۱۳۹۶ تیر ۱۳, سه‌شنبه

آدم مرده، کم يا زياد با هر قدوقواره‌اي توي اين فضاي دو متر و ۱۰ سانتي، جا مي‌شود مگر زنده‌ها که بدنشان گرم است و به اين فضا عادت ندارند.» تا همين چند ماه پيش اما گورستان پر بود از کارتن‌خوابي‌هايي که جايي براي ماندن نداشتند. فرخنده، آرمان، علي، ليلا و پسر ۱۲ ساله‌اش مهدي، سرماي سخت زمستان را ميان همين قبرها سر کردند. گورکن مي‌گويد، سوز سرما مثل کارد است که به استخوان مي‌رسد. وقتي جايي براي ماندن نداشته باشي سرماي خاک هم گرمت مي‌کند اما حالا مدتي است که قبرهاي خالي گورستان نصيرآباد با سنگ‌هاي بتوني پوشيده شده‌اند. تا چشم کار مي‌کند، سنگ است و ماسه و حصار. خالي مانده‌اند گورهايي که زماني جايي براي زيستن بود و نجات. صاحبان آنها، ۶ ماه پيش يک‌به‌يک از ميان گورها برخاستند و سوژه عکاسان شدند و مقابل لنز دوربين‌ها چنان رقصيدند که گورکن هم جوابشان کرد. «قبرستون قُرق شد. به ما هم گفتن گورخواب... همين و تمام!» 
 
سرنوشت گورخواب‌ها؛ ۶ ماه بعد 
سرنوشت گورخواب‌ها؛ ۶ ماه بعد 
دي ۹۵ بود که خبر گورخواب‌ها همه‌جا پيچيد. جايي حوالي شهريار، در منطقه‌اي به نام نصيرآبادِ باغستان، گروهي از زنان و مردان بي‌خانمان درگير اعتياد، در ميان سوز و سرماي زمستان، شب‌ها را در تنها گورستان اين منطقه و در ميان قبرها مي‌گذراندند. باورش سخت بود و تحمل‌ناپذير. تصاوير اين ماجرا که پخش شد، خيلي‌ها نگاهشان به نصيرآباد دوخته شده تا ببينند چه کسي مي‌خواهد کاري براي بي‌خانمان‌هاي اين منطقه انجام دهد. احداث گرمخانه براي اقامت کارتن‌خواب‌هاي نصيرآباد و انجام اقدامات لازم براي درمان اعتياد آنان ازجمله برنامه‌هايي بود که پس از رفت‌وآمدهاي وزرا و مسئولان در دستور کار قرار گرفت. حالا بعد از ۶ ماه وقتي به نصيرآباد سر بزنيد، جز ظاهر گورستان که محل اقامت کارتن‌خواب‌ها بود و امروز به قول آنها «قرق شده»، هيچ‌چيز عوض نشده است. حاصل اين همه رفت‌وآمد و نامه‌نگاري به اجاره يک خوابگاه مختص مردان محدود شد و زنان کارتن‌خواب هنوز جايي براي اقامت ندارند. آنها شبانه‌روزشان را در ميان دره‌ها و علفزارهاي اطراف نصيرآباد مي‌گذرانند و گاهي براي داشتن يک سقف که چندساعتي زير آن استراحت کنند مجبور به تن‌فروشي مي‌شوند. فاجعه در نصيرآباد حالا شکل ديگري به خود گرفته و گورخواب‌ها به حاشيه‌ها رانده شده‌اند تا گورستان نفس راحتي بکشد.
 
بعد از افشاي ماجراي گورخواب‌ها، اغلب آنها را به کمپ اخوان در شهريار انتقال دادند. بعد از خروج از کمپ، اغلب گورخواب‌هاي نصيرآباد مجددا به اعتياد روي آوردند و برخي از آنها در بيابان‌هاي اطراف نصيرآباد اقامت دارند. «گرمخونه که نه، يه مرکز کاهش آسيب زدن که بهتر از بقيه‌س، يه خوابگاه هم برامون گرفتن که شبا همون‌جا بمونيم اما به درد نميخوره، مسئولش با بچه‌ها خوب تا نميکنه.» نامش مهدي است. به قول خودش «به ما ميگن گورخواب!»
 
در گرماي تابستاني بالاي ۳۵ درجه شهريار، دراز کشيده روي سکوي سيماني درب ورودي يک ساختمان چندطبقه نيمه‌کاره و مشغول وررفتن با زخم پايش است. به فاصله چندمتري مي‌شود بوي عفونت زخمي را که با آن ور مي‌رود، استنشاق کرد. «اين زخمِ مال خيلي وقت پيشه. از همون آخراي زمستون که پام سوخت و درمانش نکردم، هي بدتر شد.»
 
شلوارش را اندکي بالاتر مي‌کشد تا زخمِ پا بيشتر ديده شود. سوختگي به قدري عميق بوده که تا چند سانت بالا و پايين آن سياه شده است. ورم شديد پاها که تا نوک انگشتان ادامه داشت، آن‌قدر هولناک است که نمي‌توان براي چندثانيه به آن خيره شد. مي‌گويد در‌اين‌مدت چند باري زخمش بانداژ شده اما چون درماني قطعي روي آن صورت نگرفته، دچار عفونت شديد شده است. «اين آخرا ديگه پام کرم گذاشته بود که يکي از اين بچه‌هاي گروه ياشار تبريزي اومدن اينجا پامو ديدن، برام پماد آوردن و باند بستن بهش، الان خيلي بهتر از اون موقع شده، اگه اون‌موقع پامو ميديدي، وحشت ميکردي.»
 
مهدي بعد از خروج از کمپ، جايي براي اقامت نداشته و مجددا بي‌خانمان و کارتن‌خواب شده. او و چند نفر ديگر براي مدتي روزها و شب‌ها را در کنار يک انبار يونوليت مي‌گذراندند و سوختگي پا هم در سانحه آتش‌سوزي انبار يونوليت ايجاد شده است. «کنار انبار، يه کارگاهي همين اطراف خوابيده بوديم با بچه‌ها، يهو مثل اينکه يونوليتاي تو انبار آتيش گرفت... دير متوجه آتيش شديم، اومدم به خودم بجُنبم، ديدم آتيش گرفته به پام. بعدشم چون تو خرابه‌ها ميخوابم، عفونت پام بيشتر شد.»
 
او چندباري به تنها مرکز DIC (کاهش آسيب) منطقه مراجعه کرده و از آنها کمک خواسته اما آنها هم نتوانسته‌اند برايش کاري کنند. «رفتم DIC ميگن بهت يه نامه ميديم بري بيمارستان سجاد (شهريار). آخه منو با اين وضعيت کي نگاه ميکنه؟؟ با اين پاي سياه عفونت‌کرده چجوري تنها برم تا بيمارستان.» 
 
خوابگاه نيست، پادگانه! 
وقتي از روزگار بعد از گورخوابي مي‌گويد، دست و دلش مي‌لرزد که نکند دوباره از جايي که هست، رانده شود. «ما که البته ديگه جايي نداريم. تو بيابونا هستيم ولي ديگه از اين بدتر نشه ما راضي‌ايم.»
 
مي‌گويد اوضاع او و رفقايش بعد از ماجراي گورخوابي فقط براي مدتي کوتاه بهتر شد اما همچنان تعداد زيادي از آنان از داشتن سرپناهي براي اقامت محرومند و مجبورند شب‌ها را در بيابان‌ها و کانال‌هاي آب اطراف نصيرآباد و در ميان باغ‌هاي اين منطقه بگذرانند. «اين خوابگاهي که واسه ما زدن، مثل پادگانه. اولا که همه رو راه نميدن. هر کي رو دوست دارن راه ميدن. بعدشم اون‌قدر با بچه‌ها بد رفتار مي‌کنن که از اون همه آدم که اولش رفتن، الان کمتر از ۱۰ نفر هر شب ميرن اونجا ميخوابن؛ من بميرم هم نميرم اونجا.»
 
به گفته او، شرايط خوابگاه به‌گونه‌اي است که مي‌تواند جوابگوي سرپناه تعداد زيادي از کارتن‌خواب‌ها باشد اما عملا به‌ دليل نبود شرايط مناسب مديريتي، خيلي‌ها از اقامت در خوابگاه خودداري مي‌کنند. «ما همينجوريش تحت فشاريم. اينا با اين کارا بدترش ميکنن. اگه واقعا به فکر سرپناهن، يه کسي رو بيارن که این‌‌قدر به بچه‌ها سرکوفت نزنه.»
 
مهدي ۳۸ ساله است و اصالتا اهل اسلامشهر. سال‌ها راننده بيابان بوده و گاهي به قول خودش تفنني موادمخدر مصرف مي‌کرده اما از وقتي در اثر بي‌احتياطي در جاده تصادف کرد، مسير زندگيش عوض شد. «مواد کشيده بودم، نشستم پشت فرمون، تو جاده تصادف کردم دو نفر تو اون تصادف کشته شدن، رفتم زندان، ديه دادم. بعدش ديگه اون آدم سابق نشدم. کلا کشيده شدم سمت مواد، يه جوري که ديگه خونوادم تحملمو نداشتن. زدم بيرون. الان پنج ساله کارتن‌خوابم.» وقتي از روزهاي خوابيدن در ميان قبرها و مقايسه‌اش با روزهاي اخير مي‌پرسيم، زخم پايش را برانداز مي‌کند و مي‌گويد: «تو قبرستون که بوديم، امن نبود ولي حداقل يه سرپناهي داشتيم اما الان هر شب يه جايي میخوابيم. جاهاي ديگه امن نيست.» 
 
بي‌سرپناهي زنان گورخواب 
۶ ماه پيش و بعد از پيگيري وضعيت گورخواب‌هاي منطقه، اعلام شد که در نصيرآباد قرار است گرمخانه احداث شود تا سوءمصرف‌کنندگان موادمخدر در اين منطقه از بي‌خانماني و گورخوابي نجات پيدا کنند، بااين‌حال، تمام منطقه را که بچرخيد، خبري از گرمخانه‌اي که گفته مي‌شد بودجه آن هم تأمين شده، نيست. تمام حرف‌وحديث‌ها درباره احداث گرمخانه به يک خانه اجاره‌اي تنها براي «مردان»، خلاصه شده که با کمترين امکانات قرار است خوابگاه کارتن‌خواب‌ها و گورخواب‌هاي نصيرآباد باشد.
 
«همون اول گفتن ميخوان گرمخونه بزنن ولي يه جايي واسه مردا جور کردن که چند تا تخت دوطبقه داره و دو نفر مسئوليتشو دارن که هيچي از حال‌و‌روز ما نميدونن. همش تحقير، همش توهين...» اينها حرف‌هاي علي است که ۶ ماه بعد از گورخوابي، در تنها مرکز DIC (کاهش آسيب) اين منطقه در حال گرفتن متادون براي ترک است. او و چند نفر ديگر که امروز به «گورخواب‌هاي نصيرآباد» معروف شده‌اند در يک اتاق حدودا ۱۰، ۱۲ متري روي يک تکه فرش رنگ‌ورورفته نشسته‌اند و به تنها روزنه نوري که از دريچه بالاي ديوار زيرزمين به داخل مي‌تابد، خيره شده‌اند.
 
گورخواب‌هاي نصيرآباد به‌همراه تعداد ديگري از کارتن‌خواب‌هاي اين منطقه، روزها تا حوالي ساعت دوی بعدازظهر به تنها مرکز کاهش آسيب اين منطقه براي درمان مراجعه مي‌کنند.
 
آنها در قالب دسته‌هاي چندنفره يا به‌صورت تکي به اين مرکز رفت‌وآمد مي‌کنند و براي ساعاتي در حين درمان در زيرزمين اين مرکز استراحت مي‌کنند. اين مرکز که بعد از انتشار خبر گورخواب‌ها تأسيس شده، در يکي از خيابان‌هاي اصلي نصيرآباد واقع شده؛ يک ساختمان نسبتا قديمي که زيرزمين آن در اختيار اين مرکز قرار گرفته است.
 
در ميان آنها يک زن هم ديده مي‌شود که گوشه اتاق خوابش برده. کمي آن‌سو‌تر علي نشسته که به‌شدت از اوضاع خوابگاهي که برايشان تدارک ديده شده، شاکي است. او هم زماني در گورستان نصيرآباد و در ميان قبرها مي‌خوابيد و حالا روزها براي گرفتن متادون به مرکز DIC مراجع مي‌کند. «يه هفته پيش مسئول خوابگاه برگشته به يکي از بچه‌ها که ميره آشغال جمع ميکنه، ميگه شماها بو ميدين.
 
آخه اين حرفِ که تو به ما ميزني؟! ما اگه زندگي داشتم که نميومديم خوابگاه. بنده خدا اون رفيقمون از خجالتش چند شبه خوابگاه نمياد. برو ببين کجا ميخوابه.» به زني که کنار اتاق خوابيده اشاره مي‌کند و مي‌گويد: «يه خوابگاه واسه ما زدن که اينجوريه، اين بدبختا اونم ندارن.» علي مي‌گويد زن‌هاي کارتن‌خواب نصيرآباد اغلب شب‌ها را در ميان علفزارها و نيزارهاي دره‌هاي اطراف نصيرآباد مي‌گذرانند. «بعضي شبا ميرم اونجا مواظبشون باشم. اينا که اونجا ميمونن هزار بلا سرشون مياد.»
 
علي از شرايط DIC تا حدي راضي‌تر از بقيه است. «همين که صبح‌ها تا ظهر بازه و يه جا ‌داري بري سرتو بزاري دو ساعت بخوابي، خودش خوبه. کلا از اون موقع همين يه جا رو درست کردن برامون که به درد بخوره ولي اين خوابگاه بدجور رو مخمه. اين زنا که ميرن تو دره‌ها مي‌خوابن، بدجور رو مخمن.» با عصبانيت از روزهايي مي‌گويد که بعد از گورخوابي گذرانده.
 
«اينجا خيليا مصرف‌کننده‌ هستن. وقتي مصرفت بره بالا ديگه نه خونواده تحملت ميکنن، نه دوست و رفيقاي پاکِت. اينجوري ميشه که ميفتي به کارتن‌خوابي و ممکنه سر از قبرستون دربياري. ما فکر کرديم اونجا اَمنه. اصلا به اينکه کجا ميخوابيم، فکر نميکرديم. مهم اين بود که شبا يه سقفي تو قبرستون داشتيم که بخوابيم. مسئول اين خوابگاه پدرمونو درآورده. هرکي اومده، فرار کرده از خوابگاه. نه غذاي به‌دردبخوري، نه اخلاق خوبي. بمونيم اونجا چيکار کنيم.»
 
در ميان او و دوستانش بعضي حرف‌ها بيش از هر حرف ديگري تکرار مي‌شود. مثل اينکه «براي زن‌ها يه فکري بکنيد»، «اونا تعدادشون زياده، خوابگاه ندارن.» انگار موضوع زن‌ها و وضعيتشان براي آنها اولويت اول هر نوع تصميم‌گيري است.
 
سرنوشت گورخواب‌ها؛ ۶ ماه بعد 
 

۳۲ زن کارتن‌خواب شب‌ها سرپناه ندارند 
فرخنده، يکي از زناني است که همراه با چند نفر ديگر براي مدتي در گورستان نصيرآباد اقامت داشت. درست روبه‌روي مرکز کاهش آسيب نصيرآباد مشغول راه‌رفتن گوشه خيابان است.
 
منتظر است تا برود متادونش را بگيرد و بعد هم فکري براي محل اقامت امشبش کند. لنگان‌لنگان جلو مي‌آيد و خطاب به يکي از دوستانش که تازه از DIC درآمده، مي‌گويد: شنيدي مهدي گم شده! ميگن کشتنش...!
 
وقتي داستان مهدي را روايت مي‌کند، متوجه مي‌شويم، مهدي پسري ۱۲ ساله بود که همراه مادرش ليلا که سال‌ها مصرف‌کننده مواد و کارتن‌خواب بود، براي مدتي در گورستان نصيرآباد اقامت مي‌کرد. فرخنده تعريف مي‌کند که بعد از پخش‌شدن خبر گورخواب‌ها، ليلا هم مثل سايرين به کمپ رفت اما بعد از بيرون‌آمدن از کمپ، جايي براي اقامت پيدا نمي‌کند بنابراين مجددا به بيابان‌هاي اطراف نصيرآباد مي‌رود.
 
بعد از مدتي به جرم سرقت دستگير مي‌شود و حالا زنداني است. «از همون موقع ديگه هيشکي مهدي رو نديد. ميگن خاله ليلا بچه رو برده پيش خودش. خاله‌شم مصرف‌کننده بود. هرکي ميره در خونه‌ش سراغ مهدي رو ميگيره، يه جوري ميپيچونه. يه دفه مي‌گه نميدونم کجاست، يه دفه مي‌گه کشتنش. واي از پريروز تا حالا که اينو شنيدم خواب به چشمم نيومده. بيچاره ليلا بيچاره مهدي...»
 
حالا روزهاست که از مهدي خبري نيست و هيچ سندي مبني‌براينکه کشته شده باشد وجود ندارد اما ناپديدشدنش نگران‌کننده است. فرخنده، کوله‌پشتي‌اش را مي‌گيرد توي دستش و تکيه مي‌دهد به ديوار. از روزهاي بعد از گورخوابي مي‌گويد و در جواب پرسش از اينکه وضعيت خودتان بعد از گورخوابي چگونه است، بريده‌بريده مي‌گويد: «اوايل بهتر از قبل شده بود ولي ديگه الان مدت‌هاست هيشکي با ما کار نداره. ميبیني که اين وضعمونه. ديروز ماشين زده به پام، زخميه. رفتم بهداري يه باند به هم داده ميگه ببند خوب ميشي. من دارم از ديروز پامو ميکشم اونوقت اينا با يه باند ميگن خوب ميشي.»
 
فرخنده مي‌گويد جمع ۳۲ نفري از زنان اين منطقه که کارتن‌خواب هستند، شب‌ها را در بيابان‌هاي اطراف نصيرآباد مي‌گذرانند. «به جاي اينکه واسه ما خوابگاه بزنن واسه مردها زدن. اونوقت اون همه زن، سرما و گرما بايد تو دره و بيابونا بخوابن. شب‌ها از ترس سگ‌ها خوابمون نميبره ولي چاره‌اي نيست. يه عده به‌خاطر جا ميرن با اين و اون ولي من اين‌کاره نيستم.»
 
فرخنده به عکس‌هايي که به چند نفر ديگر از دوستانش که بعد از ماجراي گورخواب‌ها شناخته شدند، اشاره مي‌کند و مي‌گويد: «فرشته، زن آرمان، الان تو همين خيابونا ميچرخه همراه شوهرش شيشه ماشينا رو پاک ميکنه. هيشکي جا و مکان درست و حسابي نداره. بچه‌ها اگه تو کمپ نباشن، پخش ميشن تو شهر...» 
 
سوءاستفاده از بچه‌ها به‌عنوان فروشنده! 
فرخنده آدرس نيزارها را مي‌دهد و مي‌خواهد که فکري به حال زنان کارتن‌خواب اين منطقه کنند. کوچه‌پس‌کوچه‌هاي نصيرآباد، در نهايت به نيزارها و بيابان‌هاي اطراف مي‌رسد. کوچه‌هاي گردوخاک‌گرفته و محروميت مردم منطقه با چرخ‌زدني در خيابان‌هاي اصلي شهر قابل‌مشاهده است.
 
شهري جاده‌اي و حاشيه‌نشين که محل زندگي مهاجران و اقشار کم‌درآمد است. اين را از تعداد زياد کودکان زباله‌گرد در اين منطقه هم مي‌شود فهميد. بزرگ‌ترين تفريح بچه‌هاي اينجا، نشستن در حاشيه باغ‌ها و گپ‌زدن با يکديگر است. بااين‌حال، اطلاعات غيررسمي نشان مي‌دهد، هستند بچه‌هايي که به‌واسطه اعتياد اعضاي خانواده‌شان، از سوي عاملان فروش مورد سوءاستفاده قرار گرفته‌اند و به مصرف‌کننده يا فروشنده موادمخدر در اين منطقه تبديل شده‌اند.
 
مهران همراه دو نفر ديگر از دوستانش حوالي باغي در اطراف نصيرآباد نشسته و مشغول گپ‌زدن است. ۱۷ سال دارد و در دبيرستاني در اين منطقه درس مي‌خواند. او مي‌گويد بچه‌هايي را مي‌شناسد که در مدرسه اقدام به فروش مواد مي‌کنند. «اونا پدر و مادراشونم اعتياد دارن. جنس ميارن تو مدرسه ميفروشن. اينجا هست از اين چيزا. جريان گورخوابا رو نشنيدي؟!»
 
براي مهران و دوستانش رصدکردن تعداد سوءمصرف‌کنندگاني که در باغ‌ها تردد مي‌کنند، يکي از تفريحات هر روزه است: «اگه ما اذيتشون نکنيم، اينا کاري با کسي ندارن. روزا و شبا تو کانال آب و نيزارها پُر از کارتن‌خوابه. از اون موقع که قبرستون رو بستن (قرق کردن) ديگه خيلي‌هاشون از اينجا رفتن پخش شدن تو بيابونا.»
 
کمي آن‌طرف‌تر درست وسط باغ‌هاي نصيرآباد چند نفر مشغول کشيدن مواد هستند. يکي از آنها مدتي در گورستان و ميان قبرها خوابيده است. حالا مدتي است که از کمپ خارج شده و مجددا به چرخه استعمال مواد برگشته است. در کنارش پسرش فرهاد نشسته که کلا اهل حرف‌زدن نيست. فرهاد هم مصرف‌کننده است. با چاقوي توي دستش شروع مي‌کند با زخم‌هايي که روي دستش ايجاد کرده و نتيجه خودزني است، بازي‌کردن.
 
پدرش مي‌گويد: «اين فرهادِ ما به‌خاطر مواد، چند سال زندان قزل‌حصار بوده. زياد اعصاب درست‌و‌درمون نداره... الانم مياد اينجا پيش من...» فرهاد کم‌کم از حال‌وهواي دست و چاقو بيرون مي‌آيد و مي‌گويد: «از زندون دراومدم، ديدم مادرمم داره مصرف ميکنه. تو يه خونه‌اي که همه مصرف ميکنن، ميخواي نرم سراغ مواد؟! معلومه که ميرم... بابام که يه مدت شبا تو قبرستون ميخوابيد، الان ديگه آواره همين باغا و بيابوناست. مأمورا هم که پيداشون ميکنن ميزننشون. هيشکي نميپرسه دردت چيه آخه.»
 
براي پدر فرهاد که مدتي در کمپ اخوان نصيرآباد اقامت داشته، تجربه کمپ، تجربه خوشايندي نبوده. او شيشه و هروئين مصرف مي‌کند: «بعد از اينکه از گورستون بيرونمون کردن، فرستادنمون کمپ اخوان. گشنگي و تشنگي بود فقط. وقتي هم که دراومديم، هيچي! دوباره برگشتيم سر خونه اول.»
 
گورستان قرق شده اما کارتن‌خواب هنوز هم هست 
عبور از کانال بزرگ آب نصيرآباد، يعني نزديک‌شدن به محدوده گورستان. اهالي محل مي‌گويند تا پيش از پيچيدن خبر حضور گورخواب‌ها در اينجا، يک جاده خاکي و سنگلاخ، راه رسيدن به گورستان بود اما حالا به خياباني با يک بلوار گلکاري‌شده تبديل شده که نشاني از حال‌وروز سابقش ندارد.
 
حتي جايي در وسط بلوار، وسيله‌هاي بازي براي بچه‌ها به چشم مي‌خورد که از روي تازگي آنها مي‌شود فهميد عمر زيادي ندارند. گورستان اما در چند قدمي است. حصارهاي بتني ديوار گورستان به‌تازگي بالاتر رفته‌اند تا احتمالا کمتر جلب توجه کند.
 
نگهبان جلوي درب گورستان اجازه هيچ‌گونه عکس‌برداري را نمي‌دهد و مي‌گويد: «آبروي نصيرآباد تو دنيا رفت. ديگه تمومش کنيد.» روي قبرهايي که زماني خوابگاه علي، آرمان، فرشته ليلا و فرزندش مهدي و... بود حالا با سنگ‌هاي بتوني پوشيده شده تا ديده نشود.
 
نگهبان به گل‌هاي بالاي سرقبرهاي خالي آب مي‌دهد و زير لب مي‌گويد: «حالا مثلا که چي عکساشون رو پخش کردن آبروي نصيرآباد رو بردن!» براي او حفاظت از اينجا و ديوارهاي بالابلند بتني‌اش يعني حل مسئله‌اي که صورت‌مسئله‌اش در بيابان‌هاي اطراف نصيرآباد به حاشيه رانده شده. بااين‌حال، واقعيت نصيرآباد شهريار امروز در بيابان‌هاي آن نفس مي‌کشد.
 
اينجا ميان نيزارهاي اطراف نصيرآباد حوالي ظهر گرم تابستان تعداد زن‌ها زياد نيست. مي‌گويند شب‌ها خيلي‌ها براي ماندن به اينجا مي‌آيند. از ابتداي يک دره که مملو از علفزار و نيزار است، کم‌کم جمع‌هاي کوچک و چندنفره کارتن‌خواب‌هاي نصيرآباد ديده مي‌شود. لابه‌لاي نيزارها خودشان را مخفي مي‌کنند تا ديده نشوند.
 
يک سرباز به آنها نزديک مي‌شود اما چون به اصطلاح «شِناس» است او را تحويل مي‌گيرند. «از لابه‌لاي اين نيزارا که رد بشي، ميبینيشون. اين وقت روز زياد نيستن اما برو آلونک‌هاشون رو ببين.»

هیچ نظری موجود نیست: