علیه اعدام؛ در نقد مرگْخویی
علی بهرنگ
منبع:رادیو زمانه
علی بهرنگ
۱-
آمار تکان دهنده است. بیش از سه هزار نفر در پنج سال گذشته اعدام شدهاند.[1]
از سویی، فعالان حقوق بشر در تلاشاند تا با پدیدهی اعدام با طرق مختلفی
به مبارزه بپردازند. از سویی دیگر اما پدیدهی قصاص جزو نصوص قرآنی است. نص
قرآنی واجد اقتداری است که به سادگی در برابر تلاشهای تفسیری منعطف
نمیشود. آیاتی از قرآن نصّ هستند، و بنا بر تلقی تاریخی متولیان، امر قدسی
تفسیربردار نیستند. پیامشان روشن است و مبرهن و تلاشهای تفسیری دشوار است
راهی برای پشت سرگذاشتن آنها بیابند. مثلا عبد الوهاب خلاّف در کتاب خویش
«مصادر تشریع اسلامى» آنجا که موارد اعمال رأى را تعیین مىکند، مىگوید:
«واقعهاى را که نص قطعى از حیث دلالت و ورود دلالت بر حکم آن دارد و
مىرساند که عقل، جز حکم معیّن آن را نمیتواند درک کند، نمىتوان در آن
اجتهاد کرد، بلکه واجب است از همان حکم نصّى که در آن باره رسیده است،
پیروى نمود. ازین رو دربارۀ وجوب اقامه نماز یا طبقات ورّاثى که ارث
مىبرند، اجتهاد، مورد ندارد. به همین جهت در میان اصولیان مشهور است که
مىگویند: «در موردى که نص قطعى صریح وجود دارد، نمىتوان اجتهاد کرد.»[2]
قاضیان و مجریان اعدام اغلب در لوای اقتدار نص قرآنی قصاص مخالفان خویش را
منکوب میکنند. اما در اینجا چیزی فراتر از بازی توزیع حقیقت مطلق نص در
کار است.
اغلب کسانی که با پروندههای مربوط به اعدام برخورد داشتهاند
میدانند در اکثریت موارد اعدامهای صورت گرفته بر اساس احتمال و یا به
زبان فقهی ظن و امارات انجام میشود. تعداد زیادی از اعدامها هستند که
بدون اعتراف صریح و بدون مدارک یقین آور صورت میگیرند. آمار رسمی ای وجود
ندارد. اما کسانی که به نوعی با سیستم قوهی قضائیه آشنایی دارند میدانند
بسیاری از اعدامها بر اساس تشخیص قاضی و قضات دیوان عالی و در فقدان مدارک
صد در صد الزام آور انجام میشود. شهلا جاهد نمونهی آشنای آن است. کسی که
اصرار داشت بیگناه است اما باز اعدام شد.[3]
تشخیص دفاع از نفس و یا مبادرت مستقیم و عامدانه به قتل به دلیل دشواریاش
در موارد بسیاری میسر نمیشود. دو قید عمدی و عدوانی بودن که شرط اصلی
تشخیص هستند به دلیل ذهنی بودن و ناممکنی تشخیص راه را برای امارات باز
میکنند. اکنون سؤال این است که چرا نظام حاکم از عدم اجرای اعدام در چنین
مواردی چشم نمیپوشد؟ همین مسئله نشان میدهد که تبعیت از شریعت دلیل اصلی
برای اجرای قصاص نیست، بل بیش از آن باید دید اعدام چه کارکردی برای سیستم
سیاسی موجود دارد که شهوت کشتن رهاشان نمیکند؟ این شبزدگان چه میبینند؟
الف) نظام قضایی ایران با اعدام، به عنوان مهمترین ابزار
توزیع هراس در جامعه، در حال ترسآموز کردن مخالفان است. مخالفان نباید
فراموش کنند که مرگ همچنان ارزان است. کشتارهای وسیعی که نام اعدام دارند
بهترین ابزار برای منکوب کردن مخالفان داخلی هستند. آنها باید بدانند چنین
مرگی هم میتواند در انتظار آنها باشد. آنها با مخالفت با جان خویش بازی
میکنند و همچنان در ایران سیاست “پدر و مادر” ندارد.
ب) اما بخش بیشتری نمیترسند. بخش زیادی هستند که صبح هنگام
یا نیمههای شب با شور و جدیتی هراس آور عازم تماشای مناسک اعدام میشوند.
از دیدنش لذت میبرند. شور و شعفی دیوانهوار از مواجهه با مرگ فجیع دیگری
در کار است. این دسته از شهروندان نمیکشند اما از کشتهشدن دیگری لذت
میبرند و آن را باعث ایمن شدن جامعه میپندارند. ایجاد امنیت در فضای فعلی
ایران بیشتر به طنز میماند. از سویی دیگر، برای تعداد بیشتری نیز هراسی
در کار نیست. بخش عمدهای از شهروندان تنها بیتفاوت هستند. اما غالب اینان
نه موافقان حکومتند و نه موافقان. شهروندان عادی هستند. شهروندانی که
“نا-سیاسی” هستند. اینان ترسآموز نیستند بل “مرگخو” هستند. مرگخویی یکی
از بهترین و کاراترین ابزارهایی است که استبداد بر پایهی آن میتواند
بکشد، کسی ککش نگزد، مقصر هم شمرده نشود و البته همگان فراموش هم کنند. شصت
و هفت تا هشتاد و هشت سیستم سیاسی دست به کشتارهایی زد که تنها به یمن و
مدد همین مرگخویی است که همچنان میتواند نود و دو را خلق کند. مرگخویان
در عین مرگ و با مرگ هر روزه سر کار میروند، دانشگاه میروند و…. آنها
هیچوقت نمیتوانند حکومت را بخاطر جنایتهایش مقصر بشمارند چرا که مرگخویی
حافظهای و خاطرهای برای آنها باقی نگذاشته است. مرگ وسیع دیگران دیگر
مجال این را نمیدهد تا ترومایی شکل بگیرد و جامعه برای شفای ترومای جمعی
اش مبارزه کند. تولید انبوه مرگ زدایندهی جنبهی تروماتیک آن است.
مرگخویان برای همین فراموشکارند و نظام سیاسیای که دست به کشتن میزند به
چنین فراموشی ای نیاز مبرم دارد. افزایش بی رویهی میزان اعدام در سالهای
اخیر از همین رو است که منجر به اعتراض جدی سیاسی ای نشده است. مرگخو
نمیتواند فاجعهی نهفته پس چنین کشتارهایی را ببیند. برای آنان فاجعهای
وجود ندارد. یکی از بازماندگان شصت و هفت زمانی به یاد میآورد که وقتی
کشتار شصت و هفت در جریان بود از پنجرهی سلولش به سختی میتوانست پارکی در
کنار زندان را ببیند که خانوادههایی با کودکانشان آنجا رفته بودند تا آخر
هفته را به بازی و سرگرمی بگذرانند. او نمیفهمید چگونه اینان این گونه
راحت سرشان به زندگی گرم است. شاید بشود گفت آنها نمیدانستند. مهم نیست.
چون بعدها که دانستند نیز باز به همان پارک رفتند، آخر هفتهها به همان
سرگرمیهای هر روزینه شان خوش شدند و در نهایت همان گونه زیستند. آنها
مرگخو هستند. بیش از ترسآموزانی که سیستم تولید میکند باید از مردم
مرگخو ترسید.
در فیلم شوآه، یکی از ماندگارترین فیلمهای مستند دربارهی
آشویتس، لحظهای وجود دارد که از لوکوموتیورانان لهستانیای که یهودیان را
با قطار به کمپها میبردند یاد میشود. به آنها پولی داده نمیشد بل عوض
خدمتشان وُدکا داده میشد تا بتوانند کاری که میکنند را تاب آرند. آنها
ودکا میخوردند تا فکر نکنند به کاری که میکنند. گاهی هم خودشان با پول
خود ودکا میخریدند تا تاب آورند. شاید برای همین بود که اروپا توانست از
فاجعهای که رخ داده بود بگذرد اما برای ما پس از کشتارهای شصت و هفت
همچنان هر فاجعهای عادی بنظر میرسد. مرگ خویی حس شرم را میکشد.
اما نظام سیاسی تنها با اعدام دست به مرگخوسازی شهروندان
نمیزند. تولید انبوه مرگ را میتوان همچنان در جاهای دیگری هم دید. تعداد
کشته شدگان تصادفات جادهای ایران بعد از انقلاب از کشته شدگان جنگ هشت
سالهی ایران و عراق بیشتر است.[4]
تنها در ده سال گذشته بیش از دویست و بیست و پنج هزار نفر این چنین کشته
شده اند. اتوبان صدر با کشته شدن سی کارگر به سرانجام رسید. تعداد نقصهای
فنی در هواپیمایی ایران از سال ۱۹۴۴ تا قبل از انقلاب تنها چهل فقره بوده و
از آن پس تا کنون بیش از هزار و سیصد نقص فنی که منجر به کشتهشدن بیش از
هزار نفر گشته گزارش شده است.[5]
مجموع تصادفات مرگبار هواپیمایی در ایران ۵۴ عدد بوده که بیش از نود درصد
این سوانح پس از انقلاب بودهاند. مقایسهی این نرخ با کشورهای همسایهی
ایران میتواند روشن گر باشد. تعداد تصادفات هوایی مرگبار برای کشورهای
افغانستان، آذربایجان، اردن، عراق، یمن، ازبکستان، امارات، تاجیکستان و
سوریه (همسایهی معنوی ایران!) از سال ۱۹۵۰ به این سو به ترتیب ۳۰، ۱۱، ۷،
۷، ۱۱، ۱۳، ۹، ۴، ۹ بوده است.[6]
مسئلهی امکان زلزله در تهران بشدت جدی است. محمد رضا آریامنش، معاون
پژوهشکده زلزله شناسی تهران، گفته است زلزله در تهران قطعی است و شدت این
زلزله بین ۷ تا ۸ ریشتر و میزان تلفات احتمالی این زلزله ۵ میلیون نفر
خواهد بود.[7]
حوادث ناشی از کار در دهه ۸۰ شمسی با سیر صعودی همراه بوده و تعداد کشته
شدگان در سال ۱۳۹۰ به بیش از سه برابر سال ۱۳۸۱ رسیده است. تأسفبارتر از
وضع فوق، رشد قابل ملاحظه بیماریهای ناشی از کار است که حتی آمار قابل
استنادی از آن نیز تهیه و منتشر نمیشود. این درحالی است که طبق آمار رسمی
سازمان بین المللی کار، مرگ و میر ناشی از کار در جهان روند کاهشی داشته و
از ۳۴۵۰۰۰ نفر در سال ۱۹۹۸ به ۳۲۱۰۰۰ نفر در سال ۲۰۰۸ رسیده و طی این مدت
نرخ شیوع حوادث منجر به مرگ از ۱۶.۴ به ۱۰.۷نفر به ازای هر ۱۰۰ هزار کارگر
کاهش یافته است که یک سوم کاهش را نشان میدهد. حتی در کشورهایی چون
فنلاند، ژاپن و سوئد تا ۶۲ درصد کاهش حوادث در یک دوره بیست ساله گزارش شده
است. بر اساس بررسیهای سازمان پزشکی قانونی کشور در دهه ۸۰ شمسی از
سال۱۳۸۱ الی ۱۳۹۰ ۹۶۲۵ نفر بر اثر حوادث کار در کشور جان باختند که بیشترین
آن با ۱۵۰۷ فوتی در سال ۱۳۹۰ وکمترین آن با ۴۶۱ فوتی در سال ۱۳۸۱ ثبت
شدهاست.[8] تعداد زیادی سالانه در دورهی سربازی جان خود را از دست میدهند که آمارهای رسمی اش به بیرون درز نمیکند.
تمام اینها نشان میدهد که ما در قلب تاریکی و مرگ زندگی
میکنیم. اعدام نمایانگر خشونت عیان حاکمیت است. اما تنها در پرتوی چنین
تولید انبوه مرگ است که جامعهای مرگخو چنان میشود که اعدامها را تاب
بیاورد، کشتارهای دهشت انگیز سالهای اخیر را فراموش کند و هیچ گامی هم بر
ندارد.
هراس آور است. هراس آورتر اما این است که همهی ما، حتی ترس
آموزان، مرگخو گشتهایم. مرگ برای ما چنان پدیدهای عادی شده است که ککمان
هم نمیگزد. نظام کشتار تنها با اعدامهایش نمیکشد بل منطقش را میتوان
از دورهی آموزشی سربازی تا تصادفات جادهای و سوانح هواپیمایی و تا
محیطهای کاری مشاهده کرد. ماحصل تولید انبوه مرگ اما برای نظام سیاسی این
است که ما همگی مرگخو شده ایم. وقتی مرگ این چنین به “آمار محض” بدل شود
طبیعی است که پشتمان نلرزد و برای تغییر وضعیت گامی برنداریم. خاوران تنها
نام گوری جمعی در جنوب تهران، منطقهی ۱۵ نیست. خاوران را میتوان در تمام
این فجایع مشاهده کرد. آنانی که آن بازمانده بخاطر میآورد تنها همانها
نبودند که در پارک به بازی مشغول بودند. ما همچنان چونان آنان هستیم و با
ندیدن این کشتارها و بلکه فراموش کردن و بخشیدن مسبب اصلی اش، نظام حاکم،
همدست و همیار هستیم. به نظر میرسد برای همین مطالبهی لغو مجازات اعدام
اساسا شفابخش این وضعیت فاجعه آفرین میتواند باشد، هر چند تا حدی.
۲
قصاص را فقهاء معمولا ستاندن جان انسان بیگناهی به قصد قتل یا با آلت قتالهای که عادتا میکشد تعریف کرده اند.[9]
عمدتا هم به آیهی ” وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی
الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ” (بقره:۱۷۹) ارجاع داده میشود. و
نیز:” مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَن
قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا
قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ
جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءتْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ
کَثِیرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ” (مائده:۳۲،
ترجمه: از این روى بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسى را جز به
قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را
کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده
داشته است و قطعا پیامبران ما دلایل آشکار براى آنان آوردند [با این همه]
پس از آن بسیارى از ایشان در زمین زیادهروى مىکنند.). غالبا در کتب فقهی
به این اشاره میشود که اجرای قصاص به کنترل بزه و جنایت منتهی میشود. اما
در واقع، هستهی اصلی دفاع از قصاص را میتوان چیزی دیگر دانست. در سورهی
بقره چنین میخوانیم: ” یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ
الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ
الْأُنْثی بِالْأُنْثی فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ
فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفِیفٌ
مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ
أَلِیمٌ” (بقره: ۱۷۸، ترجمه: “ای افرادی که ایمان آوردهاید! حکم قصاص در
مورد کشتگان بر شما نوشته شده است، آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر
برده، و زن در برابر زن، پس اگر کسی از ناحیه برادر خود مورد عفو قرار گیرد
باید از راه پسندیده پیروی کنید و قاتل نیز به نیکی دیه را به ولی مقتول
بپردازد این تخفیف و رحمتی است از ناحیه پروردگار شما و کسی که بعد از آن
تجاوز کند عذاب دردناکی خواهد داشت”). و نیز در سورهی مائده: “وَکَتَبْنَا
عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ
وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ
وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن
لَّمْ یَحْکُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ”
(مائده:۴۵، ترجمه: “و در تورات بر آنان مقرّر کردیم که [در قصاص، ] نفس در
برابر نفس، و چشم در برابر چشم، و بینی در برابر بینی، و گوش در برابر گوش،
و دندان در برابر دندان است، و زخمها نیز قصاص دارند. پس هر کس از قصاص
بگذرد، این برای [گناهان] او کفّارهای خواهد بود، و آنان که طبق آنچه خدا
نازل کرده است حکم نکنند خود ستمگرند”). این آیهی قرآن در واقع منطق قدیمی
چشم در برابر چشم را بازسازی میکند. منطقی که در “عهد قدیم” ریشه دارد.
در فصل ۲۱ میخوانیم : “و اگر اذیت دیگر رسیده باشد آن گاه، جان عوض جان
باید داده شود، چشم عوض چشم، دندان به عوض دندان، دست به عوض دست، پا به
عوض پا، سوختن به عوض سوختن، زخم به عوض زخم، لطمه به عوض لطمه (سفر خروج
۲۳ – ۲۵). مهمترین منطقی که در اینجا باید هدف بررسی و مطالعهی ما باشد
راستآزمایی این منطق و نشان دادن کاستیهای آن است.
قصاص هیچ عدالتی را نشان نمیدهد. الگوی چشم در برابر چشم را
میتوان الگوی “جبران کمی” نامید. طرفداران این منطق بر این باورند که با
قصاص نفس در برابر نفس است که عدالت محقق میشود. یک الگوی ریاضیاتی دقیق.
بیجهت نیست که باب قصاص و دیات از جمله ریاضیاتیترین ابواب فقهاند.
سرشار هستند از محاسبات ریز برای اینکه بدن ما را به کمیت مطلق بدل کند و
مشخص سازند چگونه قابل محاسبه و مبادله است. شگفت اینکه که غالب ابواب فقه
تلاش برای برساختن و تربیت کردن نه تنها بدن که روان انسانی نیز هست. قصاص
یکی از موارد اعجاب آوری است که فقه دیگر به تربیت نمیاندیشد. حذف مطلق
تنها مکانیسم جبران و عدالت انگاشته میشود. نمازی که ادا نمیشود را
میتوان قضاء کرد، روزه، حج، خمس و… نیز چنین هستند. اما در مورد قصاص حکم
نخستین و قطعی حذف کمی است. ستاندن حیات کسی بی جبران انگاشته میشود. درست
است. اما این عدم امکان جبران چگونه با کشتن دیگری جبران میگردد؟ وقتی
امکان استیفای حق نباشد خواست احقاق حق بالتمامه به خشونتی کور میرسد که
در اعدام مشهود است. چشمی کور میشود چسم دیگری نیز باید کور شود. اما آیا
این جبران، بنا بر همان رویکرد کمی، قابل دفاع است؟
اما چنین چیزی ناممکن است. در موردی که قاتل به کشتن تعداد
زیادی مبادرت کند چطور؟ در این مواقع با یکبار قصاص میتوان قاتل را کشت
اما چشمی در برابر چشمی دیگر قصاص نشده است بل چشمی به چشمهای زیادی ارزیده
است. منطق چشم در برابر چشم تنها میتواند هستهی استدلال کمی اش را در
مواردی که یک نفر کشته میشود حفظ کند. در مواقعی که تعداد قتلها افزون
میشود طرفداران قصاص هستهی استدلالیشان را تغییر میدهند و آن را احساسی
میکنند. ” حداقل سزایش مرگ است.” درست. اما این مواقع به سادگی میتوان
دید خشونت احساسی جای خواست نخستین اجرای عدالت را گرفته است. چون در نهایت
عدالت محقق نشد. الگوی قصاص با کمی انگاشتن عدالت در پی اجرای قسط یا همان
عدالتی که “رسالت تاریخی انباء الاهی” بوده، است. پس در این موارد با محقق
نشدنش نیازی به نقد چنین الگویی نیست. الگویی از عدالت که از طرفی مدعی
مطلقه بودن را دارد و از طرفی در توضیح همهی موارد ممکن ناتوان است عدالت
نیست. هر چند خشم احساسی ما در مواردی این چنین مانع دید ما میشود. نظامی
که اعدام میکند از احساسات ما برای توجیه خویش استفاده میکند. ” خفاش
شبها” چنان عصبهای ما را تحریک میکنند که مسئلهی عدالت در مواردی چنین
برای ما، خودآگاه یا ناخودآگاه، بیمعنا میشوند. اما این موارد هستند که
محک میزان وفاداری ما به عدالت، حقوق بشر و نظائر اینها هستند. باید با
وفاداری بیشتر به ارزشهایمان در برابر کسانی که قصد نابودی بنیادین آنها
را دارند مبارزه کنیم. این مواقع که عقلانیت ظاهری قصاص هم رنگ میبازد و
احساسات گرائی جایش را میگیرد است که باید وفادار ماند.
اما کشتن خفاش شبها نیز سودی ندارد. اعدام این جانیان تنها
مسکنی موقت برای خلاص کردن خودمان است. امید برک، قاتل سریالی کرج، در
آخرین جلسهی دادگاهش گفته بود:” اگر با اعدام من جامعه اصلاح میشود و
نبود من همه چیز را درست میکند مرا اعدام کنید. اما میدانم این اتفاق
نمیافتد.”[10]
این جملهی واپسین وی حقیقت نظام اعدامهای بی رویه را نشان داده است. آنان
که همچنان فکر میکنند تغییری با اعدام در امنیتشان ایجاد میشود باز هم
آمارها را ببینند.
۳
اما آیا اساسا در همان مواردی که نفسی به کشتن نفسی دیگر دست
میزند نیز میتوان از الگوی کمی حاکم بر قصاص یاد کرد؟ آیا در این موارد
میتوان گفت عدالت با قصاص ممکن میشود؟
شاید بیش از هر کسی و دقیقتر از هر کس این داستایوسکی باشد
که سبوعیت نهفته پشت اعدام، چه برای قصاص و چه برای هر غایت دیگری، را
توصیف کرده است. داستایوسکی در ابله از زبان پرنس میشکین با ظرافتاندیشی غریبی علیه این تصور خامدستانهی برابری در مرگ میتازد. وی چنین میگوید:
“من به این اعتقاد دارم، به قدری که رک و راست
میگویم: مجازات اعدام به گناه آدمکشی، به مراتب وحشتناکتر از خود آدمکشی
است. کشته شدن به حکم دادگاه به قدری هولناک است که هیچ تناسبی با کشته شدن
به دست تبهکاران ندارد. آن کسی که مثلا شب، در جنگل و یا به هر کیفیتی به
دست دزدان کشته میشود تا آخرین لحظه امیدوار است به طریقی نجات یابد، هیچ
حرفی در این نیست. مواردی بوده است که کسی که سرش را گوش تا گوش
میبریدهاند هنوز دلش به فکر فرار گرم بوده یا التماس میکرده که از خونش
بگذرند. حال آنکه اینجا همین امیدی که تا آخرین دم دل را گرم نگه میدارد و
مرگ را ده بار آسانتر میکند بی چون و چرا از محکوم گرفته میشود. اینجا
حکم صادر شده و همین که حکم است و قطعی است و اجباری ست هولناکترین عذاب
است و بدتر از آن چیزی نیست. سربازی را در میدان جنگ جلوی توپ بگذارید و
شلیک کنید. او تا آخرین لحظه امیدوار است ولی حکم قطعی اعدام را برای او
بخوانید. از وحشت ناامیدی دیوانه میشود یا به گریه میافتد…نه، انسان را
نباید این گونه شکنجه کرد.“[11]
داستایوسکی با تعابیری که روح انسان را تکان میدهد نشان
میدهد که خشونت نهفته در احکام سرد و عبوس دادگاه بسیار سبعانهتر از
خشونت آنی کسانی است که دست به کشتن میزنند. این همان جایی است که استدلال
کمی “چشم در برابر چشم” بیمعنا میشود. چشم در برابر چشم را باید دوباره
بازنویسی کرد: اعدام نه تنها جسم را میستاند که روان انسانی را هم در مدت
زمانی که به لطف رویههای طولانی دادرسی بیش از یکسال میشوند بارها
میکشد. قصاص با کمی کردن بدنهای ما و تبدیلشان به یال و کوپال شتر و یک دو
جین حیوان دیگر روان را از ما میستاند. زجر بی نهایتی که بر روان انسانی
وارد میشود چیزی است که قصاص نمیبیند. این زجر بینهایت روان است که
واکنش قصاص را به مراتب از کنش کشتن شنیع تر میکند.
گفت اگر خانوادهی خودت کشته شده باشند چه؟ باز هم چنین میگویی؟ گفتم اگر تو کشته باشیشان باز هم چنین میگویی؟
۴
کارزار لگام،
که اخیرا به همت برخی از نویسنگان، مترجمان، شاعران و فعالان سیاسی راه
افتاده است، فرصت خوبی است. بعد از آن راهپیمایی تاریخی علیه قصاص در سال
۱۳۶۰ شاید به جرأت بتوان گفت که کارزار جدیای برای مبارزه با این پدیده،
چه به صورت ریشهای و چه حتی تلاش برای محدودساختن آن، مهیا نشده است. این
فرصت مغتنم است و باید جدیاش انگاشت. بیش از هر چیزی نه به این دلیل که
واجد آن توان و نیرویی است که میتواند جلوی چنین دیوی بایستد. چه اینکه
قصاص یکی از معدود موارد فقهی است که باورهای عرفی همچنان حمایتش میکنند.
مشکل مضاعف است. بل بیش از هر چیزی به این دلیل که میتواند بدل به
خواستهی عمومی فعالان سیاسی شود و نیز باز به دلیل اهمیت گفتوگوناپذیر
جان انسانها است که باید بدان جدی پرداخت. بعد از تحولات اخیر سیاسی ایران و
شکافهایی که در بدنهی فعالان سیاسی وارد شده است، که تنها به سود
ارتجاعیون حاکم است، میتوان با دست گذاشتن بر چنین مطالباتی حداقل به وفاق
و همگرایی سیاسی نزدیکتر شد. چنین مطالباتی میتوانند بدنهی جامعهی
مدنی تضعیف شده پس از هشت سال سرکوب احمدی نژاد، و البته قبلش، را تقویت
کنند و نیز شکافهایی که گفتار اعتدال در بدنهی جنبش سبز ایجاد کرد ترمیم
ساخته و حتی گفتارهای رادیکال دیگر را هم همسو سازد. در چنین شرایطی که
همگرایی سیاسی (البته نه قطعا به شکل مدغم شدن در بدنهی دولت و در قامت
اعتدال بل با شکل دادن به بدنهی “مردم” در برابر دولت) میتواند وضعیت
سیاسی ما را بهبود بخشد مطرح شدن چنین مطالباتی، که بشدت هم در تغییر رفتار
رژیم موثر هستند، گام موثری برای بخیه زدن چند پارگیهای سیاسی بدنهی
فعالان سیاسی است که چنین پارگیهایی تنها بسود حاکمیت عمل میکند. برای
همین باید چنین کارزاری را به دانشگاهها، محیطهای خانوادگی، رسانههای رسمی
و غیر رسمی، ادارات، کارخانهها و… برد تا بتوان گام موثری در تغییر وضعیت
برداشت.
“در قصاص زندگانی وجود دارد.” اما چنین نیست. عدالتی که
نتواند زندگانی ببخشاید از آنِ آنها که میخواهند در جهت درست تاریخ گام
بردارند نیست. از قضا، عدالتی که با توزیع عادلانهی مرگ بخواهد سیطره یابد
هراس آور است. عدالت نه مدیریت مرگ که مهیا ساختن امکان زیستن است. اعدام
با مرگخو کردن ما زندگی را نه تنها از کشته شده که از همهی ما میستاند.
نگذاریم مرگ همچنان ارزان بماند.
پانویسها:
[2] شرف الدین، عبدالحسین (۱۳۸۳). اجتهاد در مقابل نص. ترجمه: علی دوانی. تهران: انتشارات اسلامی. صص: ۴۵-۴۴
[9] فاضل موحدی لنکرانی، محمد (۱۳۸۹). تفصیل الشریعه فی شرح تحریر الوسیله-قصاص. قم: مرکز فقهی ائمهی اطهار.
[11] داستایوسکی، فئودور (۱۳۸۶). ابله. ترجمه: سروش حبیبی. (چاپ چهارم). تهران: نشر چشمه.. صص : ۴۱-۴۰.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر