کنند.
- (مکث) در این مورد اشتباه کردم و فکر نمی کردم شما بخواهی در یک کشور آزاد از من بازجویی کنی. از این بابت به خودم انتقاد می کنم.
* شاید هم می خواستی میزان اطلاعات من از خودت را بدانی. برای همین قبل از مصاحبه اصرار داشتی، اطلاعات ام را در جزئیات بدانی، که در این باره من هر صحبتی با شما را به زمان مصاحبه موکول کردم.
به هر حال من معتقدم در جامعه ایرانی ارزش پرسش بسیار بیشتر از پاسخ است. پرسش های بی جواب مانده من گویای حقانیت پرسش هاست و احتمالاً واقعیت شما. اما برای سومین بار از شما می خواهم، با گرفتن بهترین وکیل- پول اش را که دارید- من را به دادگاه ببرید و از من شکایت کنید. این کار شما لطف بزرگی به جامعه تبعیدی ایرانی خواهد بود.
از شرکت تان در این گفتگو تشکر می کنم.
[بعد از مصاحبه، فردِ«متین و مؤدبِ» مصاحبه شونده، که دوره ای برای سرنگونی رژیم اسلامی مبارزه می کرده و بیست و پنج سال ساکن اروپا است، با ادبیات لمپنی تهدید می کند که اگر اسمی از ایشان برده شود، هر چه دیده ام از چشم خودم است! این آدم دوزیست از درک این موضوع ساده عاجز است، اینجا «ایران اسلامی» نیست که با تهدید و ترور بشود کارها را رتق و فتق کرد].
* * *
[ گفتگوی زیر قبل از شروع می رود به جنجالی تبدیل می شود؛ تا مرز برخورد فیزیکی. بر خلاف میل ام همراهان ام دخالت می کنند. آنها حرف هم را خوب می فهمند...گفتگو شونده کوتاه می آید و مصاحبه شروع می شود].
* چه مدتِ در انگلستان هستی؟
- سه سالی می شود [...]
* باید نزدیک به چهار سال باشد. از کیس پناهندگی ات بگو.
[توضیحات طولانی، در حاشیه و اغلب غیرواقعی]
* لطفاً جواب کوتاه به من بده: در ایران زندانی بودی، درست است؟
- آره، اما بی گناه بودیم و برای مان پاپوش درست کرده بودند [...]
* جرم ات چی بود؟
- برای مواد [مخدر] گرفته بودن مان. اما جرمی مرتکب نشده بودیم [...]
* چه کسی برای تو پاپوش درست کرده بود؟
[تعدادی اسم را قطار می کند]
* چند سال به ات زندان داده بودند؟
ـ هشت سال [...]
* بعد از مدتی که در زندان بودی، از مرخصی استفاده کردی. وقتی بیرون آمدی، از کشور خارج شدی و خودت را به اینجا [انگلستان] رساندی و تقاضای پناهندگی دادی. اتفاقاً کیس پناهندگی ات همین چیزهایی که گفتی، بوده. درست می گویم؟
- تقریباً، اما همه اش را نگفتی. وقتی دستگیرم کردند، بردن ام «آگاهی». آنجا آنقدر شکنجه ام کردند، تا هر چی می خواستند، اقرار کنم. گفتند: مواد می فروختی؟ گفتم: آره [...]
[در این موقع انگشتان دست اش را نشان می دهد، که بعد از شکستگی کج جوش خورده. می گوید دست اش را آنجا شکسته اند.]
* کیس پناهندگی ات چه بود؟
- گفتیم، در زندان جان مان در خطر بوده و اگر برمی گشتیم، سالم بیرون نمی آمدیم [...]
* تقاضای پناهندگی ات به کجا کشید؟
- ردّ مان کردند [پایین تنه اش را به مسئولین حواله می دهد].
* تقاضای اپیل [استیناف] کردی؟
- آن هم ردّ شده.
* پس «غیرقانونی» اینجا زندگی می کنی؟
ـ قانونی و غیرقانونی ندارد، داریم زندگی می کنیم دیگر [...]
* نزدیکِ سه سال است از طریق [یکی از زنان پناهجو] با تو و کیس پناهندگی ات آشنا هستم. وجداناً در مدتی که اینجا هستی، کار خلافی بوده که نکرده باشی؟
- (با ناراحتی) منظور؟
* از خرید و فروش مواد مخدر بگیر تا جور کردن زن برای این و آن...
[با صدای بلند بد و بیراه می گوید و قسمتهای مختلف بدن اش را به آدمهایی که آنجا حضور ندارد، حواله می دهد. با حالت تهاجمی از جای اش بلند می شود که همراهان ام دوباره مجبور به عکس العمل می شوند. سر ِ جای اش می نشیند و حالا از موضع ضعف به خودش بد و بیراه می گوید].
* شاید فکر کردی، با تعدادی زن و مرد بی حقوق پناهجو داری حرف می زنی که اینطوری دور برداشتی. به من بگو: چند بار زنان پناهجو را زیر مشت و لگد گرفتی؟
- مرد که دست اش را روی زن بلند نمی کند [...]
* خالی نبند[ اسم چند زن پناهجو را می برم، که تن شان زیر مشت و لگد او کبود شده است] راجع به اینها چه می گویی؟
ـ اسمهایی که گفتی، هیچکدام شان را نمی شناسم. اگر آنها گفتند، دروغ گفتند.
* [یک زن پناهجو] برای تو کار تن فروشی می کرد. وقتی او قسمتی از حق و حقوق اش را خواست، افتادی به جان اش. این هم دروغه؟
- [او] که از اینجا رفته؛ خیلی وقته کسی او را ندیده.
* آره،[او] از دست تو و آدمهایی مثل تو فرار کرد.
اما همانطور که گفتم، از چند ماه بعد از آمدن ات به لندن، از خرید و فروش مواد مخدر شروع کردی تا کارهایی که به عقل جن هم نمی رسید. چرا؟
- مثلاً چه کارهایی؟
* آوردن آدم از ایران (در صورتی که خودت اقامت نداشتی). پول بازی از لندن به ایران و از ایران به لندن. کیس سازی برای بچه های پناهجو و تقاضای پول از آنها. باز کردن جنده خانه از بین بچه هایی که جزو بی حقوق ترین اقشار جامعه اند...
[صدایش را دوباره بلند می کند و دوباره پایین تنه اش را به آدمهای غایب حواله می دهد.]
* این که هر بار بخشی از کارنامه اعمال ات را جلویت بگذارم، بلوا به پا کنی، مشکلی را حل نمی کند...
- می خواهم بروم و دیگر حرفی با شما ندارم.
* این حق توست که اینجا را ترک کنی. اما قبل از رفتن ات به من بگو: اگر تو در این مملکت پست و مقامی داشتی، به تقاضای پناهندگی خودت جواب مثبت می دادی؟
- چرا که نه. هر چی راجع به ما گفتی و تهمتهایی که زدی، از طرف کسانی بوده که با ما دشمنی داشتند [دوباره صدایش را بلند می کند. تکیه کلام اش «ناموس زهرا» است و شاهد اش «مولا [علی]». او حرف دل اش را قبل از رفتن می زند] اگر به قول تو ما صاحب این مملکت بودیم، جای آدمهایی مثل شما گوشه زندان بود...
* یعنی آدمهایی مثل من را زندان می انداختی. به چه جرمی؟
- به جرم جاسوسی.
* مرد حسابی به اندازه ده نفر آدم خلافکار، خلاف کردی؛ کمتر از سه سال به اندازه تمام عمرت به بچه ها آسیب رساندی، حالا تهدید هم می کنی؟ البته من و تو همدیگر را دوباره خواهیم دید.
با این حال، از شرکت ات در گفتگو تشکر می کنم.
[ با داد و فریاد آنجا را ترک می کند].
* * *
* باید بیست سالی بشود، که در خارج کشور هستی. درست می گویم؟
- بله، بیشتر است.
* می خواهی بگویی چرا اینجا آمدی؛ کیس پناهندگی ات چه بود؛ با کدام جریان فعالیت می کردی و چه جهان بینی ای داشتی؟
- ترجیح می دهم راجع به این چیزها حرفی نزنم [...]
* بخشی از گفتگو برای همین چیزهاست. به هر حال، آیا تو خودت را فردی مذهبی می دانی؟
- من فرد مذهبی ای نیستم [...]
* شب عاشورای ۲۰۰۷ [میلادی] در «مجمع اسلامی لندن»- که این مکان متعلق به حکومت اسلامی ایران است- شرکت کردی. صدها نفر در این محل گرد آمدند که شما هم یکی از آنها بودی. چطور فردی که مذهبی نیست، در چنین مراسمی شرکت می کند، آن هم جایی که همه می دانند متعلق به رژیم اسلامی ایران است.
- (مکث طولانی) من یادم نمی آید به چنین جایی رفته باشم [...]
[این بخش را از دفتر خاطرات در جزئیات توضیح می دهم و نام همراه او را نیز ذکر می کنم].
- [...] دوستِ من است. نمی دانم، شاید رفته باشم. حتماً دل ام گرفته بود و یک جوری باید تخلیه می شدم [...]
* چطور فردی که در دوره ای ماتریالیست بوده، وقتی دل اش می گیرد، به مجلس عزاداری می رود؛ آنهم جایی که رژیم اسلامی صاحب اش است.
- (مکث) به این پرسش جواب نمی دهم [در اینجا بعد از یک مقدمه طولانی من را به جاسوسی در زندگی مردم متهم می کند].
* من یک فعال رسانه ای هستم و «وظیفه» اصلی ام را همین به قول شما «جاسوسی» در زندگی مردم می دانم. اما توجه داشته باش، شما «مردم» نیستی؛ مردم کوچه بازار نیستی. چون در دوره ای فعالیت ضدرژیمی داشتی و بخشی از جامعه تبعیدی بودی. بنابراین مسئله را «اخلاقی» نکنید؛ بهتر است بگویم، از اخلاق تهی نکنید. شهامت داشته باشید از کارتان دفاع کنید، نه منکر اش شوید.
سال نود و هشت میلادی اولین بار شما را در صف مسافران «ایران ایر» [در لندن] دیدیم که راهی ایران بودید. چطور شد تصمیم گرفتید، با رفتن به ایران، نظام سیاسی آن کشور را به رسمیت بشناسید. نظامی که حدود پانزده سال بر علیه اش مبارزه کرده بودی؟
- همه آدمها عوض می شوند. شما هم همان آدم سی سال قبل نیستی. فکر نمی کنی، باید به انتخاب آدمها احترام گذاشت؟ یا اینکه شما برای انسانها حق انتخاب قائل نیستی [...]
* باز هم دارید، موضوع را از اخلاق تهی می کنید. مگر شما نپذیرفتی در این گفتگو شرکت کنی؟ چرا از اظهارنظر طفره می روی؟ اصلاً بگویید، چرا در این گفتگو شرکت کردی؟
- شما مجبورم کردی و من چاره ای نداشتم. گفتی: می خواهی دو صفحه [اطلاعات ات را] از من منتشر کنی. خب، من چاره ای جز شرکت نداشتم.
* این دیگر از آن حرفهاست. اولاً در گفتگوی تلفنی اول بعد از توهین کردن گوشی را گذاشتی. در تماس بعدی من رئوس نوشته ام را برای ات شرح دادم و گفتم: برای اینکه تنها به قاضی نرفته باشم، به شما فرصت صحبت کردن می دهم. صحبت ام با شما طوری منطقی بود که در این تماس از من تشکر کردی و وقت خواستی برای فکر کردن. حالا می گویی: چاره ای نداشتم؟! این دیگر از آن حرفهاست.
به مصاحبه برگردیم: شما سال ۹۸ به ایران سفر کردی. در قسمتی از فرمی که از سفارت [رژیم اسلامی در لندن] باید گرفته باشید، از متقاضی می خواهد نام و مشخصات پنچ فعال سیاسی را قید کند. شما نام چه کسانی را دادی؟
- آقا جان، رفتن من به ایران برای وضع بحرانی مادرم بود و من اینجا نیامدم، زندگی شخصی ام را برای شما شرح بدهم. متوجه هستی؟
* من دلیل رفتن تان به ایران را سوأل نکردم. پرسیدم: نام و مشخصات چه کسانی را در اختیار سفارت گذاشتی؟ آیا پرسش من جنبه شخصی دارد؟
- (با صدای بلند) چنین چیزی یادم نمی آید و اصلاً چنین سوألی در فرم نبوده [...]
* اگر این بخش از فرم را به شما نشان بدهم، مشکل حل می شود؟
[کپی فرم را نشان می دهم]
- راجع به این موضوع چیزی یادم نمی آید [...]
* بسیار خوب. [یکی از فعالان سیاسی سابق] را که باید بشناسی. پیش از اینکه ادامه بدهم، او را می شناسی دیگر؟
[بعد از چند پرسش و پاسخ، می گوید او را می شناسد]
* ایشان سالها قبل به من گفت: در میانه دهه نود، شما زیر پای او و تعدادی از فعالان سیاسی نشستی و آنها را متقاعد کردی به ایران برگردند. این جلسات هم در خانه شما برگزار می شد. دلیل این کارتان؟
- (مکث طولانی) این جزو مواردی نبود که گفتی می خواهی با من صحبت کنی [...] من حرفی در این مورد ندارم.
* درست است، این مورد را قبلاً با شما در میان نگذاشته بودم. با وجود این اصل سوأل از بین نمی رود. لطفاً نظرتان را بگویید.
- چون این سوأل خارج از قرارمان است، به اش جواب نمی دهم.
* شما به پرسش های دیگر هم جواب ندادید. اما مختارید به چه سوألی جواب بدهید و به چه سوألی جواب ندهید. اما من پرسش ام را طرح می کنم. [همان فعال سیاسی سابق] به نکته دیگری که اشاره کرد، اینکه شما کارهای او و دیگران را برای رفتن به ایران انجام می دادی. از جمله تماس با سفارت، از جمله تماس با نهادهای ذینفع در ایران. چرا این کارها را می کردی؟
- گفتم، به این پرسش جواب نمی دهم [...]
* بسیار خوب. یک پرسش دیگر: عمق ارتباط شما با سفارت [رژیم اسلامی در لندن] و نهادهای ذینفع در ایران چقدر بوده؛ چطور آنها از شما حرف شنوی داشتند؟
- (با صدای بلند) اگر پرسش دیگری در این مورد مطرح کنی، اینجا را ترک می کنم.
* لطفاً برای من شرط و شروط نگذارید؛ صدای تان را هم بلند نکنید. مختارید به پرسش ها جواب بدهید یا ندهید. بیشتر از این، نه!
می آیم جلو. یکی- دو ماهی از خیزش های اعتراضی مردم ایران می گذرد. سر و کله شما جلو سفارت [رژیم اسلامی در لندن] پیدا می شود و وارد گفتگو با تعدادی از بچه های معترض می شوی. قسمتی از اظهار نظرتان با تعدادی از بچه ها: «ما» را در ایران کتک زدند و به مان شلیک کردند... «ما» باید جنبش مان را نگه داریم و نگذاریم کله پا شود.
این بخشی از عبارات شماست که من همان لحظه در دفتر یادداشت کردم. جنبش شما؟! شما را چه به این «جنبش»؟
- هر انسان آزادیخواهی وقتی سرکوب مردم ایران را می دید، جنبش را مال خودش می دانست [...]
* بله، هر انسان آزادیخواهی می توانست اولین واکنش اش به سرکوب، این باشد! اما آیا شما برای طرفداری از «جنبش» جلو سفارت می رفتی.؟ یا اینکه شما ظاهراً می خواستی در بین بچه ها جایی برای خودت باز کنی؟
شما آنقدر زیاده روی کردی که در ماه چهارم [حرکت اعتراضی] وقتی مسئله را خطرناک دیدم، پیش شما آمدم و به تان گفتم: اگر این محیط را ترک نکنی، اطلاعات ام از شما را در اختیار پلیس می گذارم. حتماً باید یادتان باشد.
- زیادی برای خودت تبلیغات نکن لطفاً. من هر وقت فرصت می کردم، جلو سفارت می رفتم. رفتن من هم برای همراهی با مبارزات مردم ایران بود [...]
* اما بعد از گفتگویم با شما، جلو سفارت دیگر آفتابی نشدی، یا حداقل من ندیدم تان. اما این پایان ماجرا نبود. شما از ماه دهم تا دوازدهم حرکتهای اعتراضی (تاریخ دقیق را نمی دانم) به جرگه مخالفان «جنبش سبز» درآمدی و خواهان محاکمه «رهبران جنبش سبز» شدی. این زیکراک رفتن شما چه تفسیری دارد؟
- (مکث) من از روز اول با رهبران جنبش سبز مخالف بودم و آنها را جزو حاکمیت جمهوری اسلامی می دانستم. در موقع صدارت آقای موسوی و کروبی هزاران نفر در ایران اعدام شدند و آنها جزو پاک ترین فرزندان آن مملکت بودند [...]
* لطفاً برای من شعار ندهید و این کارتان را بگذارید، برای جایی که کاربرد دارد؛ برای تان منفعت دارد. این یک سال آخر هر کجا رفتید، از «جنبش سبز» بدگویی کردید و قسمتی از ترم هایی را بکار بردی که زمان فعالیت سیاسی از آنها استفاده می کردی. مثلاً : این جنبش طبقه بورژوازی ایران است و کارگران در آن غایب اند. و مقداری از این ترم های کلامی، تا اینکه آنرا به امپریالیستها منتسب کردی و علناً خواهان دستگیری «رهبران جنبش سبز» و سرکوب این خیزش توده ای شدی. قبلاً دلیل زیکزاک رفتن هاتان را پرسیده بودم. همان سوأل را دوباره تکرار می کنم.
- نخست وزیری میرحسین موسوی در دوران قتل عام [زندانیان سیاسی] که برای همه معلوم است. شاید شما این را ندانی. آنقدر مدرک از جنایات کروبی در دوران صدارت اش هست، که هر آزادیخواهی باید از آن اطلاع داشته باشد. هر آزادیخواهی باید در کمپین محاکمه اینها شرکت کند، و این عین آزادیخواهی است [...]
* در کمپین محاکمه ی سیدعلی خامنه ای، احمدی نژاد و یک مشت اطلاعاتی و جاسوس رژیم چطور؟
- منظورت از جاسوس رژیم و محاکمه آنها؟
* همه آن کسانی که با سند و مدرک ثابت شوند، جاسوس رژیم اسلامی هستند.
- ( با لحن لمپنی) ربط این سوأل ات را نمی فهم ام.
* مگر شما با طرح این موضوع مشکل داری؟ این سوأل به موضوع مصاحبه همانقدر ربط دارد، که پاسخ های شما. اما قسمت اصلی پرسش ام را تحت الشعاع قرار ندهید. راجع به محاکمه خامنه ای و احمدی نژاد سوأل کرده بودم و نظر شما را پرسیده بودم.
- هر کس که در دادگاه صالح جرم اش ثابت شود، باید مجازات شود [...]
* چطور وقتی به[کارنامه] باند حاکم رژیم اسلامی می رسی، آنرا به دادگاه صالح احاله می دهی. اما در مورد دیگران وجود دادگاه را احساس نمی کنی؟ بگذار پرسش ام را کنکرت کنم: راجع به خامنه ای و احمدی نژاد چه نظری داری؟
- به نظر من هر کس جرمی مرتکب شده باشد، باید در دادگاه صالح رسیدگی شود؛ هر کس می خواهد باشد[...]
* محاکمه را فراموش کن. نظرت را راجع به این دو پرسیده بودم.
[با تلفن همراه اش ور می رود و می گوید باید برود]
- اینها بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی هستند و اعمال آنها باید در دادگاه صالح بررسی شود. من چیز دیگری برای گفتن ندارم و باید بروم.
* بسیار خوب. سوأل آخرم: فکر می کنی، همین اطلاعات دست و پا شکسته ای که در این گفتگو دادی، دیگران راجع به تو چی می کنند؛ به چه نتیجه ای از تو می رسند؟
- من مسئول فکر کردن دیگران نیستم و اصلاً اهمیت نمی دهم، آنها چی فکر می کنند. آنها هم مثل شما هستند و همگی از یک قماش اید. دیگر هم حرفی با شما ندارم.
* از شرکت ات در این «گفتگو» تشکر می کنم.
(بعد از انجام گفتگو اصرار دارد، بخش آخر مصاحبه را تغییر دهم. می خواهد این قسمت جایگزین قسمت قبلی شود: «انسانها آزادند هر طور می خواهند فکر کنند و من به فکر آنها احترام می گذارم[!!] )
* * *
تاریخ انتشار مصاحبه: ۱۸ فوریه ۲۰۱۱
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر