نقدی بر مقاله ی انقلاب چه مفهومی دارد؟ بهرام رحمانی
بهرام رحمانی یکی از چهره های نام آشنای صنعت مقاله نویسی در زبان فارسی است. گذشته از این̊ بی شک می توان ایشان را بر پایه ی فرآورده های انبوه اش، یکی از زحمت کشان ِانبوه ساز به نام عرصه ی صنعت مقاله نویسی نیز قلمداد کرد. اما کیست که نداند تولید انبوه در عرصه ی اندیشه، آن هم به صورت فردی، مستلزم صرف چه نیروی توانا فراسایست. بدیهی است چنان چه این نیروی از دست رفته، باز تولید گسترده نشود، رفته رفته سبب فرسوده گی نیروی خلاق ذهنی و افتادن به ورطه ی تولید فرآوردهای نخ نما و ُبنجل خواهد شد. مقاله ی انقلاب چه مفهومی دارد؟ نوشته ی بهرام رحمانی یکی از نمونه های مثال زدنی فرآورده های بُنجل صنعت مقاله نویسی انبوه در زبان فارسی است. نوشته ی ایشان فاقد هر گونه ساخت منطقی و سرشار از مفاهیم و احکام و استدلال های غیر منطقی است. در ادامه می کوشم با بررسی و باز خوانی فرآورده ی ایشان، مدعای خود را مستدل کنم.
هر فرآورده ی بُنجلی را می توان با وارسی و بررسی اجمالی کیفیت مواد استفاده شده در ساخت آن فرآورده، از فرآورده ی مرغوب بازشناخت. مقاله یکی از فرآورده های مفهومی است، در نتیجه مفاهیم روشن و گویا، احکام سنجیده و استوار و زنجیره ی استدلال های منطقی از مواد ضروری ساختن/ نوشتن هر مقاله ی روشنگر و درخور تأمل است. به این اعتبار می توان گفت یکی از راه های شناخت مقاله ی بُنجل̊ بررسی میزان ِ روشنی مفاهیم و سنجیده گی احکام و منطقی بودن استدلال هایی است که آن مقاله با آن و بر پایه ی آن ساخته / نوشته شده است. با یک نگاه اجمالی به نوشته ی بهرام رحمانی به روشنی درمی یابیم که مفاهیم و احکام و استدلال های به کار رفته در نوشته ی ایشان نه گویا و روشن اند، نه سنجیده و منطقی. برای نمونه به این چند بند از نوشته ی ایشان توجه کنید:
« کارل مارکس، راه رسیدن به آزادی و برابری را گذر از انقلاب می داند. در معنای انقلاب مارکسیستی اقدامی است که بر اثر آن حاکمیت یک طبقه اجتماعی به گونه ای قهرامیز به طبقه ای دیگر منتقل شود. مفهوم انقلاب، در این معنا، به معنای پذیرش فلسفه تاریخی مارکسیستی و حاکمیت و طبقه است.» همان گونه که می بینید این بخش از نوشته ی بهرام رحمانی بیشتر شبیه سالادی از کلمات و احکام بی معنا است. از ایشان باید پرسید به راستی کدام مارکسیستی، انقلاب را اقدامی می داند که بر اثر آن حاکمیت یک طبقه ی اجتماعی به گونه ای قهرآمیز به طبقه ی دیگر منتقل می شود؟ برای مثال کدام مارکسیستی می پندارد انقلاب سوسیالیستی یعنی انتقال حاکمیت طبقه ی سرمایه دار به طبقه ی کارگر؟ یا انقلاب بورژوایی یعنی انتقال حاکمیت طبقه ی فئودال به طبقه ی بورژوا؟ کیست که نداند در انقلاب اجتماعی حاکمیت طبقه ی حاکم به طور دیالک تیکی نفی می شود نه منتقل. مهم تر آن که در انقلاب سوسیالیستی نه فقط حاکمیت طبقه ی حاکم نفی می شود، بل دستگاه های اداری و نظامی و ایده ئولوژیک حاکمیت بورژوازی نیز باید در هم شکسته شود.
در ادامه می افزاید: « مارکس، تضاد را موتور یا نیروی محرکه اصلی تاریخ می دانست و به عقیده وی، تضاد لزوما و قویا باعث دگرگونی هایی در زمان های کم و بیش کوتاه می گردد و در حقیقت در نتیجه مخالفت بین گروه های مختلف ذینفع است که ساخت اجتماعی دگرگون می شود.» تنها عبارت با معنای بند یاد شده، همان عبارت نخست نوشته ی ایشان است، که به رغم با معنا بودن روایتی مخدوش از نظر مارکس است؛ زیرا مارکس مبارزه ی طبقاتی را نیروی محرکه ی تاریخ می دانست، نه تضاد را.
در بخشی دیگر نیز مدعی می شود که: « نهایتا مارکس، با تحلیل دگرگونی های اجتماعی، روشی تازه ارائه داده است بدین ترتیب که دگرگونی ها را در رابطه با دو دسته از عوامل باید مورد بررسی قرار داد: اول نیروهایی برونی که خارج از سیستم قرار دارند مثل اثرات محیط طبیعی، اقلیم و یا اشاعه و گسترش تکنیک و آگاهی ها و دوم نیروهای درونی که توسط سیستم اجتماعی و در درون خود سیستم و از کار کردهای آن یا می گیرند و نشات می یابند و این در واقع یکی از ویژگی های سیستم اجتماعی است که در درون خود نیروهایی را وجود می آورد که باعث دگرگونی و تبدیل آن می شود.» به جرات می توانم مدعی شوم کسی تا به حال بدتر از این به معروفی روش شناسی مارکس نپرداخته است. مهم تر آن ایشان حتا از درک و بیان آن چه به زعم خود از روش شناسی مارکس فهمیده نیز سخت ناتوان است. فرض کنیم روش مارکس در تبیین دگرگونی های جامعه بر پایه بررسی نیروهای خارج از سیستم و درون سیستم استوار است. در این صورت ایشان بر چه پایه ای مدعی می شود که مارکس اشاعه و گسترش تکنیک و آگاهی ها را به مثابه نیروهای خارج از سیستم تلقی می کرده است؟
در ادامه می فرمایند: « کارل مارکس، بیتن گذار سوسیالیسم علمی، معتقد است که جامعه سرمایه داری منجر به شکل گیری دو طبقه حاکم و کارگر می شود طبقه حاکم به استثمار اقتصادی طبقه کارگر می پردازد که این عمل منجر به از خودبی گانگی و ایجاد یاس و ناامیدی در طبقه کارگر می شود و هنگامی که کارگران از این وضعیت آگاه شدند تشکیل صنف داده و به مبارزه و انقلاب علیه طبقه حاکم پرداخته و آن را نابود کرده و حکومت کمونیسم را ایجاد می کنند.» کارگران پیش از آگاهی طبقه هستند و بعد از آگاه شدن تشکیل صنف می دهند!
بهرام رحمانی در بندی درخشان از متن خود نوشته است: « لنین، حامی انقلاب پرولتاریای مارکس بود که تاکید زیادی بر سازمان و رهبری و اعمال اراده جمعی را عامل انقلاب می دانست او برای ایجاد آگاهی در طبقه کارگر خواستار ایجاد حزب از فعالین سیاسی بود و انقلاب را با جذب بدون توجه به شرایط عینی و ذهنی انقلاب می دانست.» من به سهم خویش از کشفیات ایشان بسیار سپاس گزارم چون تا به حال نمی دانستم که مارکس صاحب پرولتاریا بوده و لنین هم حامی انقلاب پرولتاریای مارکس! مهم تر آن که لنین هم انقلاب را با جذب بدون توجه به شرایط عینی و ذهنی انقلاب می دانسته است!
این نمونه را هم بدون شرح بخوانید و عبرت بگیرید: « برخی از محققان معتقدند که انقلاب های اجتماعی به میان آورنده انتقال های سیاسی و اجتماعی، نزاع طبقاتی و فشار برای تغییرات رادیکال از سوی طبقات پایین است. این انقلاب ها، براساس وضع و موقعیت عاملان شان، به صورت های گوناگون تجربه می شوند. (6) برخی از محققین انقلاب فرانسه و آمریکا و شوروی از آن جمله اند.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر