۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

30 سال پیش احمدی‌نژاد



 «وحدت» نه کلید ماجرا که تازه اول کار و فروافتادن مشکل‌ها بود؛ آنگاهی که شورای مرکزیت دفتر تازه تاسیس «تحکیم وحدت» در آبان 58 در ساختمانی مقابل دانشگاه تهران گردهم آمدند و یک پیشنهاد اختلاف‌برانگیز، گره در کارها و کثرت در وحدت آنها انداخت. پنج دانشجوی مسلمان – محمود احمدی‌نژاد، محمدعلی سیدنژاد، ابراهیم اصغرزاده، محسن میردامادی و حبیب‌الله بیطرف – منتخب دانشجویان انجمنی در شورای مرکزی دفتر تحکیم بودند و در آغاز راه، که آن جلسه سرنوشت‌ساز، ماه عسل‌شان را پایان داد و داستان جدایی را رقم زد:

ابراهیم اصغرزاده: آمریکایی‌ها در حال خروج اسناد محرمانه و جاسوسی از پاویون فرودگاه مهرآباد هستند و دولت موقت هم به گمرک فرودگاه دستور داده تا دخالتی در کار آمریکایی‌ها صورت نگیرد. خطر توطئه آمریکایی‌ها جدی و انقلاب در خطر است. پیشنهادی دارم. در اعتراض، سفارت آمریکا را تسخیر و دیپلمات‌های آمریکایی را برای مدت کوتاهی گروگان بگیریم.

محمود احمدی‌نژاد: خطر آمریکا را قبول دارم. اما چه کسی گفته است که خطر آمریکا از خطر شوروی جدی‌تر است؟ چه کسی گفته است که مبارزه با سرمایه‌داری و امپریالیسم از مبارزه با کمونیسم مهم‌تر است؟ اگر هم بنا بر تسخیر باشد، تسخیر سفارت شوروی بر تسخیر سفارت آمریکا ارجح است. ما مخالفیم.
و گسست اینگونه رقم خورد؛ آنگاهی که احمدی‌نژاد و سیدنژاد با طرح تسخیر سفارت آمریکا مخالفت و راه خود جدا کردند. این چنین بود که اصغرزاده و میردامادی و بی‌طرف نیز برنامه خود را خارج از ساختار دفتر تحکیم عملیاتی کردند. دانشجویان تحکیمی دو دسته شدند. دسته‌ای به سفارت رفتند و دسته‌ای به سفارت نرفتند.

دانشجویان تحکیمی اگرچه همگی خود را در خط امام تعریف می‌کردند و انقلابی می‌دانستند اما گویی تفاوتی نیز در کار بود. احمدی‌نژاد و دوستانش در دانشگاه علم و صنعت مخالف تسخیر سفارت آمریکا بودند اما نه بدان مفهوم که در این مخالفت، جانب لیبرال‌ها و دولت موقت را بگیرند که برعکس، با لیبرال‌ها مخالف و معاند نیز بودند. ماجرا از قراری دیگر بود. دانشجویان ضدچپ در دانشگاه علم و صنعت، نه به دوقطبی کمونیسم و لیبرالیسم که به دوقطبی کمونیسم و اسلام می‌اندیشیدند و منطبق با نگاه رجعت‌طلبانه و سنت‌گرایانه‌شان بود که شوروی و چپ‌گرایان را دشمن اول می‌خواندند. ثمره تلاش آنها در دانشگاه علم و صنعت نیز نشریه «جیغ و داد» بود که فریاد آنها بر سر چپگرایان به حساب می‌آمد.


این چنین بود که پیشنهاد آنها نیز تسخیر سفارت شوروی بود و اولویت آن بر تسخیر سفارت آمریکا. بدین ترتیب دانشجویان انجمن علم و صنعت و مشابه آنها دانشجویان انجمن تربیت معلم، دوستان چپ‌گرای مسلمان‌شان را همراهی نکردند و اگرچه رهبر انقلاب، تسخیر سفارت را انقلاب دوم خواند اما محمود احمدی‌نژاد در طی 444 روز گروگانگیری دیپلمات‌های آمریکایی، سری به سفارت تسخیر شده آمریکا نزد و حاضر نشد تا در بزم ضدآمریکایی و ضدامپریالیستی دانشجویان خط امامی، کوتاه‌زمانی نیز شرکت کند که گویی تضعیف جبهه امپریالیسم در جهان، به تقویت جبهه کمونیسم می‌انجامد.

به جمع سه نفره ابراهیم اصغرزاده و محسن میردامادی و حبیب‌الله بیطرف، دو نفر دیگر – رحیم باطنی از دانشگاه ملی و رضا سیف‌اللهی از دانشگاه شریف – نیز اضافه شدند و «شورای مرکزی لانه» ساز و کار امور را در سفارت تسخیر شده آمریکا بر عهده گرفت. دانشجویان مستقر در سفارت اگرچه مسلمان و انقلابی بودند و مخالف لیبرال‌ها و کمونیست‌ها اما در اسلامگرایی خود سمت و سوی چپ‌گرایانه داشتند و بدین ترتیب اگر برای دانشجویان مخالف تسخیر، دشمن اول، شوروی بود؛ برای این دانشجویان اما دشمن اول، دولت موقت بود و لیبرال‌های حاکم؛ از همین روی بود که سفارت آمریکا تسخیر شد و به اندک زمانی دولت موقت استعفا داد و رفتن را بر ماندن ترجیح داد. گویی که در حاکمیت دانشجویان انقلابی چپگرا، جایی برای بازرگان و یاران میانه‌رو او که مخالف با چپگرایی بودند، باقی نمانده بود.


محمود احمدی‌نژاد و دوستانش اما در این مدت بیکار ننشستند. پس از تسخیر سفارت، احمدی‌نژاد و جناح نزدیک به او، در غیاب دانشجویان خط امام، بانیان دفتر تحکیم شدند و آش انقلاب فرهنگی را در تنور «دفتر تحکیم وحدت» پختند و مقابله خود با چپگرایان را تکمیل کردند. این بارگویی نوبت به دانشجویان مستقر در سفارت آمریکا رسیده بود تا فاصله خویش با دوستان انجمن را حفظ کنند که اگرچه نماینده دانشجویان طرفدار انقلاب فرهنگی برای مذاکره با آنها، پای در سفارت آمریکا گذاشت اما مذاکره بی‌حاصل ماند و طرفی نبست. که گویی مقابله با چپگرایان برای دانشجویان تسخیرگر در اولویت نبود و ترجیح نداشت.


اگر دانشجویان چپ‌گرا پیش از تسخیر سفارت، طرح خویش را با روحانی چپ‌گرایی همچون محمد موسوی خوئینی‌ها در میان گذاشتند، محمود احمدی‌نژاد و دوستانش نیز طرح خویش را پیش از اجرا با روحانیون راست‌گرای حزب جمهوری در میان نهادند و این چنین بود که حسن آیت، عضو حزب جمهوری در اسفند 58 و پیش از آغاز انقلاب فرهنگی، در جلسه‌ای از برنامه طراحی شده برای تعطیلی دانشگاه‌ها سخن گفت و سخنش استراق سمع و سپس منتشر شد تا اسرار هویدا شود و در پرده نماند. بدین ترتیب پس از تقویت مجاهدین انقلاب در حاکمیت انقلابی اکنون گویی نوبت به حزب جمهوری رسیده بود تا از مسیر انقلاب فرهنگی، راه تفوق خویش را بیابد.

«انقلاب فرهنگی» در برابر «تسخیر سفارت آمریکا» عملی شد تا هادیان این دو جریان بعدها به دو جناح متقابل در جمهوری اسلامی تبدیل شوند و لباس چپ و ردای راست – پس از حذف دولت موقت و عزل بنی‌صدر و به حاشیه رفتن چپ‌ها – بر تن آنها بنشیند. در این میان اما جالب آنجا بود که چپ‌ها با همان ابزاری – انقلاب فرهنگی – به دست دانشجویان مسلمان تصفیه شدند که خود ساخته بودند. اگر زمانی مائو در چین به ابزار «انقلاب فرهنگی»، لیوشائوچی را به اتهام انحراف از کمونیسم راستین مشمول پاکسازی کرده بود، اکنون این چپ‌های مائوئیست بودند که به اتهام جدایی از خط انقلاب با امواج «انقلاب فرهنگی» روبرو می‌شدند و خود کرده را آیا تدبیری بود؟

28 سال پس از تسخیر سفارت آمریکا و 27 سال پس از انقلاب فرهنگی در ایران اما احوال زمانه، دگرگون شده است. دانشجویان تحکیمی سابق فاصله‌شان از یکدیگر افزون‌تر شده است و در این میان اما جالب آنجاست که جوانان چپگرا در میانسالی راست شده‌اند و جوانان راستگرا نیز چپ. محمود احمدی‌نژاد دیگر از خطر کمونیسم سخن نمی‌گوید و دانشجویان خط امامی نیز در آتش مقابله با لیبرالیسم نمی‌دمند. جبهه مشارکت که محل تجمیع دانشجویان تسخیرگراست (از محسن میردامادی تا محسن امین‌زاده و محمدرضا خاتمی و محمد نعیمی‌پور) سمت و سوی ائتلاف با سیاستمداران لیبرال مستقر در دولت موقت را می‌یابد و محمود احمدی‌نژاد نیز موتلفین خود را از میان چپگرایان عالم انتخاب می‌کند و در این چپگرایی، گاه بر فاصله خویش با راست‌های سنتی و محافظه‌کار در ایران می‌افزاید. روزگار غریبی است وقتی که حریف بر صندلی رقیب نشسته باشد. اینطور نیست؟

هیچ نظری موجود نیست: