تاریخ و تجربه- قسمت سوم
کمال رفعت صفایی
کمال رفعت صفایی
گزارش کمال رفعت صفایی, عضو سابق سازمان مجاهدین
از" شاه بازی مذهبی" مسعود رجوی
«موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک
و تاثیرات ویرانگر آن بر جنبش انقلابی ایران بر علیه رژیم جمهوری اسلامی
قسمت سوّم :
جریان نمایشی شقه شدن دفتر سیاسی در اقامتگاه مسعود رجوی
چندی پیش از انقلاب ایدئولوژیک یکی از شب ها، اعضای دفتر
سیاسی، مرکزیت و معاونین مرکزیت به ریاست رجوی در اورسوراوآز نشست داشتند.
این نشست به دلیل ویژگی آن، عجیب ترین نشست در کلِ طول حیات سازمان بود.
معمولأ تا پیش از تا این تاریخ نشست های سازمان ، در مورد مسائل تشکیلاتی،
سیاسی، استراتژیک و نظامی بود. ولی این نشست ازطرف رهبر سازمان به نشست "اقرار معاصی"
نام گذاری شده بود. نشست مسعود و مریم بود. من به لحاظ مدار تشکیلاتی در
آن شرکت نداشتم (در آن زمان همردیف عضو بودم)، اما در نشست مشابه آن در
کرکوک عراق شرکت داشتم که در فصل های بعدی توضیح خواهم داد.
نشستِ "اقرار معاصی" اورسوراوآز از چه قرار بود ؟
یک اتاق را می بینیم با تعدادی صندلیهائی که به نظم چیده شده
وهمه پشت به ما دارند. در انتها، چند صندلی سمت چپ و با دو گام فاصله وچند
صندلی در سمت راست که رو به ما قرار دارند. در صندلی های سمت راست که رو به
ما قرار دارند، مسعود و مریم و یک عضو دفتر سیاسی نشسته اند و در صندلی
های سمت راست مهدی ابریشمچی با چند عضو دفتر سیاسی. افراد یکی، یکی وارد
اتاق می شدند و در صندلی هایی قرار می گیرند که پشت به ما داشتند. آن ها
اعضای دفتر سیاسی و مرکزیت سازمان هستند : طی پنج شش دقیقه همهی آنهائی که
باید بیایند می آیند و صندلی ها پُر می شود. بعد مسعود رجوی شروع می کند و
می گوید :" من با مریم ازدواج می کنم. مریم از مهدی (ابریشمچی) طلاق
گرفته است. در واقع من از مریم خوشم آمده و به همین دلیل نیز قبلآ ا و را
بالا کشیده و به مقام همردیف مسول اول رساندم و حالا نیز می خواهم با او
ازدواج کنم, این ها مخالف هستند." با اشاره به مهدی ابریشمچی و چند نفر
دیگر دفتر سیاسی – خُب مشاهده می کنید که من و مریم تنها هستیم. هرکس می
تواند آزادانه انتخاب کند یا با آنها می روید (اعضای دفتر سیاسی) و یا با
من و مریم می آئید. تمام عیار هم باید بیائید. تمام عیار هم باید بپذیرید.
نقطه، نقطه ی انتخاب است. یا با من و مریم هستید و یا با دفتر سیاسی."
{این میز ، آن سِن و بخشی از دیالوگ هائی بود که من از طریق
ابوالفصل امشاسپند شنیدم. مدتی بعد همین نمایش، بدون حضور مسعود و مریم ،
برای بخشی از اعضای سازمان در کرکوک عراق برگزار شد. محمد حیاتی در پایان
اشاره کرد که قبلأ نظیر آن در اُوور برگزار شده بود.}
ابوالفضل امشاسپند از جمله درباره ی این نشست گفت : "عجب
شبی بود ! رفتیم یک دفعه دیدیم دفتر سیاسی یک طرف است، مسعود و مریم یک
طرف. تصمیم گیری خیلی مشکل بود. آدم دیوانه می شد. دوست تو، اسماعیل وفا
یغمائی اولش رفت طرف دفتر سیاسی و مسعود را محکوم کرد. بعد مسعود بُردَش
زیر تیغ و به او گفت : " خُب تو که من را محکوم می کنی، پس چرا قبلأ آن همه
اش در شعرهایت از من تمجید کرده ای و بعد گفت بروند و نوار صدای اسماعیل
را بیاورند و به او گفت که او شاعر عصر جاهلیت بوده است."
اسماعیل وفا یغمائی در شعری که 14 اسفند 63 سرودن آن را شروع
کرده و همراه با نامه ای به مسعود و مریم، در فروردین ماه سال 64 در نشریه
مجاهد به چاپ رسیده بود به آن شب خاص، اشاره دارد و می نویسَد : "مسعود باز یافته ی من (یعنی شاعر عصر جاهلیت تا دیروز)" – پرانتز از خود اسماعیل است.
و در بخش دیگری از همین نامه ادامه می دهد : "بله تا دیروز واقعأ در جاهلیت سیر و سیاحت می کردم و و دُرود همه ی نیکان و پاکان بر هر آنکس که مرا شاعرِ جاهلی دانست". ( خط تأکید از من است).
یکی از اعضای مرکزیت با اشاره به نشست "اقرار معاصی" خود
در نشریه مجاهد (فروردین 64) نوشت : "آن شب- و تا کنون وضع عجیب و غریبی
پیش آمده، تنظیم ذهن من با جهان خارج به هم خورده، گاهی چیزهائی می شنوم و
گاهی نه، خلاصله تلاش می کنم دوباره فرستنده و گیرنده را میزان کنم."
توضیحات مفصل نشست اقرار معاصی در کرکوکِ عراق در فصل های بعدی و با رعایت توالی موضوعی و زمانی در فصل های آینده خواهد آمد.
مراسم عید 64 در اورسوراوآز در دیدار با امام نوین
روز 29 اسفند سال 63 سپری شد و ما با یک اطلاعیه و امضا و
تائید 67 عضو دفتر سیاسی ، مرکزیت، اجرائی مرکزیت و همردیفان مرکزیت تتها
ماندیم. هم اکنون جملاتی از حسین ربوبی عضو دفتر سیاسی را به یاد می آورم :
"به هر حال ما برای ارزیابی و ارزش گذاری جهان پیرامون، معیار و
استراتژی میخواهیم. نمی خواهیم؟ آدم اگر معیار نداشته باشد در جهان تضادها
سرنگون می شود. پس متراژ و معیار می خواهیم. ما اگر متراژ ایدئولوژیک و
انقلابی نداشته باشیم ، چطور می توانیم بفهمیم خوب کدام است، و بد کدام است
؟ معلوم است که باید بفهمیم کدام سیاست انقلابی است و کدام ارتجاعی. به
این ترتیب می توانیم بفهمیم که سمت تکامل کدام است. تا به جاده ی خاکی
نزنیم و در مسیرِ صحیحِ هدایت و رستگاری به پیش برویم. امروز مسعود فقط یک
رهبر سیاسی و و مسئول اول سازمان نیست، او در تمام قضایا چه سیاسی، چه
استراتژی، چه تشکیلاتی و چه اجتماعی معیار و متراژ ایدئولوژیک ماست".
گفتنی است که این عضو تشکیلات که تا قبل از انقلاب ایدئولوژیک
معاون مرکزیت بود، از طریق اکسیر رجوی یک شبه به عضویت دفتر سیاسی در آمد و
با سعی بسیار به همانگونه که از رجوی آموخته بود، معیار بودن او را برای
ارزیابیِ جهان خارج، به ما منتقل می کرد. او باید بهای عضویت در دفتر سیاسی
را تمام و عیار به مسعود میپرداخت. او باید تصویر مسعود را بعنوان مسئول
اول سازمان از ذهنِ اعضای سازمان پاک می کرد و تمام ضوابط و اصول شناخته
شدهی ساختارهای سیاسی-انقلابیِ دنیای معاصر را که در ریشه در کارکرد جمعی
دارد با یک "پدیده ی استثنائی که یک تنه ملاک شناخت خوب وبد بود" تعویض
مینمود.
برای شرکت در مراسم تحویل سا ل (64) که همه با سخنرانی های
مسعود آغاز می شد مرا نیز در نظر گرفتند. از پایگاه ما فقط من وظیفه داشتم
که در این مراسم شرکت کنم. لابُد به این دلیل که مجلس ویژه، در نخستین موضع
گیری رهبر سازمان و تحمیل شاه بازیِ مذهبی در پوست "انقلاب نوین مردم
ایران" به تنوع چهره نیاز داشت. افزون بر آن مرا صدا کرده بودند تا نَفَس
مسیحائی رجوی مسقیمأ بر من تأثیر بگذارد و اعصاب هنری ام را بیدار کند و در
جهت طلاق و ازدواج آسمانی! و تولد ولایت فقیهِ نوین به کار بیاندازد.
به اُوور رسیدم و در ردیف مانده به انتهای اتاق جا گرفتم.
شرکت کنندگان، خانواده های شهدای سازمان بودند. برخی شخصیت های سیاسیِ
هوادار سازمان، شماری از نزدیکان شورای ملی مقاومت و تعدادی از اعضای دفتر
سیاسی همچون عباس داوری، احمد حنیف نژاد، مهدی ابریشمچی و ... نیم ساعتی
بعد مسعود وارد شد و با مردان جلسه روبوسی کرد و نشست. در همین حین یکی از
شخصیت های سیاسی، احمد حنیف نژاد را در آغوش کشید و بوسید. مسعود خطاب به
او گفت : "نیمی از محمد حنیف را در آغوش گرفتی". لحظاتی بعد عباس داوری که
در نزدیک مسعود نشسته بود، مرا به مسعود معرفی کرد. او از فاصله چند متری
نگاهی به من کرد و من نگاهی به او و دقایقی بعد، پس از تحویل سال نو،
سخنرانی مسعود شروع شد. او طی این سخنرانی اهداف مشخصی را از این قبیل، با
تکرار مکررات، دنبال می کرد :
1 : بی اعتناعی به سیاست و مصلحت روز
2 : دوختن طلاق و ازدواج به تاریخچه ی سیاست سازمان در دوران حاکمیت رژیم سلطنتی و رژیم خمینی
3 : گره زدن طلاق و ازدواج به مواضع مجاهدین در قبال جنگ مسلح و ملاقات با طارق عزیز
4 : بافتن طلاق و ازدواج به سلسله عملیات مجاهدین علیه مسئولینِ شکنجه و اعدام در رژیم خمینی
5 : پیوند زدن طلاق وازدواج به سیاست مجاهدین در قبال حزب دمکرات کردستان ایران و دبیر کل آن (!!!)
6 : پیوند زدن طلاق و ازدواج به مواضع مجاهدین در قبال
استعاله چی ها، گره زدن ارزش طلاق و ازدواج به ارزش جانبازیِ موسی خیابانی و
اشرف ربیعی . مبارزه با رسوبات جاهلی در سازمان و جستجوی حلقات مفقود شده ی
عقیدتی.
فکر می کنم روانشکافی این مواضع ضروری باشد. او پیشاپیش می
دانست برای این "بچه ی کارِ دست، بی بند ناف و مادر" هیچ گواهی سلامتی نمی
تواند پیدا کند پس با یک دست اندازی بی دردسر، تمام تاریخچه سازمان را به
چنگ می آورد، رشته رشته در هم می تًنَد و با یک بند ناف دزدی، جریان
ارتجاعی و عهد بوقیِ "انقلاب ایدئولوژیک" که از قضا با استناد به رسوبات
جاهلی درست شده بود، را به ارزش های انقلابیِ مبارزه با دو دیکتاتوری پیوند
زد. به بیان دیگر از همان اول می خواهد بگوید که اگر با این طلاق و ازدواج
مخالفت کردید، بدانید و آگاه باشید که با انقلاب و نیروی محوری آن، یعنی
سازمان مجاهدین خلق ایران و با تاریخچه ی سازمان مخالف هستید. در صف بندی
انقلاب و ضد انقلاب، در جبهه ی ضد انقلاب تشریف دارید و بی تعارف اصلأ
آخوند و سلطنت طلب هستید و خوتان نمی دانید.
برغم ساختِ متفاوت سخنرانی مسعود رجوی در عید 64 و اطلاعیه ی
انقلاب ایدئولوژیک, محتوا و جوهرِ مطالب یکی بودند. از طرفی هم اطلاعیه و
هم سخنرانی از فضای نشست "اقرار معاصی" اورسوراوآز، استخراج می شد.
دستورِ کار از نخست روشن بود. به کسانی که انقلاب ایدئولوژیک
را تأئید نمی کردند، باید با تمام قوا و از "موضع بالا" حمله می شد. این
روش چه در مورد شخصیت های سیاسی که ارتباطِ حاشیه ای با سازمان داشتند، چه
در مورد نیروهای سیاسی اُپوزیسیون و چه در مورد اعضای سازمان و هسته های
مقاومت که از طریق سیم تلفن به استراتژی تلفنی سازمان وصل بودند، در ابعاد
مختلف به کار گرفته شد. البته اعضای سازمان که باید محاکمه می شدند و با
زبان ادبیات رجوی "بالا می آوردند". اما در مورد "زدن" سایرین، با تحلیل مشخص از فرد مشخص، سنگ مشخص انتخاب می شد.
در این زمینه بخشی از نامه ابوذر ورداسبی (مندرج در نشربه مجاهد) تحت عنوان : "تجدید بیعت با رهبری نوین " در این جلسه بسیار گویا است. (ابوذر در مرداد سال 6۷ در عملیات موسوم به فروغ جاودان جان باخت).
باری در این گیر و دار مهدی ابریشم چی دستم را گرفت و روبوسی کرد و گفت : "آقای تئوریسین, بُرو و تئوریزه اش کُن"
و من بی آنکه جوابی بدهم وارد جمع مدعوین شدم و در ردیف دوم صف جلو نشستم.
در چند لحظه گفتگوی تُندی بین من و محسن رضائی ردو بدل شد. گفته بود که
فرهنگ فئودالی را از مغزت بریز دور. و من جواب دادم : "از نظر ایدئولوژیک مسئله ای ندارم و مسئله برایم حل شده است ولی از عکس العمل مردم می ترسم" و جواب شنیدم که "این جدا کردن درست نیست، وانگهی ما مردم را به اینجا رسانده ایم..."
پس از سخنان رجوی و پخش یک سرود، میکرُفون در یک چرخش طبیعی
به مهدی ابریشمچی رسید تا او نیز وظیفه اش را که مکمل وظیفهی رهبری بود با
قاطعیتی در خور ! انجام دهد.
او نخست اجازه خواست تا : " از طرف کمیته مرکزی و کلیه ی
اعضای سازمان که افتخار پیوستن به این انقلاب ایدئولوژیک را کسب کردند،
پذیرش این مسئولیت خطیر ایدئولوژیک و متعالی را که بر تارک تمام پیروزی های
سازمان و بخصوص پیروزی های ایدئولوژیکی آن می درخشد، به رهبرمان، معلممان و
مُرادمان ؛ مسعود وسپس مریم تبریک بگویم".
و باز او که انقلاب را به مثابه ی یک تحول جمعی – با مسابقه ی
اسب سواریِ دو نفره که یک نفر در آن می بازد و یک نفر برنده می شود،
نهایتأ همه رکوردها را به نام مسعود نوشت و گفت :
"در دو سه سال اخیر، بارها این سئوال برایم مطرح می شود
که در مسابقه ی فدا صبر و تحمٌل ، دست تقدیر و ضرورت های انقلب چه رکورد
تازه ای در مقابل مسعود قرار خواهد داد ؟ واقعأ زمانی فکر می کردم که در
این زمینه چیزی کیفی برای مسعود باقی نمانده و در این مسیر خیلی گام ها را
برداشته و همه ی رکورد ها را بدست آورده است، با وجود این باز هم این سئوال
در ذهنم می گذشت که خدا دیگر چه آزمایشی را در مقابل مسعود قرار دهد."
بعد ضمن اینکه در مداحی های آسمانی رکورد عقب مانده ترین لایه
های اجتماعی آسیا را می شکند و باز هم ارتفاع بلندتری را تقاضا می کند،
ادامه می دهد : " ابتلاء، یکی بعد از دیگری، ابتلاء بعدِ ابتلاء ، در
عمل به اثبات رسید که دیگر اینجور ابتلاء ها برای مسعود ابتلاء نیست و همه ی
اون ها را گذرانده، پس شاید کار خداست که مدل های تازه ای را پیش می آره
تا ببیند اینقدر این بنده اش قُرص است که بتونه در رأس رهبری
مجاهدین، اینجوری رسالتِ پیش بردنِ یک انقلاب و ایدئولوژی اش را بهش بده ؟.
انگار خدا هم خوب می دونه کجا انگشت بگذاره. اونجا که بنده اش رو سراپا
مبتلا کند، بسوزد و آزمایش کند. والله داستان زندگی شخصی مسعود که به خدا
قسم هرگز از زندگی ایدئولوژکی و مبارزاتی و سیاسی اش جدا نبود. همیشه پُر
از ابتلا بوده, والله جهاد اکبر بوده و نمی دونم از کدام یکی براتون بگم..."
و بعد دل نگران از وسعت بی حد و حساب (!) انسانیت کسی که با
یک کودتا، دستاوردهای یک سازمان را خدشه دار و مبارزۀ ضد ارتجاع را از هم
گسیخته است گفت : " به خدا در در حق دیگران و در جزئی ترین موارد انقدر مراعات می کرد که گاهی حوصله ی ما رو سر می برد. این (محمد علی جابر زاده) که شاهدست. آنهم عباس (داوری) یک شاهد دیگه که قبل از من اینجا بوده. آخه انسانیتش آینقدر بزرگه که دیگه نمیشه محدودش کرد".
بعد با لحنی سرشار از فرهنگ ضد منکراتی است روی اصلی ترین هدف
انقلاب ایدئوولوژیک که عبارتست از ذوب کردنِ چرک و کثافتی اعضای سازمان و
ایجاد یگانگی با امام طیب و طاهر انگشت می گذارد :
"خیلی هاتون زیر و رو میشین، بیش از اینهام زیرورو خواهید
شد. همه ی اینا که نزدیک بودند، نور این حرکت ایدئولوژیک به همه مون
تابید. تو همین کوره ای که می گفت، لااقل از کنارش رّد شدیم. خیلی چرک و
کثافتامون ذوب شد، ایدئولوژیمون براق شد. حالا اونی که بودیم نیستیم.
افتخار هم می کنیم. و نسبت به اونهائی که این راه رو رفتند سر هستیم." و دست آخر برای اینکه خیال همه را از تتمه ی جزئی، حتی نوعی رابطه ی انقلابی بین سازمان و مسعود رجوی، راحت کند "رابطه ی جدید " را ترسیم مند می گوید :
"پیروش هستتیم، مُریدش هستیم، معلم ماست، یادمون داده،
دستمون را گرفته، خدا کنه که بعد از این هم بکنه و نمی تونه نکنه. بنابراین
من همراه همه ی اون کسانیکه مسعود و مریم را می فهمند، در مقابل اونها سر
تعظیم فرود می آورم...."
سه عبارت اصلی که پس از آن در تمام محاکماتِ درون سازمانی بعنوان شاخصِ تفکیک افراد "انقلاب کرده" از "انقلاب نکرده" به کار گرفته شد در سخنرانی ابریشمچی نهفته است :
1 : اعتراب به رکورد دار بودن مسعود در تمام زمینه ها، اعتراف
به بزرگی خدای استراتژی انقلابی، سیاست انقلابی، ایدئولوژی انقلابی و
تشکیلاتی، (چرا که حضرت در تمام این زمینه ها با بحران مواجه شده بود.)
2 : اعتراف به گناهکاری، جهیدن در کوره ی انقلاب ایدئولوژیک، و ذوب کردن "چرک و کثافت".
3 : تعظیم در مقابل رجوی به مثابه رهبر نوین سازمان و رهبر انقلاب نوین مردم ایران.
پس از صحبت های مهدی ابریشمچی که نخ واژگانِ متشکل آن
"مٌرید"، "مٌراد"، "استغفار"، "ذوب کردن چرک و کثافت" و "انقلاب دیگر" بود،
یک ادبیات سازمانی تازه، نوید داده شد.
سهیلا صادق کاغذی را به او داد و گفت که همسر قادر می خواهد این نوشته را بخواند.
(در سازمان از موضع احترام به آزادی زن ! و رعایت سنن فئودالی زنان را به
نام شوهرانشان می شناختند). مهدی ابریشمچی هم گفت که بیاید و بخواند. ایشان
نیز آمد و در برابر مسعود ایستاد و نوشته اش را که از طریق مهدی و سهیلا
به او باز گرداننده شده بود خواند. این به اصطلاح شعرگونه ، مملو و محشون
از تمجیدات و ستایشات فوق العاده ، غلوآمیز و مضحک بود که تا به آنجا که در
خاطرم مانده یکی از جملات آن بدین ترتیب بود : " ...و اما مسعود، نام تو بر جهانیان مبارک باد، وای رازِ دهان گشوده ی زمین....چه طوفانی بر پا کردی مریم..."
در هر حال رجوی در سخنرانی که در همان روز ایراد کرد در جا
یگاه قهرمانی که رکوردهای تاریخی را در تمام زمینه ها شکسته...اما برای
شکستن آخرین رکورد به لشکر موسمی تأئید کنندگان نیاز داشت، گفت :
"حالا وارد ابتلاء و فتنه ی جدیدی می شویم. بسیار شدید تر
و سخت تر از قبل، هیهات ، فکر نکنید که مسئله مسئله ی مسعود است یا مریم !
مسئله، مسئله ی همه ی شماست. بی گفتگو مسئله ی تمام سازمان است. آنهم تا
دورترین نقاط کشور و تا دورترین طیف سمپاتیزان های سازمان در سراسر جهان،
مسئله ی آنها هم خواهد شد. در خارج از خودمان هم همه خواه و نا خواه باید
با این مسئله برخورد کنند و خواهند کرد. در این میان بسا چیزها و بسا مرزها
روشن خواهد شد...".
مطلب بی هیچ توضیحی به تمامی روشن است. "تمام سازمان"، "طیف
سمپاتیزان"، "خارج از خودمان"، چه بخواهند و چه نخواهند باید قباله این
طلاق و ازدواج را که در نخستین برگ آن رُخسار ولی فقیه نقش بسته است را
امضا کنند. البته این امضا که یک امضای معمولی نیست : "بسا چیزها و بسا مرزها را روشن خواهد کرد".
نخستین دیدار و گفتگوی من و مسعود رجوی به تذکری امام گونه
انجامید. به طوریکه در پایان صحبت و موقع خداحافظی با انگشت سبابه و به
حالت کشیش گونه، یک ضربه به پیشانی و یک ضربه به روی سینه ام، جای قلب، زد و
گفت : " برو جای این دو تا را عوض کن". البته در آن لحظه بازهم
به دلیل عشق و علاقه ی مبارزاتی به مسئول اول سازمان، در نیافتم که او در
گیر و دار انجام مراحل تکمیلی یک کودتای درون سازمانی می باشد و برای بیمه
کردن دستاودهای آتی کودتای مبتذل، به تأئید لفظی نفرات تشکیلات رضایت نمی
دهد و باید روز محاکمه ی خویش و بالا آوردن "گناهانمان" را انتظار بکشیم تا
از "موضع پائین" رهبری را تأئید کنیم.
خودش هم همان روز در ادامه سخنرانی اش گفت :
"....حالا می توانید بفهمید ؟ وگرنه صبر کنید، نمی دانم یک سال، پنج سال، یا ده سال دیگر خواهید فهمید..."
اندوهناک ! خیانت دوستان همیشه با تأخیری دردناک، دریافته می شود...
یک هفته بعد...
"نشست در پایگاه بخش اجتماعی در فرانسه به ریاست مهدی برائی"
حدود یک هفته بعد، شب به پایگاه تدیٌن رفتیم. حدود ساعت هشت
شب همگی جمع شدیم و مهدی برائی عضو دفتر سیاسی شروع به صحبت کرد. مهدی
برائی را در بحث های تبیین جهان در دانشگاه صنعتی همیشه با مسعود در پشت یک
میز سخنرانی قرار می گرفت. از جلسه ی قبل، مقدمه ای گفت و او که طی نشست
های هفتگیِ پیشین همیشه خیلی منظم و طبقه بندی شده و با تسلط صحبت می کرد،
آن شب برای نخستین بار در حالت دگرگونه ای قرار داشت. صحبت هایش بسیار از
هم گسیخته، غیر مرتبط و با سکوت های طولانی توأم بود و چون افراد گیج و منگ
به تکرار هذیان وار مطالب پیشین در رابطه با مسعود و مریم و انقلاب
ایدئولوژیک پرداخت. و اندر عظمت نقش مسعود رجوی طی صحبت هایش ده ها با
کلمات "امام", "امامت"، "مراد" و "مولا" را بکار گرفت. و چندین بار گفت که "
مسعود امام عصر" است. مسعود مُرادمان است. در پایان همه ی اعضاء و معاونین
مرکزیت ، همراه با عضو دفتر سیاسی مهدی برائی از جا بلند شدند و برگی از
قرآن را که بین نفرات تقسیم شده بود را روی سر گذاشته و بزبان عربی دُعائی
می خواندند که با عبارت "والمسعودِ نا و المریمِ نا" ترجیع بندی شده بود.
این نخستین بار بود که به فاصله ی یک هفته بعد از اطلاعیه ی
انقلاب ایدئولوژیک , "المسعودنا" گفتیم و آنقدر این عبارت در سازمان تکرار
شد که بعدأ از شعار ارتجاعی "ایران-رجوی،رجوی-ایران" حیرت زده نشدیم. خاصه
اینکه مسعود در همان مراسمِ عید 64 گفته بود : "رسوبات جاهلی بایستی در درون خودمان سوزانده شود و سپس حلقات مفقود عقیدتی بایستی پیدا وا کارسازی بشوند..." با
انرژی صد برابر !!! همدل و هم پیمان در نقطهی ایدئو لوژیک که به قول رجوی
چپ تر و بالاتر از مارکسیسم بود. از طریق "المسعودنا" گفتن داشتیم رسوبات
جهل و جاهلی را می سوزاندیم.!!!!
پس از شبِ "والمسعود" به پایگاه خود بازگشتیم و طی روز های
بعد ویدئوی تعدادی از "انقلاب کرده" ها را ( اشکالات ادبی همچون اصطلاح
"انقلاب کرده" را به حساب ادبیات اختراعی مسعود رجوی واریز کنید) به ما
نشان دادند. در این ویدئو هیئت قضات عبارت بودند از یک عضو دفتر سیاسی
(مهدی برائی) و چند نفر از مرکزیت، عضوی را که قرار بود انقلاب کند، روی
صندلی متهم می نشاندند و او را موظف بود به بیان مسائل و اشکالات فردی اش
بپردازد. این محاکمات هنوز در مقایسه با سایر محاکماتی که بعدها در کرکوکِ
عراق و یا در بخش نشریه ی سازمان در فرانسه شاهد آن بودم هنوز خام و شکل
نیافته بود. در اینجا به ذکر یک نمونه اکتفا می کنم :
"خ" را که می گفت "انقلاب کرده" است صدا کردند. او رفت و روی
صندلی انقلاب نشست. رئیس قاضی ها ، مهدی برائی عضو دفتر سیاسی و تعداد
دیگری از اعضای مرکزیت هیئت قضات را تشکیل می دادند. "خ" شروع به صحبت نمود
اما بر خلاف روش انقلاب کردن که همانا در هم شکستن خود و بر افراشتن رجوی
بود. او از پروسه ی فعالیت های نظامی و سیاسی اش گفت و اینکه عاشق سازمان
مجاهدین است. لحظاتی بعد چون خودش به خودش حمله نکرده بود، جملات شروع شد.
یکی از اعضای مرکزیت خطاب به او گفت : " تو در مدتی که در تشکیلات بوده
ای، چه در کردستان و چه اینجا، خطی از لجن پشت سَرَت ترسیم کرده ای. هیچ
مسئولی نیست که از تو شاکی نباشد و ....." یکی از وسط حاضران (افراد سطح پائین) از موضع منکراتی گفت که : " او تنظیم رابطه اش با خواهران بد بود" یکی دیگر گفت : "
فلان شب، فلان جا کار می کردم تا خواهر ها با ما بودند با جدیت کار می
کرد، اما همینکه آنها رفتنید دیگر دست و دلش به کار نمی رفت."
در مجموع نود در صد از حملاتی که به "خ" می شد از موضع اخلاقی و منکراتی بود و شاید ده درصد بار تشکیلاتی داشت.
اما "خ" در برابر این جملات عکس العمل نشان نداد. آنها را
ظاهرأ نپذیرفت زیرا سکوت کرد. باز هم از این سوی و آن سوی جلسه به او حمله
کردند. کم کم عدم تعادل در او مشاهده می شد. یکی دو نوبت از روی صندلی بلند
شد و خطاب به جمع گفت : "بچه ها شما باید در برابر مریم و مسعود انقلاب کنید. همه تان باید بسوزید، من هم انقلاب کرده ام." اما در هر حال چون درهم نشکست،در انقلابش رفوزه شد و مهدی برائی خطاب به او گفت که : "تو دیگر عضو سازمان نیستی و اخراج می شوی".
آن فرد بعد ها پروسه ی گسست و پیوست با سازمان داشت و عاقبت در زمان اعلام
عملیات موسوم به "فروغ جاویدان" در حالیکه مدتی بود در بیرون از سازمان
بسر می برد با هیجان عازم عراق شد و در همین عملیات نیز به همراه خیلی عظیم
از افراد دیگر سازمان جان خود را از دست داد.
(ادامه دارد)
اعزام به عراق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر