۱۳۹۰ مهر ۲۳, شنبه

تخریب بنیادین سلامت روانی جامعه!



مسعود ابراهيم نژاد
در نخستین ساعات بامدادی روز چهارشنبه 21 سپتامبر امسال در نقطه ای در کرج جنایتی رخ داد که به هیچوجه نمیشود تنها با محکوم کردن آن از کنارش گذشت و آنرا به فراموشی سپرد.  کودکی به اتهام قتل یک نفر که در یک نزاع خیابانی و بطور اتفاقی رخ داد در ملاء عام بدار آویخته شد. کودکی که هنوز دوران کودکی اش را طی میکرد. کودکی که در هنگام اعدام با گریه و عجز و التماس از ماموران قتل خودش  تقاضای ترحم  می کرد. کودکی که با چشمانی گریان و ترسان و پاهایی لرزان، بیهوده  از مردمی که به تماشای جان کندنش آمده بودند تقاضای انسانیت و نجات بخشیدنش داشت. کودکی که برای آغوش مادرش میگریست و هنوز باورش نبود که 15 هزار جانی سنگدل برای لذت بردن از عجز و لابه های یک طفل در حال جان دادن دور وی حلقه زده بودند. این آخرین لحظات کودکی در بند بود که نه تنها دستان پر مهر مادرش نتوانست از دریده شدنش توسط مشتی گرگ خونخوار جلوگیری کند بلکه هیچ خدایی هم نتوانست وی را از آتشی که اهریمنان زشتخو برایش تدارک دیده بودند در امان نگه دارد. جنایتی که مجری رسمی آن یک دولت بود و حامیان لفظی و روحی آن را به جرات باید یک ملت نامید. آن جمعیتی که از زجه های یک کودک در حال مرگ بوجد آمده بودند و برای مثله کردنش سوت میزدند و هورا میکشیدند و هلهله شادی براه انداخته بودند را به چه چیزی میشود تشبیه کرد، جز مشتی بیمار روانی که خود نیز اسیر جادوی خشونت، خشونت پیشگان حاکم گشته اند. این  جنایتی است که باید آنرا به[ اوج سقوط و یا انحطاط یک ملت] تعبیر نمود.
 کلمه[ ملت] را برای این جمع 15 هزار نفره تماشاچی این صحنه دلخراش انتخاب مبکنم و میدانم که این بمعنی بیمار بودن یک ملت میباشد. اگر بر طبق روشها و فرضیات آماری بخواهیم گستردگی این جمعیت را برآورد و تخمین بزنیم  خواهیم دید که این جمعیت را میشود تنها مشتی از خروارها نامید که میتوانستند در آن محل و برای شادی و پایکوبی  در قتل یک کودک جمع شوند. اگر در یک شرایط مکانی محدود چون محل اجرای این حکم قرون وسطایی 15 هزار مرد و زن و جوان ایرانی توانستند از خواب ناز صبحگاهی خود چشم پوشی کنند تا از لذت دیدن صحنه دست و پا زدن و جان کندن یک کودک بر بالای دار بی نسیب نمانند ، میشود بطور تخمینی حساب کرد که اگر همه ملت ایران امکان شرکت در این مراسم وحشیانه را دارا میبودند چه تعداد عظیمی در این جنایت میتوانستند شریک باشند. در این صورت بود که شما هم قطعا با نظر نگارنده در مورد بکار بردن کلمه[ ملت] در مورد این 15 هزار نفر موافق میشدید!
صحنه ای تقریبا مشابه را هم در همین چهارشنبه ای که گذشت در اصفهان شاهد بودیم. صرفنظر از نوع جرم و تاثیر اجتماعی آن باید اذعان کرد که واکنش مردم در اصفهان هم کاملا مشابه با واکنش آنها در واقعه اعدام یک کودک در کرج بود. در اصفهان هم 20 هزار نفر برای لذت بردن از جان کندن چهار جوان که سنشان از 20 تا 24سال بود در یک پارک و در ساعات اولیه صبحگاهی جمع شده بودند. این جمعیت از اینکه این چهار جوان که در واقعه تجاوز گروهی به تعدادی از خانمهای هموطنشان مجرم شناخته شده بودند به چوبه دار سپرده میشدند خوشحال بودند و حاظر شدند از خواب ناز صبحگاهی خود بزنند تا مبادا از دیدن صحنه جان کندن چهار جوان مجرم محروم بمانند. در انتها هم با خوشحالی و شادی و پایکوبی که عدالت اجرا شد به خانه هایشان و سر کار روزمره خودشان برگشتند. بدون شک هم جزییات دلپذیر و زیبای!!!! این صحنه را برای دوستان دیگرشان که بنا به هر دلیلی از فیض دیدن چنین صحنه خوشایندی!!! محروم بودند تعریف کردند، تا آنها هم به قول معروف شامل وصف العیش نصف العیش  گردند!
براستی باید از خودمان بپرسیم که چه بر سر این ملت آمده است که این چنین تشنه خون و انتقام گشته است؟ چگونه است که برای این ملت اولین راه حل همان آخرین راه حل میباشد؟  چه شده است که در نزد این ملت نسخه مرگ پیچیدن برای هر جرم و خلافی بهترین راه حل محسوب میشود؟
به دور و بر خودمان نگاهی از روی کنجکاوی و دقت بیندازیم. ببینیم که چه ادبیاتی در مملکت ما از بعد از بقدرت رسیدن جمهوری اسلامی شایع و رایج شده است. به در و دیوار ها بنگریم. در مطبوعات و رسانه ها دقت کنیم ، در گفتار و کردار حاکمان و دست اندرکاران این مملکت دقیق شویم میبینیم که تنها واژه ای که بیش از هر واژه دیگری در ایران بکار برده میشود و ترویج میشود  واژه مرگ و انتقام هست. مرگ بر آمریکا، انگلیس، شوروی، منافق، کافر، صهیونیست و خلاصه تمام دنیا. در ایران پس از روی کار آمدن اسلام این تنها مرگ بوده و هست که برای تمامی مردم دنیا خواسته و به ارمغان فرستاده میشود.  منافق، کافر، جاسوس، محارب و... اعدام باید گردند! آیا به غیر از اینها راه حل دیگری از سران و دست اندرکاران این مملکت اسلام زده دیده و یا شنیده شد تا به حال؟ رژیمی که از روز اول به قدرت رسیدنش پایه هایش را با اعدام ناجوانمردانه سران دربند رژِیم سابق پی ریزی نموده بود و سپس جوخه های اعدام را در کردستان، گنید، اهواز و همه نقاط ایران به اهتزاز در آورده  بود، چگونه میتواند از رشد خشونت در جامعه جلوگیری کند. ما میبینیم که در واقع امروز به همانجایی رسیدیم یعنی ملت ما به آنجا رسید که برنامه ریزی و خواست دراز مدت رژِیم اسلامی بوده است.  این رژیم تمام تلاش و جدیت خود رابه خرج داده است تا خشونت و بکار گیری خشونت در جامعه را بنیادین و نهادینه  کند و به جامعه بقبولاند که اگر ما اعدام میکنیم این تنها راه حل عقلانی ومورد پسند عامه میباشد. وقتی مردم به این درجه از سقوط اخلاقی و روانی رسیده اند که برای لذت بردن به تماشای صحنه اعدام جوانان نگون بخت که خود همانند همین مردم قربانی سیاستهای شوم رژِیم اسلامی هستند  میروند، عملا حکومت مردم را با خودش شریک جرم کرده است و اینطور وانمود میکند که این همه اعمال غیر انسانی و ددمنشانه را ما برای رضای خودتان انجام میدهیم. و چه بسا که در فردای سرنگونی این حکومت فاسد، سران این حکومت یقه مردم را نگیرند که: ای مردم  اگر ما جنایت مرتکب میشدیم ، شما هم لذت میبردید!!!. اگر ما جنایت میکردیم به خواست همین شما ها بود!!!
همین سه ماه پیش بود که جنایتی به غایت ضد بشری در نروژ رخ داد که نه تنها نروژ کوچک را تکان داد بلکه جهانیان را در بهت و حیرت فرو برد که چگونه یک انسان قادر به انجام چنین جنایت هولناکی میباشد. مردی با انگیزه های مذهبی و نژآد پرستی در نهایت قساوت و بیرحمی توانست 78 انسان یگناه را که  غالب آنها کودک و نوجوان بودند را در طی 1 ساعت و در یک جزیره تفریحی بقتل برساند. جهان از جزئیات این عمل جنایتکارانه آگاه شد و جهان با چشمانی باز و بهت زده به عکس العمل این ملت کوچک خیره گشت. به جرات باید گفت در هیچ مقطعی که مردم از این جنایت مطلع گشته اند از کسی و یا رسانه ای شنیده نشد که کسی طلب مرگ برای مجرم این جنایت کرده باشد. اما در عوض یک جمله که از دختری جوان در وبلاگ شخصی وی نوشته شده بود به سمبل و شعار این حادثه و فاجعه تاریخ بشریت و نروژ انتخاب شد که هر روز و هر لحظه از دهان دست اندرکاران این مملکت و رسانه های عمومی و مردم نروژ شنیده میشد. آن جمله مردم پسند چنین بود:هنگامی یک نفر قادرباشد اینهمه نفرت تولید کند ، تصور این را بکنید که همه ما با هم  تا چه حد میتوانیم عشق و محبت ایجاد کنیم و به هم تقدیم کنیم! چقدر تاسف برانگیز است که  جمله این دختر جوان 26 ساله نروژی را که در وبلاگ شخصی اش بود را با جمله دختر جوان 26 ساله ایرانی که مربی یک باشگاه بدنسازی در کرج هست را در کنار هم بگذاریم و قدری با تعمق به این دو انسان فکر کنیم! دختر کرجی در وبلاگ شخصی اش چنین مینویسد: امروز صبح با خوشحالی بساط صبحانه و فلاسک چای خود را برداشتم تا در حین تماشای اعدام یک کودک در کرج ، صبحانه ام را میل کنم.
  سقوط یک ملت تا به کجا؟  براستی تصور این را بکنید که چه حجم عظیمی کار روانشناسی و روان درمانی نیاز هست که این ملت دوباره  سلامت روحی و روانی خود را باز یابد؟
قصد مقایسه این دو جامعه را ندارم که تفاوتها  بسیار هست و مقایسه هم نابجا خواهد بود. اما چرا باید تا بدین حد انسانها با هم متفاوت باشند؟ بدون شک اگر جنایتی که در نروژ کوچک رخ داد در ایران رخ میداد در مدتی کمتر از یک ماه نه تنها فرد مجرم  به چوبه دار در ملاء عام  سپرده میشد بلکه تمام کسانی هم که با وی تماس و یا سلام و علیکی هم داشته اند را بایست قطعا منتظران حکم اعدام میپنداشتیم! تازه اینها عمق فاجعه را نمایان نمیکنند. عمق فاجعه آنجا نمایان میشود که مردم ما و حتی برخی از سازمانهای سیاسی مدعی مبارزه برای تمدن و انسانیت هم در خیابانها براه میافتند و شعار : تروریست محارب، منافق مسلح، عامل آمریکایی و یا پاسدار ضد خلقی اعدام باید گردد را براه میاندازند. دوباره میرسیم به همانجایی که تنها راه حل عقلانی!! انسانی!! و خدا پسند!! در این مملکت اسلام زده و خشونت دیده که اساس و بنیاد روانی مردم آن آسیب اساسی دیده است چیزی جزمرگ و اعدام برای مجرم و مخالف نخواهد بود.

هیچ نظری موجود نیست: