بخش پنجم;چگونه استادممتاز" ایرانی " ، دانشگاه سوربن باابتکار"مقام امنیتی " بمب سازکوههای الموت شد
درصفحه 334و335 کتاب "دردامگه حادثه " پرویزثابتی ، مقام امنیتی میخوانیم :
" یکی ازاقوام سنجابی ( کریم سنجابی ) که درزمان دانشجوئی درخارج ازکشورعلیه رژیم فعالیت داشت ، موقعیکه به ایران برگشته وبخدمت وظیفه رفته بود، بعلت سوابقی که داشت بدرجه افسری نائل نشده بود.سنجابی به مقدم که درآنزمان رئیس اداره دو ستاد بودو با سنجابی ازسالهاقبل آشنائی داشت ، مراجعه و از او تقاضای کمک کرده بود.مقدم اورابمن حواله داده وگفته بود: " شمابه ساواک نزدثابتی که شاگردشماهم بوده، برویدکه اوسابقه ای را که ازساواک به اداره دوم فرستاده شده، پس بگیردیااصلاح کندتامابتوانیم ، مسئله راحل کنیم " .سنجابی نزدمن آمدواین درخواست راکرد.گفتم :" متاسفانه مانمیتوانیم چنین کاری راانجام دهیم.تیمسارمقدم میتواندباترتیب دادن مصاحبه باقوم وخویش شما ، مشکل راحل کند.ما دراظهارنظرهای سیاسی ، برخلاف آنچه درمورددستگاههای غیرنظامی عمل میکنیم وپاسخ مثبت یامنفی میدهیم ، درمورد ارتش فقط سابقه به ضداطلاعات ارتش میفرستیم واتخاذ تصمیم باخود آنهااست".نتیجتاً اودرکتابش ازمن انتقاد کرده است."
دررژیم گذشته ،دستگاههایي كه به "دفاتر سرپرستي دانشجويان" معروف بودند، ظاهراً زیرمجموعه معاون امور فرهنگي وزارت امورخارجه قلمداد محسوب میشدند. وظيفه اين دفاتر راهنمایي دانشجويان از نظر تحصيلي و كمك به آنان براي نام نويسي در دانشگاهها و بطوركلي تمام امور تحصيلي و دانشجویي بود.اما ساواک اين دفاتر را كاملاً درحیطه اقتدار خوددرآورده بودوسرپرستان این دفاتر منتخبین ساواک بودند.بتدریج نقش آنهارا به دفاتر " امنیتی " تبدیل وروسای آنها موظف به شناسایي ونظارتِ دانشجویان درپیوند با گروههاي مختلف دانشجویي (کنفدراسیون ویا انجمنهای اسلامی دانشجویان ) و یا احزاب سياسي کشور میزبان ،و گزارش به تهران بودند. شعبه ژنو اين دفاتر مسئولیت دانشجويان اروپا و آسيا و افريقا و شعبه واشنگتن آن عهده دارامور دانشجويان در تمام ايالات متحده امريكا بود. ساواك براي این دفاتر بودجه عظيمي داشت و از طريق آنها شبكه وسيعي ايجاد وعلاوه بردانشجویان مقیم، آمد و رفت خانواده های آنان رابه خارج را هم ،تحت كنترل داشت.گزارشات روسای این نمایندگیها ، مبنائی برای بسیاری ازاتفاقات ناگوار درداخل وخارج ایران شدکه شرح آنها ازحوصله این نوشتارخارج است.وبه اصل مطلب میپردازم.
ازسال 1349 برای جلوگیری از تداخل وتعارض سازمانهای اطلاعاتی وانتظامی با یکدیگر ، دو "شورای هماهنگی اطلاعات " دردفتر ویژه اطلاعات که ریاست آن باارتشبدفردوست بود ،به وجودآمد که بنامهای : "شورای هماهنگی رده یک" متشکل از وزیر جنگ ، رئیس ستاد ارتش ، رئیس ساواک ، رئیس اداره دوم ارتش ، رئیس شهربانی و فرمانده ژاندارمری وارتشبد فردوست رئیس دفتر ویژه اطلاعات "دبیر شورا- و" شورای هماهنگی رده دو "روسای ادارات اطلاعات ارتش، شهربانی، ژاندارمری ـ روسای ضد اطلاعات ارتش ،شهربانی، ژاندارمری ـ مدیران کل سوم و هشتم ساواک و دبیر شورا سرتیپ نجاتی افسر " افسر دفتر ویژه اطلاعات"بود .
جلسات هماهنگی ،روزهای شنبه هر هفته تشکیل ( رده یک اولین وسومین شنبه و رده دو، دومین وچهارمین شنبه هرماه) ، واظهارنظرهای اعضای شرکت کننده صورتجلسه، و دبیرشورا موظف بود مطالب مهم را استخراج وگزارش فشرده ای تهیه تابعرض پادشاه رسانده شود.
اعضاء شورای هماهنگی رده یک ، چون خودهمگی هفته ای دوبار بطورجداگانه با پادشاه ملاقات داشتند ، بیشتر ترجیح میدادند ، مطالب خود رامسقلاً به عرض واظهار " جان نثاری!! " کنند.
مقامات عضو شورای هماهنگی رده دو، ازفرصتهای ملاقات باپادشاه برخوردارنبودند، ولی هریک ازاعضا ،رهنمودهای رئیس خود(اعضای شورای رده یک ) رامطرح مینمودند.دراین جلسات تنها کسی که برای تحمیل نظریات خود وسازمان متبوعه اش ،وجلوگیری ازاعتراضات دیگراعضا، به شرفعرضیهائی تقدیمی به پاشاه که اغلب مُحیلانه وبقول خود ارتشبدنصیری دراعترافاتش " ظاهری منطقی وعملکرد شیطانی داشت " ، تنظیم گردیده بود استناد ، وبا بکاربردن اصطلاحات متداول درسازمانهای کشوری ولشگری آنروزها : ( اعلیحضرت فرمودند ، نظر اعلیحضرت چنین است ، دراینمورد موافقت اعلیحضرت کسب شده است و.....) ،پرویزثابتی بود.اوباتوسل به حیله های منحصر بفردش ، وبا استفاده ازنام پادشاه، دیگران را بسکوت وتائید اجباری مطلب موردبحث وامیداشت.
اززمان ریاست سپهبد مقدم براداره دوم ، وی دستورداده بودکه بولتنهای محرمانه واصله ازدفترویژه پس ازبهره برداری ، درقسمتی که من عهده دارمدیریت آن بودم نگهداری شود.توجیه اواین بودکه بعلت حساسیت نیروهای مسلح ، افسران مسئول تحقیق اداره دوم باتوجه به تنوع سوژه های تحقیق (براندازی ، جاسوسی ، پناهندگی نظامیان کشورهای همسایه به ایران ، فساد اداری ومالی و....) ، برای غنیتر کردن تجربه آنها ، میبایستی ازآنچه درحوزه امنیت داخلی درمملکت میگذردمطلع باشند.
سپهبدمقدم که خود تحصیلکرده حقوق وسالها درمشاغل قضائی واطلاعاتی انجام وظیفه کرده بود ، گاهی باخط خود یادداشتی همراه بولتنها میکرد ، ویا درحاشیه صفحات بولتن مینوشت : " دراینموردحضوری مذاکره شود " ، گاهی نیز دررابطه با فعالیتهای مشترک امنیتی فیمابین ضداطلاعات وساواک خطاب به من مینوشت : " ببینید قانون ارتش چه میگوید " .
روزی دریکی ازبولتنها متوجه نکته ای شدم که نوشته بود: " ساواک برمبنای گزارشات واصله از "دفاتر سرپرستي دانشجويان درخارج" ،ازپیشگاه شاهانه استدعانموده است که ازاین تاریخ ببعد ، فارغ التحصیلان دانشگاههای کشورهای خارج که دردوران اقامت ، سابقه " فعالیتهای مخرب ضدملی " داشته اند ، "ازاحراز مقام افسری " ، محروم خواهندبود".
من گزارشی تهیه وبایادآوری " بارسنگین قضائی " اتهام " فعالیتهای مخرب ضدملی " واشکالات گوناگون دادگاهها ،که دربرخی مواردخودازمصداق تعاریف وتفاسیر قانونی وانطباق این اتهام ،با اقدامات منهمین عاجزند ، آنرا مخاف مصالح ملی توجیه کرده بودم. سپهبدمقدم درحاشیه گزارش نوشته بود: " مسائل غیرنظامیان به اداره دوم ارتش مربوط نیست!!"
مجدداً گزارشی بامحتوای گویاتر ولی بامفاهیم خشن تری تهیه وچنین استدلال کرده بودم که :
تیمسار مرقوم فرموده اید :" مسئله به ارتش مربوط نیست ،درحالیکه موضوع به دوران خدمت وظیفه درفضای نیروهای مسلح است وبه ارتش مربوط میشود.واضافه کرده بودم :"دفاتر سرپرستي دانشجويان درخارج" ، مرجع صالحی برای تشخیص فعالیتهای مخرب ضدملی افراد آنهم درخارج ازکشو رنیستند.وهدف اداره سوم ساواک ، ازتنزیل درجه افسری به بهانه های واهیِ ثابت نشدهِ " فعالیتهای مخرب ضدملی " ، خود یک " اقدام ضدملی " است.زیرا مدیرکل اداره سوم یک هدف "نابخردانه" ویک هدف "بخردانه وآگاهانه" رادنبال میکند.هدف نابخردانه ، واردکردن ضربه روحی بفارغ التحصیلان درهمان بدوبازگشت به میهنشان وافزایش موج ناراضیان درکشور، وهدف تعّمدی وآگاهانه اوریشه دراختلافات شخصی ورقابتی وی با سرلشگرقاجارفرمانده ضداطلاعات دارد. زیرا اومیخواهدبا تخفیف منزلت اجتماعی عده ای تحصیلکردهِ مهندس ودکترومتخّصص درخارج ، آنها را بادرجه " سربازصفر" ، به ارتش گسیل ، وبجای انتقال مهارتهای تخصّصی آنها به نیروهای مسلح ، آنهارابه نظافتچی آسایشگاهها و واکس زدن پوتین گروهبانها تبدیل کند .درخاتمه نتیجه گیری کرده بودم که این جوانانِ سرمایه کشور : " اعدام را به تحمل حقارت درپادگانها ترجیح ویا درمواقع نگهبانی خودکشی ویا بقصدانتقامجوئی قبل ازخودکشی فرماندهان خودراترور خواهندکرد ".( قبلها سربازی درپادگان آموزشی باغشاه سه فرمانده ارشدرا ازپا درآورده بود ، که محاکمه واعدام شد)
امامن درگزارشم ، حادثه اسفناک زیررا پیش بینی نکرده بودم :
استاددانشگاه سوربن فرانسه که بمب ساز کوههای الموت شد
درمسافرتی که پادشاه فقید ، بکشورفرانسه رفته بود ، قراربود دردانشگاه " سوربن " ، به ایشان ، دکترای افتخاری داده شود.هنگام ورود شاه به سالنِ مراسم، درچهارچوب " پروتکلهای مرسوم " ، رئیس دانشگاه سوربن ، استادان ممتاز دانشگاه سوربن رابه میهمان (شاه) ، معرفی مینماید.
درصف استادان ممتاز ، استادجوانی حضور داشته ، وهنگام معرفیِ او ، رئیس دانشگاه ، وی را ایرانی ، واستادجوان هم برمبنای فرهنگ وعرف ایرانی ، ضمن دست دادن باپادشاه ، قدری گردن خودرابطرف جلو خم ، وبرخلاف استادان همقطارش که بزبان فرانسه ، باپادشاه ایران گفتگو میکردند،بازبان فارسی خودرا معرفی میکند.
پادشاه ، درمقابل استاد جوان ، قدری مکث وازاودرمورد رشته تخصصی اش سئوال میکند.استادجوان هم ، ضمن توضیحات واشاره به تألیفاتش ،بیان میدارد : " فوق دکترا درمهندسی فراورده های شیمیائی ! ".
شاه از او میپرسد : " مملکت خودتان به وجودشما بیشتراحتیاج دارد، یافرانسه ؟ " ، استادجوان میگوید : " البته کشورخودم ، ولی من چون درادامه تحقیقات وپژوهشهای علمی ، درجه ممتاز دریافت کردم ، دانشگاه سوربن مرا استخدام وبعلاوه بعلت وصلت باخانواده ای فرانسویِ دانشگاهی ، درفرانسه ماندگارشده ام.پادشاه میگوید: "بهتراست به ایران بیائیدودر صنایع نوپای پتروشیمی ،مسئولیت بپذیرید" ، استادجوان پاسخ میدهد : " همسرفرانسویم هم درهمین دانشگاه تدریس میکند".شاه میگوید : " برای اوهم موقعیتهای مناسب تحصیلاتش فراهم خواهدشد ، وبعلاوه همسرتان هم بافرهنگ مملکت شوهرش آشنا خواهدشد".بعدپادشاه به همراهانش (دکترمنوچهراقبال وایادی ) دستورمیدهد : " بااین پروفسورجوان تماس بگیرید وترتیب مسافرت اوبه ایران واستخدامش درصنایع نفت ودانشگاه داده شود".
خبرنگاران متعددفرانسوی وغیرفرانسوی ،از جریان این گفتگوی کوتاه ، درحالات گوناگونی عکسبرداری و روز بعد ، همراه با انتشارمراسم بازدید بادشاه ایران ازدانشگاه سوربن ، عکسهائی نیزازپادشاه واستادجوان منتشرمیشود.
استادجوان ،که بعد از ورود به ایران ، درنتیجه شاهکارهای " انیشتن اطلاعاتی " ، بجای احرازکرسی دانشگاه ونشستن بریکی ازصندلی های مدیریت صنایع پتروشیمی ،به "بمب سازی ،درپناهگاههای کوههای الموت قزوین " ، تبدیل شده بود، درچنگال اهریمنان وکارگزاران " مقام امنیتی " ، گرفتار وسرانجام چون " سرباز درحین خدمت " ، شناخته میشد ، برای انجام تحقیقات ،تحویل اداره دوم ارتش گردید.
او فردی تکیده ، مبهوت وگیج وبعلت شکنجه های اولیه درساواک قزوین وتهران ،قادربه تکلم نبود.
درفرم مشخصات ارسالی ساواک ، نامش "سرباز وظیفه فریدون بهرامی " ، تحصیلاتش "دکترای شیمی " واتهامش "آموزش تهیه بُمب به گروههای مسلح" بود .من به افسر مسئول تحقیق دستوردادم ، قبل ازهرچیز اورا دربهداری اداره دوم بستری وازسرهنگ دکترشهرَوش رئیس بهداری خواستم ، وی رامعاینه و وضعیت جسمانی اورا با دونفر افسرطبیب دیگر وافسری ازامنیت داخلی اداره دوم صورتجلسه وبطورمکاتبه رسمی ، صورتجلسه تنظیمی رابرای نگهداری درپرونده " متهم بمب ساز " ، ارسال نماید.
مداوا وپانسمان اولیه انجام ، وچون درعکسبرداریها ازقسمتهای مختلف بدن ، آثارآسیب دیدگی دردنده های طرف چپ او ، موردتأئیدقرارگرفته بود ، "بهرامی استاد ممتازدانشگاه سوربن" ، را برای ادامه معالجات به بیمارستان 501 ارتش اعزام ، و همان شب ، به اتفاق دکترشهروش که طبیبی به تمام معنی وارسته بود ،به عیادت بیمار رفتیم ،وبرای زدودن آثارذهنی او از وحشیگریهای کارگزاران "مقام امنیتی " ،شام را بااوخوردیم.به وی اطمینان دادم که " نگهبانی برای مراقبت ازوی دربیمارستان حضورندارد" وبشوخی گفتم : " اگرقصدفرارکردی ، دوسه روزی صبرکن تامعالجاتت تمام شود!!" ، وی گفت : " من ترجیح میدهم بجای معاینه مرا تیرباران کنید!! "
دکترشهروش که لباس فرم نظامی برتن داشت ، به بیمارگفت : " عزیزم من طبیم ، بهترست ، به زیبائیهای زندگی فکرکنی.واضافه کرد : " افکارتهوع آور( تیرباران ) ، بهبودی تورا به تأخیرمیاندازد.
هنگام خدا حافظی ازمتهم بمب ساز ، دکترشهروش به پرستاران توصیه های پزشکی رایادآور ، ومنهم به بیمارِمضروب گفتم : " فردا غروب به نزدش خواهم رفت".فردای آنروز بدیدنش رفتم و وضع روحی اورا بهتریافتم .ولی بعدازاحوالپرسی ، معصومانه میگریست واز سرنوشت رقم زده " جنایتکارساواک " نسبت به خودش می نالید.مهمترین نگرانیش بی خبری هشت ماهه ازهمسرش بود.من ازتلفنخانه بیمارستان خواستم که ترتیب ارتباط او و همسرش درفرانسه را فراهم کند.بعداز ساعتها تلاشِ تلفنچی ، ارتباط برقرار ومن ازمکالمات فرانسه زبان طرفین ، مطلبی دستگیرم نشد، ولی باتمام وجوداحساس غمباراو، مرامنقلب وپزشکیار مردی راکه موظف به تعویض پانسمانها ومراقبتهای پزشکی دیگر از او بود ، به ناسزاگوئی به عاملین ضرب وشتم او واداشته بود.
بعدازمکالمه تلفنی وتعویض پانسمانها ، اوکه میگفت هرگزسیگاری نبوده ، هوس سیگارکرد،ومن چون خودمعتاد به سیگاربوده وهستم ، خواستِ اورابهانه قراردادم وازپزشک کشیک بخش، اجازه گرفتم بااتفاق وی ، به مکان مجازِکشیدن سیگار هدایت شویم.پزشک مربوطه دستورداد،صندلی متحرک وپوشش مناسب رابرای بهرامی بیمارآماده وبه اتفاق پرستاری ، روانه مکانی آزادشدیم.
سیگاری روشن و به اودادم.درهنگام سیگارکشیدن پرسید :"من باچه نامی میتوانم باشما صحبت کنم ؟ " ، گفتم : " هم وطن " ، اوبانگاه " عاقل اندرسفیه " ، گفت :" آقا هموطن یعنی چه ؟ " ، فوراً متوجه شدم که بعلت سالهااقامت درفرانسه ، بااستعارات وظرافتهای زبان فارسی ، بیگانه است ، گفتم : " پرویز ".
بناگاه متوجه تغییررنگ صورت ونگاه خشم آلود او شدم.وی گفت پس :"آقای پرویز ثابتی " شماهستید؟ ،دریک لحظه ازهمنامی تصادفی خودم با"مقام امنیتی " ، احساس شرم کردم."بهرامی استاددانشگاه "قبل ازپاسخ من ادامه داد : " شما زندگی من راتباه کرده اید ومأمورین شما جای سالمی برایم نگذارده اند ، حالابرایم سیگارروشن میکنید؟ ".درفضای ایجادشده درفکر او ، جوابی نداشتم وچون خودنیز قادر به ادامه گفتگو نبودم ، ازپرستارخواهش کردم اورابه اطاقش برگرداند.درراهروی بیمارستان هنگام خداحافظی ،اورابوسیدم وبه او اطمینا ن دادم که : " من پرویزثابتی نیستم " .
بعداز مداوا ودوره نقاهت ، ازبیمارستان اطلاع دادند : "پزشک معالج اجازه ترخیص مریض راداده است ".
باتوجه به سطح تحصیلات " مُتهم بُمب ساز "وآشنائی چندروزه باوی ، تحقیقات اوراخودبرعهده گرفتم وبخاطرمیاورم که برای پرهیزازاشتغالات اداری ، روزجمعه را برای گفتگوباوی درنظرگرفتم.
رویه همیشگی من درامرتحقیق ، گفتگوی شفاهی بود و بجای طرح سئوالات کتبی ، ازفردتحقیق شونده ، ازاومیخواستم که " شرح زندگیش را ازکودکی تالحظه بازداشت " ،برایم بازگوکند.این روش موجب کاهش اتلاف وقت میشد ، وعلاوه برآن ، پاسخ بسیاری ازسئوالات ابتدائی رادرخودنهفته داشت وذهن تحقیق کننده رابرای پرسشهای مناسب با موضوع موردتحقیق ، آماده میساخت.
هرچند بهرامی ، پیوستگی خورا به مبارزین مسلح تائیدمیکرد، اما انگیزه خودرا "بریدگی اززندگی " ، وانتقام ازخودش نه دیگری ، عنوان کرد.
اوگفت :" پس ازبازگشت اعلیحضرت ازفرانسه ، من بامراجعه بدفاتر نشریات مختلف ، عکسهای خودم باپادشاه راخریداری ، وباسلیقه همسرم ، سه آلبوم تهیه کردیم ، یک آلبوم برای خودمان ، آلبوم دیگربرای خانواده همسرم ، وآلبوم سوم را باخودم به ایران آوردم.دوسه روزبعدازورودم به تهران ، چون تهران راخوب نمیشناختم ، باکمک پسرخاله ام ، بدفتر آقای دکتراقبال رفتم وباارائه آلبوم به رئیس دفتراو ،تقاضای ملاقات باایشان راکردم.روزبعد خانمی تلفن کردوتاریخ وساعت ملاقات را اطلاع داد.هنگامیکه بدفترآقای دکتراقبال رفتم ، باحالت تبخترآمیز گفت : " بروید دفتر ، دستورداده ام بکارتان رسیدگی کنند ! " ، من بدفترمخصوص ایشان رفتم ، بمحض بازکردن دهانم ، رئیس دفتراقبال ،گفتارمراقطع وبا تمسخرگفت :" آقا هرکه میاد اینجا ، خودش را کاندیدای جایزه نوبل میداند " ،و بابی حرمتی خاصی ، چندین برگ فرم استخدام ، بمن تحویل داد وآمرانه گفت : " دردفترمنشی ،اینهارا تکمیل وبیاورید تا من بکارگزینی دستورریاست را ابلاغ و استخدام شمامراحل خودش راسریعترطی کند". من بسئوالات پاسخ دادم ، ودرقسمتی که پرسیده بود: "خدمت وظیفه راانجام داده اید ؟ " ، نوشتم : " خیر ".سرنوشتم تا به امروز به کلمه : " خیر " گره خورده است.
اوادامه داد: " هنگامیکه اوراق پرسشنامه را به رئیس دفترتحویل دادم ، نگاهی به نوشته هاکرد ، ناگهان باپرخاش بمن گفت : " آقا وقت من وخودت را چراتلف میکنی! ، مگرنمیدانید برای استخدام درسازمانهای دولتی ، گواهی انجام یامعافیت ازخدمت نظام ، لازمست ؟ من درهمان لحظه ازآمدنم به ایران پشیمان شدم ، وبهمین جهت باقدری عصبانیت به رئیس دفتر گفتم : " آقا من سالهاست درفرانسه زندگی میکنم ، وتابعیت دوگانه فرانسه وایران رادارم ، ودرفرانسه ازدواج کرده ام ، بعلاوه چون مادرم فوت وپدرم مقیم امریکاست ، دردهسال گذشته به ایران نیامده ام ، وتصورنمیکردم باداشتن تابعیت فرانسوی وانتخاب همسرفرانسوی ، به ایران خواهم آمد ، من دراستخدام دانشگاه سوربن هستم وهنوزهم استعفانداده ام ، افتخارملاقات باشاهنشاه رادرمراسم اعطای دکترای افتخاری به ایشان پیدا کرده ام ، وآنهم بنابر تصمیم رئیس دانشگاه وپروتکلهای معمول ، بوده .من تحت تاثیر فرمایشات منطقی پادشاه که خدمت به مملکت خودم را باید به کشورفرانسه ترجیح دهم ، به ایران آمده ام ، من متقاضی شغل نیستم که شما بامن چنین برخوردمیکنید .واضافه کردم بفرانسه برمیگردم ، من شکایتی ازکسی ندارم ،ولی دربازگشتم بفرانسه ،از رئیس دانشگاه سوربن میخواهم ، چگونگی را بدفترمخصوص پادشاه منعکس نماید".
"سربازوظیفه فریدون بهرامی " ادامه داد : رئیس دفتر که توضیحات وخشم مرا درک کرده بود ، گفت : " همه ما خدمتگزارمملکت واعلیحضرت هستیم ، باعکسهای آلبوم شما ، هیچکس نمیتواند در صحت گفتارشماتردید داشته باشد ، مضافاً براینکه خودجناب اقبال دررکاب شاهنشاه بوده واوامرایشانرا یادداشت وبمن هم یادآورشده اند.شمابرویدبه اداره نظام وظیفه، ورقه ای بشما میدهند ، آنرابیاورید .این کار(روتین ) است.حتی برای فرزندان پادشاه هم همین مسیرباید طی شود.شماگفتید ده سالست ایران نبوده اید ، بنابراین به ) Administration) ایران واردنیستید ، همانطورکه شاهنشاه فرمودند ، ایران بشمابیشتراحتیاج داردتافرانسه ، اما قدری تحّمل وتأمل داشته باشید".
بهرامی گفت : به منزل پسرخاله ام بازگشتم وماجرارابرای اوشرح دادم .پسرخاله ام گفت :"فریدون ، من فردا ، هم ،کاردارم وهم نمیدانم اداره نظام وظیفه کجاست! ، بهترین راه اینست که فردا تاکسی بگیری وبروی ، یکساعت بیشتر کارندارد! .فردابه نظام وظیفه رفتم ، مرا به دفتر مشمولین غایب راهنمائی کردند.مسئول مربوطه گفت شناسنامه ات رابده ، گفتم شناسنامه ندارم ، ولی پاسپورت دارم .با لحنی زشت گفت : " شازده به این میگند گذرنامه " .بعدسربازی راصدازد ، وبه اودستورداد پرونده ای راآورد.یکباره درحالیکه خودش باخودش صحبت میکرد گفت : " مشمول غایب وفراری " ، بعد خطاب بمن گفت : " پرونده شما برای تصمیم گیری ،به کمیسیون میرود " وبعد سئوال کرد : " ضامن داری ؟ " ، گفتم من کسی را درایران ندارم ، پدرم درامریکاست ، پسرخاله ام هم دانشجوست " ، گفت : " گذرنامه ات رانگهمیدارم ، برویکشنبه هفته آینده بیا ، چون کمیسیون روزهای شنبه تشکیل میشود".
من روزمقرربه اداره نظام وظیفه رفتم ، به محض ورودبدفتر ، همان افسر، به سربازش گفت : " بگوگروهبان انتظامات بیاید" ، گروهبانی آمد ، به اوگفت : " این مشمول فراری را ببرید درپاسدارخانه، سابقه ساواک دارد، نماینده مرکزآموزش میاید ، به اوتحویلش بدهید " ، گفتم : " جناب سروان ساواک چیه ، من ده ساله به ایران نیامده ام " ، گفت : "من کارم نظام وظیفه است ، برومرکزآموزش حرفهایت رابزن ".
هرچه خواهش کردم بمن فرصت تماس تلفنی با پسرخاله ام رابدهند ، کسی اعتنائی نکرد .هنگامیکه سربازی مرا بدستشوئی میبرد ، ازمن پرسید : " اهل کجائی ؟ " ، کفتم تهران ، گفت :" پس چرا بالهجه حرف میزنی ؟ " گفتم : "من فرانسه زندگی میکنم ، ومدتهاست فارسی صحبت نکرده ام واضافه کردم :"جناب سروان گفت سابقه ساواک دارم ، تومیدونی سابقه ساواک چیه ؟ " .سربازمراقب گفت : " اوه اوه این ساواکیا خیلی بی .... " ، گفتم : "چرا اجازه نمیدهندمن یک تلفن بزنم ؟ "، گفت : " شماره ات رابنویس ، من بعدازنگهبانی برات تلفن میزنم ! ".
درپادگان آموزشی که نمیدانم کجابود ، دوروززندان بودم ، وبعد استواری که بنظرمیرسید ازهمه انسانتراست ، آمدوگفت : "پسرم میروی به سیرجان وشایدهم کرمان ،اونجا معلوم میشه ، چشم بهم بزنی ،خدمتت تمام میشه" ، بعدمن را بطرف اتوبوسی که درداخل پادگان بود ، هدایت کرد ومن وچندنفردیگررا که دراتوبوس بودند به سیرجان بردند.
درپادگان سیرجان ، گروهبانی مارا چندروزی آموزش داد وصندوق پستی رانشان داد وگفت :" اگرخواستیدنامه ای برای فامیلهایتان بنویسید ، قبل ازچهارشنبه ها به صندوق بیاندازید ، چون مامورپست فقط چهارشنبه ها میاید ".
من حالت بُهت زدگی وزندگی گیاهی پیداکرده بودم ، نه باکسی حرف میزدم ونه میخندیدم ونه گریه میکردم ، ولی بعلت کابوسهای شبانه ، درمواقع خواب فریادمیزدم.بعدهامتوجه شدم که سربازها ی آسایشگاه ، حالات مرا به سرگروهبان که بعدها فهمیدم دیپلم متوسطه را بطورمتفرقه طی وقصد شرکت درامتحانات ورودی دانشکده افسری رادارد ،اطلاع وگروهبانهم ، وضعیت روحی مرا به افسرنگهبان گزارش واعلام خطرکرده بود که :"احتمال میرود وظیفه بهرامی خودکشی نماید" (آمارارتش نشان میداد که سابقه خودکشی سربازان درپادگانهای دورافتاده بیش از مراکزاستانهاست ).
افسرنگهبان ستواندوم وظیفه ای بودکه دربررسیهای بعدی مشخص شد ، گرایشات کمرنگی نسبت به گروه فدائیان خلق داشته است ،وی پس ازوقوف به سوابق وتحصیلاتِ "سربازبهرامی " ، ازگروهبان میخواهد، بهرامی رابه اطاق نگهبانی ببرد.
بهرامی میگفت : " ملاقات باافسروظیفه نگهبان که نامش مرتضائی بود، موجب تغییرزندگی گیاهی من شد.اومانندروانکاوی چیره دست ، مرا تسکین میدادودرهمان ملاقات اول بمن گفت : " بهرامی مواظب باش ، ساواک نامه های سربازان امثال تورا ، قبل ازارسال به مقصدبازمیکند" ، بعدازمن پرسید : "شطرنج بلدی ؟ "، جوابم مثبت بود .گفت : "من باافسر وظیفه ای درستاد پادگان روابط صمیمانه ای دارم ،ترتیبی میدهم که جمعه هائی که خودم نگهبان نیستم ، بتومرخصی بدهندودرگزارش نگهبانی امشب هم ،نظرمیدهم بعلت افسردگی ، توراازنگهبانی مسلح ، معاف ونگهبانیهای درمانگاه ویاآشپزخانه وامثال آن بتوواگذارشود".من گیج بودم ، حرفهای افسرنگهبان رامیشنیدم ومیفهمیدم ، ولی ساکت بودم وعکس العملی نشان نمیدادم.افسرگفت : " مثل اینکه حواست بمن نیست ، چراچیزی نمیگوئی ؟ " ، وبدون آنکه من جوابی داده باشم ، بطرف دیگراطلق نگهبانی رفت وازکیف دستییش ، شطرنجی آورد وگفت : " اگرخوابت نمیاد ، شطرنجی بزنیم "
ستوان مرتضائی درحین چیدن مهره های شطرنج ، باخودش صحبت میکردومیگفت :" دردوران سربازی ،بازی شطرنج ،بهترین وسیله رهائی ازفکروخیالست !".
بتدریج با مرتضائی مأنوس شدم واوجمعه ها برایم مرخصی میگرفت ومرابخانه اش میبردوشطرنج بازی میکردیم وچون اتومبیل نداشت ، گاهی پیاده روی میکردیم ، گاهی دوستان دیگرش راهم دعوت میکرد.شبهای نگهبانیِ او درپادگان، بازی شطرنج ادامه داشت.
دریکی ازروزهای جمعه ، مرتضائی گفت : " امروز یکی ازدوستانم باخانمش که تازه گیها به کرمان آمده اند ، بمنزلم میایند.واضافه کرد ، برحسب تصادف خانمش ، چند سالی درفرانسه تحصیل میکرده وزبان فرانسه میداند، اما بعلت عاشق ومعشوقی وازدواج ،درسش رارهاکرده وبه ایران بازگشته است.امروزفرصت خوبیست که تو، باخانم دوستم فرانسه صحبت کنی ومن فکرکرده ام توازاوخواهش کنی ازکرمان تلفنی باخانمت درفرانسه صحبت کند وراست وپوست کنده وبدون اشاره به ساواک واین قرتی بازیها ، بگویدتوطبق قوانین ایران ، ملزم به انجام خدمت وظیفه هستی" .
من درنظافت منزل به مرتضائی کمک میکردم ومنتظررسیدن میهمانها بودیم که خانم وآقای جوانی واردشدند.زوج واقعی (یاغیرواقعی ) ،رفتارشان بامیزبان صمیمانه وخودمانی بود. بعداز سلامِ من ، هردومیهمان ، مهربانانه به من ابراز محبت کردندوخانم جوان بامزاح گزنده ای گفت : " پروفسورِصد- سربازِصفر" ، فقط درارتش ایران پیدامیشه " .
بعدگفت ، درفرانسه ، درمدرسه کاتولیکها بوده ودرآنجا ، شرایط تحصیلی سخت ومدتی نیزدچارافسردهگی شده ومدیره مدرسه به او" حل کردن جدول" را توصیه میکرده واینکار برای وی ،نتیجه مثبت داشته، وگذشت زمانرا حس نمیکرده است.اوبدون شنیدن جواب ازمن ، ادامه دادکه ازکرمان تعدادی مجله جدول برای مرتضائی پست میکنندومرتضائی ، درپادگان به من تحویل خواهدداد.من تشکرکردم.
بتدریج متوجه شدم ،سئوالات جداول ، باحساب وکتاب خاصی تنظیم وپاسخ برخی ازسئوالات ، کلماتی چون : " نبرد " ، " جنگ " ، "مسلسل " ، "نارنجک "، "بُم " ، "تیرباران " ، "دستبرد " ، و....امثال اینها بود.
چهارماه ازحضورم درپادگان سیرجان میگذشت ، روزی مرتضائی گفت :" من یکماه دیگرخدمتم تمام میشه ، فیروزوخانمش (زوج پوششی) هم خیلی نسبت بتو وسوادتواحترام میگذارند.توالان بعدازچهارماه ، میتوانی ازیک هفته مرخصی استفاده کنی ،تقاضای مرخصی بده ، منهم درستاد سفارشت رامیکنم، یکهفته ای برویم کرمان که بیشتر فروزوخانمش رابشناسی ، منهم که ازنظرروحی ، ازمحیط پادگان خسته شده بودم ، چنین کردم.
درکرمان ، فیروزوخانمش ، نهایت محبت رابمن کردند ، دوبارهم مرا به مکانهای دیدنی کرمان واطراف بردند، درمدت اقامت درخانه فیروز ، گاهی بصورت عادی وخومانی ، بحث مقایسه " تفاوت نوع حکومتهادرکشورهای مختلف ومقایسه آن باایران " ، مطرح میشد.آنها درخلال بحثها ،بطور زیرکانه ، حس انتقام گیری من راازساواک تهییج ، وازمبارزه بی امان جوانان دانشگاهی وبخصوص زُبدگان دانشگاه صنعتی آریامهروپلی تکنیک ودانشگاه پهلوی شیرازو...صحبت وبنوعی از به غیرتی دیگران ( مثل خودمن ) اشاره داشتند.
دریکی ازشبها ، صحبت ازامکانات مادی وتجهیزاتی (اسلحه ومهمات ) ، بمیان کشیده شد.خانم فیروزمیگفت : " اینها ازنظرمالی واسلحه " ، لنگی ندارند ، ومعتقدند " انفجار وبمبگذاری " ، محاسنش بیشترازدرگیریهای مسلحانه است ، زیرا امکانات تسلیحاتی آنها ، درمقایسه با قدرت وتجهیزات برتر نیروهای انتظامی وامنیتی ، صفر ، و تلفات انسانی مبارزین حتمی است.اما " بمبگذاریها ،خسارات مادی وانسانی رابسوی طرف مقابل ( نیروهای دولتی ) ،میبرد."
فیروزگفت : " اشکال کاردراینست که :" بمبسازی آنها درحد فشفشه ها ست ، صدادارد ولی قدرت تخریب دلخواه راندارد " او وهمسرش مرا وسوسه به همکاری کردند .
بهرامی ادامه داد : " کوتاه سخن اینکه من ازخدمت وظیفه فرار وبا آنها ، کرمانرا بقصد تهران ترک کردم .اما چون فاقد هرگونه قدرت بدنی بودم ،درهیچ اقدام عملیاتی ، مشارکت نداشتم وآنها هم ازمن نخواستندشرکت داشته باشم.ولی ابتدا درخانه ای که نمیدانم کجا بود( چون تهران را نمیشناختم ) ، وسپس برای استفاده ازفضای مناسب تر ، برای آزمایش قدرت تخریبی بمبهائی که ساخته میشد ، مرا بجائی منتقل کردند که بعلت وجود معادن متعدد صدای انفجار دینامیت ، برای اهالی روستاهای اطراف امری عادی وکارهای ما شک برانگیزنبود.
من هیچیک از افرادرا، بنام حقیقی آنها نمیشناختم ، ولی بخاطر دانش علمی ام درترکیبات شیمیائی ، دربین همه آنهائی که خودازهوش بالائی برخورداربودند ، احترام زیادی داشتم واگر اشکالی درفرمولهای شیمیائی داشتند ، درنهایت فروتنی از من می پرسیدند.اینکار تا دوسه هفته قبل ادامه داشت ، تا دستگیرشدم والان هم درخدمت شما هستم.این راهم اضافه کنم که من بدون هیچ مقاومتی تسلیم شدم ، چون همانطورکه گفتم " عملیاتی نبودم ".
درمحاکم قضائی ودردروس دانشگاهی حقوق جزا ، بحث " انگیزه ارتکاب عمل جرم " ، یکی از مباحث بسیارمهم ودرمحاکم کشورهای متمدن ، به مقوله " انگیزه مجرم " ، توجه خاصی دارند.بهمین جهت میبینیم یامیخوانیم فلان دادگاه چهارسال ، پنجسال بدرازا کشیده شده است.اثبات انگیزه ، مبنای " ماتریال " ومدارک قابل رویت نیست ،تشخیص انگیزه ارتکاب جرائم ، به هزاران فاکتور( اقتصادی، اجتماعی ،محیطتربیتی وروانی وعاطفی و.....) ، مرتبط است.
براین مبنا ، من در انجام وظایف تحقیقاتی ، همواره به انگیزه هاتوجه داشته ام ،وبهمین جهت درمورد " فریدون بهرامی " ،پایه گزارشاتم رادرقالب توجیه "معلول ها "وتصویر وترسیم چرائی" انگیزه پذیرش همکاری او" ،قراردادم.من گزارشاتم را معطوف به " تصمیم شکبرانگیز ویرانگر اداره سوم ساواک و همان سابقه ای که سپهبدمقدم به سنجابی گفته بود : ازساواک به اداره دوم فرستاده شده، " نمودم وبا ارائه آلبوم عکسهای بهرامی وتصاویر مربوط به مراسم اعطای دکترای افتخای دانشگاه سوربن به پادشاه ، نفرت و بیاعتمادی اعلیحضرت را، نسبت به اعمال تخریبگرانه ساواک مضاعف نمودم. سپهبد مقدم میگفت : "سابقه نداشت شاهنشاه درموردگزارشات شرفعرضی ، به اندازه این گزارش، تامل وتعمق کرده وسئوالات مختلفی رامطرح کرده باشند"
دستورات پادشاه درمورد بهرامی چنین بود :
1- پروند این شخص را مختومه کنید.
2- وزارت خارجه همسر وخانواده همسرش را به ایران دعوت کند.
3- اووهمسرش را به نزدمن بیاورید تاخودم باآنها گفتگوکنم.
4- پیشرفت کاررا همه هفته گزارش کنید
سپهبدمقدم ، بعدازشرفیابی بمن دستوردادبهرامی را به نزداوببرم.درمذاکرات تنهائی آنها حضورنداشتم.،ولی گفتگوی مقدم وبهرامی بیش ازیکساعت بدرازا کشید.بعدازملاقات ، مقدم گفت :" پسرخاله بهرامی رابخواهیدوبهرامی رابه اوبسپارید.اواضافه کرد به اوگفته ام هرروز باشما درتماس باشد.ودستوردادمبلغ 20هزارتومان به اوداده شود ، تا با پسرخاله اش به مسافرت برود.باسرلشگرقاجار هماهنگ کنید تاازاوبرای حفظ جانش ،مراقبت شود! ". ( ازنظر ترورخودمبارزین مسلح ، ویا دستگیری مجددساواک ).
بعدازیکماه همسرفرانسوی بهرامی وخانواده او به ایران آمدند.بهرامی وهمسرش بحضورپادشاه برده شدند.( ازسرلشگرقاجاربه نقل قول ازمقامات وزارت خارجه ،شنیدم ، خانواده همسربهرامی ، بطورجداگانه ، باشهبانونیزدیدارداشته اند).
تصمیم درباره ماندن بهرامی درایران ویابازگشت اوبه فرانسه ،بخودوی واگذارشد، اما همسروخانواده اوبازگشت بفرانسه راانتخاب کردند.تاعزیمتم به پاکستان ، هرزگاهی اوبمن تلفن میکرد.دیگرازاوخبری نداشتم.
پرویزثابتی ،درصفحه 295و296 کتاب "دردامگه حادثه "خودرا مبتکر تشکیل " کمیسون ویژه عفو" میداند ومدعی است : "از میان پنجاه و چند نفر از اعضای گروههای تروریستی (مجاهدین و چریکها) که به اعدام محکوم شده بودند، جان سی و چند نفرشان را نجات دادم و برای آنها یک درجه تخفیف گرفته است "و...
ودردنباله همین یاوه سرائیها درصفحه 297 میخوانیم : وقتی اظهارنظر کمیسیون3نفره عفو،درمورد دختری که درترورسرتیپ زندی پور شرکت داشته و ،بوسیله وزیرجنگ بعرض پادشاه رسیده ، شاه گفته بود :"ما گفته ایم زنها ومردها درجامعه مساوی هستند ، تبعیض چه معنائی دارد؟اگرجرم این زن مشابه جرم مردانیست که اعدام میشوند، چرا زن بودن اوباید کیفیت مخففه درنظرگرفته شود؟ ونتیجتاً این دخترنیزاعدام شد"
بخش (1)نقد سرگرد پرویز انصاری بر کتاب "در دامگه حادثه" پرویز ثابتی /click here
بخش (2)نقد سرگرد پرویز انصاری بر کتاب "در دامگه حادثه" پرویز ثابتی /click here
بخش (3)نقد سرگرد پرویز انصاری بر کتاب "در دامگه حادثه" پرویز ثابتی /click here
بخش (4)نقد سرگرد پرویز انصاری بر کتاب "در دامگه حادثه" پرویز ثابتی /click here
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر