۱۳۹۵ فروردین ۱۸, چهارشنبه

یونس پارسابناب: انحطاط نظام سرمایه داری و ضرورت ایجاد " جهانی بهتر "


1 – رشد عظیم و گسترش اقتصاد سرمایه داری در اکناف جهان ( گلوبالیزاسیون ) عموماً توسط تحلیلگران و اقتصاددانان حامی نظام جهانی به عنوان یک پدیده جدید که فقط در ربع آخر قرن بیستم به وقوع پیوست ، معرفی میشود . ولی واقعیت های تاریخ تکامل سرمایه داری نشان میدهد که شکلگیری و رشد اقتصاد جهانی ماورای مرزهای بین المللی یک پدیده جدیدی نبوده بلکه تاریخ آن به آغاز قرن شانزدهم میرسد . مضافا باید تأکید کرد که روند جهانی گرائی صرفا محدود به حرکت سرمایه و تقسیم کار در سطح جهانی بوده و ضرورتا این جهانی شدن اجزاء سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی بشریت را در بر نمیگیرد . به کلامی دیگر آن چه که جهانی شده ( و منطق حرکت آن جوهر هستی نظام را در بر میگیرد ) چیزی غیر از سرمایه نیست . لاجرم امروز ما در حالی که شاهد حضور یک نظام جهانی اقتصادی هستیم ولی علائمی از وجود یک " دولت جهانی " را نمی بینیم .
2 – تقسیم کار در سطح جهانی بتدریج کشورهای جهان را در دویست سال گذشته به " دو حوزه ژئوپلیتیکی " ( دو نیمکره ) نابرابر ، لازم و ملزوم و مکمل هم شامل کشورهای مرکز " مسلط " از یک سو و کشورهای پیرامونی " دربند " از سوی دیگر تقسیم کرد . در مسیر تاریخ بویژه در صد و پنجاه سال گذشته اولیگارشی ها ( هیئت حاکمه ) کشورهای مسلط مرکز با حمایت و عنایت اولیگوپولی های انحصاری مالی پیوسته با استثمار و تاراج منابع انسانی و طبیعی کشورهای پیرامونی در بند به پروسه انباشت سرمایه از طریق سود تشدید بخشیدند . بقا و ادامه زندگی کلیت نظام بستگی کامل به این پروسه بی پایان انباشت سرمایه دارد . شایان توجه است که انگیزه نظام برای انباشت بی پایان سرمایه نه تنها به پروسه های مبارزات طبقاتی در سطح ملی و منطقه ای و قاره ای و جهانی دامن میزند بلکه به رقابت های گاها خونینی نیز در بین خود اولیگوپولی های انحصاری ( که دائما خود را حامیان مقررات حاکم بر " بازار آزاد " اعلام میکنند ) منجر میگردد .
3 – در واقع اولیگوپولی های حاکم بر اولیگارشی های دولتی آن چه که میخواهند ایجاد آزادی در بازار نیست بلکه ایجاد بازار واحدی است که آنها بر روی آن کنترل کامل داشته و یا بر سر کنترل آن با همدیگر رقابت کنند . تصور کنید که ما واقعاً یک بازار آزاد به معنی واقعی آن داشتیم در آن صورت در این بازار خریداران از طریق " مذاکره " معامله و یا " چانه زنی " با فروشندگان شرایطی به وجود می آورند که عرضه کنندگان مطلقاً فقط به سود اندک و نازلی دست میافد . در واقعیت آن چه را که کلان سرمایه داران میخواهند و برای آن تلاش میکنند چیزی غیر از استقرار کامل انحصار در بازار جهانی نیست . ولی چون امر ایجاد و استقرار کامل انحصار خالص در تاریخ سرمایه داری به خاطر وجود فراز و نشیب های مارپیچی بازار جهانی مشکل و سخت بوده در نتیجه سرمایه داران با کنترل و حمایت دولت های قوی شرایط را برای ایجاد اولیگوپولی های حاکم بر بازار واحد جهانی را آماده ساختند .
4 – در مسیر پروسه انحصاری سازی اولیگوپولیستی است که  عموماً از درون کشورهای مسلط مرکز ( شمال ) یک دولت قدرتمندتری موقعیت هژمونیکی پیدا کرده و عملاً در راس نظام جهانی سرمایه قرار میگیرد . اجزاء و مولفه های اصلی این قدرت و موقعیت هژمونیکی قدرت بلامنازع نظامی در جهان و تسلط کامل بر امور تجارتی و مالی در سطح جهانی می باشد . نگارنده در این نشریه طی مقالاتی چند و چون نقش میلیتاریسم در تاروپود ( متابولیسم ) نظام و راس آن ( آمریکا ) را مورد بررسی و تفسیر قرار داده است . در این جا شایان توجه است که مجموعه ای از خصوصی سازیها و دیگر سیاست های ضد تنظیماتی در آمریکا در فاز فعلی گلوبالیزاسیون ( بازار آزاد نئولیبرالی ) شرایط را آماده ساخت که از میان دویست بانک بزرگ بتدریج چهار بانک غول آسا – "بانک آمریکا " ( با دو و نیم تریلیون دلار ) ، " جی پی مورگان " ( با دو تریلیون دلار ) ،" سیتی گروپ "( با دو تریلیون دلار ) و" ولسی فارگو" ( یک و نیم تریلیون دلار ) - کلیه امور مالی آمریکا و بخش اعظمی از جهان را تحت کنترل خود قرار دهند . انحصار امور مالی در سطح جهان توسط این بانک های غول آسا که بعضی تحلیلگران آنها را " چهار اسب سوار " نامیده اند بدون نقش فعال دولت نمی توانست عملی گردد . به عبارت دیگر رابطه قدرقدرتی دولت با انحصار طلبی اولیگوپولی ها یک رابطه علت و معلول نیست بلکه صرفا یک رابطه لازم و ملزوم و مکمل هم است . لاجرم با تضعیف و فرود و سقوط یکی عمر دیگری نیز به پایان خود میرسد . نقش دولت قدرتمند با موقعیت هژمونیکی در استقرار شبه مونوپولی ها ( اولیگوپولی ها ) یک مضمون جدیدی در تاریخ سرمایه داری معاصر نیست . نزدیک به نود وپنج سال پیش ، لنین در کتاب " دولت و انقلاب " تأکید کرد که " دولت در خدمت طبقه سرمایه داران به عنوان ستمگر علیه پرولتاریا عمل میکند " . سال ها بعد آنتونیوگرامشی نیز گفت با استقرار و تامین موقعیت هژمونیکی یک دولت مشخص نظام جهانی نیز تسلط  خود را بر جهان تضمین میسازد . قدرت هژمونیکی با استفاده از ابزارهای نژادپرستی ( راسیسم ) و تبعیض جنسی ( سکسیسم ) و ترویج یک رشته همبستگی ها و تضادهای کاذب خیلی از توده های مردم را در دام " توهمات خانوادگی " محبوس می سازد " تا کنترل دائم و همیشگی اولیگوپولی ها را در سطح جهان تامین سازد .
5 – عمر شکلگیری و رشد موقعیت هژمونیکی دولت های مقتدر در تاریخ سرمایه داری کوتاه بوده و بعد از مدت زمان معینی یک قدرت هژمونیک ( مسلط ) جای خود را بتدریج به یک قدرت هژمونیکی نوظهور در نظام واگذار میکند . امپراطوری انگلستان در قرن هیجدهم و نوزدهم بتدریج به یک قدرت بزرگ در سطح جهانی تبدیل گشت و از دو دهه آخر قرن نوزدهم تا آغاز جنگ جهانی اول ( 1914 ) به یک قدرت هژمونیکی بلامنازع تبدیل گشت . در این دوره که تقریباً سی سال طول کشید ، امپراطوری انگلیس در سه گستره تجارت ، امور مالی و امور نظامی قدرت بلامنازع هژمونیکی خود را به طور مستقیم و غیر مستقیم در سراسر جهان اعمال ساخت . بعد از پایان جنگ جهانی اول در 1918 افول و فرود هژمونی انگلیس شروع گشت .در پروسه این ریزش که نزدیک به بیست سال ( از 1918 تا 1939 ) طول کشید ، مرکز امور مالی جهان از لندن به نیویورک منتقل گشته و دلار به جای پوند به پول بین المللی تبدیل گشت . با افول و ریزش هژمونی انگلیس ما شاهد آغاز حضور و عروج آمریکا به قله هژمونیکی نظام جهانی میشویم . موقعیت هژمونیکی آمریکا بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی دوم تثبیت گشته و نزدیک به سی سال دوام آورد . در این مدت سی سال ( 1945 – 1975 ) آمریکا نظم حاکم در " حوزه های نفوذ " کشورهای امپریالیستی و استعمارگر ( مثل انگلستان ، فرانسه ، هلند ، بلژیک ، ژاپن و... ) را یکی بعد از دیگری درهم ریخته و کشورهای درون آن حوزه ها را در آسیا ، آفریقا و اقیانوسیه به زیر سلطه بلامنازع تجارتی ، مالی و نظامی سرمایه داری جهانی به سرکردگی  خود در آورد .
6 – افول و ریزش هژمونی آمریکا در جهان در آغاز دهه 1970 آغاز گشت . عکس العمل هیئت حاکمه آمریکا به این ریزش که به موازات آغاز بحران ساختاری سرمایه داری آغاز گشت ، توسل به تشدید پروسه گلوبالیزاسیون سرمایه ( این دفعه در فاز نئولیبرالیستی آن ) بود . علل ریزش موقعیت هژمونیکی آمریکا که بعد از عملکرد دولت آمریکا نسبت به واقعه مرموز یازده سپتامبر 2001 تشدید یافت ، از طرف اندیشمندان مارکسیست و دیگر چالشگران مورد بررسی قرار گرفته اند توجه به آنها در ارتباط با ساختمان و تعبیه استراتژیکی های مبارزاتی در جهت به چالش طلبیدن نظام و استقرار " جهانی بهتر " حائز اهمیت می باشند . روند فرود و نزول آمریکا به عنوان یک قدرت هژمونیکی با ویژه گی های انحطاط و سقوط قدرت های هژمونیکی در تاریخ بشر همخوانی و نکات مشترک دارد . بخشی از این تشابهات عبارتند از : روال انزوای آمریکا در افکار و انظار عمومی مردم جهان بویژه در سی سال گذشته ( در دوره فاز فعلی گلوبالیزاسیون = رواج اندیشه ها ومقررات " بازار آزاد " نئولیبرالی ) ، ازدیاد پراکندگی و تضعیف قوای نظامی و بالاخره رسیدن نظام به دوره کهولت ، فرتوتی و ورشکستگی . ولی بررسی تاریخ عمر هژمونیکی آمریکا به عنوان راس نظام و پروسه ریزش و نزول موقعیت آن در سطح جهانی نشان میدهد که دو عامل اصلی در تشدید پروسه فرود آمریکا از موقعیت هژمونیکی نقش اساسی داشتند . این دو عامل عبارتند از : 1 – بروز و رشد سه چالش علیه نظام در بحبوحه اوجگیری موقعیت هژمونیکی آمریکا در سالهای 1975 – 1955 و 2 – تبدیل آمریکا از یک نیروی امپریالیستی " غیر ارضی " به یک نیروی امپریالیستی " ارضی محور " در عصر گلوبالیزاسیون " بازار آزاد " نئولیبرالی .
7 – به غیر از فعل و انفعالات درون خود نظام ( آغاز بحران ساختاری در دهه 1970 ) یک عامل دیگری نیز در شکلگیری و رشد انحطاط و فرود قدرت هژمونیکی آمریکا در سطح جهان در سال های 1970 – 1966 نقش فوق العاده ایفاء کرد . این عامل منبعث از عروج سه چالش بزرگی بود که به سان " سه ستون مقاومت " متجاوز از یک دهه بطور جدی در مقابل ماجراجوئی های سیاسی و فرهنگی و تجاوزات نظامی آمریکا در سه منطقه ژئوپلیتیکی جهان قد علم کرده و در " انقلاب ماه می 1968 " به اوج شکوفائی خود رسیدند . این سه ستون مقاومت در سه منطقه مهم ژئوپلیتیکی عبارت بودند از : جنبش عظیم کارگری در اروپای آتلانتیک ( در غرب ) ، بلوک سوسیالیستی سوویتیسم ( در شرق ) و جنبش های رهائیبخش ملی در جهان سوم ( در جنوب ) . با این که این سه ستون مقاومت بعد از مدتی در مقابل یورش بویژه راس نظام ( آمریکا ) یکی بعد از دیگری با ریزش و سقوط روبرو گشته و به پایان عمر خود رسیدند ولی قدرت هژمونیکی آمریکا از فرود و حرکت در جهت ریزش سریع باز نه ایستاد . آهنگ حرکت آن با آغاز و توسعه بحران ساختاری دهه 1970 و بویژه بعد از فروپاشی و تجزیه شوروی و پایان دوره جنگ سرد تشدید یافت . دقیقاً در این دوره از فرود و نزول است که جهانیان شاهد تبدیل راس نظام از یک نیروی امپریالیستی بلامنازع " غیر ارضی " به یک نیروی امپریالیستی ارضی محور میشوند .
8 – آمریکا در دوران اوج قدرقدرتی خود ( از 1945 تا 1975 ) از مشروعیت و نفوذ قابل ملاحظه ای در کشورهای مختلف جهان بویژه در کشورهای مسلط مرکز برخودار بود . این موقعیت هژمونیکی فقط به نیروی نظامی اش محدود نبوده و بلکه این سیطره ( هژمونی فرهنگی به قول آنتونیوگرامشی ) در دیگر گستره های اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی ، تجارتی و امور مالی و ایدئولوژیکی نیز حضور فعال داشت . بطور مثال ، در این دوره آمریکا به تنهائی صادر کننده متجاوز از پنجاه تا شصت در صد کل تولیدات صنعتی جهان بود . به عبارت دیگر در آن دوره آمریکا تولید میکرد و جهانیان مصرف میکردند . امروز این روند به روشنی به عکس خود تبدیل گشته و جهانیان تولید میکنند و آمریکا مصرف میکند . مضافا در این دوره که اوج دوره " جنگ سرد " بود آمریکا در 26 کشور پیرامونی در بند ( جهان سوم ) از ایران در 1953 گرفته تا شیلی در سال 1973 موفق گشت بدون حمله نظامی دموکراتیک ترین و مترقی ترین دولت های ضد امپریالیستی را یکی بعد از دیگری برانداخته و دولت های کمپرادور را جانشین آن دولت ها سازد ، بی جهت نیست که در آن دوره آمریکا به نام " امپریالیست غیر ارضی " در میان بخشی از مارکسیست ها منجمله لوکاچ و سال ها بعد مزاروش معروف گشت . ولی بعد از تشدید افول هژمونی آمریکا و کاهش شدید در قدرقدرتی آمریکا ، راس نظام مجبور بود که برای براندازی رژیم های " گردنکش " نه تنها در کشورهای نسبتاً بزرگی مثل یوگسلاوی ، افغانستان و عراق بلکه در کشورهای کوچکی مثل گرانادا در جزایر کارائیب ، پاناما در آمریکای مرکزی و لیبی در آفریقای شمالی به حمله های بزرگ نظامی دست بزند . امروز آمریکا برخلاف دوره " جنگ سرد " هیچ اهرم قابل موثری به غیر از میلیتاریسم تحت کنترل خود ندارد که با استفاده از آن بتواند بقای هژمونی خود را تامین سازد و طبعاً به یک " امپریالیست ارضی " تبدیل گشته است . بدون تردید کاهش منزلت و موقعیت آمریکا در اذهان و افکار عمومی ( نه تنها در کشورهای در بند پیرامونی بلکه حتی در کشورهای مسلط مرکز ) همراه با بروز بحران ساختاری نظام سرمایه داری و مشکلات عدیده منبعث از آن نیز نقش های مهمی در تسریع و تشدید پروسه فرود و ریزش هژمونی آمریکا بویژه در ده سال گذشته ایفاء کرده اند .
9 – در شرایط پر از آشوب و بی امنی که جنگ های مرئی و نامرئی " ساخت آمریکا " در سراسر جهان از یک سو و ازدیاد بیکاری و فقر ناشی از سیاست ها و مقررات منبعث از فاز فعلی گلوبالیزاسیون ( بازار آزاد نئولیبرالی ) از سوی دیگر حتی در کشورهای خودی ( یونان ، اسپانیا ، ایرلند و... ) بوجود آورده میتوان گفت که بشریت دوباره وارد یک " فاز گذار " گشته و برسردوراهی رسیده است . شرایط پر از آشوب و بی امنی که امکان دارد سی تا چهل سال طول بکشد عمدتا ناشی از فقدان ارزش اضافی کافی و نتیجتا کاهش در صد سود ( اشباع پروسه انباشت سرمایه ) است . این کاهش در سال های آینده پیوسته در حال نزول بوده و به همراه آن پروسه آشوب و بی امنی نیز شدت پیدا خواهند کرد . لاجرم میتوان گفت که نظام جهانی جدیدی در حال شکلگیری است ، نظامی که بخشی از ویژه گی های اصلی نظام موجود را در درونش بازسازی و باز تولید خواهد کرد ولی به هیچ وجه سرمایه داری واقعاً موجود کنونی نخواهد بود . مارکسیست های متعلق به مکتب " نظام جهانی سرمایه " بر آن هستند که این نظام جدید جهانی یکی از بدیل های زیرین خواهد بود : یا نظامی خواهد بود که کاملاً نظام هیرارشی و خصلت استثمارگر نظام فعلی (بویژه بر مبنای تقسیم جهان بر اساس کشورهای مسلط مرکز و کشورهای دربند پیرامونی ) را در خود " نوسازی " و تامین خواهد ساخت یا نظامی خواهد بود که با توسعه و تشدید پروسه های عدالت خواهی اجتماعی و اقتصادی نسبتاً دموکراتیک و برابری طلب خواهد بود . خیلی مشکل است که حدس بزنم کدام یک از این بدیل ها جایگزین نظام نابرابر فعلی خواهد گشت ولی آن چه که روشن و نمایان است ، اینست که این نظام نخواهد توانست به بقای خود ادامه دهد . بدون تردید اگر چالشگران ضد نظام فعلی  مثل دوران سه چالش اصلی و " عهد باندونگ " ( 1975 - 1955 ) بتوانند با اتحاد خود و " ادغام تنوع ها " از وقوع تخریب جهان ناشی از ماجراجوئی های نظامی و سیاست های ضد محیط زیست توسط نظام جلوگیری کنند,در آن صورت بشریت موفق خواهد گشت که " نظمی " بدون آشوب و بی امنی با چشم اندازهای سوسیالیستی برپا سازد .
10 – در هر حال نظام فعلی که به دوره فرتوتی و درماندگی عمر خود رسیده و در " بستر موت " افتاده ، مثل هر نظامی به پایان عمر خود نزدیک شده است . آن چه نمی تواند عمر بی پایان داشته باشد بالاخره از بین میرود . هر نظامی تابع تاریخ عمر خود است یعنی در یک زمان معینی متولد شده و طبق قوانین حاکم به تکامل خود ادامه داده و در یک مرحله معینی " تعادل " و علت وجودی خود را از دست داده و لاجرم از نفس میافتد . نظام سرمایه که متجاوز از پانصد سال عمر کرده امروز با از دست دادن تعادل خود به پایان عمر خود رسیده است . در تحت این شرایط احتمال قوی می رود که اوضاع جهان در سال های آینده بیش از زمان فعلی به سوی بیکاری و فقر و آشوب و هرج ومرج پیش رفته و مردم جهان بیشتر از حالا با ناامنی ، قحطی ، ناامیدی و احساس بی آیندگی روبرو گردند . در تقابل با این وضع پر از آشوب ، آشفتگی که اگر ادامه یابد جهان ما را به سوی " بشریت تهی از انسانیت " ( بربریت ) خواهد برد ، قربانیان نظام و چالشگران ضد نظام چه باید بکنند ؟
11 – امروز در بحبوحه عروج مجدد امواج خروشان بیداری و رهائی از یوغ نظام در در کشورهای جنوب ( دیروز در آمریکای لاتین ، امروز در خاورمیانه و شمال آفریقا و فردا در دیگر کشورهای سه قاره ) نظام جهانی " فرتوت "  ، " بی ربط " و " در بستر موت افتاده " ( و در راس آن آمریکا ) بیش از هر زمانی در گذشته اعتبارات و امتیازات سیاسی ، فرهنگی اقتصادی و.. خود را نه تنها در کشورهای پیرامونی در بند بلکه در کشورهای خودی مرکز ( یونان ، ایرلند ، اسپانیا و... ) نیز ازدست داده و تنها اهرم و حربه اش میلیتاریسم ، گسترش جنگ های مرئی و نامرئی و تجاوزات و ماجراجوئی های نظامی است . در تحت این شرایط که آمریکا شدیدا در انظار و افکار عمومی شدیدا ایزوله گشته و نظام نیز با ورشکستگی روبرو شده است ، ناکامی آمریکا در پیشبرد پروژه نظامی اش شرط اول و ضروری در پیروزی امواج بیداری ها و رهائی های خروشان در سه قاره محسوب میگردد . برای این که این واقعه تاریخی ( ناکامی راس نظام در پروژه نظامی اش ) اتفاق بیافتد ، چالشگران ضد نظام بویژه مارکسیست ها که روشنفکران اصیل و ارگانیک قربانیان نظام محسوب میشوند باید دست به اجرای برنامه " ادغام تنوع ها " ( اول خانه تکانی در درون خانواده چپ – مارکسیستی در جهت زدودن پراکندگی ها و جدائی های موجود و سپس ایجاد همدلی ها و هم زبانی ها با خلق های بپا خاسته کشورهای سه قاره ) در سطح ملی و منطقه ای و قاره ای و جهانی بزنند . روشن است که ساختمان " دنیای دیگر " که بهتر از نظام جهانی فعلی باشد بدون بیداری و رهائی خلق های سه قاره باضافه اقیانوسیه که تحقیقا برخلاف گذشته های نه چندان دور ، 80 تا 85 در صد جمعیت نزدیک به 7 میلیارد نفری جهان را تشکیل میدهند ، امکان پذیر نخواهد بود .

منابعومآخذ

جان بلامی فاستر ، " معرفی نقطه نظرات سمیرامین " ، در مجله 'نتلی ریویو" سال 63، شماره 5 ، اکتبر5 201 صفحات 7 – 1 .
2 – سمیرامین ، " قانون ارزش جهانی " ، نیویورک ،" مانتلی ریویوپرس" ،6 201 .

3– یونس پارسا بناب ،" بنیادگرائی اسلامی در خدمت نظام جهانی سرمایه "، و " رابطه نظام جهانی سرمایه با بنیادگرائی " در کتاب " جهان در عصر تشدید جهانی شدن سرمایه : 2009- 1991 " ، چاپ آمازون دات کام ، 2010 .
4– مارتین ولف ( wolf  ) " سرمایه مالی لجام گسیخته اقتصاد جهانی را بازسازی میکند " در روزنامه "فایننشیال تایمز "، 18 ژوئن 2007.

هیچ نظری موجود نیست: