۱۳۹۳ مرداد ۹, پنجشنبه

ی مرگ، دوری کن از من… یادی از محمود درویش/ سراینده ی رنج وطن

ای مرگ، دوری کن از من… یادی از محمود درویش/ سراینده ی رنج وطن

5a75wqe7eqwe
اشاره:
به بهانه ی نزدیک شدن به سالروز مرگ ” محمود درویش ” به دفتر اشعار و رسم زندگی او نگاهی دوباره انداخته ایم. در انتهای این مطلب هم ویدئویی از اشعار شاعر با صدای خود او؛ از پی آورده شده که به همت ” لیلا سامانی ” و تحریریه ی مجله ی فرهنگی چهارسو؛ تهییه و تدارک دیده شده است. مطالب این صفحه را در ادامه از پی بگیرید که آرام خانه اگر نیست؛ باز عشق هست و کلمه هم…
شعر درویش، برای هر اهل شعری خاطره انگیز است و پرشور. او با عاشقانه هایش برای دو نسل، شور و شوق ‏دلبرانه ساخت و کلمات جادویی اش را برای همه ی تاریخ بشریت به یادگار گذاشت. او با کلام میهن پرستانه اش، بارها و بارها، آزادی را ستود و از تقدس تلاش و همتی گفت که بشر در راه ‏رسیدن به آن، صرف می کند.‏
وی در همان دوران کودکی طعم “جنگ” را چشید و زشتی آن را با روح و روانش لمس کرد. خیلی زود، رانده شدن ‏از وطن و پس آمدهای ناشی از این تبعید و بی خانمانی را تجربه کرد و باز هم خیلی زود با ریزه کاریهای زیستن در ‏دنیایی آشنا شد که نمی دانست در مقابل مفاهیم تازه چه واکنشی از خود نشان دهد. دنیایی سیاست زده که همگان را به ‏ناچار در پی خود می کشانید. درویش، در نخستین دوره اشعارش، از همین مضامین استفاده کرد تا خاک زادگاهش را ‏با کیمیای کلمه و جادوی شعر به زمردی پربها بدل کند و برای دیگرانش به یادگار بگذارد.‏
شعر ماندگار درویش، به غالب زبانهای زنده دنیا از جمله فرانسه، انگلیسی و ایتالیایی و … ترجمه شد، در ایران هم ‏مترجمان زیادی از جمله دکتر علی رضا نوری زاده و دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی، قسمتی از اشعار وی را به زبان ‏فارسی برگردانده اند.‏
mahmoud-darwish-by-gram[194390]این درست که طرز تلقی شعرا از جهان و وقایع آن، با جو سیاسی و اجتماعی و محیط زندگی شان ارتباط بی واسطه ‏دارد، اما بی گمان آنچه در این میانه شاعری را از خیل شعرای اجتماعی و سیاسی ممتاز می کند، همانا میزان ‏هنرمندی شاعر است و قدرت تخیل او در پدید آوردن متافورهای بدیع و ایجاد موسیقی در کلام. به همین دلیل است که ‏شعر محمود درویش مانا می شود، سر از ترانه در می آورد و هر روز و هر لحظه، زیر لب نجوا می شود.‏
در شعر درویش، این عشق است که به همه چیز هویت می دهد، مضامین وطن پرستی در شعر او، با نگاهی عاشقانه و ‏تازه سروده می شوند، تا جایی که دیگر وطن به صرف وطن بودنش نیست که دوست داشته می شود که به خاطر ‏معشوق بودنش است که عزیز است و بلند منزلت.‏
درویش، در شعر “عاشقی از فلسطین” که نخستین بار در سال 1964 و در مجموعه ” با شاخه های زیتون” به چاپ ‏رسید، دقیق ترین معانی وطن دوستانه را از زبان عاشقی بیان می کند که از معشوق به دور افتاده است:‏
‏” چشمانت خاری به دل است‏
خراشنده است و با این وجود عبادتش می کنم‏
حمایتش می کنم در مقابل باد ‏
خراشی می دهمش شباهنگام که دردمندم‏
روشنی می بخشد ستارگان را ‏
خراش چشم تو
امروز مرا به فردا مبدل می کند….”‏
درویش در تمام مدت زندگی اش، تنها دوره کوتاهی در وطن (فلسطین) زندگی کرده است، پس می توان نتیجه گرفت، ‏آنچه او از وطن می سراید، بیشتر زاده خیال است تا آمده از واقعیت و غم تکرار نشدن دوباره یک تجربه. ‏ این وطن پرستی آمیخته با “خیال” که در شعر موج می زند، یاد آور بیتی از برزخ است که در آن، دانته می نویسد: ‏‏”پس، باران به تخیل والای من بارید…” شعر با کلماتش می بارد و ترنم باران را در ذهن تداعی می کند.‏ در شعر و ترانه محمود درویش، همچون تمامی ادبیات عرب، زن و شراب و موسیقی، حضور دارند و ضربان اصلی ‏شعر به حساب می آیند. او حتی زمانی که شعر سیاسی می نویسد و به صراحت اندیشه چپ را در شعرش تبلیغ می کند، ‏باز هم حاضر نیست پا را از دایره سنت شعر عرب بیرون بگذارد و از زیبایی های زندگی و زن و عیش و طرب سخن ‏نگوید.‏
‏”زیباترین چشمها از آن اوست
همه خوانندگان
از این آهنگ سیراب می شوند‏
من خطا کارم که قلب تو را تنها برای خود می خواهم‏
ای گل صحرا ها‏
ای حیفا…
این اشعار تا شعر هست ‏و تا قصیده هست و تا انسان با “کلمه” رابطه برقرار می کند و به شناخت پدیده های عالم می رود، به هیچ تأویل مهجور نمی گردند. براستی در سوگ مردی بزرگ چه می توان نوشت، وقتی که او خود با صریح ترین کلام می گوید:‏
”من نمی میرم، تا زمانی که در زمین قصیده هست
تا زمانی که چشمانم نمی خوابند‏
من زنده ام تا زمانی که آن شهر زنده است‏
تا زمانی که آن سه مبارز زنده اند‏
زیستنی این سان
بهترین زندگی است.‏
‏ پس ای مرگ‏
دوری کن از من‏
من نمردنی هستم.”‏

«ویدیو / گریه سخن‌گوی سازمان ملل متحد در غزه مقابل دوربین»

 «ویدیو / گریه سخن‌گوی سازمان ملل متحد در غزه مقابل دوربین»

thumbnail«گریس گانس»، سخن‌گوی آژانس کار و امداد سازمان ملل متحد به پناهندگان فلسطینی، هنگام مصاحبه با شبکه الجزیره نتوانست جلوی گریه خود را بگیرد و این گفت‌وگو ناتمام ماند. بان کی مون، دبیرکل سازمان ملل متحد حمله به این مدرسه را که پناهگاه هزاران غیرنظامی فلسطینی در غزه بود، محکوم کرده و آن را گستاخانه و غیرقابل توجیه خوانده است.

موساد در خارج کردن شاپور بختیار از ایران و کمکهای مالی به او، پرده برداشته است. او از داود آلیانس نام می برد، کسی که نقش واسطه با موساد را داشته و کمک مالی نیز می کرده است


AllianceDavid
جهانشاه بختیار، نوه شاپور بختیار در خرداد 1393 کتابی بنام «من ایرانی، جاسوس سیا و موساد» منتشر کرد که در آن از نقش موساد در خارج کردن شاپور بختیار از ایران و کمکهای مالی به او، پرده برداشته است. او از داود آلیانس نام می برد، کسی که نقش واسطه با موساد را داشته و کمک مالی نیز می کرده است. نقش داود آلیانس در رابطه با آقای شاپور بختیار در اسناد آرشیو بریتانیا نیز آمده است. ترجمه بخشی از کتاب آقای جهانشاه بختیار در مورد ارتباط موساد با آقای شاپور بختیار و قسمتهائی از اسناد آرشیو بریتانیا در رابطه با داود آلیانس و متن مصاحبه آقای منوچهر رزم آرا، وزیر بهداری آقای بختیار در باره منابع کمکهای مالی به آقای بختیار، را برای اطلاع، به نظر خوانندگان می رسانیم.


ترجمه بخشی از کتاب جهانشاه بختیار در باره ارتباط موساد با پدربزرگش، شاپور بختیار

یکروز (بهار 1979) خانمی این نامه را برای پدربزرگم آورد: «من یک دوست هستم، می خواهم شما را از کشور خارج کنم، بزودی به دیدن شما می آیم. اگر موافق هستید کاغذ را پاره کنید، روی تیکه کاغذ باقی مانده بنویسید: "براون" و آنرا به این خانم پس بدهید»، محبوس در یک زیر شیروانی، در کشوری که تا این اواخر بر آن حکومت می کرده، بابابزرگ دنبال راه فراری است، بدین خاطر این پیشنهاد را می پذیرد. اینچنین موساد با او رابطه را آغاز کرد. سرویسهای مخفی اسرائیلی قبلا با مادرم تماس گرفته بودند و گفتند: «می خواهیم به شما کمک کنیم، آیا مایل هستید؟». زمانیکه من انگلیس بودم، مادرم دو بار به تل آویو رفته بود. با اطلاع از این موضوع شوکه شدم و با کمی پرخاشگری از او پرسیدم: «به اسرائیل رفته بودی، چه کار کنی؟ چه کسی را آنجا می شناسی؟». مادرم به من جواب نداد، پدربزرگم بهم فهماند که من نیستم که باید سوال بکنم و بهتر است که سکوت کنم. داوود آلیانس یک یهودی ایرانی تبار که در لندن تاجر شده است، در جلسات با ماموران موساد شرکت می کند. آنها به مادرم توضیح می دهند: «ما نقشه داریم اما به زمان نیاز داریم، باید زمینه را آماده کنیم، آیا موافق هستید؟»، مادرم موافقت می کند.
طرحشان این است که بابابزرگ را از طریق فرودگاه مهرآباد از کشور خارج کنند، محلی که بیش از سایر جاها منتظرش هستند، محلی که بیش از همه جا تحت نظر است و محلی که کسی تصور نمی کند که او آنقدر دیوانه باشد که بخواهد از آن استفاده کند.
موساد یک ایرانی را پیدا کرده که شبیه شاپور بختیار است، او را آرایش می کنند و با همان آرایش چند بار سوار هواپیمای پاریس می کنند، هیچوقت دستگیر نمی شود و دفعه پنجم پدربزرگم سوار هواپیما شد. در روز موعود یک مامور موساد او را به فرودگاه می رساند، قبلا عده ای دیگر مسلح در محل حضور داشتند تا اگر او شناسایی شد تیراندازی کنند، این طرح ثانوی آنهاست. به مادرم گفته بودند: «وقتی که متعهد می شویم تا آخر می رویم، این شهرت ماست». به این دلیل است که من تا این حد خود را مدیون دولت اسرائیل می دانم، بدون آنها پدربزرگم می مرد.
بابابزرگ با گریم بدلش در صف ایستاده، اما اگر به خود اجازه بدهم که چنین چیزی درباره او بگویم در گمرک یک اشتباه بچه گانه انجام می دهد. وقتی که یک خارجی از ایران خارج می شود، باید پول خروجی بدهد، پدربزرگم بدون توجه به آن  رد می شود. اما او پاسپورتی فرانسوی دارد که اسرائیلی ها بخاطر آشنایی خوب او با فرهنگ و زبان فرانسه این ملیت را برایش انتخاب کرده اند. یک مامور گمرک او را صدا می کند: "آقا شما پول خروجی(tax) را فراموش کردید". پدربزرگ زیر چشمهای ماموران اسرائیلی که آماده دخالت هستند، برمی گردد، پول را می پردازد و با سرعت وارد قسمت پرواز می شود. (ص 42 ).
....
چند روز بعد داوود آلیانس به دیدن ما می آید. پدربزرگم می گوید: «پس آدم ما در انگلیس شما هستید؟». در پیامهایی که موساد به پدربزرگم در زیرشیروانی می فرستاد، آلیانس تحت عنوان "آدم ما در انگلیس" معرفی می شد. آلیانس تائید می کند: «بله، من هستم» و اضافه می کند: «یک کادو برای شما دارم». 2 میلیون فرانک (300000 یورو) در حسابی به نام او در سوئیس واریز کرده بود. 
یک یهودی ایرانی ساده که بدون پول وارد انگلیس شده بود، از راه تجارت منسوجات ثروتمند شده بود و در 2009 ساندی تایمز ثروتش را 408 میلیون پوند انگلیس (495 میلیون یورو) تخمین زد. اسمش را از داوود به دیوید تغییر داد و لقب اشرافی "لرد" را از ملکه دریافت کرد. در اسرائیل یک مرکز تحقیق که به ایران اختصاص دارد، امروز به نام اوست. لرد آلیانس به دوست صمیمی خانواده، خصوصا مادرم تبدیل شد، او بود که شوهر آینده مادرم را معرفی کرد.
بجز 2 میلیون لرد انگلیس، پدربزرگم 50 میلیون فرانک از عبدالله ولیعهد آنزمان و پادشاه کنونی عربستان سعودی گرفت. باید گفت که خمینی رژیم سعودی را فاسد و خائن به اسلام می خواند و طبیعتا سعودی ها از این کار عصبی می شدند. اسرائیلی ها از طریق آلیانس و سعودی ها ناخواسته متحد شده بودند که از تنها مردی که به زعم آنها قادر است رژیم ملاها را سرنگون کند، حمایت مالی کنند. 
با این پول است که پدربزرگ وقتی  به فرانسه آمد، 1000 پوند داشت، حزب جدید نهضت مقاومت ملی ایران را راه انداخت (ص 44).

داود آلیانس، در اسناد آرشیو ملی بریتانیا و نقش او در ارتباط با شاپور بختیار

سایت انقلاب اسلامی در هجرت: در اسناد آرشیو ملی بریتانیا آمده است که داوود آلیانس واسطه شاپور بختیار برای تماس با انگلیسها بوده است:
در همان روز ۲۴ مارس، داوود آلیانس بازرگان و سرمایه گذار مشهور یهودی ایرانی مقیم بریتانیا، در دیداری در نیویورک با آنتونی پارسونز (Anthony Parsons)نماینده دایم بریتانیا در سازمان ملل و سفیر پیشین لندن در تهران درباره ارتباطات بختیار در ایران و آماده شدن مقدمات بازگشت او به ایران ادعا کرد: "بختیار گفت که تماس‌های عالی با ایران دارد. او در تماس با اعضای ارشد تعدادی از کمیته‌ها در ایران و حتی در تماس با آیت الله بهشتی هم هست. شریعتمداری هم آماده است در زمان مناسب به هر کس شانس سرنگونی خمینی را داشته باشد قول همکاری بدهد."
به عقیده پارسونز: "بختیار به این نتیجه رسیده که احساسات ضد خمینی در سراسر ایران در حال گسترش است و لحظه سرنوشت چندان دور نیست. به نظر می‌رسد بختیار پول زیادی برای این عملیات دارد. صحبتهایی درباره فوران نعمت عراقی شده است. آلیانس همچنین گفت که اسراییلی‌ها هم کمک کرده‌اند."
پارسونز در پاسخ به درخواست آلیانس برای حمایت بریتانیا از بختیار گفت: "من در جریان امور ایران نیستم. با این حال برای من به شدت سخت است تصور کنم که در شرایط فعلی بختیار بتواند پیروزمندانه به فرودگاه مهرآباد و کشورش بازگردد."
در این دیدار آلیانس نتوانست قول همکاری بریتانیا با بختیار را از پارسونز بگیرد. در همین ارتباط، روز ۱۹ ژوئن/ ۲۹ خرداد، دیوید میرز رییس بخش خاورمیانه وزارت خارجه بریتانیا به درخواست اضطراری آلیانس با او دیدار کرد. این دیدار به دنبال دیدار بختیار با آلیانس صورت گرفت.
به گفته آلیانس: "بختیار اکنون در پول غلت می‌زند و آماده اقدام است. او یک سازمان در ایران و سه ایستگاه رادیویی دارد، یکی به صورت سیار مستقر و فعال در اطراف تهران، یکی در عراق و یکی جایی دیگر." میرز توضیح می‌دهد که رسانه‌های آمریکایی‌ها این رادیو را به اویسی نسبت می‌دهند.
در ادامه، آلیانس از طرف بختیار از میرز پرسید: "بختیار می‌خواهد بداند که موضع بریتانیا چیست؟ او از آمریکایی‌ها دست کشیده و آن‌ها را احمق و بی ربط می‌داند. ولی بریتانیایی‌ها عاقل‌ترند."
آلیانس به میرز توضیح داد که به بختیار گفته، حمایت بریتانیا از او "بوسه مرگ" است. بختیار ضمن تایید نظر آلیانس گفته بود که مقامات لندن باید نقشه‌ای داشته باشد، چرا که آن‌ها زیرک‌تر از آن هستند که بنشینند و اجازه دهند ایران به دست کمونیست‌ها بیفتد. او فقط یک تضمین حمایتی برای آغاز کار می‌خواهد و این امر مغایرتی با برنامه‌های لندن نخواهد داشت.
میرز ضمن تایید دیدگاه آلیانس درباره بوسه مرگ پاسخ داد: "ایرانیان همواره در قابلیت بریتانیا در دخالت در امور ایران اغراق می‌کنند. به نظر من، پس از تغییرات بنیادی در ایران، غیرواقع بینانه خواهد بود اگر تصور شود که بریتانیا هنز در صحنه آن کشور نفوذ دارد."
دیپلمات بریتانیایی افزود: "زمانی که از هم جدا می‌شدیم، آلیانس مجددا به نکته بوسه مرگ اشاره کرد و از من پرسید: اگر بختیار برای کسب محبوبیت در بین تندروان ایرانی به بریتانیا حمله کند، موضع حکومت علیاحضرت ملکه چه خواهد بود؟ آیا شما این اقدام را تایید می‌کنید؟ من گفتم بختیار باید خودش انتخاب بکند. ولی فکر می‌کنم چنین اقدامی از سوی بختیار، هم از سوی بریتانیا و هم از سوی ایرانیان به فرصت طلبی تعبیر خواهد شد."
از زمان اوج گیری انقلاب در سال ۱۹۷۸، اندرو ویتلی (Andrew Whitley) نویسنده و روزنامه نگار انگلیسی که در آن زمان، گزارشگر روزنامه فایننشال تایمز در تهران بود، معمولا از او به عنوان یکی از افراد طرف مشورت وزارت خارجه بریتانیا در مساله ایران نظر خواسته می‌شد.
در دیدار ویتلی با استیون لمپورت از مسئولان بخش خاورمیانه وزارت خارجه، در ۲۵ ژوئن ۱۹۸۰/ ۴ تیر ۱۳۵۹ مسایل مختلف ایران به ویژه وضعیت اپوزیسیون مورد بحث و بررسی قرار گرفت.
به عقیده ویتلی، وجود سه رادیو صدای آزاد ایران (متعلق به ارتشبد غلامعلی اویسی)، رادیو ایران (متعلق به شاپور بختیار) و یک مورد جدید به نام رادیو وطن (از قاهره) تاثیر زیادی در ایران داشتند. بر اساس این گزارش، رادیو وطن "به احتمال قریب به یقین توسط آمریکایی‌ها حمایت مالی می‌شود."
ویتلی همچنین از انجام یک نشست هماهنگی مخالفان حکومت ایران در لندن در منزل جولین ایمری خبر داد. در این نشست، ارتشبد فریدون جم، ارتشبد اویسی و پرویز ثابتی مدیر کل سابق ساواک شرکت داشتند. احتمالا این همان نشستی است که در بالا به آن اشاره شد.
در ادامه این گزارش همچنین از احتمال حمایت عراق، سعودی و کشورهای خلیج [فارس] از فعالیتهای اپوزیسیون خارج از کشور سخن گفته شده است.
در همین ارتباط، پیتر تمپل موریس (Peter Temple-Morris) عضو ارشد حزب محافظه کار در پارلمان بریتانیا و داماد خواهر اسدالله علم به همراه جولیان ایمری، پس از دیداری طولانی و جداگانه با اویسی و بختیار در پاریس، گزارشی از این دیدار را در تاریخ ۳۰ ژوئن/ ۹ تیر برای وزارت خارجه کشورش ارسال کردند. این گزارش به قلم ایمری است. گفتنی است که این دیدارها در فاصله‌ای کمتر از دو هفته قبل از شکست کودتای نوژه صورت گرفته بود.
منبع: مجید تفرشی - بازتاب مسائل داخلی ایران در اسناد آرشیو ملی بریتانیا (۴) – اختصاصی “زمانه (http://www.radiozamaneh.com/30791)

کدام دولتها و کدام اشخاص به شاپور بختیار کمک کرده اند - از زبان منوچهر رزم آرا، وزیر بهداری بختیار
دکتر رزم آرا: انگولکها، تحریکها که بر علیه عراق و صدام حسین شد، از ایران شروع شد. در حقیقت، صدور انقلاب اسلامی بود، در نتیجه، خطری که عراق و کلیه کشورهای اسلامی عرب پیدا کرده بودند، باعث شد که اینها با دکتر بختیار نزدیک بشوند. من اینرا پرده پوشی نمی کنم. اینها کمکهای بسیار، بسیار ارزشمند و بسیار قابل توجه ای به بختیار کرده اند. بختیار در جیبش از ایران که آمد بیرون، دیناری پول نداشت. تهمتی که به بختیار می زنند، اینست. این آمد، رفت با صدام حسین ساخت که به ایران حمله بکنند. این نیست. بختیار با برادر صدام حسین که به دارش زدند، می آمد اینجا به دیدار بختیار.
بختیار به او گفته بود به پرزیدنت صدام حسین بگوئید غلط است. مملکتی که در انقلاب است، هر حمله ای بهش شود، ایرانیها که خیلی ناسیونالیست هستند، این کار را نکنید. البته، بختیار یک رادیو در قاهره داشت، یک رادیو هم در بغداد.
آقای اوستا: آقای دکتر، در یک سفر در سعودی که شما رفته بودید، پادشاه عربستان چمدان دلار به همه کادو داده بود. دکتر رزمارا چمدان را نگرفته است!
دکتر رزم آرا: بله، چمدان را دادم به دکتر بختیار. تمام وزرا بختیار که پنج تا بودیم - سبک عربها اینطوری است که هر کسی که می آید، اینطور کادو می دهند-، قرار شد و همچنین دکتر بختیار - گفتیم به فرض که اینها را حمل می کنیم، پلیس فرودگاه فرانسه، می گیرند- قرار شد - پرنس سعودی که مهماندار بود، همین که حالا پادشاه است، آنموقع ولیعهد و نخست وزیر عربستان بود، اینها را  گرفتند و فرستادند به سوئیس به حساب مقاومت ملی.
آقای اوستا: سامسونت پر دلار بود که به خود شما داده بود. آن موقع در شرایط سختی در پاریس زندگی می کردید.
دکتر رزم آرا: مرتب در بخشهای رئآنیماسیون می رفتم کار می کردم. تا مطبم راه بیفتد. مطب که از امروز به فردا راه نمی افتد. آنهم در مملکت پاریس! ما در قصری که در ریاض بود، ما را جا داده بودند، من سویتم کنار سویت دکتر بختیار بود. روزی که ما را بردند به جده، از جده به مکه، صبح آمدم بیرون، دیدم که در سویت من، در دفترش، یک سامسونیت است. در سامسونت را باز کردم، دیدم یک اسکناسها سبز، سبز است
آقای اوستا: دلار! عین فیلمها شده بود، آقای دکتر!
دکتر رزم آرا: اول خیال کردم از این کاغذی است برای مدل. نگاه کردم، دیدم، نه دلار است! بستم و رفتم در سویت بختیار. گفتم شاپور خان، من در سئویت یک سامسونیت پر از دلار پیدا کردم. گفت:«منوچهر، چرا از این حرفها می زنی! گفتم نگو، برای خودت هم گذاشتند اما حجم مال تو دو برابر است!
آقای اوستا: آقای دکتر، یک نکته دیگر که خیلی جالب است از زبان شما بشنویم، علیرغم کمک ها که از عراق و کشورهای منطقه گرفته است
دکتر رزم آرا: کمکها که به بختیار شد، به شما بگویم: اول کسی که به دکتر بختیار کمک کرد، شادروان نصرالله رشیدیان بود، 500000 دلار داد. والاحضرت اشرف، نمی دانم 500 یا 700000 دلار داد، خیامی بود، 700000 دلار، عربستان سعودی 3-4 میلیون دلار- که یک موردش را به شما گفتم- عراق 60 میلیون دلار، کویت یا قطر هم داد. این صورت کلیه پولها ئیست که به دکتر بختیار دادند. و بختیار تمام اینها را خرج کرد. پیش از 500 نفر، تمام بازماندگان افسران در قیام شاهرخی کشته شده بودند، سالها اینجا به آنها پول می داد. 150 دانشجویان ایرانی در ترکیه، در استامبول تحصیل می کردند، به شهادت آقای شرفشاهی، بیش از 50 نفر از افسرهای در لس آنجلس، دو سه بار وقتی شادروان تیمسار بهرام آریانا مریض شده بود، که ایشان چیزی نداشت. دو مرتبه من را فرستاد صورت حسابها 200000 فرانک را من دادم.
آقای اوستا: بختیار روز آخر، هیچی نداشت.
بله، آفائی که خیلی پرفسورانه صحبت می کند، من را مسخره کردند، آقای کورش رادمنش، که اگر دکتر بختیار مدیریت داشت. نه دکتر بختیار مدیریت داشت، ولی یک قلم 15 میلیون دلار اسلحه که خریده بود برای قیام شاهرخی، روی همین خیانتها که شد، اسلحه عوض اینکه تحویل آنجا داده شود، تحویل مجاهدین افغانستان شد!...

جرمی ریج‌وی، کارمند سابق شرکت امنیتی خصوصی بلک‌واتر روز پنجشنبه به دادگاه گفت او هیچ عراقی را که به سوی آنها با اسلحه نشانه رفته باشد مشاهده نکرده



شرکت بلک‌واتر که در کارولینای شمالی مستقر است و همچنان به خدمات امنیتی از قبیل محافظت از افراد؛ نگهبانی از ساختمان‌ها و محلات؛ و کنترل اماکن از طریق دوربین‌های مداربسته ادامه می‌دهد
یکی از پنج مامور امنیتی شرکت خصوصی بلک‌واتر که پس از حادثه کشتار مردم عراق در سال ۲۰۰۷ بازداشت شدند می‌گوید او هیچ تهدیدی از سوی رهگذران و مردم حاضر در خیابان مشاهده نکرده بود که موجب گشودن آتش از سوی او و هم‌قطارانش شود.
جرمی ریج‌وی، کارمند سابق شرکت امنیتی خصوصی بلک‌واتر روز پنجشنبه به دادگاه گفت او هیچ عراقی را که به سوی آنها با اسلحه نشانه رفته باشد مشاهده نکرده و هیچ صدایی ناشی تیراندازی با اسلحه کلاشنیکف نشنیده است.
دیگر بلک‌واتر بروی مردم آتش گشودند، عراقی‌ها برای نجات جان خود هر کدام به سویی می‌گریختند و هیچ یک از آنها به سوی کاروانی که ماموران بلک‌واتر از آن حفاظت می‌کردند نیامده بوده است.
کلیککشتارسال ۲۰۰۷ باعث شد پارلمان عراق مصونیت از تعقیب قانونی شرکت‌های خصوصی خدمات امنیتی را لغو کند و شرایطی را برای ادامه فعالیت ها آنها تحت مجوز کار معرفی کند.
پس از این واقعه که به مرگ ۱۷ عراقی منجر شد، پنج نفر از ماموران شرکت بلک واتر رسما متهم به ارتکاب قتل شدند.
جرمی ریج‌وی پس از این واقعه در دادگاه به قتل‌عام محکوم شد و همچون دیگر همکارانش به تحمل ۳۰ سال زندان محکوم شد. یکی از این پنج مامور هم به قتل عمد از نوع درجه اول محکوم شد.
در آن هنگام، این واقعه باعث بروز خشونت‌هایی گسترده در عراق شد و به بحث‌هایی درباره نقش شرکت‌های امنیتی خصوصی در عراق که آمریکا به شدت به آنها متکی بود، منجر شد.
شرکت بلک‌واتر که در کارولینای شمالی مستقر است و همچنان به خدمات امنیتی از قبیل محافظت از افراد؛ نگهبانی از ساختمان‌ها و محلات؛ و کنترل اماکن از طریق دوربین‌های مداربسته ادامه می‌دهد، یکی از اولین شرکت‌های امنیتی خصوصی بود که پس از سرنگونی دولت صدام حسین در عراق آغاز به کار کرد.
این شرکت در عراق نیروهای امنیتی در اختیار دیپلمات‌های آمریکا و دیگر کشورهای جهان قرار می‌داد.
دو سال پس از این واقعه روزنامه نیویورک تایمز از همکاری تنگاتنگ سازمان سیا و بلک واتر پرده برداشت و نوشت در حد فاصل سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۶ همکاری میان سیا و بلک‌واتر به حدی بوده که در مواردی مرزهای اداری میان این بخش دولتی و شرکت خصوصی بلک‌واتر تفکیک ناپذیر شده بوده است.

۱۳۹۳ مرداد ۷, سه‌شنبه

تولد نوزادمعتادکناراتوبان های تهران


مگرمی توان نسبت به این گزارش کوتاه تصویری تولد نوزادمعتادکناراتوبان های تهران بی تفاوت بود وپس از دیدن تصاویروخواندن این گزارش سئوال نکرد دلیل این شرایط اسفبار تحمیلی چیست؟ یا اینکه سئوال نکرد چند سال است مبارزه با قاچاقچیان موادمخدر و معتادین می شود؟ چرا نتیجه ی این مبارزه منجر به چنین گزارش و صحنه هایی شده است؟ عامل اعتیاددرجامعه چیست؟به ویژه اینکه دراین گزارش اشاره شده است حدود یک ماه قبل بدلیل فقر مالی و بی خانمانی پدر ومادر، نوزادی درکنار یکی ازاتوبان های تهران چشم به جهان گشود. یعنی اینکه اذعان شده که فقرمالی می تواندیکی ازدلایل گرایش به اعتیادباشد . بدون شک بیکاری هم مکمل  وهمزاد فقرمی باشد. مشخص است تبعیض و بی عدالتی و فاصله ی طبقاتی وعدم امکان تفریحات سالم همراه باسرکوب و سانسور و فرهنگ خرافاتی و آلوده و تشریفاتی و... اجتماعی و روابط نا سالم خانوادگی  هم دراین مقوله بی تأثیرنیست. برای اینکه پدیده ی اعتیادنه ژنتیکی که اکتسابی است .زیرا کسی معتادیاتن فروش متولد نمی شود چون جامعه و روابط وفرهنگ و آموزش ناسالم است که چنین تولیداتی دارد.همچنین سئوال است جرم وگناه این کودک چیست که ازپدرومادر معتاد متولد وبه چنین سرنوشت شومی دچار شده است؟ مگرجرم این نوزادجزاین است که دریک کشور ثروتمند ولی خانواده معتاد ومحروم متولدشده که  ازصدرتاذیل آن آلوده به فساداست وعوامفریبی و وارونه گویی و دین فروشی اساس سیاست کشورداری حاکمانش می باشد؟
بهرحال یکی نیست از رهبر و سایرمسئولان رژیم نامشروع ولایت فقیه سئوال کندشما که این روزهاازموضع ضداسراییلی ودفاع تبلیغاتی از ساکنین نوار غزه حنجره پاره می کنیدچرا در بغل گوش تان درکنار اتوبان تهران توجه ندارید که چه می گذرد. یازحمت به خودتان نمی دهیدتا بگویید دلیل اعتیادخانمان برافکن در جامعه چیست؟ بعلاوه حامیان داخلی وبرون مرزی چنین رژیمی به خصوص درشبکه های مجازی در این مورد اینان چه پاسخی دارند؟
2
 
نوزاد معتادی که چندی پیش در یکی از اتوبان های تهران به دنیا آمد همچنان هویت حقوقی نداردنوزادی معتاد به هروئین از پدر و مادر معتاد به هروئین حدود یک ماه قبل بدلیل فقر مالی و بی خانمانی پدر و مادر کنار یکی از اتوبانهای تهران چشم به جهان گشود. این نوزاد هویت حقوقی ندارد و همچنان بلا تکلیف روزگار سپری می کند. میلاد علایی عکاس مهر از این خانواده عکاسی کرده است.

نبرد تصاویر دروغین از درگیری اسراییل و غزه ادامه دارد: این بار «سربازهای اسراییلی گریم شده‌اند نه زخمی»

نبرد تصاویر دروغین از درگیری اسراییل و غزه ادامه دارد: این بار «سربازهای اسراییلی گریم شده‌اند نه زخمی»


یک سری از تصاویر طی روزهای اخیر در شبکه های اجتماعی منتشر شده و پیام آنها این است که اسراییل درحال فریب دنیاست، اسراییل در حالی که مدعی است سربازانش زخمی شده اند اما در واقع آنها گریم شده اند.


اما به نظر میرسد این تصاویر هیچ وقت به عنوان سربازان اسراییلی زخمی شده در درگیری بین غزه و اسراییل منتشر نشده اند، حتی برخی آنها اساسا در گوشه دیگری از دنیا گرفته شده اند.


در این تصاویر سربازهای اسراییلی دیده میشوند ما این تصاویر متعلق به مقاله ای که در اوت سال 2012 منتشر شده و به نقش زنان در ارتش اسراییل پرداخته است، در این عکس به موضوع حقوق زنان در بخش پزشکی و کمک های اولیه پرداخته اند. این تصویر هزاران بار طی روزهای اخیر در شبکه های اجتماعی منتشر شده است.



این عکس اخیر اساسا هیچ ربطی به اسراییل ندارد. این عکس برای اولین بار در یک سایت با موضوع جلوه های ویژه در سینما منتشر شده است.


عکس زیر نیز هیچ ربطی به مسایل جاری اسراییل ندارد این عکس هم آوریل گذشته در مجله با موضوع جلوه های ویژه منتشر شده.

 
این عکس نیز در سال 2010 توسط یک نوجوان منتشر شده، ادم استنفرد که به عنوان دستیار در یک کارگاه گریم حضور یافته این عکس را در وبلاگ خود منتشر کرده است.
از ابتدای درگیری بین اسراییل و غزه، تصاویر و ویدئوهای غیر واقعی زیادی از سوی هر دو طرف منتشر شده است.
 
شرکت کننده

'بیش از صد نفر در حملات تازه اسرائیل به غزه کشته شدند'

'بیش از صد نفر در حملات تازه اسرائیل به غزه کشته شدند'

چاپ مطلب
منابع فلسطینی می‌گویند از دوشنبه شب (۲۸ ژوئیه) و هم‌زمان با افزایش حملات اسرائیل به غزه، بیش از ۱۰۰ نفر کشته شده‌اند.

ختنه دختران

ختنه دختران

ختنه دختران

ذات سانسورچى


گنبد آهنین اسراییل را دزدیدند سرقت تکنولوژی گنبد آهنین اسراییل توسط چینی‌ها

گنبد آهنین اسراییل را دزدیدند

سرقت تکنولوژی گنبد آهنین اسراییل توسط چینی‌ها

اطلاعات مربوط به سیستم دفاع هوایی معروف اسراییل توسط یک گروه از هکرهای چینی دزدیده شده است. این گروه پیش‌تر به اطلاعات نظامی ایالات متحده دست یافته بودند.
اعضای یک گروه هکری چینی که پیش‌تر به سرقت اطلاعات نظامی آمریکا متهم شده بودند، با اتهامی تازه روبه‌رو هستند. گفته شده که آنان اطلاعات مربوط به گنبد آهنین، سیستم دفاع هوایی معروف اسراییل را با نفوذ به سیستم‌ شرکت‌های فن‌آوری دفاعی این کشور، سرقت کرده‌اند.

غزه بار دیگر شعله ور شد, کشته شدن 10 فلسطینی از جمله 8 کودک


غزه بار دیگر شعله ور شد, کشته شدن 10 فلسطینی از جمله 8 کودک

!نشست توجیهی فروغ جاویدان ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید!هنوز هم ازجمله دلائل عملیات فروغ بهم زدن میز استعمار و ارتجاع و جلوگیری از استحاله رژیم ‌عنوان می‌شود.

نشست توجیهی فروغ جاویدان

۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید

کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است، چون فقط یک ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند، به طور مثال بغداد تا مرز ایران ۱۸۰ کیلومتر فاصله دارد و در طول ۸ سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است، و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده است اما می‌خواهیم برویم تهران را بگیریم.
خوب، چه میشه کرد دیگه. بعضی وقت‌ها این طور پیش میاد دیگه.
از سخنان مسعود رجوی در نشست توجیهی عملیات فروغ جاویدان (جمعه ۳۱ تیر سال ۶۷) سال‌های سال گذشته و برادر فتح‌الله و کاک صالح و محمود قائم شهر… و خیلی‌های دیگر که در آن جمع حاضر بودند به میهمانی خاک رفته‌اند.
حق بود پیش‌ از آن که گرد و غبار زمانه برآن بنشیند، بی کم و کاست (و نه با گزیده‌سازی‌های دلخواه) منتشر می‌شد اما نشد و جای آن را شور و فتور و مدح و ثنا گرفت.

گفته می‌شود فرماندهان عملیات فروغ پیش از نشست توجیهی عصر روز جمعه ۱۳۶۷/۴/۳۱، جلسه جداگانه‌ای با مسئول اول مجاهدین داشته‌اند.
پرسش و پاسخ های آن نشست + مباحثاتی که رهبری مجاهدین در مورد عملیات، با مقامات حزب بعث عراق داشتند، استقبال یا عدم استقبال آنان و مواردی که روی آن توافق شد یا نشد، همه می‌تواند تصویر کامل‌تری از فروغ ارائه دهد ولی متاسفانه بعد از اینهمه سال مردم ستمدیده ایران از آن چیزی نمی‌دانند.

هنوز هم ازجمله دلائل عملیات فروغ بهم زدن میز استعمار و ارتجاع و جلوگیری از استحاله رژیم ‌عنوان می‌شود.
مگر (از نظر مجاهدین) اصلا این رژیم استحاله پذیر بود که بخواهند مانع استحاله آن بشوند و میز را بهم بزنند؟ و مگر قرار بود بر خلاف ضرب المثل عربی «الافاعی لا یولد الحمامه» افعی کبوتر بزآید؟

بعدها گفته شد و هنوز هم تکرار می‌شود: «دلیل اصلی پذیرش قطعنامه ۵۹۸، ارتش آزادیبخش ملی بود.»
نزدیک به ۳۰ سال است که از پذیرش قطعنامه می‌گذرد و دندان زمان گره‌ها را باز کرده‌است. کدام سند گزاره فوق را تأئید می‌کند؟
نامه (پیش‌تر محرمانه) آیت‌الله خمینی در مورد دلائل پذیرش آتش‌بس هم در دسترس است و می‌بینیم هیچ اشاره‌ای (حتی با ایما و اشاره) موضوع فوق را تأئید نمی‌کند.
نشست عصر روز جمعه ۳۱/۴/۱۳۶۷
(سه روز قبل از شروع عملیات فروغ جاویدان)
سرفصل‌ها برگرفته از خود متن است.
وقت آن رسیده است که به ایران برویم
مسعود رجوی: …کارهای بزرگی در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم که «اول مهران، بعداً تهران»؟
(ولوله در جمعیت و شعار امروز مهران، فردا تهران)
پس از ساکت شدن جمعیت، مسعود به جلوی نقشه ایران رفت و گفت:
دیگر وقت آن رسیده است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود.
(شور و ولوله در میان جمعیت)
البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقه‌ای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم. البته نام آن را با عنایت به نام پیامبر اسلام «فروغ جاویدان» گذارده‌ایم. (صلوات حضار) و عملیات را به اسم امام حسین آغاز خواهیم کرد. چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم. گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید.
(مسعود رجوی با چوب‌دستی از سمت چپ نقشه قصر شیرین، کرمانشاه و تهران را نشان می‌دهد)
همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظه‌ها ـ حتی کوچکترین لحظه‌ها ـ باید استفاده کرد. نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهیم زیرا در این عملیات لحظه‌ها تعیین کننده و سرنوشت سازند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان ‌آن را ول کنیم و برگردیم؟
این عملیات باید در عرض ۲یا ۳ روز انجام شود. چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد، چون اصلاً به فکرش هم نمی‌رسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالاً نمی‌تواند هیچ عکس‌العمل مؤثری انجام بدهد. البته در عملیات چلچراغ از شما خواستم که سرعت‌تان در آن حد باشد. پس از جریان عملیات چلچراغ با فرماندهان نشستیم و به جمع‌بندی و بررسی پرداختیم که عملیات بعدی چه باشد؟
پس از بحث و بررسی‌های زیاد دیدیم در عملیات قبلی که مهران بوده است و از مشکل‌ترین عملیات‌های مرزی بود، بعد از گرفتن ستاد لشگر می‌توانستیم جلوتر برویم و هیچ نیرویی هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اینکه همیشه در عملیات‌ها به صورت تصاعدی عمل کرده‌اید، یعنی وسعت هر عملیات‌تان ازقبلی بیشتر بوده است آفتاب از پیرانشهر وسیع‌تر و مهران از آفتاب ـ حالا باید این عملیات هم نسبت به چلچراغ تفاوت کیفی داشته باشد. بنابراین فکر کردیم که در عملیات بعدی ـ هر چه که باشد ـ حداقل این است که باید یک مرکز استان را بگیریم. در این صورت مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان ‌آن را ول کنیم و برگردیم؟
خوب، یا هما‌ن‌جا می‌مانیم، یا به طرف تهران حرکت می‌کنیم. ولی باز در مقایسه با کار قبلی دیدیم استان خیلی کم و کوچک است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما یکراست می‌رویم و تهران را می‌گیریم
آخر شما دیگر بچه نیستید که بروید یک شهر را بگیرید، اگر بخواهید وسیع‌تر از عملیات‌‌های قبلی عمل کنید هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید
(شور و شوق رزمندگان و کف‌زدن…)
البته یک سری می‌گفتند برویم اهواز را بگیریم و یک سری می‌گفتند برویم کرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فکر کردیم و دیدیم باید از طریق کرمانشاه برویم. زیرا اولاً تا حدودی وضع و شرایط مسیری که انتخاب کرده‌ایم نسبت به قبل مناسب‌تر و بهتر است، چون عراق تا قصر شیرین و سرپل‌ذهاب پیش رفته است و این بار نیاز به خط‌شکنی نداریم و به راحتی می‌توانیم تا کرمانشاه برویم. ثانیاً نزدیکترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران کرمانشاه ‌است.
از آن به بعد براساس تقسیمات انجام شده ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید. البته روی لشگر ۸۴ و ۸۸ شناسایی انجام داده‌ایم.
اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت از طرف ایران پیش نمی‌آمد شاید فقط در همان‌جا (کرمانشاه) عمل می‌کردیم ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده است و ما یکراست می‌رویم و تهران را می‌گیریم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم
باید بدانید که ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می‌خواستیم آن را دیرتر انجام دهیم اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد، یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه آن را زودتر انجام دهیم.

تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حسّاس و مشکلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت. زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم.
پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم.

اگر ما به تحلیل‌هایی که در مورد رژیم داشته‌ایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده‌است. ما در تحلیل جنگ گفتیم که رژیم در مُنتهای ضعف، حاضر به توقف جنگ می‌شود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کارش را یکسره کنیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد
رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی‌تواند نیروی جبهه را تأمین کند، مثلاً عراق در همین چند عملیاتی که کرده است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هر چه خواسته جلو رفته‌است. «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطه دیگر را با چند ساعت جنگ بازپس گرفته‌است.

ملّت دیگر از جنگ خسته شده‌‌اند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمی‌آید. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگیر کرده‌اند و به جبهه فرستاده‌اند و میلی به جنگیدن ندارند.
تمام لشکرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین‌المللی قرار دارد.
البته در عملیات چلچراغ یک نفر به کمک شما آمد و آن حضرت علی بود که به شما کمک کرد و این بار هم حضرت محمد و امام حسین به کمک شما می‌آیند و شما باید به اندازه چندین نفر کار کنید و سختی را تحمل کنید.
البته در این چند روز که اعلام آماده باش بود شما خیلی کار کردید و کار یکی یا دو ماه را در ۳ روز کرده‌اید. از حالا باید همگی آماده باشید که هر وقت گفتیم حرکت می‌کنیم آماده باشید. شاید سازمان ۲۵ سال پیش به وجود آمد تا در چنین روزی به چنین کاری دست بزند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است
ما از طرف قصرشیرین می‌رویم. در آنجا لشگر ۸۱ با عراق درگیر است، لشگر ۵۸ و لشگر ۸۸ در سومار درگیر هستند، لشگر ۶۴ در پیرانشهر است و تنها امکان دارد لشگر ۲۸ در راه به استقبال ما بیاید.
[در اینجا مسعود فردی را از میان جمعیت صدا می‌زند و از او می‌پرسد:]
اگر لشکر سنندج بیاید چه کار می‌کنی؟
ــ نمی‌آید.
مسعود رجوی: نگو نمی‌آید، بگو اگر آمد داغانش می‌کنیم. (با اشاره به نقشه)

کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است، چون فقط یک ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند، به طور مثال بغداد تا مرز ایران ۱۸۰ کیلومتر فاصله دارد و در طول ۸ سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است، و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده است اما می‌خواهیم برویم تهران را بگیریم.
خوب، چه میشه کرد دیگه. بعضی وقت‌ها این طور پیش میاد دیگه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم
ما به ترتیب به قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلام‌آباد و بعد کرمانشاه می‌رویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج، و بالاخره تهران.
(شور و احساسات شدید در میان جمعیت)
ابتدا از محور قصرشرین که در دست عراق است وارد می‌شویم و تا سرپل ذهاب می‌رویم، البته از طریق جاده آسفالته.
بعد کرند و اسلام‌آباد را توسط یک لشگر که فرمانده آن احمد واقف [مهدی براعی] است.
پس از فتح اسلام‌آباد، یک تیپ در کرند و ۲ تیپ در اسلام‌آباد مستقر می‌شوند، که در ضمن راه ورودی شهر را نیز تحت کنترل می‌گیرند. اسم عملّیات این محور را به نام «حنیف» نامگذاری کرده‌ایم. بعد از اسلام‌آباد به سمت کرمانشاه حرکت می‌کنیم، که اسم این عملیات «سعید محسن» است و دو لشکر به مسئولیت صالح [ابراهیم ذاکری] در کرمانشاه عمل می‌کنند. صالح، آماده‌ای؟
صالح: بله.
مسعود رجوی: مسئولین همه آماده‌اند؟
صالح: بله.
مسعود رجوی: شما قرار شد به کجا بروید؟
صالح: کرمانشاه. تقسیم‌بندی هم شده است که تیپ‌ها باید در کدام نقاط متمرکز شوند. تیپ… به سراغ صدا و سیما می‌رود، تیپ…. به سراغ زندان دیزل‌آباد می‌رود و زندانیان را آزاد می‌کند و آنهایی را که می‌خواهند مسلح می‌کند، و تیپ… سپا ه بعثت و قرارگاه نجف را می‌گیرد و به همین ترتیب جعفر [جلال منتظمی]، راه ورودی کرمانشاه، تیپ افسانه، پادگان نزدیک آن، و تیپ جلیل [مهدی مددی] دروازه خروجی کرمانشاه را به اضافه هوانیروز دارند. البته مردم را می‌فرستیم که زندانیان دیزل‌آباد را آزاد کنند.
مسعود رجوی: اول شهر را بگیرید، بعد زندان را، چون تصرّف شهر مهم‌تر است. ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم.
این تیپ‌ها در کرمانشاه مستقر می‌شوند و ۲ تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حرکت می‌کنند. نام عملیات محور همدان را به نام «بدیع‌زادگان» گذاشته‌ایم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند
محمود قائم‌شهر [محمود مهدوی] آماده‌ای؟
محمود: بله.
مسعود رجوی: می‌دانی باید به کجا بروید و چه هدف‌هایی را در شهر در دست بگیرید؟
محمود: بله، همدان.
مسعود رجوی: بعد از آنکه به همدان رسیدید و مستقر شدید یکی از تیپ‌های زیر نظر خودت را برای کمک به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش کنید و به مردم اعلام کنید که ما داریم می‌آییم.
محمود: باشد.
مسعود رجوی: رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیماها نتوانند درست کار کنند. از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید، هر سه ساعت به سه ساعت دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد.
نادر [حسن نظام‌الملکی]، از لحاظ پوشش هوایی چطوری؟
نادر: در دست ماست و می‌‌توانیم کنترل کنیم.
مسعود رجوی: اگر هواپیمایی بخواهد از نوژه بلند شود چه کار می‌کنید؟
نادر: می‌زنیم. اگر چیزی بخواهد پرواز کند کلا فرودگاه را می‌زنیم.
مسعود رجوی: کاملاً مطمئن هستید؟
نادر: بله، ‌می‌‌توانیم.
مسعود رجوی: علاوه بر آن ضّدهوایی و موشک سام هفت هم که داریم؟
نادر: بله، داریم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود
مسعود رجوی: فتح‌الله [مهدی افتخاری]، تو می‌روی قزوین و تاکستان را می‌گیری. یکی از هدف‌ها علاوه بر مراکز سپاه،‌ لشگر ۱۶ قزوین است. پس از خلع سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آنجا مستقر می‌شوی و وقتی مسقر شدی یکی از تیپ‌های خود را به کمک تهران بفرست چون در آنجا نیاز هست. پس از آن ۲ تیپ راهی تاکستان شده و در ‌آنجا مستقر می‌شود و پشت سر آن منوچهر [فرهاد الفت] با یک لشگر راهی کرج می‌شود و آنجا را تصرف می‌کند. البته نام عملیات محورهای قزوین و تاکستان را به نام «سردار» نام گذارده‌ایم. پس از آن ۴ لشگر و ۲ تیپ تحت نام کلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران می‌شوند که مهدی ابریشمچی هم معاون او در این عملیات است.
ضمناً اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیک گفتم که یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود.
علت اینکه این اسم «سیمرغ» را انتخاب کردم حرف همان روز است.
[شور و احساسات زیاد در میان جمعیت]
مریم: چرا این اسم را گذاشتی؟
مسعود رجوی: می‌بخشید که بدون مشورت جناب‌عالی این اسم را گذاشتم.
در آنجا تیپ لیلا فروگاه مهرآباد، تیپ… سلطنت‌آباد، تیپ فرهاد صدا و سیما، تیپ فرشید زندان اوین، تیپ… مراکز سپاه، تیپ… نخست‌وزیری، تیپ… مجلس شورا، تیپ… ستاد ارتش، و تیپ کاظم [حسین ابریشمچی] در جماران عمل می‌کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند
هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون‌ها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشین‌ها به صورت ستون حرکت می‌کنند.

البته این عملیات را دو عامل درجه یک تهدید می‌کند، یکی اینکه از طرف رژیم خمینی از طریق هواپیما مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روی جاده همه به یک ستون حرکت می‌کنیم، ثانیاً چون صف ماشین‌ها خیلی طولانی است اگر ماشین‌هایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن، همه ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج کرد و از ماشین زاپاس استفاده کرد و یا کلّاً آن را از دور خارج کرد و معّطل آن نشد. در ضمن هیچ ماشینی حق سبقت گرفتن از جلویی را ندارد و همین طور حق عقب‌افتادن را هم ندارد. هر جا که رسیدید سر راه جاده‌ها را باز کنید. تیپ‌های مأمور در شهر مأمور تأمین جاده‌های آن شهر می‌باشند و هر تیپ با رسیدن به آن شهر وارد آن شده و بقیه ستون بلافاصله به حرکت خود ادامه می‌دهند. ضمناً اگر اسیر شدید راجع به خط سیر عملیات که از کدام جاده و از کدام شهرهاست، چیزی نگویید و بگویید که عملیات قرار بود تا همین جا باشد.

(رو به محمود قائم‌شهر):
محمود، خوب فهمیدی که باید به کجا بروی؟ یک‌دفعه به قائم‌شهر نروی، تو اول به همدان برو، کار و مسئولیت خودت را انجام بده، [با طنز و شوخی]
بعداً که به تهران آمدی مازندران را به تو می‌‌دهم.
[خطاب به محمد‌علی جابرزاده با حالت شوخی]
قاسم حیف که مردم اصفهان بی‌بخارند و الّا یک تیپ را هم به تو می‌دادم که به اصفهان برویم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده‌است
[مسعود، فرمانده محور تهران را صدا می‌کند و او پای میکروفون می‌‌آید از او پرسید:]
وضعیت چطور است؟
محمود عطایی: خوب است با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده‌است.
ماشین‌ها آماده است، مهمات بارگیری شده، و تیپ‌ها تا حدودی توجیه شده‌اند و تا رسیدن به شهرها بهداری هم آمادگی لازم را دارد و هیچ‌گونه نگرانی وجود ندارد. در لابه‌لای ستون تعمیرکار سیّار و فیلمبردار سیّار هم در حال حرکت هستند.

مسعود رجوی: در این عملیات مردم به حمایت از ما بر می‌خیزند. کسانی که حاضرند با ما بیایند را از پادگان‌ها و مراکز سپاه مسلح کنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آنها را با خودتان ببرید. در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی درب زندان‌ها که باز شود آنها هم با ما هستند و با ما خواهند آمد. نیروهای زندان بالقوه با ما هستند.
البته هر جا رفتید اگر مردم آن‌جا تسلیم شدند که کاری با آنها ندارید و اگر جنگیدند با آنها بجنگید، و هر جا رسیدید از مردم کمک بگیرید و کارها را به خود مردم بدهید و از این نترسید که مردم اسلحه‌دار می‌شوند و چه خواهد شد.
محمود، ‌وقتی که تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده‌است.
سلام من را به ساکنین آنجا می‌رسانی و اگر مردم آ‌نجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگه‌دار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم.

[خطاب به محمد‌علی توحیدی]:
خوب، فرید، شما چه کار می‌کنید؟
در اولین روزی که نیروها به مقصد رسیدند شما باید ۲۴ ساعته برنامه داشته باشید و مسئله را به گوش همه ملّت ایران برسانید. کار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامه‌تان تنظیم شده است؟
فرید: ما ۲۴ ساعته برنامه خواهیم داشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواهری از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد
مسعود رجوی: برای ثبت در تاریخ می‌خواهیم هر کس با این طرح موافق است دست بلند کند.
[همه دست‌ها را بلند کردند. مسعود رجوی تک‌ تک به همه نگاه کرد. رو به فیلمبردارها و انتظامات]:
شما چرا دستتان را بلند نمی‌کنید؟
[آنها هم دستشان را بلند کردند. رو به حضار]:
آیا ما دیوانه نیستیم که می‌خواهیم چنین کاری بکنیم؟ آیا به نظر شما چنین کاری شدنی است و ‌آیا احمقانه نیست؟
اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند.
[مسعود نشست و یک سیگار روشن کرد. در همین حین خواهری از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد. وی «اشرف» نام داشت و در فروغ به جان باخت.]

مسعود رجوی: پشت میکروفون بیا و حرف‌های خودت را بگو.
«من مخالف نیستم، اما اینکه می‌گویید مردم با ما هستند فکر نمی‌کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌ ایم و خود من ۴ ماه است که از ایران آمده‌ام.
مردمی که من دیده‌ام با آنچه که شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آنها به ما کمک کنند. هیچ‌گونه جوّ سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌کنید در ایران به وجود نیامده است، چون خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به کلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد
مسعود رجوی: درست می‌گویی و درست صحبت کردی ولی من الان تو را قانع می‌کنم. این نظر تو به ۴ ماه پیش بر می‌گردد و الآن ایران خیلی فرق کرده‌است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب می‌کنیم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و همانطور که گفتنی بروند و درهایشان را ببندند، ولی وقتی که رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما می‌چرخد یک قدم بیرون می‌گذارند و ما در شهر می‌گردیم و اعلام می‌کنیم که هستیم و آن وقت مردم جرئت می‌کنند درها را باز کنند و بعد جلو آمده از ما حمایت می‌کنند و ما هم کارها را به دست مردم می‌دهیم، ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع که شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف خمینی بودند؟
ــ ۹۰ درصد.
مسعود رجوی: این ۹۰ درصد اگر بفهمند که مجاهدین به شهرشان آمده‌اند حتماً از آنها حمایت می‌کنند و مردم وقتی که دیدند سپاه و کمیته دیگر نیست حتماً نمی‌ترسند و وقتی که اسلحه گرفتند خودشان همه کاره می‌شوند و شما فقط آنها را راهنمایی می‌کنید. البته اگر در این عملیات شکست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست که باعث برپایی قیام توسط مردم شود، چون رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خون اشرف می‌جوشد، مسعود می‌خروشد
ما در وضعیتی مثل ۳۰ خرداد قرار داریم و باید به این کار تن بدهیم.
البته برای من تصمیم‌گیری در این مورد مشکل بود چون بهترین نیروها و نفراتی را که در سال‌های زندان با هم بودیم به داخل صحنه می‌فرستیم. ما در این عملیات می‌خواهیم تمام سازمان و تمام ارتش آزادیبخش را به میدان جنگ ببریم. این خودش ریسک بالایی دارد، چون جنگ دو وجه دارد، یا شکست یا پیروزی. در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد.
[خون اشرف می‌جوشد، مسعود می‌خروشد.]

ما در قدیم ۳ یا ۴ نفر را در ایران داشتیم که آن عملیات‌ها را می‌کردند که سپاه و کمیته هیچ‌کاری نمی‌توانستند بکنند. این ساسان [مهدی کتیرائی]، کجاست؟

(رو به ساسان):
شما در سال ۶۰ در عملیات‌های تهران چه کار می‌کردید؟
ساسان: بالطبع با این نیرویی که داریم می‌رویم و حتماً برایمان موفقیت‌آمیز خواهد بود زیرا در سال ۶۰ و ۶۱ در تهران فقط ۸ تا ۱۰ تیم نظامی در سراسر تهران داشتیم که نیروهای کمیته و پاسداران از دست ما در امان نبودند. مثلاً یک تیم ۳ نفره ما این طرف میدان مصدق می‌ایستاد، یک تیم آن طرف و سراسر مسیر را به راحتی می‌بستند و نیروهای پاسدار و کمیته هم کاری نمی‌توانستند بکنند و از ما می‌خوردند.

مریم:
(رو به خواهری که صحبت کرده بود):
شما خیالتان راحت باشد. همه چیز آماده است و طرح‌ها دقیق می‌باشد. شما ناراحت نباشید. ما نباید مردم را زیاد هم دست کم بگیریم، چرا که در میان خود ما هم عده زیادی از اسرا وجود دارند که به ما پیوسته‌اند و این نشان دهنده حمایت زیادی است که در شهرها از ما خواهد شد. اسرا دستشان را بلند کنند.
[تعداد زیادی دست بلند می‌کنند]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم
ما در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم کرد. البته دلیل اینکه ما می‌‌خواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است که رژیم در حال حاضر هم دچار بحران نیرویی شده و هم روحیه نیروهایش به دلیل شکست‌های پیاپی ضعیف شده‌است.
برای همین هم می‌خواهد صلح صوری کند تا وقت پیدا کند و بسیج نیرو کند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده از این فرصت استفاده کنیم و این عملیات را انجام دهیم ولی قبلاً بین هر عملیات یکی دو ماه برای کارهای مقدماتی، از جمله شناسایی و آماده کردن خودروها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم، که در حال حاضر موفق شدیم همه کارها را در عرض همین مدت کوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم که کار بسیار شاقی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده است این کار در این مدت کوتاه عملی شده و خیلی‌ها در این مدت کوتاه، آموزش‌های پیچیده‌ای نظیر کار با تانک را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند.
عده‌ای هم راجع به وضعیت بچه‌های کوچک سئوال کردند که ما بچه‌ها [کودکان]، را بعد از آنکه تهران فتح شد سوار اتوبوس می‌کنیم و به تهران می‌آوریم.
مسعود رجوی: از هر کس می‌پرسم بلند شود و جواب بدهد.
طاهره [ثریا شهری]، چه کار کردی؟ کارها رو به راه است؟ دیگر فشنگ کم نمی‌آوریم؟ کنسرو و ‌آب‌میوه به اندازه کافی داریم؟
طاهره: نه، این دفعه خیلی زیاد است [و برداشته‌اند.] هزار تفنگ اضافی رسیده است و تانک‌ها و خودروها هم اکثراً رسیده است و بقیه هم تا فردا ظهر می‌رسد. کنسرو هم به تعداد کافی تهیه شده که حتی ممکن است زیاد هم بیاید.
[خطاب به محمود عضدانلو]:
محمود، وضعیت به لحاظ امکانات چطور است؟ کم و کسری ندارید؟ همه خودروهای مورد نیاز رسیده است؟
محمود: بله، فقط مقدار کمی مانده، که تا فردا ظهر تمام می‌شود.
خطاب به مسئول امداد:
فاطمه، وضعیت درمانی به لحاظ دارو و پزشک و آمبولانس همه آماده هستند یا نه؟
فاطمه: بله، آماده‌است.
مسعود رجوی: قرار بود برای حمل مجروحین هلی‌کوپتر بگیرید و داشته باشید.‌ گرفته‌اید؟
فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد.
مسعود رجوی: دکتر حمید را هم ببرید. کاظم هم آمده‌است. مسئله درمانی اینجا مسئولیتش با کاظم [کاظم رجوی] باشد که در این زمنیه چیزی کم نیاورید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کند و یکدفعه بفهمند که ما در تهران هستیم

ما در این راه عاشوراگونه می‌رویم اما این بار زمانی که در ۳۰ خرداد ۶۰ شروع کردیم فرق می‌کند، چون در آن موقع چشم‌انداز پیروزی نداشتیم و عاشوراگونه شروع کردیم ولی این بار چشم‌انداز پیروزی داریم که خیلی ملموس است. البته همه افراد باید بدانند که می‌خواهند چه کار کنند. ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کند و یکدفعه بفهمند که ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد.

مریم: درست است که ما به خاطر وظیفه‌ای که داریم عاشوراگونه وارد می‌شویم ولی در اینکه ما حتماً پیروز می‌شویم هیچ شکی ندارم. الان جبهه‌ها خالی شده و وقتی که از جبهه آن طرف‌تر برویم کسی نیست که جلو ما را بگیرد و ما آن قدر می‌خواهیم با سرعت پیش برویم که هر کس که مجروح شد باید خودش مسئله‌اش را حل کند که باعث کندی ستون نشود.
مسعود رجوی: اگر کس دیگری حرفی دارد باید بگذارد در میدان آزادی تهران بگوید و جمع‌بندی عملیات هم در همان‌جا خواهد شد. طی چند روزی که ما در اردوگاه قدم زده‌‌ایم شاهد بوده‌ایم که بچه‌ها چقدر کار کرده‌اند. دیدم جیپی را نفربر کرده‌اند و تویوتایی را زرهی کرده‌اند، که اینها همه نشان دهنده آمادگی ماست.
[با حالت شوخی]:
روی جیپ‌های رزمی آرم ایران را زده‌اند که ما خیلی خوشحال هستیم که کشورمان سازنده شده‌است.
[رو به یکی از فرماندهان:]
کمرشکن‌ها را خالی کرده‌ایم؟ تانک‌های شش چرخ آماده‌اند؟
فرمانده: بله.
مسعود رجوی: تانک‌های ۶ چرخ سرعتشان زیاد است و هر سه تا از آنها که وارد یک شهر شود همان رژه‌اش جو وحشت را حاکم می‌کند. ما برای همین از این تانک‌ها استفاده می‌کنیم.
مریم: در پایان مطلبی بود که می‌خواستم بگویم و آن اینکه از فرماندهان تیپ‌ها می‌خواهم که بعد از نشست ساعتی به شما فرصت بدهند تا بچه‌ها همدیگر را ببینند و از هم خداحافظی کنند.

ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب سخنرانی پایان پذیرفت و رزمندگان تا سه و نیم بعد از نیمه‌شب از یکدیگر خداحافظی کردند.