۱۳۹۲ آذر ۱۵, جمعه

اپوزيسيون در اغما
اسماعيل نوری‌علا

تا «استقرار سکولار دموکراسی در ايران» چقدر راه است؟ چقدر زمان می برد تا در ايران نيز حکومتی غير مذهبی برقرار شود و شهروندان اش بر حسب اعتقادات شان در تور مرتبه بندی حقوقی گرفتار نباشند؟ اين پرسش ها از دل های شکسته در انقلاب 57 و ذهن های کاوندهء راه های نجات ايران از سايهء شوم حکومت ايدئولوژيک ـ مذهبی 35 سال اخير بر می آيد؛ پرسش هائی که اغلب معلوم نيست به کجا بايد بردشان و چه کسانی را مورد خطاب شان قرار داد.
تا «استقرار سکولار دموکراسی در ايران» چقدر راه است؟ چقدر زمان می برد تا در ايران نيز حکومتی غير مذهبی برقرار شود و شهروندان اش بر حسب اعتقادات شان در تور مرتبه بندی حقوقی حکومتی تبعيض گزار گرفتار نباشند؟
اين پرسش ها از دل های شکسته در انقلاب 57 و ذهن های کاوندهء کنونی برای يافتن راه های نجات ايران از سايهء شوم حکومت ايدئولوژيک ـ مذهبی 35 سال اخير بر می آيد؛ پرسش هائی که اغلب معلوم نيست به کجا بايد بردشان و چه کسانی را مورد خطاب شان قرار داد.
در اين ميان، من، در حد و به سهم خود، فکر می کنم که تنها پاسخ دهنده و حتی متحقق کنندهء اين آرزوها همانی است که «اپوزيسيون» نام دارد. اما بلافاصله هم می توان پرسيد که براستی اين اپوزيسيون کجاست؟ در چه رنگ ها و نمودهائی متجلی می شود؟ و بر اساس چه مشخصاتی می تواند پاسخگوی آن پرسش ها باشد؟
***
«اپوزيسيون» يعنی «مخالفت» و نيز جمع «مخالفان». اين واژه در زبان های فرنگی بخصوص، با واژه های ديگری نيز همخانواده است همچون: مقاومت، پايداری، عداوت، خصومت، تضاد، ضديت، ممانعت، رقابت، ناسازگاری، انزجار، نارضايتی، مذمت، بی رغبتی، ارتداد، ناپسند شمردن، انتقاد.
اگر بخواهيم از مجموع اين مفاهيم و واژه ها تعريفی برای اپوزيسيون پيدا کنيم (آن هم تنها در حوزهء سياست، چرا که اين واژه در موارد مختلف ديگری، از منطق گرفته تا نجوم، کاربردهای گونه گونی دارد) آن تعريف چنين خواهد بود: «گروه های منسجمی از مخالفان گروه نشسته در قدرت دولت و يا نظام حکومتی، که مخالفت شان از انتقاد و ناسازگاری و ارتداد و ضديت و مقاومت آغاز شده و می تواند تا سرحد نفرت و دشمنی و انزجار و خصومت و مبارزهء ذهنی، لفظی، و عملی کشيده شود».
ت.جه کنيم که در تعريف فشردهء بالا تلويحاً به اين امر هم اشاره شده است که، در امر سياست، يک گروه اپوزيسيون می تواند يا در برابر «دولت» صف بندی کند و به «نظام حکومتی» کاری نداشته باشد (شيوه ای که «اصلاح طلبی» نام دارد)، و يا مخالفت اش با «نظام حکومتی» باشد، که در آن صورت مخالفت با دولت نيز در آن مستتر است. من نام فعاليت های اين نوع از اپوزيسيون مخالف نظام حکومتی را «انحلال طلبی» گذاشته و معتقدم که هرگونه اقدامی در راستای تغيير آنچه که نظام و رژيم و حکومت خوانده می شود (از مبارزات و نافرمانی های مدنی گرفته تا شورش و قيام و مآلاً انقلاب) همگی در زير عنوان «انحلال طلبی» قابل جمع شدن هستند. يعنی، بر اساس آنچه آمد، کار «اپوزيسيون دولت» (اصلاح طلب ها) حفظ رژيم و آرايش و پيرايش آن است اما هدف «اپوزيسيون حکومت» (انحلال طلب ها) براندازی نظام (و در نتيجه دولت برآمده از آن) از هر طريق ممکن است.
اين گسترده ترين تفکيک در جمع اپوزيسيون است و، بنا به تعريف فوق، تنها از اپوزيسيون انحلال طلب است که می توان انتظار برآوردن آن آرزوها را داشت.
***
اما «انحلال طلبی» نيز بخودی خود وافی به مقصود نيست؛ چرا که يک نيروی انحلال طلب می تواند، در عين حالی که مخالف «گروه صاحب قدرت حکومتی» است خود نظامی را خواستار باشد که تخالفی با «ماهيت نظام موجود» نداشته باشد. لذا، اگر صاحب قدرت حکومت کنونی ايران يک گروه «مذهبی» است يک گروه مذهبی ديگر نمی تواند اپوزيسيون مورد توجه آرزومندان پرسش های صدر اين مقاله باشد.
به همين دليل، لازم است که «مخالفت»، بجای هدف گرفتن افراد يک رژيم، ريشه های ايدئولوژيک و مذهبی انديشهء حاکم بر  آن گروه را در قانون اساسی و قوانين و مقررات برخاسته از آن آماج خود بداند. و چون حکومت فعلی حکومتی مذهبی است، اپوزيسيون برانداز آن حتماً بايد مذهبی نبوده و «سکولار» باشد؛ بدين معنی که بخواهد و بکوشد تا بتواند حضور مذهب و مکتب (ايدئولوژی) و دستگاه های مذهبی و مکتبی و ارزش ها و احکام تمام مذاهب و مکاتب را در حوزهء قانون اساسی و ساختارهای حکومتی برخاسته از آن ممنوع سازد تا همگان بتوانند از شر الزامات و تحميلات رژيم های عقيدتی خلاص شوند.
در عين حال، انحلال طلب و سکولار بودن نيز شروط کافی نيستند. اکثر جمهوری هائی که در نيمهء دوم قرن بيستم از طريق کودتا به قدرت رسيده و رژيم های قبل از خود را منحل کردند (يا برانداختند) اگرچه بر مبنای انديشهء «جدائی مذهب از حکومت» بوجود آمده بودند اما خود برآمده از ايدئولوژی های غير مذهبی (مکاتب عقيدتی) محسوب شده و در عين حالی که «سکولار» خوانده می شدند، درست همچون حکومت های غيرسکولار پيش از خود، سرکوبگر و تحميل گر بودند. در واقع، استقرار حکومت سکولار به تنها هيچ تضمينی را برای استقرار حاکميت ملی به دست نمی دهد و تنها در پيوند با دموکراسی است که به کار ما می آيد، هرچند که، از ديدگاه توسعه کشور و رفاه مردمان، بهر حال از حکومت های مذهبی بهتر است.
اينجا است که ترکيب «سکولار دموکرات انحلال طلب» معنی پيدا می کند و «دموکراسی»، بعنوان مفهومی جهانی (يا يونيورسال)، پلی بين انحلال طلبی و سکولاريسم می شود؛ پلی که تا اين لحظه از تاريخ بشريت، ويژگی هايش در اعلاميهء جهانی حقوق بشر به تعريف و تشريح کشيده شده است.
باری، از نظر من، آرزوهائی که در آغاز اين مطلب به آنها اشاره رفت فقط و فقط معطوف به آن «اپوزيسيون "نظام" حکومتی» است که می خواهد رژيم ايدئولوژيک فعلی را «منحل» و نظامی سکولار دموکرات را جانشين آن کند. بقيهء انواع اپوزيسيون ها (مخالف دولت، يا مخالف نظام اما برآمده از ايدئولوژی و مذهبی ديگر) حتی اگر توان منحل کردن نظام مستقر را داشته باشند نخواهند توانست مستقر کنندهء نظامی سکولار دموکرات باشند و، در نتيجه، در محاسبهء ما نمی گنجند.
***
در عين حال، بايد توجه داشت که ميان دو اردوگاه «اصلاح طلبان» و «انحلال طلبان» خط کشی قاطعی وجود ندارد و يک نوار پهناور خاکستری رنگ بين آنها فاصله می اندازد که عدهء زيادی در آن ساکن اند و هر از گاهی سری به يکی از آن دو اردوگاه زده و اين شائبه را بوجود می آورند که مبانی نظری اردوگاه منتخب خود را پذيرفته اند اما اندکی بعد سر و کلهء آنها در اردوگاه مخالف پيدا می شود.
مهمترين عامل در ايجاد اين رفت و آمدها حوادث اجتماعی اند. ساکنان منطقهء خاکستری گاه از اصلاح حکومت نوميد می شوند و به اردوگاه انحلال طلبان می آيند و انسجام درونی آن را مختل می کنند و گاه ـ مثلاً، با ظهور کسی به نام محمد خاتمی يا حسن فريدون روحانی ـ خود را با سر به اردوگاه اصلاح طلبان پرتاب کرده و، از راه نرسيده، نظريه پرداز آتشين آن اردوگاه می شوند.
اين واقعيت ها البته همگی ناشی از طبيعت متکثر جوامع بشری است و هر کس ناچار است، همراه با وقوف به طيف ها و گرايش ها و اردوگاه های ديگر، بکوشد تا هدف و استراتژی و تاکتيک های اجرائی اردوگاهی را که واقعاً به آن تعلق دارد تعيين کرده يا تشخيص دهد و در پی کارا کردن و متحقق ساختن آنها باشد.
***
البته نوعی از «اپوزيسيون سکولار دموکرات انحالال طلب» هم وجود دارد که علاقمندان به استقرار سکولار دموکراسی در ايران نمی توانند به آن دل ببندند. اين اپوزيسيون مرکب از گروه هائی است که از جانب قدرت های خارجی حمايت و تقويت می شوند و به ناچار به ساز آنها می رقصند. گاه اپوزيسيون دولت اسلامی می شوند، گاه برانداز رژيم، گاه سکولار ديکتاتور و گاه سکولار دموکرات، و خلاصه به هر آن قالبی در می آيند که «استاد اجل» می گويد.
يعنی، اگر آقای اوباما کارت «تغيير رژيم» را روی ميز نگاه دارد آنها همه آماده می شوند که سوار بر تانک ها وارد ايران شده و حکومت مطلوب غرب را تشکيل دهند و اگر آقای اوباما کارت تغيير رژيم را از روی ميز تاکتيک های خود بردارد، چنانکه در توافق اخير ژنو برداشت، يکباره آن همه اتحاد و هماهنگی برای تغيير حکومت و گسترش و استقرار سکولار دموکراسی در ايران از يادها می رود، چشمه های کمک مالی خشک می شود، کنفرانس ها از ياد می روند و اعلام اينکه ما هنوز هستيم اغلب در غالب اعلاميه های حقوق بشری از نفس افتاده و مقاله های بی سر و ته خودنمائی می کنند. توجه کنيم که اين نوع اپوزيسيون هميشه هست و وقت می گذراند اما هر از چند گاهی به مرخصی استعلاجی فرستاده می شود تا اگر زمانی لازم شد، بر سر ميز کار خود در «اپوزيسيون بی هويت وابسته»، حضور پيدا کند.
***
باری و اما آنچه که تاکنون در اين مطلب عرضه داشته ام از يکسو تکرار مطالبی بوده است که در گذشته ها نيز بصور مختلف درباره شان توضيح داده ام(1) و، از سوی ديگر، پاسخگوی انتظاری نيست که عنوان اين مقاله، يعنی «اپوزيسيون در اغما»، در خواننده اش ايجاد می کند. ولی من چاره ای نداشته ام تا دوغ و دوشاب را از هم جدا کرده، سپس در مورد مفهوم خاص مورد نظرم از «اپوزيسيون» توضيح داده و آنگاه بتوانم «در اغما افتادن سياسی» اپوزيسيونی را که خود در ذهن دارم تشريح کنم؛ يعنی اغمای رخوتناک «اپوزيسيون سکولار دموکرات انحلال طلب مستقل» را.
از نظر من، اين اپوزيسيون، که من خود را نيز متعلق به آن می دانم، اگرچه در زمينه های مختلف افشاگری، آگاهی دهی و گفتمان سازی همچنان فعال است اما، از لحاظ مبارزهء سياسی در حال حاضر در گرداب بيهوشی فرو افتاده و نوعی زندگی گياهی را آغاز کرده است، بی آنکه کسی از جائی حکم مرخصی استعلاجی اش را صادر کرده باشد؛ چرا که اين فرو افتادن در اغما امری درونی و ناشی از واکنش نسبت به شرايط بيرونی است.
حسن روحانی در 13 مرداد سال جاری بعنوان رئيس جمهور حکومت اسلامی تنفيذ شد. اگر فاصلهء زمانی مرداد سال گذشته و امسال را در نظر بگيريم می بينيم که در طيف عام و «غير چپ بنيادگراِ»ی اپوزيسيون، سالی پر از تلاش و اميدواری طی شده است. اتحاد برای دموکراسی در ايران کنفرانس های متعدد خود را برگزار کرده است، شاهزاده رضا پهلوی طرفداران اش را گرد هم آورده و شورای ملی ايران را برساخته است، اتحاد برای گسترش سکولار دموکراسی در ايران با اتحاد جمهوريخواهان ايران دست دوستی و مودت داده است، همبستگی جمهوريخواهان ايران اعلام موجوديت کرده است، مجاهدين از ليست تروريست ها خارج شده و دفتر خود در واشنگتن را افتتاح کرده اند، و احزاب کردستانی دموکرات ايران و کومله با هم همپيمان شده اند، و...
در جوامع بشری همواره وجود چنين فضای تلاش و کوششی خبر از وجود هدف و استراتژی و اميد داشته است. بر اساس همين قاعده نيز می توان حکم کرد که اپوزيسيون رنگارنگ حکومت در خارج کشور در دوران پيش از به اصطلاح «انتخاب ِ» حسن روحانی حتماً دارای اميد و هدفی بوده که دست به اين همه اقدامات تنگاتنگ زده است. اما اکنون، بخصوص پس از توافقات 1+5 با حکومت اسلامی، به نظر می رسد که، بقول اخوان ثالث، «موج ها خوابیده اند، آرام و رام / طبل طوفان از نوا افتاده است. // چشمه های شعله ور خشکیده اند، آب ها از آسیاب افتاده است...»(2)
در اين ميان تکليف اپوزيسيون وابسته روشن است. به آنها گفته شده که فعلاً از «تغيير رژيم» خبری نيست و شما هم بهتر است فتيلهء چراغ هاتان را پائين بکشيد. اپوزيسيون دولت (و نه نظام) اسلامی هم فعلاً از «نجات رژيم» غرق شادمانی است و در بيان محمدرضا خاتمی تصميم گرفته است خون های ندا و سهراب و شکنجه ها و تجاوزات دوران جنبش سبز را به لقای ظهور حسن روحانی ببخشد و مراقب آن شود که مبادا جايش در دولت جديد کمتر از بقيه باشد. اين اپوزيسيون، با ادغام در دولت (يا پوزيسيون) خودبخود ديگر «اپوزيسيون» نيست و نمی توان از اين امامزاده انتظار معجزتی داشت.
اما اپوزيسيون نظام حکومتی که می خواهد مستقل عمل کند چه؟ در اين اردوگاه من مسئله را با عينک آسيب شناسی نظری نگاه می کنم. اين اپوزيسيون هست، وجود دارد، به کارهای مختلف حقوق بشری و نظريه پردازی مشغول است اما «وضعيت موجود» آن را به بی عملی و اغماء سياسی کشانده است. از يکسو، همچون اپوزيسيون وابسته، محکوم به دنباله روی از اوضاع شده و در برابر تصميم آقای اوباما، مبنی بر حذف گزينهء تغيير رژيم و برداشتن محدود تحريم ها، همهء اميدها را رفته بر باد می بيند اما، از سوی ديگر، و برخلاف اپوزيسيون اصلاح طلب، نمی تواند در شادمانی های موقت مردم برای رفع تحريم ها و استقرار اميدهای کاذب شادمانی کند. پس با سکته ای مليح بخوابی اغمازده فرو رفته است و فقط تنفس آرام اما بی اثرش در زمينه های حقوق بشری خبر از زنده بودن اش می دهد.
***
اين بيمار فرو رفته در کما را چگونه می توان به هوش آورد و فعال کرد؟ پزشکان معمولاً روند بيرون آمدن از «کما» را وابسته به شرايط مختلفی می دانند. اگر کما ناشی از کمبودهائی در تغذيه سيستم باشد (مثلاً افتادن سريع قند خون) می توان با جبران کمبودها شخص فرورفته در کوما را بيرون کشيد. اما اگر کما ناشی از لطمه های مغزی، چه بعلت ادامهء بلند مدت کمبودها و چه به دليل ضربه هائی از خارج باشد، بيرون آمدن مريض از کما مشکل تر است و تبديل به گياه شدن بيمار و يا پايان زندگی او هر لحظه می تواند محتمل تر شود.
حال، به تشخيص من، دچار شدن اپوزيسيون سکولار دموکرات  انحلال طلب و مستقل به کمای سياسی ناشی از فقدان هدف و استراتزی معين و قابل قبول گسترده، همراه با واکنشی بودن رفتارها و گفتارها، و نوميدی از امکان فروپاشی رژيم است. لذا می توان اميدوار بود که متفکران و نظريه پردازان اين قوم هرچه زودتر دلايل حدوث اين وضعيت را مطالعه کرده و، در همان حال، به جبران کمبودها و رفع اختلالات بپردازند.
اما اگر تشخيص من درست باشد آنگاه براستی چگونه می توان اين اپوزيسيون شريف را، با ارائهء هدف و استراتژی درست، از کما بيرون کشيد؟ چگونه می توان کاری کرد که بدن بيمار اموری همچون کوشش برای اتحاد بر حول محورهای چهارگانهء «انحلال طلبی، سکولاريسم، دموکراسی خواهی و استقلال» را پس نزند و بتواند اين داروها را بگوارد و سيستم خود را از رخوت کما بيرون کشد؟ آيا اين کما ناشی از عادت به واکنش نشان دادن به حوادث لحظه ای و فراموش کردن وظايف بلند مدت نيست؟ آيا نه اينکه حوادث جاری در دنيا و در ايران نبايد آنچنان در سرنوشت اين اپوزيسيون مؤثر باشد که با یک غوره سردی، و با یک مویز گرمی اش کند؟ و آيا برای ايجاد چنين وصعيت ايمنی چگونه بايد هدف و استراتژی مبارزه را از تکيه دادن به اين حوادث مانع شده و آن را به سوی «استقلال فکری آينده نگر» کشاند؟
***
به نظر من، تا آن زمان که اين اپوزيسيون دچار تشتت و تفرقه در امر انتخاب هدف و تعيين استراتژی است، ناچار خواهد بود که يا همچون اصلاح طلبان با موج حوادث همراه شود و برای پيروزی های ظريف آقای روحانی کف بزند و يا تن به غوطه زدن در اغما بدهد تا شايد روزی از اين خواب زمستانی بيدار شود و يا بصورتی هميشگی در اين اغمای دلشکن بماند تا مرگ اش فرا رسد.
برای اينکه به سخنم جنبه ای عملی نيز داده باشم، از ميان جعبهء داروهای پيشنهادی برای تزريق استراتژی های مبارزاتی به پيکر اين اپوزيسيون، داروی «انتخابات آزاد» را بيرون می کشم(3). آيا پيکر اپوزيسيون می تواند پس از تزريق اين دارو از کما خارج شود؟ آيا مگر نه اينکه اگر «انتخابات آزاد» بعنوان هدف انتخاب شود، و قرار باشد اين انتخابات را رژيمی که در حال از پا در آمدن است برگزار کند، اپوزيسيون مورد نظر ما خود تبديل به عامل حفظ رژيم نمی شود؟ و، در عين حال، پس از توافقات اخير ژنو، کدام نشانه ای از ضعف رژيم وجود دارد که خواستاری «انتخابات آزاد» بتواند عامل زوال آن باشد؟ آيا می توان «انتخابات آزاد» را بعنوان استراتژی خروج از کما بکار برد؟ در آن صورت هدف ما چه خواهد بود؟ و يک «استراتژی بدون هدف معين» چه چيزی جز داروهای گچی و قلابی از آب در خواهد آمد؟
«اپوزيسيون سکولار دموکرات انحلال طلب مستقل» (که در رخوت حاصل از آمدن روحانی، نرم شدن غربی ها، پس کشيدن اپوزيسيون وابسته، و شادمانی اپوزيسيون اصلاح طلب به کما دچار شده)، هرچه زودتر بايد در معرض بحث های اساسی و منطقی و واقعيت مدار دربارهء انتخاب هدف و استراتژی مبارزاتی خود قرار گيرد تا شايد بتواند زنجيرهای رخوت بار کمای سياسی را از دست و پا و ذهن و دل خود باز کند و آزادنه و آگاهانه کار مبارزاتی خويش را برنامه ريزی نموده و در اجرای آن بکوشد. بقول حافظ:
مرو بخواب! که حافظ، به بارگاه قبول
ز ورد نيمه شب و درس صبح گاه رسيد!

_______________________________________
1. مثلاً، مقالهء «منطقهء خاکستری در جغرافيای اپوزيسيون»، جمعه 16 آذر ماه 1386، در پيوند زير:
2. شعر مشهور «آب ها از آسیاب افتاده است» در پيوند زير:
3. ده مقاله در مورد انتخابات آزاد در پيوند زير:
با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:

هیچ نظری موجود نیست: