بازخوانی پرونده ی سید مهدی هاشمی
آیت الله حسینعلی منتظری
آقاى خامنه اى گفته بود:« سپاه بايد همچون حلقه انگشتر در دست حزب (جمهوری اسلامی) باشد »
بازخوانی ماجرای سید مهدی هاشمی و نقش آقای خامنه ای و ری شهری ؛ چگونگی اعتراض به لاجوردی و چرایی تعیین آیت الله مومن به عنوان نماینده
پاسخ به سوالات اول و دوم : منشاء مشروعیت حاکمیت اسلامی
پاسخ به سوالات سوم و چهارم : حصــر ها و حــذف ها
پاسخ به سوالات سوم و چهارم : حصــر ها و حــذف ها
***
برگرفته از کتابِ : انتقاد از خود (عبرت و وصیت)؛ گفتگوی بی پرده سعید منتظری با پدر، استاد و مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی منتظری، پاسخ به پرسشهای پنجم و ششم
****
پرسش پنجم - در جريانات مربوط به مرحوم سيدمهدى هاشمى -كه مخالفتِ
مخالفان شما بيش از همه در اين محورخلاصه م ىشود- تا كنون تحليلها و
اظهارنظرهاى مختلفى شده است؛ اما نكته اى كه هنوز براى بسيارى از افراد
بدون پاسخ مانده اين است كه به هرحال آيا شما با عملكرد ايشان موافق
بوده ايد يا خير؟ آيا اتهامات منسوب به وى را قبول مى فرماييد؟ و به
طور كلى چرا نسبت به برخورد با وى حساسيت نشان داديد؟ آيا بهتر نبود
پرونده وى روال طبيعى خودرا طى مى كرد؟برگرفته از کتابِ : انتقاد از خود (عبرت و وصیت)؛ گفتگوی بی پرده سعید منتظری با پدر، استاد و مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی منتظری، پاسخ به پرسشهای پنجم و ششم
****
جواب: در رابطه با آقاى سيدمهدى هاشمى، من در كتاب «خاطرات» و نيز «ديدگاهها» مطالبى را بيان كرده ام؛ اكنون در رابطه با سؤال مذكور به نكاتى ديگر اشاره مى كنم. قبلاً متذكر مى شوم كه بيان اين نكات نه به خاطر تعلّق خاطر من به او، بلكه به دليل آن است كه ماجراى او را به پيراهن عثمانى تبديل كرده اند و در دو دهه اخير به دفعات براى رسيدن به مقاصد خود همچون يك سريال تكرارىِ سانسور و تحريف شده آن را به نمايش مى گذارند.
الف - مرحوم سيدمهدى از افراد مبارزى بود كه قبل از انقلاب تا ايّامى كه شهيد محمد به خاطر ضرورت انقلاب ومبارزه كشور را ترك نكرده بود، با او در ارتباط نزديك بود و بسيارى از كارهاى مبارزاتى را كه در آن مقطع لازم بود با همانجام مى دادند. او خيلى به مرحوم آيتالله ربانى شيرازى علاقه داشت و از فكر و تدبير ايشان در امور مبارزاتى استفاده مى كرد. در اسنادى كه از ساواك در دست است، سيدمهدى فردى فعال و متعصب نسبت به مرحوم امام معرفى شده و بركنترل او و مهار فعاليتهايش تأكيد شده است. او چندين مرتبه توسط ساواك اصفهان بازداشت شد و در آخرين دفعه او را براى تنبيه به سربازى فرستادند و از قرارى كه شنيدم حتى اقدام مرحوم آيتالله خوانسارى براى استخلاص او -كه بنا بر درخواست مرحوم آيت الله سعيدى خراسانى صورت گرفته بود- مؤثر واقع نشد؛ زيرا ساواك دستور مؤكد داده بود كه او بايد براى تنبيه دو سال سربازى را طى كند. پس از سربازى كه مصادف با متوارى شدن مرحوم محمد از ايران بود، سيد مهدى در محل خود به كارهاى عمرانى، تبليغى و مبارزاتى و به قول خودش تربيت كادرهاى فرهنگى و تشكيل هسته هاى مقاومت براى مبارزات چريكى عليه رژيم شاه مشغول شد.
در اين سالها جريان كتاب شهيد جاويد و مرحوم دكتر شريعتى اوج گرفته بود و در بين روحانيون اختلاف محسوسى بروز كرد، و ساواك نيز مى خواست كاملاً از اين فرصت براى ضربه زدن به مبارزات و چهره مرحوم امام وطرفداران ايشان بهره بردارى كند؛ لذا به تحريك ساواك توسط كسى كه همشهرى سيدمهدى بود، از مرحوم آيت الله گلپايگانى درباره كتاب «شهيد جاويد» سؤالى شد و ايشان در پاسخ، آن را كتابى انحرافى معرفى كردند؛ و اين، آغاز تشديد ماجرا بود. از سوى ديگر نيز از طرف بسيارى از روحانيون سرشناس عليه مرحوم دكتر شريعتى نوشته هايى مبنى بر انحراف و وهابى بودن او منتشر شد.
ساواك در انتشار اين گونه نوشته ها و جزوه ها كه اختلاف روحانيون را تشديد مى كرد نقش فعالى داشت. البته در اين ميان كسانى بودند كه به زعم خود به قصد قربت و از روى اعتقاد به انحراف دكتر شريعتى و نويسنده شهيد جاويد چيزى مى نوشتند و يا آن را منتشر مى كردند. اما ساواك در هرحال براى كوبيدن جناح مبارز كه در رأس آن مرحوم آيت الله خمينى قرار داشتند، بهره بردارى سياسى خود را مى كرد. اين نكته را بعدها مرحوم امام در چند مورد از سخنرانى هاى خودشان در قبل و بعد از پيروزى انقلاب متذكر و خطر تشديد اين اختلافات را يادآور شدند. ايشان در يكى از اين سخنرانى ها با اشاره به سه ماجراى كتاب شهيد جاويد، مرحوم شمس آبادى و مرحوم شريعتى و اختلافاتى كه به خاطراين قضايا ميان اقشار متديّن پديد آمد تصريح كردند: «... يك سنخ ديگر اين است كه قبل از ماه مبارك رمضان و قبل از ماه محرّم-كه دو ماه است كه اجتماعات مسلمين هست- ... قبل از اين كه اين دو موسم بيايد يك چيزى توى كار مى آورند. ما ديديم كه دو سال و سه سال-حالا هم تتمه اش هست- كتاب شهيد جاويد؛ چه بساطى درست كردند براى كتاب شهيد جاويد... يكى از آن طرف كشيد و يكى از آن طرف كشيد و يك ماه مبارك و يك ماه محرّم و ساير ايام خودشان را صرف كردند و قوا را هدر بردند و اعليحضرت با كمال آرامش اموال اين ملت را خورد و سلطه خودش را تحكيم كرد بر آنها... بعد از آن دوباره يك چيز ديگرى را آوردند، مرحوم شمس آبادى، خدا رحمتش كند، رفتند يا كشتند او را يا كشته شد، يك بساطى هم آن طور بود. يك سال هم مردم را معطل اين كردند كه آن آقاى شمس آبادى را كى كشت، كى نكشت؛ دعوا سر يك همچنين مسأله اى كردند، و اين بى نقشه نيست؛ شما خيال نكنيد كه همين طورى واقع شده يك كسى را كشته و يك كسى هم چه كرده؛ خير، اين يك نقشه اى است كه روى اين نقشه حساب شده است... الآن هم اين اختلافات هست، همين اختلافات اسباب اين شده استكه دشمن هاى اصيل شما با دل راحت بخوابند و بگويند الحمدلله خودشان به جان خودشان افتاده اند و دارند توى سر خودشان مى زنند...(«صحيفه امام، ج 4، ص 236 و 237)
در آن شرايط، ساواك از بعضى چهره هاى خوشنام نيز استفاده كرد و ذهنيتى براى آنها درست كرد، به طورى كه فكرمى كردند واقعاً يك جريان انحرافىِ وهابى گرى در ايران در حال نضج و اوج مىباشد و حسينيه ارشاد و طرفداران كتاب شهيد جاويد در حوزه، دو سنگر مهم وهابيت مى باشند. كج فهمى ها، تعصبها، رقابتها و حسادتها را نيز مى توان ازعوامل شكل گيرى و ادامه اين جريانات به شمار آورد؛ و بالاخره حدود سه سال نيروهاى زيادى در اين كانال انحرافى صرف شد كه بخشى از آن در تاريخ ثبت شده است.
مرحوم آقاى شمس آبادى نيز نسبت به دو جريان فوق -يعنى كتاب شهيد جاويد و مرحوم دكتر على شريعتى- كامل اًحساس شده بود و وظيفه خود مى ديد كه به مبارزه با آنها اقدام كند؛ و در منطقه اصفهان كه ايشان داراى نفوذ نسبى بود درهر كجا احساس مى كرد طرفداران دو جريان فوق قوى و زياد هستند كسى را مى فرستاد يا خود ايشان مى رفت و عليه كتاب شهيد جاويد و مرحوم دكتر شريعتى و طرفداران آنها صحبت مى كرد. در آن زمان چون دو طيف دكتر شريعتى و شهيد جاويد همگى از جناح روشن و مبارز و طبعاً طرفدار مرحوم آيتالله خمينى بودند، هرگونه فعاليت و صحبتى عليه اين دو جريان از نگاه بسيارى از مبارزان مخالفت با مبارزه و همكارى با رژيم شاه تلقى مى شد. تشخيص ساواك نيز همين بود و لذا سعى مى كرد اين دو جريان را در بين مردم و علما و مراجع خراب كند.
البته از مدتها قبل، در شرايطى كه عده اى از روحانيون كاملاً نسبت به امور اجتماعى و سياسى جامعه بى تفاوت بودند ولى نسبت به اختلافات مذهبى حساسيت نشان مى دادند و به آن دامن مى زدند، مرحوم امام آنان را مورد انتقا دشديد قرار دادند و ضمن درسهاى حكومت اسلامى و ولايت فقيه در نجف گفتند: «شما به حوزه هاى علميه نگاه كنيد، آثارهمين تبليغات و تلقينات استعمارى را مشاهده خواهيد كرد. افراد مهمل و بيكاره و تنبل و بى همتى را مى بينيد كه فقط مسأله مىگ ويند و دعا مى كنند و كارى جز اين از آنها ساخته نيست... اينگونه افكار ابلهانه كه در ذهن بعضى وجود دارد به استعمارگران و دولتهاى جائر كمك مى كند كه وضع كشورهاى اسلامى را به همين صورت نگه دارند، و از نهضت اسلامى جلوگيرى كنند. اينها افكار جماعتى است كه به مقدسين معروفند و درحقيقت مقدس نما هستند نه مقدس... اين جماعت را ابتدا بايد نصيحت و بيدار كرد... هرگاه بعد از تذكر و ارشاد و نصيحت ها ى مكرّر بيدار نشده و به انجام وظيفه برنخاستند، معلوم مىشود قصورشان از غفلت نيست، بلكه درد ديگرى دارند. آن وقت حسابشان طور ديگرى است.« مرحوم امام در ادامه روحانيونى را كه به دستگاه ظلم پيوسته يا براى شاه دعا مى كنند، وابسته به سازمان امنيت ايران دانسته، فرمودند: « بايد جوانهاى ما عمامه اينها را بردارند. عمامه اين آخوندهايى كه به نام فقهاى اسلام، به اسم علماى اسلام اين طور مفسده در جامعه مسلمين ايجاد مى كنند بايد برداشته شود. من نمىدانم جوانهاى ما در ايران مرده اند؟ كجا هستند؟ ما كه بوديم اينطور نبود. چرا عمامه هاى اينها را برنمى دارند؟ من نمىگويم بكشند، اينها قابل كشتن نيستند؛ لكن عمامه از سرشان بردارند. مردم موظف هستند، جوانهاى غيور ما در ايران موظف هستند كه نگذارند اين نوع آخوندها، جلّ جلاله گوها، معمّم در جوامع ظاهر شوند و با عمامه در بين مردم بي ايند؛ لازم نيست آنها را خيلى كتك بزنند ليكن عمامه هايشان را بردارند.»( حكومت اسلامى، ص 202)
سخنان امام بسا ناظر به شخص خاصّى نبود، و زمان ايراد آن نيز قبل از انتشار كتاب شهيد جاويد مى باشد؛ البته ايشان پس از انتشار شهيد جاويد و در اوج اختلافات مذهبى نيز اين دسته از روحانيون ساكت را مجدداً مورد عتاب قرار دادند و حتى تصريح كردند كه قيام سيدالشهداء براى تشكيل حكومت اسلامى بود.(17) اين سخنان در طول مبارزه - بويژه زمانى كه روحانيون ساكت به شدت عليه شهيد جاويد و دكتر شريعتى تبليغ مى كردند- توسط جوانان انقلابى منتشرمىشد و مخالفت با شهيد جاويد و دكتر شريعتى به زعم آنان مخالفت با نهضت اسلامى و همكارى با شاه به شمار مى آمد. انتشار اين قبيل سخنانِ امام در آن زمان از يك سو و جوّ متشنّج مذهبى و اهانتها و منبرهاى تند برخى روحانيون عليه انقلابيون از سوى ديگر، موجب گرديد كه جوان هاى انقلابى در برخى شهرها دست به كارهايى بزنند؛ از جمله در اين مقطع من در زندان بودم و از زبان بازجو -كه شخصى به نام «رسولى» بود - مطالبى شنيدم كه گوياى اين بود كه در خارج اززندان خبرهايى هست؛ و رسولى سعى مى كرد قضيه آقاى شمس آبادى را به من منتسب كند!. در زندان شنيدم افرادى كه متعرض مرحوم شمس آبادى شده بودند از دوستان سيدمهدى و از مقلدين سرسخت مرحوم امام بوده اند. البته مطلبى كه آن وقت بيان مى شد اين بود كه اينها نمى خواستند مرحوم شمس آبادى را به قتل برسانند بلكه قصد ترساندن او راداشته اند!.
در اين اواخر ديدم كه در برخى نوشته ها آمده است كه آقاى منتظرى در خاطرات خود با استناد به سخنان كلى مرحوم امام از سيدمهدى هاشمى و قتل شمس آبادى حمايت كرده است؛ در حالى كه من ضمن اینکه می خواستم به ریشه های مسأله توجه دهم، اصولاً با اينگونه اعمال - از هر فرد يا گروهى كه باشد - مخالف بوده و هستم، و حتی در مورد بهائیان که در نجف آباد همیشه نزاع بوده، من و پدرم معتقد به نقد فکری بودیم نه برخورد فیزیکی؛ و پدرم حتی اجازه تعرض به مراسم یا اموال آنها را نمی داد. لذا در قبح عمل و مخالفت من با این قبیل رفتارهای افراطی فرقى هم نمى كند كه نيّت مرتكبين آن چه بوده باشد. من اين تندروى ها را كه هم قبل از انقلاب و هم پس از آن به وقوع پيوسته -نظير جريان قتلهاى زنجيرهاى و مشابه آن- خلاف شرع و عقل مىدانم و بارها اين مسأله را اعلام كرده ام. اعتراض من به اصل رسيدگى و برخورد با اين تندروى ها نبوده، بلكه اشكال من اين است كه چرا در رسيدگى به اين پرونده ها سياسى كارى و ملاحظات جناحى مىشود و مطابق موازين شرع و قانون و بى طرفانه عمل نمى شود؟ در مقطعى از سالهاى پس از انقلاب، شمارى ازنويسندگان و روشنفكران اين كشور توسط عناصرى از وزارت اطلاعات به قتل رسيدند؛ وقتى اين جريان افشا شد اتهام آن را متوجه سعيد اسلامى (امامى) و چند نفر ديگر كردند؛ بعد هم براى اين كه سرنخ ها را از بين ببرند و مثلاً اين قتلها رابه خارجى ها و صهيونيست ها ربط دهند، وحشيانه ترين شكنجه ها را نسبت به اين متهمان روا داشتند و حتى خانواده هاى آنها را بازداشت و به بدترين شكل مورد آزار جسمى و روحى قرار دادند و متأسفانه تهمت هاى ناشايست وناروايى را نسبت به آنان مطرح كردند و در نهايت هم گفتند كه سعيد اسلامى با خوردن داروى نظافت خودكشى كرده است! من همان اشكالى را كه به روند رسيدگى به پرونده سيدمهدى داشتم به اينگونه پرونده ها نيز دارم؛ و همانگونه كه خود بهتر مى دانى، يكى از اتهامات تو و بعضى از دوستانت كه بازداشت شده بودند افشاى همين ماجراى قتلهاى زنجيرهاى و در اختيار داشتن فيلم بازجويى هاى وحشيانه از متهمان پرونده فوق الذكر است. اعتراض من - بدون اين كه وارد ماهيت پرونده شوم- اين بوده كه بايد فارغ از جنجال هاى سياسى و مطابق با موازين به اتهامات رسيدگى شود ومعلوم شود كه چه كسى بى گناه و چه كسى گناهكار است؛ آيا اين به معناى حمايت از عمل منتسب به متهمان است؟!
در سخنان مرحوم امام هم -كه در بالا بخشهايى از آن نقل شد- هرچند شخص خاصى مورد هدف قرار نگرفته است اما به هرحال انتشار آن بويژه در آن جوّ ملتهب و متشنّج موجب تحريك جوانان مذهبى -كه مقلّد و فدايى امام بودند- مى شد و برخى از آنها دچار افراط و زياده روى شدند و فكر مى كردند به وظيفه شرعى و اجراى دستور امام عمل مىكنند؛ هرچند من با عمل به اين سخنان بدون افراطش هم مخالف هستم. جاى انكار نيست كه در اين سخنان تصريح شده است كه عمامه را از سر آخوندهايى كه در راه مبارزه اخلال كرده و به دستگاه دعا يا با آن همكارى مى كنند بردارند ولى آنها را نكشند و خيلى كتك نزنند. مسلّماً مرحوم امام به سوءاستفاده برخى افراطيون از اين سخنان - يا احتمال خطاى آنان در تشخيص مصداق- توجه نداشته اند و هيچ گاه به قتل اين قبيل آخوندها راضى نبوده اند؛ اما تاريخ نويسانى كه خود را منصف مىدانند، انصاف دهند كه اگر در آن زمان من به جاى مرحوم امام اين سخنان را گفته بودم، آيا عده اى نمى گفتند كه فلانى آمر قتل شمس آبادى بوده و دستور آن را صادر كرده است؟ چرا بعضى ها در نقل تاريخ اصرار بر تحريف دارند ومى خواهند مسائل را به گونه اى ديگر و به دلخواه حاكميّت نشان دهند؟
به ياد دارم وقتى خبر قتل آقاى شمس آبادى را در زندان اوين متوجه شدم و چند و چون قضايا معلوم شد، به آقاى سيدهادى هاشمى كه آن موقع با من در بند يك اوين زندانى بود، گفتم كه كار اين جوانها اصولاً كار غلطى بود؛ علاوه براين كه اكنون سوژهاى مى شود در دست ساواك و از آن بهره بردارى مى كنند. غافل از اين كه بعد از انقلاب اين مسأله به مراتب بيش از ساواك مورد بهره بردارى قرار گرفت و به جاى اين كه اجازه دهند پرونده سير طبيعى و قضايى خود را طى كند و حقايق به دور از جوسازىها و حبّ و بغضها روشن شود، به دستاويزى براى حذف گروههاى سياسى تبديل شد.
در سخنرانىهاى متعدد مرحوم امام بعد از قتل آقاى شمس آبادى - در قبل و پس از پيروزى انقلاب - بر نقش ساواك در دامن زدن به اين ماجرا تأكيد شده و حتّى اين احتمال مطرح شده است كه خود ساواك مرتكب اين قتل شده باشد.(18) هرچند ايشان با توجه به اعترافاتى كه در سالهاى بعد انتشار يافت ظاهراً به نظر ديگرى رسيدند، اما تفاوت ديدگاه من با ایشان در اين است كه من آن اعترافات پخش شده را - كه در زندان و شرايط فشار روحى و جسمى گرفته شده است - شرعاً قابل استناد نمى دانم و خواهان رسيدگى و روشن شدن ماجرا به دور از هرگونه اعمال نظر سياسى و نيز خشكاندن ريشه اين قبيل ترورها و رفتارهاى خشونت آميز با مخالفان بودم. به طور مسلّم مرحوم امام نيز مانند من به دنبال آشكارشدن ابعاد پنهان اين ماجرا و شناسايى عاملان اين قتل و نيز ساير قتلهايى بوده اند كه به ناحق اتفاق افتاد؛ ولى معتقدم گروهى كه اين ماجرا را پس از انقلاب دنبال كردند - گرچه توانستند اعتماد مرحوم امام را جلب كنند - به جاى پيگيرى قضايى، همان خطّى را دنبال كردند كه ساواك پيش از انقلاب در پى آن بود و هدف آنان بيش از همه تصفيه حساب سياسى و حذف نيروها به اين بهانه بود تا شناسايى عاملان اين جنايت؛ و لذا من همواره ضمن محكوم دانستن اين جنايت و جناياتى از قبيل آن، و عليرغم اعتراض به روند رسيدگى به اين اتهامات، در صحت يا عدم صحت و چگونگى اتهامات وارد آمده به آقاى سيد مهدى هاشمى و دوستانش در جريان قتل مرحوم آقاى شمس آبادى و نيز ساير قتلهاى مطرح شده توقف كرده ام؛ و تا زمانى كه رسيدگى قضايى و عادلانه فارغ از جنجال هاى سياسى صورت نپذيرد عقلاً وشرعاً نمى توانم نظرى قطعى بدهم؛ و حمل اين مطلب بر حمايت از عاملان اين جنايات، جفايى است كه گويندگان آن بايد در پيشگاه خداوند پاسخگو باشند.
ب - سيدمهدى تا روزهاى آخر رژيم شاه - با اين كه حكم اعدام او نقض شده بود- در زندان ماند و با پيروزى انقلاب آزاد شد. پس از پيروزى در تأسيس سپاه پاسداران با شهيد محمد همكارى نزديك داشت، و همين امر موجب شد تا آقاى خامنهاى او را از نزديك بيشتر بشناسد. پس از تشكيل سپاه، او به توصيه آقاى خامنه اى - كه عضو شوراى انقلاب بود - مسؤول واحد روابط عمومى و عضو شوراى عالى فرماندهى سپاه شد. اين مطلب را آقاى خامنه اى براى شخص من بيان كرد و به عنوان يكى از خدمات خود مى گفت؛ و اخيراً هم آقاى هاشمى رفسنجانى در كتابشان آن را آورده اند.
او به تدريج با آقاى خامنه اى روابط بيشترى برقرار كرد و آقاى خامنهاى هم به وى علاقه مند بود و از او حمايت مى كرد. سيدمهدى، خود مى گفت پس از اين كه وى در سپاه مشغول به كار شد، يكى دو نفر از اعضاى جامعه مدرسين به آقاى خامنه اى اعتراض كرده بودند كه چرا كسى را كه اتهام قتل دارد وارد سپاه پاسداران كرده ايد؛ و ايشان در جواب گفته بودند: « اين اتهامى است كه ساواك شاه به خاطر مسائل سياسىِ آن زمان به سيدمهدى وارد كرده است و ما نبايد نيروهاى خوب را به صرف يك اتهام از صحنه خارج كنيم.»
در آن زمان كه با آمدن گروههاى زيادى از مبارزان كشورهاى فلسطين، عراق، افغانستان، مصر و عربستان به ايران جهت بهره بردن از تجارب انقلاب ايران مصادف شده بود، شوراى انقلاب مسؤوليت اين كار را بر عهده مرحوم محمد وآقاى محسن رضايى مى گذارد و آنان سيد مهدى هاشمى را به همكارى دعوت مى كنند و گويا اين مورد هم توسط آقاى خامنه اى از طرف شوراى انقلاب صورت مى پذيرد. همين امر زمينه آن شد كه در سپاه پاسداران، واحد نهضتهاى آزادىبخش تأسيس گردد و سيد مهدى مسؤوليت آن را - تا زمان انحلال اين واحد در سپا ه- به عهده بگيرد.
تا اين مقطع من هي چگونه نقشى در مسؤوليت هاى سيد مهدى نداشتم، هرچند مخالف هم نبودم؛ ولى نه مستقيم و نه غيرمستقيم نقشى نداشتم، بلكه از جزئیات آن اطلاع هم نداشتم. در اين دوران، حزب جمهورى اسلامى دوران شكوفايى خود را طى مى كرد و بسيارى از نيروهاى انقلابى نسبت به آن سمپاتى داشتند. سيدمهدى هم در اين جوّ بود ومدافع آن شده بود. اما به تدريج -به ويژه پس از شهادت آيت الله بهشتى و دكتر باهنر كه به ترتيب دبيركل حزب بودند- در اثر عواملى كه فعلاً مجال بيان آنها نيست، سران حزب نتوانستند آن طور كه انتظار مى رفت حزب را اداره كنند و به زودى درگيرى نيروهاى حزب جمهورى در شهرها با ائمه جمعه و سپاه پاسداران شروع شد كه خود فصل مهمى در تاريخ بعداز انقلاب دارد. سران حزب سعى داشتند سپاه پاسداران را به شكل بازوى اجرايى و نظامى خود درآورند، و حتى آقاى خامنهاى در بيت من در محله عشق على در مذاكره اى كه با آقاى سعيديان فر - اولين فرمانده سپاه قم- درباره درگيرى حزب و سپاه داشت، به او گفته بود: « سپاه بايد همچون حلقه انگشتر در دست حزب باشد...». اين امر موجب زدگى بسيارى ازنيروهايى شد كه وارد سپاه شده بودند؛ و سيدمهدى نيز از جمله اين افراد بود. او به تدريج از علاقه اش به حزب كاسته شد و قهراً در روابطش با آقاى خامنه اى نيز تأثير گذاشت و در اين اواخر روابط آنان تيره شده بود؛ تا آنجا كه از سيدمهدى شنيدم پس از اين كه مسأله نهضت ها مورد حساسيت قرار گرفت و عده اى موافق و عدهاى مخالف شدند، او براى تبيين مواضع خودش و نيز نهضت ها، ملاقات هايى با آقايان سيد احمد خمينى و هاشمى رفسنجانى داشته است اما موفق به ملاقات با آقاى خامنه اى نشده بود، با اين كه گويا واسطه او آقاى محمدجواد حجتى كرمانى بوده است. شنيدم آقاى خامنهاى به آقاى حجتى كرمانى گفته بودند: « تو مواظب كلاه خودت باش كه باد نبرد...».
زمانى كه سيدمهدى در سپاه و در نهضت ها فعال بود، كراراً به اتفاق برخى از مسؤولان عالى رتبه سپاه به ديدار من مى آمدند و من در امور مربوط به سپاه و نيز نهضت ها تذكراتى به آنان مى دادم. مسأله نهضت ها را مرحوم محمد بسيار پيگير و حساس بود و به خاطر روابطى كه در دوران متوارى بودن با سران و افراد نهضتهاى اسلامىِ كشورهاى مختلف داشت معتقد بود بايد جمهورى اسلامى كاملاً به آنان كمك كند تا پيروز شوند. سيد مهدى نيز تحت تأثير افكار مرحوم محمد همين گرايش را پيدا كرده بود و وقت خود را در موضوع نهضت ها صرف مى كرد.
ج - در اين مقطع به تدريج حساسيت ها نسبت به سيد مهدى زيادتر مى شد و اتهام مربوط به قتل مرحوم شمس آبادى در محافل سياسى مطرح مى گرديد. دادگسترى اصفهان نيز بدون مشورت با تهران خود را آماده محاكمه متهمين پرونده كرده بود و حتى روز دادگاه را هم تعيين كرده بودند؛ و رئيس دادگاه - آقاى شيخ محمد مظاهرى- نظر مرا جويا شد، من گفتم: « بسيار كار به جا و خوبى است.» و ليكن شنيدم آقاى مقتدايى كه در آن زمان عضو شوراى عالى قضايى بود، در يك بازرسى از دادگسترى اصفهان از اين تصميم مطلع شده و به آيت الله موسوى اردبيلى و شوراى عالى قضايى اطلاع مى دهد، و ايشان نيز شروع اين محاكمه را صلاح نمى بينند و دستور توقف پرونده را مى دهند. مرحوم سيد مهدى كه خود اصرار بر رسيدگى قضايى و علنى داشت، در نامه اى به شوراى عالى قضايى تقاضاى رسيدگى به پرونده اتهامى خود را كرد كه بى نتيجه ماند.(19)
د - و اما علت حساسيت من چند چيز بود:
1- اين كه چرا نگذاشتند اين پرونده روال طبيعى و قانونى خود را مثل ساير پرونده ها طى كند و پيگيرى آن را به وزارت اطلاعات سپرده و براى آن يك دادگاه ويژه برخلاف قانون تشكيل دادند؟ در آن شرايط قرائن زيادى وجود داشت كه تشكيل مجدّد دادگاه ويژه روحانيت بعد از انحلال آن، براى محاكمه سيدمهدى هاشمى و دوستان او و بهانه اى براى كوبيدن بيت من است.
يادآورى مى كنم چند سال پيش از آن، دادگاه ويژه اى درست شده بود كه تحت نفوذ جامعه مدرسين قرار داشت ودادستان آن مرحوم آيت الله آذرى قمى، و قاضى آن آيت الله حاج شيخ حسن آقا تهرانى بودند. حرفهاى زيادى حول آن زده مىشد و تقريباً موجب سوءظن بعضى شده بود و در معرض اتهام برخورد خطّى با مخالفان جامعه مدرسين قرارگرفته بود، و مصلحت آنان نيز ابقاى چنين دادگاهى نبود. روزى مرحوم آقاى آذرى نزد من آمدند و از ضعف آن دادگاه وعدم هماهنگى احكام آن با ساير قضات و بى توجهى مسؤولان قضايى به آن اظهار ناراحتى مى كردند و حتى صريحاً گفتند: « اين دادگاه منحل شود خيلى بهتر است و...». روز ديگرى آقاى سيد محمد موسوى بجنوردى كه آن زمان عضو شوراى عالى قضايى بودند، نزد من آمدند و مطالبى شبيه مطالب آقاى آذرى را اظهار داشتند و از من خواستند تا بگويم منحل گردد؛ من گفتم: « اين كار در شأن امام است و ايشان بايد چنين دستورى بدهند.» اتفاقاً ايشان همان روزها با مرحوم امام ملاقات كرده و مطالب را به اطلاع ايشان رسانده بود و امام گفته بودند كه منحل شود. پس از گذشت چند سال ازانحلال اين دادگاه و همزمان با ماجراى دستگيرى سيد مهدى هاشمى و حوادث متعاقب آن، مجدداً زمزمه تشكيل آن به گوش رسيد كه من تلفن گرامى به مرحوم امام مخابره كردم و مضارّ آن را يادآور شدم و مرحوم حاج احمد آقا از قول امام رحمه الله پاسخى براى آن ارسال داشتند.(20)
اينكه در سؤال خود نوشته اى: آيا بهتر نبود پرونده سيدمهدى هاشمى روال طبيعى خود را طى مىكرد، اتفاقاً خواسته من همين بود. من اصرار داشتم كه اين پرونده بايد در مراجع صالح قضايىِ دادگسترى و همانند ساير پرونده هاى مشابه رسيدگى شود و مطابق موازين و به دور از هرگونه جوّسازى از طرف موافقان و مخالفان، حكم آن صادر شود و همه به آن تن دهند؛ نه اين كه مسأله را سياسى كرده و قبل از محاكمه و رسيدگى، جوّسازى و درحقيقت حكم را صادر كنند. درهمان ايام كه حساسيت ها روى سيدمهدى زياد شده بود شبى آقاى هاشمى رفسنجانى به من پيشنهاد داد كه فعلاً به سيد مهدى در خارج از كشور مأموريتى مثل سفارت داده شود تا حساسيت روى او كم شود. آقاى هاشمى در مصاحبه اش با كيهان هم مىگويد كه من و آقاى خامنه اى مى خواستيم كه سيد مهدى محفوظ بماند ولى آقاى منتظرى روى اين پيشنهاد حساسيت نشان داد و آن را توطئه حساب كرد كه مى خواهند او را از بيت من بيرون كنند!
اولاً: من نگفتم كه اين توطئه است؛ اين نظر خود سيدمهدى بود كه اعتقاد داشت مخالفينش به اين وسيله قصد حذف فيزيكى و ترور او را در خارج از كشور دارند. آنچه من گفتم اين بود كه بايد خودش موافق باشد، نمى شود با زور كسى را مثلاً سفير كرد! اين شما بوديد كه گمان مى كرديد سيد مهدى كارگردان بيت من شده است و فكر مى كرديد با وجود او و سيد هادى نمى توانيد به من خط بدهيد؛ در صورتى كه نه من از كسى خط مى گرفتم و نه اختيار بيتم را به كسى مى دادم و نه اصلاً سيد مهدى عضو دفتر من بود.
و ثانياً: اگر اين مسأله سياسى نبود و شما مى خواستيد عدالت اجرا شود، اين چه پيشنهادى بود كه مى داديد؟ چرا سعى نكرديد كه پرونده روال طبيعى و قضايى خود را طى كند و در جوّى خالى از جنجال هاى سياسى و در دادگاه عادله اگر سيد مهدى مقصر شناخته شد به مجازات برسد؛ و اگر هم مسأله چيز ديگرى بود حقيقت براى مردم روشن شود؟ اگر سيدمهدى واقعاً مجرم بود بايد مجازات مى شد نه اين كه سفير شود!.
2- علت ديگر حساسيت من دستگيرى هاى وسيعى بود كه وزارت اطلاعات به بهانه قضيه سيدمهدى راه انداخته بود و افراد زيادى از بچه هاى سپاه و جبهه و طلاب مدارس زير نظر مرا بازداشت و يا احضار مى كرد. در آن روزها ازجمله مرحوم حاج حسن معينى كه فرد متديّن و سابقه دارى بود و با اعضاى مؤتلفه نيز روابط خوبى داشت نزد من آمد و گفت:« از افراد مطلع شنيده ام كه يك ليست سيصد نفرى آماده كرده اند و مى خواهند به عنوان سيد مهدى هاشمى دستگير كنند.»
با گسترش بازداشت ها در مجموع من احساس كردم كه قضيه سيد مهدى هاشمى بهانه است براى مسأله مهمترى، ودرحقيقت يك تصفيه سياسى در دستور كار است. همين مضمون را در همان روزها نيز به امام نوشتم.(22)
در همان روزها كه مصادف با افشاى جريان مك فارلين بود، روزى مرحوم آقاى اميد نجف آبادى نزد من آمد و گفت:« من قبل از انقلاب با شخصى به نام منوچهر قربانى فر دوست بوده ام و او در آن زمان براى چاپ تحريرالوسيله و حكومت اسلامى امام مبلغ قابل توجه ى كمك كرد؛ و او فعلاً دلال اسلحه شده و با مقامات آمريكا و انگليس نيزرفت وآمد دارد و اوست كه واسطه خريدن موشكهاى تاو توسط ايران از آمريكا مى باشد.« مرحوم اميد اظهار داشت كه آقاى قربانى فر مىگويد: « در اينجا چيزهايى در مورد آينده رهبرى شنيده مى شود و مطالبى بين هيأت اعزامى ايران از طرف آقاى هاشمى رفسنجانى به رياست فرزند يا برادرزاده او ( ترديد از من است ) با كاخ سفيد و مشاوران ريگان در چند محور ردّ و بدل مىشود؛ از جمله: در مورد صدور انقلاب و به قول آنان صدور تروريسم و دخالت ايران در ساير كشورها، و نيز تضمين نسبت به آينده نظام و رهبرى، و همچنين آزادى گروگان هاى آمريكايى در لبنان؛ و هيأت ايرانى درهمه موارد سعى كرده است رضايت آمريكا را فراهم نمايد.»
در همان روزها تلكسى به دستم رسيد كه ريگان درباره فروش سلاح به ايران در مصاحبه اى گفته بود اگر مذاكرات ما با ايران فاش نمى شد، پنج گروگان ديگر آمريكا در لبنان هم تا كنون آزاد شده بودند. ريگان ضمن اشاره به اين كه يكى ازمقامات ايرانى اين مذاكرات را فاش كرده، تأكيد كرد كه ايران به ما نشان داده كه از تروريسم حمايت نمىكند و افرادى را كه در اين زمينه فعاليت داشته اند دستگير كرده است. همچنين مشاور امنيت ملى ريگان در اين زمينه گفته بود كه جمهورى اسلامى متعهد شده است با صدور تروريسم - يعنى حمايت از نهضت هاى آزادىبخش- برخورد جدّى كند و اكنون مسؤول اين جريان در زندانهاى جمهورى اسلامى است. اين تلكس را من ديده بودم؛ ولى همان روزها يكى از نمايندگان مجلس ( آقاى جلال الدين فارسى) نيز آن را از دستگاه تلكس مجلس گرفته بود و براى من آورد.(23)
3- عامل سوّم حساسيت من، اطلاعاتى بود كه از راه هاى متعدد از روند بازجويى افراد دستگير شده توسط وزارت اطلاعات به دستم مى رسيد. بر اساس اين اطلاعات در بازجويى از افرادى كه هيچ رابطه اتهامى با سيدمهدى نداشتند، آن ها را به براندازى نظام و مبارزه مسلحانه با آن متهم مى كردند و همراه با شكنجه هاى جسمى و روحى تلاش مى شد بر پرونده سازى و گرفتن اعترافات دروغ از افرادى كه همگى نسبت به انقلاب و اهداف آن متعهد و نوعاً از بچه هاى جبهه وجنگ بودند. بديهى بود اين روندى كه در بازجويى ها تعقيب مى شد در دادگاه ويژه اى كه به خاطر آنان تشكيل شده بود به كجا مى انجاميد. مؤيد اين مطلب اظهارات بعضى از بازجوها به امثال آقايان كيميايى و حسن نژاد است كه ضمن القاى اتهام براندازى نظام به آنان مىگفتند: « اين پرونده حداقل چند نفر اعدامى دارد.»
4- علت ديگر اين است كه دادگاه ويژه اى كه دادستان آن جانشين آقاى رى شهرى وزير وقت اطلاعات بود - يعنى آقاى فلاحيان - نمى توانست يك دادگاه واقعى و بى طرف باشد؛ زيرا پرونده هايى كه زير نظر وزارت اطلاعات تنظيم مى شود طبعاً در دادگاهى كه دادستانش جانشين اطلاعات و حاكم شرعش از مرتبطان با آن است مورد تأييد قرار مى گيرد.علاوه بر اينكه طيفى كه متصدى اين پرونده بودند هيچ كدام بى طرف نبودند و همگى وابسته به جريانى بودند كه سالها بعد مواضع آنها شفاف تر شد و معلوم شد كه چقدر نسبت به من و نيز شاگردان و افراد منسوب به من حساسيت و خصومت دارند. لازم به يادآورى است كه همين اشكال را به مرحوم حاج احمد آقا گفتم و او نيز ظاهراً قبول كرد كه چنين دادگاهى نمى تواند بى طرف باشد و گفت: فكرى مى كنيم، و نكرد.
نكته ديگر كه مربوط به سؤال است اتهامات عديده اى است كه كراراً به صورت يك طرفه به سيد مهدى در طول ساليان متمادى نسبت داده مىشود. در هر كجاى دنيا هر اتهامى به كسى وارد مى شود آن شخص حق دفاع از خود را دارد و در حدّ توان براى دفاع از خود استدلال كرده يا وكيل انتخاب مى كند. در مورد دفاع سيد مهدى از اتهامات وارده، من تا كنون جز آنچه يك طرفه و سانسور شده در برخى روزنامه ها و كتاب ها ديده ام و يا در اعترافات تقطيع شده او در زندان شنيده ام اطلاع ديگرى ندارم. گذشته از اين كه معلوم نيست آن اعترافات ساخته و پرداخته بازجوها ست يا خود سيد مهدى؟ پس از آن افراد دستگير شده زيادى جلوى دوربين حرفهايى زدند و چون آزاد شدند آن را تكذيب كرده و شرايط آن وضع را كه مجبور به مصاحبه شده اند، افشا كردند و ديكته بودن آن حرفها را براى مردم بازگو كردند؛ اما سيد مهدى، پس از پخش اعترافات كذايى نه تنها آزاد نشد، بلكه اعدام شد. من و ساير افراد - جز چند نفر بازجو و اعضاى دادگاه ويژه - از پشت پرده دفاعيات سيدمهدى خبرى نداريم. به علاوه او به هيچ وجه امكان انتخاب وكيل را نيافت و در يك دادگاه دربسته و بدون وكيل با حضور بازجوها و اعضاى اطلاعات كه خود آنها پرونده را درست كرده بودند، محاكمه شد. درصورتى كه بر مبناى شرع و قانون او بايد حق انتخاب وكيل و دفاع از خود را در يك دادگاه قانونى و علنى داشته باشد. جالب اين كه رسم شده بود هرجا كار غلط و خرابكارى صورت مى گرفت، آن را گردن سيدمهدى بگذارند؛ نمونه بارز آن جريان جا سازى مواد منفجره در ساك هاى حدود صد نفر از حجاج توسط بخشى از سپاه بود، كه وقتى اين مسأله فاش شد و آبروى كشور رفت، شايع كردند كه اين كار توسط سيد مهدى هاشمى و عوامل او صورت گرفته !. يك مورد ديگر هم چند سال پس از اعدام سيد مهدى بود. در همان سالهاى اولِ پس از فوت امام، زمانى كه آقاى رى شهرى همزمان دادستان كل كشور و دادستان ويژه روحانيت بود، در مشهد باند بزرگى به اتهام فساد يا قاچاق - ترديد از من است - دستگير شدند كه اين مسأله در كشور انعكاس زيادى به همراه داشت. آقايى كه آن زمان دادستان يا رئيس دادگسترىِ مشهد بود، تعريف مى كرد كه در همان روزها آقاى رى شهرى به دفتر او مى رود و با اصرار از او مى خواهد كه اين پرونده را به گونه اى به گروه سيدمهدى هاشمى ربط دهد، كه با مقاومت ايشان روبرو مىشود. سيدمهدى هاشمى در آن زمان اصلاً در قيد حيات نبود؛ و آنها مىخواستند به اين بهانه عليه ما و دوستان ما جوّسازى و پرونده سازى كنند. اين ها نمونه ها يى است از تعهد و صداقت آقايان!.
علاوه بر اين، بر اساس روايات وارده و فتاواى فقها، اعترافاتى كه در شرايط ترس و زندان و احياناً فشار روحى ياجسمى از كسى گرفته مىشود، هيچگونه ارزش شرعى و قانونى ندارد و نمى تواند مبناى قضاوت قضات دادگاهها و افكارعمومى قرار گيرد.(24) در رابطه با اعترافات سيد مهدى، اين اعترافات در زندان و در شرايط غير عادى و تحت فشارهاى روحى و جسمى - به اعتراف خودِ آقاى رى شهرى در خاطرات سياسى اش تحت نام « مكافات انكار» - گرفته شده ا ست.(25) برادران او آقايان سيد محمد تقى و سيد على هاشمى گفته اند: در آخرين ملاقاتى كه در اوين با او داشتند از اوپرسيده اند چرا اين دروغها را در مصاحبه ات گفتى و خودت را خراب كردى؟! او در جواب گفته بود: « فشارهاى روحى و جسمى زيادى بود كه نتوانستم تحمل كنم و سرانجام چيزهايى را كه آنها مى خواستند، اعتراف كردم...». در ملاقاتى هم كه در دادگاه با آقاى صلواتى داشته، از فريب خوردن توسط بازجوها سخن گفته است. آقاى حسن ساطع مسؤول اطلاعات سپاه پاسداران اصفهان كه در اين ارتباط بازداشت شده بود، پس از آزادى به من گفت من در اين اواخر دو سه روزى با سيد مهدى در يك سلول بودم و در آنجا از او پرسيدم: اين همه اعترافات باطل و دروغ چه بود؟ گفت: « امان از فريب، رى شهرى پيش من آمد و گفت: مگر تو امام را قبول ندارى؟ گفتم چرا. گفت: من از امام برايت پيام آورده ام، اگر اين مطالب را كه به نفع نظام است بگويى و اعتراف كنى تو مورد عفو ايشان قرار مى گيرى و آزاد مى شوى.» لازم به ذكراست كه اصل اين ملاقات در كتاب خاطرات سياسى آقاى رى شهرى ذکر شده است.(26)
بعضى از افرادى كه امروز در مسندهاى مهمى قرار دارند در زمان شاه توسط ساواك مجبور به اعتراف يا نوشتن نامه هايى شده اند كه من از ذكر نام آنها خوددارى مى كنم. چرا يك بام و دو هوا عمل مىشود؟ اگر قرار است اعترافات درزندان و يا ترس و اجبار مبناى تصميم گيرى ها باشد، بايد افراد زيادى كه امروز در جمهورى اسلامى داراى قدرت و سمت هستند كنار گذاشته شوند و - طبق سيره آقايان - آبروى آنها نيز برده شود، چنان كه با ديگران چنين كرده و مى كنند! متأسفانه متصديان امور در دو دهه گذشته در گرفتن اعترافات تلويزيونى در زندان و پخش آن و بردن آبروى افراد، ازرژيم شاه و كشورهاى كمونيستى گوى سبقت را ربوده اند.
آنچه اجمالاً و به طور اشاره ذكر شد، دليل حساسيت من نسبت به اين قضيه بود، و همانگونه كه بيان كردم اتهامات منتسب به سيدمهدى هاشمى و نقش يا آمريت وى در قتلهاى مطرح شده براى من مبهم بوده و هست و نفياً و اثباتاً دراين باره قضاوتى نکرده ام و نمى كنم؛ چنان كه هرگز از هيچ يك از اتهامات سيدمهدى و يا مرتبطان با او دفاع نكرده ام، بلكه خواهان رسيدگى قانونى به آنها بوده ام. من با توجه به آنچه ذكر شد اين گمان برايم قوى شد كه مسأله سيدمهدى و محاكمه اوبهانه اى بيش نيست و هدف اصلى، تصفيه حساب با بخش عظيمى از نيروهاى انقلابى است و نيز تسليم من و آوردنم درهمان خطى است كه آقايان ترسيم كرده بودند؛ و فكر مى كردند بايد اين كار در زمان حيات امام انجام شود، وگرنه بعداً نمى توانند.
من با چنين احساسى بود كه مراتب را ضمن يكى دو نامه به مرحوم امام نوشتم و يادآور شدم كه حضرتعالى چيزى رامى خواهيد ولى آقايان به دنبال چيز ديگرى هستند؛ و آنچه را مى دانستم در آن نامه ها براى ايشان نوشتم.(27) ولى متأسفانه ذهنيتى براى ايشان درست كرده بودند كه نامه هاى من هيچ تأثيرى روى ايشان نگذاشت. از كلمات ايشان درنامه اى كه به ايشان منسوب است - والعلم عندالله - چنين فهميده مى شود كه در ذهن ايشان كرده بودند كه بيت من دردست مجاهدين خلق است و من كارهايم را با آنان مشورت مى كنم و سهم امام را - به تعبير نامه 1/6- به حلقوم آنان مى ريزم! بديهى بود با چنين ذهنيتى كه براى ايشان - با آن سنّ و سال و بيمارى و عدم امكان ملاقات آزاد با ايشان- درست كرده بودند، نامه هاى من تأثيرى نداشته باشد.
چند سال پيش همسر مرحوم آيت الله مطهرى نقل كرده بود كه همسر امام به او گفته بود: «خدا از گناه رى شهرى نگذرد؛ هروقت كه به ملاقات امام مى آمد، معلوم نبود كه درباره آقاى منتظرى چه مى گفت كه وقتى امام از پيش مامى رفت سرحال و مثل شاخه شمشاد بود ولى وقتى برمى گشت مثل مرغِ سركنده مىشد!«(28) عجيب اين بود كه بعضى از اينها وقتى پيش من مى آمدند مسائل را به گونه اى منعكس مى كردند كه من نسبت به امام حساس شوم و همه مسائل را ازچشم ايشان ببينم؛ و نزد امام هم كه مى رفتند ايشان را نسبت به من حساس مى كردند و از كاه كوهى مى ساختند.
در رابطه با حساس كردن امام نسبت به من و من نسبت به امام، يكى از نمايندگان مجلس ( آقاى سعيديان فر) مىگفت: « خبرى در دست است كه اطلاعات بعضى از عناصر خود را در قالب و شكل مردمى به ملاقات آقاى منتظرى مى فرستاد وبخشى از نارسايى ها و اشكالات بعضى نهادهاى كشور را به اطلاع ايشان مى رساند تا ايشان ناراحت و حساس شود و حرفى به عنوان انتقاد از ارگان و نهاد مربوطه اظهار كند و سپس همان مطالب را نزد امام منعكس كرده و وانمود مى كردند كه ايشان مرتب نهادهاى نظام را تضعيف مى كند.» نامبرده مى گفت: « اين جريان حدود دو سال ادامه داشت و وزارت اطلاعات موفق شد ذهنيت دلخواه خود را براى امام ايجاد كند.»
همچنين آقاى مصطفى ايزدى نقل مى كرد: « دو سه هفته بعد از جريان 68/1/6، آقاى على جنتى فرزند آيت الله جنتى ( عضو فقهاى شوراى نگهبان و رئيس وقت سازمان تبليغات اسلامى) به من گفت كه پدرم چهار ماه است كه امام را نديده و او را راه نمى دهند؛ اما رى شهرى هر روز عصرها نزد امام مى رود و عليه آیت الله منتظرى گزارش مى دهد » . وى ادامه داد: « آقاى رى شهرى دو هزار صفحه از تلفن هاى دفتر آيت الله منتظرى را - كه همه چيز در آن هست، از شوخى و طنز و جدّى و انتقاد- پيش امام برده و گفته اين است وضع دفتر قائم مقام شما!.«(29)
پرسش ششم - حضرتعالى در دهه شصت نسبت به عملكرد برخى از مسؤولان قضايى همچون مرحوم آقاى لاجوردى بهشدت اعتراض داشته ايد. مخالفان شما اظهار مى دارند كه اكنون برخى از همان مسؤولان قضايى -همچون آيت الله موسوى اردبيلى، آيت الله صانعى، آيت الله خلخالى، حجةالاسلام موسوى تبريزى و حجةالاسلام موسوى خوئينى ها- كه بسا برخى از آنان مافوق آقاى لاجوردى بوده اند و همگى از رهبران اصلاحات در اين دهه به شمار مى آيند، از دوستان وحاميان شما هستند. آنان ( مخالفان) مى گويند اگر عملكرد آقاى لاجوردى اشكال داشته، طبعاً اين اشكال متوجه مقامات مافوق وى نيز مى شده، و در هرحال مسؤوليت اعمال قضايى -چه در زمان آقاى لاجوردى يا قبل و يا بعد از آن- در درجه نخست با مسؤولان عالىرتبه اين دستگاه است. بنابراين، اين سؤال مطرح است كه چرا اعتراضات شما به عملكرد دستگاه قضايى بيش از همه متوجه آقاى لاجوردى بوده است؟
همچنين سؤال ديگر -در همين رابطه- اين است كه در ابتداى انقلاب، مرحوم امام قدس سره براى دقت در انتخاب قضات دادگاههاى انقلاب، با توجه به عدم شناخت يا عدم فرصتى كه داشتند، اين اختيار را به حضرتعالى و آيت الله مشكينى تفويض فرمودند؛ به اين اميد كه شما با صرف وقت و دقت بيشتر نسبت به انتخاب آنان نظارت فرماييد؛ ولى شما نيز اين مسؤوليت را برعهده آيت الله مؤمن و حجةالاسلام شرعى گذاشتيد و آنچه امام درنظر داشتند به خوبى حاصل نشد. آيا بهتر نبود خود نظارت بيشترى در اين زمينه اعمال مى فرموديد؟
جواب: در اين رابطه به چند نكته اشاره مى كنم:
نكته اوّل: افرادى كه در آن زمان در متن جريانات قضايى كشور بودند به خوبى مىدانند كه در زمان دادستانى آقاى لاجوردى، اوين تقريباً به يك حوزه مستقل و جدا از قوه قضائيه تبديل شده بود؛ و آقاى لاجوردى كه وابسته به جريانى از جناح راست بود بیشتر از بيت مرحوم امام دستور مى گرفت و اصلاً به امثال آقاى موسوى اردبيلى و ساير مسؤولان قضايى اعتنايى نداشت. در ملاقات هايى كه كراراً آقايان شوراى عالى قضايى با من داشتند يكى از مشكلاتى كه آنان مطرح مى كردند، مسأله آقاى لاجوردى و عدم اطاعت او از دستورات آنان بود؛ و حتى در آن زمان گفته مىشد آقاى لاجوردى به بعضى از اعضاى شوراى عالى قضايى كه مىخواستند از اوين بازرسى كنند اجازه نداده بود.
نكته دوّم: قبل از اين كه من توسط نماينده خودم آقاى شيخ حسينعلى انصارى و هيأت عفو امام مخصوصاً آقاى قاضى خرم آبادى بتوانم از داخل اوين اطلاعاتى از خشونتها و شكنجه هاى گروه آقاى لاجوردى نسبت به زندانيان ومتهمين به دست آورم، سه نفر كه گويا آقايان سيد محمود دعايى، دكتر محمدعلى هادى و سيد هادى خامنه اى بودند،- به دنبال رسيدن بعضى از اطلاعات فوق به امام- از طرف ايشان مأمور بازرسى از اوين شدند و پس از تهيه گزارش هايى براى ايشان - بنابر نقل آقاى شريعتى اردستانى كه آن روزها رابطه خوبى با بيت امام و بيت اينجانب داشت- امام آقاى لاجوردى را احضار كردند و از او پرسيدند: « اين كارها و شكنجه ها كه گفته مى شود شما انجام داده ايد چيست؟ و چرا؟ » آقاى لاجوردى در جواب گفته بود: « اينها تعزير بوده است! » امام به او گفته بودند: « بگو جنايت، نه تعزير!» سپس امام درصدد عزل او برمى آيند كه ناگهان حاج احمد آقا با گريه و ناراحتى به امام مى گويد كه اگر آقاى لاجوردى برود منافقين مجدداً جان مى گيرند و تجديد نيرو مى كنند و امثال آقايان هاشمى و خامنه اى را ترور مىكنند و...؛ مطابق اين نقل،احمد آقا به اين ترتيب، امام را از عزل آقاى لاجوردى منصرف مى سازد و او در سمت خود باقى مى ماند. اين مورد و موارد ديگرى كه مجال پرداختن به آن نيست به خوبى نشان م ىدهد كه آقاى لاجوردى تحت امر بيت امام و احمدآقا بوده است، نه زير نظر آيت الله موسوى اردبيلى و شوراى عالى قضايى. من امروز این مسائل را به قصد عبرت و اصلاح می گویم نه برای تشدید کدورت ها که دیگر کشور تحمل آن را ندارد و باید ما صادقانه خودمان را نقد کنیم.
در همان زمان اين خبر از بيت امام رسيد كه آقاى لاجوردى ادعا مى كند كه مى خواهد همه كارهايش شرعى و زير نظر امام باشد و حتى اندازه كلفت و نازك بودن قطر شلاقها را هم از امام سؤال مى كند! وقتى من اين خبر را شنيدم با تعجب و تأسف به بعضى از دلسوزان امام مى گفتم: اين گروه خشن و تندرو كه در اوين حاكمند امام را هزينه همه كارهايشان مى كنند، حتى قطر شلاق هاى اوين!
نكته سوّم: در آن زمان كه آقاى لاجوردى دادستان انقلاب تهران مستقر در اوين بود، نامبرده يك گروه مسلّح تحت امر خود تشكيل داده بود كه در هر استان ديگرى با نفوذى كه از كانال حزب مؤتلفه در بين روحانيون و بازارى ها داشتد خالت مى كرد و هر كس را در هر نقطه اى از كشور كه مى خواست مى توانست بدون هماهنگى با قوه قضائيه و مقامات قضايى محلّى بازداشت كند و به اوين بياورد. در همين رابطه او بنا بر يك گزارش مغرضانه و براساس توهماتى درصدد دستگيرى يكى از علماى معروف قم (30) به اتهامى واهى برآمد كه خبر آن به من رسيد و آن را خنثى كردم.
پس از منتفى شدن عزل آقاى لاجوردى به ترتيبى كه ذكر شد، او همچنان به خشونت و شكنجه ادامه مى داد و اخبار جسته و گريخته اى به خارج اوين و از جمله به مجلس شوراى اسلامى مى رسيد. در آن مقطع آقاى فهيم كرمانى نماينده كرمان در مجلس بود و پس از تماسهايى با امام قرار بر اين مىشود كه آقاى فهيم از طرف امام به اوين برود و نتيجه را به اطلاع ايشان برساند. اما حاكميّت احمدآقا در بيت امام و نيز خصومتى كه بعضى از اعضاى بيت با آقاى فهيم كرمانى داشتند موجب گرديد كه آقاى فهيم نتواند نتيجه را به تفصيل به امام گزارش دهد.
در همان روزها آقاى فهيم به قم آمد و با من ديدار و جريان را بازگو كرد و مراتب را به تفصيل براى من شرح داد وحتى گفت: « بيت امام خبر نمايندگى من از طرف امام براى بازرسى در اوين را نيز سانسور كرده است؛ در حالى كه امام شخصاً مرا مأمور بازرسى و سركشى از اوين كردند.» مطابق معمول كه بيت من اينگونه اخبار را گزارش مىكرد، خبر ملاقات آقاى فهيم به عنوان نماينده امام براى بازرسى امور اوين با من نيز از طرف بيت من به صدا و سيما گزارش شد و در اخبار بعد ازظهر راديو با همان عنوان نماينده امام پخش شد؛ اما در خبر سيما كه شب پخش مى شد اين خبر به شكلى ساده و بدون عنوان نمايندگى امام منتشر شد. آقاى سيد هادى هاشمى از مسؤول خبر سيما پرسيده بود كه چرا خبر را بدون عنوان نمايندگى امام منتشر كرديد، و آنان پاسخ داده بودند كه احمدآقا از بيت امام گفته است: « آقاى فهيم كرمانى هرگز نماينده امام نبوده است و خبر را اصلاح كنيد!».
از اين دو جريان و ساير شواهد و قرائن فهميده مى شود كه جريانهاى حاكم بر اوين با احمدآقا مربوط بوده اند و حتى شخص امام نيز نقش مؤثرى نداشته اند.
نكته چهارم: صرف نظر از مسأله اوين و آقاى لاجوردى، دوستى من با افراد و احياناً حمايت آنان از اينجانب، هيچگاه به معناى تأييد من از عملكرد گذشته آنان نيست. مواضع من از ابتداى انقلاب به طور شفاف بيان شده است و چنانچه اشتباه و نقصى در عملكردها - حتى در عملكرد نزديكان خود- مشاهده كرده ام، صريحاً تذكر داده ام.
و اما در رابطه با واگذارى مسؤوليت انتخاب قضات به آيت الله مؤمن و حجةالاسلام شرعى، متذكر مىشوم: در آن مقطع من و آيت الله مشكينى در مجلس خبرگان قانون اساسى بوديم و رياست آن مجلس به من محوّل شده بود وديدگاههاى متضادى در بين اعضاى آن وجود داشت و تمام وقت من صرف آنجا مىشد. از طرفى با آقايان مؤمن و شرعى روابط زيادى داشتم و در بين اعضاى جامعه مدرسين آنان در عمل آمادگى بيشترى براى همكارى در تعيين قضات دادگاههاى انقلاب نشان مى دادند. از طرف ديگر گرايشات خطى در ميان جناحها كه بعداً پديد آمد و منجر به عدم اعتماد مى گرديد، در آن زمان چندان احساس نمىشد.
ناگفته نماند كه امام تعيين قضات را به من و آيت الله مشكينى محوّل كرده بودند؛ و با اين كه آقاى مشكينى عضو جامعه مدرسين بودند عملاً همكارى محسوسى با آقايان مؤمن و شرعى از ايشان ديده نمىشد. من با اعتمادى كه به دو نفرمذكور داشتم، شناسايى قضات را به عهده آنان گذاشتم و پس از تأييد كتبى آنان، حكم قضات را امضا مى كردم و بعد ازامضاى من، آقاى مشكينى امضا مى كردند؛ اما به تدريج نقش آقاى مشكينى كم مى شد و نيروهاى انقلابى كه به دنبال تشكيل دادگاه انقلاب در مناطق مختلف بودند به امضاى من بسنده مى كردند.
پس از مدتى عدم صلاحيت بعضى از قضات معرفى شده توسط آقايان فوق معلوم شد و من از چند نفر از فضلاى حوزه، از جمله آقايان فهيم كرمانى، بروجردى و شيخ يحيى سلطانى دعوت كردم تا آنان دفترى به عنوان دفتر معرفى قضات براى شناسايى و بررسى صلاحيتهاى علمى و عملى و سوابق كانديداهاى قضاوت تشكيل دهند. بديهى بود كه من در انجام اين كار به تنهايى نمى توانستم كارى كنم و اعضاى دفتر و بيت من در اجراى تصميم ها به من كمك مى كردند؛ و از همين جاها بود كه حساسيت آقاى شرعى و سپس آقاى مؤمن و كم كم جامعه مدرسين نسبت به بيت و دفتر من آغاز شد و ادامه يافت.
دفتر معرفى قضات چند كار مهم را انجام داد: يكى ترتيب كلاسهاى توجيهى و علمى براى كانديداهاى قضاوت، وديگرى اعزام هيأت هاى بازرسى به شهرها از طرف من و آقاى مشكينى براى بررسى عملكرد قضات دادگاههاى انقلاب، و سوّم تدوين شرح وظايف براى قضات. در آن زمان مرحوم آقاى قدوسى از طرف امام به دادستانى كل انقلاب منصوب شده بودند و بخشى از اشكالات دادگاه هاى انقلاب ناشى از ناهماهنگى بين دادستانها و قضات بود؛ و تدوين شرح وظايف براى قضات تا حدودى اين ناهماهنگى را كاهش داد.
پس از فعال شدن دفتر فوق و به وجود آمدن حساسيت آيت الله مؤمن و حجةالاسلام شرعى نسبت به اعضاى اين دفتر، متأسفانه مشكل جديدى به وجود آمد و آن اين كه بعضاً فردى مورد تأييد آقايان مؤمن و شرعى قرار مى گرفت ولى دفتر معرفى قضات او را تأييد نمى كرد. و در اين رابطه در چند مورد و از جمله اعزام قاضى براى دادگاه انقلاب شيراز اختلافاتى پيش آمد و فردى را كه - هرچند روحانى متديّنى بود اما كم تدبير و عصبانى مزاج بود- مورد تأييد دفتر فوق نبود و من نيز حكم او را امضا نكرده بودم، آقايان فوق با امضاى آقاى مشكينى وى را به شيراز فرستادند.
از جمله مواردى كه در آن شرايط بسيار مهم بود و در آن جوّ ملتهب ناشى از انقلاب كسى به فكر آن نبود، اين كه معمولاً روحانيون فاضل و درس خوان كمتر قبول مىكردند قضاوت را به خصوص در دادگاه انقلاب بپذيرند و اين مشكلى شده بود كه مدتها دست به گريبان ما بود؛ مخصوصاً اين كه هيچ حقوق و مزايايى نيز در بين نبود تا افراد جذب شوند؛ نه مرحوم امام و نه شوراى انقلاب و نه دولت موقت براى حقوق قضات چيزى منظور نكرده بودند. از طرف ديگر خطر لغزشهاى مادى نيز قضات را تهديد مىكرد؛ زيرا معمولاً در اوايل انقلاب دادگاهها بايد به اموال عوامل رژيم شاهرسيدگى مى كردند و در مراكز و خانه هاى مصادره شده آنان چيزهاى نفيس و گرانقيمت زياد وجود داشت و گه گاهى نيز لغزشهايى از بعضى افراد مرتبط با اينگونه امور شنيده مى شد و اين معنا موجب نگرانى شده بود. از اين رو كارى كه من مىتوانستم انجام دهم اين بود كه از سهم امام كه مربوط به حوزه و تقويت آن بود براى قضات دادگاههاى انقلاب حقوق مختصرى ترتيب دادم و تا حدودى مشكل مادى آنان رفع مىشد. جالب توجه و مايه تأسف اين بود كه برخى از متصديان شهريه طلاب در آن روز معمولاً شهريه قضاتى را كه در استانها و شهرها مشغول بودند قطع مى كردند، به اين دليل كه آنها در حوزه ساكن نيستند؛ و من كراراً در ديدارها و ملاقات هايى كه پيش مى آمد به آنها يادآور مى شدم كه ما بايد به كسانى كه راحتى و آسايش و درس و بحث هاى خود را رها كرده اند و در شهرهاى ديگر به انقلاب خدمت مىكنند، يك حقوق اضافه هم بپردازيم، چه رسد به اين كه شهريه ناچيز آنها را هم قطع كنيم!.
پس از آن، با تصويب و اجراى قانون اساسى و تشكيل شوراى عالى قضايى، كار شناسايى و اعزام قضات دادگاه انقلاب به شوراى عالى قضايى سپرده شد. اما طولى نكشيد كه اخبار ناراحت كننده اى از اعدام ها و مصادره هاى بى جا و برخوردهاى ناروا با زندانيان گزارش مى شد و مراتب به اطلاع امام هم رسيد و ايشان به اعضاى شوراى عالى قضايى و ساير متصديان توصيه و تذكر مىدادند. من هم كه به خاطر داشتن روابط گسترده با نيروهاى انقلاب و دست اندركاران اين امور، بيشتر در معرض اين گزارش ها قرار داشتم، در ابتداى كار شورا جز توصيه و تذكر و احياناً مؤاخذه، كارى نمى كردم؛ اما به تدريج گزارشها به جايى رسيد كه من احساس تكليف كردم و عملاً وارد عمل شدم. من در اين شرايط چند كارى را كه به نظرم مهم بود انجام دادم؛ از جمله: تشكيل دادگاه عالى انقلاب، كه آن را از افتخارات خود مىدانم و با اين كار جان هزاران زندانى را كه به ناحق به اعدام محكوم شده بودند نجات دادم و اكنون بسيارى از آنان در كشور مشغول فعاليت هستند؛ و نيز تشكيل هيأت هايى براى بازرسى از زندانها، كه مشروح اين دو جريان را در كتاب خاطرات بيان كرده ام. همچنين تشكيل هيأت عفو امام؛ اعضاى اين هيأت كه آقايان: محمدى گيلانى، ابطحى كاشانى، موسوى بجنوردى و قاضى خرم آبادى بودند، همگى مورد تأييد امام قرار گرفتند و زندانيان زيادى را مورد عفو قرار دادند. ضمناً نماينده اى نيز از وزارت اطلاعات با آنان همكارى مى كرد. يك روز آقاى محمدى گيلانى به من گفت: « ما در اين هيأت حداقل شش هزار نفر را كه قبلاً حكم اعدام داشته اند عفو كرديم و يقين دارم اينها هيچ كجا به اسلام و انقلاب ضربه نمى زنند.»
پا نوشت ها :
17- مرحوم امام در بخشى از سخنرانى اوّل تيرماه 1350 خود در جمع روحانيون و طلاب نجف، ضمن قدردانى از دانشجويان مسلمان خارج از كشور كه نسبت به مسائل اسلامى ساكت نبوده و اعتراض كردند، خطاب به طلاب نجف گفتند: »آنها دانشجوى علوم جديده هستند منتها دانشجوى مسلمِ بيدار؛ من و شما هم دانشجوى قديم هستيم لكن خواب و گرفتار. ]درباره[ اوضاع اينجا كه نبايد يك كلمهصحبت كرد! اصلش صحبت با مرجعيت منافات دارد! صحبت با آخوندى منافات دارد! آخوند نبايد صحبت كند؟!« ايشان در ادامه بااشاره به سكوت بسيارى از علماى ايران و با نام بردن از قم، مشهد، تبريز و اصفهان، عدم اعتراض آنان به جنايتهاى حكومت به بهانهها وتوجيهات شرعى را مصيبت براى اسلام دانستند و فرمودند: »اسلام، داشتنِ يك همچو معمّمينى برايش مصيبت است«.
امام در اين سخنرانى كه چندماه پس از انتشار كتاب شهيد جاويد و در بحبوحه اختلافات مذهبى آن دوره ايراد مىشد خطاب بهروحانيون تصريح كردند: »شما قوّهتان بيشتر از قواى سيدالشهداء است. قوايى نداشت در مقابل آن قوّه ]ولى[ پاشد قيام كرد، مخالفتكرد، چه كرد تا كشته شد. آن هم مىتوانست اگر تنبل بود نعوذ باللّه، مىتوانست بگويد تكليف شرعى من نيست. از خدا مى خواستند آنهاكه سيدالشهداء ساكت باشد و آنها به خرسوارى خودشان سوار باشند. از قيام او مىترسند. او مسلم را فرستاده كه مردم را دعوت كند به بيعت تا حكومت اسلامى تشكيل بدهد، اين حكومت فاسد را از بين ببرد...«، )صحيفه امام،ج 2 ، ص 370 - 372).
18- از جمله مرحوم امام در تاريخ 1358/2/31 با اشاره به جريان قتل آقاى شمسآبادى اظهار داشتند: »حالا مىديدند كه يك وقت اجتماعديگرى است مىآمدند مسأله شمسآبادى را پيش مىآوردند، مرحوم شمسآبادى را؛ و من احتمال مىدهم، بعضىهاى ديگر هم احتمالمىدهند كه اصل كشتار از خودشان بود براى اين كه آشوب درست كنند.« )صحيفه امام، ج 7 ، ص 409 - 410)
19- ر.ك: واقعيتها و قضاوتها، ص 636 - 638 ، ضميمه شماره 12 .
20- ر.ك: بخشى از خاطرات، ج 2 ، ص 1521 - 1523 ، پيوستهاى شماره 233 و 234 .
21- آيتاللّه العظمى منتظرى در نامهاى به امام خمينى در تاريخ 1365/8/2 نوشتند:
«1- آنچه حضرتعالى درصدد آن بوديد با حركتى كه توسط مسئولين اطلاعات انجام شده و مىشود تفاوت بسيارى دارد. رسيدگى بهاتهامات آقاى سيدمهدى هاشمى كه نظر حضرتعالى بود چه ربطى با حمله به مؤسسه انتشاراتى نهضت جهانى اسلام و غارت اثاث واموال شخصى آن، و حمله به خانههاى زيادى در تهران و قم و اصفهان و دستگيرى افراد معلول و مجروح جنگ تحميلى و هتكخانوادهها و بازداشت نماينده مجلس شورا و حمله به كتابخانه سياسى كه زير نظر اينجانب اداره مىشود و بارها مورد حملات تبليغىراديوى منافقين واقع شده و دستگيرى آقاى محمودى يكى از متصديان با وضع بدى كه تصادفاً مرگ مادرش را به دنبال داشت، مىتواندداشته باشد. و از طرف ديگر ايجاد وحشت در محيط قم و مدارسى كه زير نظر اينجانب اداره مىشود و پخش شايعههاى بىاساس و القاءكلمات تفرقهآميز و مطرح كردن وجود تضاد و تقابل بين حضرتعالى و اينجانب بين طلاب كه گويا در اين ميان عناصرى وجود دارند كه بهدنبال مسائلى ديگر غير از آنچه حضرتعالى درصدد آن بوديد مىباشند؛ و به نظر مىرسد توطئهاى عظيم در شرف تكوين است كه هدفآن از طرفى القاء تضاد بين حضرتعالى و اينجانب العياذ باللّه، و از طرف ديگر هتك بيت من و آنچه به من منتسب است مىباشد، و دربرخوردها همه اين امور را به فرمان حضرتعالى نسبت مىدهند.
2- در اطلاعات به بعضى از افراد احضار شده كه آزاد شدهاند گفته شده ما مىخواهيم بيت فلانى را تطهير كنيم و فلانى چه حقى دارد درزمان حضرت امام در كارهاى كشور دخالت و اظهارنظر نمايد. من خودِ آقاى رىشهرى را به چيزى متهم نمىكنم ولى مىترسم دراطلاعات خطى باشد كه بخواهند به نام حضرتعالى كارهايى را انجام دهند كه عاقبت آن جز ضربه زدن به انقلاب و حضرتعالى و تصفيهحساب اينجانب نباشد...«، )ر.ك: بخشى از خاطرات، ج 2 ، ص 1194 - 1196 ، پيوست شماره 144).
22- متن اين تلكس را خبر ويژه شماره 19 خبرگزارى جمهورى اسلامى، اينگونه نقل كرده است:
»پس از فاش شدن ماجراى مكفارلين، چنان كه در تلكسهاى خبرى آمد، ريگان رئيس جمهور وقت آمريكا در ضمن يك مصاحبهگفت: ...من معتقدم چنانچه اخبار مذاكرات ما با ايران فاش و گزارش نمىگرديد پنج گروگان ديگر آمريكا نيز تا هفته پيش از لبنان آزادشده بودند. ريگان اعلام نمود كه يكى از مقامات دولتى ايران كه با آمريكا خصومت داشت، خبر مذاكرات ما با افراد ايرانى را به يك مجلهلبنانى درز داد. وى افزود كه ما براى عوامل مزبور تصريح نموديم كه مايل به ايجاد رابطه با كشورهاى حامى تروريسم نمىباشيم و آنها نيزبه ما نشان دادند كه از تروريسم حمايت نمىكنند و حتى افرادى كه در ايران در فعاليتهاى تروريستى دست داشتند را دستگير و زندانىكردهاند. )اشاره ريگان به دستگيرى سيدمهدى هاشمى است(. ريگان ارسال هرگونه سلاح آمريكايى از طريق اسرائيل و ديگر كشورها بهايران را كراراً تكذيب نمود.
جان پويند كستر مشاور امنيت ملى ريگان نيز گفت: در واقع بيش از يك سال است كه تروريسم تحت حمايت ايران متوقف شده است.وى اعلام كرد بازداشت و دستگيرى سيدمهدى هاشمى در ايران به جرم چندين فقره فعاليت تروريستى حاكى از تعهد ايران به آمريكامبنى بر متوقف ساختن تروريسم مىباشد. واشنگتن، خبرگزارى جمهورى اسلامى، مورخه 65/8/22» )ن.ك: واقعيتها و قضاوتها(.
23- از جمله حضرت امام صادقعليه السلام از حضرت اميرعليه السلام نقل مىكنند كه فرمودند: »هر كسى در حال ترس، يا در زندان، يا در اثر تهديد، ويادر حالى كه او را عريان كرده باشند به چيزى اقرار نمايد نبايد به او حدّ جارى شود.«، )وسائلالشيعة، كتاب الحدود، باب 7 از ابواب حدّسرقت، حديث 2).
24- خاطرات سياسى، ص 92 . آقاى رىشهرى در خاطرات خود اعتراف مىكند كه سيدمهدى هاشمى به جرم دروغگويى و كتمان حقيقتبه تحمل هفتاد ضربه شلاق محكوم شد كه پيش از اجراى كامل حكم، براى »افشاى حقيقت« اعلام آمادگى كرد!.
25- آقاى رىشهرى ماجراى ملاقات خود با سيدمهدى هاشمى را اينگونه روايت كرده است:
»ابر فرصت در حال عبور بود و هر چه زودتر مىبايد از لحظات بهرهبردارى مىشد. اذان مغرب اجازه عبادت را به مؤمنان يادآورى كرد.نماز مغرب و عشاء را به جماعت خوانديم. پس از آن آماده صحبت با مهدى هاشمى شدم. او را به يكى از اتاقهاى ساختمان آوردند. بهحقيقت قرآن و ارواح طيّبه معصومين متوسل شدم. از خدا خواستم تا كلامم را نافذ و كارآ سازد. روحى بيمار درگير اعوجاج خود بود. اگرخدا يارى نمىكرد، قادر به كمك و راهنمايى او نبودم. فضايى روحانى بر آن اتاق حكومت يافت. گفتم: تو از خدا نمىترسى؟! گفت: چرا.گفتم: مىترسى؟ گفت: بله. گفتم: خدا مىداند كه تو چه كارهاى و چه كردهاى، خودت هم مىدانى، چرا مسائل را نمىگويى؟ گفت: گفتهام،بعضى جزئيات هست كه شايد نگفته باشم. گفتم: همه مسائل را گفتهاى؟ گفت: نه. گفتم: خب بگو! گفت: خيلى خب، خواهم گفت!. در آنفضا كلماتى ساده ميان ما ردّ و بدل شد؛ اما اين كلمات هركدام معنايى به ژرفى يك قاموس و مفهومى فراتر از حدّ متعارف يافتند. آرى،خداوند اثرى در همين واژههاى ساده نهاد كه متهم بُريد!«، )خاطرات سياسى، ص 71 و 72).
رىشهرى پس از اين داستانسرايى -كه هر آشناى با بازجو و بازجويى را به خنده مىآورد- مىگويد كه سيدمهدى هاشمى پس از آن دربازجويىهايش به برخى اتهاماتش اعتراف كرده، پس از چند روز نامهاى به وى مىنويسد و در آن قسم ياد مىكند كه چيزى براى گفتنندارد؛ اما پس از دادن نامه به بازجو، آن را مطالبه كرده و پاره مىكند و گريهكنان مىگويد: به دروغ نوشتم كه چيزى براى گفتن ندارم. كاغذبدهيد تا آنچه دارم بنويسم!
رىشهرى ادامه مىدهد كه سيدمهدى براى دو مصاحبه آماده شد؛ مصاحبهاى مفصل كه تنها به امام و آقاى منتظرى و حداكثر سران سه قوهارائه شود و مصاحبهاى كوتاه براى مردم. او مىگويد در مصاحبه كوتاه مطلب قابل توجهى ارائه نشده بود، اما مصاحبه مفصل در حدّ قابلقبولى برخوردار از مطالب گفتنى بود. او مصاحبه مفصل را بدون اينكه نزد آيتاللّه منتظرى ببرد ابتدا در جلسه سران سه قوه برده و آنانناباورانه از مشاهده اين مصاحبه متعجّب مىشوند، و چند روز بعد خدمت امام مىبرد و به امام مىگويد: تا امروز حتى يك ضربه شلاقهم به او زده نشده است!!.
رىشهرى مىگويد اين نكته كه كدام يك از مصاحبهها پخش شود به شدت ما را به خود مشغول كرده بود، زيرا مصاحبه عمومى مطلبچندانى نداشت. او ادعا مىكند من مصاحبه سوّمى را با مهدى هاشمى انجام دادم ولى پس از ارسال آن به دفتر امام، امام گفتند: همانمصاحبه اختصاصى را از رسانهها پخش كنيد! )خاطرات سياسى، ص 72 - 74).
صحت نسبتى كه رىشهرى به امام داده را متوليان امر ايشان بايد پاسخ دهند، اما آنچه مسلم است اين است كه سيدمهدى هاشمىفريبخورده و برخلاف وعدهاى كه رىشهرى و همكارانش به او داده بودند، مصاحبه محرمانه و مفصل به جاى مصاحبه عمومى پخشگرديد. آقاى رىشهرى در مصاحبه راديو و تلويزيونى خود پس از پخش مصاحبه، اذعان مىدارد كه قسمتهايى از مصاحبه مفصل نيزسانسور شده و مصلحت به پخش آنها نبوده است! )همان، ص 205). آقاى رىشهرى گرچه در خاطرات خود از نقل وعده خود بهسيدمهدى براى نجات وى در صورت انجام اين مصاحبه، سرباز زده ولى در نقل ملاقات دوّم خود با وى به اين مطلب تصريح مىكند،)همان، ص 89 و 90).
26- ر.ك: بخشى از خاطرات، ج 2 ، ص 1155 - 1207 ، پيوستهاى شماره 143 - 147 .
27- نكته جالب و درخور توجه اينكه عليرغم اذعان آقاى رىشهرى در خاطرات سياسى خود به ملاقاتهاى مكررّش با مرحوم امام درارتباط با آيتاللّه منتظرى در سالهاى 65 و 66 ، در مجموعه »محضر نور« -كه ديدارهاى خصوصى و عمومى امام خمينى را فهرستكرده و توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام در دو جلد منتشر شده است- از تاريخ 64/5/1 تا 67/9/16 هيچ ديدارى از آقاى رىشهرى باامام گزارش نشده است! همچنين پس از اين تاريخ (67/9/16) نيز هيچيك از ديدارهاى رىشهرى با امام و سعايتهاى او از آيتاللّهمنتظرى گزارش نشده است؛ درحالى كه رىشهرى پس از 19 سال خود به يكى از اين ملاقاتها با امام چند روز پيش از غوغاى بركنارىاعتراف مىكند: »بهخاطر دارم چند روز پيش از پايان سال 1367 ، خدمت امام رحمهاللّه رسيدم و گزارشى را از آنچه در رسانهها دربارهمواضع آقاى منتظرى مىشد، تقديم كردم. مرحوم حاج احمدآقا هم در اين ديدار حضور داشت. وى نمىدانست من چه مىخواهم به امامبگويم ]![ گويا مطالبى مشابه صحبتهاى من را به امام گفته بود، و لذا پس از سخنان من، ظاهراً براى آن كه امام احساس نكند وى در اينباره چيزى به من گفته، خطاب به من گفت: »من در اين باره چيزى به شما نگفتهام؟« من هم او را تصديق كردم. امام فرمودند: »از اين بهبعد،مطالب آقاى منتظرى در رسانهها منتشر نشود« يا »در صدا و سيما منتشر نشود«. اين ديدار، آخرين ديدار نگارنده با امام بود«،)سنجهانصاف، ص 269).
آقاى رىشهرى در ادامه ماجراى بركنارى را روايت كرده و با اشاره به انتشار نامه محرمانه آيتاللّه منتظرى به امام از راديوى بىبىسى،براى نخستينبار خبر مىدهد كه قبل از نگارش نامه 68/1/6 خبر اعلام نظر امام در جلسه شوراى معاونان وزارت اطلاعات مطرح شد:»پس از اين ماجرا در جلسه شوراى معاونان وزارت اطلاعات، خبر اعلام نظر امام در مورد عدم صلاحيت آقاى منتظرى براى رهبرىآينده مطرح شد ]!![ و در نهايت، در تاريخ يكشنبه 1368/1/6 امام خمينى طى نامهاى خطاب به آقاى منتظرى، مخالفت خود را با رهبرىآينده ايشان صريحاً اعلام كرد«، )همان، ص 275).
28- آقاى على جنتى از دوستان نزديك آقاى رىشهرى و ساير چهرههاى وزارت اطلاعات و دادگاه ويژه آن وقت است. ضمناً اين خاطرهمربوط به زمانى است كه وى رئيس دفتر آقاى هاشمى رفسنجانى در ستاد فرماندهى كل قوا بود.
29- ايشان اكنون از مجتهدين بنام و صاحب رساله است.
30- عمليات فتحالمبين در آغاز فروردينماه 1361 و قبل از عمليات بيتالمقدس انجام پذيرفت و ارتباطى با آزادى خرمشهر نداشت؛ و ازآنجا كه پس از اين عمليات هنوز خرمشهر در تصرف نيروهاى دشمن بود، اساساً موضوع ورود به خاك عراق مطرح نبود و تمركز همهنيروها بر آزادسازى نقاط اشغالى داخل ايران بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر