به مناسبت کودتای انگلیسی – آمریکایی 28 مرداد 1332
برضد حکومت ملی و قانونی دکترمصدق
دوستان گرامی
پس از عرض سلام، بدینوسیله جلد هفتم کتاب « مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران » را ارسال می دارم .
با مهر و احترام
جمال صفری
19 آگوست 2017
پیشگفتار
این بخش از کتاب « مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران» جلد هفتم، مربوط به مقدمات کودتای انگلیسی سید ضیاء – رضاخان در سوم اسفند 1299 است که رادیو لندن پس ازسوم شهریور1320 صریحاً اقرار کرد که دولت انگلیس درکودتای سوم حوت 1299و تقویت سردار سپه دست داشته است:
« پس ازآن که دیدیم ملت ایران نسبت به قرارداد 1919بدبین است وآن را مبنی برغرض فاسد می داند قرارداد را الغاء کردیم و درعوض آن دولت ایران را تقویت و مساعدت کردیم که نظم واقتدار را در کشورایران برقرارنماید. تمام تقویت و مساعدت ما از رضا شاه پهلوی روی این اصل بود و باید انصاف داد که درچند سال اول زمامداری پهلوی به اصلاح امور کشور پرداخت و ما از او راضی بودیم. لیکن متأسفانه آن پادشاه به مرور زمان هرچه قدرتش بیشترمی شد از راه صحیح بیشتر منحرف می شد و به کارهای بی قاعده دست زد. تا وقتی که باز دیدم شیطنت آلمان ها وغفلت شاه منافع ما را درخطرمی اندازد. این بود که برخلاف میل خودمان از ناچاری این اقدام را کردیم (رضاشاه را ازسلطنت برداشتیم)». (رادیو لندن بخش زبان فارسی گفتارهای شهریورتا آبان1320)یكی از پیامدهای اشغال ایران به دست متفقین، سقوط رژیم استبدادی رضاشاه و به قدرت رسیدن فرزندش محمد رضا بود. روز پنجم شهریور1320 نیروهای انگلیس وشوروی به سوی تهران حركت كردند. درهمین زمان رضاشاه استعفا داد.(1)
رضاشاه محصول سیاست انگلیس درایران بود و از کودتای1299 تا شهریور1320 بر مردم ایران تحمیل شده بود. او بنام "امنیت و تجدد " قانون اساسی را زیر پا گذاشت و راه را بر تجدد واقعی که یافتن فرهنگ دموکراسی وموفق شدن تجربه مشروطیت بود، بست. قرارداد ننگین 1312را با خفت وخواری قبول کرد، به دزدی وغارت اموال مردم و ثروت ملی دست زد، مثل تمامی دیکتاتورهای دست نشانده، وقتی تاریخ مصرفش تمام شد، همانهائی که او را آورده بودند، بردند. محمد رضا شاه این مهم را بنا بریک سندِ مورخ 21مه 1953( ۳۱ اردیبهشت 1332)، وزارت امورخارجه آمریکا به منابع سفارت آمریکا در تهران می گوید: «انگلیسیها خاندان قاجار را بیرون انداختند و پدرم را سر کارآوردند. آنها پدرم را بیرون انداختند و می توانند من را هم بیرون بیندازند یا نگهدارند.» (2) بدینرو، رضاشاه ابتدا به جزیره موریس و سپس به ژوهانسبورگ تبعید شد ودر4 مرداد 1323 درهمانجا درگذشت. طنز تاریخ این است هواداران پهلویها( پدر و پسر) و بعضی ازمورخین متمایل به انگلستان و سلطه خارجی بیش از 80 سال است که با جعل و تحریف تاریخ عصر معاصر تجدد گری را به پای رضاشاه می نویسند! همانطور که خمینی تاریخ مبارزات اجتماعی ایران و انقلاب بزرگ بهمن 1357 را بنام روحانیت شیعه به ثبت رساند. این تاریخ نگاری خواست مستبدین و منش و روش دیکتاتوریها است.درصورتیکه تجدد و نوگرائی از زمان عباس میرزا"، نایب السلطنه و ولیعهد، فرزند فتحعلی شاه قاجار، آغاز شد و او پرچمدار آن بود. و میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی وزیرعباس میرزا نائب السلطنه و صدراعظم محمد شاه قاجار و میرزا تقیخان امیرکبیر آن را ادامه دادند و به انقلاب مشروطیت انجامید. با این انقلاب، مردم ایران بودند که تجدد خویش را خود برعهده گرفتند. کودتای رضاخانی، فراگرد تجدد را متوقف کرد و به قول مخبرالسلطنه هدایت، کسی که درحدود 6 سال وسه ماه(خرداد 1306تا شهریور 1312) نخست وزیراو بود، «تمدن بولواری بر تمدن لابراتواری غلبه کر د و آن تمدن ناچیز.» را جانشین آن کرد.»(3).
دیگر اینکه «مدرنیته» که تجدد ترجمه شد، در آغاز، رشد انسان و به معنای بازیافتن عقل خودانگیخته، مستقل و آزاد بود. دموکراسی بدین خاطر که مردم هر کشور از رعیت به شهروند حقوقمند تحول میکردند و حاکمیت از آن شهروندان میگشت، خود «مدرن» شدن و از اسباب «مدرنیته» بشماربود. چه آنها که میگویند مدرنیته اسطوره شد و سرمایه جای انسان را گرفت و انسان به خدمت سرمایه درآمد و از خود بیگانه کرد و چه آنها که سخن از «پست مدرنیته» بمیان آوردهاند و چه آنها که میگویند «پروژه مدرنیته» هنوز کاملا به انجام نرسیده است و چه جامعه شناسان و اقتصاددانان که اندازه رشد را با معیارخود انگیختگی انسان، تعیین میکنند و ازانواع سرمایههای اجتماعی و طبیعی و... و رشد بر پایه استقلال، آزادی وعدالت را راه کار خارج از بنبست میدانند و چه ضد رشدها بر سر این که رشد را انسان میکند و تهدید و تحدید استقلال و آزادی و برخورداریش از حقوق، ضد «مدرنیته» است، اجماع دارند.
با وجود این اجماع و «شکسته شدن اسطوره رشد»، هنوزشماری از نخبگان میگویند که «رضا شاه به ایران خدمت کرده است.» آیا انقلاب مشروطیت و ورود در تجربه دموکراسی تجدد نبود؟ پس از چه رو کودتا برضد مشروطیت و ممانعت از به نتیجه رسیدن آن تجربه را میتوان خدمت نامید؟ تبدیل شدن شاه مستبد به شاه ممنوع ازامرو نهی ومردمی که شهروندمیشدند، تجدد نبود وتجدید سنت ویرانگری که شاه مصدر بیم و امید، تجدد بود؟
ایران هیچگاه قانون نشناخته بود و دوره سلطنت ناصرالدین شاه، دوره قانون شناسی و قانونمدار کردن دولت (افزون بر 200 رساله) شد و در سلطنت فرزند او مظفرالدین شاه، ایران قانون اساسی پیدا کرد. آیا خودادن دولت و شهروندان به عمل به قانون اساسی وقوانین عادی تجدد بود یا تعطیل آن؟ آیا قانون اساسی مشروطه مقرر نمیکرد که« شاه حق دخالت در امور کشور را نداشت و باید سلطنت میکرد و نه حکومت»؟ آیا مصدق در مخالفت با تغییر سلطنت خطر شاه مطلقالعنان شدن رضا خان را خاطر نشان نکرد و آنچه که شد، هشداری نبود که مصدق داد؟! آیا بنا برقانون اساسی مسئولیت برنامهگذاری سیاست داخلی و خارجی کشور، برعهده شاه بود؟ ممنوع کردن حکومت و مجلس ازحق برنامه گذاری و انحصار آن به خود و برنامه گذاری تحول اقتصاد تولید محور به اقتصاد مصرف محور را میتوان مدرن کردن ایران خواند؟ آیا اصل۴۴ متمم قانون اساسی مشروطه درجملۀ اول خود تصریح نمی کند:«شخص پادشاه از مسئولیت مبری است »، آیا او این اصل را اینطور نخواند: شاه مختارمطلق است و مسئول اعمال خویش دربرابر هیچ مقامی نیست؟ اینسان خواندن قانون اساسی و عمل کردن به آن، ارتجاع کامل نبود؟ آیا دموکراسی بر دو اصل استقلال (حاکمیت از آن مردم است و قدرت یا قدرتهای خارج هیچ سهمی از آنرا ندارند) و آزادی (حق تصمیم و انتخاب با مردم است وهیچ مقامی، سهمی از آن را ندارد) بنا نمیشود؟ آیا ویران کردن این دو پایه مدرن کردن ایران است؟
درعصر وی برنامه «تجدد و توسعه» که اقتصاد مصرف محور و وابسته پایه اصلی آن بود، با خشونتی به اجرا درآمد که اندازه نمیشناخت. حقوق انسان و حقوق ملی زیرپا گذاشته شدند. به ضرب سرنیزه، بنام «تجدد و امنیت»، جامعه و یکایک شهروندان را از امکان برخورداری از استقلال و آزادیها محروم کرد و مجلس فرمایشی را«طویله» نامید. با ترس و وحشتی که بر جامعه تحمیل کرد، امنیت دزدیها وغارت اموال مردم را برای خود و اطرفیانش تضمین کرد.
اگر براستی برخی از شما نخبگان، اینگونه منش و روش رضاخانی را«خدمت » میدانید، پس مخالفت شما با نظام ولایت فقیه که دشمن جامعۀ باز هست و آزادیها وحقوق انسانی و ملی را پایمال کرده و به قتل، جنایت، فساد و تاراج اموال مردم و منابع کشورهمچنان ادامه میدهد، برسرچیست؟ آیا نظام ولایت مطلقه فقیه همچون دوران پهلوی اول و دوم فرصت های تاریخی را از جامعه ملی ایران نگرفته است؟ آیا برنامهگذاری اقتصادی نظام ولایت فقیه دنباله برنامه گذاری ماسونهای وابسته عصر پهلوی نیست؟ کاری جز پاسداری ازاقتصاد مصرف محور و وابسته به سلطه گران خارجی وبیگانگان میکند؟ براستی اگر توسعه نظام اجتماعی ایران که بازکردن آن باید باشد، به زور ممکن است؟ آیا قهر و زور کاربردی جز نیمه بسته نگاه داشتن نظام اجتماعی دارد؟ ممکن است بگوئید نیروهای محرکه آن دوران کدامها و به چه اندازه بودند و چگونه در بازکردن نظام اجتماعی و رشد شهروندان ایران بکار افتادند؟ اگر قهر و زور رشد آور باشد، فرق « سیاست مشت آهنین رضا شاه » با «النصر بالرعب» خامنهای و آخوندهای دستیار او چیست؟ اگر رشد در ساختن مدرسه و دانشگاه و جاده و راه آهن، آب لوله کشی و درمانگاه ها برای روستاها و... و فراموش کردن و پایمال کردن حقوق انسان باشد، رژیم آخوندی بر رژیم پهلوی سر است. ساختههای این رژیم، از نظر آمار، با عصرپهلوی قابل مقایسه نیست.
هرگاه بنا بر ادامه رویه اینگونه نخبگان باشد، در آینده، کسانی پیدا نمیشوند که بر جنایت، فساد و خیانت آخوندهای حاکم و اعوان انصارشان، سرپوش بگذارند و بر بوق بدمند که خمینی و خامنهای به ایران خدمت کردند؟!( 4)
12 ژانویۀ 1921 ( 22 دی 1299 ) آیرونساید (( Edmund Ironside (5 ) در خاطراتش می نویسد «در واقع فقط دیکتاتوری نظامی مشکلات ایران ما را حل خواهد کرد و به ما فرصت خواهد داد تا بدون هیچ گونه دردسری کشور را ترک کنیم.». (6)
روز14فوریۀ1921( 25 بهمن 1299 ) آیرونساید به بغداد فراخوانده شد. پیش از رفتن، به رضا خان گفت: از این پس، شما فرمانده قوای قزاق هستید و می توانید هر طور مناسب می دانید عمل کنید. او از رضا خان قول گرفت احمد شاه را از سلطنت خلع نکند!
ولی «هاوارد» هم که رایزن سفارت بود و در کودتا دست داشت چند سال بعد در نامه ای به لورن، که در آن موقع مدیر کل وزارت خارجه بود، در باره دیکتاتوری بنام رضاخان که بر مردم ایران تحمیل کردند چنین می نویسد:
« شاه بسیار منفور مردم شده است. شاه از نظر پول دوستی و عشق به زمین (تصرف املاک مردم) به مراتب بدتر از احمد شاه است. به طوری که در مدت دو سالی که از پادشاهیش می گذرد ثروت بسیار کلانی برای خود فراهم کرده است.» (7)
در20نوامبر1920دست نوشته ژنرال ادموند آیرونساید از قول اسمایس که رضاخان را«این مردک» می نامد، بخوبی روشن می کند که رضاخان را قبل از اینکه برسرکار بیاورند، شناسائی کرده و ضعفهای او را بررسی کرده بودند. یکی ازآن ضعف ها، آلودگی او به دزدی بوده است. آیرونساید می نویسد:
« دیکسون را از تهران برداشته، با خود به روستای آقا بابا که تمامی قزاقهای ایرانی درآنجا گرد آمده اند، بروم. مراسم و تشریفات نظامی کامل که جنبۀ نمایشی داشت، به عمل آوردم. دیکسون کمی روحیه گرفت( قزاقها) درمجموع درحدود 1000 نفربودند. مدتها بود که موجوداتی به این مفلوکی ندیده بودم. اکثر آنان پابرهنه بودند و پارچه ای مندرس به دور خود پیچیده بودند. تنها گروهی که در میان ایشان ظاهری مناسب داشت، «آتریاد تبریز» بود. همگی افراد فوج کوهستانی آن اسلحه کمری و دشنه داشتند. آنان به شیوۀ ایرانی آموزش دیده اند و هنگامی که از مقابل ایشان عبور می کنی با چشم دنبالت می کنند. این حالت اگر با آن آشنا نباشی بسیار زننده به نظر می رسد. پس از رژه نظامی با تمامی افسران به گفتگو پرداختم. به آنها گفتم که افسران انگلیسی جانشین افسران ایرانی نخواهند شد. یکی دو نفراز آنان از من خواستند حقوقشان را پرداخت کنم. آنها فقط یک بار از سرهنگ اسمایس حقوق گرفته اند و حالا می دانند که روسها در پرداخت حقوق آنها تا چه اندازه خست داشته اند.
من تمامی خصوصیات مردم ایران را مطالعه کرده ام. رضا خان فرمانده آتریا تبریز بی تردید یکی از بهترینهاست. اسمایس رضا خان را فرمانده واقعی صحنه قلمداد می کند. او زیر دست یک مافوق سیاسی که از تهران نصب شده است، کار می کند.
اسمایس می گوید «این مردک برای دست یافتن به بودجه شدیداً تلاش می کند. ولی بنا به دستور من او حق دست زدن به بودجه را ندارد. چونکه درآن صورت به قول فرانسویها برای خود کیسه خواهد دوخت». اسمایس به من گفت که کم کم علاقه اش را از دست می دهد. ( 8)
در تائید این ضعف بزرگ رضا خان در خاطرات محمد رضا آشتیانی زاده آمده است که « پدرم، داستانی نقل کرد ازمدرس، و اولین و آخرین ملاقات با هاوارد – مستشار عالی سفارت امپراتوری انگلستان در تهران، پدرم گفت: « در آن ایام من و مدرس با هم همکاری نداشتیم، من از راه خود می رفتم و او راه خود را می پیمود. به منزل من می آمد و یا من او را در منزلش ملاقات می کردم، و همچنین در منزل دوستانمان.
یک روز مدیرالملک جم(9) به منزل من تلفن کرد و از من وقت ملاقات خواست و به دیدارم آمد و گفت:« من حامل پیامی از جانب آقای هاوارد هستم.» مدیرالملک ادامه داد که « آقای هاوارد مایل اند چند دقیقه ای با جنابعالی و آقای مدرس ملاقات کنند. مخصوصاً ایشان متذکر شدند که اگر برای شما و آقای مدرس مانعی وجود دارد که در منزل یکی از شما، دو مرد محترم، این ملاقات انجام پذیرد، ما دراطراف تهران، اعم از شمیرانات، کن وسولقان، لواسانات وهرکجا مایل باشید، جایی برای ملاقات با شما داریم، که بتوانیم چند دقیقه ای با هم خلوت کنیم و بدون مزاحم به گفتگو بنشینیم.»
پدرم گفت: من پیام مدیرالملک را به مدرس رساندم. مدرس گفت:« چرا کن و سولقان یا لواسانات یا جابلقا وجابلسا!! هاوارد بیاید همین جا منزل خود من. من از هیچ کس پنهان پسله ندارم. نخیر، همین جا بیاید!» خلاصه قرارشد که یک روز"هاوارد" به منزل مدرس برود و من نیز حضور یابم. و با هم چند دقیقه ای مشغول به صحبت شویم. من به منزل مدرس رفتم و هاوارد نیز از راه رسید. به ما گفت:« شما این مرد، که در حال حاضر پادشاه مملکت شماست می شناسید؟ و ازسوابق او آن طور که شاید و باید اطلاع دارید؟»
مدرس تبسم کنان گفت:« ما که او را پادشاه نکرده ایم! شما بر سر او تاج نهاده اید. و مسلماً شما از همۀ سوابق او آگاهید. شما از سوابق او اگر چیزی می دانید بگویید تا ما هم بدانیم.»
هاوارد گفت: « این مرد، در آن ایام که وکیل باشی قزاقخانه بود، همراه عده ای قزاق فرماندهی یک صاحب منصب قزاقخانه، مأمور حفاظت از سفارت هلند و اسکورت کالسکۀ وزیرمختار هلند شده بود. یکی از شاهزادگان هلندی، زینی مرصع و جواهر نشان به عنوان هدید برای شاهزاده ظل السلطان فرستاده بود، که برطبق رسوم وآداب هلندیها، هرهدیه برای هرشخصی که فرستاده می شد، بنا به مقام و منزلت آن شخص، آن هدیه یک شب در اتاق گارد سفارتخانه، نگاهداری می شد. و یک نفر قزاق یا گارد سفارت، مأمور حفاظت از آن هدیه می گشت. در آن شب، با آنکه رضاخان وکیل باشی بود، حفاظت از آن زین مرصع را شخصاً بر عهده گرفت. اما دیرگاه، در شب، قمه را از نیام بیرون کشید و هر چه طلا و جواهر بر آن زینت بود، کند و به جیب زد! صبح وقتی آن زین مرصع را نزد وزیر مختار بردند، و او آن زین را در آن حال و وضع دید، صاحب منصب فرماندۀ رضاخان را احضار کرد. و بعد از تحقیقات لازم، دستور داد که به همین رضاخان یا پادشاه فعلی مملکت شما، سی ضربه شلاق بزنند. این مرد که اکنون پادشاه مملکت شماست، چنین آدمی است و سوابقش از این گونه.» (10)
شناسایی میزان شجاعت و شهامت رضاخان و درباره روحیه فردی و شخصیت نظامی او در مقابله با تهدیدات خارجی آنچه در خاطرات مهندس جعفر شریف امامی- استاد اعظم لژ فراماسونری و از وابستگان و وفاداران جدی به رژیم پهلوی، نخست وزیر و رئیس مجلس سنا پهلوی دوم - بیان شده است خود بیانگر کنه ترس و واهمه رضاخان از تهدیدات خارجی می باشد. شریف امامی می گوید:«[ درزمان جنگ دوم جهانی] روزی موقع خروج دیدم كه سرگرد لئالی، معاون پلیس راه آهن، درایستگاه راهآهن یك گوشی تلفن به دست راست و یك گوشی دیگر را به دست چپ گرفته و مطالبی را كه از یك طرف می شنود به طرف دیگر بازگو میكند. چند دقیقه ایستادم. دیدم میگوید كه روسها از قزوین به سمت تهران حركت كردهاند و ایستگاه بعد نیزمطلب را تایید كرده و بدون (تحقیق) موضوع را به رئیس شهربانی با تلفن اطلاع میدهد و او موضوع را به هیئت وزیران و از آنجا به دربار و به اعلیحضرت خبر میدهند كه روسها به سمت تهران سرازیر شدهاند. ایشان (رضاشاه) دستورمیدهند كه فوراً اتومبیلها را آماده كنند كه به طرف اصفهان حركت كنند... زودتر رفتم به منزل. ولی از آنجا به راه آهن تلفن كرده و خط قزوین را گرفتم. پس از بررسی و پرسش از ایستگاهها، معلوم شد چند كامیون عمله كه بیلهای خود را در دست داشتند به طرف تهران میآمدهاند و چون هوا تاریك بود، نمیشد درست تشخیص داد، تصوركردهاند كه قوای شوروی است كه به طرف تهران میآید. لذا بلافاصله مطلب را به اعلیحضرت گزارش (دادم تا) از حركت خودداری شود.» (11)
• شادروان دکتر مصدق در16 اسفند 1322 در مجلس چهاردهم در هنگام مخالفت با اعتبارنامه سید ضیا طباطبائی گفت: بخاطر دارم سردار سپه رئیس الوزراء وقت در منزل من با حضور مرحوم مشیرالدوله و مستوفی الممالک و دولت آبادی و مخبرالسلطنه و تقی زاده و علا اظهار کرد که مرا انگلیس آورد و ندانست با کی سرو کار پیدا کرد. آن وقت نمیشد در این باب حرفی زد ولی روزگار آن را تکذیب کرد و بخوبی معلوم شد همان کسی که او را آورد چون دیگر مفید نبود او را برد.
دیکتاتور با پول ما و به ضرر ما راه آهن کشید و بیست سال برای متفقین امروز با تدارک مهمات، دین عقیده و ایمان و رجال مملکت را از بین برد، املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج و اصل 82 قانون اساسی را تغییر داد و قضاوت دادگستری را متزلزل کرد و برای بقاء خود قوانین ظالمانه وضع نمود. چون به کمیت اهمیت میداد، برعده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت. سطح معلومات تنزل کرد، کاروان معرفت به اروپا فرستاد، نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد.
اگر بتدریج که دختران از مدارس خارج میشدند، حجاب رفع میشد چه میشد. رفع حجاب از زنان پیر وبی تدبیر چه نفعی برای ما داشت. اگر خیابانها اسفالت نمی بود چه میشد واگر عمارتها و مهمان خانه ها ساخته نشده بود، بکجا ضرر میرسید. من میخواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم، خانه ای در اختیار داشتن به از شهریست که دست دیگران است. این است کار سیاستمداران وطن پرست. اما آنها کسی را آلت اجرای مقصود قرار می دهند و پس از اخذ نتیجه از بردن او بر مردم منت میگذارد. بر فرض که با هواخواهان این رژیم موافقت کنیم و بگوئیم دیکتاتوربه مملکت خدمت کرد، در مقابل آزادی که از ما سلب نمود چه برای ما کرد؟
اگر موجب ارتقاء ملل، حکومت استبدادیست، دولت انگلیس و آمریکا روی چه اصلی حائز این مقام شده اند و اگر رژیم دیکتاتوری سبب ترقی ملل بود، چرا دول محور از بین میروند؟ هیچ ملتی در سایه استبداد بجائی نرسید. آنها که دوره بیست ساله را با این دوره که از آزادی فقط اسمی شنیده ایم مقایسه میکنند و نتیجه منفی میگیرند در اشتباهند، زیرا سالها لازم است که بعکس العمل دوره 20 ساله خاتمه داده شود. دیکتاتور شبیه به پدریست که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس از مرگ خود اولادی بی تجربه و بی عمل بگذارد. پس مدتی لازم است که اولاد او مجرب و مستعد کار شوند یا باید گفت که در جامعه افراد در حکم هیچند و باید آنها را یکنفر اداره کند. این همان سلطنت استبدادیست که بود. مجلس برای چه خواستند و قانون اساسی برای چه نوشتند و یا باید گفت که حکومت ملی است و تمام مردم باید غمخوار جامعه و درمقدرات آن شرکت نمایند. در اینصورت منجی و پیشوا مورد ندارد. اگر ناخدا یکی است هر وقت که ناخوش شود کشتی در خطر است و وقتی که مرد کشتی به قعر دریا میرود. ولی اگر ناخدا متعدد شد ناخوشی و مرگ یکنفر در سرنوشت کشتی مؤثر نیست. آقا اگر غمخوار این ملتند به ترقی و تعالی وطن معتقدند و نمیخواهند بعناوین هیچ و پوچ به آتش نفاق دامن بزنند، باید خود را فوق دیگران ندانند و بگذارند که در سایه آزادی، جامعه خودش کشتی متلاطم را به ساحل نجات برساند. ما نمایندگان قبل از هر چیز باید به ایران نظر کنیم و منافع عموم را بر منافع شخصی خود ترجیح دهیم. ما همه اهل یک مملکت و زاده یک وطنیم. ما باید کاری کنیم که قوای مملکت صرف خیر و صلاح شود. ما باید بدانیم که نفاق برای ما بسیار مضر و گران است. یک وقتی از فرط نادانی و جهل در شیخی و متشرعی اختلاف داشتیم زمان دیگر در استبداد و مشروطه مباحثه نمودیم، پس از آن اختلاف در آزادی و دیکتاتوری و بعد تغییر فرم بود. اکنون باز برای اصلاح معنویات دچار تغییر کلاه شده ایم. آقا وقتی میتوانند کار کنند که در مجلس را ببندند و یا آن را قرق کنند و مثل ایام کابینه سیاه خرابه را تعطیل کنند، با این مجلس که میخواهد ثابت کند طلیعه آزادیست کار آقا بسیار دشوار است. بعقیده من باید از خود رفع زحمت کند و از مجلس برود و غیر از این راه دیگری ندارد. آنهایی که میگویند در نهم آبان 1304 من توانستم اوضاع وخیم بیست ساله را پیش بینی کنم و دیگران نتوانستند بیان واقع نیست. من از جان خود گذشتم و همقطارانم از دادن یک رای نخواستند امتناع کنند. باز من آتیه را میگویم خدا کند که این دفعه با من همراه باشند. آقا مثل نهر کوچکی است که به رود تیمس متصل شده باشد هر قدر که آب از نهر بیشتر برود بر توسعه نهرمی افزاید و آب زیاد مساحت زیادی را فرا میگیرد. اگر امروز با خاک میشود از عبور آب جلوگیری نمود اعتبارنامه ایشان که تصویب شد و حزب حلقه که بر شعبات خود افزود و قوت گرفت با توپ جدیدالاختراع این جنگ هم نمی شود مقاوت کرد. او امروز از آزادی مطبوعات صحبت میکند و از اصلاح معنویات که نمیدانم مقصودشان چیست، سخن میراند ولی میخ خود را که محکم نمود، زمینه دوره شوم دیگری را تهیه و جامعه را گرفتار خواهد کرد. چه ضرورت دارد که ما امروز خود را گرفتار کنیم و چه لزومی دارد که هموطنان را نگران نمائیم؟ آقایان نمایندگان بیائید دوره بدبختی را تکرار نکنید! بیائید به جامعه ترحم نمائید بیائید جوانان روشن فکر مملکت را دچار شکنجه وعذاب ننمائید! بیائید علمداران آزادی را بدست میرغضبان ارتجاع نسپارید! بیائید ثابت کنید که این مجلس خواهان عظمت و بزرگی ایران است". (12)
مجد در کتاب «تاراج بزرگ » با اشاره به اینکه دولت فخیمه انگلیس از طریق حكومت استبدادی نظامی با كودتای21 فوریه 1921 تسلط كامل بر ایران را ممكن گرداند و خاطرنشان می سازد: «انگلیسیها پس از تصرف نظامی ایران، بر این كشور ومنابع نفتی آن تسلط كامل ودائم یافتند. تسلط كامل بر ایران از طریق حكومت استبدادی نظامی با كودتای21 فوریه 1921 ممكن گردید. با توجه به مداركی كه وزارت امور خارجه به تازگی منتشر كرده مشخص شده است كه با وجود انكار انگلیسیها، آنها كودتا را برنامهریزی و هدایت كردهاند و نیروهای نظامی وسفارت انگلستان دراین كودتا نقش داشتهاند. كودتا را رضاخان میرپنج كه افسر قزاق گمنام و بیسوادی بود برپا كرد. او پس از این كودتا به رضاخان سردارسپه و پس از آن به رضاشاه پهلوی معروف شد. با حمایت نظامی، سیاسی واقتصادی انگلیسیها رضاخان عملاً به خودكامۀ نظامی ایران درسالهای 1921 تا 1925 تبدیل شد. كودتای انگلیسی دیگری دردسامبر 1925 باعث شد كه رضاخان حكومت قاجار را براندازد و خود به پادشاهی برسد. با توجه به این كه رضاخان با مجموعهای از كودتاها به قدرت رسید و در قدرت باقی ماند و از مشروعیت وحمایت مردمی برخوردار نبود، برای ادامۀ دیكتاتوری نظامی خود كاملاً وابسته به حمایت خارجی بود. به همین دلیل درمقابل فشارهای سیاسی خارجی كاملاً ضعیف وشكننده و نگران تبلیغات خارجی مخالف بود. دولتهای انگلیس، آمریكا، روسیه و حتی فرانسه با آگاهی ازاین نقطۀ ضعف رژیم پهلوی، ازشرایط بهرۀ كامل بردند وامتیازاتی گرفتند كه رژیمی مستقل با پشتوانه مردمی هرگز حاضر به اعطای آنها نبود.
مهمترین امتیازی كه دولت ایران در این دوره اعطا كرد موافقتنامۀ نفت 1933 (دارسی) بود. امتیاز دیگر، شیلات دریای خزر بود كه درسال 1927به روسیه داده شد. امتیازهای دیگری كه به همان اندازه مهم است ولی شناخته شده نیست، امتیازهای باستانشناسی است كه درفاصلۀ سالهای1931تا 1941 به موزههای آمریكایی داده شده است. ما در این مورد هیچگونه مدارك كتبی پیدا نكردهایم؛ ولی به نظرمیرسد كه در اصل توافقی بین قدرتهای سه گانه بر سر با ارزشترین منابع ایران یعنی آثار باستانی، نفت و خاویار برقرار شده بود. درحالی كه آمریكائیان با دقت زیاد خود را از تجارت خاویار و نفت كنار كشیده بودند، انگلیسها و روسها هم متقابلاً دخالتی دركاوشهای باستان شناسی آمریكاییها در ایران نداشتند. درمقایسه با كاوشهای باستان شناسی بزرگی كه آمریكاییها در ایران انجام میدادند، فقط باستان شناس مهم انگلیسی به نام "سر اورل استین" در دهه 1930 در ایران كار میكرد و بخشی از كار"استین "هم به نمایندگی از طرف دانشگاه هاروارد بود. تصادفی نبود كه آمریكاییها هیچگاه با تسلط انگلیسیها بر امور نفتی ایران به چالش برنخاستند و برای انگلیسیها هم هیچگاه برتری آمریكاییها درمسائل باستان شناسی ایران مورد تردید واقع نشد. درحالی كه كنترل سیاسی و نظامی ایران در دست انگلیسیها بود، باستان شناسی ایران بعد ازسال 1925 كاملاً به انحصار آمریكاییها درآمد.برخی بر این باورند كه اعطای امتیاز باستان شناسی در ایران به آمریكاییها در برابر ممانعت انگلیسیها از اعطای امتیاز نفت شمال ایران به آمریكا بود. انگلیسیها مصمم بودند كه جلوی نفوذ آمریكاییها به مسائل نفتی ایران را بگیرند و برای جبران عدم دسترسی آمریكاییها به نفت ایران، دسترسی انحصاری آنها به آثار باستانی ایران را فراهم كردند. روسها هم برای این كه كاملاً بیبهره نمانند، در نهایت اختیار شیلات دریای خزر را در دست گرفتند كه شامل صادرات پرسود خاویار بود. همانگونه كه آرتور چستر میلسپوی آمریكایی، مستشار كل مالی ایران تا سال 1927، توضیح داده و براساس شواهدی كه ارائه كرده، اعطای امتیاز شیلات 1927 به روسها به معنای فروش كامل حقوق و منافع ایران بود. ایران تا پایان دوره امتیاز شیلات در سال 1952 یعنی زمان نخستوزیری دكتر محمد مصدق، نتوانست اداره شیلات دریای خزر را باز پس گیرد. اعطای چنین امتیازهایی به معنای حیف ومیل كامل منابع ثروت ایران بود. آن گونه كه میلسپو میگوید رضاشاه در این دوره تا جایی كه توانست ایران را «دوشید». به مدت 20 سال از1921 تا 1941 بیشتر درآمد نفت ایران صرف خرید تسلیحات شد و حداقل 60 تا 65 درصد بودجه سالانه دولت (كه منحصراً از درآمدهای نفتی بود)برای ارتش و پلیس هزینه شد. حیف و میل منابع دراین دوران حیرتانگیز بود. اگر این منابع مالی صرف آموزش، زیرساختها و پیشرفتهای صنعتی و كشاورزی میشد، امروز ایران در میان كشورهای جهان سوم نبود. در سال 1941 كه رضاشاه ایران راترك كرد، 85 تا90 درصد جمعیت ایران بیسواد بودند. 40 سال بعد، وقتی پسر و جانشین او كشور را ترك كرد، با وجود «تمدن بزرگ» دو سوم مردم كشور بیسواد باقی مانده بودند. با توجه به چنین مسائلی میتوان دریافت كه چرا ایران با وجود فرهنگ، تاریخ و منابع عظیم طبیعی و نفتی پیشرفت نكرده است.
در 25 آگوست 1941، نیروهای روسیه و انگلستان به ایران حمله و آن را اشغال كردند. بهانه متفقین برای هجوم به ایران، حضور اتباع آلمان در ایران و تهدید احتمالی آنان بود. حال آنكه حداكثر تعداد آلمانیهای حاضر در ایران در سال1941، 500 تا 600 نفر بود. این رضاشاهی كه هرگز مدركی دال بر اینكه او «طرفدار آلمانها» بود پیدا نشده، به دست انگلیسها به قدرت نشانده شد و 20 سال در مسند قدرت نگاه داشته شد؛ و دست آخر هم مبلغ هنگفتی پول در بانك لندن پسانداز كرد. قوای متفقین كه ایران را به اشغال خود در آوردند بیشتر انگلیسی بودند تا روسی.
همانگونه كه درجای دیگری اشاره شده است، با توجه به این كه حكومت رضاشاه با انقلابی احتمالی و پر آشوب مواجه بود و كاراییاش را از دست داده بود، رضاشاه با كودتای انگلیسی دیگری عزل شد و پسرش درسپتامبر 1941 به جای او برتخت نشست. رضاشاه در سپتامبر 1941 در یك كشتی انگلیسی و با حمایت انگلستان ایران را ترك كرد و سالهای باقی مانده عمرش را تحتنظر انگلیسها سپری كرد.(13)
• مجد در گفتگو با عبدالله شهبازی تاکید می کند: «در خاطرات پدرم خوانده بودم که پس از سقوط رضا شاه، بعضی ازمردم، به ویژه دکتر محمد مصدق، گفته بودند که تمام درآمدهای نفتی ایران در دوره رضا شاه عملاً به بهانه خرید مهمات و اسلحه به حساب های بانکی شخصی شاه در لندن و آمریکا ریخته می شد. تصمیم گرفتم که این ادعا را نیز مورد بررسی قرار دهم. تنها یک نگاه ساده به اسناد مربوط به نفت و مالیه ایران و ارقامی که در این اسناد ذکر شده بود کافی بود تا ثابت کند که ادعای مصدق کاملاً درست بوده است. بله، عملاً تمامی درآمدهای نفتی ایران در دوره رضا شاه، یعنی رقمی در حدود 200 میلیون دلار، به حساب های شخصی او انتقال یافته بود. برای این که عظمت این رقم را دریابیم باید توجه کنیم که کل بودجه دولت ایران درسال 1925 میلادی حدود 20 میلیون دلار بود. جالب تر از همه، اکنون فاش شده که صدام حسین و پسرانش میلیاردها دلار در بانک های سویس ذخیره مالی دارند. منشاء این ثروت انتقال درآمدهای نفتی عراق به حساب های بانکی شخصی است. پیشگام این کار، در هشتاد سال پیش، رضا شاه بود. » (14)
توضیح اینکه، با توجه به این که در 1941، بهای هر انس طلا، 35 دلار بوده است، اگر رضاخان 200 میلیون دلار ثروت دزدیده را طلا می خرید و این طلا، در31 مارس 2011، که بهای هر انس طلا 1447 دلار است بفروش می رسید، بطور تخمینی حدود 8200 میلیون دلار می گشت و اگر ارزش امروزی یک دلار سال 1941 را بر مبنای متوسط نرخ تورم در آمریکا مبنا قرار دهیم، ثروتی معادل 200 میلیون دلار در سال 1941 برابر ثروتی حدود 3 میلیارد دلار امروز است.
شهبازی درادامۀ گفتگویش با مجد از وی سئوال می کند: «دربارۀ ثروت رضا خان در خارج از کشور نیز تصویر روشنی دردست نیست. برخی ازمورخین مدعی اند که گویا رضا شاه، به رغم حرص او در غصب اموال مردم در داخل ایران، اندوخته قابل توجهی در خارج نداشت. کتاب جنابعالی عکس این قضیه را نشان می دهد و ثابت می کند که رضا شاه به طور مدام درحال انتقال بخش مهمی از ثروت خود به بانک های خارج بود.
مجد در پاسخ به آن می گوید: رضا در یک خانواده فقیر روستایی درمنطقه سوادکوه مازندران به دنیا آمد. طبق اسناد آمریکایی، رضا در نوجوانی به عنوان مهتر(نگهبان اسب) درهیئت نمایندگی بریتانیا مستخدم بوده است. طی دوران بیست ساله ای که او بر ایران حکومت کرد، بدون تردید به یکی از ثروتمندان درجه اوّل جهان تبدیل شد. این موفقیت بزرگی است برای شخصی که زندگی خود را به عنوان یک روستایی بی سواد شروع کرده است. اثبات این که رضا شاه یکی از ثروتمندان بزرگ جهان در زمان خود بود نسبتاً ساده است. اجازه دهید به میزان ثروت رضا شاه اشاره کنم:
رضا شاه، شش الی هفت هزارروستا را درایران به زور تملک کرد. این املاک از فریمان در استان خراسان شروع می شد و تا لاهیجان در استان گیلان امتداد داشت وعملاً بیشتر اراضی لرستان، شمال خوزستان و بیشترکرمانشاهان، بخش مهمی از کرمان و تمامی مناطق جنوبی تهران، به ویژه ورامین، جزو املاک شاه بود. تمامی هتلهای شمال ایران به رضا شاه تعلق داشت. مناطق پهناوری …در تهران و شمیران از مالکین بی دفاع آن ها به زور گرفته شد و در مالکیت شخصی شاه قرار گرفت. به این ترتیب، رضا شاه نه تنها بزرگترین زمین دار قاره آسیا بلکه بزرگ ترین زمین دار در سراسر جهان بود. رضا شاه تعدادی کارخانه های قند و شکر، ابریشم و نساجی احداث کرد. این کارخانه ها به دولت ایران تعلق نداشتند بلکه ملک شخصی شاه بودند ولی هزینه احداث آن ها به وسیله دولت ایران پرداخت شد. ما بر اساس منابع متعدد، از جمله گزارش های آمریکائیان، می دانیم که در سال 1941 رضا شاه 750 میلیون ریال در بانک ملّی تهران پول نقد داشت. این رقم برابر است با 50 میلیون دلار زمان خود. من بر اساس اسناد وزارت خارجه و وزارت خزانه داری آمریکا نشان داده ام که رضا شاه حدود 200 میلیون دلار در حساب های بانکی خود در خارج از کشور پول نقد داشت.» (15)
« امیل اوسوئر در کتاب زمینه چینیهای انگلیس برای كودتای 1299 » در باره کودتا 3 اسفند 1299 بر این نظر است: انگلیسیها منافع سیاسی ـ اقتصادی و نظامی در ایران داشتند كه در آن شرایط بحرانی حاكم بر ایران، فقط سلطه و نفوذ بدون منازع آنان كشور میتوانست تضمین كننده این منافع باشد. در این راستا راه اندازی كودتا و سپس تشكیل حكومت مركزی منسجم و صاحب اقتداری كه حیطه سلطهاش را تا اقصی نقاط ایران گسترش دهد، بیش از هر گزینه دیگری میتوانست بر مقاصد انگلیسیها جامه عمل بپوشاند. در این میان تضمین امنیت منابع عظیم نفت ایران در بخشهای جنوب غربی و غرب كشور، كه بریتانیا سلطه بدون مانع و رادعی بر آنها داشت، بیش از هر زمان دیگری موضوع روی كار آمدن حكومتی مقتدر را در تهران الزامی ساخت. بدین ترتیب تمام قراین، شواهد و اخبار حاكی از نقش بدون انكار انگلستان در طرح كودتا در ایران بود.
به ویژه این كه دولت های وقت ایران عهدنامه مودت میان ایران وشوروی را كه متضمن پایان روابط استعماری روسها در كشور ایران بود، با مقامات نظام انقلابی جدید به امضا میرسانیدند و این امر موقعیت بریتانیای استعمارگر و بدنام را در ایران باز هم تضعیف میكرد. بدین ترتیب: «انگلیسیها همین كه احساس كردند دارد زیر پایشان خالی میشود به فكر افتادند تا آخرین تلاش خود را هم بكنند و آن تدارك كودتایی بود كه در21 فوریه 1921 انجام گرفت... سید ضیاءالدین روح ملعون هیأت نمایندگی انگلیس، قدرت را در دست گرفت و بدون قبول كمترین وارسی و اعمال نظر به اعمال قدرت پرداخت ... این دیكتاتور برای از میان برداشتن مقاومت مردم، بیدرنگ حكومت نظامی اعلام كرد و همه آزادیهای عمومی را از میان برداشت...» (16)
در این راستا انگلیسیها برای این كه جو عمومی را برای پذیرش حركت كودتا آماده كنند، شایع كردند كه نیروها و اتباع آن كشوربه زودی ایران را ترك كرده و به دنبال آن نیروی بلشویك (نیروهای انقلابی روسیه) وارد ایران خواهند شد. انگلیسیها جهت ایجاد فضائی دلخواه برای راهاندازی كودتا پیشاپیش ازهیأتهای نمایندگی اروپایی مقیم درتهران خواستند (به بهانه پیشروی قریب الوقوع بلشویكها به سوی ایران) خاك ایران را ترك كنند. امیل بوسوئر فرانسوی كه درآن روزگار در ایران به سرمی برد دراین باره چنین نوشته است: «انگلیسی ها با تشویق خارجیان به ترك تهران در ماههای دی و بهمن [1299] آشكارا هدفی دیگر منهای حفظ جان انسانها ومنافع مادی آنها را داشتند: آنان میخواستند كه میدان در برابرشان خالی باشد و تمامی صاحب منصبان اروپایی را ازصحنه دور كنند تا در هنگام وقوع حوادثی كه در حال تدارك آنها بودند از اقدام به كنترلی كه ممكن بود اسباب زحمت بشود جلوگیری كنند. تصمیم ما [فرانسویها] مبنی بر عدم ترك تهران نقشههای آنان را بر هم ریخت اما برای آنان عقبنشینی وعقب انداختن زمان اجرای نقشهها [راهاندازی كودتا] دیگر دیر شده بود. آنچه اجتناب ناپذیر بود سرانجام روی داد...»(17)
لوسوئیردرتأیید واثبات نقش انگلیسیها در راه اندازی كودتای 1299 مینویسد:
«قزاقها از قزوین كه مهمترین پایگاه نیروهای نظامی انگلیس در شمال ایران است، به راه افتادند. در این شهر كه همه چیز، حتی نام خیابانها انگلیسی است، به چه كسی میخواهند بقبولانند كه مقامات ایرانی و صاحبان قدرت از حركت بیش از 2500 نفر نظامی مسلح و مكمل بیخبر بودهاند.؟ و یا از نیات واقعی ایشان اطلاع نداشتهاند؟ و یا این كه نتوانستهاند جلوی اجرای نقشههای ایشان را بگیرند؟ از این مهمتر و جالبتر این كه چند روز پیش از حركت شورشیان به سمت تهران سه هزار سرباز انگلیسی به قزوین فرا خوانده شده بودند تا خلاء ایجاد شده از حركت قزاقها را پر كنند. دیكتاتور به گرفتن دستورالعمل از سفارت انگلیس ادامه میدهد. او هیچ چیز را پنهان نمیكند...» (18)
و بدین ترتیب كودتای سوم اسفند چنانكه دلخواه انگلیسیها بود به مورد اجرا درآمد و دیری نپایید كه همگان دریافتند كه الغای قرارداد 1919 اقدامی كما بیش سادهلوحانه برای تغییر افكار عمومی بوده است. اما هیچ یك از افراد ملت دیگر فریب این امر را نمیخورد، زیرا انگلیسیها عملاً قدرت را در دست داشتنند و به زودی از آن برای تحمیل سلطه خود بر سراسر كشور و دور كردن رقبایشان بهره گرفتند. قشونی كه در تحقق كودتا نقش عمده ایفا كرده بودند، به گونهای متفقالرأی به اربابان تازه پیوستند و لذا از تمامی الطاف آنان برخوردار شدند و زمانی هم كه موضوع تجدید سازمان آن مطرح گردید همان طرحی كه وابسته نظامی انگلیس از قبل تهیه كرده بود، به اجرا درآمد...» (19)
جمال صفری
فرانکفورت - مرداد 1396
◀توضیحات و مآخذ
1- خاطرات دکترنصرالله سیف پورفاطمی-« آئینه عبرت» مصحح: على دهباشى– ناشر سخن چاپ اول، - 1378 - ص 157
2- Foreign Relations of The United States –Iran , 1951- 1953 Department of States Washington - 210. Memorandum for the Record -Washington, May 21, 1953. -S. 573 - United States Government Publishing Office Washington 2017
“Ambassador Henderson has recently been informed on a number of occasions by close associates of the Shah that he is disturbed regarding British attitude toward himself. He has reportedly stated on occasions, “The British threw out the Qajar dynasty; they brought in my father; they threw out my father; and they can throw me out or keep”
« شاه ملتمسانه پرسید: میروم، اما به کجا بروم؟ »
در خاطرات سولیوان سفیر وقت آمریکا در ایران در هنگام انقلاب 1357 راجع به گوش به فرمان شاه دست نشانده در برابر اربابش آمده است:
«در همین ایام پیامی از واشنگتن دریافت داشتم مبنی بر اینکه در اولین فرصت شاه را ملاقات کنم و به او بگویم که دولت ایالات متحده آمریکا مصلحت شخص شاه و مصالح کلی ایران را در این میبیند که هر چه زودتر ایران را ترک گوید. تصمیم شاه به خروج از ایران قبل از وصول این پیام از طریق وسائل ارتباط جمعی منتشر شده ولی شاه رسماً آن را اعلام نکرده بود و هنوز هم تردیدهایی در این مورد وجود داشت. ابلاغ چنین پیامی از طرف سفیر یک کشور به رئیس مملکتی که در آن مأموریت دارد کار سادهای نیست، ولی در ملاقاتها و گفتوگوهای من با شاه طی چند ماه اخیر به قدری مطالب عجیب و غیرعادی رد و بدل شده بود که ابلاغ این پیام هم خیلی غیرعادی به نظر نمیرسید. شنیدن این پیام هم برای شاه چیز عجیب و غیرمنتظرهای نبود. من تا آنجا که میتوانستم با لحن ملایم و مهربان مضمون پیام واشنگتن را به شاه ابلاغ کردم. او با دقت و آرامش به پیامی که او را به ترک کشورش دعوت میکرد گوش داد و وقتی که حرفهای من تمام شد رو به من کرد و با لحنی کم و بیش ملتمسانه گفت «خیلی خوب، اما کجا باید بروم؟»( «خاطرات دو سفیر، غرور و سقوط، آنتونی پارسونز»، ترجمه محمود طلوعی، نشر علم، چاپ دوم 1373 – ص 209 )
3- هدایت، حاج مهدیقلی (مخبرالسلطنه):«خاطرات وخطرات»–انتشارات زوار- 1363، چاپ چهارم - ، ص 492،
حاج مهدیقلی خان هدایت «مخبرالسلطنه» سومین پسرعلیقلی خان مخبرالدوله ونوۀ رضاقلی خان هدایت، درهفتم شعبان 1280ه.ق. درتهران متولد شد. هدایت قریب سی سال درصحنه سیاسی ایران، درغالب کابینه هاعضویت داشت. سه بار والی آذربایجان و یک بار والی فارس شد. ازهمه مهمتر، متجاوز از شش سال در اوایل سلطنت رضاشاه، رئیس الوزرای ایران بود و در تمام بازیهای سیاسی آن زمان، نقش اول را بر عهده داشت. تمدید قرارداد 1933م نفت، در دوران نخست وزیری او انجام گرفت. وی یکی از هفت تن از وزرای دوران قاجاریه بود که در سلطنت پهلوی به نخست وزیری رسیدند. او در شهریورماه سال 1334ش. در سن 94 سالگی در تهران درگذشت.
4- تورج اتابکی بر این باور است که: درجامعۀ اروپایی فرایند مدرن سازی با رشد گسترش تدریجی خرد نقاد، که ملازم تحقق تدریجی خود مختاری فردی بود، و پیدایش جامعه مدنی همراه بود، اما در ترکیه عثمانی وایران وضع برعکس بود. درآنجا، مدرن سازی مورد استقبال روشنفکرانی قرار گرفت که از دیوانسالاری وافسران ارتش تشکیل می شدند و منافع خود را با منافع حکومت یکسان تلقی می کردند. بورژوازی تجاری وصنعتی نوخاسته، که اکثریت قاطع آن را اعضای اقلیت های غیرمسلمان و برخوردار از حمایت خارجی تشکیل میدادند، به طرز فزاینده ای بیگانه و در نتیجه تهدیدی برای بقای حکومت تلقی می شد. درنتیجه، حقوق فرد و رابطۀ او با حکومت از نگاه تجدد خواهان خاورمیانه از اهمیت جزئی و نه محوری برخوردار بود، و به نظرمی رسید خرد نقاد و خود مختاری فردی اهمیت چندانی ندارند. دلیل اصلی این تفاوت دراین واقعیت نهفته بود که رشد جامعه های مدرن اروپایی با عصر استعمار و امپریالیسم اروپایی و درگیری با شرق همزمان بود و از آن بهره مند می شد. اما مدرن سازی در خاورمیانه نوعی واکنش دفاعی بود.: تورج اتابکی «تجدد آمرانه»، مترجم: مهدی حقیقتخواه – انتشارات ققنوس – 1385 - ص 8)
مخبرالسلطنه هدایت در کتاب « خاطرات و خطرات آورده است: «روزی به شاه عرض کردم تمدنی که آوازه اش عالم گیر است، دو تمدن است; یکی تظاهرات در بولوارها، یکی تمدن ناشی از لابراتورها: تمدنی که مفید است و قابل تقلید، تمدن ناشی ازلابراتوارها و کتابخانه ها است. گمان کردم به این عرض من توجهی فرموده اند، آثاری که بیشتر ظاهر شد، تمدن بولوارها بود که به کارلاله زارمی خورد و مردم بی بندوبار خواستار آن بودند.»(خاطرات و خطرات – ص 383 )
وی درجایی دیگرمی نویسد: در دوره پهلوی هیچكس اختیار نداشت تمام امور میبایست بعرض برسد و بآنچه فرمایش میرود رفتار كنند و تا درجهای اختیار نباشد مسئولیت معنی ندارد، برنامه و دستور برف انبار شده است و بسیار اتفاق میافتد كه تعقیب دستور بسیار افكار را میكشد كارمندان باینكه كار را بدستور موافقت دادهاند قانع میشوند و رجال صاحب اراده پیدا نمیشود.
.... یكی از مسائلی كه من به پهلوی خاطرنشان كردم این بود كه عمال دولت در مسئولیت خود اختیار ندارند، مسئولیت بیحدی اختیار معنی ندارد و بسیار امور است كه پیشبینی آن مقدور نیست باید مأمور با مسئولیت صحت و مصلحت اختیار عمل برای خود داشته باشد تصدیق مانندی فرمودند لیكن ترتیب اثری دیده نشد. (پیشین-ص 402 )
همچنین او به این مهم اشاره می کند: «در این دوره ازوكلائی چند سلب مصونیت شد؛ جواد امامی، اسمعیل عراقی، اعتصام زاده و رضای رفیع كسی اسم شاه بر زبان میآورد یقهاش را میچسبیدند كه منظورت چه بود و گاهی هر محمل كه میخواستند بآن میبستند و راه دخلی برای مأمورین بود.
.....بهرحال تا تیمورتاش بود چرخ دولت و مجلس بآرامی میچرخید در تمام دورهها از خراسان وكیل میشد، وزارت فواید عامه و عدلیه میكرد و از برای وزارت دربار این دوره ساخته شده بود، شاید شاه از بازیگران در دوره تغییرات اساسی نگران است و از بعضی روگردان، خوش نداشت كسی زیاد رشد كند حتی اگر حكام قبول عامه مییافتند بولایات سركشی میكردند اوضاع را مطالعه فرموده و مدعی را بتهران میآوردند. ( پیشین- ص 397 )
• آبراهامیان می نویسد:«رضاشاه راهمواره«اصلاح گر»،« بانی مدرانیزاسیون» و حتی « عرفی ساز» [ جامعه] کبیرتلقی کرده اند. در واقع، قصد او از تأسیس نهادهای جدید، گسترش سلطه از طریق کسترش قدرت دولت درهمۀ بخش های کشور بود، از سیاست گرفته تا اقتصاد واجتماع و ابدئولوژی. میراثی که او پشت سر گذاشت در واقع محصول فرعی اقدامات مصمم وی برای ایجاد یک دولت متمرکز قدرتمند بود.
سلطۀ مطلق او بر نظام سیاسی، عمدتاً از طریق تبدیل مجلس از یک مرکز قدرت آریستوکراتیک به یک مجلس کاملاً فرمایشی و
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر