یکی از مادران پارک لاله: نامهی سرگشاده به مردم
نوریزاد فعالان سیاسی- اجتماعیِ زندانی، شکنجه یا اعدام شده و خانوادههای آنان را در ردیف رهبر و مسئولین و سرداران نظام قرار میدهد و از همه میخواهد " از غرور و نفرت خود و منفعتهای همین جوری (؟!) پایین بیایند " و میافزاید به خاطر ایران و فرزندانمان.
به عنوان یک مادر سوال میکنم، آیا فرزندان ما که در زیر خروارها خاک و در گورهای دسته جمعی و فردی خفتهاند، فردایی نداشتند؟ وی طوری سخن میگوید که انگاری نظام دست از جنایات خود برداشته، و اعدام و حبس و شکنجه از این سرزمین رخت بربسته و رژیم آماده است تا پیشنهاد نوریزاد را بشنود و دست افشان و با پرچم سفید صلح به صحنه بیاید. وی از آشتی با حاکمیتی حرف میزند که دستهایش غرق در خون است و همچنان سبعیتاش ادامه دارد و غیر از اعدامهای بیرویه، جوانهای ما را برای سادهترین فعالیت مدنی، با احکام سنگین به بند میکشد و حتی در زندان نیز حق زندگی برای آنها قایل نیست.
نوریزاد از نیکبختی ایران و ایرانی میگوید، در حالیکه هزاران انسان فرهیخته و شریف در زندانها به سر میبرند و بسیاری از هموطنانمان به دلیل عدم تحمل شرایط طاقت فرسایی که رژیم به آنها تحمیل کرده، در بیرون از مرزها زندگی میکنند. نوریزاد میخواهد درها به روی " سفرکردهها و قهرکردهها " باز شود. گویا نمیبیند کسانی که بعد از سال 92 بازگشتهاند هماینک در زندان هستند.
نوریزاد جنبش دادخواهی را زیر سوال میبرد و آن را لوث میکند؛"ما محو و تهی میشویم از هویت و خرد و ادب و مهربانی و انسانیت... اگر این بار سنگین را از سر راه برنداریم تا به آینده نیک دست یابیم." از او میپرسم، ما چون خواهان تشکیل دادگاه و محاکمه آمران و عاملان کشتارها هستیم، محو و تهی میشویم؟ یا فردی همچون نوریزاد – با چنان پیشینهای که نگران آیندهی خود است؟ او از ادب و خرد حرف میزند تا جنایات را با اخلاقیات کتمان کند. از هویت میگوید، اما ما خوب میدانیم که هیچ گونه هویت مشترکی با نوریزاد نداشته و نخواهیم داشت.
در جای دیگری مینویسد " نفرت به حق و ناحق را کنار بگذاریم " پرواضح است که این فرد همچنان بخشی از دادخواهی را ناحق میداند و آنچه را هم که ظاهراً حق میداند، به جای خانوادههای جانباختگان تصمیم میگیرد و پیشنهاد آشتی ملی میدهد. او آشتی را راه نجات میداند و در واقع با این حرکت میخواهد پردهای بر جنایات رژیم در گذشته و حال بکشد.
نوریزاد در چه جایگاهی است که راه نجات و " بخشایش همگانی " را مطرح میکند؟! او به ظاهر در مقطعی از خواب بیدار میشود و علیه رهبر و سپاه و... سخن میگوید، اما آزادانه به هر سویی که میخواهد میرود و در کار خانوادههای جانباختگان سرک میکشد تا کنش خانوادهها را کنترل کند. او چگونه به خود اجازه میدهد از بخشایش و آشتی ملی صحبت کند، در حالیکه مسئولین حکومتی حتی نپذیرفتهاند جنایت کردهاند و هنوز هیچ پاسخی به پرسشهای خانوادهها در مورد چرایی و چگونگی جنایتها نداده اند و طلب بخشش هم نکرده اند؟
از محتوای دو نامه او، اهداف و مسیرهایی را که تا به امروز طی کرده میتوان به وضوح تشخیص داد. طبق نظر نوریزاد " راه نجات بخشایش همگانی " است. آیا مادران و خانوادههای ستار بهشتی، مصطفی کریمبیگی، ریحانه جباری، بهنود رمضانی، سعید زینالی، پروانه اسکندری، محمدجعفر پوینده، انوشیروان لطفی، بهکیشها و هزاران خانوادهی دیگر به توصیه نوریزاد باید ببخشند؟ اما آمران و عاملان کشتارها به حکومت خود ادامه دهند؟
نوریزاد میگوید " بسیجی و پاسدار و رهبر و سلطنت طلب و مجاهد و سنی و... آسیب دیده و آسیب زده همه باید ببخشند. در این 37 سال همه یک جور مقصر بودهایم، بعضیها کمتر و بعضیها مثل من نوریزاد بسیار". وقاحت و گستاخی تا بدین حد!!! که حاکمیت 37 ساله ظلم و جنایت را با آسیب دیدهها – با کمی تخفیف – در یک حد مقصر ببینیم؟ این یعنی همانکه موسوی و ابراهیم نبوی و... معتقد بودند که مقصرین اعدامهای سال67 جریانات معاند بودند، این یعنی تأیید کشتارهای دهه60، این یعنی تأیید قتلهای رنجیرهای و قتلهای سال88 و جنایات کهریزک و غیره، این یعنی مقصر بودن زهرا کاظمی و ندا آقاسلطان و... و این یعنی آشکار شدن نقش مهرهای همچون نوریزاد که آهسته آهسته جلو آمده تا امروز بتواند همه را "مقصر" بداند و آب تطهیر بر جنایات همهی جنایت پیشهگان بریزد و دست آخر پیشنهاد آشتی ملی بدهد.
نوریزاد سعی دارد جنبش دادخواهی را انتقام جو، کینه ورز و با هدف خون ریزی جلوه دهد و میخواهد در سال 95 " ایرانیان با هم باشند تا دشمن هم ". این ناسیونالیسم کور وی، جانباختگان نظام اسلامی را همردیف قاتلان نظام قرار میدهد و در نتیجه گیری خزعبلاتش به یک رفراندوم سراسری میرسد که " خروجی آن را هر چه باشد میپذیریم " و همان خروجی را به مردم دیکته میکند که بپذیرند.
سطر پایانی نامه اول وی چنین است:" از این پس جز آنچه به آشتی ملی بینجامد، چیزی نخواهم نوشت." او تاکتیکش را تغییر داده و راهاش را مشخص کرده است؛ دیگر جدل نمیکند و فقط و فقط میخواهد از آشتی ملی بگوید. او با این ترفند آخر میرود تا خود را بازنشسته کند.
در نامه دوم نوریزاد میگوید که بیمار و کهنسالم و شاید تا مدتی ننوشتم. آه و ناله سر میدهد و از مخاطباناش میخواهد تا درباره پیشنهاد آشتی ملیاش بنویسند. نوریزاد دراین نامه میبُرد و میدوزد، او میگوید " سلاخی شدههای ما از هر درخت و تیر برق، ملایی و سرداری... را بیاویزند، نفس راحتی میکشند و سروقت کار و زندگی و اصلاح و سرفرازی میروند مثلاً. این تخیل خام و دم دستی است" چنانکه میبینیم او تخیل پوچ و پوک خود را به خانوادههای جانباختگان نسبت میدهد و همچنان در نامه دوم نیز جنبش دادخواهی را لوث میکند.
نوریزاد هم مثل دیگر همکیشاناش ما را از قیام مردم سوریه و اتفاقات پس از آن میترساند و از اقوام تجزیه طلب میگوید و....
به راستی نوریزاد سخت به هراس افتاده و دیگر نمیتواند نقش بازی کند و آشکارا در پی نجات نظام است و نه ایرانیان. وی نقطه ضعف مردم را یافته و همانند اصلاح طلبانی که با ترفند بحران سوریه و از دست دادن آرامش نیم بند، مردم را به پای صندوقهای رأی میکشانند، هشدار میدهد. در این موضوع، روشن است که ویژگیهای سوریه، دولت مردان و فرهنگ مردماش با کشور ما متفاوت است و مقایسه آن با ایران، فریب دادن مردم ِخسته از حکومت اسلامی مستبد است. آری نوریزاد دیگر" رو" بازی میکند.
یکی از مادران پارک لاله
31 فروردین 1395
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر