سعید امامی «سرباز راستین اسلام» که بود و چه کرد؟ ایرج مصداقی
سعید امامی (دارای نام مستعار سعید اسلامی) فرزند علیاکبر و همارخ در دیماه ۱۳۳۶ در شیراز به دنیا آمد و تحصیلات ابتداییاش را در این شهر گذراند. از آنجایی که پدرش (۱) رئیس آموزش و پرورش سنندج بود، مدتی نیز در این شهر به تحصیل پرداخت. او در خانوادهای نسبتاً مرفه بزرگ شد و به خاطر موقعیت دولتی پدرش، راننده او را به مدرسه میبرد. او در میان ورزشها به تنیس علاقه داشت. پدر و مادربزرگ پدریاش، مذهبی بودند و در شکلگیری شخصیت او تأثیر داشتند.
سعید امامی در سال ۱۳۵۵ پس از گرفتن دیپلم ریاضی به آمریکا رفت و در شهر «استیل واتر» ایالت اکلاهما در رشتهى مهندسى هوافضا شروع به تحصیل کرد.
وی فعالیتهای سیاسی خود را با کنفدراسیون دانشجویان ایرانی که گرایش مائوئیستی داشت شروع کرد و سپس در سال ۱۳۵۷ جذب انجمن اسلامی شد. سعید امامی برخلاف بسیاری از چهرههای امنیتی رژیم، اهل مطالعه بود و به خاطر قدرت سخنوری که داشت، جزء سخنرانها و بعدها از اعضاى فعّال انجمن اسلامى اکلاهما شد و به ایالتهاى مختلف سفر کرد. وی در تابستان ۱۳۵۸ در تعطیلات تابستانی به ایران بازگشت و در کلاسهای احکام و اصول عقاید شرکت کرد.
دیری نگذشت که در بازگشت به آمریکا وی جزو ۳-۴ نفر گردانندهی انجمن اسلامی شد. امامی در تابستان ۱۳۵۹ با فهمیه دری نوگورانی متولد ۱۳۳۸ ازدواج کرد. همسرش از یک خانوادهای فرهنگی اهل آبادان بود که در سال ۱۳۵۸به آمریکا رفته بود.
امامی پس از پیروزی انقلاب در فروردین ۵۹ به «دفتر حفاظت منافع ایران» در واشنگتن پیوست و جزو کسانی بود که به جلسات و تجمعات نیروهای چپ و مجاهدین در آمریکا حمله میکردند.
جواد ظریف که از دوستان سعید امامی است، میگوید: «افرادی نظیر آقای سعید امامی و اکثر اعضای انجمن برخلاف من نسبتاً تند عمل میکردند و مشی بسیار انقلابی داشتند. اگر چه رابطه دوستی بین ما برقرار بود و رفتو آمد خانوادگی نیز با یکدیگر داشتیم، اما از همان ابتدا خط مشیمان با هم متفاوت بود.» (۲)
به اعتراف ظریف، سعید امامی که از سال ۱۳۶۲ عضو دفتر اطلاعات نخستوزیری بود در جلسات «کمیته سوم» ملل متحد در سال ۱۳۶۳ هم شرکت میکرد: «در کمیته سوم، بحث حقوق بشر به تازگی علیه ایران مطرح شده بود. بنده مسئول این کمیته شدم و آقایان سعید امامی و سیروس ناصری نیز به عنوان همراه من، در جلسات شرکت میکردند.» (۳)
کسی که در «کمیته سوم» ملل متحد به انکار شکنجه و اعمال بیرحمانه در زندانها میپرداخت و از رعایت حقوق بشر در ایران دم میزد و غرب و سازمانهای بینالمللی را به توطئه علیه رژیم اسلامی متهم میکرد، پس از اتمام جلسات «کمیته سوم» در پاییز ۱۳۶۳، به ایران رفت و در سال ۱۳۶۴ رسماً به دستگاه سرکوب و شکنجه پیوست و خود مسئول قتل و شکنجه و کشتار و نقض ابتداییترین اصول حقوق بشر شد.
وی پس از ورود به وزارت اطلاعات، مسئول اداره آمریکا و اروپا در اطلاعات خارجی میشود که با تغییر ساختار تشکیلاتی در وزارت اطلاعات در سال ۱۳۶۶ این پست به اداره کل تبدیل میگردد. در سال ۱۳۶۷مدتی به عنوان مسثول بررسی در معاونت ضدجاسوسی و سپس از فروردین ۱۳۷۰ تا فروردین ۱۳۷۶ معاون امنیت وزارت اطلاعات میشود. وی از فروردین ۱۳۷۶تا زمان دستگیری در زمستان ۱۳۷۷به عنوان مشاور بررسی در حوزه وزارتی مشغول کار بوده است.
پس از قتل سعید امامی، روزنامهی کیهان، محمد نیازی، بازجویان پروندهی قتلهای زنجیرهای، عبدالله شهبازی و ... که میکوشیدند بر اساس سناریوی مورد نظر خامنهای، وی را جاسوس سیا و اسرائیل جا بزنند، به پروندهسازی علیه وی پرداخته و مدعی شدند او زیر نظر داییاش سلطانمحمد اعتماد که وابسته نظامی حکومت پهلوی در واشنگتن بود، موفق به اخذ بورسیه آمریکا شد و زندگی و تحصیل در این کشور را آغاز کرد و ازدواج وی با فهمیه دری نوگورانی و عضویت در کنفدراسیون دانشجویان برای جمعآوری اطلاعات نیز با توصیهی او صورت گرفت.
عبدالله شهبازی که پس از پیروزی انقلاب به عنوان عضو هیئت اجرائیه و سپس یکی از سه دبیر سازمان جوانان حزب توده منصوب شد و به عضویت هیئت تحریریه مجله دنیا، نشریه تئوریک کمیته مرکزی حزب توده نیز درآمد و عناوین مسئول شعبه کل انتشارات، معاون شعبه مرکزی آموزش، مسئول شعبه آموزش تهران و مسئول نشریه داخلی تئوریک حزب توده را یدک میکشید و پس از دستگیری به همکاری با دستگاه امنیتی پرداخت و به عضویت سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات درآمد و در بخشهای اطلاعات و حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات به آموزش کادرها پرداخت، در مورد خانوادهی امامی مینویسد:
«خانم همارخ اعتماد (متوفی ۱۳۶۶ در تهران)، که مقبره سعید در کنار آرامگاه اوست، در دوران پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ عضو رسمی حزب توده بود و آقای محمود اعتماد، برادر همارخ، نیز در حزب توده عضویت داشت. معهذا، محمود اعتماد در سال ۱۳۳۵ با بورسیه حکومت پهلوی برای تحصیل در رشته پزشکی به انگلستان رفت. پس از انقلاب خانم همارخ اعتماد نفوذ معنوی فراوان بر خواهرزادههایش، خانم کیوان اعتماد (همسر استیو فریمن آمریکایی، پیمانکار ساختمانی خاندان فرمانفرما) و خانم گیتی اعتماد داشت. خانم کیوان اعتماد هماکنون ساکن نیویورک است. خانم گیتی اعتماد استاد معماری دانشگاه شهید بهشتی بود که به دلیل عضویت در سازمان چریکهای فدائی خلق و اداره تظاهرات گروهی از بانوان علیه پوشش اسلامی (حجاب) در اوائل انقلاب از دانشگاه فوق اخراج شد. همسر خانم گیتی اعتماد، آقای معمارصادقی، نیز اهل شیراز و خویشاوند نزدیک دکتر جوان، مقام بلندپایه و رئیس ساواک در اروپا، بود.
همانگونه که در یادداشت پیشین گفتم، دایی دیگر سعید، سرهنگ سلطان محمد اعتماد، در زمان شروع اقامت سعید در آمریکا وابسته نظامی سفارت ایران در واشنگتن بود. او در دولت نظامی ارتشبد ازهاری در مقام سرپرستی گروه جنگ روانی رادیو جای گرفت و پس از انقلاب به مدت هشت ماه توسط اداره اطلاعات نخستوزیری بازداشت و به اتهام ارتباط با افسران آمریکایی تحت بازجویی بود. یکی از پسرانش، بهنام بهمن اعتماد که سعید در بدو اقامت در آمریکا (۱۳۵۵) مدتی در خانه او سکنی گزید، در سالهای اخیر عضو «شورای ملّی مقاومت» (وابسته به منافقین) در انگلستان بود. پسر دیگر به نام بهرام اعتماد نیز به عنوان منبع اطلاعاتی سرویس اطلاعات نظامی آمریکا شناخته میشود. » (۴)
تردیدی نیست ادعاهای منابع رژیم و به ویژه شهبازی یکسره دروغ است و سعید امامی هیچ ارتباطی با داییاش نداشت. هیچیک از منابع فوق آگاهانه از شهرام اعتماد فرزند سرهنگ سلطانمحمد اعتماد، نام نمیبرند. شهرام اعتماد شوهرخواهر سعید امامی است. شهبازی از جزئیات زندگی خواهرزادههای سرهنگ سلطانمحمد اعتماد باخبر است اما حرفی از پسر وی، شهرام و سارا خواهر وی که مهمترین سوژهها میتوانند باشد نمیزند! در ضمن صحبتی هم از موقعیت سارا خواهر سعید امامی نمیکنند و در یک جا فقط او را به ارتباط با یهودیها و ... متهم میکنند.
سرهنگ سلطانمحمد اعتماد سالها پیش از انقلاب، به شدت با ازدواج پسرش شهرام با خواهر سعید امامی مخالف بود. ضدیت او با این ازدواج تا آنجا پیشرفت که رابطهاش را با خانوادهی امامی و پسرش شهرام قطع کرد. قطع رابطهی دو خانواده قبل از رفتن سعید امامی به آمریکا بود. تیرگی روابط سرهنگ سلطانمحمد اعتماد با خانوادهی امامی تا آنجا بود که حتی در تشیع جنازهی خواهرش همارخ که مادر سعید امامی بود و در سال ۱۳۶۹ فوت کرد نیز شرکت نکرد.
سعید امامی اگر میخواست نیز به خاطر اختلافات شدید خانوادگی، امکان رفتن به منزل داییاش در واشنگتن را نداشت و برای همین به اکلاهما رفت. سرهنگ اعتماد قبل از انقلاب به کشور بازگشت.
اول انقلاب، سرهنگ اعتماد را دستگیر کردند و چند ماهی زندان بود. از او که استاد «تاکتیک» بود میخواستند به تدریس در دانشکده جنگ بازگردد که نپذیرفت. بار دوم، دو سه ماه بعد از دستگیری سعید امامی، به منظور طراحی سناریوی مورد نظر خامنهای، او را به جرم رابطه با سعید امامی دستگیر کردند، اما در بازجوییها متوجه شدند به خاطر دشمنی موجود بین خانوادهی اعتماد و امامی، امکان پیشبرد سناریو را ندارند و ناگزیر پیرمرد را آزاد کردند و تنها در تبلیغات عوامفریبانه روی موضوع مانور دادند.
موضوع بورسیه سعید نیز یکی از دروغهای دستگاه اطلاعاتی و امنیتی است. او مثل تمامی جوانان دیپلمه برای استفاده از معافیت تحصیلی با شرکت در کلاسهای انگلیسی «انجمن ایران و آمریکا» و موفقیت در امتحان اعزام دانشجو، با اخذ پذیرش از دانشگاه و با هزینه شخصی به آمریکا رفت. اصولاً دانشگاههای آمریکا یک جوان دیپلمه را به خاطر گل روی داییاش که کارمند یک سفارت خارجی است، «بورسیه» نمیکنند.
همارخ متولد ۱۳۱۵ در سال ۱۳۶۹ در اثر سرطان فوت کرد. وی در نوجوانی (۱۵- ۱۶ سالگی) عضو سازمان جوانان حزب توده بود. شهبازی حتی اطلاع درستی از تاریخ فوت او ندارد. محمود اعتماد، دایی سعید امامی برخلاف ادعای عبدالله شهبازی، مصدقی بود و به همین جرم پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر شد.
کیوان اعتماد دخترخالهی سعید امامی در سال ۱۳۴۳ به لندن رفت و سپس در سال ۱۳۴۹ به آمریکا مهاجرت کرد و در آنجا با یک آمریکایی ازدواج کرد و به ایران بازگشتند و پس از انقلاب به آمریکا مراجعت کرد. چگونه مادر سعید امامی که «تودهای» بوده از نزدیک روی پسرش «نفوذ معنوی فراوان» نداشت، از راه دور روی خواهرزادهاش که در آمریکا بود، «نفوذ معنوی فراوان» داشت؟ بر فرض صحت ماجرا، این ادعا چه ربطی به سعید امامی و نفوذی بودن او دارد؟ چرا سعید امامی با آن سابقهای که شهبازی راجع به مادرش میتراشد «جاسوس» روسیه و حزب توده و «کا گ ب» نمیشود و سر از اسرائیل و «اف بی آی» و «سیا» و «موساد» در میآورد.
گیتی اعتماد یکی از شرکت کنندگان در تحصن استادان در قبل از انقلاب بود. وی هیچگاه فدایی نبود اما در جریان انقلاب فرهنگی به خاطر آن که حزباللهی نبود، از کار برکنار شد. اصولاً اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق، شرکتی در تظاهرات مربوط به حجاب در اسفند ۵۷ نداشتند چه برسد به ادارهی آن. حتی اگر عضو سازمان چریکهای فدایی هم بود چه ارتباطی بین یک «فدایی» مارکسیست و یک جوان حزباللهی دوآتشه جاسوس اسرائیل است؟ خویشاوندی یکی از مقامات ساواک با همسر گیتی اعتماد، چه ربطی به موضوع سعید امامی پیدا میکند؟
ادعای بعدی شهبازی خندهدار است. بهمن اعتماد فرزند سلطانمحمد اعتماد نیست. بلکه خواهرزادهی اوست. بهمن اعتماد برادر گیتی و کیوان اعتماد است و این سه نفر فرزندان سرهنگ احمد اعتماد هستند که در رژیم شاهنشاهی به درجهی سرتیپی رسید و بازنشسته شد. بهمن اعتماد در سالهای آغازین دههی ۵۰ در لندن مشغول تحصیل بود و اساساً در آمریکا زندگی نمیکرد که سعید امامی «در بدو اقامت در آمریکا مدتی در خانهی او سکنی گزیند».
بازجویان پرونده در گزارش هشتاد صفحهای مدعی میشوند که سعید امامی تا آخر عمر با بهمن و گیتی اعتماد مخفیانه در ارتباط بوده است!
بهمن اعتماد پس از انقلاب عضو سازمان مجاهدین خلق و نماینده شورای ملی مقاومت در لندن بود که از این سازمان جدا شد. دشمنی سعید امامی با مجاهدین و ضرباتی که در داخل و خارج از کشور به آنها وارد کرده غیرقابل کتمان است. بهمن اعتماد مطلقاً ارتباطی با سعید امامی نداشت و منطقی نبود این دو ارتباطی داشته باشند. بیاطلاعی بهمن اعتماد و مجاهدین از وضعیت سعید امامی تا آنجا بود که وقتی وی با نام و امضای خودش برای محمد تقدسی یکی از خوانندگان نزدیک به این گروه، نامه نوشت و از او خواست علیه این سازمان موضعگیری کند، او را نشناختند و تنها به انتشار نامهاش در نشریه مجاهد پرداختند و نمیدانستند او چه کسی است و چه سمتی در وزارت اطلاعات دارد. به گمانشان یک مأمور سادهی رژیم با اسم مستعار به تقدسی نامه نوشته است.
بهرام، پسر سلطانمحمد اعتماد، به خاطر این که زبانش خوب بود، به همافران درس انگلیسی میداد. وی یک چشمش را در بچگی از دست داده بود و از افسردگی رنج میبرد. او ازدواج نکرده و مطلقا سیاسی نیست و سالهاست در دانمارک پناهنده است و نسبت دادن اتهام «منبع اطلاعاتی سرویس اطلاعات نظامی آمریکا» به او خنده دار است.
عبدالله شهبازی همچنین در مورد خانوادهی سعید امامی میگوید:
«به یقین، اطلاع من از پیشینه فردی و خانوادگی سعید امامی بسیار بیش از آقای حسینیان است. تصویر کمال اعتماد، دایی سعید امامی که منشی پدرم بود، در رساله «زمین و انباشت ثروت» درج شده و در رساله فوق دربارهی نقش عموی ناتنی سعید امامی، سرهنگ ژاندارمری عباس پاکروان، فرمانده دسته ژاندارمری اعزامی به کوهمره، در سرکوب عشایر سُرخی و شکنجه آنان، در جریان قیام سالهای ۱۳۴۱- ۱۳۴۲ پدرم، سخن گفته ام. » (۵)
شهبازی «به یقین» در مورد خانواده سعید امامی اطلاع درستی ندارد و یا دوغ و دوشاب را قاطی هم میکند. او نمیداند که دو سرهنگ اعتماد از منسوبان سعید امامی بودند. یکی سرهنگ سلطانمحمد اعتماد، دایی سعید امامی و دیگری سرهنگ احمد اعتماد شوهر خالهی او که در سال ۲۰۰۱ فوت کرد. کمال اعتماد در واقع برادر شوهر خالهی سعید امامی است و نه دایی او.
امیر فرشادی ابراهیمی که یک رودهی راست در شکمش پیدا نمیشود و دستگاه امنیتی از طریق او پروژههای گوناگونی را به منظور انحراف افکار عمومی پیش میبرد، به دروغ ادعا کرد که نام اصلی سعید امامی «دانیال قوامی» بوده که بعد از انقلاب تغییر کرده تا به این ترتیب زمینهی یهودی بودن او را ایجاد کند. متأسفانه «صدای آمریکا» و آقای مهدی فلاحتی نیز در دام او و دستگاه امنیتی افتادند و جعلیات مزبور را نشر دادند.
سعید امامی در سفر به تهران میکوشد در اطلاعات نخستوزیری استخدام شود. مسئولیت مصاحبه و گزینش وی به سعید حجاریان سپرده میشود. حجاریان دراین باره گفته است که پس از مصاحبه با سعید امامی به این نتیجه رسیده که باید از وی تنها به عنوان منبع یک طرفه استفاده شود و او را نباید به سمتهای حساس منصوب کنند.
سعید امامی پس از قطع روابط ایران و آمریکا و تشکیل «دفتر حفاظت منافع ایران» در واشنگتن در فروردین ۵۹ همکاری خود را در آمریکا با واحد اطلاعات نخستوزیری که توسط خسرو قنبری تهرانی و سعید حجاریان اداره میشد، آغاز کرد و سرانجام، پس از بازگشت به کشور و تشکیل وزارت اطلاعات در سال ۱۳۶۴ به عضویت سرویس امنیتی درآمد و کار خود را به عنوان کارشناس و تحلیلگر مسائل بینالمللی آغاز نمود و به تدریج با حمایت فلاحیان رشد کرد و به عنوان یکی از مدیران کل اطلاعات خارجی منصوب شد. دلیل علاقمندی علی فلاحیان به سعید امامی این بود که وی هنگام سفر فلاحیان به آمریکا در خرید وسایل استراق سمع و ...به او کمک کرده و از خود توانمندی نشان داده بود. سعید امامی در این دوره با داشتن گذرنامه دیپلماتیک به همراه علیاکبر ولایتی برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل به نیویورک میرود.
در دوران وزارت علی فلاحیان، سعید امامی به معاونت امنیت وزارت اطلاعات منصوب شد و از قدرت فوقالعادهای برخوردار گردید. این مصادف بود با اخراج و استعفای تعداد زیادی از عناصر «خطامامی» این وزارتخانه که جملگی به مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری کوچ کردند و زیر نظر موسویخویینیها به فعالیت پرداختند.
سعید امامی روابط نزدیکی با «بیترهبری» و شخص خامنهای و مجتبی داشت و «سعیدجان» خوانده میشد. وی به تصدیق همسرش فهمیه دری نوگورانی در سال ۱۳۶۹ به مدت دوماه در کنار مجتبی خامنهای و همسرش حضور داشت که برای درمان ناباروری همسر مجتبی خامنهای، در لندن به سر میبردند.
همسر امامی همچنین از علاقه مجتبی خامنهای به سعید امامی یاد کرد و گفت:
«مادر آقا سعید سرطان گرفته بودند. ما ۶ ماه مادر را آوردیم تهران با خودمان زندگی کردند. خب در این دو ماه آخر سعید خانوادهی آقای خامنهای را برای كاری برده بود لندن و دو ماه تمام با این خانواده زندگی کرد به حدی که خود آقا مجتبی پسر آقا (داماد آقای حداد عادل) و مادر خانمشان شیفتهی اخلاق سعید شده بودند که حتی تا قبل از دستگیری سعید هم مرتبا خود آقا مجتبی زنگ میزدند به سعید که چرا نمیآیی و با ما رفت و آمد نمیکنی ؟ ...»
وی در مورد علاقهی همسر خامنهای و همسر حدادعادل و ... به سعید امامی میگوید:
«سعید میگفت یك موقع هایی یك بنده خدایی از همین خانواده، حتی من لباسهایم را میگذاشتم یك گوشه كه مثلا میروم بیرون و میآیم میشورم. بر میداشتند و میشستند كه البته من میگفتم چرا حاج خانم؟ چرا شما لباسهای منو میشورید؟ میگفتند نه تو مثل پسر ما میمونی. یعنی همچین آدمی بود سعید، خوب دو ماه با این افراد با خانوادهی خود آقا زندگی كرده بود. اگر مسأله داشت، اگر لغزشی داشت بالأخره اینها میفهمیدند . خانوادهی آقا شیفتهی تدین و و اخلاقش بودند. من خودم در مشهد كه رفته بودم، مادر خانم آقا زحمت كشیدند برای دیدن ما آمدند، ما توی هتل بودیم. ما را دعوت كردند خانه شان چقدر از سعید برای من تعریف كردند. در صورتی كه سعید هیچ چیزی به من نگفته بود...» (۶)
سعید امامی و مصطفی کاظمی دو نفر از مسئولان عالیرتبه وزارت اطلاعات و عامل اصلی قتلهای زنجیرهی مستأجر بودند. این دو نفر در یک ساختمان سه طبقه که متعلق به اکبر خوشکوشک مسئول گروه ضربت وزارت اطلاعات و یکی از عوامل اصلی قتلهای زنجیرهای و ترورهای خارج از کشور بود زندگی میکردند. به این ترتیب سه نفر از مهرههای اصلی قتلهای زنجیرهای همسایه هم بودند و در یک مجتمع زندگی میکردند. او علیرغم آن که معاون وزیر بود و از قدرت بسیاری برخوردار بود خیلی از اوقات با موتور تردد میکرد و در خانهی استیجاری زندگی میکرد.
علیرضا نوریزاده در کتاب «سونای زعفرانیه» داستان عجیب و غریبی راجع به «سحر – س» دختر ۱۷ سالهای که به خدمت سعید امامی و دستگاه اطلاعاتی درآمده بود و در طرحهای آنان مورد استفاده قرار میگرفت مطرح میکند که غیرواقعی بودن آنها مثل روز روشن است. آنقدر تضاد و تناقض حیرتآور در این کتاب موجود است که آدمی به شعور نویسنده شک میکند. در واقع وزارت اطلاعات از طریق او، جعلیات خود را انتشار میدهد و موضوعات را لوث میکند:
سحر دختری است متولد ۱۳۵۷، که در آبادان به دنیا آمده و با شروع جنگ و سقوط خرمشهر به تهران مهاجرت میکند، ابتدا در هتل بینالمللی در سیدخندان و سپس در شرق تهران نیروی هوایی نزدیک میدان ژاله و عاقبت از سال ۷۰ در خانهی کوچک مصادرهای در شهرک غرب مستقر میشوند (ص ۶۴ و ۶۵)، محسن که کلاس سوم راهنمایی است و در خیابان ژاله زندگی میکند در اتوبوس در کیفش نامهای را قرار میدهد (ص ۶۷و ۶۸)، محسن قصد جبهه رفتن دارد و سحر یک دختر ۱۵ ساله به یک پسر هم سن و سال خودش میگوید جبهه نرو، برای چی جبهه میری؟ (ص ۶۸)، دختر به او میگوید تو یک بچه ۱۶ ساله چگونه میخواهی یک دختر پانزده ساله را عقد کنی (ص ۷۱)، مجبور میشود پشت پردهی خانهی دایی محسن قایم شود و شاهد همخوابی برادر سپاهی محسن و دوستش که از سرداران سپاه هستند با دو زن چادری میشود . آنها هرچه به محسن اصرار میکنند او نمیپذیرد با زنان همخوابه شود. بعد که زنها میروند گریان و نالان نزد سحر میآید و پوزش میخواهد و در همین حال بکارت سحر هم برداشته میشود. (ص ۷۰ و ۷۱)، تقریباً سه سال بعد از مرگ محسن و ۱۴ ماه بعد از آن که توسط اکبر مورد سوءاستفاده قرار میگیرد در یک خانهی امن صیغهی «سید مصطفی کاظمی» میشود. در مراسم صیغه سرادر رضا برادر محسن و سعید امامی هم حضور دارند. همان موقع سحر در حالی که به بستر کاظمی میرود یک دل نه صد دل عاشق سعید امامی میشود. (ص۸۰) بعد صیغه سعید امامی میشود. همراه او دو هفته به بلژیک میرود(ص ۸۵) در شهر لیژ سرش را روی شانهی سعید میگذارد در پارک قدم میزنند صحبتهای عاشقانه میکنند و ... (ص ۸۵) کاظمی به لحاظ جنسی بیمار و وحشی است. اما سعید جنتلمن و میداند با خانمها چگونه صحبت کند. سعید رمانتیک است و در رختخواب آرام. او را غرق پول میکند و لکسوس و پراید برایش میخرد و ... (۷)
جنگ در سال ۱۳۶۷ وقتی دختر ۱۰ ساله بوده پایان یافته. دختر کلاس سوم دبیرستان، منطقاً در ۱۷ سالگی با اولین پسر آشنا شده یعنی باید سال ۷۴ باشد. اما معلوم میشود با یک پسر کلاس سوم راهنمایی که از خودش یک سال بزرگتر است طرح ازدواج میریزد که او هم در جنگ کشته میشود! دختر از ۱۳ سالگی در شهرک غرب زندگی میکند در راه مدرسه با پسری ساکن خیابان ژاله که تقریباً هممحلشان است آشنا میشود.
همان سالی که سحر به دنیا آمده، اسم خیابان و میدان ژاله شده، «شهدا»، او در همهی عمرش با «شهید جبهه» و «سردار سپاه» و «مسئولان وزارت اطلاعات» و ... سرکار دارد از خیابان و میدان به عنوان «ژاله» نام میبرد. تاریخها را که کنار هم بگذارید سرسام میگیرید از این همه بلاهت سناریونویسان و منتشرکنندهی این جعلیات.
عبدالله شهبازی که میکوشد امامی را عامل اسرائیل و موساد جا بزند، در مورد وی میگوید:
«سعید امامی نمونهای سرشناس از تظاهر افراطی به «دینمداری» و «اسلامیت» است. دوستان و حامیانش درباره زهد و پارسایی او داستانها میگویند. مثلاً، زمانی با دو جعبه، که یکی پر از کتاب بود و دیگری پر از خوراکی، و یک کیسه خواب به باغی رفت که در شراکت با دوست صمیمیاش حسین خدابخشی، با نام مستعار «علی بهشتی»، در کرج خریده بود. دستور داد تلفنهای باغ را قطع کنند و هیچ کس به ملاقاتش نیاید. دو هفته در این باغ ظاهراً به تنهایی «چلهنشینی» و ریاضت کرد. میگویند در این دو هفته خوراکش روزانه مقدار کمی مغز گردو بود.» (۸)
بازجویان پروندهی قتلهای زنجیرهای به دروغ از این باغ، به عنوان محل تجمع اعضای محفل سعید امامی و رد و بدل کردن زنهایشان و اعمال جنسی خلاف شرع یاد میکنند.
روحالله حسینیان یکی از دوستان و همراهان سعید امامی ضمن آن که وی را نخبه و مغز اطلاعاتی میخواند در مورد وی میگوید:
«....سعید امامی اعتقاد داشت که مخالفین جمهوری اسلامی باید از دم تیغ گذرانده شوند و در این زمینهها هم تجربه داشت. به هر حال کسی بود که مسئول امنیت کشور بود، صدها عملیات برون مرزی موفق داشته....»
جلسهی سخنرانی سعید امامی در آمریکا. به آیهی ۷۵ سورهی نسا که روی دیوار نصب شده، توجه کنید. «وَمَا لَکُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ»، چرا در راه خدا و مستضعفین جنگ نمیکنید؟ امامی تحت همین شعار و آیه، شکنجه و قتل و آدمکشی از یک سو و ترانزیت مواد مخدر و سوءاستفاده جنسی از زنان و انواع و اقسام فسادها را بخشی از مبارزه خود در راه خدا توجیه میکرد.
سعید امامی و کسانی که فتوای قتل نویسندگان و روشنفکران و ... را میدادند و همهی کسانی که مجری این قتلهای بیرحمانه بودند، به سیرهی پیامبر اسلام عمل میکردند که دستور ترورهای متعددی را در جامعهی کوچک و محدود اسلام در شبه جزیره عربستان داد. فجیعترین این قتلها که راهنمای عمل سعید امامی و «سربازان گمنام امام زمان» قرار گرفت، قتل «عصماء» دختر مروان بود که به خاطر سرودن شعر و توهین به پیامبر، به دستور او به فجیعترین شکل در مقابل چشمان فرزندان کوچکاش به قتل رسید. قاتل در نیمههای شب طفل شیرخوار عصماء را از پستان مادر جدا کرد و شمشیر را چنان در سینهی او فرو کرد که از پشتاش بیرون زد.
سخنرانی سال ۷۵ امامی در دانشگاه همدان نیز اظهارات حسینیان را تائید میکند. امامی در این سخنرانی گفته بود «آنها میخواهند ریشه آخوند را بزنند. تفکر لائیسم میخواهد بنیان فکری ما را به هم بزند».
بر اساس چنین تفکری، در دوران معاونت وی، پروژهی حذف فیزیکی روشنفکران، نویسندگان، رهبران مذهبی، زندانیان سیاسی آزادشده در داخل کشور و رشد و بسط تروریزم دولتی در خارج از کشور از آرژانتین تا برلین و پاریس و ژنو و رم و بروکسل و بانکوک و ... به مورد اجرا گذاشته شد.
هرچند رژیم به خاطر ترور دکتر عبدالرحمان قاسملو در وین و کاظم رجوی در ژنو و سیروس الهی در پاریس با مشکلات سیاسی و حقوقی در اروپا دستبه گریبان بود اما عملیاتهای تروریستی سازمان یافته توسط سعید امامی، مشکلات جمهوری اسللامی را دوچندان کرد.
این دولت همچنان درگیر پروندهی انفجار مرکز یهودیان در بوئنوس آیرس است. انفجار انتحاری در محل اقامت نظاميان آمريکايی در مجتمع «خبر» در ظهران در شمال عربستان سعودی، در تیرماه ۱۳۷۵ یکی دیگر از عملیاتهایی بود که با پشتیبانی امامی و وزارت اطلاعات صورت گرفت و همچنان میتواند تهدیداتی را متوجه رژیم کند. دولت آمريکا هرگاه که اراده کند میتواند پروندههای بايگانی شده را بازگشایی کند.
قتل شاپور بختیار، عبدالرحمن برومند و سروش کتیبه، توسط ماموران وزارت اطلاعات در پاریس موجب تیرگی روابط دو کشور و لغو سفر فرانسوا میتران به ایران شد.
ترور رهبران کرد در میکونوس بحران بزرگی را در رابطه با اتحادیه اروپا ایجاد کرد که منجر به کاهش سطح روابط بین ایران و کشورهای عضو این اتحادیه شد.
ترور محمدحسین نقدی در رم و فریدون فرخزاد در بن و رضا مظلومان در پاریس، رژیم جمهوری اسلامی را به عنوان پدرخواندهی تروریسم بینالمللی به دنیا معرفی کرد.
انتقال موشک به بندر آنتورپ بلژیک با کشتی حامل کانتینرهای خیارشور، برای هدف قراردادن احتمالی مرکز ناتو در بروکسل و یا حمل آن به فرانسه و زدن مقر مجاهدین در اورسورواز، موجب شد تا رفسنجانی دستور برکناری او از پست معاونت امنیت را بدهد. وی بدون آن که توبیخ شود در ماههای آخر دولت رفسنجانی، معاون بررسی وزارت اطلاعات شد.
سعید امامی پس از برکناری از معاونت امنیت، در حوزهی فرهنگ فعال شد و شبکهی خود در بالاترین سطح وزارت اطلاعات را همچنان حفظ کرد.
بخشی از درآمد وزارت اطلاعات از طریق ترانزیت مواد مخدر که زیر نظر سعید امامی صورت میگرفت، تأمین میشد. وی حتی با هواپیمای فالکون به انتقال مواد مخدر از چاهبهار به تبریز و تهران میپرداخت. و در این راه از فاطمه قائم مقامی میهماندار شرکت هوایی آسمان نیز استفاده میکردند که در سال ۷۶ به طرز بیرحمانهای به قتل رسید.
سعید امامی در اعترافاتش میگوید به دستور فلاحیان با فاطمه قائممقامی در نزدیکی وزارت اطلاعات در ساعت ۶ عصر قرار گذاشته و این دیدار در اتومبیل فاطمه صورت گرفته است، امامی قاتل فاطمه را سعید حقانی معرفی کرده که با شلیک سه گلوله به مغز و قلب قائممقامی وی را به قتل رسانده است! فاطمه قائم مقامی همسر یکی از پزشکان کشور بود که در یک سفر هوایی مورد پسند فلاحیان قرار گرفت و پس از سه سال انواع سوءاستفاده از وی (جنسی، ترانزیت مواد مخدر، سوژه برای به دام انداختن چهرههای مورد نظر و ...) به قتل رسید. چه بسا دلیل قتل او پس از دوم خرداد، هراسی بود که فلاحیان از برملاشدن اسراری که قائممقامی از آنها خبر داشت، بود.
وارونهگویی و دروغپردازی سعید امامی در دانشگاه همدان، وصفحال مقامات امنیتی و قضایی رژیم است. او در این سخنرانی که در سال ۱۳۷۵ ایراد کرد، قتل رهبران مذهبی اهل سنت توسط سرویس امنیتی را تکذیب کرد و اخبار انتشار یافته پیرامون دلایل این قتلها را به تمسخر گرفت. (۹) در حالی که بعدها مشخص شد نیروهای تحت امر او مبادرت به انجام این قتلها کردهاند.
برای مثال او قتل ماموستا محمد ربیعی امام جمعه اهل سنت کرمانشاه را که پس از دستگیری در خانهی امن وزارت اطلاعات به قتل رسید در سخنرانی یاد شده به تمسخر گرفت: در حالی که بعداً مشخص شد که نه تنها او بلکه ماموستا فاروق فرساد در خانه امن وزات اطلاعات به قتل رسید. دکتر احمد صیاد از متفکران اهل سنت، پس از بازگشت از سفر در فرودگاه بندرعباس دستگیر و چند روز بعد جسد وی را در فلکه میناب این شهر رها کردند. دکتر عبدالعزیز مجد استاد دانشگاه زاهدان پس از سخنرانی انتقادی از مجموعه تلویزیونی امام علی ربوده شد و سپس خودروی او در کنار ادارهی اطلاعات استان و جنازه او در زاهدان کشف شد. و یا مولوی عبدالملک ملازاده و مولوی جمشیدزهی توسط جوخههای اعزامی در پاکستان به قتل رسیدند.
او در حالی به تکذیب قتل سه کشیش کلیسای انجیلی، هایک هوسپیان، مهدی دیباج و تاتائوس میکائیلیان پرداخت و آن را متوجهی مجاهدین کرد که سناریوی آن توسط خود وی نوشته شده بود. (۱۰)
وی به همراه مصطفی کاظمی با استفاده از فرحناز امامی یکی از زندانیان سیاسی سابق مجاهد که در ارتباط با آنها قرار گرفته بود کشیش میکائیلیان را به خانهای در خیابان نظامآباد کشاندند و یکی از عوامل آنها در حالی که روی صندلی چرخدار نشسته بود او را هدف شلیک گلوله قرار داد و به قتل رساند.
آنها همچنین به صورت تصنعی دو هوادار دیگر مجاهدین به نامهای بتول وافری کلاته و مریم شهبازی را مأمور انفجار در «حرم حضرت معصومه» و «حرم امام خمینی» کرده بودند که قبل از انجام بمبگذاری دستگیر شدند. با این حال در دادگاهی نمایشی که غلامحسین رهبرپور ادارهی آن را به عهده داشت به پانزده سال زندان محکوم شدند و پس از ۸ سال از زندان آزاد شدند. این سه زن نزدیک به ۴ سال پس از آن که مشخص شد این قتلها توسط سعید امامی و مصطفی کاظمی صورت گرفته، همچنان در زندان باقی ماندند.
کشیش محمدباقر یوسفی نیز در همان سال ۱۳۷۵ در ساری توسط مأموران وزارت اطلاعات به قتل رسید.
در خردادماه ۱۳۷۳ و در ظهر عاشورا، حرم «امن» امام رضا، با انفجار یک بمب قوی توسط عوامل سعید امامی، قتلگاه مردم سوگوار شد. این بمب توسط اکبر خوشکوشک مشاور عملیاتی وزیر اطلاعات به مشهد برده شد و با کمک مصطفی تهرانی مسئول امنیت مشهد در صحن حرم جاسازی شد. در این جنایت بزرگ، ۲۶ نفر جان خود را از دست دادند و بیش از ۳۰۰ نفر به شدت مجروح شدند. بسیاری از آنها دست و پای خود را از دست دادند و برای همیشه معلول شدند. سعید امامی و مصطفی کاظمی با تهیهی یک کلیپ ویدئو کوشیدند ضمن مظلومنمایی، «امپریالیسم» و «کفرجهانی» را مسئول این انفجار و کشتار مردم بیگناه معرفی کنند. (۱۱)
این جنایت بزرگ با هدف متهم کردن مجاهدین صورت گرفت. دست و پاهای قطع شده و تکههای گوشت قربانیان که در بالای ضریح و روی لوسترها و بخشهای مختلف حرم چسبیده بودند، نشاندهندهی شقاوت و وحشیگری و بیرحمی امامی و عواملش بود.
او در این سخنرانی، همچنین به تحولات روحی و فکریای که در سعیدی سیرجانی در دوران اسارت ایجاد شده بود اشاره کرد و از سفرهای او به جبهه و بازدید از «حرم امام» و ... یاد کرد و مدعی شد که ۵۰ ساعت نوار ویدئویی از سیرجانی دارند و از اشکریختنهای وی سخن به میان آورد و ... (۱۲) در حالی که به بیرحمانهترین شکل او را با «شیاف پتاسیم» به قتل رسانده بودند.
او در حالی از محبت خود به سعیدی سیرجانی و تهیه خرما و ارده از آن طرف شهر، برای او که هوس کرده بود، دم میزد که همان خرماه و ارده زمینهساز قتلاش بود.
امامی در سخنرانی همدان به موضوع ناپدیدشدن سرکوهی هم پرداخت و خیرهسرانه مدعی سفر او به آلمان شد و ادعای رسانههای غربی و مجامع حقوق بشری مبنی بر استفاده از شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی را به تمسخر گرفت. (۱۳) این در حالی بود که همان موقع سرکوهی در اسارتشان بود.
سرکوهی در سال ۱۳۷۵ برای دیدار خانوادهی خود در اروپا قصد سفر به آلمان داشت که در فرودگاه مهرآباد توسط مأموران امامی ربوده شد و به زندان کمیته مشترک منتقل شد. سرکوهی ۴۸ روز در کمیته مشترک به سر برد و در یک کنفرانس مطبوعاتی مجبور به اقرار دروغین شد که در اروپا بوده و اکنون به ایران بازگشته است. چند هفته بعد دوباره به اتهام قصد فرار غیرقانونی از کشور دستگیر شد. در مدت کوتاه میان دو دستگیری وی نامهای به همسر خود در آلمان نوشت و از حقیقت ماجرای دستگیری و دوران زندان خود پرده برداشت. ماجرای دستگیری سرکوهی با ترور میکونوس و دادگاه برلین مرتبط بود و رژیم میکوشید از این طریق به نفع خود بهرهبرداری کند. چرا که قصد داشتند سرکوهی را کشته و جنازهاش را از دولت آلمان طلب کنند. چرا که یکی از عوامل سعید امامی با پاسپورت وی به آلمان سفر کرده بود. از آنجایی که ماجرا ابعاد رسانهای پیدا کرده بود و به خاطر آن هاشمی رفسنجانی (۱۴) و ولایتی وزیر امورخاجه وقت زیر فشار دولتهای خارجی قرارگرفته بودند، پروژهی قتل او ناکام ماند. با این حال سعید امامی انتقاماش را از ابراهیم زالزاده مدیر نشر ابتکار و از دوستان فرج سرکوهی گرفت. وی پس از این سخنرانی در ۵ اسفند سال ۱۳۷۵ اقدام به ربودن زالزاده کرد. وی به اتهام نشر نامه سرکوهی ربوده و به خانهی امن منتقل شد. پیکر دشنه آجین وی در اول فروردین سال ۷۶ در بیابانهای یافت آباد تهران پیدا شد. پیروز دوانی نیز از قرار معلوم به خاطر انتشار نامهی فوق به قتل رسید.
امامی با هدف لوث کردن موضوع قتلهای سیاسی در این سخنرانی میگفت اگر بازرگان در ایران درگذشته بود، مرگ وی را به رژیم نسبت میدادند و با تمسخر خطاب به مجامع حقوق بشری میگفت ما نمیتوانیم برای هر نفر دو محافظ بگذاریم که اجل وارد نشود. این سخنان در حالی ایراد میشد که او مسئول قتل دهها روشنفکر، محقق، فعال سیاسی، حقوق بشری، پزشک و حتی دگرباشان جنسی و لاتها و ... بود.
دو سال بعد از این سخنرانی نیز، امامی همچنان به قتل و آدمکشی میپرداخت. وی در ارتباط با چگونگی قتل پیروز دوانی میگوید:
«مدتها بود که حکم بازداشت و دستگیری پیروز دوانی را از قوه قضائیه درخواست نموده بودیم، برابر گزارش اداره کل اطلاعات مجامع فرهنگی، وی فعالیتهای تخریبی زیادی را در پوشش کانون نویسندگان و دیگر گروههای به ظاهر فرهنگی انجام میداد و ارتباط گستردهای هم با رادیوها و عوامل ضدانقلاب خارج از کشور داشت، منتها به دلیل حساسیتهای رایج پیرامون این قبیل افراد و شرایط عمومی کشور با آن موافقت نمیشد. تا آنکه یک روز در دیداری که با حاج آقا محسنی اژهای داشتم موضوع را شخصاً با ایشان در میان گذاشتم و وی پیشنهاد کرد خودتان عمل کنید و از وی مصاحبه تصویری بگیرید. بعدا مستند به آن مصاحبه اعلام جرم کنید تا حکم بازداشتش صادر شود. قبول کردم و فردایش جریان این توافق را به سیدصادق که معاون عملیاتی ما بود گفتم. وی را بازداشت کردند. مدتی در یکی از خانههای امن حوزه مشاوران بود تا اینکه برای مصاحبه آماده شد. مصاحبه از ایشان که گرفته شد موضوع را به اطلاع حاج آقا دری رساندیم، ایشان گفت حکمش را که گرفتید تحویل اطلاعات نیروی انتظامی بدهیدش، بازداشتگاه خودمان نبریدش. موضوع گم شدن وی جنجال به پا کرده بود و علیالظاهر آقا هم کمی احتیاط میکرد. با حاج آقا محسنی آمدم تماس بگیرم نتوانستم پیدایش کنم، به تیم گفتم ایشان را آماده اعزام بکنند و بالاخره توانستم همان شب حاج آقا [محسنی اژهای] را در منزلشان ببینم، موضوع را به ایشان گفتم که گفتند لازم نیست تحویل نیروی انتظامی بدهید، حکم افسادش صادر شده، تمامش کنید! حتی واضحتر هم گفتند که با مسئولیت من بکشیدش. اینجا بود که بنده هم به سید صادق گفتم که به تیم بگویید. من خودم به واسطه مشکلی که در مقابل دفتر حفاظت منافع مصر اتفاق افتاده بود رفتم آنجا و تیم حکم را در همان ساختمان اجرا نموده بود آن شب . . . » (۱۵)
امامی برای اولین بار در سخنرانی همدان، کشتار شش میلیون یهودی در هولوکاست را غیر واقعی و دروغ خواند. وی گفت که «دوستان نازیست و نئونازیست»اش به او گفتهاند که تعداد کشته شدگان یهودی نهایتاً ۲۵۰ هزار نفر بودهاست. (۱۶)
یک دهه بعد، احمدینژاد و خامنهای و ... هم روی همین مسئله به تبلیغات دست زدند و در آذرماه ۱۳۸۵ «همایش بینالمللی بررسی هولوکاست» را با شرکت ۶۷ «پژوهشگر هولوکاست» در تهران برگزار و به نفی این واقعهی تاریخی پرداختند
سعید امامی، دانشجویی که با هزار امید و آرزو به آمریکا رفته بود تا مهندس هواپیما شود، در نظام نکبت اسلامی به جنایتکاری بدل شد که به سادگی و با بیرحمی آدم میکشت.
وی، سیامک سنجری را با چند تن دیگر به یک خانه برد. در آنجا چند ساعتی با او گفتگو کرد، سیامک سنجری به گریه افتاد و گفت طی روزهای آینده مراسم عروسی او در پیش است. سعید امامی با موبایل با فلاحیان تماس گرفت و گفت سنجری گریه میکند، عروسیاش چند روز دیگر است. کارت دعوت عروسی برای من و تو نیز در جیباش آماده است. فلاحیان از آن طرف به سعید امامی فرمان داد که او را بکشید و آنها نیز با ۱۵ ضربه چاقو او را به قتل رساندند و سپس ماشین بنز او را در یکی از درههای تهران به آتش کشیدند. جرم وی این بود که با پسر فلاحیان رابطهی جنسی داشت.
امامی در زمان وقوع قتلهای زنجیرهای و در دوران وزارت درینجفآبادی، مشاور بود، اما همچنان از قدرت قبلی برخوردار بود و مسئولان قتلهای زنجیرهای در هماهنگی با او جنایات فوق را سازماندهی میکردند.
سعید امامی برای اجرا کردن نظرگاههایش حتی از کشتار دسته جمعی و قتلعام نویسندگان نیز ابایی نداشت. ماجرای عملیات ناموفق به دره افکندن اتوبوس حامل ۲۱ تن از نویسندگان عازم ارمنستان، تنها یک نمونه از ماجراجوییهای بیرحمانهی سعید امامی بود.
در پاییز ۱۳۷۷ خبر قتل بیرحمانهی پروانه و داریوش فروهر، رهبران حزب ملت ایران و محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، نویسنده و اعضای کانون نویسندگان ایران انتشار یافت.
در شرایطی که نقش مصطفی کاظمی و مهرداد عالیخانی دو نفر از مسئولان وزارت اطلاعات در قتلها محرز شده بود عدهای به تلاش افتادند تا با خلق داستانهای عجیب و غریب افکار عمومی را به انحراف بکشانند. در داخل وزارت اطلاعات حجج اسلام محمد شفیعی، مصطفی پورمحمدی و خزائی دفتردار دری نجفآبادی با مشورت موسوی سناریویی را پیریزی نمودند تا فردی را به ظاهر از ترکیه به ایران بیاورند و در حین ترور هوشنگ گلشیری، او را دستگیر و مضروب نمایند و با اعترافات او مدعیشوند که شبکهای با انگیزهی مالی، سفارش انجام قتلها را گرفته و آمرین اصلی را نیز نمیشناسند و فرد مضروب و دستگیر شده نیز پس از اعترافات بر اثر شدت جراحات فوت نماید.
یونسی که مسئول سازمان قضائی نیروهای مسلح و عضو ارشد کمیته تحقیق ویژه قتلها بود نیز پیشنهاداتی از این نوع را تعقیب میکرد تا عناصری را به عنوان نیروهای خودسر معرفی نمایند و بعد از محاکمه و صدور حکم در مورد آنها مخفیانه از کشور خارج شوند و یا عواملی از اشرار و مفسدین اعدام شده و عامل این جنایت معرفی شوند، همه این تلاشها با فضای خاص سیاسی موجود در جامعه و حساسیتهای به وجود آمده در سطح داخلی و بینالمللی نتوانست به اجرا درآید و پیشنهاددهندگان بعدها به صورتهای دیگر موضوع قتلهای زنجیرهای و رسیدگی به آن را لوث کردند.
حذف روشنفکران و دگراندیشان و زندانیان سیاسی آزاد شدهی مجاهد و رهبران مذهبی و ... از سوی دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی از سالها قبل آغاز شده بود و صدها تن جان خود را از دست داده بودند، اما حکومت در نهایت به جای رسیدگی جدی به این موضوع، مسئولیت تنها ۴ قتل اخیر را به عهده گرفت و آنها را نیز به «عوامل خودسر» و «کجاندیش» و «مسئولیت ناشناس» در وزارت اطلاعات نسبت داد. قتل مجید شریف، نویسنده و مترجم که ۹ آذر ۱۳۷۷ ناپدید و جسد او در ۱۶ آذر همان سال در پزشکی قانونی پیدا شد و همچنین پیروز دوانی که سوم شهریور ۱۳۷۷ مفقود شده و هیچ جسدی از او پیدا نشد از سوی جمهوری اسلامی، بر اساس توافق بین خامنهای و خاتمی، جزو پرونده قتلهای زنجیرهای محسوب نشدند.
کمیته مشترکی توسط سیدمحمد خاتمی برای پیگیری پرونده قتلهای زنجیرهای تشکیل شده بود. این کمیته متشکل بود از علی ربیعی، مسول اجرایی وقت دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی، علی یونسی، رئیس وقت سازمان قضایی نیروهای مسلح و حمید سرمدی، معاون امنیت وزارت اطلاعات.
«شنبه ۱۲ دی، سیدمصطفی کاظمی (موسوی) و مهرداد عالیخانی (صادق)، دو تن از مقامات وزارت اطلاعات، به اتهام هدایت این قتلها دستگیر شدند. ... دوشنبه ۵ بهمن، سعید امامی (اسلامی)، معاون پیشین امنیت وزارت اطلاعات و مشاور وقت وزیر اطلاعات، دستگیر شد. سهشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۷۷ آیتالله دری نجفآبادی، وزیر اطلاعات، استعفا داد. چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۷۸ در ساعت ۹:15 صبح سعید امامی با خوردن داروی نظافت در حمام بازداشتگاه اقدام به خودکشی کرد. او را به بیمارستان لقمان منتقل کردند. در آن زمان ریاست بیمارستان یا ریاست بخش مربوطه با دکتر امیدوار رضایی، برادر سردار محسن رضایی، بود. شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۷۸ساعت ۹:40 صبح سعید امامی در بیمارستان درگذشت. » (۱۷) شهبازی در جای دیگر دستگیری امامی را ۷ بهمن اعلام میکند.
خامنهای در سخنان خود در نمازجمعه تهران، سمت و سوی بازجویی و تحقیق از دستگیرشدگان را مشخص کرد که سرآغاز انحراف در تحقیقات بود. وی گفت:
«من نمیتوانم باور و قبول کنم که این قتلهایی که اتفاق افتاده بدون یک سناریو خارجی باشد ، چنین چیزی ممکن نیست این قتلها به ضرر ملت ایران بود ، به ضرر دولت و به ضرر دولت بود. یک گروه داخلی که جزو وزرارت اطلاعات هم باشند ، هر چه هم حالا فرض کنیم که متعصب باشند و بنابراین کار را هم داشته باشند ، در سطوحی از وزارت اطلاعات که اهل تحلیلند ، امکان ندارد دست به چنین قتلهایی بزنند .... آن دستی که به فکر میافتد بیاید اینها را تصفیه کند و به قتل برساند ... مگر میتواند بیگانه نباشد؟ و تابع یک نمایشنامه از پیش طراحی شدهای نباشد ؟ باید بگردند اینها را پیدا کنند ... این قضیه را دنبال کنند و سرنخها را پیدا نمایند ... باید هوشیاری به خرج بدهند: ممکن است عواملی که جزو وزارت اطلاعات بودهاند افرادی باشند که فریب خورده باشند و تحت تاثیر آنها قرار گرفته باشند، باید گشت و عوامل و سرنخها را پیدا کرد و نباید به این آسانی از آن گذشت.» (۱۸)
حسین شریعتمداری و حسن شایانفر گردانندگان روزنامه کیهان، از روابط نزدیکی با امامی برخوردار بودند و این روزنامه بخش رسانهای باند امامی محسوب میشد و در اجرای پروژهی قتلهای زنجیرهای و تبلیغات علیه سوژههای مورد نظر و تهیه برنامه «هویت» علیه روشنفکران و چهرههای سیاسی با امامی و دستگاه امنیتی همکاری میکردند. با این حال بنا به خواست خامنهای پس از برملا شدن موضوع قتلهای زنجیرهای سردمدار معرفی امامی به عنوان جاسوس اسرائیل و موساد و ... شدند. در همان ایام روزنامهی همشهری تلویحاً وعده داد که به زودی عکس مشترک شریعتمداری و امامی همراه با گفتگوی طولانی وی با امامی منتشر خواهد شد که دستگاه امنیتی مانع آن شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر