میرخسرو دلیرثانی در نامه ای از زندان به فرزند کلاس اولی خود :آنانی که می خواهند و مدعی اند که «داد» مردم را بستانند، آنقدر در تجاوز و بیدادگری پیش رفته اند که حتی از در آغوش گرفتن یک کودک ۶ ساله توسط پدرش هم واهمه دارند
21 سپتامبر 2012
جوانان برای حقوق بشر ایران Youth For Human Rights:Iran
امیرخسرو دلیرثانی، فعال سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین، در نامه ای به کودک خردسال خود در آغاز سال تحصیلی، نوشته است: امروز بعد از گذشت ۴ سال از زندگی ام، پشت
میله های زندان بی صبرانه ورودت را به سرزمین آرزوهایم انظار می کشم و چشم
انتظارم تا تو بتوانی بنویسی و با خواندن نوشته هایم به دنیای آرزوها و
آرمانهایم وارد شوی و پاسخ بسیاری از پرسش هایت را دریابی، و بفهمی که چرا روزی را که باید پدرت با حضور در کنارت، تو را در ورود به دنیای زندگی اجتماعی همراهی می کرد، قدری دورتر از تو بهترین سال های عمرش و عمرت را در زندان سپری کرد و حاضر نشد آرزوها و آرمان ها و غرورش را زیر پا بگذارد، تا از نزدیک امنیت، محبت و نیازهای دیگر تو را تامین کند، و چرا مقاومت برای آینده بهتر برای تو و کودکان دیگر این سرزمین را از حضور در کنار تو مهم تر دانست.
، این زندانی سیاسی در نامه ی خود به فرزندش عرفان که روز گذشته برای اولین بار وارد مدرسه شد، آورده است: دوست داشتم همچون پدران دیگر و به رسم پدران خوب و با وفا، دستان کوچکت را بفشارم و تو را تا دروازه سرزمین دانایی همراهی کنم، دستانت را به دست آموزگارانت بسپارم و در شادی تولد دوباره ات از نزدیک سهیم باشم، آما آنانی که می خواهند و مدعی اند که «داد» مردم را بستانند، آنقدر
در تجاوز و بیدادگری پیش رفته اند که حتی از در آغوش گرفتن یک کودک ۶ ساله
توسط پدرش هم واهمه دارند و گمان می کنند که با اعمال اینگونه محرومیت ها
برای مخالفینشان، پایه های لرزان استبداد را از تهدیداتی که هرگز به درستی نشناخته اند که واقعا چیست و از کجاست، مصون خواهند داشت.
امیر خسرو دلیر ثانی، از فعالان ملی-مذهبی و عضو جنبش مسلمانان مبارز، دی ماه ۱۳۸۸ بازداشت و به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرایم علیه امنیت کشور» به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شد.
دلیرثانی در بهمن ماه ۱۳۸۹ به دلایل
نامعلوم به بند ۲۰۹ منتقل شد و مدتی را در این بند گذراند. گفته می شود
دلیل اصلی انتقال وی به بند ۲۰۹ و بازجویی های دوباره، به خاطر امضای بیانیه های مختلف از جمله بیانیه معروف به ۱۴ نفر بود.
نام امیر خسرو دلیرثانی در کنار نام شهید
هدی صابر به عنوان اولین معترضین به شهادت هاله سحابی ثبت شده است. سی و یک
خرداد ۹۰ امیرخسرو دلیرثانی با صدور نامه ای به شرح جزییات اعتصاب غذا و
جان باختن هدی صابر پرداخت. او که به همراه هدی صابر در اعتراض به شهادت
هاله سحابی اعتصاب غذا کرده بود با انتشار این نامه به جزییات تصمیم مشترکش
با هدی صابر برای شروع اعتصاب غذا و اتفاقات رخ داده در طول مدت اعتصاب که
در نهایت به جان باختن صابر منجر شد پرداخته است.
شیوا فلاح، همسر
امیرخسرو دلیرثانی پیش از این در گفت و گو با بیان اینکه این فعال
ملی مذهبی در شرایط روحی و جسمی مساعدی است گفته بود: تنها مشکلی که وجود
دارد این است که ما تقریبا دو سال و نیم است از مرخصی و بیش از یک سال است
که از حق ملاقات حضوری محروم هستیم. ما چیزی فراتر از حقوقمان نمی خواهیم
ولی متاسفانه از همین حق ساده و طبیعی خود نیز محرومیم.
متن کامل نامه این زندانی سیاسی به پسرش، به شرح زیر است:
«و او کسی است که با قلم ندانسته ها را به انسان آموخت»
فرزند عزیزم عرفان
امروز که با رفتن به کلاس اول، راه آموختن را آغاز می کنی، روزی بزرگ در زندگی تو و تولدی دیگر برای تو و همکلاسی هایت است و چه زیباست که این روز، درست
روز بعد از تاریخ تولدت است که تو بعد از شش سال برای تولدی دیگر آماده می
شود و دنیای جدیدی پا می گذاری که آغازش ورود به مدرسه است.
دوست داشتم همچون پدران دیگر و به رسم پدران خوب و با وفا، دستان کوچکت را بفشارم و تو را تا دروازه سرزمین دانایی همراهی کنم، دستانت را به دست آموزگارانت بسپارم و در شادی تولد دوباره ات از نزدیک سهیم باشم، آما آنانی که می خواهند و مدعی اند که «داد» مردم را بستانند، آنقدر
در تجاوز و بیدادگری پیش رفته اند که حتی از در آغوش گرفتن یک کودک ۶ ساله
توسط پدرش هم واهمه دارند و گمان می کنند که با اعمال اینگونه محرومیت ها
برای مخالفینشان، پایه های لرزان استبداد را از تهدیداتی که هرگز به درستی نشناخته اند که واقعا چیست و از کجاست، مصون خواهند داشت.
پسر عزیزم، امروز بعد از گذشت ۴ سال از زندگی ام، پشت
میله های زندان بی صبرانه ورودت را به سرزمین آرزوهایم انتظار می کشم و
چشم انتظارم تا تو بتوانی بنویسی و با خواندن نوشته هایم به دنیای آرزوها و
آرمانهایم وارد شوی و پاسخ بسیاری از پرسش هایت را دریابی، و بفهمی که چرا روزی را که باید پدرت با حضور در کنارت، تو را در ورود به دنیای زندگی اجتماعی همراهی می کرد، قدری دورتر از تو بهترین سال های عمرش و عمرت را در زندان سپری کرد و حاضر نشد آرزوها و آرمان ها و غرورش را زیر پا بگذارد، تا از نزدیک امنیت، محبت و نیازهای دیگر تو را تامین کند، و چرا مقاومت برای آینده بهتر برای تو و کودکان دیگر این سرزمین را از حضور در کنار تو مهم تر دانست.
گرچه به ظاهر از تو دورم، اما دلم برای تو و همکلاسی هایت می تپد، و از معلم هستی می خواهم که شما را در آموختن بهترین ها یاری دهد و عشق، محبت، نوع دوستی و از خودگذشتگی را به همه شما بیاموزد و درس هایی را که پدرانتان آموختند ولی نگذاشتند یا نخواستند که به اجرا درآورند، شما
بتوانید با دوستی و همدلی در کنار یکدیگر به واقعیت نزدیک کنید و آینده ای
همراه با ارزش های انسانی را برای خود و سرزمینمان بسازید.
فرزندم، اگر توانستی به یاری خداوند مسیر پر فراز و نشیب آموختن را با موفقیت بپیمایی، به یاد داشته باش که در همان زمان که پشت میز مدرسه به آموختن می پرداختی، هزاران کودک هم سن و سال تو در همین شهر و در جای جای دیگر این سرزمین، به دلیل بی عدالتی ها و خیانت های حاکمان مستبد و خودخواه، از نعمت تحصیل محروم ماندند و در سر چهارراه ها و گوشه خیابان ها، در زیر آفتاب سوزان تابستان یا در سرمای سخت زمستان، دستان کوچکشان به امید یافتن لقمه ای نان و فرونشاندن آتش حسرت نداشتن ها ، به سوی هرکس و ناکسی دراز شد و یا در کنج کارگاه ها با رنج کار و مشقت آشنا گردید، و لحظات گرانبهای عمرشان که باید به تحصیل می گذشت در چنبره بی رحم بی عدالتی و فقر، زیر پای بیدادگران زمانه، له
شد و به هدر رفت و آینده بسیاری از آنها در تند باد حوادث زمانه و در
گردباد فساد و تباهی محو شد و زندگیشان بدور از شان و جایگاهی که شایسته یک
انسان است ، در گمنامی به فیض ابدیت پیوست.
کودکانی چون تو که فرصت درس خواندن ورسیدن به مدارج علمی داشتید ، همواره
باید به یاد داشته باشید که سهمی ازکار و تلاشتان باید در راه از میان
برداشتن بی عدالتی ها مصرف گردد وقلمتان رادر راه خدمت به مردم وبه تصویر
کشاندن دردها ورنج های آنها وآگاهی بخشی وفرونشاندن آتش جهل وشکستن بت ها
وتابوهای ذهنی که زمینه را برای پذیرش استبداد فراهم ساخته اند بکار برید و
قدر و قیمت قلم و قدرت و صلابت آن را به خوبی بشناسید و هرگز آن را در
خدمت خودکامگان و استثمارگران و فرصت طلبان قرار ندهید، و تا آنجا که در توان دارید تصویر زیبای آزادی و آزادگی را بر برگهای سپید وجدانتان ترسیم کنید که سخن از آزادی از عسل شیرین تر است.
فرزندم، من
به آینده شما فرزندان ایران ایمان دارم و می دانم که روزی رنج ها و سختی
هایی که پدرانتان و پدرانمان در راه آزادی تحمل کرده اند به ثمر خواهد نشست، بدان
که آن روز نزدیک است و زمانی فرا می رسد که دانش آموختگان دردها و رنج های
واقعی مردم جامعه را بشناسند و اندیشه و قلمشان را برای رهایی و اعتلای
مردم به کار برند.
بدان که اگر فقط به خود بیندیشیم و هدفی جز خوشبختی خود نداشته باشیم و منظورمان از درس خواندن، کسب مدرک و یافتن راهی برای بهتر زندگی کردن باشد، به
زودی در کوچه باغ های فریبنده ابتذال و از خود بیگانگی گم خواهیم شد و
نخواهیم فهمید که در اطرافمان چه می گذرد و جامعه به کدام سو می رود و
دردهای جامعه چیست و مردم چه می خواهند و از چه رنج می برند، و این ندانستن ها و بی تفاوتی ها جامعه را به تدریج به آستانه سقوط و فروپاشی خواهد رسانید.
درس خواندن راهی برای دانستن است، و سواد چراغی برای یافتن راه، اما
دانستن حقایق نیاز به ابزارهای دیگری هم دارد که از جمله آنها زیستن با
مردم و خوب دیدن و اندیشیدن و همراه بودن با آنها در صحنه های زندگی و
مشکلات است.
چند روز قبل از آنکه تو به مدرسه بروی، زلزله بخش هایی از سرزمینمان را در ناحیه آذربایجان ویران ساخت و عده زیادی آسیب دیدند و بسیاری بی خانمان شدند، درست در زمانیکه آسیب دیدگان لحظات سخت انتظار را می گذرانیدند و در اثر بی کفایتی مسئولین امکان امداد رسانی کافی برای آنها نشد، بسیاری
از مردم در حرکتی خودجوش از نقاط مختلف کشور به یاری هموطنانشان شتافتند و
در کنار آسیب دیدگان و همراه با آنها رنج و سختی آسیب های وارد آمده را
احساس کردند، و
این مسئله برای خودکامگان آنقدر گران آمد که به کمپ های کمک رسانی مردمی
هجوم آوردند و عده زیادی از امدادگران مردمی را ضرب و شتم و دستگیر کردند و
امروز ما تعدادی از دستگیرشدگان را در زندان در کنار خود می بینیم!
این مسئله علاوه بر ابعاد دردناک و شرم آورش، بیش
از هرچیز نوید بخش این موضوع است که بی تفاوتی به رنج مردم از میان
روشنفکران رخت بربسته و گام های موثری برای از میان برداشتن فاصله میان
مردم و روشنفکران برداشته شده و این مسئله بر استبداد، گران آمده است.
پسرم، خاطره تلخ زلزله سال ۹۱ آذربایجان را که با رفتن تو به مدرسه مقارن شد به خاطر بسپار، یاد
و خاطره کودکانی که دیوارهای گلی خانه فقیرانه شان بر سرشان فرود آمد و
جان آنها یا پدر و مادرانشان را گرفت و مدارس فرسوده شان به کلی ویران شد، و
خاطره امیدبخش مردان و زنانی که مهربانانه به سوی آنها بال گشودند و دستان
گرم محبتشان را به سوی آسیب دیدگان دراز کردند و در این راه متحمل ضرب و
شتم شده و راهی زندان شدند. به یاد داشتن این خاطره ها تفاوت میان دانش و
دانستن را برای همیشه برای تو یادآور خواهد بود.
امروز که به مدرسه پا می گذاری، جمعی
از مردان و زنان این سرزمین به امید دستیابی به آزادی و عدالت و تقویت
جنبش سبز ضد استبدای و آزادی خواهی مردم ایران در پشت میله های زندان
اسیرند و در میان آنها معلملن آزاده ای نیز هستند که حضورشان در زندان درس
دائمی آزادی برای دانش آموزان این سرزمین خواهد بود.
امیدوارم آموختن دانش راهی برای
دانستن حقایق به سوی شما بگشاید. آرزومندانه به دستان کوچک همه کلاس اولی
های سرزمینمان و معلمان صبور و آزاده بوسه میزنم، و همه شما را به معلم هستی می سپارم.
با آرزوی آینده ای بهتر، پدرت ، امیرخسرو دلیرثانی ، ۱۷/۰۶/ ۱۳۹۱ – بند ۳۵۰ زندان اوین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر