۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

بازخوانی تاریخی گفت و گوی فرح دیبا با نشریه هلندی «الزویرز» / از نقد دموکراسی های غربی تا تکیه بر معنویت و تاریخ!


بازخوانی تاریخی امروز، اختصاص به مصاحبه ای قدیمی دارد. مصاحبه ای با فرح دیبا همسر محمدرضا شاه پهلوی که نه به سبک مصاحبه های پیچیده و رسمی، بل با زبانی خودمانی تر صورت گرفته است. این مصاحبه با وجود آنکه در ترجمه (روزنامه اطلاعات، 18 اردی بهشت 1357) گاه به نثری پرتملق آلوده شده است، اما از جهات مختلفی جذابیت های خود را حفظ کرده است. نخست به این علت که می تواند تصویر جالبی از رویاها و نگرانی های فکری ملکه ای را نشان دهد که هرگز گمان نمی کرد انقلابی چنان سهمگین در راه است که جملگی آن افکار را یکباره پریشان خواهد ساخت. همچنین در مصاحبه به موارد متعددی اشاره می شود که به لحاظ تصویرسازی مستند از یک دوره ی تاریخی اغلب فراموش شده مفید است، به ویژه آنکه تاکیدات مکرر او بر سنت های بومی و فرهنگی می توان ناشی از تاثیرات مشاورین سنت گرایش باشد. اما شاید جالب ترین بخش مصاحبه، نقد فرح دیبا از دموکراسی های غربی و دفاع او از نظام تک حزبی در ایران باشد! خواندن این مصاحبه را به موافقان و مخالفان خاندان پهلوی توصیه می کنم:

خبرنگار مجله ی هلندی “الزویرز” که اخیراً از ایران بازدید به عمل آورده، در مدت اقامت خود در تهران، به پیشگاه علیاحضرت شهبانو شرفیاب شد و مصاحبه ای با معظم لها انجام داده است که در مجله ی الزویرز بطور کامل چاپ شده.
شهبانوی ایران در این گفت و گو که 2 ساعت به طول انجامیده است مسائل و مطالب مهمی را عنوان فرموده اند که ترجمه ی متن کامل آنرا بلحاظ اهمیت موضوع از نظرتان می گذرانیم.
خانم آلیس اپنهام خبرنگار الزویرز در مقدمه این مصاحبه نوشته است:
با سوابق ذهنی که داشتم، علیاحضرت را به عنوان ملکه ی افسانه ها که دسترسی به وی غیرممکن است و اوقاتش را با تزئینات و تجملات سپری می کند می شناختم و با این ذهنیات بود که خود را برای مصاحبه با شهبانوی ایران آماده می کردم. به فاصله ی 15 متری از درب ورودی سالن مصاحبه، علیاحضرت با قامتی کشیده ایستاده و منتظرند. وقتی من در حالتی تقریباً هیجان زده وارد می شوم علیاحضرت به طرف در حرکت نموده دست خود را به طرف من دراز کرده مرا می پذیرند. من با اجازه شان در صندلی کوچک راحتی در حضورشان نشستم و مصاحبه را شروع کردم.
فرح در فارسی بمعنی خوشحالی است که اسمی قشنگ و مناسب برای شهبانو می باشد، زیرا ایرانیان به ملکه ی خود خیلی علاقه دارند و از وی با احترام و تحسین یاد می کنند.
موقعی که شهبانو فرح از روستای کوچکی بازدید می نمودند، پیرزنی با احساسات به افسر حافظ شهبانو گفته بود کنار برو، من می خواهم شهبانو را ببینم و او را لمس کنم. در مغازه ها راهنمایان و مردم کوچه و بازار نیز از وی بنام شهبانو یاد می کنند. خودش هم می گوید: من این نام را ترجیح می دهم، چون همسر تاجدارم مخصوصاً این نام را برای من انتخاب کرده است.
بعد از هیجده سال زندگی زناشویی با اعلیحضرت محمدرضاشاه پهلوی، فرح دیبا هنوز خیلی ساده مانند یک دختر مدرسه ی شبانه روزی روی لبه نیمکت نشسته، فوق العاده محجوب و آرام اکنون سی و نه سال دارد، ولی خیلی جوانتر می نماید و این به دلیل انضباط شخصی خاصی است که رعایت می کند.
شهبانو یا ملکه 35 میلیون ایرانی، نمونه ای از زیبایی شرقی است و از این جهت است که در سراسر محافل اجتماعی و مطبوعاتی جهان بصورت یک زن خوب و آرام و باوقار معروف شده که خیلی از افراد خاندانهای سلطنتی امروز دنیای غرب فاقد آنند.
شهبانو می گوید: خیلی ها تصور می کنند که من یک شاهزاده خانم افسانه ای هستم و این درست نیست، برعکس من خیلی کار می کنم. صرفنظر از مسائل و مشکلات اجتماعی که روزانه مانند هرکس دیگر با کارکنان مربوطه دارم، توجه به کار بچه هایم، مسافرت هایی که همراه شوهرم و یا به تنهایی می روم مخصوصا بیشتر در گذشته، همه اینها هست. مردم پیش خودشان فقط تصور یک امپراطریس جوان را دارند، اما وقتی با آنها صحبت می کنم افکار و تصوراتی که درباره من داشتند عوض می شود.
شهبانو به سوالات پاسخ می دهند ضمناً بیرون پنجره را هم تماشا می کنند و می گویند: اکنون پانزده سال است که همسرم انقلاب سفید را شروع کرده اند. تمام تغییراتی را که ما به وجود آورده ایم اجتماع ما را دگرگون کرده و بصورتی که اکنون می بینید درآورده است. تهران امروز کاملاً با تهران پانزده سال پیش فرق دارد. تهران یک شهر نسبتاً مدرن شده، خانه ها قشنگتر و وسیعتر شده، مغازه ها پر است از اجناس مصرفی خیابانها نسبت به پانزده سال پیش تمیزتر است، ولی هوا فوق العاده آلوده و تنفس آن مشکل شده است.
شهبانو بازگو نمودن تاریخ ایران در زمان خودشان را ادامه می دهند و از انقلاب ایران سخن می گویند. شهبانو ضمن اشاره به دلایلی که انقلاب [سفید] ایران را سبب شده، دست آوردهای آن را تشریح می فرمایند و ادامه می دهند: انقلاب شش اصل اولیه دارد که تقسیم اراضی مهمترین آن است . بعد از آن سیستم انتخابات و آزادی زنان است که پس از انقلاب به آنان اجازه انتخاب کردن و انتخاب شدن داده شد. ما سپاه انقلاب درست کردیم که جوانان بعد از شش ماه خدمت اجباری در بخش های اجتماعی استخدام می شوند. در این پانزده سال ما خیلی از جوانان را که در بین آنها پزشک، پرستار، معلم و غیره بودند به کوچکترین دهات مملکت فرستادیم. اول فقط پسران فرستاده می شدند و بعداً دختران هم اعزام شدند.
شهبانو فرح میل دارد مسائل را خوب توضیح دهد. این حقیقت از این معلوم می شود که صبح روز بعد ساعت 7 و 15 دقیقه صبح زنگ تلفن اطاق خواب من به صدا درمی آید و وزیر مربوطه در کابینه ایران پس از احوالپرسی از من که آیا شب را خوابیده ام، ارقام زیادی در اختیار من می گذارد و اضافه می کند که علیاحضرت شهبانو متاسف بودند از اینکه دیروز ارقام صحیح و دقیق کاملاً در نظرشان نبوده و حالا باطلاع شما می رسانم که تا این تاریخ 167000 نفر از این سپاهیان انقلاب به روستاها اعزام شده اند که 45000 نفرشان از دختران سپاهی بوده اند. شهبانو مایل است اطلاعاتی که می دهد، از لحاظ صحت و دقت در سطح عالی باشند.
درک این وضع برای من تکان دهنده است و مرا جرأت بیشتری می دهد، بدین معنی که متوجه می شوم شهبانو هم بالاخره انسان است، علیرغم اینکه سعی دارند او را موجودی مافوق بشر بدانند.
” این جوانان سپاهی کار خیلی مهمی انجام دادند، اغلب اوقات آنها مهمترین شخصیت در یک ده کوچک به حساب می آمدند که جوابگوی همه بودند”
شهبانو باز هم سکوت می کند؛ ولی وقتی من جزئیات بحث روز گذشته خود را با یک داوطلب زن خیلی احساساتی با ایشان در میان می گذارم جواب خیلی صادقانه ای به من می دهند. این زن نسبتاً مسن از خانواده روشنفکر با اشاره به ارقامو آماری که مقامات دولتی منتشر کرده بودند، به من تذکر داد که نباید تمام آنها را باور کنم، زیرا اغراق آمیز است. آن زن می گفت مثلاً افزایش جمعیت در ایران2,8 نیست، بلکه 3,2 است. جمعیت در ظرف 15 سال دو برابر شده است. تعداد زیادی بیسواد داریم و سیاستمداران اقدام موثری در اصلاح وضع نمی کنند.


شهبانو فرح باین سخنان به دقت گوش می دهد و گفته مرا تکذیب نمی کند. و به من می گوید که طبق اطلاعاتی که دارد، میزان بیسوادی تقریبا 50 درصد است و اضافه می کند که ما باید تغییرات زیادی در سیستم آموزشی خود بدهیم.
ما 9 میلیون بچه کمتر از 15 سال و 170000 دانشجو داریم. مدارس زیادی تاسیس کرده ایم، چون می دانیم که بزرگترین مشکل ما بیسوادی است. ولی هنوز مدرسه کم داریم. حتی در تهران بچه ها فقط روزی چهار ساعت مدرسه می روند و ما ناچار شده ایم که سیستم نوبتی در مدارس برقرار کنیم. عده ای چهار ساعت صبح و عده ای چهار ساعت بعد از ظهر بروند، با وجود این، کلاس هاخیلی شلوغ است و اغلب 60 شاگرد در یک کلاس درس می خوانند که البته کنترل شان ممکن نیست.
یک ساعت قبل از ملاقات شهبانو، من از کتابخانه زیبا و مدرنی بازدید کردم که نزدیک کاخ نیاوران بود ولی کسی در آنجا دیده نمی شد که از کتابخانه استفاده نماید. کتابدار که زن باهوشی به نظر می رسید و مرا راهنمایی می کرد، با غرور تمام کتابی را به من نشان داد که شهبانو فرح از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کرده بود و خودش نیز آنرا مصور کرده بود. موضوع کتاب قصه پریان به قلم آندرسن بود. با نام “ماهی بانوی کوچک” [توضیح: منظور خبرنگار احتمالا کتابی است با عنوان «دخترک دریا» که توسط خانم دیبا ترجمه شده بود] . همه چیز در این کتابخانه زیبا و حساب شده بود، ولی باز هم کسی از بچه ها را ندیدم که از این کتابخانه زیبا استفاده نماید.
شهبانو فرح از این تعارفی که راجع به ترجمه و تصویر کتابش شد ناشنیده گذشت و در ادامه بحث خود راجع به آموزش گفت: ما تعداد زیادی مدارس سیار هم داریم که عبارتند از چادرهایی در هوای آزاد دایر می شوند، ولی در مقابل، بچه های طبقات مرفه اجتماع که برای تحصیل به خارج از کشور می روند، چون امکانات کافی برای تحصیل همه آنها در ایران وجود ندارد. دانشگاه های زیادی تاسیس کردیم ولی کافی نیستند و هنوز حدود 50000 دانشجوی ایرانی در خارج از کشور تحصیل می کنند. در اینجا شهبانو لحظه ای در اندیشه فرو می رود و می گوید شاید هم خیلی بیشتر. حیف است؛ خیلی بهتر بود اگر این همه پول در داخل کشور خرج می شد. بعضی از دانشجویان، در واقع خیلی از آنها در خارج می مانند، ولی بعضی ها به وطن برمی گردند. اینجا برای شان امکانات و فرصت های خوبی هست و می توانند پول زیادی درآورند و به آسانی ترقی کنند. لحظه ای آرام می شود، ادامه می دهد: من خیلی علاقه مندم که آزادی های بیشتری به دانشگاه ها داده شود. مقررات اداری ما، خیلی و زیاده از حد سخت و بوروکراتیک است. وقتی می خواهند استادی تعیین کنند، باید شش ماه صبر کنند تا اجازه بگیرند. همین طور در مورد تهیه ی وسایل آموزشی و پژوهشی و این قبیل چیزها. خدا می داند چند نامه باید رد و بدل شود تا یک کاری سربگیرد. این رویه خوبی نیست و جلوی رشد دانشگاهها و خیلی چیزهای دیگر را که باید اصلاح شود می گیرد.
شهبانو بحث راجع به دانشگاه های ایران را ادامه داده می گوید: «ما اغلب از کسانی که در دانشگاه ها کار کرده اند مشورت می طلبیم، آنها مشکلات را می دانند و چون می دانند به سراغ من می آیند. من وقت بیشتری دارم که در این باره اقدامی بکنم. ولی بالاخره با بوروکراسی و اندیشه های محافظه کارانه بعضی مسوولان دانشگاهی چه می شود کرد.
سپس شهبانو به گفته های قبلی خود اضافه می کند: «در این دوره ایران باید جبران گذشته ها را بنماید. در گذشته در ایران طبقه متوسط وجود نداشت، ولی حالا طبقه متوسط داریم. این طبقات متوسط حالا خیلی هم ثروتمند شده اند و اولین انعکاس از آثار ثروت که در زندگی شان دیده می شود، شتاب برای مصرف است. خرید و باز هم خرید، ولی این وضع باید عوض شود.
در کتابی به زبان فرانسه بنام (هزار و یک روز من) که شهبانو فرح اخیراً انتشار داده، ایرانیان را مردمی مهربان ولی دست نیافتنی و دشمن بیگانگان توصیف کرده است که حقیقی است. در هتل های بزرگ تهران طبقات تازه ثروتمند ایرانی در لباس های فاخر و پالتوهای پوست مغرورانه قدم می زنند و اصلاً به معدودی خارجی که در آنجا هستند نگاه نمی کنند. شهبانو فرح می گوید: «نگران هستم. چیزهایی که دنیای غرب طی دو یا سه قرن بدانها دست یافته، ما ظرف پانزده بیست سال بدست می آوریم و من می ترسم فکر مردمان ما نتواند به این فوریت دست یافته ها را هضم کند و خود را با آنها تطبیق دهد. خیلی فکرم مشغول به این امر است»
ماتریالیسم مردم را خوشحال نمی کند. در دنیای شما مردم این را درک می کنند. شما باید چیزی را شخصاً تجربه کنید، بعد خواهید دید که غیر از آن ارزش های دیگری هم هست. مخصوصاً در شهرهاست که مردم باید به این حقیقت توجه کنند. در روستاها مردم کماکان ایرانی و با روحیات انسانی باقی مانده اند.
انسان و ایرانی؛ ایرانی بودن چیزی است که شهبانو فرح می خواهد به آن تکیه و تاکید کند، بدون اینکه از آن قصد اغراق در ناسیونالیسم داشته باشد. وقتی از چین دیدن می کرد و ناسیونالیسم چینی را تجربه کرد، گفته بود: «نه! نمی شود. این حس ناسیونالیسم نباید تبدیل به یک حس دشمنی با بیگانه شود و به سایر کشورها نیز سرایت کند. اگر امور فرهنگی و مادی باهم پیش بروند، ما می توانیم راه میانه را بیابیم. در اروپا و آمریکا فعالیت های فرهنگی زیادی صورت گرفت ولی فایده ی زیادی نداشت. ما در ایران باید بر معنویت و تاریخ خودمان تکیه کنیم، چون هنوز این ارزشها در فکر مردمان کشور ما زنده و پابرجاست.
ما نباید بگذاریم بمیرند. دیروز با دختر بزرگم تلویزیون تماشا می کردیم. گفت: عجیب است، بعضی مردم چقدر کنجکاوند، فکر می کنم در اروپا اینطور نیست.و من به او گفتم: «نه، در اروپا هم همین طور است، مردم می خواهند همه چیز را بدانند. در آنجا مردم می دانند چه اتفاق می افتد و برای آن ارزش قائل هستند. هنگامی که برای او توضیح می دهم که تحقیقاً تنهایی بزرگترین مشکل جامعه غربی ماست، با دقت گوش می دهد و تقریباً افسرده می شود» این شهبانوی باوقار که در صورتش عقل و متانت دیده می شود، بسیار وظیفه شناس است و احساس مسئولیت می کند.
مردم باید خیلی خوشبخت باشند که چنین شهبانوی فعالی دارند که خودش را در محیط واقعاً خطرناکی که در اثر آزادی های جامعه نوی ایران بوجود آمده حفظ می کند. شهبانو چنان وظایف میهنی برعهده دارد و چنان مردمی رفتار می کند که حتی افراد بیسواد ایران نیز او را دوست دارند. شهبانو مطالب عادی را نیز به خوبی بخاطر دارد و بازگو می کند: «من معمولاً در سفرهایی که در داخل کشور می کنم، مسئولین امر را همراه می برم تا به آنها نشان دهم که اوضاع چگونه است. به آنها می گویم درست نیست فقط پشت میزهایمان بنشینیم. اگر بخواهیم قوانین تازه ای وضع کنیم، باید برای هر قسمتی از کشور قوانین تازه ای وضع کنیم» ما به گفت و گوی خود ادامه می دهیم. شهبانو ناگهان شروع به صحبت می کند و با هیجان در مورد کشت گندم در ایران، شیلات، مسائل آبیاری، کود و توسعه کشاورزی سخن می گوید. به نظر می رسد که در این موارد خیلی چیزها می داند. عکسها شهبانو را در حالتی دوستانه و خیرخواهانه با کودکان بیمار یا پیرزنان روستایی نشان می دهند. عکسها فوق العاده احساس برانگیزند: «آنها با صمیمیتی که دارند مرا پشتیبانی می کنند، پشتیبانی که به آن احتیاج دارم. خدا می داند که آدم از خواندن مسائلی که در نامه ها نوشته شده یا در تلویزیون مطرح می گردد گیج می شود. من متمایل به زیاد کار کردن هستم، اگر در گوشه دورافتاده ای اشکالی باشد، من احساس گناه می کنم.» در خلال جشنواره های بزرگ شیراز و تخت جمشید که با پشتکار شهبانو فرح تشکیل می شود و در آن هنرمندان معروف بین المللی برنامه های خود را برای مردم ایران اجرا می کنند، مشکلات بسیار دارد. شهبانو مانند یک مدیر پرکار کوشش بسیاری دارند در مقایسه با معیارهای غربی اعلیحضرتین، قدرت و نفوذ ناشناخته ای دارند. شهبانو فرح در گفته های خود بر مشارکت تاکید زیادی دارد: «این خیلی مهم است. مردم باید احساس کنند که خودشان در مراحل پیشرفت تصمیم می گیرند. اگر مقامات خودشان همه کارها را بکنند، مردم بدعادت می شوند و هیچگاه قدر انجام کارها را نخواهند دانست. من از صحبت با مردمی که احساس دارند لذت می برم. من به مشارکت اعتقاد دارم، زیرا در مردم باعث احساس مسئولیت می شود»
شهبانو با مهربانی و اعتماد به نفس محکمی در مورد «آزادی بیان» صحبت می کند:
«اینجا مثل بعضی کشورهای غربی با آن حزب های سیاسی نیست. آنجا آدم آنقدر در بند آرمانها و آرزوهایش هست که مصالح کشورش را فراموش می کند. در دنیای غرب شما، اکثریت عبارت است از نصف بعلاوه یک» بعد آهسته اضافه می کند: «ولی شما نباید 49 درصد بقیه را فراموش کنید. بگذارید چیزی به شما بگویم. در کشور شما نیرومندترین اشخاص انتخاب می شوند نه نمایندگان کشاورزان و کارگران. من به نحوه تبلیغات سیاسی شما ایمان ندارم، زیرا خسته کننده ترین راه است و از مردم استفاده می کند. همه آن بازی ها به منظور به دست آوردن رای است. بدین ترتیب نامزدهای انتخاباتی مردم را گول می زنند»
با آتش مقدسی که در چشمانش می درخشد، به میهمان مبهوتش که – کسی چه می داند از جامعه بد سازمان یافته هلند آمده است – می گوید که انتخابات چگونه باید باشد: «در انتخابات پیش از همه گروه های اجتماعی و نمایندگان [آنها] به مجلس راه یافتند.مثلا از معلمان و نیز از کارگران و کشاورزان» از انتخابات صحبت را به قانون گذاری می کشاند: قسمتی از قانون های تازه، مربوط به کارگران می شود. کارگران در بیست درصد سود شرکت ها و 49 درصد سهام آنها شریک هستند. خیلی از مردم فکر می کنند که به کارگران بیش از حد توجه شده است، ولی کشاورزان نیز در درجه اول اهمیت قرار دارند، زیرا اتکاء ما به آنهاست، به صنعتی شدن خیلی اهمیت داده می شود، ولی فاصله شهرنشینان و کشاورزی نباید زیاد شود. هربار که نخست وزیر را می بینم، به او می گویم که روستاها را فراموش نکند. حالا ما همه جا از روش های ماشینی استفاده می کنیم. همه جا از تکنولوژی پیشرفته بهره گیری می کنیم و بدین ترتیب فراموش می کنیم که این کارها را به روش های سنتی می توان انجام داد. سال 2000 بدان ترتیب خواهد بود. این است آینده. هرگاه در مورد سنت صحبت می کنم، مسائل متفاوتی مطرح می شود، اما به نظر من باید مساله بیکاری را هم که ممکن است در آینده برای ما گرفتاری تولید کند، در نظر بگیریم. از کسانی که می شناسید بپرسید. من به آنها می گویم ما نباید خطای کشورهای غربی را تکرار کنیم، ما باید یاد بگیریم که راه خودمان را دنبال کنیم. اگر به دیگران اتکا زیاد داشته باشیم، هیچگاه از عهده انجام کارها برنخواهیم آمد.
من در این مورد با شوهرم هم صحبت کردم. او هم عقیده دارد ما باید تکنولوژی خودمان را بسازیم، نه آنکه تکنولوژی دیگران را بخریم.
شهبانو فرح می گوید: خیلی از مردم در اینجا سرمایه گذاری می کنند، اما از نزدیک مواظبیم که مثل گذشته استثمار نشویم.
شهبانو پس از کمی تفکر می گوید: هنگامی که بهای نفت افزایش یافت، ما را سرزنش کردند، حالا هم که در کشور شما بیکاری به این اندازه رسیده است، باز هم مردم می گویند که افزایش بهای نفت باعث تمام این بدبختی هاست.حالا که ما نفت داریم، نوبت ماست. همین اواخر چاه های تازه نفت پیدا کرده ایم و مردم ما باید از زندگی خوبی برخوردار شوند. در این راه است که ما پولمان را به کار خواهیم بست.
جمعیت در مدت کمی در ایران افزایش یافت. بله، افزایش جمعیت بزرگترین مشکل ماست. مددکاران اجتماعی و افراد داوطلب در روستاها با مردم گفت و گو می کنند. طول می کشد که به مردم فهمانده شود که تنظیم خانواده بسیار ضروری است. بعضی ها در این مورد هیچ نمی دانند، احساس می کنند که باید بچه تولید کنند. هنوز هم اتفاق می افتد که شوهری بخواهد زنش را که نمی تواند به اندازه کافی بچه بیاورد، طلاق دهد.
خوشبختانه هم اکنون برای زنان هم بطور مساوی ممکن است که تقاضای طلاق نمایند.
شهبانو فرح می گوید سازمان های بخش خصوصی را باید تشویق و ترغیب کرد که در فعالیت های اجتماعی شرکت کنند. به خانه های مردم بروند و با آنها در این مورد گفت و گو کنند. باید مراکز کودکان تأسیس کنیم و در آنها به مردم بیاموزیم که 10 تا 12 فرزند نه تنها ضمانت دوران پیری نیست، بلکه موجب فقر بسیار است.
این مطلب خیلی حساس است و مسائل بسیار دیگر به وجود می آورد.
باید همیشه با دقت به حرف مردم گوش بدهم. باید حرف شان را فهمید و مسائل شان را درک کرد. مردم از من درخواست هایی دارند که باید انجام دهم.
«نه» گفتن برای من خیلی دشوار است. اما هیچوقت نمی توان گفت که «بس است، خسته شدم» انسان وقت استراحت پیدا نمی کند. ورزش مفید است، هوای تازه، افق، از کار کردن در منزل واقعاً لذت می برم.
گاهگاهی که وقت دارم، تمیز کردن، گردگیری کتاب های قفسه، برق انداختن اشیاء نقره ای و جست و جو در کشوها و پیدا کردن چیزهای دور انداختن، از لباس شستن و پابرهنه راه رفتن لذت می برم.
مصاحبه دو ساعت طول کشیده بود. وقتی ضبط صوت را خاموش کردم به آرامی برخاست و به عذرخواهی من پاسخ گفت: این هم قسمتی از شغل من است.

هیچ نظری موجود نیست: