۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

انقلاب اسلامی ایران و انگاره های دوگانه ی جنسی


با به ثمر رسیدن انقلاب ایران در سال 1979، خانواده ی سلطنتی ایران را ترک گفتند. ایرانیان بسیاری در خیابانها اعدام محمدرضا پهلوی و خانواده ی او را خواستار می شدند و چهره های برافروخته و مصمم شان را گویی هیچ چیز نمی توانست خللی وارد آورد. با این حال انقلاب چهره ی دیگری نیز داشت. چهره ای پنهان که اغلب از فاش گویی اش پرهیز می شد. این چهره ی پنهان را نمی شد در صفحه ی نخست روزنامه ی اطلاعات و کیهان یا در بخش های خبری رادیو و تلویزیون یافت؛ این چهره ای بود که مستقیما تمناها و رویاهای فروخورده ی ایرانیان را بازتاب می داد و از این روی، به رغم وسوسه آمیز بودنش، بایستی کنترل و در مواقع ضروری سرکوب می شد.
در دوران محمدرضا پهلوی، ایرانیان با جنبه های موضعی مدرنیته آشنا شدند. رشد فزاینده ی نگرش تکنولوژیک در دنیای مدرن و آنچه (گاه از منظری سلبی و گاه ایجابی) صنعت فرهنگ نامیده می شد، رویاهای سرکوب شده را در قاموسی نوین برای انسان آن عصر بازمی آورد. بررسی این نکته که صنعت فرهنگی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم چه نقشی را در تعیین و جهت دهی به سامانه ی جنسی جوامع اروپایی داشته است، در حوصله ی بحث ما نیست (به ویژه با توجه به سیر تحول جنسی متفاوتی که غربیان در این زمینه پیموده اند) و از این روی مخاطب علاقه مند را می توان به کتاب «تاریخ رفتار جنسی» از فوکو ارجاع داد. اما قصد من در اینجا کاربست روشی مشابه آنچه فوکو برگزیده است، نیست. او قصد دارد تا سرکوب «سکس» را در درازنایی تاریخی ارزیابی کند، اما من بنا ندارم به سرکوب سکس به مثابه سامانه ای فکری در ایران بپردازم. ایرانیان تا پیش از دوران مشروطه نه از سرکوب سکس، بل از فقدان آن رنج می برده اند. بررسی اسناد و کتب تاریخی نشان می دهد که در این دوران یا زنان غائب اند، یا به پیامد منازعات سیاسی، مورد تجاوزات جنسی قرار می گیرند. این نکته معنادار است که برای مردان و زنان ایرانی، رابطه ی جنسی معنایی ذاتی نداشته است و نقش تبعی آن تنها در عرصه ی برهنه و خشن قدرت اندوزی حاکمان پرشمار و اغلب ناپایدار درک می شده است. البته این نکته درست است که چند سده پیشتر، پوشش زنان آمیزه ای توامان از پرهیزگاری و بی پروایی شان بوده است و این تصویر پارادوکسیکال در مینیاتورهای ایرانی (البته با قدری اغراق) و نیز در سفرنامه ها (همچون سفرنامه ی نیبور) به چشم می خورد، با این حال رابطه ی جنسی و حضور محرک و معنادار زنان هرگز به چشم نمی خورد. سپهر اجتماعی در آن سده ها چنان صلب و سخت و سنگین است که چیزی برای دریافت ذهنی از مقوله ی «زن» باقی نمی گذارد. آن چنان که تاریخ ایران از آغاز دوره ی صفویه تا برآمدن قاجارها مملو از خشونت جنسی و جسمانی در قبال زنان است، و بدان میزان که از شکنجه و فروش زنان سخن به میان آمده است، کمتر نشانی از ذهن گرایی جنسی ایرانیان می توان یافت، به گونه ای که این ذهن گرایی حتی در آثار ادبی برجای مانده نیز اغلب غائب است.
از این روی بیراه نیست که آغاز ذهنی شدن سامانه ی جنسی در نزد ایرانیان را همزمان با دوران مشروطه ببینیم، یعنی دورانی که بخشی از آثار ادبی اروپایی در ایران ترجمه می شوند و جمعی از نخبگان ایرانی در بلاد فرنگ نیز، با تصاویر دگرگونه و البته مهیج جنسی روبرو می شوند. معنادار است که تقریبا اولین رمان هایی که به فارسی ترجمه می شوند، یعنی سه تفنگدار و کنت مونت کریستو، شرح دلدادگی ها و روابط پرشور جنسی اند، روابطی که از دل منازعات سیاسی سربرمی کشند و به عمده ترین محرک روایت تبدیل می شوند. تجربه ی خوانش این آثار برای ایرانیان دوران مشروطه، بی شک تجربه ی مهیجی بوده است، به ویژه آنکه در سنت ادبی و فکری آنان، تصویر ذهنی گرافیکال از امر جنسی اغلب در هاله ای از استعارات عرفانی پیچیده شده و در مواقعی نیز که روایتگری جنسی بی واسطه ای چون بعضی اشعار مولوی در میان بوده است، زن اغلب با تشبیهاتی تحقیرآمیز از ذهنیت جنسی پویا تهی شده است.
با این حال در همه ی این سالها و حتی دهه ها بعدتر که ظهور سینما و تلویزیون و مجلات خوش آب و رنگ می توانست به فانتزی جنسی ایرانیان شکل دهد، نقش سنتی مذهب در این میان، همچون معمایی حل ناشدنی باقی مانده بود. مذهب شیعه تقریبا همان نقشی را ایفا می کرد که تا پیش از سده ی هفدهم نهاد مسیحیت در اروپا ایفا می کرد: «مشروعیت بخشیدن به سکس زیر پرچم شریعت» و نیز مشابه آنچه پس از آن سده دولت های غربی برعهده گرفته بودند و سکس را به فرآیندی تحت مالکیت نهاد قدرت مبدل کرده بودند. اما تفاوت عمده ای نیز وجود داشت؛ اینکه مذهب شیعه با وجود ادعای تملک بر سازوکارهای سکس در جامعه ی اسلامی، نه تنها به ریاضت کشی ها و خودداری های اشراف منشانه ای که در غرب بر سر مفهوم سکس رواج یافته بود پایبندی نداشت، بل سکس را در محدوده ی دروازه های خود به صورت ولنگارانه ای رها نموده بود. ازدواج کودکان کم سن و سال را نه تنها منع نمی کرد، بل گاه توصیه نیز می نمود، ازدواج های متعدد مردان را تحت عنوان «صیغه» مجاز می شمرد و از این روی برخلاف کاتولیسیسم، دست مردان شیعی تحت انقیاد خود را در نوعی «تجاوز به کالبد زنان» باز می گذاشت. با این حال سکس در خارج از محدوده های این دین کیفری شدید می یافت. این موضوع نشان می دهد که «سکس» در مذهب شیعه نه به مثابه یک مفهوم یا سامانه ی فکری، بل صرفا چنان ابزاری در تحکیم محدوده ی قدرت این آئین مذهبی اهمیت می یابد. به تعبیری دیگر تابوهای جنسی به این خاطر ممنوع نمی شوند که «تابو» هستند، بل به این علت کیفر می بینند که جایی خارج از محدوده ی اقتدار مذهبی ایستاده اند.
در دوران محمدرضا پهلوی، سامانه ی سکسوالیته در ایران دوپاره شد. دولت بی آنکه اقتدار مذهب در زمینه ی سکس را به نحوی روشمند و رضایت مندانه از آن خود کند، دست به سیاست گذاری های جنسی زد و در این سیاست گذاری ها، بیشتر به پوسته ی تصمیم سازی های دولت های غربی توجه نمود. از این روی انسان ایرانی در وضعیتی دوگانه معلق ماند. از سویی انگاره های مذهبی او را به سکس صرفا جسمانی در محدوده ی مشروع دینی فرامی خواند و از سویی نیز تصویر زنان بیکینی پوش یا ستارگان زیباروی سینمای کلاسیک قابل صرفنظر نبودند. تصویر، قوه ی خیال مردان و زنان را درمی نوردید و شریعت راهی دیگرگونه پیش روی آنان می گذاشت که در آن جایی برای تجربه کردن فانتزی های جنسی که این تصاویر با خود همراه می آوردند نبود. اقتدار مذهبی در مقوله ی جنسیت، جایی برای الیزابت تیلور، سوفیا لورن و مارلون براندو نداشت!
خاندان سلطنتی و ظواهر آن نیز می توانست بخش دیگری از این انگاره های سکسی را در خیال ایرانیان بیافریند، پوشش های باشکوه و نماهای دلفریب که می توانست ناخواسته مازوخسیم جنسی میلیونها ایرانی را برانگیزد، اما همین مازوخیسم جنسی نیز در مواجهه با راه و رسم جنسی مذهب، چاره ای جز انکار و تظاهرگری نداشت.
وقوع انقلاب اسلامی در سال 1979، پرده های انکار و ریاکاری را کنار زد تا این دوگانگی در ناگوارترین اشکالش نمودار شود. نگاهی به تحولات ماههای نخست پس از پیروزی انقلاب، می تواند وجوه این سکس فروشی مظاهر پیش از انقلاب را برپایه ی قرائتی تنیده شده در شعائر انقلابی بهتر بازنمایاند.
انقلاب رانه های جنسی را در جهتی واژگونه آزاد نموده بود. مازوخیسم جنسی ایرانیان در قبال خاندان سلطنی بایستی با نوعی گستاخی انقلابی ارائه می شد و این همان کاری بود که نشریات عامه پسند و مجلات هفتگی تا ماهها پس از پیروزی انقلاب انجام می دادند. عکس های سکسی اعضای خاندان سلطنتی را به چاپ می رساندند، اما در ذیل عکس ها متن های پرهیزگارانه می نگاشتند. درباره ی حوادث دربار داستانسرایی های سکسی شگرفی می کردند که آدمی را به حیرت وامی داشتند، اما بزنگاه روایت شان را با نصایح انقلابی همراه می ساختند. علاوه بر این مجلات هفتگی، ستون خوانندگان روزنامه های پرفروش نیز این امکان را فراهم می آورد تا این رانه های جنسی واژگون شده را مشاهده کرد. در ادامه ی این متن، نمونه هایی از این قبیل متن ها را با شما قسمت می کنیم، گرچه این موضوع نیازمند دستیابی به آرشیو به مراتب کامل تری است که امیدوارم پژوهندگان در زمینه ی «مطالعات فرهنگی» به نحو جامع تری بدین موضوع بپردازند.
____________________________________________________________________
رابطه ی مایو پوشیدن ملکه و بدبختی های ملت!
متنی که خواهید خواند، از مجله ی گزارش روز (نهم فروردین 1358) است:

ما از آلبوم عکس های شهبانوی نیکوکار، زنی که سالها بدین نام شناخته می شد و تبلیغات چیان دوران طاغوت سعی وافر داشتند که فرح دیبا را با این لقب در ذهن مردم جاویدان سازند، دو عکس را انتخاب کرده ایم. بدون تردید یکی از عکس ها برای شما بسیار آشناست، عکسی با چادر در بارگاه آستان قدس رضوی، جایی که همه ی مسلمان ها با استمالت و پابوسی امام هشتم، تقرب به درگاه یزدان را از جان و دل خواستارند، که نمونه ای از عکس به همراه تفصیلات مکرر بارها و بارها در مطبوعات چاپ شده است تا ایرانیان بدانند که شهبانوی آنان زنی است مسلمان و معتقد به اسلام و یکی از وظایف او در مقام ملکه ی کشور ایران، ترویج دین اسلام است!
ایرادی برهیچ زن ایرانی نیست که مسلمان باشد، به زیارت برود، کنار دریا با مایو حمام آفتاب بگیرد، اما نکته اینجاست، زنی که مقام ملکه بودن دارد، زندگی اش الگوی زن جامعه ی ماست، نمی تواند و حق ندارد که کنار دریا مایو بپوشد و حمام آفتاب بگیرد.

یکبار دیگر به عکسها خوب نگاه کنید، عکسها خود زبان دارند، خود حرفها دارند، عکسها بهتر از هر چیز و بهتر از هر کلاسی با شما حرف می زنند، و شاید نشان می دهند که شهبانوی نیکوکار چگونه سالها و سالها بر بدبختی این مردم خندیده است و آنان را ریشخند کرده است تا آنجا که اگر آدم کسی را بخواهد تمجید کند، به او لقب راستین ببخشد نمی داند از کدام کلمات باید استمداد کند و از حروف و القاب خجالت نکشد
متنی کمابیش مشابه نیز در همین شماره ی مجله ی «گزارش روز» درباره ی روابط فرحناز پهلوی و ستار خواننده ی موسیقی پاپ به چاپ رسیده است:
هر روز که از سرنگونی رژیم طاغوت می گذرد، خبر تازه تری به دست می رسد، دژها فرومی ریزند و حوادث پشت پرده یکایک چهره ی خود را نشان می دهند، اگر تا دیروز حرف از شاه و اشرف بود و یا مسیحی شدن شمس و یا دخالت تاج الملوک در مسائل مملکتی و یا زد و بندهای مالی شاهپورها، غلامرضا و محمودرضا برای ما تازگی داشت، حالا حرفها از اطرافیان شاه سابق گذشته و به دیگر افراد خانواده اش رسیده است. حرف از رضا -پسری است که روزی می خواست سلطنت کند- و از ماجراهای عاشقانه ی این طفل شایعه ها بر سر زبانها افتاده است، می باشد و حال از او هم گذشته نوبت فرحناز شده است.
می گویند فرحناز عاشق ستار خواننده بوده است!
فی نفسه این خود مساله ای نیست، اگر در یک خانواده ی معمولی روی می داد، اما اینکه آنان ادعای رهبری یک مملکت مذهبی را داشتند چگونه خانواده ای بودند، اینجاست که مساله به وجود می آید.
داعیه ی رهبری داشتن آن هم برای کسی که نداند در خانه اش چه می گذرد و یا نتواند چنین مسائلی را که هر پدری می تواند در حیطه ی خانواده ی خود سر و سامان بخشد، مانند یک جوک است. اما فراموش نکنیم که این جوک با حمایت امپریالیسم سی و هفت سال واقعیت داشت.

فرحناز دختر شانزده ساله شاه سابق، سال گذشته بخاطر عشق یک خواننده دست به خودکشی زد!
سال گذشته برای دربار فاسد ایران سال نکبت بار و بسیار مشکلی بود. پهلوی ها علاوه بر مشکلات روزافزونی که کبارزات قهرمانانه ی ملت ایران برایش به وجود آورده بود، از مشکلات داخلی خویش نیز در عذاب بودند.
از جمله جنجالی ترین این مشکلات داخلی، مشکل عشق آتشین فرحناز دختر بزرگ شاه و فرح به ستار خواننده ی ایرانی بود. فرحناز که یک دختر 16-15 ساله بود، عاشق دلخسته ی این خواننده شد و چه روزها و چه شبها که از هجران معشوق در تب و تاب بود. فرحناز اول بار این مساله را با ندیمه خویش در میان گذاشت و از راز عشق خود با او سخن گفت و سپس راز این عشق از پرده برون شد و همه درباریان از ماجرا آگاه شدند.
شاه سابق و فرح به شدت با عشق فرحناز به ستار مخالفت کردند و چون فرحناز دید که وصال معشوق ممکن نیست، بخاطر عشقش دست به خودکشی زد.
خبر اقدام به خودکشی فرحناز دهان به دهان پیچید و مثل هر راز سر به مهر دیگری به گوش همه رسید. این موضوع مدتها در دربار ایران سوژه بحث و گفت و گو بود. هنگامی که فرحناز دست به خودکشی زد، ندیمه اش متوجه شد و بلافاصله پزشک بر بالین وی حاضر کردند و فرحناز را نجات دادند. فرحناز بار دیگر بخاطر عشق دست به خودکشی زد و این بار خبر خودکشی فرحناز بطور وسیعی در شهر پیچید.
دربار ایران که نمی خواست مساله ی خودکشی فرحناز در رابطه با عشق ستار بر سر زبانها بیفتد، شایع کرد که فرحناز بخاطر رفتار پدرش دست به خودکشی زده است تا به این ترتیب برای این به اصطلاح شازده خانم نیز محبوبیتی کسب شود و شازده خانم مهربان و نازک دل معرفی گردد. اما تمام تلاش ها بی نتیجه ماند و بسیاری دانستند که عشق فرحناز به ستار موجب خودکشی وی شده است.
دنبال این ماجرا “صالح علا” که از نزدیکان هنری فرزندان شاه سابق بود، شعر “شازده خانم” را سروده و به ستار خواننده سپرد و ستار نیز پس از چند روز این شعر را با استفاده از آهنگ بصورت ترانه ای اجرا کرد.
گفتنی است که در همان زمان، ماجرای روابطی بین ستار و یکی از درباریان بر سر زبانها بود و خیلی ها نمی دانستند که این ماده درباری چه کسی است.
نکته ی مشترکی که در هر دو متن به چشم می خورد، ارتباط دادن مسائل جنسی خانواده ی سلطنتی به شعارهای انقلابی است. رابطه ی مایو پوشیدن ملکه و حمام آفتاب گرفتنش با بدبختی های مردم و نیز ارتباط یافتن عدم اطلاع شاه از رابطه ی عاشقانه ی دخترش با سلطه ی امپریالیسم بر ایران، از موارد شگرفی است که می تواند در فرآیند کلی «سکس فروشی مشروع با اهداف ظاهراً انقلابی» ارزیابی شود. اما مورد مهمتر، ساخت زبانی این نوشته هاست. استفاده از ترکیبی چون «ماده ی درباری»، دقیقا رویکرد جنسی این نشریات را آشکار می کند و نشان می دهد که مناسبات جنسی خاندان سلطنتی نه به عنوان واقعیتی انضمامی در تاریخ معاصر، بل صرفاً بسان ابژه ای جنسی اهمیت یافته است. انقلاب رژیم سلطنتی را برانداخته است، اما با الگوی جنسی مبتنی بر تصویرسازی که آن رژیم برساخته است می خواهد چکار کند؟ این الگوی جنسی، خود در مواجهه با انقلاب، با الگوی بدیل خود که ریشه در شعائر مذهبی دارد ترکیب شده و بدین سان خودارضایی جنسی در پوسته ای از نهی و انظارهای انقلابی پیچیده شده است. پیش از پرداختن به نمونه های تفصیلی دیگر، نمونه ای از این خودارضایی های پوشیده در انظارهای انقلابی را به نقل از ستون خوانندگان روزنامه ی کیهان در هشتم خردادماه 1358 می آوریم:

پیشنهاد می شود که کلمه ی “سیما” را بخاطر جلوه گر نمودن جنس مونث، از جمله ی “صدا و سیمای جمهوری اسلامی”حذف نمائید – مجتبی میری
دوست دختر مرموز ولیعهد و تلاش برای قتل او!
علاوه بر چنین درخواست های شگفت آوری، مجلات هفتگی به اشکال دیگری نیز به مقولات جنسی دامن می زدند. شاید یکی از مهیج ترین داستانها را مجله ی مشهور «جوانان» منتشر کرده باشد که از ورود دختر زیبایی به نام لیلا به جزیره ی باهاماس برای مسموم کردن رضا پهلوی فرزند ارشد شاه مخلوع حکایت می کند:

رضا پهلوی پسر بزرگ شاه سابق که به همراه شاه مخلوع و دیگر اعضای خانواده اش در جزیره ی «پارادایز آیلند» واقع در باهاما زندگی می کند، از نقشه ای که به وسیله ی یک دختر و پسر ایرانی برای بهلاکت رساندن وی طرح ریزی و به مرحله ی اجرا گذارده شده بود، جان سالم بدر برد!
دختر جوانی که عامل اصلی اجرای نقشه ی قتل ولیعهد سابق بود، یک دختر زیبای ایرانی بنام لیلا است که در آخرین مرحله نقشه جسورانه خود و دوست پسرش که او هم ایرانی است و هر دو مقیم ایالات متحده آمریکا می باشند، ناکام ماند.
لیلا که پس از ناکامی در به پایان بردن موفقیت بار نقشه ی خود، بطور مرموزی از چنگال پنج مامور مراقبت همیشگی رضا پهلوی گریخت، به منظور اجرای طرح کشتن رضا پهلوی، از چندی قبل وارد باهاما شده و به هر شکل ممکن موفق شده بود روابط عاشقانه ای با ولیعهد سابق برقرار کند.
لیلا برای اجرای مرحله آخر نقشه خود روز یکشنبه ای را انتخاب کرد که رضا پهلوی پسر 19 ساله شاه مخلوع ترجیح داده بود بدور از چشمان تیزبین پنج محافظ همیشگی اش با دوست دختر جذاب خود، ساعاتی را بدور از ویلای اختصاصی خانواده ی خویش به تنهایی سر کند. محل عیش و تفریح لیلا و رضا پهلوی محوطه ای در محدوده نخل های سر به فلک کشیده ساحل باهاما بود. در همین محل بود که لیلا کوشید مشروبی را که آغشته به مواد سمی خطرناک بود، به ولیعهد سابق بخوراند، لیکن مراقبت دورادور و مخفیانه ی پنج مامور محافظ پسر شاه سابق و دخالت دور از انتظار یکی از آنها، مانع از به نتیجه رسیدن نقشه ی لیلا شد.
بعد از رفتن لیلا و مورد آزمایش قرار دادن مشروب موردنظری که وی برای عاشق 19 ساله اش تدارک دیده بود، معلوم شد که فقط نوشیدن یک جرعه از این مشروب برای مرگ آنی ولیعهد سابق کافی بود. ماموران محافظ شاه و خانواده اش بعد از آگاهی از ماجرا با تلاش هرچه تمام تر در تعقیب دختر مورد بحث برآمدند، لیکن معلوم شد وی که به همراه یک پسر ایرانی در باهاما بسر می برده، بلافاصله راهی آمریکا شده است.
نمونه ی چنین داستان سرایی هایی در دهه ی 40 و 50 شمسی در مجلات هفتگی منتشر می شد، با این حال انقلاب رانه های جنسی را چنان واژگون کرده بود که قهرمانان جنسی تازه ای را طلب می کرد. آنان که پیشتر محور داستان سرایی های عاشقانه پاک و معصومانه قرار می گرفتند، این بار به نقش دیوصفتی در روایتی شبه جیمز باندی تقلیل یافته بودند!
____________________________________________________________________
می توان داستان سرایی های عشقی و جنسی بسیاری را به چند مورد ذکر شده افزود. از تلاش اشرف پهلوی برای نازا کردن ثربا اسفندیاری و سقط کردن جنین فوزیه گرفته تا معتاد کردن جنیفر اونیل بازیگر برزیلی الاصل فیلم ریولوبو ساخته ی هوارد هاکس توسط محمدرضا پهلوی. مراجعه به دوره ی آرشیوی کامل مجلاتی چون: تهران مصور، گزارش روز، اطلاعات هفتگی و جوانان، می تواند مجموعه داستان های جالبی را در اختیار ما بگذارد؛ با این حال آنچه در همه ی این متن ها مشترک است، پیوند دادن نوعی داستان پردازی جنسی با فضای متشنج و شعارزده ی انقلابی است. این روند گرچه در خردادماه 1358 و با ابلاغ دستورالعملی از جانب وزارت اطلاعات و تبلیغات وقت متوقف شد، اما در سالهای بعد به اشکال مختلفی در سطوح زیرین اجتماعی ادامه یافت و عجیب آنکه مدعیان انقلابی خود در این خودارضایی جنسی به واسطه ی روایتگری وقایع سیاسی پیشگام شدند که می شود نمونه های بسیاری از نوشته های آنها را در روزنامه ی کیهان به مدیریت حسین شریعتمداری یا سایت های خبری چون رجانیوز بازخواند. در جبهه ی مخالف حکومت اسلامی نیز می توان بسیاری از داستان سرایی های افرادی چون علیرضا نوری زاده یا محسن مخلمباف را در راستای بکارگیری ذهنیت تحریک شده ی جنسی به منظور برآوردن اهدافی سیاسی دانست.

اینجاست که بایستی به پرسش بنیادین فوکو در زمینه ی سرکوب امر جنسی بازگشت: «آیا گفتمان منتقد سرکوب [جنسی] می خواهد سد راه سازو کار قدرتی شود که تا به امروز بدون مخالفت عمل کرده است، یا این گفتمان بخشی از همان شبکه ی تاریخی است که با «سرکوب» نامیدن آن، آن را افشا (و بی شک تحریف) می کند؟ آیا گسستی تاریخی میان سرکوب و تحلیل انتقادی سرکوب وجود دارد؟ این پرسشی تاریخی-سیاسی است»
به باور من پیش کشیدن پرسش فوکو در انتهای این بحث نیز ضروری است. چرا که ما را از ورای مثال های داستانواره ی متعدد، به پرسش های تاریخی بنیادین بازمی گرداند. این که چگونه بروز دوگانگی میان انگاره های جنسی در عصر پهلوی و نیز واژگون شدن رانه های جنسی در عصر انقلاب اسلامی، جامعه ای را به سمت خودارضایی جنسی با مقولات سیاسی پیش می برد!

هیچ نظری موجود نیست: