۱۳۹۰ تیر ۲۱, سه‌شنبه

کشورمان نیازمند تفسیر نیست، نیازمند تغییر است، عمل کنیم...



کورش عرفاني

ریزش اخلاق در جامعه خبر از مرگ یک ملت می دهد و این واقعیتی است که تاریخ ثابت کرده است. هر ملتی برای بقای خود نیاز به یک تناسبی میان نیروهای تخریبگر و نیروهای سازنده دارد. وقتی حجم عوامل مخرب بر حجم عناصر سازنده غلبه می کند آن ملت راه تباهی و نابودی را پیش می گیرد. وقتی اعضای یک ملت از این قانومندی ساده آگاه باشند می توانند با اراده ی خویش مانع از آن شوند  و وقتی نا آگاه یا بی تفاوت باشند دچار همان سرنوشتی می شوند که همه ی ملت های ناپدید شده در طول تاریخ.

کشور ما در مقطع کنونی به مرحله ای رسیده است که نسبت رفتارها و کنش های تخریب گر چنان افزایش یافته که در مقابل آن کنش های سازنده  کم و ضعیف جلوه می کند. ایران در سراشیبی سقوط است، این البته شامل رژیم حاکم بر آن  نیزمی شود، لیکن دربرگیرنده ی ملت و میهن و کشور هم می باشد. ارزش های اخلاقی، احساسات همدردی و عاطفی، ارتباطات انسانی، روابط اجتماعی، فرایندهای همیاری و سازوکارهای تعاون اجتماعی به پایین تر سطح خود، شاید در یک قرن گذشته، رسیده است. این روند به زودی و با وخامت وضعیت اقتصادی کشور به یک سیر قهقرایی شتاب زده ی دیگر وارد خواهد شد.
فراموش نکنیم که هر سیستمی تا یک مرحله ای قابل ترمیم و بازسازی است، از آن مرحله که بگذرد فقط با فروپاشی است که ادامه می یابد و به سوی نابودی می رود، راه بازگشتی نیست. یک بدن بیمار تا یک مرحله ی قابل درمان است اما از یک جایی، مرگ، یگانه آینده ای است که برای آن قابل پیش بینی است. یک دست و پای آسیب دیده را می توان ترمیم کرد، ولی برخی مواقع فقط قطع آن گزینه ی ممکن است. انفعال عمومی ملت ایران و سردرگمی کنشگران آن اینک می رود که ایران را به مرحله ی غیر قابل ترمیم خویش بکشاند.
اما چگونه به این حضیض انحطاط رسیدیم؟ چه شد که به این درجه از سقوط نازل شدیم؟
پاسخ روشن است. زیرا که بخش عظیمی از جامعه ی ایران در مقابل حاکمیت پلیدی وا داد. بخش کوچکی مقاومت کرد که شکنجه و کشته و زندانی و بیمار و تبعید و آزرده و نابود شد، چرا که می خواست بر اخلاق و ارزش ها پایبند باشد. اما اکثریت به پلیدسالاری جمهوری اسلامی تن داد و با آن همگون شد و به صف عظیم تخریب گران، یعنی همان دشمنان انسانیت و عقلانیت، پیوست. به این ترتیب، بر شمار کسانی که در درون جامعه ریشه های آن را سست و بدنه ی آن را فرسوده و ضعیف و تخریب کردند هر روز اضافه شد و از تعداد معدود مدافعان شرف و درستی و اخلاق کاسته شد. جمهوری اسلامی هیولای درون ایرانیان را فعال کرد و با آن یک ملت را به درون لجنزاری کشاند که هرکس در آن فرصت کافی و وافی دارد تا پست ترین بخش های ذهن خویش و رذل ترین قسمت های وجود خود را فعال سازد و با آن لذت تلخ رذالت و دون مایگی را بچشد.
رژیم آخوندی-بازاری-پاسداری به صورت بخشنده امکان فراهم کرد تا هر ایرانی بتواند وجه اهریمنی وجود خویش را شکوفا سازد:  مردانی که به شهوت سیری ناپذیرخویش با چند همسری یا صیغه های متعدد و یا باکرگان تن فروش پاسخ می دهند، پلید طینتانی که نفس مادون حیوانی خویش را با کودکان بی سرپرست و خیابانی ارضاء می کنند، کارفرمایانی که لذت استثمار و تحمیل حقارت به کارگران را به طور توام تجربه می کنند، ثروت اندوزانی که در لذت فقر و گرسنگی دیگران غرقند، ماموران نیروی انتظامی که می توانند تبهکاری بی مجازات را در لباس قانون مزه مزه کنند و روحانیتی که به اسم خدا شکم هایشان را گنده و زیر شکم هایشان را به گونه ای که هر حیوانی را شرمنده می کند ارضاء می کنند. این ها خطوط کلی ترسیم کننده ی تصویر یک جامعه ی منحط است.
ایران کنونی کلکسیون دردمندی و زجر و فقر و گرسنگی و تحقیر و روان پریشی و زجر و رنج میلیون ها ایرانی است که باور کرده اند زنده بودم همان زندگیست. ارزش ها بر سر هر چهارراهی حراج شده است و شرافت بی ارزش ترین ارزش هاست. جلوی چشم هزاران هزار ایرانی مسخ شده و پریشان احوال انسانی را بر چوبه ی دار می کشند تا دست و پا بزند و بمیرد و با مرگ خود انسانیت را در درون بینندگان آن صحنه بکشد و با پیکر خود در فراموشگاه های خاموش دفن کند.
چنین جامعه ای آیا شانس نجاتی هم دارد؟ شاید، فقط به یک شرط، این که دیر نباشد. اگر هنوز فرصتی باشد می توان کاری کرد و اگر دیر باشد هر تلاشی قربانی جبری می شود که عدم تناسب ها میان نیروهای خیر و شر بر ما تحمیل می کند. اما اگر شانسی باقی است چگونه باید آن را مورد استفاده قرار داد؟ چه باید کرد که این آتش بی اخلاقی تمام خانه ی وطن را نسوزاند؟
پاسخ روشن است: با عمل. ایران ما دیگر در موقعیتی نیست که به حرف و تحلیل و تفسیر نیاز داشته باشد. چیزی اگر مورد نیاز است تغییر است نه دیگر تفسیر. تغییر با عمل می آید. عمل نیز حاصل آگاهی و اراده است. پس باید این دو را به کار گرفت و عمل کرد و باور داشت و امید داشت که هنوز دیر نیست. شک نکنیم که اگر شانسی باقی مانده باشد فقط در گرو کنش است که به نتیجه می رسد. پس برای نجات این بیمار رو به موت  باید که او را تکانی دهیم تا به خواب مرگ نرود. چنین کنیم، عمل کنیم. پیش از آن که ایران بمیرد، پیش از آن که کشورمان با رژیم رو به نابودی نابود شود، پیش از آن که هدف هجوم نظامی دشمنان ایران و ایرانی واقع شویم، پیش از آن که قربانی قحطی و جنگ داخلی و تجزیه شویم، یک فرصت بیشتر باقی نیست و آن این که عمل کنیم. نجات ایران و ایرانی در گرو درک و شعور و اراده ی تک تک شماست...
**

هیچ نظری موجود نیست: