در دامگه حادثه؛ گفتگو با پرویز ثابتی مدیر امنیت داخلی ساواک؛ عرفان قانعیفرد
در دامگه حادثه؛ گفتگو با پرویز ثابتی
گفتوگوکننده: عرفان قانعیفرد
ناشر: شرکت کتاب، لسآنجلس، امریکا
چاپ اول، 1390
تیراژ 5500 نسخه
تعداد صفحات فارسی 666 صفحه؛ تعداد صفحات انگلیسی 3 صفحه
قیمت 50 دلار امریکا
در هر شماره از «کتاب گویا» معمولاً دو کتاب را معرفی می کنیم اما در این شماره، تنها به معرفی کتاب «در دامگه حادثه» خواهیم پرداخت تا امکان بررسی دقیقتر آن فراهم بیاید.
بررسی دورانهای تاریخی، اگر از زوایا و جوانب گوناگون انجام شود، این امکان را برای محققان بعدی و خوانندگان فراهم میآورد که غثّوسمین را از هم تشخیص دهند و درستی و نادرستی آنچه را که به رشته تحریر در آمده است دریابند. هر گاه تعداد این زوایا و جوانب کم باشد، احتمال به اشتباه افتادن خواننده زیاد میشود و آنچه را که مقرون به واقعیت نیست، واقعیت میپندارد. بهعنوان مثال، با خواندن کتابهای «پاسخ به تاریخ» محمدرضا شاه پهلوی یا «کهن دیارا»ی فرح پهلوی، میتوان تصویری از دوران سلطنت پهلوی دوم بهدست آورد ولی اینکه این تصویر -که از ذهن دو شخصیت ممتاز سیاسی که مستقیماً شاهد رویدادها و عامل مؤثر شکل دادن به آن بودهاند بیواسطه روی کاغذ آمده- تصویری صحیح و دقیق و منطبق با واقعیت است، تنها با خواندن این دو کتاب اثبات نمیشود. با مطالعه کتاب «یادداشتهای عَلَم» و نگاه از زاویۀ دیگر، حقایقِ بازگو شده توسط آن دو شخصیت رنگ دیگری به خود میگیرد، و به همین ترتیب نگاه به رویدادهای آن دوران وسیعتر و گستردهتر میشود.
در طول سالهای اخیر، خاطرات چندی از دوران زمامداری پهلوی منتشر شده است که هر یک به جای خود برای روشن شدن گوشههای تاریک تاریخ آن دوران مفید بوده است، اما از میان این خاطرات، تنها چند کتاب هست که نقش تعیینکننده در شکلگیری ذهنیّت محقّقِ تاریخ نسبت به آن دوران بازی میکند. یکی از این کتابها، «یادداشتهای علم» است که بدون وجود آن، تاریخ دوران پهلوی یقیناً شکل درستی به خود نمیگرفت و بسیاری از حقایقِ مکتومِ مربوط به آن آشکار نمیگشت.
شاید بتوان کتاب گفتوگو با پرویز ثابتی را نیز در گروهِ کتابهای پُر اهمیّت برای شکل دادن به تاریخ آن دوران ارزیابی کرد. البته منظور از شکل دادن، همیشه شکل دادن مثبت نیست و میتوان به موارد گمراهکننده نیز که نگاه به تاریخ را معیوب میکند اشاره کرد. در مورد آنچه آقای ثابتی در این کتاب نوشتهاند، بحث و گفتوگوهای بسیاری حتی پیش از انتشار رسمی کتاب صورت گرفته است و تعداد زیادی از افرادی که در آن دوران حضور داشتهاند و تأثیر مستقیم عملکرد آقای ثابتی را با پوست و گوشت خود احساس کردهاند، گفتههای ایشان را رد میکنند و آنها را درست نمیدانند.
---------------------------------------------------------------------------------
با این حال میتوان مواردی را که آقای ثابتی در این کتاب بیان میکنند، در کنار گفته و نوشتۀ دیگران قرار داد، و آنچه را که نزدیک به واقعیت است بیرون کشید. جای خوشحالی است که آقای ثابتی سکوت 33 ساله خود را شکسته و به هر انگیزهای، راضی به انجام چنین گفتوگویی شده و حتی اگر قصد ایشان به گونۀ دیگر نشان دادنِ واقعیتهای تلخِ دورانِ پهلوی باشد باز این تلاش، به کشف واقعیتهای آن دوران و پاکسازی آنها از زنگار شکها و تردیدها و شنیدههای بیاساس کمک خواهد کرد.
معرفی این بار را، از ظاهرِ کتابِ منتشر شده توسط انتشارات «شرکت کتاب» در لسآنجلس آغاز میکنیم. چاپ و صحافی بسیار تمیز است. طراحی روی جلد متناسب با محتوای کتاب است. قیمت کتاب البته گران است، ولی با در نظر گرفتن حجم آن میتوان قیمت آنرا مشابه قیمت کتابهای خارجی دانست. دوخت شیرازه قرص و محکم است و برای کتابی که قطعاً بارها و بارها ورق خواهد خورد از استحکام لازم برخوردار است.
بعد از شناسنامه کتاب، دستخط آقای ثابتی را میبینیم که خطاب به تدوینگر کتاب چنین نوشتهاند:
«12 - 6 - 2
دوست گرامی آقای قانعیفرد
متن مصاحبه را خواندم و با صداقت و درستی حرفهای مرا منعکس کردهاید. چاپ و انتشار آن از نظر من بلامانع است. از زحمات شما متشکرم
بامید موفقیت – پرویز ثابتی»
بعد از آن، کلیشۀ غزلی از حافظ را مشاهده میکنیم که برخی از ابیات آن به قرار زیر است و منشأ نام کتاب را نشان میدهد:
«درین دامگَهِ حادثه چون افتادم
--------------------------
فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لوحِ دلم جُز الفِ قامتِ یار
چکنم حرفِ دگر یاد نداد اُستادم
...............................
پاک کُن چهرۀ حافظ به سَرِ زلف ز اشک
ورنه این سیل دمادَم بکنَد بُنیادم»
متأسفانه ناشر و ویراستار وقت زیادی برای شکل دادن به فهرست مطالب نگذاشتهاند و کلِّ فهرستِ این کتابِ 666 صفحهای شامل 8 خط است که عناوین بخشها را با فاصلۀ صد صفحهای - دویست صفحهای نشان میدهد. این کتاب فاقد نمایه و اندکس است و اگر این کتاب را به قصد تحقیق و مراجعه دادن به مطالب آن میخوانید توصیه میکنم که در حین مطالعه، صفحات مورد نظرتان را با ذکر کلمات و جملات کلیدی یادداشت کنید تا در مراجعههای بعدی کارِ یافتنِ آنچه به دنبالاش هستید دشوار نشود.
برخلاف اغلب کتابها، که عکسهای مربوط به نوشته در انتهای کتاب یا در لابهلای صفحات کار میشود، کل عکسهای این کتاب در 16 صفحه در صفحات میانی، از صفحۀ 464 به بعد، قرار گرفته و البته جزو صفحات کتاب به شمار نیامده است.
اما در مورد محتوای کتاب، تا کنون بخشهایی از این کتاب در «کیهان لندن» و در نشریات دیگر منتشر شده است. من تمام آنچه را که منتشر شده است ندیدهام، ولی سعی میکنم در مورد آن بخشهایی بنویسم که از آنها در روزنامهها و سایتها سخنی به میان نیامده است (و یا من ندیدهام).
پیش از هر چیز باید گفت که حضور ذهن و نحوۀ سخن گفتنِ آقای ثابتی، شایسته یک مقام امنیتی است! ایشان با زبانی روشن و برّا به آنچه معتقد است میپردازد و در کلاماش ذرهای پردهپوشی و لفاظی دیده نمیشود. ذهن تیز آقای ثابتی در خلال گفتارش پیداست و گاه این گفتار در چهارچوبی کاملاً جدّی، به طنز میگراید. مثلاً در پاسخ به سؤال مصاحبهکننده که میپرسد:
«آقای ثابتی، بعضی از تحلیلگران حکومت فعلی و شاید هم به اصطلاح منتقدان، معتقدند که خالق مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق و عامل رشد آنها خود پرویز ثابتی بوده و شخصاً من فکر نکنم این تئوری مبالغهآمیز، درست باشد.»
آقای ثابتی بر خلاف روال معمول در چنین مصاحبههای جدّییی، پاسخی سراسر طنز به این سؤال میدهد:
وقتی مصاحبهکننده به ایشان میگوید:
«این مطالب را که مزاح میفرمائید و شوخی است؛ واقعیت چیست؟» (ص 294)
ایشان به شکل جدی به مواردی اشاره میکند که به گفتۀ ایشان واقعی است:
«... من جان مسعود رجوی را به خاطر برادرش (کاظم) که مأمور ما بود و خودم در سوئیس او را استخدام کرده بودم نجات دادهام...(ص 295)»، از میان پنجاه و چند نفر از اعضای گروههای تروریستی (مجاهدین و چریکها) که به اعدام محکوم شده بودند، جان سی و چند نفرشان را نجات دادم و برای آنها یک درجه تخفیف گرفتم (نقل کلّی از صفحات 295 تا 297).
نگاه آقای ثابتی به کمونیسم و کمونیستها کاملاً مشخص، و تکلیف آنها از نظر ایشان روشن است. وقتی مصاحبهکننده مطرح میکند که:
«در مصاحبه تلویزیونیتان در سال 1350 فرمودهاید همین مسأله را که کمونیستها و مذهبیها بهتر است در باره آزادی و دمکراسی، حرف نزنند!»
ایشان پاسخ میدهد:
«واقعاً! یک فرد کمونیست حق ندارد از آزادی و دمکراسی حرف بزند، آنها فقط شانس آوردند که به قدرت نرسیدید [نرسیدند]، اگر اینها به قدرت میرسیدند از استبداد و تحجر مذهبی بدتر میکردند، همین دار و دسته انقلابی حزب توده و مائوئیستها، از دیکتاتورها بدتر بودند... از پل پوت کشتار بیشتری میکردند و 2 میلیون را ممکن بود بکشند...» (صفحه 298).
نکتۀ شایان توجه در این کتاب، حجم قابل ملاحظۀ یادداشتهای آقای عرفان قانعیفرد در پانویسها است. اگرچه این یادداشتها و پانویسها در بسیاری موارد روشنگر است، ولی حجم آن، گاه به قدری زیاد میشود که متن اصلی کتاب را تحتالشعاع قرار میدهد. بهعنوان نمونه، پانویسی که در صفحۀ 46 کتاب آغاز میشود و در ارتباط با دیکتاتور و قدرتطلب و ضدقانون خواندنِ دکتر محمد مصدق است، در صفحۀ 55 خاتمه مییابد و کلّ این صفحات را -به جز دو صفحۀ 46 و 55- در بر میگیرد! آقای قانعیفرد میتوانستند این توضیحات را به انتهای کتاب منتقل کنند ولی به گمانام ترجیح دادهاند خواننده به طور مستقیم و سریع به توضیحات دست یابد و خواندنِ توضیحات به بعد موکول نشود.
در مورد اشخاصی که آقای ثابتی مخالف آنها هستند، زبان ایشان تند و تیز و بیپرواست:
«... نمیدانم [بهرام] مشیری این حرف را در حال خُماری زده یا نشئهگی؟ او در مقابل 4000 دلار در ماه که حسیبی برای برنامه او میپردازد باید مطالبی را ببافد که برنامهاش، پر شور شود، چقدر میتواند به خانواده پهلوی هتاکی کند؟...» (صفحه 293).
«مصاحبهکننده: البته علی اصغر حاج سید جوادی هم نوشته... / پرویز ثابتی: او که دیوانه است!... مزخرف میگوید!» (صفحه 518).
«مسعود بهنود هم چون متهم است که با ساواک همکاری میکرده، برای رفع اتهام از خود، پیوسته سعی کرده بیشتر به ساواک و رژیم سابق حمله کند که این اتهام را از خود دور کند. اتهام همکاری بهنود با ساواک از آنجا ناشی میشد که دوست سرهنگ سیفالدین عصار (از افسران مأمور خدمت به ساواک) بود که با هم بسیار نزدیک و اهل دود و دم بودند...» (صفحات 647 و 648).
«احمدعلی انصاری، قوم و خویش شهبانو فرح میباشد. در ایران چند بار او را دیده و گاه برای کارهای دانشگاهی نزد من میآمد و من دریافتم که او فردی مخبط و دیوانه است... بعد از انقلاب در سال 1983 یکی از مشاوران شاهزاده رضا پهلوی به من گفت: «با احمدعلی انصاری صحبت میکردیم او و من به این نتیجه رسیدیم ترتیبی بدهیم که شما با شاهزاده رضا پهلوی ملاقات و با ایشان همکاری کنید»... و من هم گفتم: «شنیدهام احمدعلی انصاری مشاور و مسئول امور مالی شاهزاده شده است. این شخص عقل درست و حسابی ندارد، چگونه شاهزاده به او اعتماد کردهاند؟ اگر معیار سنجش شاهزاده برای انتخاب همکاران و اطرافیان احمدعلی انصاری باشد و مرا هم با همان معیار سنجیدهاند، معلوم میشود شهرت خوبی از خود به جا نگذاشتهام. به شاهزاده بگویید این فرد دیوانه است و کار دست شما خواهد داد...»» (صفحه 660).
«درباره احسان نراقی هم باید بگویم که... گاه حرفهای درست میزند و گاه پرتوپلا میگوید...» (صفحه 661).
نظر پرویز ثابتی در باره عملکرد رضا پهلوی بهطور خلاصه چنین است:
«شاهزاده رضا پهلوی هر کاری را که در این شرایط میتوانسته بکند برای آزادی ایران، کرده است. بعضی از طرفداران وی از او خرده میگیرند که چرا مثل پدربزرگ یا پدر خود برای رسیدن و یا احیای سلطنت، تلاش نکرده است که این انتقاد منصفانه نیست. شرایط اکنون به کلی متفاوت است...» (صفحه 659).
آقای ثابتی اظهار میدارد که تابع هیچ مذهبی، از جمله مذهب بهائی نیست، به همه ادیان و پیروان آنها احترام میگذارد، از موقعی که به سن بلوغ رسیده و خود را شناخته به هیچ دینی شخصاً اعتقاد نداشته، یک فرد غیردینی و غیرمذهبی بوده، نه بهایی بوده، نه مسلمان و نه پیرو دین دیگری (صفحه 648)، از لحاظ فلسفی به اومانیسم باور داشته، به اصالت و شرف و وجدان انسانی معتقد بوده، لاادری بوده و معتقد است وجود خدا به صورتی که معرفی شده ثابت نگردیده (صفحه 649)، مذهب شیعه را بدترین شاخه دین اسلام میداند چون در اسلام بدعتهایی مثل صیغه و تقیه و امثال اینها بهوجود آورده (صفحه 652)، دین بهایی را از ادیان ابراهیمی میداند، معتقد است که صاحب زمان نه آمده است و نه خواهد آمد (صفحه 655). وقتی به موضوع امام زمان اشاره میکند یاد جوکی میافتد که فکر میکند اگر ذکر نکند، مشغولالذمۀ اصل «آزادی بیان» خواهد شد:
«فردی در بیابانی 4 پایه چوبی بر پا کرده و چادری را بر آن قرار داده و در آفتاب سوزان در کنار آن ایستاده بود. عابری از آن حوالی عبور میکرد، از او پرسید این بساط چیست که در اینجا بر پا کردهای؟ پاسخ شنید: مرغهایی که در هوا پرواز میکنند گاهی ناچار میشوند تخم خود را در هوا رها کنند و این چادر را گذاشتهام که این تخمها در آن بریزند و به زمین نخورده و هدر نروند! عابر گفت: تو مگر دیوانهای که چنین انتظار و توهمی داری؟ پاسخ شنید: اگر مرا دیوانه میپنداری در مورد فردی که پشت سر من ایستاده و با ملاقهای در دست، منتظر است این تخممرغها را در آفتاب نیمرو کند، چه خواهی گفت؟» (صفحات 655 و 656).
داستان گیلدا آزاد و شایعۀ ارتباطاش با شاه و جریان خریدن خانۀ 700 هزار تومانی برای او در صفحۀ 570 کتاب به تفصیل آمده است.
این معرفی بیش از حد طولانی شد و ارزش طولانی شدن را هم داشت. اجازه بدهید در خاتمه به موضوع کشته شدن جوانی در کفشفروشی شارل ژردن تهران از زبان آقای ثابتی اشاره کنیم و این موضوع را که دربارهاش به اَشکال گوناگون صحبت شده اینبار از زبان آقای ثابتی بشنویم و کیفیّت آنچه را که واقعاً روی داده از این گفتهها دریابیم. عرفان قانعیفرد سؤال میکند:
«هر از گاهی در مطبوعات ایران خواندهام که جوانی در خیابان جردن در فروشگاهی کشته شد که خانم شما هم آنجا بوده و خرید داشته؛ حالا اگر خودتان این واقعه را روایت بفرمایید، ممنون میشوم.»
و ثابتی چنین پاسخ میدهد:
«ببینید! این واقعه دردناک، در سال 1354 اتفاق افتاد، در نزدیکی ایام عید. همسر من با مادرش به کفاشی شارل ژردن رفته بودند که کفش بخرند. چون شب عید هم بود، مغازه شلوغ بوده. خانم من، کفشی را انتخاب میکند و میخرد و بعد هم موقع پول دادن، میبیند که کیف پولش نیست و میگوید که: «کیف پولم کجاست؟ و...» صاحب مغازه هم میآید و میگوید که: «خانم! چه شده؟» و همسرم در پاسخ میگوید که: «کیف پولم، دستم بود اما الان نیست و گم شده.» صاحب مغازه میگوید که: «خوب، افرادی که در داخل مغازه هستند، کسی خارج نشود تا این خانم کیف پولش را پیدا کند...» آنجا هم یک خانمی بوده، خانم اوستا که شوهرش قاضی دادگستری بوده، شروع میکند به داد و بیداد که: «آقا یعنی چه؟ این حرفها چیست که میزنید؟ چرا همه را دزد میکنید؟...» برادر این خانم هم در بیرون از مغازه، داخل ماشین نشسته بوده، این خانم که با نامزد برادرش به آنجا آمده بودند که خرید بکنند، با جنجال میرود که برادرش را بیاورد داخل، برادرش هم داخل مغازه میآید... من به خانمم گفته بودم که: «هر جا میروید، تنها نباید بروید!» رانندهای داشتم که استوار ارتش بود و در آن لحظه، راننده ما هم در ماشین بوده و او هم میبیند که داخل مغازه سر و صدا است داخل مغازه میآید. آن خانم همچنان سر و صدا میکند، این راننده میگوید که: «خانم! سر و صدا نکنید!» و آن پسر، برادر آن خانم، یک چک میخواباند در گوش راننده و راننده هم دیوانه میشود و یکهو اسلحهاش را میکشد که مثلاً تیر هوایی شلیک کند و بختتا تیر به این پسر اصابت میکند. این کل داستان و ماجرای داخل مغازه است...» (صفحات 632 و 633).
کتاب «در دامگه حادثه» چه محتوای آنرا رد کنیم و چه قبول، کتابی است خواندنی که آقای عرفان قانعیفرد با جلب اعتماد آقای ثابتی و راضی کردن ایشان برای انجامِ مصاحبه و طرح سؤالات مناسب، سعی در روشن کردنِ جوانبِ در تاریکیماندۀ دورانِ سلطنتِ محمدرضا شاه پهلوی از زبان یکی از کارگزاران مهم آن داشتهاند و به همین خاطر باید از ایشان قدردانی کرد چه بسا هر آنچه در این کتاب درج شده چند سال بعد در میان خاک مدفون میشد و اهل تاریخ از نگاه مقامِ امنیتیِ ابروکمانی، به بخش مهمی از تاریخ سلطنت محروم میماندند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر