هستم آنکه هستم / اِهیِه اَشِر اِهیِه / אהיה אשר אהיה
I Am that I Am
I Am that I Am
این بحث اگرچه با داستان موسی (خصم نظام فرعونی) آغاز میشود اما در مورد امپراطور حبشه «هایلهسلاسی» و آئین راستافاری Rastafari است.
ضرورت طرح این موضوع به خاطر «سیاستزدگی» موجود و شرایطی است که با آن روبرو هستیم.
آب دریا دیگر است و کف دگر
کف بهل وز دیده در دریا نگر
وقتی موسی در کوه طور «شعله آتش»ی را دید و به سویش رفت، جویای نام پروردگارش بود و میخواست بداند او را چگونه بخواند... پاسخش این بود:
اِهیه اَشِر اِهیِه (אהיה אשר אהיה) «هستم آنکه هستم»
این داستان پر رمز و راز، روایت تورات است در سفر خروج (Exodus 3:14)، در انجیل یوحنا (۸: ۵۸) نیز به نوعی آمده و قرآن هم (جدا از آیه ۷ و ۸ سوره نمل و آیه ۱۰ سوره طه) و...در آیه تجلی، آیه ۱۴۳سوره اعراف، به مضمون آن اشاره کرده است.
...
و لَمَّا جَاء مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیک قَالَ لَن تَرَانِی...
موسی میخواست تا خدا برایش کشف حجاب کند و رُخ بنماید اما پاسخ شنید «لَن تَرَانِی» هرگز و هرگز و هرگز مرا نخواهی دید.
روی این نکته که چرا اصلاً تقاضای امر محال شده و مگر «مقید»، سر از «مطلق» درمیآورد، ...مکث نمیکنیم.
...
در زبان عربی کلمه «لَن»، برای «نفی اَبد» است. در این آیه «لاترانی» یا «لمترانی» نیامده، بلکه گفته شده: «لن ترانی» یعنی ابدا نمیتوانی آنچه را خواستی ببینی.
با اینحال میگوید (و لکن) به کوه بنگر. (به سینا، کوه طور)
نگاه به کوه، چه معنایی دارد؟ آیا آنچنان که ملاصدرا میگفت كوه عارفترین موجود عالم است و برای همین داوود با او همدمی و نغمهسرایی میکرد؟...
جای گفت و شنود نبود.
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید...
موسی به کوه نگریست اما کوه مثل پنبهای که زده میشود و چیزی از آن باقی نمیماند، انگاری گَرد و غبار شد. نیست و نابود شد...
البته آن کوه سر جای خودش هست.
کوه در این تمثیل، از جمله، نشانه سختی و انجماد، و سمبل منیّت و فردیت فروبرنده آدمی است.
موسی گفت: رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ...
أَنظُر، متکلم وحده است، یعنی من به تو نگاه کنم. اما «من»، مادامی که من است چگونه میتواند معشوق را ببیند. رنگ تعلق دارد و تنها خودش را میبیند و بس. خودبین و خودخواه است.
موسی با نگریستن به کوه، از رخت خود بیرون رفت. از خود، بیخود شد.
ندا آمد:
«فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی» پاپوش خود را درآور. این وادی، وادی پاکان و نیکان است.
خلع نعلین تن ای موسی جان تا نکنی
کی توان گام زن وادی ایمن گردی
باید به دیدار خویشتن بروی و بر خودبینی و خودخواهی خودت فائق آیی...
تنها در اینصورت
آنچه بینی، دلت همان خواهد/ وانچه خواهد دلت، همان بینی
تا «دل، یک دله» نکنی، نمیتوانی به مقام کلیمی برسی. کلیم خویش هستی و نه کلیم الله... هر چه در دامنت داری بریز دور. یگانگی پیش آر و دل یکدله کن...
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن
ای موسی جان شبان شدهای
بر طور برو ترک گله کن
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو
در دشت طوی پا آبله کن
فرعون هوا چون شد حیَوان
در گردن او رو زنگله کن
مریدان تنها باید شور و فتور کنند.
جوهر و مضمون «هستم آنکه هستم» و «اِهیِه اَشِر اِهیِه» که خدا به موسی گفت، چندین دهه در کشور اتیوپی (حبشه) به ضد خودش تبدیل شده است.
آخرین امپراتور اتیوپی، هایلهسلاسی و کسانیکه او را به عرش اعلی برده و به خدایی رساندند از کتاب مقدس و حتی آنچه در سفر خروج در مورد داستان موسی و کوه طور آمده، کمال سوءاستفاده را کردند.
درست است که اتیوپی یکی از قربانیان سیاستهای استعماری بوده و از ستم انگلیس و ایتالیای موسولینی و...زخمها دید و محنتها کشید، درست است که برای مقابله با استعمار، رهبران خیراندیش قاره سیاه و کسانی چون «مارکوس گاروی» Marcus Garvey از روی حسن نیت صلاح دیدند پشت هایلهسلاسی را بگیرند تا به نماد همبستگی و اتحاد تبدیل شود و بتوانند بر تفرقه و پراکندگی تصمیم ها فائق آیند...
اما (و چه امای بزرگی)، که کم کم شوری به کوری رسید و او آنچنان یگانه و بی همتا جلوهگر شد که گویی تافتهای جدابافته و از جنسی دیگر است. با ملایک دمخور شده و رهبری اش هم حرف ندارد...
هایلهسلاسی به سروری رسید و در تعادل قوای جدید، خیلی ها دنبالش افتادند تا دست بیعت دهند.
وقتی در این به اصطلاح بیعت، هر کس میکوشید از آن یکی جلو بیافتد و همه صف بستند و به «بهبه و چهچه» افتادند، هایلهسلاسی هوا برش داشت که نکند خود «مسیح» است. آرام آرام خدایگان و سپس خود خدا شد !
گاه و بیگاه تصمیمات عجیب و غریب میگرفت و به لاهوت و ملکوت نسبت میداد. انگار کلیم الله است!
باریتعالی و «جلوه کلیمی» او هم که نیاز به پاسخگویی ندارد و مریدان تنها باید آنرا فهم نموده، بستایند و شور و فتور کنند که عین عبادت است !
...
هایلهسلاسی گاه و بیگاه غیباش میزد و قاییم میشد (البته جایی نبود، همانجا در کاخ و دور و بر کاخ بود) میگفتند از نظرها پنهان است و شایع میشد با اون بالا بالاها ارتباط دارد و بر گِردَش هاله نور پدیدار میشود و سرفه و عطسه و خمیازه او هم متبرک است. شفابخش است و حکمت دارد و شگفتا که هواداران آن مسیح جدید، با طیب خاطر و با شور و شوق به این «بندگی خودخواسته» ادامه داده و از آن دین و آئین ساختند. حالا هر کس در صف بیعت نمیایستاد و دولا و راست نمیشد، متهمش میکردند بیدین و بیایمان شده و با دشمنان اتیوپی همکاری دارد.
هایلهسلاسی، خدا را هم بنده نبود!
در زمان وی اتیوپی به عضویت سازمان ملل در آمد و گفتند از خیرات و مبَرات اوست. اما دلیل بزرگتری که وی در آفریقا و آمریکای جنوبی، عَلم شد، چیز دیگری بود.
در دهه ۱۹۳۰ سیاهان آمریکا در تلاش برای کسب آزادی های مدنی و گذار از دوران برده داری به شهروندی بودند و آرزوی بازگشت به آفریقا را در سر میپروراندند و «پان آفریکانیسم» Pan-Africanism (همبستگی ملل آفریقا) بر سر زبانها افتاد.
آنزمان امثال قوام نکرومه (بانی استقلال کشور غنا) و معمر قذافی و مالکم ایکس، برو و بیا نداشتند و به دلائلی اتیوپی (و هایلهسلاسی) جلودار و پدر بزرگ آفریقا بود. پرچم اتیوپی (سبز، طلا، و قرمز) بیش از حد عزیز بود و اینکه اتیوپی اسیر استعمار نشده و بیش از ۲۰۰۰ سال سر پا ایستاده، امتیاز بزرگی محسوب میشد.
یکی از رهبران جامائیکا به نام «مارکوس گاروی» در تلاش برای یافتن نمادی برای همبستگی ملل آفریقایی، هایلهسلاسی را برجسته کرد و در زمان تاجگذاری او گفت:
«به آفریقا بنگرید. آنگاه که پادشاه سیاه بر تخت مینشیند و آزادی چه نزدیک است.»
...
مقر اصلی سازمان وحدت آفریقا در آدیس آبابا پایتخت کشور اتیوپی بود و در سال ۱۹۶۳ سازمان مزبور که سلف اتحادیه آفریقا است، با عضویت ۳۲ کشور در اتیوپی تشکیل جلسه داد و تبلیغ می شد این همه از برکات امپراطور حبشه است. «به آفریقا بنگرید. آنگاه که پادشاه سیاه بر تخت مینشیند و آزادی چه نزدیک است.»...
با تبلیغ پشت تبلیغ، هایلهسلاسی بر ذهنیت عاطفی و دهنیت مذهبی مردم نشست و کمکم بزرگ و بزرگ و بزرگتر شد تا حدّی که خدا را هم بنده نیود!
خود خداشد و به هیچکس حساب پس نمیداد.
دین نوظهور «راستافاری» Rastafari
تلاشهای خیرخواهانه مارکوس گاروی هرز رفت و دین و آئین راستافاری علَم شد. مذهب جدید، در دهۀ ۱۹۳۰ «جامائیکا» را تسخیر کرد و پَر آن اتیوپی فقیر را هم گرفت. این دین نوظهور که با حشیش و مشیش هم میانه دارد و برایش آیه و حدیث میسازند، پیامبر و خدای خاص خودش را هم داشت و آن کسی جز حضرت هایلهسلاسی نبود.
در آن زمان ۹۸ در صد جمعیت جامائیکا، اخلاف برده های سیاهپوست مسیحی بودند.
...
پیروان دین جدید، هایلهسلاسی را پرستش میکردند. واقعاً پرستش میکردند و معتقد بودند (و هستند) که روح حضرت مسیح در او حلول کرده و در واقع همان حضرت عیسی است که برای دوّمین بار از آسمان به زمین آمده است.
در اتیوپی بارها مورد سئوال قرار میگرفتم که مگر دین راستافاری ندارم؟...
راستافاری ها موهای خود را بلند میکنند و میبافند و گاه طره های بلند موی بافته را در کلاههای کیسه مانندی که «راستاکاپ» rastacap مینامند، میچپانند.
مبادا به کارها و تصمیمات من با نگاه بشری نگاه کنید!
سال ۱۹۳۵ میلادی، بعد از حمله ارتش ایتالیا به اتیوپی که با پشتیبانی تانک ها و نیروی هوایی صورت گرفت، نیروهای اتیوپی با تیر و کمان و نیزه و با تفنگ های قدیمی دست به مقاومت زدند اما سمبه خیلی پر زور بود و «جامعه ملل» (سازمان ملل آن ایام) هم عملاً کاری از پیش نبرد.
موسولینی رسما الحاق اتیوپی را به مستعمرات ایتالیا اعلام نمود...
...
با اشغال اتیوپی، هایلهسلاسی روانه انگلیس شد و پنج سال بعد به کمک آن کشور به قدرت برگشت و بانگ امپراطوری سر داد.
رفیق شفیق محمد رضا شاه و متحد ایالات متحده بود و با دولت اسرائیل هم رابطه بسیار حسنه داشت.
قهرمان تبدیل شکست به پیروزی بود. بدبختی از در و دیوار میبارید ولی آنرا خوشبختی جا میزد و ندانم کاریهای خودش را با مشیت الهی توجیه مینمود و در پاسخ به منتقدین که آنان را بی دین، همکار موسولینی و دشمن اتیوپی و آفریقا لقب میداد، به سبک داستان کتاب مقدس، دم از «لن ترانی» (هرگز مرا نخواهی دید) میزد و مثل خدا که به موسی گفته بود: «اِهیه اَشِر اِهیِه =אהיה אשר אהיה» میگفت: «هستم آنکه هستم»
هستم آنکه هستم و شماها نباید با نگاه بشری، به کارها و تصمیمات من نگاه کنید. سر درنمیآورید...
سال ۱۹۵۳ یک ایستگاه مخابراتی را در اختیار آمریکا قرار داد که در آن زمان از بزرگترین ایستگاههای استراق سمع و رله رادیویی در جهان بود و از طریق آن، مخابرات رادیویی شوروی در سراسر منطقه را شنود میکردند. میگفتند چهار هزار نظامی آمریکایی آنرا اداره میکرد.
هایلهسلاسی از ۱۹۳۰ تا ۱۹۷۴ (۴۴ سال) در قدرت بود و در طول حکومتش، هیچ حزب سیاسی در اتیوپی وجود نداشت.
ریشارد کاپوشینسکی، نویسنده لهستانی که در مورد اعلیحضرت همایونی کتاب «شاهنشاه» را نوشته، زندگی وی را هم در کتاب «امپراتور» به تصویر کشیده است.
جناب سرهنگ، تشریففرما میشوند.
در سال ۱۹۷۴ (۱۳۵۳) «منگیستو هایله ماریام» Mengistu Haile Mariam وی را برکنار نمود. در زندان شاه وقتی خبر سقوط هایلهسلاسی را در روزنامه ها خواندم از فرط بیسوادی و بیغی، خیال میکردم منگیستو مثل «علی مسیو» و ستارخان در انقلاب مشروطه، شور آزادیخواهی دارد. عکسهای او با فیدل کاسترو و امثال او چشمم را گرفته بود.
سرهنگ منگیستو، با اینکه مدعی بود انقلابی است و از مارکس و لنین فاکت میآورد و میگفت علیههایلهسلاسی و مسیح بازیهایش مبارزه کرده و رنج برده ام، بویی از دموکراسی نبرده بود.
...
یکی دو سال پیش از انقلاب بزرگ ضد سلطنتی در ایران (۱۹۷۷-۱۹۷۸)، در جریان اقدامی که با انتقاد فراوان روبرو بود و از آن به عنوان «وحشت سرخ» یاد میشد، در اتیوپی هزاران نفر از کسانی که مظنون به مخالفت با جناب سرهنگ بودند به قتل رسیده و اجساد آنان در خیابانها انداخته شد.
متاسفانه این واقعیت دارد و در اتیوپی نیز کمتر کسی انکار میکرد.
منگیستو هایله ماریام و دیگر دوستانش مبارز بودند و ضد ارتجاع. چشم دیدن هایلهسلاسی را نداشتند و عاقبت هم او را سرنگون کردند اما ملاک که اینها نیست.
پل صراط، چگونگی برخورد یک نیرو با مخالف خویش است. با مقوله آزادی است. آزادی مخالف...
پانویس
هایلهسلاسی در تخت جمشید
در جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی، شاه تصميم گرفت در ضیافت تخت جمشید قواعد تشريفاتي قرن نوزدهم را رعايت کند، بدين معني که ارشدترين مهمان دوست و متحدش هايله سلاسي امپراتور اتيوپي باشد. پرزيدنت ژرژ پمپيدو رييس جمهوري فرانسه گفت که دعوت را نمي پذيرد مگر اينکه بالادست هايله سلاسي و روساي کشورهاي فرانسه زبان بنشيند. شاه زير بار نرفت و پمپيدو در عين اوقات تلخي نخست وزيرش را به جاي خود فرستاد. شاه هرگز پمپيدو را براي اين اهانت نبخشيد.
باب مارلی Get Up Stand Up
«باب مارلی» Bob Marley خواننده و ترانه ساز معروف جامائیکایی هم پیرو کیش «راستافاری» بود
البته باب مارلی که در ترانه های درخشان خودش بر فقر و بی عدالتی میتاخت انسان خوبی بود و با عوامفریبی مریدان عوامفریب هایلهسلاسی میانه ای نداشت.
نغمه آزادی آخرین سروده باب مارلی و به قولی شاید وصیت نامه یا مرثیه خود ساخته او بود. روز تشییع جنازه اش، یکی از روزهای فراموشنشدنی در تاریخ کشور جامائیکا و موسیقی جهان به شمار میرود.
از جمله ترانه های پرشور باب مارلی Get Up Stand Up نام دارد که ترجمه بخشی از آن را میآورم.
برخیز و بایست، بایست و حقت را بگیر...
بیشتر مردم فکر میکنند که خدای بزرگ روزی از آسمان خواهد آمد. همه بدی ها را از بین میبرد و همه را شاد میکند. ولی اگر ارزش واقعی زندگی را بدونیم، بر روی زمین به دنبال خدا خواهیم گشت...
برخیز و بایست و حقت را بگیر...
شاید بشود عده ای را برای مدتی فریب داد
ولی نمیتوان همه را برای همیشه فریب داد...
...
ترانه باب مارلی (همراه با شعر)
Get Up Stand Up -Bob Marley -with lyrics
...
سایت همنشین بهار
ایمیل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر