یونس پارسابناب: گسترش امپراتوری آشوب از خاورمیانه به اروپا و آینده ی جهان
درآمد
این نوشتار پس از اشاره ای اجمالی به پروسه ی فراز هژمونیکی آمریکا در رأس نظام جهانی سرمایه، نشانه ها و رویدادهای بیانگر فرتوتی این قدرت و نزول تأثیر گذاریش در صحنه جهان را تشریح می کند.
جورج کن اینگ (وزیر امور خارجه ی بریتانیا) طی نامه ای در سال 1822 به دوک ولینگتن (نخست وزیر بریتانیا)، سیاست خارجی بریتانیای کبیر را اجمالأ چنین بیان نمود:
"ما نباید به خواسته های دولت ها و یا منافع خلق های دیگر توجه کنیم مگراینکه آن خواسته هایشان با خواسته ها و منافع ما منطبق باشند."
بریتانیای بزرگ در آن زمان قدرت هژمونیکی نظام جهانی سرمایه بوده و به عنوان رأس نظام سلطه ی خود را از طریق استعمار و جنگ در پنج قاره جهان اعمال می کرد.
در دوره ی "عهد زیبا" (1914-1884) که بعدها توسط مورخین به دوره ی "صلح مسلح" معروف گشت، علائم فرتوتی و کهولت در موقعیت هژمونیکی بریتانیا آشکار شد. این دوره در سال 1914 منجر به جنگ امپریالیستی اول جهانی شده و به آمریکای تازه برخاسته فرصت داد تا جایگزین بریتانیای در حال فرود شود. پروسه ی عروج آمریکا به عنوان یک نیروی هژمون در صحنه ی بین المللی با تفوق دلار بر پوند انگلیسی و انتقال مرکز مالی جهان از لندن به نیویورک در جریان جنگ جهانی اول (1918 - 1914) تکمیل تر گشته و لاجرم تثبیت شد.
فراز هژمونیکی آمریکا در رأس نظام و نشانه های فرتوتی این قدرت را در اینجا بررسی می کنیم.
فراز آمریکا به قله ی هژمونیکی در تاریخ و علائم فرود و بی ربطی آن
قدرت هژمونیکی آمریکا در نظام جهانی در دوره ی بین دو جنگ جهانی (1939 – 1919) تثبیت تر گشته و بعد ازپایان جنگ جهانی دوم (1945) و در بحبوحه ی دوره ی "جنگ سرد" به قله ی "عصر طلائی" رسید. اما این قدرت هژمون نیز با تغییر و تحولات رو به رشد جهان (منجمله و به ویژه عروج ابرقدرت شوروی رقیب از یکسو و گسترش امواج خروشان جنبش های رهائی بخش در سه قاره از سوی دیگر) دچارضعف شده و در مواقعی حتی ناچار به عقب نشینی و دادن امتیازات گشت.
امروز جنگهای مرئی و نامرئی ساخت آمریکا در اکناف جهان بویژه خاورمیانه ی بزرگ گسترش امپراتوری آشوب را به ارمغان آورده اند. این آشوب نه تنها منجر به کهولت و فرتوتی رأس نظام جهانی سرمایه بلکه این بار به کهولت و بی ربطی کل نظام جهانی سرمایه رسیده است. آمریکائی که در دوره ای نزدیک به هفتاد سال در گستره های اقتصادی، تجارتی، فرهنگی، هنری، نظامی و ... هژمونی جهانی داشت، امروزه تنها مزیت و "امتیاز قیاسی اش" بمبارانهای نظامی می باشد.
بحران نظام جهانی سرمایه داری در نیمه اول دهه ی 1970 آغاز شده و اما تا سال 2007 برملا و رسانه یی نگشت. با شروع این بحران، مرکزهای تاریخی امپریالیسم (امپریالیسم سه سره: آمریکا، "اتحادیه اروپا" و ژاپن) به ایجاد امپراتوری آشوب در اکناف جهان و مناطق ژئوپولتیکی و سوق الجیشی نظیر خاورمیانه ی بزرگ پرداختند تا هژمونی و کنترل بلامنازع خود را تأمین کنند. این تلاش ها بعد از فروپاشی و تجزیه ی اتحاد جماهیر شوروی و پایان "جنگ سرد" (1991) بشکل درنده خوتر و هارتر با جنگ های مرئی و نامرئی همراه بوده و دو شیوه زیر را دنبال نموده اند:
1 - اعمال سیاست ها و فرامین "بازار آزاد" نئولیبرالی دیکته شده از طرف "بانک جهانی"، "صندوق بین المللی" و "سازمان جهانی تجارت" جهت کنترل بلامنازع "انحصارات پنجگانه" فراملی های مالی تر شده بر علیه بازارهای جهان با اتکاء به "اجماع بین الملی"
2 - تسلط نظامی بر تمامی کره خاکی و اعمال "تغییر رژیم" و گسترش امپراتوری آشوب در هر کشوری که دولت آن به هر دلیل و علتی خواهان فرمانبری از قوانین حاکم بر "بازار آزاد" نئولیبرالی امپریالیسم سه سره نباشد
در طول 26 سال گذشته (از1991 تا 2016) جنگ های مرئی ساخت آمریکا و "شرکا" (در یوگسلاوی سابق، افغانستان، عراق، سوریه، ...) از یک سو و جنگ های نامرئی آنها (در سومالی، یمن، مالی، جمهوری آفریقای مرکزی، سودان جنوبی، ...) ازسوی دیگر برپا شده اند. در عین حال و به موازات این جنگها "انقلابات مخملی" (در گرجستان و اوکرائین و ...) و یا کودتاهای رنگارنگ "پارلمانی" (در کشورهای هندوراس، برزیل، ...) اعمال شده اند. هدف از این جنگها، کودتاها، و ... در اکناف جهان صرفأ تنظیم و تأمین کنترل بلامنازع نظامی آمریکا و "شرکا" (کشورهای امپریالیسم سه سر) بوده است.
در این چهارچوب هر کشوری که درهای خود را به سوی سرمایه گذاریهای انحصارات پنجگانه نظام جهانی باز نکرده و ازفرامین حاکم بر "بازار آزاد" نئولیبرالی تبعیت بی قید و شرط نکند، دشمن واقعی یا بالفعل نظام و رأس آن آمریکا می گردد. چنین است که آمریکا روسیه ی پوتین را در سطح جهانی و سوریه را در خاورمیانه بزرگ دو مانع سترگ در رسیدن به هدف نهائیش و دشمنان بالفعل خود می داند. نتیجتأ، آمریکای سلطه جو رسیدن به هدف آنی اعمال هژمونی نفتی اش در آن منطقه را تنها در سرنگونی دولت بشار اسد و تجزیه کشور سوریه امکان پذیر می داند. این هژمونی منطقه ای در واقع پیش شرط رسیدن به هدف نهائی محاصره و مهار چین و روسیه و کنترل نظامی تمامی کره ی خاکی می باشد. در سوی دیگر، روسیه پوتین با درگیری جدی در سوریه و حمایت همه جانبه منجمله نظامی و دیپلماتیک از رژیم آن کشور آمریکا را در این جنگ پنج ساله اش ناکام نموده است.
از سال 2011 با شروع جنگ سوریه، آمریکا مکرأ هدفش از این جنگ را سرنگونی بشار اسد اعلام کرده و در این راه به حربه های زیرین متوسل شده است:
1 - آموزش "شورشیان معتدل" ضد اسد در کشورهای عربستان سعودی، قطر، ... و اعزام مسلح آنان از مرز ترکیه به سوریه. اکثر این شورشیانِ مسلح که توسط رسانه های گروهی فرمانبر آمریکا به نام "آپوزیسیون" بر مردم آمریکا و اروپا حقنه میشوند نه تنها سوری بلکه متعلق به کشورهای عربی نیستند. اعضای "آپوزیسیون" شورشی و "معتدل" در داخل سوریه از دوطریق به تقویت و گسترش بنیادگرایان شبه فاشیستی داعش، جبهه النصرا و ... کمک می کنند. این "معتدلین" سلاح های دریافتی از آمریکا و "شرکا" (عربستان سعودی، ترکیه و ...) را تحویل داعش و بنیادگران سلفیستی میدهند. بخشی از آنها هم که در مناطق جنوب شرقی ترکیه مقر دارند، به داعش یاری می کنند تا نفت خام و آثار باستانی غارتی از سوریه را با حمایت دولت اردوغان و دیگر دول عضو ناتو به اروپا و ژاپن صادر کند.
2 - اعمال تحریم های اقتصادی گوناگون یک طرفه و پشتیبانی مستقیم و غیر مستقیم از اسرائیل و ترکیه در جهت سرنگونی دولت اسد و تجزیه ی سوریه با مدل یوگسلاوی در دهه ی 90 قرن بیستم
رأس نظام پس از پنج سال جنگ و گسترش آشوب با استفاده از حربه های نام برده در سرنگونی اسد ناکام بوده است. این ناکامی گرچه توسط دولتمداران آمریکا طرح و یا تأئید نمی شود، نشان خارج شدن اوضاع از کنترل نظام و همچنین فرتوتی و بی ربطی این نظام مونوپولار (تک قطبی و تک محوری) می باشد. وقایع دوگانه زیر بیانگر این ارزیابی هستند:
1 - آوارگی دردناک پناهندگان مهاجر در مرزهای کشورهای اروپائی آتلانتیک – سرازیر گشتن این مهاجرین پیامد گسترش نا امنی، بی خانمانی و فقر به بار آورده ی نظام جهانی و آمریکا در خاورمیانه بزرگ پس از "جنگ سرد" (از سال 1991) می باشد. به عبارت دیگر، جنگهای مرئی و نامرئی بر اساس تئوری "تلاقی تمدن ها" جهت ادامه هژمونی نظام منجر به آشوب اسفناک کنونی پناهنده گان شده اند:.آشوبی که نه تنها به کشورهای پیرامونی آفریقا بلکه به قلب خود نظام حاکم جهانی نیز رخنه کرده است.
2 - تضعیف و فروپاشی و احتمال سقوط "اتحادیه اروپا" - "اتحادیه اروپا" پس از فروپاشی و تجزیه شوروی از پیکانهای امپریالیسم جهانی محسوب می شده است. پیشینه ی ایجاد این اتحادیه به دوره "جنگ سرد" و کشورهای "مشترک المنافع" که اعضای اصلی "سازمان ناتو" بودند بر می گردد. "جنگ سرد" و تبلیغات "ترس از کمونیسم" و شوروی در کشورهای آتلانتیک اروپا، اندیشه و سیاست تقویت و گسترش "اتحادیه اروپا" را دامن زده و ادامه دار کرده بود. حال آنکه، پایان دوره "جنگ سرد" و فروپاشی شوروی در سال 1991 آرزوی تبدیل "اتحادیه اروپا" به "ممالک متحده اروپا" را نقش بر آب کرده و آثار تضعیف و تجزیه آنرا برملاتر و رسانه ای تر نمود. امروزه پیامدهای روزافزون اعمال سیاست جهانی امپراتوری آشوب به تنش ها و اختلافات بین کشورهای اروپا از یک سو و بین بروکسل (پایتخت رسمی "اتحادیه اروپا") و واشنگتن (پایتخت رأس نظام) از سوی دیگر دامن زده است.
نتیجه
سرمایه انحصاریِ مالی تر شده همچنان زندگی زالو وار خود را با گسترش امپراتوری آشوب رشد و گسترش می دهد. در این پروسه ی ویرانساز، نه تنها مردم کشورهای پیرامونی بویژه خاورمیانه رنج می برند بلکه کلیه کارگران و زحمتکشان کشورهای مرکز (شمال) هم مورد تهاجم مستقیم و شدیدتر امپریالیسم سه سر قرا گرفته اند. قوانین حاکم در "بازار آزاد نئولیبرالیسم (خصوصی سازی، کالاسازی، ریاضت کشی، ...) توسط حامیان نظام "بی بدیل"، "بی نظیر" و ... اعلام گشته و با توسل به جنگهای مرئی و نامرئی رأس نظام بر مردم جهان تحمیل می گردند. در مقابل، این قوانین و جنگها توسط قربانیان نظام به چالش طلبیده شده اند. دراین راستاست که کارگران فرانسه درآخرین روزهای ماه می امسال به نبرد با پلیس میلیتاریزه شده دولت فرانسوا اولاند رفتند.
فراز کنونی امواج گوناگون و خروشانِ نارضایتی ها و اعتراضات در سراسر جهان تاریخ ساز واقعی قرن بیست و یکم می باشند. تاریخی که صفحاتش با تلاقی و کشمکش بین منطق و عمل توسعه سرمایه داری و منطق مقاومت و قیام های قربانیان به ستوه آمده ی کشورهای جنوب و شمال مرقوم می شوند.
آشوبِ زاده ی نظام جهانی در خاورمیانه بزرگ به کشورهای مرکز مسلط درون "اتحادیه اروپا" (یکی از پیکان های امپریالیسم سه سره ی نظامی) گسترش یافته است. احتمال فروپاشی و تجزیه ی این "اتحادیه" بوجود آمده است. اعتراضات و تظاهرات عظیم کارگری و دانشجوئی در شهرهای مختلف کشورهای عضو این "اتحادیه" در تابستان امسال بالا گرفته است. مجموعه ی این تحولات امکان و حتی احتمال چند قطبی – محوری شدن را که خود نوعی جهانی شدن است، مطرح نموده است. چند قطبی شدن جهان نشانه پایان سرمایه داری و شروع سرمایه داری نمی باشد. حال آنکه چند قطبی یا حتی دو قطبی شدن جهان همانند دوران "عهد باندونگ"، به بلند پروازی ها ی بیداری، رهائی و گست از محور نظام سرمایه (چه در سطح ملی و منطقه یی و چه در سطح جهانی) دامن زده و توان می بخشد.
بی ثباتی و نا امنی همگانه ی بویژه معیشتی و مالی و گسترش امپراتوری آشوبِ ساختِ نظام جهانی سرمایه در اکناف جهان بشریتِ کار و زحمت را بر دو راهی زندگی خود قرار داده است. جا دارد یادی از ایوو مورالس کنیم که گفت: "انسان قادر به نجات خود و مامِ زمین است مشروط بر اینکه ما دوباره اصول همبستگی، مکمل یکدیگر بودن، هماهنگی و همدلی بر علیه نظام مخوف و فلاکت بار انحصارات مالی را در دلِ میلیاردها انسان زنده ساخته و با تعبیر و تنظیم بدیلی دیگر با چشم اندازهای سوسیالیستی، نظامی جدید را جایگزین نظام فرتوت و بی ربط کنونی سازیم."
منابع و مآخذ
1 – امانوئل والرشتاین، "افزایش عدم ثبات آمریکا"، در سامانه ی اینترنتیِ بیگمتون یونیورسیتی، اول ژوئن 2016.
2 – سمیر امین، "پروژه ی یورو – آسیا در تلاقی با سیاست های امپریالیسم سه سره"، در سامانه ی اینترنتیِ "مانتلی ریویو"، 14 مارس 2014.
3 – امانوئل والرستین، "جغرافیای سیاسی آشوب در کشورهای عربی"، در سامانه ی اینترنتیِ "مرکز مطالعاتی الجزیره"، 27 سپتامبر 2012.
4 – یونس پارسا بناب، "نقدی بر چالش های گذشته و تأملی در موقعیت چالشگران کنونیِ ضد نظام جهانی سرمایه از دیدگاه بخشی از نویسندگانِ فراخوانِ باماکو" در کتاب "جهان در عصر تشدید جهانی شدن سرمایه 2009 – 1991"، در آمازون دات کام – سال 2010.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر