۱۳۹۰ تیر ۵, یکشنبه

مصاحبه با اایرج مصدقی - «در اصل ایستادگی در مقابل استبداد اشتباه نکردیم»

مصاحبه با اایرج مصدقی - «در اصل ایستادگی در مقابل استبداد اشتباه نکردیم»
بی بی سی
برای ریشه‌یابی و تبیین واقعه ۳۰ خرداد یکی از سرفصل‌های مهم تاریخ معاصر ایران بایستی به بررسی وقایع پیش از انقلاب ضد‌سلطنتی و به ویژه از اردیبهشت ۵۴ به بعد نیز پرداخت. چرا که نطفه‌۳۰ خرداد در زندان‌های شاه بسته شده بود.
ایرج مصداقی
هوادار پیشین سازمان مجاهدین خلق ایران
به روز شده:  11:14 گرينويچ - پنج شنبه 23 ژوئن 2011 - 02 تیر 1390

بعد از تغییر و تحولات درون سازمان مجاهدین که منجر به قتل مجید شریف واقفی و مجروح شدن مرتضی صمدیه لباف به دست بخش مارکسیست- لنینیست این سازمان شد، جریان راست مذهبی که تا آن موقع در زندان و بیرون از زندان مجبور به سکوت و تبعیت از مجاهدین شده بود با کمک ساواک و تبلیغات و تحریکات وسیع آن جانی تازه گرفت و سعی کرد تلافی سکوت و انفعال چند ساله را با حمله به مجاهدین و نیروهای چپ درآورد. فتوای روحانیون زندان مبنی بر نجس بودن کمونیست‌ها و کسانی که با آن‌ها مراوده می‌کنند در همین دوران صادر شد. صف کشی نیروهای چپ و مجاهد علیه وابستگان مؤتلفه، حزب‌ملل اسلامی، گروه حزب‌الله، روحانیون زندانی و چهره‌های مذهبی که پس از انقلاب در حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی متشکل شدند از همین‌جا آغاز شد.
جدا کردن سفره‌ها، جدا کردن دیگ و ملاقه از سوی نیروهای راست مذهبی و بایکوت و تحقیر آنان از سوی نیروهای چپ و مجاهد و تشدید این درگیری‌ها از سوی ساواک باعث رشد و نمو بذر دشمنی در میان دو طیف مخالف شد. اما از آنجایی که بخش اعظم زندانیان دوران پهلوی را اقشار آگاه جامعه تشکیل می‌دادند، زندانیان دارای گرایش های راست مذهبی که بعدها حکومت را در اختیار گرفتند به سرعت در زندان منزوی شدند و گوشه‌نشینی اختیار کردند. این انزوا پس از عفونامه نویسی و تقاضای بخشودگی رهبران مؤتلفه نظیر حبیب الله عسگراولادی، حاج مهدی عراقی، آیت‌الله انواری، ابوالفضل حاج‌حیدری و اشخاصی چون مهدی کروبی و قدرت الله غلیخانی و... و شرکت در مراسم شاهنشاها سپاس، تشدید شد و زندانیان باقی مانده طیف مزبور تحت فشار بیشتری قرار گرفتند.
توجیه کسانی که تقاضای عفو کرده بودند این بود که می‌خواهند در بیرون زندان به تبلیغ علیه نیروهای چپ و مجاهد بپردازند تا جوانان مسلمان در دام آنها نیفتند.
در ادامه همین سیاست بود که ساواک به آزادی گسترده باقیمانده آنها از جمله اسدالله لاجوردی، محمد کچویی، اسدالله بادامچیان، احمد احمد و... در تابستان ۵۶ روی آورد تا در بیرون از زندان به مقابله با نیروهایی که ساواک آنها را دشمن اصلی خود می‌دید بپردازند.
با پیروزی انقلاب ضد سلطنتی صف‌کشی که پیش‌تر در زندان‌های شاه به وجود آمده به داخل جامعه کشیده شد و کینه و عداوتی که جرقه‌اش در زندان‌های شاه زده شده بود، در سطح جامعه شعله‌ور شد.
نیروهایی که به شدت در زندان تحت فشار قرار گرفته بودند و حتی انگیزه‌های مبارزاتی با رژیم شاه را نیز از دست داده بودند، یکباره در اثر سرنگونی سلطنت پهلوی خود را در قدرت یافتند. تردیدی نبود نیرویی که در زندان و زمانی که قدرت نداشت و در روابط زندان دست پایین را داشت، حکم تکفیر دیگر نیروها را صادر می‌کرد، در دورانی که از قدرت و حاکمیت سیاسی برخوردار شود به دنبال سرکوب و قلع و قمع و حذف نیروهای مخالف و رقیب برود. به لحاظ روانی برای نیروهای چپ و مجاهدین هم سخت بود کسانی را که در زندان حقیر شمرده و بایکوت می‌کردند و حاضر نبودند کوچک ترین مسئولیتی را به آ‌نها بسپارند در حاکمیت ببینند و به زعامت آنها گردن بگذراند.
در این میان، مجاهدین تصور می‌کردند همان‌گونه که در زندان به سرعت توانستند جریانات راست مذهبی را طرد و منزوی کنند در جامعه نیز می‌توانند به چنین موفقیتی دست پیدا کنند و آنها را از حاکمیت به زیر بکشند. اما در این میان به چیزی که توجه نکرده بودند، بیرحمی و شقاوت نیرو‌های حاکم، در دست‌داشتن نیروهای سرکوبگر، برخورداری از درآمد‌های هنگفت نفتی و حمایت اقشار ناآگاه و عقب‌مانده جامعه از آنها بود.

با این مقدمه بصورت گذرا به آنچه که در بهار و تابستان ۶۰ اتفاق افتاد، اشاره می‌کنم.
در اردیبهشت ۶۰ حملات لجام‌گسیخته نیروهای پاسدار و چماقدار به هواداران مجاهدین شدت گرفت. در طول دو سال گذشته ده‌ها نفر از هواداران مجاهدین بیرحمانه به قتل رسیده بودند و آمارشان رو به فزونی بود. هزاران هوادار مجاهدین در حملات چماقداران به مراکز و جلسات و میتنگ‌های این سازمان مجروح شده بودند و دستگاه‌های امنیتی و قضایی وقعی به شکایات مجاهدین نمی‌گذاشتند. وزارت کشور برخلاف قانون اساسی از صدور مجوز برگزاری تظاهرات خودداری می‌کرد. ۸۰۰ مجاهد در زندان‌ها به بند کشیده شده بودند. اتهام بیشتر آنها چاپ و انتشار، حمل و نقل و فروش نشریه و پخش اعلامیه بود. در چنین شرایطی مجاهدین برای اولین بار بدون دریافت مجوز رسمی و بدون اعلام قبلی روز هفتم اردیبهشت تظاهرات بزرگی را تحت عنوان "تظاهرات مادران" در خیابان طالقانی سازماندهی کردند که در اثر حمله نیروهای پاسدار "ودود پیراهنی" یکی از هواداران مجاهدین جان خود را از دست داد و تعداد زیادی زخمی شدند.
محمد منتظری در مجلس شورای اسلامی تظلم‌خواهی مجاهدین را "فتنه" نامید و "آیات محارب" را که عبارت است از "همانا کسانی که با خدا و رسولش می‌ستیزند و در زمین به فساد می‌‌کوشند جزایشان این است که کشته شوند یا به دار روند یا دست‌ها و پاهایشان بر خلاف یکدیگر قطع گردد و یا از آن سرزمین رانده شوند. این رسوایی آنان در دنیاست و در آخرت برایشان عذاب بزرگی خواهد بود. " بر آنها تطبیق کرد و تقاضای شدت عمل نمود.
روز دهم اردیبهشت
۱۳۶۰ آیت الله خمینی طی سخنانی خطاب به مجاهدین که بارها خواهان رسیدگی به جنایات سازمان یافته عوامل رژیم علیه خود شده بودند از آن‌ها خواست که اسلحه‌هاشان را کنار گذاشته و به آغوش ملت که کسی جز خود او نبود بازگردند.
وی ضمن هشدار به مجاهدین تهدید کرد که "اینها اشتباه می‌کنند. اگر اینها به ملت برگردند که برای خودشان صلاح است و اگر به این امر[منظور تشنج آفرینی و تظلم خواهی] ادامه بدهند یک روز است که پشیمانی دیگر سودی ندارد و آن روزی است که به ملت تکلیف شود. "
این در حالی بود که تا آن موقع حتی یک تیر از سوی مجاهدین شلیک نشده بود و جز نامه‌نگاری و تظلم خواهی و اعتراض کاری نکرده بودند. مجاهدین بلافاصله به این سخنان واکنش نشان داده و خطاب به آیت الله خمینی تأکید کردند که "باز هم به عنوان انقلابیون یکتاپرست به عرض می‌رسانیم تا وقتی راه‌های مسالمت‌آمیزِ ابراز عقیده و فعالیت انقلابی مطلقاً مسدود نشده و به اصطلاح حجت تمام نگردیده است [تلاش خواهیم نمود] از عکس‌العمل‌های خشونت بار و قهرآمیز بپرهیزیم اما در برابر "تکلیفی" که گوشزد فرمودید چه چاره ای جز نوشتن و تقدیم وصیت نامه‌ها باقی می‌ماند؟"
این اولین تهدید مجاهدین نبود. در زمستان ۵۹ مسعود رجوی در مصاحبه با نشریه مجاهد ضمن آنکه به جای "امام خمینی" از عنوان "آیت‌الله خمینی" و بعدها "آقای خمینی" استفاده کرد یک بار دیگر تهدید سال ۵۸ خود در دانشگاه تهران مبنی بر اینکه "وای به روزی که تصمیم بگیریم مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ دهیم" را تکرار کرد و حکام شرعی را که حکم شلاق و زندان برای هواداران مجاهدین صادر می‌کردند به تلافی تهدید کرد.
آیت الله خمینی در پاسخ به نامه مجاهدین در
۲۱ اردیبهشت تأکید کرد: "آنهایی که این طور با قلم هایشان علاوه بر تفنگ هایشان با ما معارضه دارند، به آنها کراراً گفته‌ایم و حالا هم می‌گوییم که در آن نوشته‌ای که نوشتید در عین حالی که اظهار مظلومیت های زیاد کرده اید لکن باز ناشیگری کردید و تهدید به قیام مسلحانه کردید. ما چه طور با کسانی که می‌خواهند بر ضد اسلام قیام مسلحانه بکنند، می‌توانیم تفاهم کنیم؟"
آیت الله خمینی پیشتر نیز در سخنرانی معروف تیرماه ۵۹ خود به صراحت مجاهدین را دشمن اصلی حاکمیت و بدتر از کفار معرفی کرده بود. این موضع‌گیری پس از آن صورت گرفت که مجاهدین با دادن نوار حسن آیت به ابوالحسن بنی‌صدر که توسط "کفایتی" یکی از نیروهای نفوذی‌شان تهیه شده بود، تلاش کردند تا با نزدیک شدن به بنی‌صدر از تضادهای موجود در جناح‌های حاکم به نفع خود استفاده کنند. آیت الله خمینی که تیزهوش بود و متوجه سیاست مجاهدین و مقبولیت اجتماعی آنها شده بود، نوک تیز حمله را متوجه آنها کرد.
مجاهدین در مقابل این هجوم، با تعطیل کردن دفاتر رسمی‌شان سعی کردند بدون آنکه در مقابل حاکمیت بایستند، موج سرکوب را از سر بگذرانند. شروع جنگ در شهریورماه
۵۹ و سردرگمی ناشی از آن تا مدتی سیاست فوق را به تعویق انداخت.
اکبر هاشمی رفسنجانی خبر از آن می‌دهد که روز ۲۲ اردیبهشت "... شب در نخست وزیری با آقایان رجایی، بهشتی، باهنر، خامنه‌ای و نبوی جلسه داشتیم. از سپاه آمدند و راجع به برخورد با گروه‌های محارب مذاکراتی شد. "
دو روز قبل نیز محسن رضایی و ابراهیم محمد زاده از مسئولان اطلاعاتی سپاه نزد آقای رفسنجانی رفته و خواستار "برخورد قاطع" با "گروه‌های ضد انقلاب" و سرکوب آنان شده بودند.
جمعه ۱۵ خرداد ۶۰
در جریان تظاهرات روز ۱۵ خرداد که با نماز جمعه توأم شده بود، در حضور احمد خمینی و با تأیید او شعار "خمینی بت شکن، بت جدید را بشکن" داده شد که اشاره به برکناری آقای بنی‌صدر از ریاست جمهوری داشت.
معلوم بود آیت الله خمینی تصمیم خود را گرفته و در جهت اجرای آن قدم بر می‌دارد. وی پیش‌تر در ۶ خردادماه در پاسخ به فراخوان ابوالحسن بنی‌صدر مبنی بر انجام رفراندوم برای بیرون آمدن از بن‌بست سیاسی به صراحت گفته بود که اگر ۳۶ میلیون بگویند آری من مخالفت می‌کنم. آیت الله بهشتی و محمد خاتمی مسئولیت توجیه مخالفت با برگزاری رفراندوم را به عهده داشتند.
مهدی بازرگان که متوجه هدف آیت الله خمینی شده بود و آن را برای کشور خطرناک ارزیابی می‌کرد، در واکنش به سخنرانی ۶ خرداد آیت الله خمینی در ۱۶ خرداد نامه سرگشاده معترضانه‌ای خطاب به وی منتشر کرد و با لحن تندی ضمن اینکه وی را به ایجاد جو وحشت و شدت عمل متهم می‌کرد، او را به خاطر همراهی با جناح انحصار طلب و حزب جمهوری اسلامی مورد انتقاد قرار داد.
یک شنبه ۱۷ خرداد ۶۰
اسد‌الله لاجوردی تحت عنوان دادستان انقلاب اسلامی مرکز و در راستای حذف ابوالحسن بنی‌صدر و جریانی که "لیبرال" می‌خواندند، فرمان بسته شدن آخرین روزنامه‌های مستقل وابسته به این جناح را داد.
در این حکم که با تصویب شورای عالی قضایی و حمایت مستقیم آیت الله بهشتی صادر شد، روزنامه میزان متعلق به مهندس بازرگان، انقلاب اسلامی متعلق به ابوالحسن بنی‌صدر، آرمان ملت ارگان حزب ملت ایران (داریوش فروهر)، نشریه جبهه‌ ملی، نامه مردم ارگان حزب توده و عدالت غیرقانونی اعلام شدند.
تمامیت خواهان به رهبری آیت الله بهشتی که در کار پیشبرد کودتای برنامه‌ریزی شده‌ خود بودند عزم جزم کرده بودند که چیزی را باقی نگذارند. بستن ارگان حزب توده نیز برای رد گم‌کنی بود چرا که این حزب در آن دوران یکی از متحدان اصلی حزب جمهوری اسلامی و "خط امام" بود. پیش از آن، نشریات گروه‌های سیاسی از جمله مجاهدین و گروه‌های چپ و دمکرات غیرقانونی اعلام شده بودند. روز بعد آیت الله خمینی سخنان تند و تحریک‌آمیزی را در تایید اقدام دادستانی ایراد کرد.
پس از ابلاغ فرمان دادستانی مبنی بر ممنوعیت انتشار نشریات فوق، از سوی تشکیلات مجاهدین به ما ابلاغ شد که به هر قیمت موظف به فروش نشریه مجاهد که انتشار آن پیش‌تر غیرقانونی شده بود بصورت علنی هستیم. برای اجرای این دستور تشکیلاتی، ما که در حوزه محلات شرق تهران فعال بودیم، موظف شدیم در میدان امام حسین به فروش نشریه بپردازیم. میدان امام حسین در آن زمان به خاطر وجود دفتر حزب‌جمهوری اسلامی، مسجد امام حسین، چادر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و دفاتر گروه‌های افغانی در محل، بنیاد الهادی در شرق و کمیته علم‌الهدا در جنوب آن، یکی از "فالانژ" خیز ترین مراکز تهران بود.
بر اساس سازماندهی جدید یک نفر مسئولیت فروش نشریه را به عهده داشت، یک نفر انباردار که نشریات را در محلی دورتر نگهداری می‌کرد و نفر سومی که نشریه را از او گرفته و به نشریه فروش می‌رساند. ۲۰ نفر محافظ نیز به صورت پراکنده و غیرمحسوس محافظت از تیم فروش نشریه را به عهده داشتند که در صورت لزوم با کسانی که به آنها حمله می‌کردند درگیر می‌شدند.
به محض اینکه فروشنده با فریاد خود شروع به فروش نشریه مجاهد می‌کرد، مردم برای خرید آن صف می‌کشیدند و بسیاری بقیه پولشان را نمی‌گرفتند. به خاطر التهاب عمومی جامعه و تلاش مردم برای آگاهی از آنچه که می‌گذشت، آمار فروش نشریه بالاتر از قبل رفته بود.
سه شنبه ۱۸ خرداد
صبح روز ۱۸ خرداد، مسئولم ضمن توضیح شرایط جدید کشور از ورود به فاز جدیدی خبر داده و تأکید کرد تا فروپاشی نظام اجازه نخواهیم داد این "آتش خاموشی بگیرد. " با شبیه‌سازی سال آخر حکومت شاه به گونه‌ای صحبت می‌شد که رژیم تا فروپاشی راه زیادی در پیش ندارد.
خمینی در سخنانی تهدیدآمیز در حالی که به صراحت رأی خود را بالاتر از ۳۶ میلیون نفر اعلام کرده بود، آقای بنی‌صدر را به دیکتاتوری و مقاومت در برابر قانون متهم کرد.
همچنین به من دستور داده شد که بعد از ظهر به میدان انقلاب بروم و ضمن حضور در پیاده روی خیابان انقلاب از دخالت در درگیری‌ها خودداری کنم.
ظاهراً هنوز تصمیمی در زمینه‌ نحوه برخورد با حوادث گرفته نشده بود و در حال تست شرایط بودند. چرا که سازماندهی منسجمی از سوی مجاهدین برای انجام یک تظاهرات بزرگ صورت نگرفته بود. خیابان انقلاب مملو از نیروهای چماقدار و اراذل و اوباش مسلح به پنجه بکس و چاقو و... بود که آن روزها از طریق حزب‌جمهوری اسلامی و سازمان‌مجاهدین انقلاب اسلامی در مساجد، کمیته‌‌ها و پایگاه‌های بسیج تحت عنوان مردم سازماندهی شده و برای مقابله با مردم و سرکوب خواسته‌هایشان به خیابان‌ها اعزام می‌شدند.
جو خیابان انقلاب در دست نیروهای چماقدار و حزب‌اللهی بود. نبش خیابان وصال دختر دانش آموز لاغر‌اندام مجاهدی را دیدم که اسیر چند حزب‌‌اللهی بیرحم‌تنومند شده بود. صحنه‌ دلخراشی بود، در حالی که با زدن زیر دو پای دخترک او نقش بر زمین می‌کردند و زشت‌ترین کلمات را نثار او می‌کردند او از جا بر می‌خاست و در حالی که درد سراپای وجودش را درهم می‌پچید به تکرار گفته‌هایش می‌پرداخت. چند بار نزدیک بود از کوره در بروم و مداخله کنم، اما خویشتنداری کردم.
نیم ساعت بعد در میدان فردوسی متوجه یک دسته از دختران مجاهد شدم که با بستن چادرهایشان به دور سرشان و با مشت‌های گره کرده فریاد می‌زدند "لحظه به لحظه گویم، زیر شکنجه گویم یا مرگ یا آزادی. " آنها جو میدان را به دست گرفته بودند و می‌رفتند تا حمایت مردمی را نیز جلب کنند. در همین حال متوجه یک دسته چماقدار شدم که با شعار "منافق حیا کن توطئه را رها کن" به سمت آنها حمله ور شدند. کسی که در جلو چماقداران شعار می‌داد یکی از هواداران سازمان فداییان اکثریت بود. روز پنج‌شنبه ۱۴ خرداد کنار سینما مراد در میدان امام حسین در حالی که نشریه مجاهد می‌فروختم با او که نشریه کار ارگان "اکثریت" را می‌فروخت برخورد داشتم.
سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۶۰
تظاهرات‌ موضعی در نقاط مختلف تهران با هدف به‌هم پیوستن آن و به راه انداختن یک تظاهرات بزرگ در نقاط مرکزی شهر همچنان در دستور کار مجاهدین بود. محل تظاهراتی که من نیز در آن شرکت داشتم میدان توپخانه تهران تعیین شده بود. جنگ و گریز با نیروهای حزب اللهی که از حمایت پاسداران و آتش سلاح آنها نیز برخوردار بودند تا غروب در محل ادامه داشت و عملاً امکان اینکه مردم به ما بپیوندند و تظاهراتی به راه بیفتد به وجود نیامد. تعدادی از بچه‌ها زخمی و تعدادی دستگیر شدند.
یک آتش‌سوزی نیز در محل پلیس تهران که در گوشه میدان توپخانه بود نیز رخ داد. کسی که مسئولیت فروش نشریه را به عهده داشت نیز دستگیر شد. او به اشتباه یک چهار راه جلوتر از محلی که محافظان حضور داشتند شروع به فروش نشریه کرده بود که بعد از ضرب و شتم توسط حزب‌اللهی دستگیر شده بود. چندماه بعد عکس وی را تلویزیون نشان داد و خواهان آن شد که "امت حزب‌الله و شهید پرور" وی را شناسایی کنند.
برای اولین بار از سوی تشکیلات مجاهدین به ما اجازه داده شد که نه تنها در مقابل هجوم نیروهای چماقدار و حزب‌اللهی ایستادگی کنیم بلکه آنها را به قصد بیرون راندن از صحنه تار و مار کنیم. تا پیش از این ما در مقابل هجوم نیروهای چماقدار و حزب‌اللهی تنها اجازه‌ افشاگری داشتیم. تا پیش از خرداد
۶۰ ما حتی اجازه دفاع از خود نداشتیم چه برسد به مقابله به مثل. گفته می‌شد سلاح مظلومیت در این شرایط برنده تر از هر سلاحی است. در هنگام حمله به میتینگ‌ها و مراکز مجاهدین نیز تنها مجاز به تشکیل زنجیره‌‌ انسانی بودیم و نه مقابله به مثل.
چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۶۰
در تظاهرات خیابان نظام آباد شرکت داشتم. مسئولیت شعار به عهده من بود. مردم زیادی سر کوچه‌ها ایستاده بودند که همراه ما شعار می‌دادند، اما از پیوستن به تظاهرات خودداری می‌کردند. ماشین‌هایی که از جنوب به سمت شمال خیابان در حرکت بودند به منظور همراهی با تظاهرکنندگان چراغ‌هایشان را روشن کرده و بوق می‌زدند.
در طول تظاهرات هرگاه که احساس می‌کردم شعارها کوبندگی خود را از دست داده‌اند شعار "ما کشته ندادیم که حزبی بشویم، ‌آلت دست بهشتی بشویم" را می‌دادم که با حمایت عجیب مردم روبه رو می‌شد، چرا که آن روزها بهشتی مورد نفرت عمومی بود.
در پایین خیابان نظام آباد حوالی بیمارستان امام حسین با حمله و شلیک پاسداران تظاهرات پراکنده شد و عملاً‌امکان رسیدن به خیابان انقلاب از ما سلب شد.
آیت الله خمینی با صدور فرمانی آقای بنی‌صدر را از فرماندهی کل قوا برکنار کرد و به مجلس برای به جریان انداختن طرح عدم کفایت سیاسی رییس جمهوری چراغ سبز داد. در آن شرایط چشم‌اپوزیسیون تنها به سازمان مجاهدین و اقدامات نیروهای آن دوخته شده بود. نهضت آزادی در این روز با صدور بیانیه‌ای ضمن حمایت از رئیس‌جمهوری بنی‌صدر اقدام قوه‌قضائیه و دادستانی در بستن نشریات را محکوم کرد و تلویحاً تشنج‌های به وجود آمده در جامعه را ناشی از عدم اجرای قانون توسط حاکمیت توصیف کرد.
جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۶۰
پس از برکناری آقای بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا جو التهاب و درگیری در نقاط مختلف شهر حاکم بود و درگیری ما با نیروهای حزب‌اللهی و بسیج شده رژیم ادامه داشت. پنج‌شنبه شب ۲۱ خرداد در خیابان انقلاب نبش خیابان گرگان با تعدادی از نیروهای رژیم درگیر شدیم و به زعم خود تلافی چند سال گذشته را در آوردیم.
مجاهدین با صدور اطلاعیه‌ای ضمن دادن "اخطار قاطع انقلابی" خواستار حضور دائمی مردم در صحنه‌ها و مقاومت پیگیر شدند و دفاع از جان آقای بنی‌صدر را که دیگر مخفی شده بود، به عنوان وظیفه‌ای مبرم قلمداد کردند. آنها همچنین اقدامات صورت گرفته از سوی مجلس و حزب جمهوری اسلامی را "کودتای مرتجعین" نامیدند؛ اصطلاحی که بعدها دیگر از آن استفاده‌ای نکردند.
به خاطر برگزاری نماز جمعه در دانشگاه تهران خیابان‌های مرکزی شهر و از جمله خیابان انقلاب در قرق نیروهای حزب‌اللهی بود. به دستور تشکیلات، نیروهای ما که بالغ بر ۵۰ نفر می‌شد در یکی از ساختمان‌های مجاهدین در یکی از کوچه ها‌ی فرعی میدان امام حسین مستقر بود، عازم دفتر بنی‌صدر در پایین خیابان ولی عصر و کاخ شدند.
نیروهای حزب‌اللهی و چماقدار پس از برگزاری نماز جمعه به دفتر بنی‌صدر حمله کرده، شعارهایی مبنی بر "ابوالحسن پینوشه، ‌ایران شیلی نمی شه" می‌دادند. در صدد کودتا علیه رئیس جمهوری بودند، با این حال بنی‌صدر را به پینوشه تشبیه می‌کردند! درگیری‌های پراکنده‌ای نیز در محل صورت گرفت.
همان روز بود که به ما اجازه داده شد، در صورت مواجهه با نیروهای چماقدار اجازه داریم آنها را مورد ضرب و شتم قرار داده و چنانچه سوار موتور بودند، موتورشان را نیز به تلافی موتورهایی که در تظاهرات امجدیه مجاهدین در خرداد ۵۹ آتش زده بودند، مصادره کنیم.
یک شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۶۰
عصر روز ۲۴ خرداد، پایگاه نیمه علنی ما در یکی از کوچه‌های اطراف میدان امام حسین که یکی از محل‌های وابسته به "انجمن توحیدی ارشاد" بود تخلیه شد. در روزهای پر‌التهاب خرداد در طول روز با کمترین امکانات در این محل به سر می‌بردیم و منتظر دستور تشکیلات که برای برگزاری تظاهرات موضعی یا فروش نشریه و درگیری با نیروهای چماقدار رژیم به خیابان اعزام شویم. امکان پخت و پزی نبود و ناهار غالباً ماست و خیار و نان و پنیر و خرما بود.
مسئولان ضمن خداحافظی با کسانی که در پایگاه بودند وعده دادند که شرایط از امروز هرچه سخت‌تر خواهد شد و ‌آنان که خواهان ادامه مبارزه هستند بایستی از جان مایه بگذارند و اضافه کردند برای کسانی که قادر به ادامه راه نیستند آرزوی خوشبختی می‌کنیم و امیدواریم در فردای پیروزی دوباره آنها را ببینیم.
دلیل تخلیه پایگاه، حمله نیروهای رژیم به یکی از مراکز مجاهدین در نازی آباد و دستگیری بیش از ۹۰ نفر از نیروهای تشکیلاتی مجاهدین و هواداران ساده سازمان بود که اخبار آن با آب و تاب در رسانه‌ها پخش شده بود.
در همین روز بود که مجاهدین با صدور اطلاعیه‌ای اعلام کردند برکناری ابوالحسن بنی صدر از ریاست جمهوری "عملاً مفهومی جز اعلام جنگ مرتجعین به تمام خلق ایران ندارد. "
اعضای کانون نویسندگان و چهره‌‌های موجه سیاسی و ادبی نیز با صدور اطلاعیه‌ای خواستار آن شدند که "به موج تازه سرکوب تسلیم نشویم" و از مواضع مجاهدین و بنی‌صدر حمایت کردند.
برخی از کسانی که این بیانیه را امضا کردند، عبارت بودند از: رضا براهنی، باقر پرهام، مهدی خانباباتهرانی، اسماعیل خوئی، علی دهباشی، غلامحسین ساعدی، محمدعلی سپانلو، احمد شاملو، هوشنگ گلشیری، هوشنگ گلمکانی، ‌جواد مجابی، هما ناطق و منوچهر هزارخانی و...
در این روزها تمامی جریان های سیاسی ایران از راست تا چپ، به جز "خط امام"، حزب توده، سازمان فدائیان اکثریت و جنبش مسلمانان مبارز از مواضع مجاهدین و بنی‌صدر حمایت به عمل می‌آوردند و خواستار پایداری در مقابل غول استبداد بودند.
دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
در روزهای شنبه ۲۳ خرداد و یک شنبه ۲۴ خرداد تظاهرات‌های موضعی از سوی مجاهدین در نقاط مختلف شهر همچنان بدون آنکه به نتیجه‌ مشخص برسد، پیگیری می‌شد.
نهضت آزادی با صدور اطلاعیه‌ای تحت عنوان "احساس خطر و پیشنهادات به رهبری و دولتمردان و مردم"، تصریح کرد که انقلاب چنان از شعارهای اصلی خود فاصله گرفته که "رئیس جمهوری منتخب مردم ناچار است روی پنهان کند. "

جبهه‌ملی که متوجه التهاب عمومی شده بود، برای روز دوشنبه
۲۵ خرداد اعلام رسمی راهپیمایی علیه "لایحه قصاص" که قرار بود روز بعد در مجلس به مورد رأی گذاشته شود کرده بود.
نیروهای رژیم در سراسر تهران به حال آماده باش در آمده بودند. آیت الله خمینی ضمن سخنرانی شدید‌الحنی جبهه‌ملی را به ارتداد محکوم کرد و از اعضای آنها و نهضت آزادی خواست رسماُ توبه کنند و در رادیو اعلامیه جبهه‌ملی علیه قصاص را کفرآمیز معرفی کنند. وی در خاتمه متذکر شد که "متاثرم از اینکه با دست‌خودشان، اینها گور خودشان را کندند. من نمی‌خواستم این طور بشود. من حالا هم توبه را قبول می‌کنم. "
مهدی بازرگان، یدالله سحابی و کاظم سامی با صدور اطلاعیه‌ای اعلام کردند که از شرکت در مجلس خودداری می‌کنند.
بنا به تأکید اکبر هاشمی رفسنجانی در روز ۲۵ خرداد "... در دادگستری [به ریاست بهشتی] جلسه مشورتی قوای سه‌گانه با سپاه و... بود که در کیفیت حرکت سیاسی و تبلیغات و دستگیری‌سران مخالفان محارب و مسائل روز تصمیم‌گیری شد. "
در این روز برخلاف روزهای قبل مجاهدین به نیروهایشان دستور دادند که در تجمعات شرکت نکنند تا به زعم آنان تلاششان به نام جبهه‌ملی که در واقع نیروی تشکیلاتی‌نداشت، تمام نشود. با توجه به شرایط تهران در آن روزها بدون داشتن یک تشکیلات قوی و منسجم و ورزیده امکان برگزاری کوچک ترین تجمعی نبود چه برسد به یک تظاهرات عمومی در مرکز تهران.
نیروهای حزب‌اللهی که در غیاب نیروهای مجاهدین خیابان‌های مرکزی شهر را در اختیار داشتند، فریاد می‌زدند "خلقی‌ها کوشن، تو سوراخ موشن. "
یکی از اعضای حزب‌جمهوری اسلامی را دیدم که در جلو تظاهرکنندگان علیه آقای بنی‌صدر شعار می داد و فریاد می‌زد: ‌"حالا که رهبرت مصدق شده رأی ما رو پس بده. "

چند شب بعد به او گفتم شما که به بنی‌صدر رأی ندادید، چگونه طلب رأی‌تان را می‌کنید؟ مانده بود که چه جوابم را بدهد.
مجاهدین روز ۲۷ خرداد در اطلاعیه‌ای با عنوان "هشدار مجاهدین خلق در رابطه با تهدید جان زندانیان انقلابی" تا‌کید کردند که همزمان با "کودتای ارتجاعی- امپریالیستی"، احتمال کشتار زندانیان وابسته به گروه‌ها و از جمله سازمان وجود دارد و تأکید کردند پاسخ لازم، مشابه آنچه "در حق طاغوت و شکنجه‌گران و دژخیمانش روا بود"، توسط سازمان داده خواهد شد.
مجاهدین روز
۲۸ خرداد با صدور اطلاعیه‌ای سیاسی – نظامی اعلام کردند "مزدوران ارتجاع سه شنبه شب ۲۶ خرداد ماه جاری، با حمایت دسته‌های متعدّد اوباش مسلّح و چماقدار، به خانه پدری برادر مجاهد مهدی ابریشمچی یورش برده و پس از ضرب و شتم ساکنان آن، بخشی از اموال و کتب موجود در خانه را به غارت بردند. "
مجاهدین در همین اطلاعیه تأکید کردند: "بدیهی است برابر اعلامیه حاضر، از این پس مسئولیت هر آنچه که حین مقاومت انقلابی واقع شود، تنها و تنها بر ذمّه مرتجعین انحصارطلب و اوباش چماقدار آنهاست که قصد آن کرده اند تا نقشه به پایان نرسیده شاه خائن و ساواک منفور او را در قلع و قمع مجاهدین به پایان رسانند. از این حیث برآنیم که نامبردگان هر که باشند و در هر لباسی دقیقاً شایسته سخت ترین کیفر و مجازات انقلابی خواهند بود. ضمناً سازمان مجاهدین خلق ایران این حق را برای خود محفوظ می دارد تا در هر موردی هم که کیفر فی المجلس جنایتکاران در حین انجام جرم ضدانقلابی میسّر نباشد، به زودی و به طور مضاعف، آمران و عاملان مربوطه را به جزای خود برسانند. "

شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۶۰
از روز ۲۵ خرداد تا روز ۳۰ خرداد هیچ تجمع اعتراضی در خیابان‌های تهران دیده نمی‌شد. چرا که مجاهدین در تدارک ۳۰ خرداد بودند و از آوردن نیروهایشان به خیابان پرهیز می‌کردند و دیگر نیروهای سیاسی نیز توان چنین کاری را در شرایط آن روز تهران نداشتند. شب ۲۹ خرداد نیروهای پاسدار و چماقدار رژیم به دستور و هدایت اسدالله لاجوردی به منزل دکتر شریعتی حمله کرده و بعد از آنکه خرابی بسیار به بار آوردند، تعداد زیادی را دستگیر و به اوین منتقل کردند.
بالاخره عصر شنبه
۳۰ ‌خرداد بدون اعلام قبلی، مجاهدین با جمع‌بندی نقظه ضعف‌های تظاهرات‌های قبلی و با خلق یک شاهکار تشکیلاتی جرقه‌ی تظاهرات بزرگ در مرکز تهران را زدند.
حجم بالای نیروهای سرکوبگر رژیم اجازه نضج‌گیری هیچ تجمعی را نمی‌داد. برای مقابله با نیروهای بسیج شده چماقدار و حزب‌اللهی تیم‌های متعدد و سازماندهی‌شده‌ی چند ده نفره مجاهدین در خیابان انقلاب، چهار راه مصدق، خیابان طالقانی و حوالی آن متمرکز شده بودند تا موتور محرک اولیه تظاهرات را روشن کنند.
تظاهرات در ساعت چهار بعد از ظهر با سیل جمعیتی که به سوی چهار راه انقلاب هجوم می‌آورد شروع شد و به سرعت از طریق خیابان مصدق به سمت خیابان طالقانی ادامه یافت. جمعیت از میدان ولی‌عصر نیز به سوی خیابان طالقانی در حرکت بود. در طول راه درگیری‌های پراکنده‌ای بین نیروهای میلیشای مجاهدین و چماقدارانی که سعی می‌کردند با وحشت‌آفرینی جمعیت را پراکنده کنند به وجود آمد.
به منظور فریب نیروهای رژیم و پراکنده کردن نیروهایشان، از سوی مجاهدین تظاهرات‌های جانبی در پل سیدخندان، منیریه و چند جای دیگر تهران ترتیب داده شده بود.
امواج انسانی هر لحظه به تظاهرات افزوده می‌شدند. در کوتاه ترین زمان ممکن هزاران نفر از وابستگان گروه‌های سیاسی چپ و مردم به مجاهدین پیوستند و در سخت‌ترین شرایط ممکن بزرگترین تظاهرات نیروهای مخالف رژیم پس از انقلاب جنبه عملی بخود گرفت.
در پاسخ به شعار "خلقی‌ها کوشن، تو سوراخ موشن" جمعیت یک صدا فریاد می‌زد: "بهشتی، رجایی، خلق آمده کجایی. "
"حزب چماق‌به دستان باید بره گورستان"، "ما کشته ندادیم که حزبی بشویم، آلت دست بهشتی بشویم"، "مرگ بر بهشتی"، "لحظه به لحظه گویم، زیر شکنجه گویم، یا مرگ یا آزادی"، "مرگ بر ارتجاع"، "مرگ بر اختناق" دیگر شعارهای اصلی تظاهرات ۳۰ خرداد بودند. در هیچ‌یک از تظاهرات‌خردادماه شعار "مرگ بر خمینی" داده نشد و وی همچنان از تیر رس شعارهای مردم برکنار ماند.
تظاهرکنندگان از کلیه خیابان‌های منشعب از خیابان طالقانی به سمت میدان فردوسی سرازیر بودند که از بالا و پایین زیر رگبار مسلسل مأموران کمیته میدان فردوسی قرار گرفتند. صدای سفیر گلوله‌های زمینی و هوایی صحنه‌ی جنگ را تداعی می‌کرد. جنگی که یک طرف آن هیچ سلاحی نداشت و طرف دیگر با آرایش کامل نظامی و داشتن فرمان شلیک به سمت مردم بی‌دفاع به صحنه آمده بود.
در نزدیکی‌ام گلوله مغز دختری را از هم پاشاند. زخمی‌ها به سرعت توسط مردم از صحنه خارج می‌شدند. در همان لحظات اولیه مینی‌بوسی توسط تظاهرکنندگان واژگون شد که از آن به عنوان سنگر برای مقابله با گلوله‌های پاسداران استفاده شد و همان اتوبوس جان عده‌ای از جمله من را نجات داد.
به این ترتیب با بی‌رحمی، تظاهراتی که هر دم سیل جمعیت آن افزوده می‌شد با فرمان آیت الله خمینی به خاک و خون کشیده شد. وقتی سعی می‌کردم برای خروج از مهلکه راهی بیابم، هادی غفاری نماینده مجلس را دیدم که مسلح در حالی که رجز می‌خواند همراه عده‌ای به سمت میدان فردوسی روانه بود.
در غروب سنگین و غم‌آلود
۳۰ خرداد وقتی که خسته و کوفته از جنگ و گریز با پاسداران و نیروهای چماقدار باز می‌گشتم، در چهار راه سعدی تهران زمین پوشیده از اعلامیه‌های سازمان "فدائیان اکثریت" بود که در آن نوشته شده بود: " مردم آگاه و انقلابی در تظاهرات غیرقانونی شرکت نمی‌کنند. "
پاسداران شبانه بسیاری از مجروحان را از روی تخت بیمارستان‌ها دستگیر و به اوین منتقل کردند. تعدادی از زخمی‌ها پس از درمان اولیه با کمک پرستاران و پزشکان از دام پاسداران گریختن. و بسیاری برای پرهیز از دستگیری از رفتن به بیمارستان خودداری کردند. یکی از دوستانم را که دستش تیرخورده بود بعدها برای درمان به نزد دکتری که می‌شناختم بردم.
آن روز نمی‌دانستم و نمی‌دانستیم مقصد تظاهرات کجاست و هدف از برگزاری آن چیست؟ چیزی در این باره لااقل به ما گفته نشده بود، اما بعدها مجاهدین اعلام کردند که مقصد نهایی مجلس شورای اسلامی بوده است. تا کنون هنوز توضیحی داده نشده است که در صورت رسیدن به مجلس شورای اسلامی چه اقدامی مد نظر بود؟ دادن شعار یا تسخیر مجلسی که می‌رفت ریاست جمهوری قانونی کشور را برکنار کند؟
در آن روز، مسئولان مجاهدین تنها به چگونگی راه‌اندازی یک تظاهرات بزرگ اندیشیده‌بودند تا به اهداف آن و چگونگی حصول به آن اهداف. چنانچه رسیدن به مجلس و جلوگیری از "کودتای مرتجعین" مد نظر بود، آن‌گاه بایستی تظاهرات مسیر خیابان انقلاب را در پیش می‌گرفت تا هرچه زودتر خود را به مجلس برساند نه آنکه به خیابان طالقانی برود و سپس به میدان فردوسی بازگردد. وانگهی می‌بایستی تمهیداتی برای مقابله با پاسداران و کمیته‌‌هایی که در مسیر قرار داشتند اندیشیده می‌شد.
با این حال، آنچه که مهم بود نفس ایستادگی در مقابل استبداد و کودتای ارتجاعی بود. ما را مخیر کرده بودند بین تسلیم و خفت و خواری یا ایستادگی و مرگ و نابودی. نسل ما دومی را انتخاب کرد.
یک شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۶۰
به منظور ایجاد جو رعب و وحشت و جلوگیری از واکنش مردم نسبت به عزل ابوالحسن بنی‌صدر دادستانی انقلاب اسلامی مرکز در دو اطلاعیه‌ی جداگانه، خبر از اعدام ۲۳ نفر در تهران داد. براساس اطلاعیه‌های دادستانی، این افراد در دو نوبت ظهر، ۱۵ نفر و شب، ۸ نفر به جوخه اعدام سپرده شدند.

خبر اعدام ها در روزنامه اطلاعات
روزنامه اطلاعات خبر از اعدام انقلابی ۲۳ مهاجم مسلح و عامل کشتار مردم داد. دادستانی انقلاب آنها را به اتهام شرکت در تظاهرات ۳۰ خرداد، مرتد، مفسد، محارب و باغی اعدام کرده بود.
هیچ‌یک از اعدام شدگان مسلح نبودند. در هیچ‌یک از تظاهرات‌ها و تجمع‌های اعتراضی مردم در خردادماه شلیکی صورت نگرفته بود. تعدادی از اعدام‌شدگان ‌در ماه‌ها و روزهای قبل دستگیر شده بودند. سعید سلطانپور در ۲۷ فروردین در جشن عروسی خود، محسن فاضل در بهمن ۵۹ در اداره گذرنامه، علیرضا رحمانی شستان در اسفند ۵۹ در ترمینال جنوب هنگام سوار شدن به اتوبوس، طاهره ﺁقاخانی مقدم و محمد علی عالم زاده حرجندی در مهرماه ۵۹، در حمله نیروهای دادستانی به منزلشان، اصغر زهتابچی در ۱۹ خرداد ۱۳۶۰، بهنوش آذریان و منوچهر اویسی در اوایل خرداد ۶۰ دستگیر شده بودند.
مجلس شورای اسلامی با ۱۷۷ رأی موافق یک رأی مخالف و ۱۲ رأی ممتنع ابوالحسن بنی‌صدر را از ریاست جمهوری عزل کرد.
صلاح‌الدین بیانی، وکیل پایه یک دادگستری و نماینده خواف تنها نماینده مخالف بود که صلاحیتش برای دور دوم انتخابات مجلس تآیید نشد. مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی، یدالله سحابی، احمد سلامتیان، احمد صدر حاج سیدجوادی، احمد غضنفرپور، محمد مجتهد شبستری، هاشم صباغیان، ‌عزت‌الله سحابی، گلزاده غفوری، اعظم طالقانی و حسین انصاری راد از شرکت در جلسه
۳۱ خرداد خودداری کردند.
بعدها شورای نگهبان بسیاری از کسانی را که رأی به عدم کفایت سیاسی ابوالحسن بنی‌صدر داده بودند به علت عدم داشتن کفایت سیاسی و ایدئوژیک رد صلاحیت کرد.
فتح‌الله امید نجف‌آبادی را به خاطر حمایت از آیت‌الله منتظری به اتهام لواط اعدام کردند، حجت‌الاسلام حسن یوسفی اشکوری، به خلع لباس و زندان محکوم شد. بیت‌اوشانا نماینده آشوری‌ها در ارتباط با حزب توده دستگیر و آزاد شد. مرتضی الویری نیز پس از "فتنه ۸۸" دستگیر و مدتی زندانی شد.
بسیاری چون محمد موسوی خوئینی‌ها، اکبر هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، مهدی کروبی، هادی غفاری، سید حسین موسوی تبریزی و بیات زنجانی و... که نقشی اصلی در برکناری بنی‌صدر داشتند، یکی پس از دیگری از مناصب حکومتی با عناوینی چون بی‌بصیرت، منحرف، فتنه‌گر و عامل استکبار، ضدولایت فقیه و... برکنار شدند.
چهارشنبه سوم تیرماه ۶۰
اطلاعیه دادستانی در روزنامه اطلاعات
روزنامه‌ها و رادیو تلویزیون با درج اطلاعیه دادستانی خبر از اعدام‌ده ها نوجوان دادند. همراه با اطلاعیه دادستانی عکس ۱۲ دختر نوجوان نیز انتشار یافت که بدون احراز هویت به جوخه‌ اعدام سپرده شدند و از خانواده‌‌هایشان خواسته می شد برای شناسایی اجساد فرزندانشان به اوین مراجعه کنند:
در اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی مرکز آمده بود: ‌

"به اطلاع خانواده‌های محترمی که فرزندانشان در جریانات ضدانقلابی اخیر تهران دستگیر شده‌‌اند و حکم دادگاه در باره‌آنها صادر و اجرا گردیده می‌رساند لطفاً‌با در دست داشتن شناسنامه‌ عکس‌دار خود و فرزندانشانشان که عکس آنها در اینجا چاپ شده به دفتر مرکزی زندان اوین مراجعه کرده و فرزندانشان را تحویل بگیرند.
روابط عمومی دادستانی انقلاب اسلامی مرکز
لازم به یادآوری است که اسامی صاحبان عکس مشخص نشده است. روزنامه اطلاعات
۳ تیرماه ۱۳۶۰»
منظورشان از به کار بردن عبارت "فرزندانشان را تحویل بگیرند" جنازه‌آنها بود. دختران نوجوان را بدون احراز هویت به جوخه‌ اعدام سپرده بودند و حالا از خانواده‌هایشان با بیرحمی می‌خواستند که برای "تحویل" جنازه‌آنها به اوین مراجعه کنند.
به این ترتیب هشداری که مجاهدین در تاریخ
۲۷ خرداد در رابطه با "تهدید جان زندانیان انقلابی" داده بودند به واقعیت پیوست. نمی‌دانستم گپاسخ لازمی" که مجاهدین وعده داده بودند مشابه آنچه "در حق طاغوت و شکنجه‌گران و دژخیمانش روا بود"، خواهند داد، چگونه عملی خواهد شد، اما تردیدی در آن نداشتم.
بعد از آنکه خبر اولین دسته اعدام‌ها منتشر شد وصیتم را نوشته و در دو جا گذاشتم.
یک شنبه ۷ تیرماه ۱۳۶۰
پس از سرکوب تظاهرات ۳۰ خرداد و اعدام‌های لجام گسیخته‌ روزهای بعد، انگار خاک مرده بر شهر پاشیده بودند. حتی در اعتراض به برکناری ابوالحسن بنی‌صدر نیز اقدامی صورت نگرفت. همه به خانه‌های خود خزیده بودند. انگار نه انگار که روز ۳۰ خرداد شهر به لرزه درآمده بود. گویا همه آب شده و به زمین رفته بودند. در شهرستان‌ها هم خبری از اعتراض و تظاهرات نبود.
ما وارد فاز جدیدی شده بودیم. ارتباطات بسیاری از نیروهای هوادار مجاهدین قطع شده بود. مخفی کردن تشکیلاتی به بزرگی مجاهدین کار ساده‌ای نبود. به ویژه که اکثریت قریب به اتفاق نیروهای آن شناخته شده‌بودند. تغییر و تحولات در عرض چند روز اتفاق افتاده بود و ما به سمت فاجعه پیش می‌رفتیم.
عصر هفت تیر از طرف تشکیلات به من گفته شد به خانه‌ یکی از هواداران سازمان در نیروی هوایی بروم. با مصیبت آدرسی را که تلفنی داده بودند پیدا کردم. هیچ‌یک از افراد آنجا را نمی‌شناختم. حوالی ساعت نه شب یکی از مسئولان سازمان با ورود به خانه و در چند جمله به ما دستور داد برای حمله به پایگاه‌های رژیم در همان‌شب خود را آماده کنیم.
با آنکه فرصتی نبود به ما گفته شد چنانچه سلاح گرم از کلت و مسلسل گرفته تا نارنجک و مواد منفجره در دسترس داریم با آنها خود را به کمیته خیابان وثوق در شرق تهران برسانیم و آماده دستورهای بعدی باشیم. هیچ‌یک از ما که غافلگیر شده بودیم پرسشی در مورد کم و کیف دستور نکردیم؛ تنها یک نفر گفت ما که سلاحی نداریم و آموزشی در این زمینه ندیده‌ایم. وی در پاسخ گفت اشکالی ندارد فقط همین الان خودتان را به محل برسانید.
به خاطر اعتمادی که به سازمان داشتم، بدون ذره‌ای تردید همراه با یک نفر دیگر با دست خالی از خانه خارج شدیم و از یک راننده بنز ۱۹۰ مسافرکش خواستیم ما را به نزدیکی محل برساند. به محض اینکه در صندلی عقب جا گرفتیم، راننده گفت: "در سرچشمه بمب منفجر شده. "
اشاره او به انفجار دفتر حزب‌جمهوری اسلامی بود که ما از آن بی‌خبر بودیم. پس از پیاده شدن از ماشین در حالی که نم‌نم باران می‌بارید به سمت کمیته حرکت کردیم. فردی که همراهم بود دائم نسبت به چند و چون حمله و بی‌حاصلی آن صحبت می‌کرد. یک بار برگشتم و گفتم خودت که دیدی من هم بیش از تو اطلاع ندارم، چنانچه تردیدی داری برگرد. همچنان در همان حوالی قدم می‌زدیم که وحید ذاکر را شتابان دیدم به من نزدیک شد و خبر داد که حمله منتفی شده و به محل استقرارمان بازگردیم.

ما بی‌خبر از آنچه در کشور می‌گذشت پیاده به سمت خیابان پیروزی و چهار راه کوکاکولا و خیابان نبرد و خیابان پرستار حرکت کردیم. در راه متوجه گشت کمیته‌ها و راه‌بندهای ایجاد شده به ویژه در نزدیکی کمیته‌ها شدیم، اما بی‌خبر از همه جا به راه خود ادامه دادیم و حوالی ساعت ۱۲ شب به خانه رسیدیم.
ساعت ۵ صبح با حضور یکی از مسئولان تشکیلات از خواب بیدار شدیم. وی خبر انفجار حزب جمهوری اسلامی و کشته شدن آیت الله بهشتی را داد و از ما خواست به سرعت محل را ترک کنیم. از قرار معلوم مجاهدین تهدید ۲۸ خرداد خود را عملی کرده بودند. آنها به صراحت گفته بودند: ‌"... از این پس مسئولیت هرآنچه که حین مقاومت انقلابی واقع شود، تنها و تنها بر ذمّه مرتجعین انحصارطلب و اوباش چماقدار آنهاست که قصد آن کرده اند تا نقشه به پایان نرسیده شاه خائن و ساواک منفور او را در قلع و قمع مجاهدین به پایان رسانند. از این حیث برآنیم که نامبردگان هر که باشند و در هر لباسی دقیقاً شایسته سخت ترین کیفر و مجازات انقلابی خواهند بود. ضمناً سازمان مجاهدین خلق ایران این حق را برای خود محفوظ می‌دارد تا در هر موردی هم که کیفر فی‌المجلس جنایتکاران در حین انجام جرم ضدانقلابی میسّر نباشد، به زودی و به طور مضاعف، آمران و عاملان مربوطه را به جزای خود برسانند. "
تظاهرات‌های شهریور، ادامه‌تظاهرات خردادماه
ظاهراً انفجار نخست وزیری در هشتم شهریور و دادستانی انقلاب در چهاردهم شهریور و کشته شدن محمد علی رجایی و محمد جواد باهنر و قدوسی و... نیز وعده‌ای بود که از سوی مجاهدین عملی می‌شد.
مجاهدین تحلیل می‌کردند که بر اثر عملیات‌ پی‌در‌پی، جو اختناق شکسته و عنصر اجتماعی این بار به صحنه خواهد آمد. غافل از اینکه دستگاه سرکوب نظام با استفاده از دوماه فاصله بین تیرماه تا شهریور ماه با دستگیری‌های گسترده و اعدام‌های لجام گسیخته جو وحشت و ترور را در همه جا پراکنده است.
روز پانزدهم شهریور به من اطلاع داده شد که می‌بایستی در تظاهرات روز بعد در خیابان مطهری (نرسیده به ولی‌عصر) شرکت کنم.
روز ۱۲ مرداد شاهد تظاهراتی از این دست در خیابان گرگان بودم که به سرعت سرکوب شد و تعدادی از شرکت‌کنندگان نیز که دخترانی جوان بودند دستگیر و به سرعت اعدام شدند. گفته ‌شد تظاهرات مذکور حالت تست داشته و با توجه به تجربیاتی که از آن کسب شده موجی از تظاهرات به راه خواهیم انداخت.
آن روز برایم توضیح داده شد که نقطه ضعف تظاهرات
۳۰ خرداد این بود که مردم از حمایت نیروی مسلح برخوردار نبودند و پاسداران به سادگی توانستند تظاهرات را سرکوب و مردم را متفرق کنند. اما این بار با حفاظت مسلحانه از تظاهرات، از نزدیک شدن پاسداران به مردم جلوگیری کرده رژیم را به زانو در خواهیم آورد. قرار بود دوباره تظاهرات‌های موضعی خردادماه برگزار شود و در یک نقطه با به هم پیوستن این تظاهرات‌ها تظاهراتی بزرگ برپا شود.
معلوم نبود وقتی که در شرایط نسبتاً باز خردادماه ۶۰ و حاکم نبودن جو خفقان و سرکوب، امکان برگزاری تظاهرات موضعی نبود چگونه می‌شد امیدوار بود که در شرایط خفقان‌آمیز شهریور ۶۰ که از در و دیوار خون می‌بارید و تشکیلات ضربات جدی‌متحمل شده و هزاران هوادار مجاهدین دستگیر شده بودند، تظاهرات موضعی برگزار شود و مردم به آن بپیوندند. در هر صورت آزموده را دوباره در شرایط خفقان و خاموشی که نفس‌ها در سینه حبس شده بود، آزمودند!
از روز ۱۶ شهریور تا ۲۴ شهریور در ۴ تظاهرات خیابان تخت طاووس (مطهری)، چهار راه سی‌متری در تهران نو، خیابان تهران نو (دماوند) نبش وحیدیه و خیابان گرگان با شعار "این ماه ماه خون است، خمینی سرنگون است" و "مرگ بر خمینی" شرکت کردم و بارها از مهلکه جستم و یک بار مورد تقدیر واقع شدم.
تظاهرات پیش از آنکه شکل بگیرد پراکنده می‌شد و از حفاظت مسلحانه به آن شکل خبری نبود. برخلاف خردادماه به علت ترسی که بر مردم حاکم بود این بار کسی به ما نمی‌پیوست که شعارها را تکرار کند. مردم درنده‌خویی نظام را به چشم دیده بودند. جو آن قدر سنگین بود که گاه بچه‌های تشکیلاتی که به محل تظاهرات آمده بودند نیز از پیوستن به آن خودداری می‌کردند.
در طول شهریور‌ماه بارها مقامات قضایی رژیم از آقای موسوی تبریزی گرفته تا آیت الله محمدی گیلانی در رادیو و تلویزیون و رسانه‌ها اعلام کردند: "یکی از احکام جمهوری اسلامی این است که هر کس در برابر این نظام امام عادل بایستد کشتن او واجب است. و زخمی‌اش را باید زخمی‌تر کرد که کشته شود... " یا فرمان دادند اگر کسی در تظاهرات دستگیر شود نیاز نیست به زندان آورده شود، چنانچه دو حزب‌اللهی علیه او شهادت دهند همان‌جا می‌توانند وی را اعدام کنند.
روز ۲۶ شهریور به من اطلاع داده شد که یک تظاهرات بزرگ روز اول مهرماه برگزار خواهد شد. محلی که قرار بود ما از آنجا تظاهرات را شروع کنیم، خیابان انقلاب نبش ویلا بود. مسئولان امر چند بار به من تأکید کردند چنانچه تظاهرات را تا چهار راه انقلاب بکشانیم، سازمان بقیه راه تا جماران را تضمین می‌کند. همچنین به ما گفته شد که به مرکز پلیس که در چهارراه کالج بود کاری نداشته باشیم، چرا که نیروهای پلیس و شهربانی در سرکوب نقشی ندارند.
از آنجایی که در آن جمع تنها کسی بودم که تجربه‌شرکت در ۴ تظاهرات روزهای گذشته را داشتم به چند و چون در مورد تظاهرات پیش رو پرداختم. پاسخی که مرا قانع کرد این بود: "مگر یادت رفته بعد از شکست تظاهرات‌موضعی، سازمان با جمع‌بندی آنها، تظاهرات ۳۰ خرداد را سازمان داد، این بار نیز چنین خواهد کرد. حالا هم مطمئن باش سازمان نقایص کار را در آورده است. "
روز ۳۱ شهریور خبردار شدم که به علت دعوت آیت‌الله منتظری از دانش آموزان برای حضور در خیابان‌ها، تظاهرات به جای اول مهر در پنجم مهر در همان محل یاد شده برگزار خواهد شد. از ما خواسته شده بود هرکس را که می‌شناسیم برای شرکت در تظاهرات دعوت کنیم. تردیدی نبود در فاصله‌ ۵ روزه تا تظاهرات، تعداد زیادی از نیروها دستگیر می‌شوند و قطعاً رژیم از نقشه سازمان برای برگزاری تظاهرات آگاه می‌شود. روز ۵ مهر در حالی که خیابان‌های انقلاب، مصدق، بلوار الیزابت، ویلا، حافظ و... در محاصره نیروهای رژیم بود، تظاهرات ۵ مهر آغاز شد.
بعدها در زندان با کسانی آشنا شدم که در روزهای پیش از ۵ مهر با کروکی محل تظاهرات دستگیر شده بودند. همچنین هادی جمالی یکی از اعضای مجاهدین که قرار بود مسئولیت مهمی هم در ۵ مهر داشته باشد ۴ مهر دستگیر شده و به همکاری با بازجویان پرداخته بود.
صدای رگبار گلوله از همه سو شنیده می‌شد. خیابان ویلا در دست ما بود. نمی‌دانستیم بعد از آن چه کنیم، همه راه‌ها بسته بود. حمایت مردمی دیده می‌شد، اما حتی یک نفر هم به ما نپیوست. جوانی که روی موتور نشسته بود به من نزدیک شد در حالی که صورتم را بوسید، با هیجان گفت: "نوکرتم" و با سرعت از محل دور شد. مادری که کودکی شیرخواره در بغل داشت یک سبد کوکتل مولوتف و سه راهی از زیر چادرش درآورد و تحویل‌مان داد.
هنگامی که از مهلکه می‌گریختیم، زنی میانسال در حالی که در خانه‌اش را باز کرده و آغوش گشوده بود گفت: "مادر الهی قربونتان بروم بیایید توی خانه. " به خاطر مسئولیتی که داشتم دعوت او را نپذیرفتم، اما فردی که دارای اسلحه ژث بود به داخل خانه رفت.
وقتی خودم را داخل تاکسی که به سمت شمال خیابان حافظ در حرکت بود انداختم، زنی که جلو نشسته بود، با لحنی مادرانه گفت: "چرا به جوانی‌تان رحم نمی‌کنید؟"
فردای آن روز دستگیر شدم. اما این آخرین دستگیری من نبود. تا روز ۵ مهر مثل بسیاری از هواداران مجاهدین باور داشتم که رژیم به سرعت سقوط می‌کند، اما پس از آن این نظریه در من رنگ باخت که رژیم در کوتاه مدت سقوط می‌کند.
بعدها به کرات از زبان رهبران مجاهدین شنیدم که هدف تظاهرات ۵ مهر جا انداختن شعار مرگ بر خمینی بود!
برخلاف پیش‌بینی مسعود رجوی در متینگ امجدیه در ۲۲ خرداد ۵۹ که گفته بود "ایران ترکیه نمی‌شود، ایران لبنان می‌شود"، ایران نه ترکیه شد و نه لبنان، بلکه ایران، ایران شد. ایرانی که با هیچ‌کجا نمی‌توان مقایسه‌اش کرد.
در دی ماه ۶۰ که دوباره دستگیر شدم، متوجه شدم بسیاری از بچه‌هایی که خرداد و تابستان دستگیر شده بودند، به تصور اینکه رژیم به سرعت سقوط می‌کند و یا سازمان به زندان حمله می‌کند شب‌ها با لباس در حالی که کفش‌شان را نیز پوشیده بودند آماده می‌خوابیدند. بسیاری از دستگیر شدگان در روزهای اول دستگیری به ویژه در خردادماه از دادن اسامی‌‌شان خودداری می‌کردند.
یکی از پاسدارانی که شاهد محاکمه‌یک زندانی توسط آیت الله محمدی گیلانی بوده برای زندانیانی که در سال ۵۹ دستگیر شده بودند تعریف کرده‌بود که محمدی گیلانی خطاب به او می‌گوید: ‌"من کاری به اسم تو ندارم من، هیکلی را که در مقابلم ایستاده محاکمه می‌کنم. " و به این ترتیب حکم اعدام او را صادر کرده بود.
در آستانه‌سی‌امین سالگرد ۳۰ خرداد، با داشتن تجربیاتی چون نحوه‌برخورد نظام جمهوری اسلامی با حزب توده و سازمان فدائیان اکثریت و چگونگی برکناری آیت‌الله منتظری و حصر ایشان، عدم تحمل خیرخواهانی چون بازرگان و سحابی و به حبس کشیدن همراهان آنها در سنین بالای ۸۰ سال و در بستر بیماری، چگونگی سرکوب دراویش، و از همه مهم‌تر چگونگی برخورد با جنبش خرداد ۸۸ بیش از پیش معتقدم چنانچه ۳۰ خرداد ۶۰ پیش نمی‌آمد و مجاهدین خویشتنداری نشان داده و در مقابل آیت الله خمینی کرنش می‌کردند قطعاً این سرکوب در روزهای بعد و سال‌های بعد به نوعی دیگر خود را نشان می‌داد. رژیم ولایت وفقیه عزم جزم کرده بود که پتانسیل برآمده از انقلاب ضد‌سلطنتی را نابود کند.
نسل ما اشتباهات زیادی را مرتکب شد، اما در اصل ایستادگی در مقابل استبداد و خودکامگی ولایت فقیه اشتباه نکردیم.
منبع: بی بی سی، 2 تیر 1390

هیچ نظری موجود نیست: