۱۳۹۱ شهریور ۱۰, جمعه
برای اولین بار/ انتشار نقشهٔ جغرافیایی ایران مربوط به ۳۶۰ سال قبل
کاتب چلبی در کتاب «جهان نما» نقشهای با دقت و جزئیات فراوان از جغرافیای ایران (در دورهٔ صفوی) ترسیم کرده است.
ب کاتب چلبی (۱۶۰۹- ۱۶۵۷) (به ترکی: Kâtip Çelebi)، لقب مصطفی بن عبدالله یکی از مشاهیر و علمای بزرگ قرن
هفدهم میلادی است. وی در
استانبول به دنیا آمد و نزد علما و ادبای عثمانی تعلیم یافت. پس از مدتی از
یک استاد اروپایی که دین اسلام را پذیرفته و برای یادگیری زبان ترکی و
زبانهای شرقی به استانبول آمده بود، علوم ریاضی و جغرافیا را فرا گرفت و
با استعدادی که در وجود خود داشت، در مدت کوتاهی مایه افتخار عثمانیان
گردید. کاتب چلبی که به وظایف مهمی در بابعالی اشتغال داشت و در سفرهای
جنگی زیادی نیز شرکت جسته بود، به مناسبت شغل خود با لقب «کاتب چلبی» و
«حاج خلیفه» شهرت یافت.
او
از اولین نویسندگان عثمانی است که از آگاهی خوبی نسبت به اروپا برخوردار
بود. وی بر خلاف معاصرین خود، هنگام کسب این اطلاعات، قدردانی و احترام خود
را به نمایش میگذارد و آرزو میکند که مهمترین اطلاعات و تجربیات جهان
خود و دیگران را به بنیه خود بیافزاید.
کاتب
چلبی آثار زیادی تألیف نموده که از مهمترین آنها میتوان به «کشف
الظنون»، «تقویم التاریخ»، «تحفه الکبار فی اسفارالبحار» اشاره کرد. وی
علاوه بر زبان مادری خود ترکی، با زبانهای عربی، فارسی و لاتینی نیز آشنا بود.
به
گزارش پارسینه، یکی از کتب کاتب چلبی با عنوان «جهان نـُما» (Cihannüma)،
اثری است که تمامی اطلاعات جغرافیایی آن زمان را در خود جای داده است. این
کتاب در دو نوبت مجزا نگارش یافته است و با عنوان جهاننمای اول و
جهاننمای دوم شناخته میشود. اطلاعات درج شده در
این اثر، نه تنها از سیاحان و جغرافیدانان مسلمان، بلکه از نویسندگان
اروپایی مانند گ. مرکاتور و ل. هوندیوس و از آثار اورتلیوس و کلووریوس نیز
بدست آمده است. در این اثر، برای هر سرزمین در باره نام، موقعیت و
اوضاع جغرافیایی، مراکز اداری و شهرهای عمده، راهها و منازل،
تأسیسات و بناها و تاریخ شهرها، اطلاعاتی آورده شده است. یکی از
نکات بارز جهاننما تصاویر و نقشههای آن است. جهاننما را نخستین
تلاش علمی برای مقایسه اطلاعات متون جغرافیایی اروپایی با متون
جغرافیایی اسلامی دانسته اند و گفتهاند که تا آن زمان در اروپا چنین کاری صورت نگرفته بود.
به گزارش پارسینه به نقل از دائرةالمعارف اسلامی، در
ایران دو نسخه از جهاننمای دوم وجود دارد: نسخه خطی جهاننما به
ترکی، در ۲۶۷ برگ، که در بخش نسخ خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی
به شماره نسخه ش ۶۸۸ نگهداری میشود و ترجمهٔ جهاننما به فارسی
که محمد چارمحالی آن را در ۱۲۱۴ به فرمان آقامحمد خانقاجار (متوفی
۱۲۱۱) انجام داده و در ۸۲۱ صفحه، به شماره ۲۷۰۹، در بخش نسخ خطی
کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران محفوظ است. نسخهای از جهاننمای
اول نیز در کتابخانه آیتاللّه نجفی مرعشی در قم و نسخهای در
کتابخانه ملی تبریز (چاپ قسطنطنیه در ۱۱۴۵) موجود است.
در بخش دوم جهاننما، از فصل بیستوچهارم مطالب درباره ایران آغاز میشود و تا فصل سیودوم ادامه مییابد.
تصویر
زیر، نسخهای از نقشهٔ کاتب چلبی است که وی با دقت و جزئیات فراوان، از
جغرافیای ایران (در دورهٔ صفوی) ترسیم کرده است. در این نقشه که برای اولین
بار در
فضای وب فارسیزبان منتشر میشود، شهرها و روستاهای مختلف ایرانزمین
مانند طهران، قم، اصفهان، شیراز، مشهد (با عنوان «مشهد امام رضا») و نیز
دریاهای ایران با عناوین «بحر خزر» و «بحر فارس» و همینطور جزیرهٔ بحرین
مشخص شدهاند.
(برای مشاهدهٔ تصویر بزرگتر، روی نقشه کلیک کنید)
«لاله در لاله، اي دشت خاوران!» آنها هنوز جوانند…/ علیاشرف درویشیان
«لاله در لاله، اي دشت خاوران!» آنها هنوز جوانند…/ علیاشرف درویشیان
اوت 29, 2012 — سایت خبری جنبش خرداد
آنها هنوز جوانند…/ علیاشرف درویشیان
آنها را از کیفات بیرون میآوری.بابا را،
آبجی را و داداش را. میگذاریشان کنار میخکهای سرخ و سفید. کنار لالهها
و شمعها.گوشۀ عکس بابا شکسته؛ اما در زیر گلایولی پنهانش میکنی. موهایت
سفید شده است. مادرها، همه موهاشان سفید شده است. بچههاشان را از
کیفهاشان و از توی پاکتهایی که در دستمال یا پارچهای پیچیدهاند،
درمیآورند و میگذارند کنار گلها و شمعها. بابا که به گلایولی تکیه
داده، موهایش سیاه است.سبیلش سیاه و پرپشت است. چشمانش میدرخشد. لبهایش
تکان میخورد: «از آخرین دیدارمان تاکنون، همیشه به یاد شما هستم. به یاد
آن بغض ترکیده و اشک حلقه بسته در چشمانت. دوریمان رنجآور است، اما نباید
باعث بیتوجهی به زندگی بشود. ما هرگز حق نداریم که خود را از خوبیهای
زندگی محروم کنیم. روحیه بچهها را نباید خراب کنیم. بچههایم را به تو
میسپارم و میدانم که در پرتو خوبیهای تو، انسانهای شریف و دوستدار
زندگی خواهند شد.»
- لاله در لالهای دشت خاوران.
- گولم میزدی. میگفتی رفتهاند مسافرت. بعد که ناچار شدی مرا به دیدن بابا ببری، به دیدن داداش ببری، به دیدن آبجی ببری، فهمیدم که چه اتفاقی افتاده. خود بابا خواسته بود که برای آخرین بار، مرا ببیند. بابا مرا بوسید و گفت: «مرا ببوس عزیزم، برای بقیه زندگیات خوب ماچم کن، هر چه میخواهی ببوس. ذخیره کن. دارد تمام میشود، ها! پشیمان میشوی که چرا بیشتر ماچم نکردی.» و من او را هزار بار بوسیدم.
بابای خورشید به میخکها تکیه داده است. داداش مزدک یک شاخه از گلها را برده توی عکساش و آن را بو میکند. مادرش دستی روی عکس میکشد:
- ای روشنی صبح به مشرق برگرد.
بابای خاطره، از پشت میخکها، به جمعیت نگاه میکند و دنبال دخترش میگردد و میگوید:
«او مرا توی سلول انداخت و چشمبندم را باز کرد. شناختمش. سالها پیش در همان سلول با هم بودیم، حتی هنوز میتوانستم شعارهایی را که خودش روی دیوار سلول نوشته بود، برایش بخوانم. در را به رویم بست و کلون را انداخت. میخواست برود که دهانم را روی دریچه سلول گذاشتم و گفتم: یک لحظه صبر کن. با تو حرف دارم. برگشت. در را باز کرد. گفتم: من و تو روزگاری با هم توی همین سلول بودیم. یادت هست شبهایی را که پاهای هر دوتامان، آش و لاش شده بود؟ سرخ شد. سرش را پایین انداخت و رفت.»
مامان خاطره، رو میکند به عکس بابای او و میگوید: «آن ترانهای را که در سلول میخواندی، یادت هست؟ هر روز غروب که توی سلول دلم تنگ میشد، منتظر میماندم تا صدایت را از آن سوی بند بشنوم.»
- با ما بودی. بی ما رفتی. چو بوی گل به کجا رفتی؟ تنها ماندم. تنها رفتی. چو کاروان رود، فغانم از زمین به آسمان رود. دور از یارم، خون میبارم.
یکی از مادرها، اشکهایش را پاک میکند و ذوقزده، جیغ میکشد:
«بچههایم. اینها بچههای من هستند. همهی آنها با هم. هر پنجتاشان. هر پنج تا با هم.»
دخترش از توی عکس به او نگاه میکند: «مامان. من سوختن را از تو آموختم.»
مادر میگوید: «میدانی عزیزم، آخر، همهی زندگیام شما پنج تا بودید. همهی زندگیام.»
- ظلم ظالم، جور صیاد / آشیانم داده بر باد
دخترش میگوید: «حالا که داری ما را میبینی، دیگر گریه نکن، چشمانت سرخ شده، ورم کرده. حالا دیگر خوشحال باش که کنار ما نشستهای.»
«باشد دیگر گریه نمیکنم؛ اما راستی شوهرت هم با شماست؟»
«مگر او را نمیبینی. آن جا نشسته توی میخکها.»
- لاله در لالهای دشت خاوران.
- گولم میزدی. میگفتی رفتهاند مسافرت. بعد که ناچار شدی مرا به دیدن بابا ببری، به دیدن داداش ببری، به دیدن آبجی ببری، فهمیدم که چه اتفاقی افتاده. خود بابا خواسته بود که برای آخرین بار، مرا ببیند. بابا مرا بوسید و گفت: «مرا ببوس عزیزم، برای بقیه زندگیات خوب ماچم کن، هر چه میخواهی ببوس. ذخیره کن. دارد تمام میشود، ها! پشیمان میشوی که چرا بیشتر ماچم نکردی.» و من او را هزار بار بوسیدم.
بابای خورشید به میخکها تکیه داده است. داداش مزدک یک شاخه از گلها را برده توی عکساش و آن را بو میکند. مادرش دستی روی عکس میکشد:
- ای روشنی صبح به مشرق برگرد.
بابای خاطره، از پشت میخکها، به جمعیت نگاه میکند و دنبال دخترش میگردد و میگوید:
«او مرا توی سلول انداخت و چشمبندم را باز کرد. شناختمش. سالها پیش در همان سلول با هم بودیم، حتی هنوز میتوانستم شعارهایی را که خودش روی دیوار سلول نوشته بود، برایش بخوانم. در را به رویم بست و کلون را انداخت. میخواست برود که دهانم را روی دریچه سلول گذاشتم و گفتم: یک لحظه صبر کن. با تو حرف دارم. برگشت. در را باز کرد. گفتم: من و تو روزگاری با هم توی همین سلول بودیم. یادت هست شبهایی را که پاهای هر دوتامان، آش و لاش شده بود؟ سرخ شد. سرش را پایین انداخت و رفت.»
مامان خاطره، رو میکند به عکس بابای او و میگوید: «آن ترانهای را که در سلول میخواندی، یادت هست؟ هر روز غروب که توی سلول دلم تنگ میشد، منتظر میماندم تا صدایت را از آن سوی بند بشنوم.»
- با ما بودی. بی ما رفتی. چو بوی گل به کجا رفتی؟ تنها ماندم. تنها رفتی. چو کاروان رود، فغانم از زمین به آسمان رود. دور از یارم، خون میبارم.
یکی از مادرها، اشکهایش را پاک میکند و ذوقزده، جیغ میکشد:
«بچههایم. اینها بچههای من هستند. همهی آنها با هم. هر پنجتاشان. هر پنج تا با هم.»
دخترش از توی عکس به او نگاه میکند: «مامان. من سوختن را از تو آموختم.»
مادر میگوید: «میدانی عزیزم، آخر، همهی زندگیام شما پنج تا بودید. همهی زندگیام.»
- ظلم ظالم، جور صیاد / آشیانم داده بر باد
دخترش میگوید: «حالا که داری ما را میبینی، دیگر گریه نکن، چشمانت سرخ شده، ورم کرده. حالا دیگر خوشحال باش که کنار ما نشستهای.»
«باشد دیگر گریه نمیکنم؛ اما راستی شوهرت هم با شماست؟»
«مگر او را نمیبینی. آن جا نشسته توی میخکها.»
مادر برمیگردد به طرف میخکها. دامادش را میبیند و مویه میکند:
یوسف من پس چه شد پیراهنت / بر چه خاکی ریخت خون روشنت؟
عکسها به دور از هیاهوی جمعیت، دور هم نشستهاند و با هم گفت و گو میکنند:
«مادرهامان همه پیر شدهاند.»
«وقتی مرا از خانه بردند، موهایش سفید نبود.»
«خواهرم را ببین! او چرا موهایش سفید شده؟»
«اما موهای من هیچ تغییری نکرده.»
«آنوقتها که دنبال ما میگشتند، یک روز مادرم تا نزدیکی من آمده بود. داد زدم، مامان! مامان جان! من این جا هستم. بیا کنارم بنشین. صدایم را نشنید. دور شد. مرا پیدا نکرد. گلها و شمعهایش را روی گور دیگری گذاشت و نشست به درد دل کردن و اشک ریختن.»
بابای سپیده میگوید: «یک روز عاقبت پیدامان میکنند و گلها و شمعهاشان را کنارمان میگذارند.»
بابای میهن میگوید: «و با تعجب فریاد میزنند: اِ شما هنوز جوانید؟!»
یکی از عکسها دست دراز میکند و شاخهی میخکی به همسرش میدهد:
- گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمیکاهم.
و همسرش به او پاسخ میدهد:
- تو را من چشم در راهم، شباهنگام…
خواهری از دور به عکس برادرش اشاره میکند: «شبی به خوابم بیا و بگو کجا هستی؟ تا کی دنبالت بگردیم؟»
برادرش از توی عکس دستش را به سوی شمعی که در حال سوختن است دراز میکند و هیچ نمیگوید. مادر بوسهای به عکس پسرش میزند: «نازلی سخن بگو.»
- نازلی سخن نگفت. نازلی بنفشه بود. گل داد و مژده داد که زمستان شکست و رفت.
یکی از مادرها، عکس دخترش را میبوسد. موهایش را ناز میکند: «طفلکم. تو که همهاش دوازده سال داشتی. قربان چشمان قشنگت بروم.»
یکی از عکسها که اشک شمع رویش ریخته، با لهجهی کرمانشاهی از همسرش میپرسد: «پس رولهمان کو؟ نمیبینمش.»
همسر او تند اشکهای خود را پاک میکند و با صدای لرزان میگوید: «پارسال آمد پیش خودت. مگر او را ندیدی. نکند توی راه گم شده باشد؟»
دختری از کنار یکی از گلدانها، لبخند میزند: «مامان گریه نکن بیا کنارم بنشین. دلم برایت یک ذره شده. حالا هم که آمدهای هی اشک میریزی.»
زن اشکهایش را پاک میکند. وقتش رسیده که از هم جدا بشوند.
- سر اومد زمستون، شکفته بهارون. گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون. کوهها لالهزارن، لالهها بیدارن، تو کوهها دارن، گل گل گل، آفتابو میکارن. توی کوهستون. دلش بیداره. تفنگ و گل و گندم، داره میکاره. توی سینهاش جان، جان، جان. یه جنگل ستاره داره، جان، جان. یه جنگل ستاره داره.
مادرها، بچههاشان را از توی گلها و کنار شمعها برمیدارن. خیلی آرام در دستمالها و پاکتها میپیچند. توی کیفشان میگذارند و با خود به خانههاشان میبرند.
فایل صوتی کتاب
یوسف من پس چه شد پیراهنت / بر چه خاکی ریخت خون روشنت؟
عکسها به دور از هیاهوی جمعیت، دور هم نشستهاند و با هم گفت و گو میکنند:
«مادرهامان همه پیر شدهاند.»
«وقتی مرا از خانه بردند، موهایش سفید نبود.»
«خواهرم را ببین! او چرا موهایش سفید شده؟»
«اما موهای من هیچ تغییری نکرده.»
«آنوقتها که دنبال ما میگشتند، یک روز مادرم تا نزدیکی من آمده بود. داد زدم، مامان! مامان جان! من این جا هستم. بیا کنارم بنشین. صدایم را نشنید. دور شد. مرا پیدا نکرد. گلها و شمعهایش را روی گور دیگری گذاشت و نشست به درد دل کردن و اشک ریختن.»
بابای سپیده میگوید: «یک روز عاقبت پیدامان میکنند و گلها و شمعهاشان را کنارمان میگذارند.»
بابای میهن میگوید: «و با تعجب فریاد میزنند: اِ شما هنوز جوانید؟!»
یکی از عکسها دست دراز میکند و شاخهی میخکی به همسرش میدهد:
- گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمیکاهم.
و همسرش به او پاسخ میدهد:
- تو را من چشم در راهم، شباهنگام…
خواهری از دور به عکس برادرش اشاره میکند: «شبی به خوابم بیا و بگو کجا هستی؟ تا کی دنبالت بگردیم؟»
برادرش از توی عکس دستش را به سوی شمعی که در حال سوختن است دراز میکند و هیچ نمیگوید. مادر بوسهای به عکس پسرش میزند: «نازلی سخن بگو.»
- نازلی سخن نگفت. نازلی بنفشه بود. گل داد و مژده داد که زمستان شکست و رفت.
یکی از مادرها، عکس دخترش را میبوسد. موهایش را ناز میکند: «طفلکم. تو که همهاش دوازده سال داشتی. قربان چشمان قشنگت بروم.»
یکی از عکسها که اشک شمع رویش ریخته، با لهجهی کرمانشاهی از همسرش میپرسد: «پس رولهمان کو؟ نمیبینمش.»
همسر او تند اشکهای خود را پاک میکند و با صدای لرزان میگوید: «پارسال آمد پیش خودت. مگر او را ندیدی. نکند توی راه گم شده باشد؟»
دختری از کنار یکی از گلدانها، لبخند میزند: «مامان گریه نکن بیا کنارم بنشین. دلم برایت یک ذره شده. حالا هم که آمدهای هی اشک میریزی.»
زن اشکهایش را پاک میکند. وقتش رسیده که از هم جدا بشوند.
- سر اومد زمستون، شکفته بهارون. گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون. کوهها لالهزارن، لالهها بیدارن، تو کوهها دارن، گل گل گل، آفتابو میکارن. توی کوهستون. دلش بیداره. تفنگ و گل و گندم، داره میکاره. توی سینهاش جان، جان، جان. یه جنگل ستاره داره، جان، جان. یه جنگل ستاره داره.
مادرها، بچههاشان را از توی گلها و کنار شمعها برمیدارن. خیلی آرام در دستمالها و پاکتها میپیچند. توی کیفشان میگذارند و با خود به خانههاشان میبرند.
فایل صوتی کتاب
۱۳۹۱ شهریور ۹, پنجشنبه
یک مقام ارشد امریکایی در تهران! (تصاویر)
>> یک مقام ارشد امریکایی در تهران! (تصاویر)
سایت اصولگرای رجانیوز نوشت: جفری فلتمن معاون سابق وزیر امور خارجه آمریکا به همراه بان كي مون به تهران آمد.به گزارش رجانيوز، حضور فلتمن در تهران، اولين سفر يك مقام ارشد سابق امريكايي به تهران پس از انقلاب است؛ اگر چه ديك چني معاون اول جنگ طلب بوش، پيش از دوران رياست جمهوري جرج بوش و در مقام رئيس اجرايي شركت نفتي هاليبرتون و به دعوت مقامات كارگزاراني و البته نفتي دولت اصلاحات به تهران سفر كرده بود.
فلتمن گرچه در زمان حضور در وزارت خارجه امريكا امكان سفر به تهران و آشنايي بلاواسطه با جامعه ايران و نظرات سران جمهوري اسلامي را نيافته بود، اما سفر بان كي مون به تهران اين امكان را براي او که اکنون مدیر سیاسی سازمان ملل است، فراهم كرده تا انتقال دهنده مستقينم واقعيات ايران اسلامي و نظرات انقلابي سران آن باشد.
گفتني است سيد حسن نصرالله دبيركل حزب الله لبنان در سخنراني هاي خود از تحركات اين ديپلمات آمريكايي در لبنان و موضوع سوريه ياد كرد و از آن به عنوان دشمن خطرناك نام برد.
دبیر کل سازمان ملل خردادماه گذشته جفری فلتمن دیپلمات آمریکایی و سفیر سابق آمریکا در لبنان را را به عنوان معاون خود در امور خاورمیانه منصوب کرده بود.
فلتمن به زبانهای عربی، فرانسه و مجارستانی تسلط کامل دارد. او از 2004 تا 2008 میلادی سفیر آمریکا در لبنان بود، مدتی نیز بعنوان دیپلمات در عراق، رژیم صهیونیستی، تونس، مجارستان و هائیتی به سر برده است.
۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبه
سعیدحجاریان : مدیریت بازجوییها پس از کودتای نوژه با من بود
۱۳۹۱/۰۶/۰۸ - سعید حجاریان در مصاحبه ای مطالبی را در باره سابقه اطلاعاتی خود و وقایع سالهای نخست انقلاب و فرایند اصلاحات مطرح کرده است.
اهم مطالب حجاریان در گفتوگو با دوماهنامه "اندیشه پویا" را در ادامه می خوانید:
زمانی که
جزوه شریعتی درباره "انسان اسلام و مارکسیسم" منتشر شد خیلی محل بحث قرار
گرفت. بچهها شریعتی را تحریم کردند، بچههای مذهبی کتابهای او را در
کتابخانه پاره کردند و بیرون ریختند و کتابخانه را از شریعتی تصفیه کردند.
معتقد بودند او با ساواک همکاری کرده و میپرسیدند چرا مقاله در کیهان چاپ
کرده است؟ من خیلی ناراحت شدم و از کار بچهها ناراضی بودم معتقد بودم باید
شرایط زندان را درک کرد.
هیچ
وقت به کار چریکی علاقه نداشتم. درباره عملیات چریکی خوانده بودم اما
سازمان {مجاهدین خلق} خیلی زود چپ شد و چپ کرد. تق مشی چریکی هم درآمد. من
گول نخوردم. آن زمان همه بالاخص تودهایها علیه مبارزه مسلحانه کار
میکردند.
در
خدمت سربازی بودم و امام گفت فرار کنید. یک مشت هم کارت پایان خدمت
برداشتم به همراه یک مهر و زدم بیرون. تا مدتی کارت پایان خدمت صادر
میکردم و مهر میزدم و به همه میدادم. اما خیلی زود انقلاب شد. انقلاب که
شد برگشتم سر سربازیام. رفتم کمیته نازیآباد. بچههای کمیته استقبال،
گفتند برای چرا رفتی کمیته نازیآباد، بیا ستاد کل ارتش و من هم رفتم آنجا
در کمیته اداره دوم ارتش.
در ارتش کسانی را که
در حکومت نظامی مردم را کشته بودند، شناسایی میکردیم و به دادگاه معرفی
میکردیم. بازرگان برایمان حکم زد و من مسئولیت اداره دوم نیروی دریایی
ارتش را عهدهدار شدم. این حکم را هم اخیراً راستها افشا کردند. رفتند
اسناد نخستوزیری را درآوردند و پرونده مرا دیدند و ماجرا را افشا کردند
وگرنه کسی نمیدانست که من رئیس اداره دوم در نیروی دریایی ارتش بودم.
بازرگان
من را رسما اطلاعاتی کرد، برایم حکم ضداطلاعات نیروی دریایی ارتش زد.
(باخنده). البته من آخر 57 وارد ضداطلاعات ارتش شده بودم قبل از اینکه بازرگان این حکم را بزند.
با بچههای مجاهدین انقلاب نشستیم و مخاطرات پیش روی انقلاب را تحلیل کردیم. گفتیم:
اگر انقلاب ضربه بخورد از کجا میخورد؟ کودتا.
جای کودتا کجاست؟ ستاد ارتش.
کجای ستاد مهمتر است؟ رکن 2
بنابراین رفتیم به رکن 2 ارتش. باید پروندهها را میخواندیم که ببینیم چه کسی احتمال دارد کودتاچی شود و کودتاچیها را پیدا کنیم.
اول
انقلاب هر کسی یک جا رفته بود. یکسری دنبال پول و پله بودند رفتند سراغ
کاخها. عدهای عشق اسلحه بودند رفتند سراغ پادگانها و ژ-3 بلند کردند. یک عده دنبال پرونده بودند، ریختند ساواک که ردپای خودشان را پاک کنند، مثل تودهایها و حجتیه ایها. بچههای مجاهدین انقلاب هم با همان تحلیلی که
گفتم جمع شدند و به اداره دوم ارتش رفتند. بچههایی مثل محمد رضوی و
شهیدمحمد بروجردی . من هم رفتم و دو نفر را از نازیآباد با خودم بردم. با
داود کریمی و تقی محمدی در آنجا مستقر شدیم برای جلوگیری از کودتا.
در لانه[جاسوسی امریکا] دو دسته جاسوس بودند، نظامی و غیرنظامی. مطابق مسئولیتی که داشتم جاسوسهای نظامی را برای بازجویی و تشکیل پرونده به من سپردند.
من،
هم با بچههای سازمان{مجاهدین انقلاب} رفیق بودم و هم با حزب جمهوری. اما
عضو هیچ کدام نبودم. جزوه شناخت را به خواست آقای بهشتی به مهندس موسوی
دادم که در روزنامه جمهوری چاپ کند و از آنجا با او آشنا شدم.
روزنامه جمهوری اسلامی سال اول از من مقالههای زیاد دارد. بعد هم رجایی
آمد نخستوزیری و من منتقل شدم به اطلاعات نخستوزیری و با خسرو تهرانی در
آنجا مشغول شدم.
بین نخستوزیری و سپاه تقسیم کار کردیم. نخستوزیری سه وظیفه داشت: اطلاعات خارجی، ضدجاسوسی و حراست. اما امنیت داخلی با سپاه بود.
تودهایها فقط از یک بخش کودتای نوژه که
شاخه سیاسیاش بود و هدایتش با نصرالله قادسی بود اطلاع داشتند. آنها مثلا
در یکی از زیرشاخهها منبع داشتند و اخبار جلسات آنها را میدادند، اما
اطلاعات کامل نداشتند. در آن زمان هنوز تودهایها مسئله ما نبودند. نه
سازمان چریکهای فدایی خلق و نه تودهایها و نه سازمان[منافقین] برای ما
غیرخودی نشده بودند.
مدیریت بازجوییها پس از کودتای نوژه با من بود. من بازجوی ستوان ناصر رکنی بودم. شخصیت برجستهای نداشت. کودتاچیان معمولا بیجنبه و سست عنصر بودند پیچیده نبودند.
{چرا شما سیدحسن نصرالله را هم در همین زمان که در نخست وزیری بودید و او به ایران آمده بود را در فرودگاه بازداشت کردید و چند روزی هم در زندان نگه داشتید؟} آن زمان اصلا نصرالله شناخته شده نبود و رئیس حزبالله سیدعباس موسوی بود. نخستوزیری یک دفتر در فرودگاه داشت. نهضتهای آزادیبخش سپاه زیرنظر سیدمهدی هاشمی بود. او و محمد منتظری بدون ویزا و پاسپورت آدم به ایران میآوردند. تصور کنید که چند عرب بدون ویزا و پاسپورت از هواپیما وارد ایران شدهاند. طبیعی است که
توسط دفتر نخستوزیری در فرودگاه مورد سوال و جواب قرار بگیرند. نصرالله
پاسپورت نداشت. غیرقانونی و بدون ویزا آمده بود. ورود غیرقانونی هم جرم
است. بازجویی شد که چرا آمده ایران. بچهها در فرودگاه بازجویی میکردند و
بعد هم او را بردهاند دو، سه شب در یک ساختمان دیگر بازداشت کرده بودند.
مسئله یک ماجرای اداری بود و جنبه سیاسی نداشت. سیدمهدی هاشمی و بچههای
سپاه آمدند وساطت کردند و او را بردند.
در ماجرای انفجار دفتر نخستوزیری و فرار کشمیری، این طرح وجود داشت که کشمیری از کشور خارج نشده و بهتر است وانمود کنیم که او مرده تا وقت داشته باشیم او را بازداشت کنیم و او دیرتر از کشور خارج شود. اول واقعا بچهها فکر میکردند که جنازه او کاملا از بین رفته و پودر شده .برای همین از مراجع استفتا کردند که اگر جسد نباشد چه باید بکنیم .نظر مراجع را گرفتند و بدون جنازه سنگ قبری برایش درست کردند. اما بعد که حدس زدند او عامل انفجار بوده و فرار کرده، ماجرا را پنهان کردند تا وانمود شود که ما خبر نداریم و چه بسا کشمیری دیرتر از کشور خارج شود و فرصتی باشد که پیدایش کنند. کشمیری به خانوادهاش زنگ زد و معلوم شد زنده است. معلوم نبودکجاست. احتمالاً رفته بود عراق. نه .معلوم نیست. نه کلاهی و نه کشمیری معلوم نیست کجایند. دو سه روز طول کشید تا مشخص شود که
او نمرده. اول خانوادهاش عزادار بودند و بساط عزا پهن کرده بودند بعد از
سه روز متوجه شدیم خواهرش شاد و شنگول است و عزادار نیست . مادرش هم بعد از
فهمیدن زنده بودن پسرش خیلی آرام شده بود. بعد از دو سه روز که به مادرش زنگ میزدند و تسلیت میگفتند مرتب میگفت لوستر ما سالمه و نشکسته و شما نگران نباشید و میخواست غیرمستقیم بفهماند که اتفاقی برای کشمیری نیفتاده و او نمرده.
سازمان[منافقین]
در مقطع زدن سران نظام بود و هر چی نفوذی داشت عمل کردند. مثل کلاهی در
حزب وقدیری و عباس زریباف در سپاه فکر میکردند کار نظام تمام است و همه
نفوذیهاشان را وارد کردند. در ادامه ماجرای انفجار نخستوزیری دستگیریها دو نوبت بود. یکسری را اول گرفتند و چند سال بعد که
اصلا ماجرا بسته شده بود دوباره عدهای را گرفتند. قوچکانلو و محسن سازگارا
و علی تهرانی و کامران را دور اول و خسرو تهرانی و بیژن تاجیک و عدهای
دیگر را دور دوم گرفتند. دور اول بیشتر بچههایی را گرفتند که با بهزاد نبوی کار میکردند و جنازه را درست کرده بودند. دور دوم زمانی بود که آقای خوئینیها دادستان شد و پرونده را دوباره به جریان انداخت. آقای خوئینیها گفت که پرونده را میدهم دست خودشان که تا تهش بروند و معلوم شود که هیچی نیست و قضیه یک بار برای همیشه بسته شود. خسرو را گرفتند و من را هم میخواستند بگیرند. گفتند که بهزاد نبوی را هم باید بگیریم. خوئینیها نگذاشت بهزاد را بگیرند و رفت و با امام صحبت کرد. برای آقای خوئینیها مشخص شده بود که هدف گروه مقابل تسویهحساب است.
من چند بار گفتهام که
حزب {جمهوری اسلامی} یک پرونده است و نخست وزیری هم یک پرونده است. چرا
مدام از پرونده نخستوزیری صحبت میکنند اما درباره پرونده حزب سکوت
میکنند. اینجا نفوذی بود آنجا هم بود. چرا خط آنجا را ادامه نمیدهند. مسئله تسویهحساب است. اصلاً با خود رجایی هم میخواستند تسویهحساب بکنند. انتظار داشتند که رجایی کاملاً در اختیار آنها باشد اما رجایی بهزاد نبوی را دست راست خود گذاشت که آنها از زندان قبل انقلاب با او مشکل داشتند. جالب است بدانید که
رفتند خسرو تهرانی را از دانشگاه امام صادق (ع) بازداشت کنند، اما آقای
مهدویکنی هم نمیگذاشت و حامی خسرو بود. برای بازداشت خسرو با آنها دعوا
کرد.
{سوال:پس از انفجار نخستوزیری در شهریور 60 تقی محمدی که
از رفقای نزدیک شما در نخستوزیری بود، به عنوان مأمور دفتر اطلاعات و
تحقیقات نخستوزیری به کویت رفت و بعد هم کاردار ایران در افغانستان شد.
دادستانی انقلاب برای پیگیری ماجرای انفجار او را از کابل فراخواند و
بازداشت کرد ولی او خودکشی کرد} حجاریان: او بچه خوب و سالمی بود. نمیدانم که چرا خودکشی کرد. دست ما نبود و دست نیروهای لاجوردی و شعبه هفتیها بود. آقای رازینی گفته بود که خودکشی کرده. جنازه را خودم رفتم و از اوین تحویل گرفتم و بردم دفن کردیم.
به او فشار آورده بودند. آدم ظریف و هنرمندی بود. نقاش بود. خیلی حساس
بود. حسن کامران هم سری اول دستگیر شد و در زندان به هم ریخته بود و به این
و آن فحش میداد. در مورد تقی محمدی نمیخواهم اظهارنظر کنم. اما آنقدر
پررو شدهاند که بگویند او را ما کشته ایم. طرف در زندان دست خودشان بوده لطفاً بیایند و بگویند که چطور ما توانستهایم او را بکشیم.
پرونده کودتای نوژه دست محسن رضایی و بچههاش بود. یکی بحث جاسوسی تودهای ها بود و یکی جنبه امنیت داخلی آنها که ظاهراً ادعای همکاری با انقلاب میکردند اما واقعیت طوری دیگری بود. از ابتدایی که سیستم اطلاعاتی راه افتاد همیشه تحت نظر بودند. آنها هرچه خبر میدادند درباره نیروهای سلطنتطلب و مثلاً قطبزاده بود.
نخستوزیری
پیگیر پرونده جاسوسی آنها بود و سپاه هم پیگیر پرونده امنیتی آنها. اما
کار به یک تداخل جدی داشت میکشید. مثلا کیانوری را نخستوزیری تعقیب
میکرد بعد میدید ماشین تعقیب سپاه هم دنبالاش هستند. با توجه به
حساسیتهای زیادی که روی حزب توده بود، این کارهای موازی داشت مشکلآفرین میشد. خسرو تهرانی از آقای موسوی خوئینیها خواست که تکلیف را مشخص کند و جلوی موازیکاری را بگیرد. موسوی خوئینیها با اجازهای که
از امام گرفت ستادی را تشکیل داد با حضور خودش و نماینده سپاه و نماینده
نخستوزیری. آقای موسوی خوئینیها جلساتی را در خانهشان در جماران تشکیل
میدادند و آقای خسرو تهرانی به نمایندگی از نخستوزیری در آن جلسات شرکت
داشت. قرار بود کار با هماهنگی و تحت نظارت آقای موسوی خوئینیها پیش رود
اما در فاصله یکی از این جلسات، بچههای سپاه اطلاعات غلطی به آقای موسوی
خوئینیها دادند که این تودهایها در حال فرار هستند. حتا شاید آنها را بازداشت هم کرده بودند و این اطلاع غلط داده شد. حال آن که
نخستوزیری هم آنها را زیر نظر داشت و اگر قرار بود فرار کنند نخستوزیری
هم میفهمید. بعد هم، نرفتند سراغ نیروی دست چندم حزب توده بلکه صاف رفتند سراغ کیانوری که
دبیرکل بود و او را دستگیر کردند. خب، ماهیت ستاد به هم خورد. رفتیم سراغ
آقای موسوی خوئینیها و گفتیم چرا این اتفاق افتاد؟ ایشان هم گفتند که بچههای سپاه به من گفتهاند که اینها داشتند فرار میکردند و موضوع هم امنیتی است.
در جاسوسی آخرین مرحله دستگیری است. اول باید مشخص شود که طرف با چه کسانی ارتباط دارد و چه میکند. که به نظر ما هنوز زمان دستگیری نرسیده بود. حالا مشکلی که بچههای سپاه داشتند این بود که آنها را به عنوان یک پروژه امنیتی گرفته بودند اما هیچ پروندهای از عناصری که
بازداشت کرده بودند نداشتند. جلساتشان در خیابان فرشته برگزار میشد و
ساعت مشخص داشت و چیز مخفی نداشتند. لذا بچههای سپاه در بازجویی درماندند که چه کنند.
بچههای نخستوزیری دیگر در جریان بازجوییهای کودتای نوژه حضور نداشتند و پرونده و سابقه تودهایها را هم به سپاهیها ندادند. چراکه میگفتند بحث ما جاسوسی است و شما روی کودتا زوم کردهاید. در یک کلام پرونده حزب توده هایجک شد. اما پس از آن تحلیلهای خود را بولتن کردیم و به عرض آقایان رساندیم. نتیجه هم این شد که آیتالله خامنهای که رئیسجمهور بودند جلوی اعدام بقیه را گرفتند. یک عده از اینها را کشتند اما متوقف شد.
من و بچههای سازمان مجاهدین انقلاب اولین طرح تاسیس وزارت اطلاعات را تهیه کردیم. ایده این بود که
نهادهای اطلاعاتی متفرقاند و باید جمع شوند و بشود یکجا آنها را پاسخگو
کرد. سر این ماجرا با سه قوه دعوا شد، با سپاه درگیر شدیم. لاجوردی خیلی از
ما ناراحت بود که چرا دنبال وزارتخانهایم به جای تابع رهبری بودن اطلاعات. خود امام هم حتی ناراحت شده بودند. شهید محلاتی رفته بود پیش امام و گفته بود که میخواهند وزارتخانه درست کنند و اطلاعات در هیچ جای دنیا وزارتخانه نیست.من به سیداحمد آقای خمینی گفتم که اگر اطلاعات زیر نظر امام باشد همه
اتفاقات آن به پای امام نوشته میشود و درست نیست. بالاخره امام و دیگران
را راضی کردیم و طرح وزارتخانه شدن اطلاعات در مجلس رأی آورد. نیت من خیر
بود. اما وقتی اطلاعات وزارتخانه شد، گفتند که بالاخره نقشهاش را پیاده کرد.
به عنوان طرح و برنامه رفتیم برای سازماندهی اطلاعات. وزارتی نبود که
پست داشته باشیم، رفتیم و سازماندهی کردیم. سرویسهای اطلاعاتی را خوانده
بودم. اسناد ساواک و موساد و ترکیه و خیلیها را خوانده بودم و شروع به
طراحی داخلی ساختار وزارتخانه کردم. بعد هم رفتم و طراحی نظام آموزشی کردم
در وزارتخانه.
در
وزارت اطلاعات هیچ وقت برخوردی با بازداشتیهای بعد از انقلاب نداشتم. هر
کسی ادعا دارد بیاید و اعلام کند. کار من این نبود. نه بازجوی خوب بودم و
نه بازجوی بد. فقط و فقط برای آزادن شدن شاهسوندی کار کردم. درباره شاهسوندی حرفم این بود که او با ما نیست اما با سازمان[منافقین] بدتر است و بهتر است آزاد شود. معاون امنیت وزارت اطلاعات از من خواست که نظر بدهم که با او چه باید کرد. برای اظهارنظر سیاسی از من نظر مشورت گرفتند. من هم چند جلسه با او صحبت کردم. گفتم که
او با مسعود رجوی مشکل دارد و دشمن رجوی است. با ما خوب نیست اما بیخطر
است و میتوان ولش کرد برود. شاهسوندی رده بالایی داشت. میتوانست در خارج
فعالیت کند. آدم عاقل و سالم و باشعوری بود. مثل سعادتی که فهمیده بود مبارزه مسلحانه جواب نمیدهد. بنابراین به جای اینکه اعدام شود بهتر بود از او استفاده شود. بودن شاهسوندی بهتر از نبودناش بود. عفو هم دست رهبری بود و عفو شد و رفت پی کارش.
یک بار گفتند که کیانوری حاضر نیست خاطره بنویسد اما اگر تو از او بخواهی خاطره مینویسد. من هم قبول کردم. آن زمان خانه خودش بود و من رفتم خانهاش به من گفتند که صحبت کن و راضیاش کن خاطرات بنویسد که قبول نکرد.
در
ماجرای اتوبوس مرگ ارمنستان، یکی از همان نویسندهها آمد سراغ آقای
خوئینیها در روزنامه سلام و ماجرا را توضیح داد و ما باور نکردیم. بعد
اطلاعات دیگر رسید و فهمیدیم که ماجرا درست است به آقای هاشمی رفسنجانی گفتیم که حواستان باشد به این اتفاقات. آقای خوئینیها به آقای هاشمی گفت. در آن زمان من از وزارت خارج شده بودم. زمانی که آقای هاشمی دولت تشکیل داد، از وزارت اطلاعات برگشتم دولت. از این به بعد هم من کارهای نبودم. اینها همه حرف مفت است که بگویند در وزارت اطلاعات دو سعید[ سعید امامی و سعید حجاریان] بوده است.
من
کارمند نهاد ریاست جمهوری بودم و چند سال رفته بودم وزارت اطلاعات و بعد
دوباره برگشتم به دولت. بعد از تشکیل کابینه نزد آقای هاشمی رفتم و بهشان
گفتم که دیگر نمیتوانم در وزارت اطلاعات کار کنم. ایشان نیز به آقای فلاحیان دستور دادند که فلانی به صورت نیمه وقت به مرکز تحقیقات استراتژیک برود. منتها آقای فلاحیان از ما پرسید که
آنجا با کی کار میکنی. گفتم رئیسم آقای خوئینیها و مرئوسم بهزاد نبوی
است. وحشت کرد و گفت به کلی برو، نیمه وقت هم نمیخواهد اینجا باشی.
بنابراین لازم نبود استعفا دهم. همه دوستان ما هم آمدند بیرون و از سال 68
کسی از دوستان ما در وزارت نبود. حاضر نبودند با آقای فلاحیان کار کنند.
دو پروژه شروع شده بود که به نظر من نتیجهبخش نبودند. یکی روشنفکری دینی که دکتر سروش شروع کرده بود و دیگری هم توسعه اقتصادی که آقای هاشمی و تیم آقای طبیبیان شروع کرده بودند. من پیشبینی میکردم که
بدون توجه به یک رفرم سیاسی هر دوی این پروژهها به لحاظ اجتماعی به بنبست
میرسند و بدون توسعه سیاسی نمیتوان اصلاح دینی و اقتصادی کرد. پروژه
توسعه سیاسی اینطور کلید خورد.
پروژه
من شد نوسازی سیاسی در ایران. همان اصلاحات. من بودم و یک مشت اطلاعات
تئوریک و ارتباط با برخی چهرههای سیاسی. لذا به این نتیجه رسیدم که بروم درس بخوانم. مثل بچه آدم کنکور دادم و رفتم دانشگاه و از هیچ سهمیهای و مصوبهای هم استفاده نکردم. دور اولی بود که بعد از انقلاب فرهنگی برای فوقلیسانس کنکور برگزار شد و تعداد شرکتکنندهها زیاد بود. کنکور دادم و دانشگاه تهران قبول شدم.
بورسیه هیچ جا نبودم .دولت هیچ چیز به من نداد. الان حقوق بازنشستگیام را
هم نمیدهند. خلاصه، فوقلیسانس و دکترای علوم سیاسی خواندم.
نزد آقای هاشمی رفتم و گفتم میخواهم روی توسعه سیاسی کار کنید و ایشان گفت که توسعه سیاسی چیزی است که در دنیا وجود دارد یا این که خودتان از روی واژه توسعه اقتصادی آن را درست کردهاید؟
ما
بخش توسعه سیاسی را در مرکز تحقیقات استراتژیک راهاندازی کردیم تا این
پروژه را پیش ببریم. معاونت ما پنج گروه داشت. گروه انقلاب اسلامی، گروه
دولت که میخواست بپردازد به اینکه ماهیت دولت در ایران چیست، گروه رفتار سیاسی، گروه فرهنگ سیاسی و گروه نوسازی سیاسی. ما میخواستیم از دل این بحثها یک «پالیسی پیپر» در بیاید برای آقای هاشمی. منتها آقای هاشمی علاقهای به این مباحث نداشت. آقای هاشمی یک گیر داشت و میگفت که انگار اینجا تحریریه روزنامه سلام است و اینجا را برای پشتوانه فکری روزنامه سلام درست کردهاید. ما معتقد بودیم که آقای هاشمی هر نظری را میخواهد داشته باشد اما ما باید کار خودمان را بکنیم و ایشان هم بالاخره خواهد فهمید که پروژهاش به بنبست میرسد و توسعه اقتصادی عوارضی دارد که ناچار پیش نیاز رفع آنها توسعه سیاسی خواهد بود.
آقای هاشمی دور دوم که رای آورد دیگر با آقای خوئینیها کار نکرد. مجمع روحانیون مبارز با آقای هاشمی مشکل پیدا کرده بود. دور دوم، مجمع از آقای هاشمی دفاع کرد اما آقای هاشمی گفت که
مجمع اگر از من دفاع نمیکرد به زبالهدان رفته بود و مجبور بودند از من
حمایت کنند. آقای هاشمی مجمع را مسخره کرد. آقای موسوی خویینی ها هم
روزنامه سلام برایش جدی شده بود و وقتش را در سلام میگذاشت. کمتر میآمد.
آقای هاشمی هم آقای روحانی را رئیس مرکز کرد. اما من و بهزاد نبوی تا دوم
خرداد در مرکز تحقیقات بودیم. ما میگفتیم که با هاشمی باید کار کرد و نباید او را رها کرد. احساس میکردم که هاشمی کمکم به ما و توسعه سیاسی میرسد. من روزها در مرکز تحقیقات بودم و عصرها میرفتم روزنامه سلام و هفته نامه عصرما.[ ارگان سازمان مجاهدین انقلاب]
آقای خوئینیها برای خودش پرنسیپ داشت. نمیتوانست قبول کند که هاشمی به کل مجمع توهین کند. آقای هاشمی به سمت راست رفته بود و بشارتی و گلپایگانی و آلاسحاق را وزیر کرد.
در آغاز نوسازی سیاسی آقای خاتمی رفت داخل آفیس. خاتمی میگفت وظیفه من اداره کشور است و وظیفه سیاسی دیگری ندارم. خاتمی ابا داشت که عنصر حزبی تلقی شود. دوست داشت مردمی باشد اما حزبی نباشد. پیشنهاد شد که
برویم عضو سازمان مجاهدین انقلاب شویم و چند جلسه هم با سازمان گذاشتیم.
اما محمد سلامتی گفت صبر کنید تا مرامنامه ما اصلاح شود. گفتیم کی اصلاح
میشود. گفتند یک سال کار دارد. تصورات سازمان عوض نشده بود. سازمان یک
مینیبوس بود و جا نداشت. ظرفیت نداشت و حرف ما این بود که دوم تیر 20
میلیون آدم به صحنه آورده و نیاز به حزب فراگیر دارد. نیاز به جبهه دارد.
سازمان پذیرای 120 امضاکننده موسسین جبهه مشارکت نبود و ظرفیت حضور آنها
را نداشت. سازمان اصلاً در استانها عضو نداشت و میگفت که همان سمپات کافی است.
توسعه سیاسی عوارض داشت و خیلی زود پس از دوم خرداد عوارض آن سر ماجرای قتلها مشخص شد میدانستیم که مشکلاتی خواهد بود اما پیشبینی نمیکردم که کار به ترور برسد. بعید میدانستم.
من کلا طرفدار اصلاحاتم و اصلاحاتچیام چریک نبودهام و نیستم.
۱۳۹۱ شهریور ۷, سهشنبه
۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه
۱۳۹۱ شهریور ۵, یکشنبه
پیغام یک استاد و رئیس سابق دانشگاه ایران
پیغام یک استاد و رئیس سابق دانشگاه ایران
Betreff: | Iranistik-Professur |
---|---|
Datum: | 23 Aug 2012 16:12 GMT |
Von: |
همراه با تهدید های نظامی آمریکا و اسرائیل علیه ایران،
همراه با تحریم و تنبیه اقتصادی ایران، همراه با حذف نام خلیج فارس از جستجوگر
گوگل حال نوبت تحریم فرهنگی رسیده است. دانشگاه مونیخ رشته دانشگاهی ایرانشناسی
را از برنامه خود کنار گذارده است. ظاهرا دیگر ایرانی نباید باشد تا کسی آنرا
بشناسد.
دانشجویان این رشته در مونیخ دست به اعتراض زده اند و
به جمع آوری امضاء اعتراضی مشغولند. تا با فشار به مقامات دولتی آلمان مجددا
رشته ایرانشناسی به کار خود ادامه دهد.
من پیوند این بیانیه را برای امضاء
خدمت همه دوستان می فرستم تا آنرا وسیعا پخش
کنند.
طرز کار: وقتی صفحه را باز کردید با نام خود و ای میل
خود مضاء می کنید و به صفحه بعدی می روید. در صفحه بعدی از شما تقاضای کمک مالی
هم می کنند که شما می توانید آنرا نادیده
بگیرید و از صفحه خارج شوید. نام شما برای اعتراض ثبت
می شود. این خبر را به همه ایرانی ها در جهان برسانید
Liebe Freunde
LMU hat beschlossen die Professur
für Iranistik abzustreichen. Gegen
diese Entscheidung haben wir- die Studierende und Freunde der Iranistik-
eine Petition organisiert.
Wir beabsichtigen die Entscheidung wieder rückgängig
zu machen. Dazu brauchen wir
Unterstützung.
Weitere Info erhalten sie unter der
Link:
Thank you for signing the "Streichung der W2 Iranistik-Professur" petition@iPetitions.com.
Your signature is valuable and makes a real difference. Please encourage others to sign the petition as well. Forward the text below to everyone who might be interested:
۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه
حمد جعفری-سعید حجاریان، بانی و پایه گذار قانونی کردن شکنجه در سازمان اطلاعات و امنیت "دموکراتیک!!"
حمد جعفری-سعید حجاریان، بانی و پایه گذار قانونی کردن شکنجه در سازمان اطلاعات و امنیت "دموکراتیک!!"
«
شنيده شد فرموده ايد: فلاني مرا شاه و اطلاعات مرا ساواك شاه فرض مي كند.
البته حضرتعالي را شاه فرض نمي كنم ولي جنايات اطلاعات شما در زندانهاي شما
روي شاه و ساواك شاه را سفيد كرده است. من اين جمله را با اطلاعات دقيق مي
گويم.»
«
چون تلقی شان این بود که "رهبری فوق قانون" است. ولی می گفتند اگر از داخل
مجلس چنین طرحی را بیاورند، قطعاً رد می کنیم. چون ما هستیم و قانون
اساسی. من به حاج احمد آقا گفتم اولاً این مسئله ایراد قانون اساسی دارد.
حالا آقایان شورای نگهبان خودشان راه پیش پای ما گذاشتند و گفتند ایراد
قانون اساسی را می شود درست کرد، اما بنده
خدمت شما عرض می کنم و به آقا هم بفرمائید که اگر فردا یک سیستم اطلاعاتی
متمرکز را زیر نظر رهبری درست کردیم، هر اتفاقی که در آن افتاد به پای
ایشان نوشته می شود. یعنی اگر یک نفر بیرون آمد گفت مثلاً من را آنجا شکنجه
کردند، چه کردند و چه نکردند، بالاخره مسئول امام است. آیا امام می پذیرد؟
حاج احمد آقا رفت و برگشت و گفت نه، آقا گفتند ما نمی خواهیم این چیز ها
را به ما بچسبانند. البته من این جملۀ مرحوم حاج احمد آقا را تا به حالا به
کسی نگفته ام. این باعث می شد که بچه هایی که در اطلاعات کار می کردند
شبهه دار شوند و بگویند وقتی که امام نپذیرد که ما زیر نظرش باشیم، لابد
نفس کار یک عیبی دارد. این بود که من به بچه ها نگفتم و به پائین منتقل
نکردم.»
از
ابوعلی سینا منقول است که مردم دارای دو خصیصه کم حافظگی و نابینائی هستد
که در نتیجه آن گذشته را به زودی فراموش می کنند و خود را عابد و زاهد نشان
می دهند.می گوید:« اما آنچه مرا بیش از هر چیز غمگین می سازد، این است که
مردم از نقیصه ای مضاعف رنج می برند: کم حافظه گی و نابینائی. در نتیجه این
قابلیت شگرف را دارند که کسانی را که تا دیروز از آنها نفرت داشتند، امروز
دوست بدارند و کسانی را که امروز دوست دارند، فردا از آن ها نفرت داشته
باشند.» (1) وقتی به این گفته می اندیشیدم، ابتدا فکر می کردم که مردم عادی
دارای چنین قابلیتی هستند، ولی حال که به تجربه تاریخی دوران خودمان می
نگرم، می بینم که بیشتر از مردم عادی، بخشی از سیاسیون، روشنفکران و یا
مدعیان مسائل استراتژیک و تاکتیک که خود در مرکز وقایع گذشته بوده و حد اقل
در استقرار و استمرار این دیکتاوری نقش مهمی داشته اند، نیز دچار این خصلت
فراموشی به عمد و یا به سهو و یا از راه خود را به تجاهل زدن گشته اند. که
از جمله اینان بخش قابل توجهی از اعضای
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را در بر می گیرد. وقتی کتابِ «برای تاریخ»
که گفتگوی سعید حجاریان با عمادالدین باقی را مطالعه می کردم، این مسئله
بیشتر برایم گویائی پیدا کرد. و بر آن شدم که حداقل بخشهائی از آن را برای
کسانی که به دنبال تحقق آزادی و حقوقمداری در کشور هستند - و دلشان برای
مردم و نه به سهیم شدن و یا بدست گرفتن قدرت - می تپد، نقل و روشن کنم.
شاید انگیزه ای برای فکر کردن کسانی باشد که می اندیشند که چرا در طول سی و
اندی سال است که مبارزات به اصطلاح اپوزیسیون به نتیجه نرسیده و هنوز این
رژیم دیکتاتور وغاصب آزادی و حقوق مردم پا برجاست. آنچه در زیر می
آید، هم بخشی از تاریخ و تجربه گذشته است که چگونه ما به دست خود، بر
استقرار و استمرار چنین رژیم کوشیده ایم و امروز که در دام همان رژیم
گرفتار آمده ایم، صدای دموکراسی خواهی و دموکرات منشی از حلقوممان بلند می
شود که بله ما از روز اول به دنبال دموکراسی، عدالت، آزادی، و حقوق مردم
بوده ایم.
آقای عماد الدین باقی در کتاب «برای تاریخ» (2) می نویسد:
«...سعید
که به حق می توان او را بنیان گذار صالح وزارت اطلاعات نامید در مجلس
شورای اسلامی از تشکیل یک نهاد دموکراتیک اطلاعاتی و امنیتی سخن می گفت که
باید در برابر ملت پاسخگو باشد.»(3)
در
مورد نهاد اطلاعات و امنیت، « دموکراتیک » بودن معنا و مفهومی دارد؟ تا به
حال در جهان و در کشورهائی که نسبتاً کم و زیاد با نظام دموکراسی نظیر
کشورهای اروپائی، آمریکا و... اداره می شوند، کسی نهاد اطلاعاتی و امنیتی
دموکراتیک دیده است و اصلاً نهاد دموکراتیک در مورد سازمانهای اطلاعاتی
امنیتی معنی و مفهوم دارد تا چه رسد به نظام دیکتاتوری ولایت فقیه که این
دومی آن باشد؟ پیشوند «دموکراتیک» برای وزارت اطلاعات و امنیت ساختن، آیا
دروغی نیست که برای به کرسی نشاندن نظرات گروهی و شخصی بدان داده شده است؟ و
یا برای اغفال خود و دیگران بوده است؟ و یا واقعاً آقای حجاریان که بیان
کننده این اصطلاح است، در آن زمانی که در صدد ساختن وزارت اطلاعات متمرکز
بود، به دموکراسی برای اداره کشوراعتقاد داشت تا وزارت اطلاعات ساخت او هم
بنا به قول خودش دموکراتیک باشد؟ برای روشن شدن این مسئله:
الف-ابتداء به گفتگویش با باقی و
ب- سپس به بعضی از اعمال سازمان مطبوعش یعنی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که ایشان عضو بلند پایه اش بوده است پرداخته خواهد شد.
الف در مصاحبه با باقی:
آقای حجاریان در مورد چگونگی ساخت وزارت اطلاعات چنین توضیح می دهد:
«حجاریان:
خدمت شما عرض شود که ما بعد از انقلاب چشممان را باز کردیم دیدیم که ساواک
منحل شده و 17- 18 جریان اطلاعاتی در کشور به وجود آمده است. هرکنار و
گوشه ای یک تشکیلات اطلاعاتی وابسته به این کمیته، آن بخش از سپاه، ستاد
مبارزه با مواد مخدر آقای خلخالی، نخست وزیری، و خلاصه در جاهای مختلف
تشکیلات اطلاعاتی درست کردند. ما احساس کردیم که ایران بهشت جاسوسان شده
است. هیچ سیستم اطلاعاتی دقیقی وجود نداشت...چیزهای مهم دیگری آن موقع
موجودیت نظام تازه تأسیس جمهوری اسلامی را تهدید می کرد. ما به اینجا
رسیدیم که ادارۀ این مملکت بدون اطلاعات نمی شود. بالاخره جمهوری اسلامی
طاغوت را منحل کرده، اما بایستی یک سیستم اطلاعاتی که ساختارش دموکراتیک
باشد به وجود بیاید. با تعدادی از دوستان نشستیم و اولین طرح تشکیل سیستم
اطلاعاتی مملکت را در دوران مجلس اول ریختیم. طرح را به آقای مرتضی الویری
که نماینده و هم خط سیاسی مان در مجلس بود، دادیم. او هم پانزده – شانزده
امضاء جمع کرد. این اولین پیش نویس یا مصوبۀ تشکیلات سیستم اطلاعاتی بود که
ما به مجلس اول دادیم...بنده برای پیگیری طرح تشکیلات اطلاعات کشور در
مجلس هم نماینده مرحوم رجائی بودم و بعد هم نمایندۀ مهندس موسوی.»(4)
آقای
حجاریان برای ایجاد سیستم اطلاعاتی دموکراتیک متمرکز دلیل می آورد که « ما
به اینجا رسیدیم که ادارۀ این مملکت بدون اطلاعات نمی شود... بایستی یک
سیستم اطلاعاتی که ساختارش دموکراتیک باشد به وجود بیاید. با تعدادی از
دوستان نشستیم و اولین طرح تشکیل سیستم اطلاعاتی مملکت را در دوران مجلس
اول ریختیم.» اینکه بعد از انقلاب هیچ سیستم
اطلاعاتی وجود نداشت عاری از حقیقت است. درست است که ساواک در آخرین
روزهای انقلاب ظاهراً منحل شد اما نه پرسنل آن رفتند و نه اسناد و مدارک آن
در تهران به دست کسی افتاد. مهندس بازرگان در روز 23 بهمن با تلفن، سپهبد
حسین فردوست (از دوران طفولیت، دوست و همدوره و یار و غار و مشاور پشت پرده
و همیشگی محمدرضا پهلوی) به محل خود که تیمسار قرنی هم آنجا بوده احضار می
کند و بعد از اینکه وی به محل می رود، تیمسار قرنی از وی می خواهد که 4
نفر را برای فرماندهی نیروی زمینی، هوائی و دریائی و ساواک به نخست وزیر
مهندس بازرگان معرفی کند. او هم سپهبد هوشنگ حاتمی را برای نیروی زمینی،
سپهبد آذر برزین را برای نیروی هوائی، دریادار احمد مدنی را برای نیروی
دریائی و سپهبد مقدم را برای ساواک معرفی می کند. مقدم ابتدا نمی پذیرد ولی
وقتی فردوست به او تلفن می کند، و مطلب را می گوید مقدم می پذیرد.(5)
خاطرات
مرحوم آيتالله منتظرى نيز حاكى از اينستكه سپهبد مقدم رئيس ساواك با
روحانيون و سران انقلاب در ارتباط بوده و قرار نبوده که اعدام شود « ولى
منتخب آقای خمینی، آقاى شیخ صادق خلخالى حاکم شرع مقدس اسلام، مقدم را نيز
اعدام كرد.»(6) وی متذکر می شود که وقتی که می خواسته به پاریس نزد امام
برود، در منزل مطهری به دیدار منتظری می رود و سه پیام برای آقای خمینی
میدهد. و هنگامی که مرحوم منتظری در پاریس صحبتهای مقدم را برای ایشان نقل
می کند، آقای خمینی خیلی تعجب می کند و می گوید: «"عجب! مقدم اين حرفها را
گفت؟!" » (7)
اينجانب
بعد از اعدام مقدم، تمام پرونده بازجويى (در همان حدی که بازجویی شده
بود!! ) و پرسنلى او را در دادستانى انقلاب مطالعه كردم كه در آن دو نكته
حائز اهميت بود:
1- پرونده حكايت از اين داشت كه وى در گذشته با دكتر بهشتى رابطه نزديك داشته،
2- انجام بعضى از امور در دوران انقلاب با نظر و مشاوره با دكتر بهشتى انجام پذيرفته است.
دکتر
یزدی هم می گوید که با یکی از مدیران کل ساواک مطالعه ای در مورد ساواک
انجام می دهد و اداره دوم و هشتم آن و تیمهای تعقیب و مراقبت را فعال می
کند (8)
بعضى
ها فكر مى كنند كه سازمانهاى اطلاعاتى- امنيتى رژيم شاه متلاشى و از بين
رفت. در حاليكه دستگاههاى اطلاعاتى- امنيتى رژيم گذشته، تمام و كمال به
رژيم جديد انتقال پيدا كرد و همه آن روشها و تجربه ها، همراه با اسناد و
مدارك كامل آن، در سازمان اطلاعات و امنيت بنياد گرفته جمهورى اسلامى
متمركز گرديد.
بلافاصله
پس از تشكيل هسته اوليه سپاه پاسداران، بخش اطلاعات و امنيت آن شكل گرفت و
بسرعت به همه جا گسترش پيدا كرد و چون غالب مراكز ساواك، در شهرستانها و
مراكز كل ساواك در تهران، مقر سپاه پاسداران شده بود، از همان بدو شكلگيرى،
سپاه به اطلاعات و تجربه هاى ساواك در زمينه هاى مختلف دسترسى پيدا كرد.
تمام
دستگاههاى اطلاعاتى- امنيتى رژيم شاه در ساواك و دفتر ويژه اطلاعات متمركز
بود و اين دو مركز، دست نخورده تحويل رژيم نوپاى انقلاب گرديد. ساير
دستگاههاى اطلاعاتى رژيم گذشته هم نظير ركن دوم ارتش (اطلاعات و ضد
اطلاعات)، اطلاعات شهربانى و... در چمبره اين دو سازمان بود و آن دو بر
كليه آنها مسلط بودند و در حقيقت چنانكه از چارت تشكيلاتى و شرح وظايف دفتر
ويژه اطلاعات مشهود است، اين دفتر بمنزله مغز متفكر دستگاههاى اطلاعاتى-
امنيتى شاه عمل مى كرده و بر همه آنها نظارت تام داشته است.
البته
در بعضى از شهرستانها، مراكز ساواك را مردم تسخير كردند و كم و زياد در
بعضى از مناطق، مردم از بعضى از مسائل اطلاعاتى و بعضى از پرونده هاى ساواك
مطلع شدند. ولى خيلى زود جلو اين كار گرفته شد و اسناد و مدارك را از
دستبرد افراد محفوظ نگاه داشتند و سريع مقر
ادارات ساواك در سراسر كشور به مقر پاسداران، كميته و يا دادستانى انقلاب
تبديل گرديد. گروهى از مردم همراه با پاسداران روز 23 بهمن، بدرون محوطه
مركز اصلى ساواك در سلطنت آباد تهران راه يافتند و در محوطه آن بگشت و گذار
پرداختند. "افراد مسلح مردم را حدود ساعت يك بعد از ظهر از ساختمان ساواك
بيرون كردند و آنرا تحت مراقبت شديد قرار دادند و از ورود افراد جلوگيرى
كردند و خود در آنجا مستقر شدند" (9)
در
مورد سازمان ديگر اطلاعاتى- امنيتى، يعنى دفتر ويژه اطلاعات چنين عمل شد و
دست احدى به آنجا نرسيد و كسى از كم و كيف آن مطلع نشد. ارتشبد حسين
فردوست تا روز 22 بهمن سال 57، در دفتر ويژه اطلاعات مشغول فعاليت بود (10)
و بعد از آن با مرحوم قَرَنى و كسان ديگر از سران انقلاب در تماس بود و
پسرش نيز تا يكسال و نيم بعد از انقلاب در وزارت خارجه مشغول كار بود (11) و
احدى متعرض او نشد. ارتشبد حسين فردوست از جمله با سرهنگ معمار صادقى كه
تا مدتها در نخست وزيرى مشغول كار بوده، با بعضى از سران انقلاب در تماس و
ارتباط بوده است. (12)
تيمسار
قرنى خود يك افسر اطلاعاتى(ركن دوم ستاد ارتش) و زمانى فرمانده مراكز
اطلاعات ارتش شاهنشاهى بود، از تجربه كافى در امر اطلاعات و امنيت برخوردار
بود، با كمك وى طرحى تهيه شده بود كه براساس آن طرح، كارمندان ساواك در يك
طبقه بندى جديد در رژيم جديد بكار گمارده شوند. اما چون در اوايل پيروزى
انقلاب اين طرح به مذاق خيلى ها خوش نمى آمد و علاوه بر آن اجراى آن طرح از
طريق سپهبد قرنى و دولت موقت، همآهنگ با قبضه كردن قدرت و ايجاد ديكتاتورى
جديد توسط بعضى از گروههاى دست اندركار نبود، آن طرح در آن موقع تا حدودى
معوق ماند. ولى بعداً همان طرح بصورت ديگرى به اجرا درآمد و ساواكى ها بكار
برگردانده شدند و حتى حقوق عقب مانده آنان نيز پرداخت شد.(13)
زمانی
که مرا در خرداد 60 بدستور لاجوردی دستگیر و در زندان بودم، ساواكی هايى
كه به زندان افتاده بودند، بر اساس اطلاعاتى كه در دست داشتند، وضعيت و
سرنوشت كارمندان ساواك را براى نگارنده چنين بيان مى كردند: ما كارمندان و
متخصصين ساواك سه دسته شديم. بعضى ها كه در همان روزهاى اوايل انقلاب
دستگير شدند، غالباً اعدام شدند. دسته ديگر را كه كمى ديرتر دستگير كردند،
به حبسهاى مختلف محكوم كردند و كسانى را هم كه از دستگيرشدن مصون مانده
بودند باضافه زندانی شده ها که آزاد شده بودند، با پرداخت حقوق معوقه به
كار دعوت كردند. تا در سال 63 که طرح تشکیل سیستم اطلاعاتی متمرکز
«دموکراتیک!!»، ریخته می شود، وضعیت اطلاعاتی امنیتی کشور چنان که آقای
حجاریان توصیف می کند که « ایران بهشت جاسوسان شده» و یا نبود اطلاع لازم و
کافی «موجودیت نظام تازه تأسیس جمهوری اسلامی را تهدید» می کرده است، با
امور واقع همخوانی ندارد. ارگانهای اطلاعاتی نظیر ساواک تحت نام جدید
«ساواما»، رکن دوم ارتش و شهربانی، اطلاعات سپاه و دادستانی ها، در نخست
وزیری وجود داشت و به نوعی با هم همآهنگی داشتند. البته آنچه که « موجودیت
نظام تازه تأسیس جمهوری اسلامی را تهدید » می کرد، نه کمبود اطلاعات، بلکه
مقاومت مردم از استقرار پیدا نکردن دیکتاتوری و انحصار طلبی بود که اگر
منظور آقای حجاریان همین است حق با اوست. چون هنوز آن سیستم سرکوب همه
جانبه مستقر و مشروعیت پیدا نکرده بود. و تمام اینها بهانه تراشی برای
ایجاد همان سازمان مخوف جهنمی سیستم اطلاعات "دموکراتیک!" متمرکز بود که
مرحوم منتظری در سال 65 به درستی به آقای خمینی پیام می دهد:
«
شنيده شد فرموده ايد: فلاني مرا شاه و اطلاعات مرا ساواك شاه فرض مي كند.
البته حضرتعالي را شاه فرض نمي كنم ولي جنايات اطلاعات شما در زندانهاي شما
روي شاه و ساواك شاه را سفيد كرده است. من اين جمله را با اطلاعات دقيق مي
گويم.» (14)
برگردیم
به اصل مطلب. آقای حجاریان توضیح می دهد که « در آن موقع در سپاه و قوه
قضائیه هر کدام مایل بودند که اطلاعات باید تابع آنها باشد. رئیس مجلس
[هاشمی رفسنجانی] هم مایل بود که در اختیار سپاه باشد.( 15) «بعضاً هم از
حاج احمد آقا شنیده می شد که نظراتی ابراز می کردند که تابع رهبری باشد.
نمایندۀ رئیس جمهور وقت [آقای خامنه ای] هم به کمیسیون تلفیق می آمد و
نظرشان این بود که اطلاعات باید سازمانی باشد تابع ریاست جمهوری، چون
اطلاعات ابزار ستادی ریاست جمهوری است. نظر عمده ای را که ما بیان می کردیم
و مدافع آن بودیم، این بود که اولاً در سیستم اطلاعاتی مملکت باید تمرکز
وجود داشته باشد، یعنی امور جاسوسی و ضد جاسوسی و ضد براندازی و جمع آوری
اطلاعات پنهان و حراست ها و غیره باید تمرکز داشته باشد و از آن گذشته باید
به گونه ای دموکراتیک سازمان دهی شوند، یعنی بشود از تشکیلات اطلاعات حساب
کشی کرد و به جائی پاسخگو باشد که خصلتی دموکراتیک دارد، و از نظر ما، آن
جایگاه، مجلس بود، چون مجلس به هر حال نمایندۀ مردم است و ملت انتخاب می
کند و وزیر باید از مجلس رأی اعتماد بگیرد...مسئله دموکراتیک بودن ساختار
سیستم اطلاعاتی جزء دغدغه های ذهنی ما بود.»(16) وی علت اینکه باید تابع
مجلس باشد را چنین توضیح می دهد:
«
من اجمالاً این دلایل را عرض می کنم. یکی این که امور اطلاعاتی منجر به
امر سیاست گذاری می شود و از آنجا که دولت، پیشینۀ سیاست گذاری را به عهده
دارد، سرویس اطلاعاتی می تواند دولت را در امر سیاست گذاریش یاری کند. دادن
اطلاعات به هر جای دیگری جز دولت، منجر به این خواهد شد که مرکز دیگری
برای سیاست گذاری در مملکت بوجود بیاید. »(17) وی ادامه می دهد:
«
به یاد دارم که عده ای به امام گفته بودند که اینها می خواهند اطلاعات را
وزارتخانه بکنند و در کجای دنیا اطلاعات وزارتخانه است؟ امام هم به حاج
احمد گله کرده بود که کجای دنیا آمدند سیستم اطلاعاتیشان را وزارتخانه
کردند که شما بخواهید دومی باشید؟ این را به من گفتند. من هم به مرحوم حاج
احمد آقا گفتم منعی برای سازمان کردن اطلاعات وجود ندارد، اگر بخواهید ما
تلاش می کنیم که اطلاعات سازمانی باشد تابع رهبری، فقط دوتا مشکل هست. یکی
شورای نگهبان است- چون آن موقع استدلال شورای نگهبان این بود که اصلی که
اختیارات رهبری را استقرا و استقصا می کند محصور در همین بندهاست- اعضای
شورای نگهبان هر وقت ما با آنها سر این موارد جلسه می گذاشتیم مکرر می
گفتند عدد مفهوم دارد ... حرفشان این بود که ما این کار را نمی
کنیم، اما اگر خود امام اراده کرد چیزی را درست بکند ما "نه" نمی گوئیم.
کما اینکه وقتی امام مجمع تشخیص مصلحت را درست کرد شورای نگهبان مخالفت
نکرد. چون تلقی شان این بود که "رهبری فوق قانون" است. ولی می گفتند اگر از
داخل مجلس چنین طرحی را بیاورند، قطعاً رد می کنیم. چون ما هستیم و قانون
اساسی. من به حاج احمد آقا گفتم اولاً این مسئله ایراد قانون اساسی دارد.
حالا آقایان شورای نگهبان خودشان راه پیش پای ما گذاشتند و گفتند ایراد
قانون اساسی را می شود درست کرد، اما بنده خدمت شما عرض می کنم و به آقا هم
بفرمائید که اگر فردا یک سیستم اطلاعاتی متمرکز را زیر نظر رهبری درست
کردیم، هر اتفاقی که در آن افتاد به پای ایشان نوشته می شود. یعنی اگر یک
نفر بیرون آمد گفت مثلاً من را آنجا شکنجه کردند، چه کردند و چه نکردند،
بالاخره مسئول امام است. آیا امام می پذیرد؟ حاج احمد آقا رفت و برگشت و
گفت نه، آقا گفتند ما نمی خواهیم این چیز ها را به ما بچسبانند. البته من
این جملۀ مرحوم حاج احمد آقا را تا به حالا به کسی نگفته ام. این باعث می
شد که بچه هایی که در اطلاعات کار می کردند شبهه دار شوند و بگویند وقتی که
امام نپذیرد که ما زیر نظرش باشیم، لابد نفس کار یک عیبی دارد. این بود که
من به بچه ها نگفتم و به پائین منتقل نکردم.»(18)
آنچه
را که آقای حجاریان در فرازهای فوق بیان کرده در عرف و لباس فقهی بدان
توریه و دروغ مصلحت آمیز، نام داده اند که خود نوعی دروغ است. و شاید آقای
حجاریان هم که از فقه سررشته داشته دست به چنین توریه و یا دروغ مصلحت
آمیزی زده تا هم دنیای خود را داشته باشد و هم در آخرت بهشت را برای خود
ذخیره کرده باشد!! البته اگر با دروغ بتوان برای خود بهشت را ذخیره کرد.
آقای حجاریان که می خواسته « اطلاعات دموکراتیک » متمرکز بسازد، خواسته یا ناخواسته چندین نکته را فاش کرده است:
1-
به طور دقیق می دانسته که این وزارت اطلاعاتی که درست می کند در آنجا
شکنجه و داغ و درفش بکار برده می شود و مردم را در آنجا شکنجه می کنند و یا
بهتر بگویم به شکنجه گاه مردم تبدیل می شود.
2-
ایشان و سایر همکارانش مخالف شکنجه نبوده اند که اگر مخالف بودند به حاج
احمد آقا نمی گفت که اگر«سیستم اطلاعاتی متمرکز را زیر نظر رهبری درست
کردیم هر اتفاقی که در آن افتاد به پای ایشان نوشته می شود...».
این
حرف دقیقاً می رساند که شما سازمانی عمل کرده اید و نه اینکه پیرو امام
بودید. اگر بواقع پیرو امام بودید و نه پیرو سازمان خود، حد اقل می بایست
که این حرف حاج احمد آقا که « آقا گفتند ما نمی خواهیم این چیز ها را به ما
بچسبانند » را به سایر دوستان و بچه های اطلاعات می گفتید.
3-
اولاً، حجاریان و سازمان مطبوع و دوستان و همکارانش، نه تنها پیرو خط امام
و ولایت فقیه نبوده بلکه از آن بعنوان ابزاری در دست سازمان خود برای در
اختیار قرار داشتن قدرت عمل می کرده است. اگر غیر از این بود، بنا بود که
وقتی با توضیحات ایشان به احمد آقا و در نتیجه آقا می گوید که « ما نمی
خواهیم این چیز ها را به ما بچسبانند». این چیزها که آقای خمینی گفته نمی
خواهد به ایشان چسبیده شود، - حسب توضیح آقای حجاریان، شکنجه و داغ و درفش
بوده است – پیام آقای خمینی را به بچه های سازمان اطلاعات منتقل می کرد، تا
هر شخصی با آگاهی و چشمی باز در آنجا به کار ادامه دهد و یا آنجا را ترک
کند. بنابراین شما و سازمانتان به شکنجه کردن دموکراتیک موافق بودید؟! ثانیاً
شما با بچه های اطلاعات هم ترفند زده اید و آن ها را از حقیقت کار و نظر
خود مطلع نکرده اید. با بچه های اطلاعات هم سازمانی عمل کرده اید و با این
حساب می شود گفت که: شما و سازمانتان با شکنجه مخالفان و منتقدین نه تنها
مخالف نبوده بلکه شما و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، بانی قانونی کردن
شکنجه - که امروز دست راستی ها را به قول خود متهم بدان می کنید - بوده
اید.
4-
دقیقاً سازمانی عمل کرده و کوشش می شده که سازمان اطلاعات متمرکز به نحوی
ساخته شود که در اختیار سازمان خودتان باشد. شما حتی کاری کردید که در آن
تاریخ نماینده رهبری هم در وزارت اطلاعات نباشد. با کوشش و ترفندهای شما و
دوستانتان می گوئید:
«
در سال 63 قانون وزارت اطلاعات تصویب شد. حالا بماند که چه شد که آقای ری
شهری وزیر اطلاعات شد و چرا اصلاً به این سمت رفتیم که وزیر اطلاعات باید
مجتهد باشد و چرا نمایندگان، ایشان را مطرح کردند و نظر ما چه بود و نظر
دولت چه بود...فعلاً وارد این بحث نمی شویم.
بحث
این بود که وقتی یک سیستم پر قدرت اطلاعاتی درست می شود، از کجا بدانیم که
یک وزیر مکلا فردا چگونه خواهد شد ...لذا باید به نوعی به سیستم ولائی
متصل باشد. اما راهش چیست؟ یکی از راهها این است که نمایندۀ رهبری در آنجا
باشد، مثل سپاه که نمایندۀ ولی فقیه داشت. بعد بحث شد که نمایندۀ ولی فقیه
خیلی مشکل ایجاد می کند و با وزیر دعوا می کند و دودستگی و تزاحم مأموریت و
دو فرماندهی می شود و این خیلی خطرناک است. پس بیائیم شرط بگذاریم که وزیر
باید مجتهد باشد تا اگر حکمی کرد فقط حکم اداری نباشد، بلکه حکم شرعی هم
باشد. البته این پیشنها دولت نبود.
این
پیشنهاد بعضی از نمایندگان مجلس بود که الآن موضع راست دارند...وقتی طرح
تمام شد یک دفعه بلند شدند و این فوریت را آوردند و رأی آورد. دولت هم نظری
نداشت. این نکته هم در صورت مذاکرات هست. آقای هاشمی رئیس مجلس از من
پرسید نظر دولت چیست؟ گفتم دولت نظری ندارد. دولت در مورد این شرط نظر خاصی
نداشت.» (19)
در این فراز چندین نکته حائز اهمیت است:
1-
در اینجا از اصل مسئله که خود مطرح می کند و می گوید:« چه شد که آقای ری
شهری وزیر اطلاعات شد و چرا اصلاً به این سمت رفتیم که وزیر اطلاعات باید
مجتهد باشد و چرا نمایندگان ایشان را مطرح کردند و نظر ما چه بود و نظر
دولت چه بود...فعلاً وارد این بحث نمی شویم.» وارد اطلاعاتی که از حقوق ملت
است و ملت باید بداند چه شده است که چنین چیزی که مثل بختک بر سر تمامی
ملت و حتی دوستان خودشان افتاده، چرا چنین شده است و از گفتن آن طفره می
رود. اما در توضیحات این مسئله روشن خواهد شد که چرا؟ وی در موارد فوق لب
به سخن نمی گشاید.
2-
وقتی گفته می شود که باید «یک سیستم پر قدرت اطلاعات» ساخته شود، یعنی
اینکه این سیستم اطلاعاتی بتواند حاکم بر مقدرات مردم باشد و هر صدائی را
در نطفه خفه کند. شاید شما فکر کنید که من پیش داوری می کنم و از پیش خود
چنین نکته ای را مطرح می کنم؟ کمی دیر تر که اعمال سازمان که از زبان آقای
بهزاد نبوی عنوان شده است را خواهم گفت، ملاحظه می شود که این سازمان بر
اثر قلع و قمع همه مخالفین و یا معترضین تجربه به دست آورده، حال به این
نتیجه رسیده که از طریق «یک سیستم پر قدرت اطلاعات» که فکر می کردند که در
اختیار خودشان باقی خواهد ماند، عمل می کنند.
3-
وقتی «یک سیستم پر قدرت اطلاعات» ساخته می شود، طبیعی است که باید در
اختیار ارگانی باشد. دیدم که با طرفند ظریف که« هر اتفاقی که در آن افتاد
به پای ایشان نوشته می شود. یعنی اگر یک نفر بیرون آمد گفت مثلاً من را
آنجا شکنجه کردند، چه کردند و چه نکردند، بالاخره مسئول امام است.» مانع از
این شد که این « سیستم پر قدرت اطلاعات»، در اختیار ولی فقیه زمان یعنی
آقای خمینی باشد. ولی حساب شده، از طرف دیگر چنان مسئله را پیش می برد که«
سیستم پر قدرت اطلاعات» به صورت صوری تحت امرابواب جمعی دولت باشد، یعنی
وزارتخانه و وزیر داشته باشد، اما در حقیقت در اختیار دولت نباشد، چون وزیر
کلاهی (غیر معمم ) را قبول ندارد. میگوید: مسئولِ این « سیستم پر قدرت
اطلاعات»، «باید به نوعی به سیستم ولائی متصل باشد.» حتی برای اینکه مثل
سپاه نماینده ولی فقیه در آنجا نباشد می گوید:« نمایندۀ ولی فقیه خیلی مشکل
ایجاد می کند و با وزیر دعوا می کند و دودستگی و تزاحم مأمریت و دو
فرماندهی می شود و این خیلی خطرناک است.» پس برای اینکه این خطر ایجاد نشود
حل مسئله به این است که « پس بیائیم شرط بگذاریم که وزیر باید مجتهد باشد
تا اگر حکمی کرد فقط حکم اداری نباشد، بلکه حکم شرعی هم باشد.» البته در
اینجا برای اینکه از فشار روحی که در اثر این عمل به او وارد شده بکاهد و
یا خود را در این مورد بی گناه جلوه دهد، می افزاید که « البته این پیشنهاد
دولت نبود.»
اما
برای اینکه بدانیم خود ایشان و دولت میرحسین موسوی چقدر با این عمل و این
پیشنهاد که «شرط بگذاریم که وزیر باید مجتهد باشد تا اگر حکمی کرد فقط حکم
اداری نباشد، بلکه حکم شرعی هم باشد.» موافق بوده اند و در حقیقت خواست خود
اینان بوده است، وقتی آقای هاشمی رئیس مجلس از ایشان که دولت را در مجلس
نمایندگی و پیش برنده طرح بوده می پرسد « نظر دولت چیست؟ گفتم دولت نظری
ندارد. دولت در مورد این شرط نظر خاصی نداشت. » (20) خیلی صریح و آشکار
اعلان می کند که دولت نظری ندارد، یعنی اینکه خواست خود او و دولت همین
بوده است.
حال
چرا آقای حجاریان به نمایندگی از دولت و سازمان مطبوع خودش که مجاهدین
انقلاب اسلامی است، دست به ساخت به قول خودش « سیستم پر قدرت اطلاعات» زده
اند و مانع شده اند که این سیستم در اختیار آقای خمینی باشد، حتی ولی فقیه
هم نمایندگی مثل سپاه در آنجا نداشته باشد ولی صوری در اختیار دولت باشد،
یعنی وزارتخانه و وزیر داشته باشد، اما وزیرش مجتهد باشد تا احکامش « فقط
حکم اداری نباشد، بلکه حکم شرعی هم باشد.» تا نیاز هم پیدا نکند که به
مسئول دولت پاسخگو باشد و یا در دولت مطرح کند. و آیا همین نکته مبنای
احکام شرعی و ترورهای داخل و خارج توسط وزارت اطلاعات نگشت؟! چرا
برای اینکه این احکام شرعی ترورها، از مجتهدی که به سیستم ولائی متصل است،
صادر می شد و نیاز هم نبود که به دولت و یا ارگان دیگری پاسخگو باشد.
4-
وی وقتی می خواهد که به ظاهر راه در اختیار گذاردنِ سازمان اطلاعات را به
احمد آقا نشان بدهد و در باطن او را منصرف کند که سازمان اطلاعات در اختیار
رهبر باشد می گوید که شورای نگهبان تلقی اشان این است« رهبری فوق قانون
است.». اما عملی که خودش انجام می دهد که وزارت اطلاعات در اختیار مجتهد
باشد، همان نوع تفکر است. یعنی در اختیار مجتهدی باشد که به کسی پاسخگو
نباشد و حکمش هم شرعی باشد.
5-
آیا به نظر شما نکات ذکر شده کوچکترین همخوانی با دموکراتیک بودن دارد؟ به
نظر و بنا به گفته صریح آقای حجاریان این نکات ذکر شده فاش می گویند که
هیچ وجه مشتریکی با دموکراتیک بودن ندارد. شما چطور؟!
6-
بر اساس گفته های فوق، آقای حجاریان و دوستان و سازمان مطبوعش یکی از
عوامل مهم سوار کردن آخوند بر مقدرات کشور است. و آنها به خیال و تصوراینکه
دیکتاتور به آنها وفادار خواهند ماند، و یا همیشه به آنها نیاز خواهد
داشت، چنین خدمتی کرده اند.
7-
آیا واقعاً شما تقوا و دینی داری را در آخوند می دیدید، که حاضر نبودید
وزارت اطلاعات وزیر کلاهی داشته باشد و یا اینکه خیر آخوند را در دست خود و
قدرت خود می دیدید؟ شما اگر واقعاً با صداقت این حرفها را زده اید، آیا
این حرفها با «دموکراتیک بودن» می خواند؟
آقای
حجاریان در مورد شکنجه و اتهاماتی که به او زده اند چنین پاسخ می دهد:
«این حرفها را رجوی بعد از دوم خرداد می زند و به نظر من این حرفها را در
اقتفای دوستان داخلی می زند. البته از او بیش از این انتظار نیست. اما خوب،
سَلّمنا که این اتهاماتی که به ما می زنند درست باشد. متهم
کنندگان لاجرم منظورشان این است که این اتفاقات در زمان امام اتفاق افتاده
است. چون یکی از اینها گفته بود این افرادی که از دموکراسی دفاع می کنند
در زمان امام ما را به سیخ و صلابه می کشیدند. اینکه متوجه لزوم حرفشان
نیستند که کل سیستم را در زمان امام تخطئه می کنند. البته نمی خواهم بگویم
آن سیستم مبرا از خطا بود، ولی اینها که خودشان را خودی می دانند چرا این
حرفها را می زنند؟» (21)
در فراز فوق چندین نکته مهم وجود دارد که باید کمی روشن شود که هدف از گفتن چنین پاسخی چیست؟
1-
به حساب خودش دست راستی ها را می ترساند که مواظب حرفهای خود باشند،
آنهائی که گفته اند قبلاً خودش شکنجه و بازجوئی می کرده، یعنی آنها دنباله
رو مجاهدین هستند و خلاصه آنها را به رجوی منتسب می کند.
2-
باز برای بیشتر ترساندن دست راستی ها و یا مخالفین خود و سازمان مجاهدین،
مسئله خودی و ناخودی را مطرح می کند و به آنها می گوید که ما از خودی ها
هستیم « ولی اینها که خودشان را خودی می دانند چرا این حرفها را می زنند؟»
یعنی اینکه اگر خودی هستید نباید این حرفها را بزنید. و
به اینطریق میگوید: خویشتن بی سبب بزرگ مکن تو هم از ساکنان این کویی!
3-
اینها که این حرفها را می زنند، ملتفت حرف زدن خود نیستند. و با حرفهای
خود می خواهند بگویند در زمان امام خمینی این شکنجه ها وجود داشته و می
خواهند کل سیستم را زیر سئوال ببرند. واقعاً شما از روی حقیقت چنین می
گوئید؟، آیا در زمان آقای خمینی شکنجه و داغ
و درفش وجود نداشته است که مخالفین خود را از آن می ترسانید که حرف علیه
من نزنید و الا ممکن است بسیاری از مسائل فاش و گریبانگیرتان بشود؟. شاید
شما فراموش کرده باشید که آقای بهزاد نبوی یار صدیق و هم سازمانی شما در
نامه خود به آقای هاشمی رفسنجانی نوشته: « بلافاصله پس از آزادی از زندان و
هم زمان با پيروزی انقلاب، «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی» را تأسيس
کرديم. نقش سازمان مذکور در مبارزه و قلع و قمع گروه فرقان و مبارزه با
حرکتهای تجزيه طلبانه در کردستان و سيستان و بلوچستان در اوايل انقلاب،
مبارزه بي امان با منافقين، ليبرالها (منظور نهضت آزادی و جبهه ملی است و
رئیس چمهور منتخب، آقای بنی صدر و همراهان و طرفدارانش. ن.)، گروههای ضد
انقلاب چپ و راست، مارکسيست و سلطنت طلب، همکاری در جهت افشاء و خنثی سازی
توطئه کودتای نوژه و... حداقل بر جنابعالی پوشيده نيست. » (22) حتماً این
قلع و قع کردن ها بدون داغ و درفش و با شاخه گل انجام گرفته است؟!!
فرض بگیریم که شما قبلاً آقای خمینی را قدیس تصور می کردید، آیا در دوران
شما نبود که گفت: «من ممکن است دیروز حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری و
فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید
روی همان حرف باقی بمانم.» (23) یا «حکومت که شعبهای از ولایت رسولالله ص
است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و
روزه و حج است... حاکم میتواند... هر امری را چه عبادی یا غیرعبادی که
جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است جلوگیری کنند»
(24) و یا «اگر یک در میلیون احتمال، یک احتمال بدهیم که حیثیت اسلام با
بودن فلان آدم یا فلان قشر در خطر است، ما مأموریم که جلویش را بگیریم، تا
آن قدری که میتوانیم هر چه میخواهند به ما بگویند که کشور ملایان حکومت
آخوندیسم و از این حرفهایی که میزنند، و البته این هم یک حربهای است برای
اینکه ما را از میدان به در کنند، ما نه، از میدان بیرون نمیرویم.»
(25)و یا «من باز کار ندارم به جبهه ملّی، با اینکه بعضی افرادش شاید باشند
که مسلمان باشند. ...» (26) سپس میگوید: «اینها مرتدند، جبهه ملّی از
امروز محکوم به ارتداد است.» (27) اینها را حتماً شما دموکراتیک می دیدید؟!
فرض بگیریم که شما اینها را هم نشنیده و یا نفهمیده اید.آیا شما و
سازمانتان در کشتار و شکنجه های طاقت فرسای در سال 60 و تا 67 در زندان
شرکت نداشتید؟ آیا از حکم اعدامهای خلخالی که حتی بدون تشکیل دادگاه صوری
حکم قتل صادر میکرد و وقتی در مقام بازخواست از او میپرسند که چرا اینهمه
اعدام کردی، پاسخ میدهد آنچه کرده است بدستور امام بوده است و امام نیز
لب از لب نگشود و مهر تأیید بر همۀ آنها زد. (28) اینها را هم نشنییدید و
ندیدید؟ خوب همه اینها به کنار، آیا حکم قتل فلهای هزاران زندانی را که
آقای خمینی در سال 67 صادر کرد - و وزارت اطلاعات به زعم شما «دموکراتیک » و
"مجتهد صاحب فتوای عرفی و شرعی" سازمان ده آن بود - ، و بدست سه جلاد
میدهد که آنها را طبق حکم قضائی و شرعی عمله های جانی استبدادشان اعدام
کردند و مانند برگ خزان به زمین ریختند و به گورستان فرستادند. (29)
ندیدید؟! آیا شما آن موقع در وزارت اطلاعات نبودید؟ بنا به گفتۀ صریح خود
شما «از سال 63 تا سال 68 » در وزارت اطلاعات بودید. (30) اما می دانید که
چرا هنوز هم حاضر نیستید که حقایق را آنطور که اتفاق افتاده است بر زبان
جاری سازید و از قصور و خطای خود به درگاه ملت ایران و خداوند توبه و از
آنها عذر خواهی کنید، برای اینکه شما و سازمانتان در دوران نخست وزیری
رجائی دولت را در اختیار داشتید و علاوه بر اینکه در گروگانگیری و نگهداری
گروگانهای آمریکائی و نفوذ در بین دانشجویان گروگانگیر نقش داشتید، از آن
به بعد هم در دولت آقای موسوی اگر نه تمامی قدرت بلکه بسیاری از امور در ید
اقتدارسازمان شما بود و حتی در دوران خاتمی و قبل از اینکه بوسیلۀ همان
وزارت اطلاعات «دموکراتیکی!!» که خود بنیان گذاشته بودید، به ترور شما دست
زد، هنوز بسیاری از دوستان هم سازمانی شما پستهای مهمی در ارگاهای مختلف
دولت، سپاه، مجلس و..در اختیار داشتند.
آقای
حجاریان در رابطه با این سئوال که آیا «پس شما هیچ وقت در کار بازجوئی
بوده یا نبودید؟» پاسخ می دهد: « نه، ما قبل از تشکیل اطلاعات و تحقیقات
نخست وزیری، در اوایل انقلاب در کمیته هائی که در سطح شهر تشکیل شده بود،
حاضر می شدیم. یا در قضیه کودتای نوژه که دستگیری های وسیعی صورت گرفت
دوستان از ما خواستند که همکاری کنیم و مراحل تحقیقات و بازپرسی ها را
انجام دهیم. بعد از اشغال لانه جاسوسی هم مسئولیت پرونده های نظامیانی که
با سرویسهای اطلاعاتی آمریکا مرتبط بودند یا با بخش سفارت آمریکا همکاری
داشتند، یا عناصری که از درون نیروهای مسلح با سازمان سیا مرتبط بودند بر
عهده من بود. » (31)
باز
از وی پرسیده می شود: «در ارتباط با گروها و زندانیان سیاسی کاری
نداشتید؟» ایشان پاسخ می دهد: « جز در ماجرای کودتای نوژه که در اوایل
انقلاب بود (در سال 58 و یا 59) [کودتای نوزه در سال 59 اتفاق افتاد. ن.]
هیچ فعالیت دیگری در حوزه داخلی نداشتم.» گویا بقول آقای حجاریان که در
کودتای نوژه « دستگیری های وسیعی صورت گرفت » و ایشان بازجو و بازپرسی را
بر عهده داشتند و به سرعت بسیاری را در دادگاهای سربسته و بدون هیچ حق
دفاعی از خود، به جوخه های اعدام سپردند و عده ای را از کار برکنار و عده
دیگری را به زندان گسیل دادند، اینها مسئله داخلی نیست؟ از نظر
حجاریان و پرسش کننده، مسئله نظامیانی که به زعم ایشان « عناصری که از درون
نیروهای مسلح با سازمان سیا مرتبط بودند» یعنی آنانی که در حقیقت در سال
58 به نوعی اسامی آنان در اسناد سفارت آمده بود، دستگیر و به دست ایشان
سپرده شده است، اینها مسائل داخلی نیست؟! و از اینکه وضع این نظامیان به
کجا انجامیده و اینها چقدر می توانستند به علت اینکه نامشان در اسناد سفارت
آمده از خود دفاع بکنند، ساکت است. از اینها که بگذریم آقای حجاریان به
روی خود نمی آورد که ایشان یکی از اعضای بلند پایه سازمان مجاهدین انقلاب
اسلامی بوده، که با مجموعه خود کار سازمانی می کردند. بخشی از آنها در سپاه
پاسداران که عامل اصلی استبداد و استقرار دیکتاتوری ولایت و ولایت مطلقه
فقیه بودند، عمل می کردند، بخشی دیگر در زندانها مشغول تواب سازی بودند که
حد اقل چوب آقای حسن واعظی یکی دیگر از اعضای این سازمان به تن اینجانب و
دیگران خورده است (32) ، بخشی دیگر مطابق وظیفه تشکیلاتی در امور سیاسی
دولت و مجلس عمل می کردند، اینها که مربوط به آقای حجاریان نیست؟ حتماً
آقای حجاریان این اندازه اطلاع دارد که وقتی شما در داخل سازمانی هستید و
عملی انجام می شود، مسئولیت آن اعمال به گردن همۀ اعضای آن سازمان مستقیم و
غیر مستقیم می باشد و یا حد اقل در آن شریک است.
وی در رابطه با این پرسش که وی چه نقشی در جریان اشغال سفارت داشته اند، جواب می دهد:
"در
این مورد کسی تشکیک و ابهامی نکرده! کسی روی اینها ابهام ندارد. آن مواردی
را که مکشوف شده (!) و روی آن ان قلت گذاشته اند، بپرسید!"
باقی: "بالاخره اشغال سفارت هم کم کم دارد برای نسل جدید تبدیل به یک مسئله می شود."
"سعید
حجاریان: حالا اگر این موضوع وقتی عَلَم شد و در روزنامه ها ی راست علیه
ما در این مورد چیزی نوشتند، آن وقت جواب می دهیم."(33)
از
فراز فوق معلوم می شود که آقای حجاریان علاوه بر پرونده نظامیان، در جریان
اشغال سفارت هم نقش مهمی داشته است. که می گوید، « حالا اگر این موضوع
وقتی عَلَم شد و در روزنامه های راست علیه ما در این مورد چیزی نوشتند، آن
وقت جواب می دهیم ». بر ایشان است که حد اقل نقش خود را در این رابطه برای
ملت ایران که صاحب اصلی حق مطلع شدن ازآن هستند، توضیح دهند. و نه اینکه هر
وقت دست راستی هم در این مورد چیزی نوشتند آنوقت، در مقام پاسخگوئی برآید.
در قسمت بعد به نقش بخشی از اعمال سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که آقای
حجاریان عضو بلند پایه اش بوده است خواهد آمد.
ب- بخشی از اعمال سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی
شايد در سال 58 تا سال 71 که فشار از ناحیه به قول خودشان دست راستی ها بر آنها وارد آید، هنوز زمينه مساعد نبود که آشکارا هدف سازمان خود را که قلع و قمع همه است اظهار کنند، چيزيکه آقای بهزاد نبوی، در تاريخ 5/2/1371، در نامه خود جهت يادآوری اقدامات سازمان متبوع خويش به آقای هاشمی رفسنجانی رئيس جمهور وقت با افتخار و سندی از زندگی پر از برکت خود ذکر کرده است: «بلافاصله پس از آزادی از زندان و هم زمان با پيروزی انقلاب، «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی» را تأسيس کرديم. نقش سازمان مذکور در مبارزه و قلع و قمع گروه فرقان و مبارزه با حرکتهای تجزيه طلبانه در کردستان و سيستان و بلوچستان در اوايل انقلاب، مبارزه بي امان با منافقين، ليبرالها [منظور نهضت آزادی و جبهه ملی و از این دست است. ن.]، بنی صدر، گروههای ضد انقلاب چپ و راست، مارکسيست و سلطنت طلب، همکاری در جهت افشاء و خنثی سازی توطئه کودتای نوژه و... حداقل بر جنابعالی پوشيده نيست.» (34)
اين
بيان صريح آقای نبوی مرا از هر گونه اظهاری در اين مورد بي نياز می کند
الا اينکه در آن دوران يعنی بعد از اشغال سفارت و گروگانگيری هر وقت کلمه
ليبرال و ليبرالها را بکار می بردند، منظورشان همه مليون، نهضت آزادی و
ساير گروههای غير حزب الهی، غير مارکسيست بود.
بعد
از آنکه آقای صادق قطب زاده از جانب دولت شورای انقلاب به وزارت خارجه
منصوب گردید، آقای بهشتی رئيس شورای انقلاب که روحانيون اکثريت شورا را در
اختيار داشتند، در تاریخ 15 آذر 58، آقایان بهزاد نبوی، موسوی خوئينی ها،
احمد عزيزی، حداد عادل و ابراهيم پاينده را به سرپرستی صدا و سیما و مدیریت
آن سازمان منصوب کرد. (35) بنابراین در جریان گروگانگیری صدا و سیمای
جمهوری اسلامی در اختیار آقایان فوق قرار داشت.
موسوی
خوئينی ها، خود از عاملان اصلی گروگانگيری و از قبل در تدارک و برنامه
ريزی اشغال سفارت و گروگانگيری بوده است. احمد عزيزی هم که خود از
گروگانگيرها بود، در نقش کارگزار آنها عمل می کرد. حداد عادل هم که سومین
عضو شورای سرپرستی است، عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و از ياران دکتر
بهشتی و خامنه ای است، حزبی که در نقش حامی اصلی گروگانگيرها و مانع اصلی
حل نشدن به موقع و زمانی که حل مسئله گروگان گيری به منافع ملی و انقلاب
بود،عمل کرد.
و
اما آقای بهزاد نبوی، اگر چه مستقيم جزو گروگانگيرها محسوب نمی شود. اما
وی و سازمانش (مجاهدين انقلاب اسلامی) در جريان گروگان گيری از حاميان اصلی
آن بود. و همچنانکه وی در رابطه با آزادی گروگانها در رابطه با سئوال
روزنامه انقلاب اسلامی در مصاحبه مطبوعاتی و راديو تلويزيون 29 دی ماه 1359
که «آقای نبوی در مصاحبه راديويی خود گفته ايد که گروگان گيری مانند درختی
بود که ديديم ديگر ثمر ندارد، لطفا در مورد بهره ها و ثمرات اين درخت در
رابطه با مسائل داخلی و کسب قدرت جناح خاصی، توضيح دهيد.»
سخنگوی
دولت آقای نبوی به توضيح چند ثمره خارجی و داخلی اشاره کرد و در مورد ثمره
داخلی آن از جمله گفت: «... و از اين مهمتر که جناح خاصی از قدرت به زير
کشيده شد.» (36)
در
حقيقت آقای بهزاد نبوی و سازمانش در طول مسئله گروگانگيری در نقش يکی از
کارگزاران اشغال سفارت و گروگانگيری عمل کرده است. و از آن بعنوان اهرمی
برای حذف نهضت آزادی، ملی مذهبي ها، روحانيون خارج از سلطه گروه وی و بويژه
بنی صدری ها و در جهت انحصار قدرت، سود جست.
در
حقيقت شورای سرپرستی صدا و سيما، خود از اعضاء گروگانگيرو يا کارگزار آن
بود و مديريت صدا و سيما مستقلا ً در اختيار گروه آنها بود و به همين علت
دانشجویان پیرو خط امام هر وقت، و به هر نحو که اراده می کردند، راديو و
تلويزيون به مانند ملک مايملک خصوصی در اختيارشان بود. در اين صدا و سيما
کسانی که مورد اتهام جاسوسی، کارکردن برای خارجی ها، خيانت به انقلاب و
اسلام و ... واقع می شدند حتی شخصيتهايی نظير مرحوم بازرگان، آقای ميناچی و
... حق استفاده از همان وسايل و دفاع از خود را با وجود خواستار شدنشان،
پيدا نکردند. و اگر در آن تاريخ جرايد مستقلی وجود نداشت صدای آنها به جايی
نمی رسيد و نه تنها در اين مرحله عقب نشينی نمی کردند بلکه آنها را بيش از
اين خفه می کردند.
و
اين حرف مهندس بازرگان به حق است که: «افشاگريها که عمدتاً وعمداً عليه
دولت موقت، به بهانه جاسوسی آقای اميرانتظام بود، متعاقب اشغال سفارت
آمريکا (تحت عنوان لانه جاسوسی) آغاز گرديد.» (37)
مصاحبه های افشاگرانه راديو و تلويزيونی، زمانی شروع شد که مديريت صدا و سيما در بست در اختيار اين شورا قرار گرفته بود.
آقای
بنی صدر بعد از پيروزی در انتخابات رياست جمهوری و شروع بکار به شدت به
مراکز متعدد قدرت و دانشجويان بويژه بعد از بازداشت وزير ارشاد ملی حمله
کرد و گفت: «چگونه می شود در کشور حکومت کرد، زمانی که عده ای به نام
دانشجویان پیرو خط امام، خودکامه عمل می کنند و وضعی بوجود آورند که مسئله
حکومت در حکومت مصداق پيدا کند.»
رئيس
جمهور ضمن انتقاد شديد از عملکرد سازمان راديو و تلويزيون گفت: «چگونه می
شود هميشه بدون کسب اجازه از مقامات مسئول مملکتی، راديو و تلويزيون را در
اختيار اين بچه های دانشجویان پیرو خط امام قرار ميدهد؟» (38)
و
مهندس بازرگان هم گفت: «اين عمل بسيار زشت و خلافی که دانشجويان انجام می
دهند و همه با آن مخالف هستند و عمل آنها ضد انقلاب، اسلام و امام و ضد همه
چيز است.» (39)
نتيجه
اين که با فشار همه جانبه رياست جمهوری و بعضی از اعضاء نهضت آزادی بويژه
مهندس بازرگان و ...آنها عقب نشينی کردند و ابتدا افشاگری دانشجویان پیرو
خط امام از صدا و سيما ممنوع گرديد و سپس شورای سرپرستی صدا و سيما برکنار
شدند. در اين رابطه آقای بهزاد نبوی در نامه
ای به آقای هاشمی رفسنجانی رياست جمهوری وقت بعنوان ياد آوری از خدمات
گذشته پر افتخارش چنين می گويد: « در اواخر آذر ماه 58 با اصرار شهدای
گرانقدر، بهشتی و باهنر، عضويت در اولين شورای سرپرستی صدا و سيما را با
حکم شهيد دکتر بهشتی در حالی پذيرفتم که منافقين صدا و سيما را پايگاهی
برای خود ساخته بودند و عملا کنترل اين رسانه مهم را در دست داشتند. در اين
حال با کمک دوستان و همکاران ظرف چند روز کليه آنها را از مشاغل کليدی صدا
و سيما برکنار و عليرغم کارشکنی های وسيع آنان، مانع از قطع برنامه های
عادی صدای جمهوری اسلامی شديم و در مقابل بنی صدر که قصد داشت صدا و سيما
را در خدمت تبليغات کانديداتوری رياست جمهوری خود بکار بگيرد، سرسختانه
ايستادگی کرديم، آن چنان که وی پس از پيروزی در انتخابات رياست جمهوری
بارها مردم را به راهپيمايی عليه صدا و سيما تشويق کرد. جنابعالی در جلسه
شورای انقلاب شاهد ايستادگی اينجانب در مقابل تفرعن و زياده طلبي بنی صدر و
اصرار وی بر اخراج من از شورای سرپرستی و حتی سازمان صدا و سيما بوديد،
اينجانب به اتفاق ساير اعضاء شورای سرپرستی صدا و سيما، اين افتخار را
داريم که اولين اخراج شده های بنی صدر بوده ايم.» (40)
بنا
به اعتراف صريح آقای نبوی با در اختيار گرفتن مديريت سازمان، ظرف چند روز
به قلع و قمع همه پرداخته (41) و کسانی را که فکر می کرده در خط خودشان
نيستند، اخراج کرده و با افراد خودی جای آنها را اشغال کرده است و چون
ميدان را از آقای قطب زاده خالی ديده که بتواند به دفاع از خود بپردازد،
برای مشروعيت دادن به اعمال غير اخلاقی، غير قانونی و غير انسانی خود،
منافقين (مجاهدين) را دست آويز قرار داده است.
با
شدت گرفتن اختلاف بین آقای بنی صدر ریاست جمهوری و حزب جمهوری اسلامی به
رهبری بهشتی و هاشمی رفسنجانی در سال 1359 و اوج گیری آن، حزب جمهوری
اسلامی، دولت رجائی و بویژه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به رهبری بهزاد
نبوی که در حقیقت بازوی اجرائی دولت بود و دولت را اداره می کرد، برای حذف
بنی صدر بکار و به استقرار دیکتاتوری تسریع بخشیدند.
رئیسجمهور
در تاریخ 30 اردیبهشت، اعلام کرد، امام فرمودند «برخورد اینها خوب نیست و
من خودم اقدام میکنم که این لایحه را پس بگیرند.» (42)
آقای حجتی کرمانی هم تأیید کرد و گفت: «امام به خود من گفتند که از بررسی این لایحه در مجلس راضی نیستند.» (43)
بهرحال آقای خمینی از قول و قرار خود با آقای بنیصدر عدول کرد و لایحه در مجلس به تصویب رسید.
آقای بهزاد نبوی، بعد از 25 سال در رابطه با تصویب لایحه چنین گزارش می کند:
«ما
با خبر شدیم امام به مجلس توصیه کردهاند این طرح به تصویب نرسد... رجائی
به سراغ من در ستاد بسیج اقتصادی آمد و موضوع را گفت و من و رجائی خدمت
امام رفتیم. حدود چهار ساعت با امام بحث و گفتگو کردیم و بالاخره امام قبول
کردند که از توصیه خود صرف نظر کنند.» (44)
«شهید
رجائی برخلاف همیشه خیلی ناراحت و تند صحبت کرد و خطاب به امام گفت: من
آمدهام خیلی صریح عرض کنم قبایی برای نخستوزیری و وزارت ندوختهایم و در
همین جا میتوانیم استعفا دهیم و برویم ولی این شدنی نیست. ما مسئولیت را
به عهده داشته باشیم و اختیار نداشته باشیم. به این میماند که دست و پای
ما را ببندید و بیندازید در دریا تا شنا کنیم. ما آمدهایم تا تکلیف ما را
روشن کنید. صحبت رجائی که تمام شد، امام
لبخندی زد و پاسخ داد شما تکلیف مرا روشن کنید. من مطمئنم که اگر این قانون
در مجلس تصویب شود این کشور را به خاک و خون خواهند کشاند و حتماً آقای
بنیصدر موضعگیری خواهد کرد و کار به جاهای حساس خواهد کشید. آنوقت در
بیرون از این کشور نمیگویند پس از 2500 سال شاهنشاهی نتوانستیم اولین
رئیسجمهورمان را 11 ماه تحمل کنیم؟ نبوی میگوید که امام تمام اتفاقات
روزهای بعد را پیشبینی کرده بودند و تنها زمانی که ما در صحبتهایمان به
ایشان گفتیم این عمل شما سبب تضعیف مجلس میشود ایشان توصیه خود را
برداشتند و مجلس طرح را تصویب کرد ولی همانگونه که میدانیم متأسفانه تمام
پیشبینیهای امام پس از تصویب آن طرح به واقعیت پیوست.» (45) نبوی این
نکته را نیز میگوید: «البته من نمیدانم اگر در آن روز آن اقدام صورت
نمیگرفت و ماجرای بنیصدر آنطور نمیشد، الآن وضعیت ما بهتر بود یا نه؟»
(46)
همین اندازه که آقای نبوی در رابطه با مسأله فوق، بعد از 25 سال پرده برداشته، نشان میدهد که:
1-
رجائی و نبوی را ترس و وحشت فرا گرفته که اگر آقای خمینی جلو تصویب لایحه
را بگیرد سرانجام امضای خائنانه قرارداد الجزایر و قرار و مدار پنهانی با
جمهوریخواهان در رابطه با آزادی گروگانها رو خواهد شد و دودمان آنها را به
باد خواهد داد.
2-
در آن جلسه چهار ساعته صحبتهای مهم و اسراری رد و بدل شده است امّا آقای
نبوی هنوز حاضر نشده است که از آنها پرده بردارد و تنها به چند نکتهای
اشاره کرده است.
3-
آقای خمینی گفته است که در صورت تصویب این لایحه کار به جاهای حساسی خواهد
کشید و در حقیقت لازم است علیه اولین رئیسجمهور کودتا بشود.
4-
آقای خمینی با وجود جنگ و تحریم اقتصادی و انزوای سیاسی تا این حد پیش
رفتن را صلاح نمیدانسته و پیشبینی میکرده است که کشور به خاک و خون
کشیده شده و به نابودی کشیده میشود و علاوه براین دنیا چه بما خواهند گفت
که بعد از 2500 سال شاهنشاهی، اولین رئیسجمهورمان را تحمل نکردیم.
5-
آقای نبوی اعتراف میکند که همۀ پیشبینیهای امام، بعد از آن به واقعیت
پیوست. ولی برای اینکه هنوز نمیخواهد به راه راست برود و حقایق را درست
مطرح کند، میگوید که اگر علیه بنیصدر کودتا نمیشد و آن وضعیت پیش
نمیآمد، نمیداند الآن وضعیت کشور بهتر بود یا نه.
6-
اینکه در آن جلسه چهار ساعته و بعد از آن به آقای خمینی چه اسراری گفته
شده و چه چیزی بوی نشان دادهاند و بوی قبولاندهاند که آقای خمینی برای
پردههای آخر کودتا آماده شده است، هنوز چندان فاش نشده است. امّا علاوه بر
اینکه وی را احتمالاً ترساندهاند که در صورت بودن بنیصدر، پرونده
گروگانگیری رو خواهد شد و سرانجام ما چارهای جز اینکه بگوئیم ما به
خواست آقای خمینی عمل کردهایم و سیر تا پیاز را با ایشان در میان
گذاشتهایم، نداریم و با اطلاع از حساسیتهای آقای خمینی وی را ترساندهاند
که اگر بنیصدر با این پشتوانه مردمی و پیروزی در جبهه جنگ، باقی بماند،
مجاهدین و گروهکها مسلط خواهند شد و مصدقیها و خط مصدق قدرت را بدست
خواهند گرفت و روحانیت و آخوند را جارو خواهند کرد و باز مشروطه تکرار
میگردد. آقای خمینی هم که به این مسائل خیلی حساس بود، خود مستقیم وارد
عمل گردیده است.
نکاتی
از تجربه تاریخی عنوان شده بدین خاطر است که اولاً بدانند چه بر سر
کشورشان و به دست چه کسان و گروه هایی آمده است و ثانیاً کسانی که به دنبال
استقرار رژیم دموکراسی و مردم سالاری که در آن مردم حرف اول و آخر را می
زنند، که در آن تصمیم گیری و نوع تصمیم از آنِ مردم است هستند. از تجربه
گذشته درس بگیرند و بدانند که اگر واقعاً مخالفین به دنبال برپائی چنین
رژیمی هستند، طبعاً ضروت دارد، از هم اکنون خود را به جای مردم ننشانند که
اگر چنین می بودند، هیچ مشکلی بر سر اتحاد و یک پارچگی این گروهها و...
وجود نمی داشت. اینکه مشاهده می شود که همه دسته ها، گروهها و احزاب متشتت و
از هم بیگانه هستند، خود بهترین دلیل که اینها قبل از هرچیز به فکر قدرت
خویشند و نه به فکر استقرار مردم سالاری. گاهی اوقات شنیده می شود که ما می
خواهیم قدرت در بین مردم تقسیم شود. اما فراموش می شود که توزیع قدرت در
بین مردم یک حرف است و یا فلان و بهمان گروه قدرت را در دست داشتن و یا در
آن سهیم بودن حرف دیگری است. توزیع قدرت هم به معنای این است که مردم حاکم
بر سرنوشت خود باشند و حق تصمیم گیری و نوع آن از آنِ مردم باشد، همین و
بس!. اگر نخواهیم از جاده انصاف خارج شویم و حق را بگوئیم، انچه که در بین
اپوزیسیون در جریان است، بدست گرفتن قدرت و یا حد اقل سهیم شدن در بخشی از
قدرت است. اگر به غیر از این می بود، چه محلی برای دعوا و جدائی می ماند؟
به نظر من هیچ اختلاف نظر در اندیشه و راه حل محلی برای جدائی و تشتت نیست،
بل مایۀ قوت و توانائی است که به آدمیان امکان می دهد که با مطرح کردن
اندیشه و نظرات مختلف، راه حل و مشی مناسب از دل آن به در آید.
حد
اقل شرط لازم برای اتحاد و یک پارچگی و یا نوعی ائتلاف برای دستیابی به
حکومت مردم سالار که در آن مردم حاکم بر سرنوشت خویش باشند و حق تصمیم گیری
و نوع آن از آنِ مردم است می باشد، این است که قبل از هر چیز هر گروه،
دسته، قشر، حزب، شخصیت و... آنچه را تا به حال انجام داده شفاف و سرراست
برای مردم بیان کند، و هر آنچه از خطا، اشتباه و ندانم کاری که به دست وی
انجام پذیرفته و ملت از بابت آن دچار خسارت گشته، حداقل کاری که می تواند
بکند این است که به خود انتقاد و از مردم عذرخواهی کند. تا راه برای همکاری
و همیاری همگانی هموار شود. و الا جابجائی قدرت چیزی را برای ملت عوض نمی
کند. خوانندگانی که مقاله را مرور کرده اند، به این نکته توجه کرده اند، که
چسان بخشی از کسانی که خود در پی افکندن، استقرار و استمرار دیکتاتوری
ولایت و ولایت مطلقۀ فقیه نقش مهمی بازی کرده اند و امروز در نقش اصلاح
طلبی عمل می کنند، و می بینیم که آسمان و ریسمان بهم می بافند که اعمال
گذشته خود را به نوعی توجیه کنند که آن اعمال نقطه مثبتی در کارنامه
اعمالشان تلقی گردد و آن را به خورد مردم دهند و از مردم طلبکار هم باشند و
حاضر نیستند که شفاف و سرراست آن را برای مردم بیان کنند، چگونه می شود به
آن ها اعتماد کرد، که اینان در پی آزادی، عدالت و حقوق آحاد ملت ایران
هستند؟
نمایه و پاورقی:
1- راه اصفهان سرگذشت ابن سینا، ژیلبر سینوئه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، چاپ دوم 1370، ص 314-313
2-
کتاب «برای تاریخ» دارای 424 صفحه است. حداقل 56 صفحه اول را که حاوی نکات
بسیار روشنگری که چگونه سیستم وزارت اطلاعات شکل گرفته و چگونه از همان
روز اول مسئله قدرت و شکنجه در آن مطرح بوده است. اگر چه نکات مهم آن در
مقاله آمده است، ولی مطالعه آن خالی از فایده نیست و به همه توصیه می شود.
3- گفت و گو با سعید حجاریان برای تاریخ، از عمادالدین باقی، چاپ سوم1379، ص 12.
4- برای تاریخ، از عمادالدین باقی، چاپ سوم1379، ص 30 و31 .
5- پاریس و تحول انقلاب ایران از آزادی به استبداد، محمد جعفری،ص 184.
6- همان سند، ص 186؛ به نقل از خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، ص 199.
7- همان سند، ص 186-185؛ ص 199.
8- گروگان گیری و جانشینان انقلاب، ص 67.
9-
اوین جامعه شناسی زندانی و زندانبان، محمد جعفری، ص207، به نقل از:كيهان،
يكشنبه 29 بهمن 57، شماره 1064، ص 4، مركز ساواك چگونه تسخير شد.
10- همان سند؛ 208-207؛به نقل از:ظهور وسقوط سلطنت پهلوى، خاطرات ارتشبد حسين فردوست، ج اول، صص 624-625 و 674.
11- همان سند، ص 208-207؛ صص 670-671 و 685
12- همان سند،
13-
برای اطلاع بیشتر و چگونگی تحول سازمانهای اطلاعاتی امنیتی رژیم شاه به
سازمان اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی، به سند فوق صص212-186 مراحعه کنید.
14- خاطرات سياسي محمدی ری شهری، چاپ سوم، ص 81؛ خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه 2001، ص 514.
15- برای تاریخ ، از عمادالدین باقی، چاپ سوم1379، ص 32.
16- همان سند، ص 32و 33.
17- همان سند، ص 33.
18- همان سند،ص 34و35.
19- همان سند، ص 36و37.
20- همان سند.
21- همان سند، ص 50.
22- پیشگامان اصلاحات، از حمید کاویانی، نقش سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران در تحولات سیاسی دهه 70، چاپ اول پائیز 1379، ص288.
23- صحیفه نور، ج 18، ص 178.
24- همان سند، ج 20، ص 170.
25- همان سند، ج 16 ص 211 ـ 212.
26- همان سند، ج 15، ص 11.
27- همان سند، ص 19.
28-
خاطرات خلخالی، جلد دوم، ایام انزوا، چاپ اول 1380، ص 199 ـ 198. چندین
بار با وی در مورد اعدامها و مصادرهها، مصاحبه بعمل آمده است و ایشان در
تمام آنها پاسخ داده است، که هر چه کردهام به امر امام بوده است.
29-
در مورد این اعدامهای فلهای، نگاه کنید به خاطرات آیتالله منتظری، ص 306
ـ 301. این مکاتبات بسیار گویاست. در اینجا فقط فرمان آقای خمینی آورده
میشود.
بسمه تعالی
در
موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق است حکمش اعدام است، سریعاً
دشمنان اسلام را نابود کنید، در مورد رسیدگی به وضع پروندهها در هر صورت
که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است.
روحالله الخمینی» ص 302.
30- گفت و گو با سعید حجاریان برای تاریخ ، از عمادالدین باقی، چاپ سوم1379، ص 38.
31- همان سند، ص51.
32- نگاه کنید به » اوین گاهنامه پنج سال و اند...»، ص 125-121،214-212.
33- برای تاریخ، ص 56.
34- گروگانگیری و جانشینان انقلاب، ص 90 ؛ به نقل از: پیش گامان اصلاحات، ص288.
35- همان سند، ص 207؛ به نقل از: اطلاعات، 15 آذر 58، شماره 16019، ص 2 شورای انقلاب جلسه فوق العاده.
36- همان سند، 87 و 207؛ به نقل از: روزنامه انقلاب اسلامی، 30 دی ماه 59، شماره 454، ص 2.
37- همان سند، 208؛ به نقل از: روزنامه انقلاب ايران در دو حرکت، از مهندس بازرگان، چاپ سوم 1363، ص 94.
38- همان سند، 209؛ به نقل از: کيهان، چهارشنبه 17 بهمن 58، شماره 10923، ص 12 و ساير جرايد کشور.
39- همان سند.
40- همان سند، ص209 و 210؛ به نقل از: پیشگامان اصلاحات، ص 298.
41- همان سند، ص 209و210؛ به نقل از: پیشگامان اصلاحات، ص 298.
42-
تقابل دو خط یا کودتای خرداد 1360، ص372؛ به نقل از: روزنامه انقلاب
اسلامی، 30 اردیبهشت 60، شماره 543. منظور از لایحه، لایحه حذف فرمان
همایونی است که بنا بر آن تعیین سرپرست بانک مرکزی، هلال احمر، هواپیمائی
ملی در اختیار رئیس جمهور بود.
43- همان سند، به نقل از: روزنامه انقلاب اسلامی، شنبه 2 خرداد 60، شماره546.
44- همان سند؛ به نقل از: رفتار شناسی حکومتی امام در گفتگو با بهزاد نبوی پنج خاطره از امام، پدرام الوندی
alvondi@gmail.com
45- همان سند.
46- همان سند، ص 373؛ به نقل از: رفتار شناسی حکومتی امام در گفتگو با بهزاد نبوی، پدرام الوندی
شهریور 1391
اشتراک در:
پستها (Atom)