زوجی که در یک روز اعدام شدند
این عکس فهیمه تقدسی است و همسرش مرتضی روحاني كه در يك شب اعدام شدند. بعد از اين همه سال ، عكس نازنينش به دستم رسيده است و من بينهايت شادم. فهيمه در مرداد سال ٦١ اعدام شد. چند روز بعد از اعدامش ، من برای بازجویی به سلول ۲۰۹ قدیم منتقل شدم، با خود چند ورق کاغذ برداشتم , کاغذی که قصه ی اعدام فهیمه رويش نوشته شده بود . روزی در سلولم باز شد, دختری هم سن و سال خودم ، که از یک زندان دیگر اورده بودنش اوین, دور از چشم زندانبانها, با چند روزنامه تو دستش پرید وسط سلولم و پرسید, روزنامه داری ؟ گفتم , نه . روزنامه ها رو انداخت تو بغلم. قبل از خارج شدن از سلولم پرسید, تو چیزی برای خوندن داری كه بدى به من؟ گفتم, یه شعر دارم گفت ،خوب بده. قصه ی اعدام فهیمه رو ازم گرفت و رفت. چند سال پیش وقتی که از ایران خارج شدم , تو یکی از سایت های مربوط به زندان, شعر فهیمه رو دیدم انقدر ذوق زده شدم که به مسئول سایت زنگ زدم و پرسیدم ، که می دونه این رو چه کسى نوشته? گفت : نه ،فقط میدونم که این شعر سینه به سینه بوسیله زندانی ها حفظ شده و اومده بیرون. اومدم بگم اخه این و ...... حرفم رو خوردم. با خودم گفتم , چه اهمیتی داره که ان بعد از ظهرهای سالهای ۶۰ تا ۶۲ را چه کسی با اشک و خون دل از دست دادن یارانش به قلم أورده , مهم اینه که فهیمه ها هرگز از یاد نروند مهم اینه که قصه اعدام فهیمه که قصه اعدام هزاران هزار زندانیست تو یادها بمونه, چه اهمیتی داره که این قصه رو چه کسی نوشته? تو هم بخونش, اگه دوست داشتی حفظ ش کن ، كه اين قصه يا شعر متعلق به نسلي است كه بايد يادشون هميشه زنده بمونه...! "فهيمه جان بيا بشنو سرود ما/ در آن گرماي سوم مرداد/ كه آنان نام خوبت را/ به پژواك بلندگوها فرا خواندند لبت خندان/ نگاهت با نگاه تك تك ياران/ كه آيا روز موعود است؟/ شتابان رفتي و عطر قدمهايت ميان راهرو پیچید / نفسها حبس، چشمان همه پرسان/ كه آياد روز موعود است؟ / خبر آمد كه او گفته“غذايم را نميخواهم“/ تو شايد فكر كردي/ كه اين هم يك نشان باشد/ كه امشب روز موعود است! تو شايد خوب فهميدي/ كه گيسوي بلندت/ شسته در خونآب خواهد شد/ ولي ما همچنان پچ پچ كنان با خويش ميگفتيم/ كه شايد موج مردم خيز درياي خزر/ از بند ما رفته/ كه شايد لاله خونبار آمل به زندان دگر رفته/ هزاران شايد ديگر-/ كه خفاشان خون آشام/ صداي شوم سر دادند/ كه كفشش كو، لباسش كو/ چادر و جوراب و پولش كو؟/ و آن كفتار پير و موش صحرائي/ هراسان و دوان، هن هن كنان از هر كجا گشتن/ به شادي خندهها كردند:/ “يكي از جمعشان كم شد“ ولي آخر فهميه جان كجا اين ناكسان را طاقت ديدار خورشيد است./ تو چون ماهي سياه كوچكي بودي/ كه از جويبار باريكي به درياها سفر كردي./ فهيمه جان بگو با ما/ هوا دلگير بود آن شب؟/ ولي شايد وزيد بادي وز آن چادرت در باد لرزان شد. هوا دم كرده، تب كرده/ به يارانت چه ميگويي؟/ “خوشا رقصيدن و پرواز كردن زير بارانها“ سرت بالا، نگاهت بر نگاه آسمان ...پرسان؟/ “كجا ماندند آن ابرهاي تندرزاي باران ساز؟ خبر آمد ز قاصدهاي كوهي،/ توده در توده/ هزاران ابر در راهند/ كه سيلابي به پا سازند بنيان كن. خوشا آواز خوانان با رفيقان سوي ميدانگاه/ صداي تندر رگبار ، فضاي تپه را آكند/ سكوت تپه برهم خورد. شهابي ،پاكشان، پرپرزنان/ در آسمان گم شد./ سحرگاهان كه صيادان، به روي نيلي دريا/ به كار صيد مشغولند سكوت و گاهگاهي ريزآبي/ و يا برخورد پارويي به سطح آب/ صياد جوان، نجوا كنان/ نام تو را آواز خواهد داد/ و يا آن دم كه دهقانان شاليكار/ رها از كار روزانه، به خانه باز ميگردند/ به لب نام تو دارند/ كه نامت نام زيبايي/ براي دختران زاده در مرداد خواهد بود. رفيقان در ميان خون خود غلطان به ياد تند بارانهاي سيلآسا به لب لبخند."
منبع:فیس بوک پروانه عارف
این عکس فهیمه تقدسی است و همسرش مرتضی روحاني كه در يك شب اعدام شدند. بعد از اين همه سال ، عكس نازنينش به دستم رسيده است و من بينهايت شادم. فهيمه در مرداد سال ٦١ اعدام شد. چند روز بعد از اعدامش ، من برای بازجویی به سلول ۲۰۹ قدیم منتقل شدم، با خود چند ورق کاغذ برداشتم , کاغذی که قصه ی اعدام فهیمه رويش نوشته شده بود . روزی در سلولم باز شد, دختری هم سن و سال خودم ، که از یک زندان دیگر اورده بودنش اوین, دور از چشم زندانبانها, با چند روزنامه تو دستش پرید وسط سلولم و پرسید, روزنامه داری ؟ گفتم , نه . روزنامه ها رو انداخت تو بغلم. قبل از خارج شدن از سلولم پرسید, تو چیزی برای خوندن داری كه بدى به من؟ گفتم, یه شعر دارم گفت ،خوب بده. قصه ی اعدام فهیمه رو ازم گرفت و رفت. چند سال پیش وقتی که از ایران خارج شدم , تو یکی از سایت های مربوط به زندان, شعر فهیمه رو دیدم انقدر ذوق زده شدم که به مسئول سایت زنگ زدم و پرسیدم ، که می دونه این رو چه کسى نوشته? گفت : نه ،فقط میدونم که این شعر سینه به سینه بوسیله زندانی ها حفظ شده و اومده بیرون. اومدم بگم اخه این و ...... حرفم رو خوردم. با خودم گفتم , چه اهمیتی داره که ان بعد از ظهرهای سالهای ۶۰ تا ۶۲ را چه کسی با اشک و خون دل از دست دادن یارانش به قلم أورده , مهم اینه که فهیمه ها هرگز از یاد نروند مهم اینه که قصه اعدام فهیمه که قصه اعدام هزاران هزار زندانیست تو یادها بمونه, چه اهمیتی داره که این قصه رو چه کسی نوشته? تو هم بخونش, اگه دوست داشتی حفظ ش کن ، كه اين قصه يا شعر متعلق به نسلي است كه بايد يادشون هميشه زنده بمونه...! "فهيمه جان بيا بشنو سرود ما/ در آن گرماي سوم مرداد/ كه آنان نام خوبت را/ به پژواك بلندگوها فرا خواندند لبت خندان/ نگاهت با نگاه تك تك ياران/ كه آيا روز موعود است؟/ شتابان رفتي و عطر قدمهايت ميان راهرو پیچید / نفسها حبس، چشمان همه پرسان/ كه آياد روز موعود است؟ / خبر آمد كه او گفته“غذايم را نميخواهم“/ تو شايد فكر كردي/ كه اين هم يك نشان باشد/ كه امشب روز موعود است! تو شايد خوب فهميدي/ كه گيسوي بلندت/ شسته در خونآب خواهد شد/ ولي ما همچنان پچ پچ كنان با خويش ميگفتيم/ كه شايد موج مردم خيز درياي خزر/ از بند ما رفته/ كه شايد لاله خونبار آمل به زندان دگر رفته/ هزاران شايد ديگر-/ كه خفاشان خون آشام/ صداي شوم سر دادند/ كه كفشش كو، لباسش كو/ چادر و جوراب و پولش كو؟/ و آن كفتار پير و موش صحرائي/ هراسان و دوان، هن هن كنان از هر كجا گشتن/ به شادي خندهها كردند:/ “يكي از جمعشان كم شد“ ولي آخر فهميه جان كجا اين ناكسان را طاقت ديدار خورشيد است./ تو چون ماهي سياه كوچكي بودي/ كه از جويبار باريكي به درياها سفر كردي./ فهيمه جان بگو با ما/ هوا دلگير بود آن شب؟/ ولي شايد وزيد بادي وز آن چادرت در باد لرزان شد. هوا دم كرده، تب كرده/ به يارانت چه ميگويي؟/ “خوشا رقصيدن و پرواز كردن زير بارانها“ سرت بالا، نگاهت بر نگاه آسمان ...پرسان؟/ “كجا ماندند آن ابرهاي تندرزاي باران ساز؟ خبر آمد ز قاصدهاي كوهي،/ توده در توده/ هزاران ابر در راهند/ كه سيلابي به پا سازند بنيان كن. خوشا آواز خوانان با رفيقان سوي ميدانگاه/ صداي تندر رگبار ، فضاي تپه را آكند/ سكوت تپه برهم خورد. شهابي ،پاكشان، پرپرزنان/ در آسمان گم شد./ سحرگاهان كه صيادان، به روي نيلي دريا/ به كار صيد مشغولند سكوت و گاهگاهي ريزآبي/ و يا برخورد پارويي به سطح آب/ صياد جوان، نجوا كنان/ نام تو را آواز خواهد داد/ و يا آن دم كه دهقانان شاليكار/ رها از كار روزانه، به خانه باز ميگردند/ به لب نام تو دارند/ كه نامت نام زيبايي/ براي دختران زاده در مرداد خواهد بود. رفيقان در ميان خون خود غلطان به ياد تند بارانهاي سيلآسا به لب لبخند."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر