۱۳۹۶ مرداد ۲۷, جمعه

کنفرانس سـران در آخرت(6) مؤلف: اِبرهارد ريشتر مترجم: دكتركريم قصيم

کنفرانس سـران در آخرت(6) مؤلف: اِبرهارد ريشتر مترجم: دكتركريم قصيم


آگوستين: فكر می‌كنم شماها موافق باشيد كه من با ذكر نقل قولهاي مفصل از متن انجيل مصدع اوقات نشوم و صرفاً به برجسته‌كردن بيانهاي اصلي اكتفا كنم. در خلال اين مطالب شما به تكرار متوجه خواهيد شد كه موضوع نابودي جهان به‌مثابه مكافات كبر و غرور بشر مطرح مي‌شود، عقوبت نخوتي معصيت‌آلود اما همزمان ارض موعود بشارت داده مي‌شود. دنيايي تحت حاكميت خداوند. دانيال نبي را به‌خاطر
آوريد، كسي را كه بخت‌النصر، پادشاه بابل، در جواني به دربار خود آورده بود. دانيال قيافه شناسي می‌دانست و تعبير خواب می‌گفت. او براي پادشاه رؤيايي را تعبير كرد كه در آن سنگي بدون دخالت دست انسان، آهن و مس و سفال و نقره و طلا را له می‌كند. دانيال پيش‌بيني كرد كه سرانجام همة پادشاهيها و ممالك تحت سلطه سلاطين از بين خواهند رفت، ولي خداوند كشوري برپا خواهد كرد كه فنا‌ناپذير تا ابد باقي خواهد ماند. در زمان حكمروايي سلطان بلتشصر، خود دانيال به مسند رسيدن پادشاهي را در خواب ديد. پادشاهي كه كفر خواهد گفت، آباء مقدس را از ميان برخواهد داشت و اعياد و قوانين را تغيير خواهد داد. دورانش به يك زمانه، دو زمانه و نيم به‌درازا خواهد كشيد. آن‌گاه دادگاهي تشكيل خواهد شد و بساط استيلاي اين سلطان را برخواهد چيد. و در خبر است كه كشور وقدرت و اقتدار جمله سلطان‌نشنيهاي زيرگنبد كبود به خلق خدا واگذار خواهد شد، و كلية قدرتها از باريتعالي فرمان خواهند برد و به او خدمت خواهند كرد و كشور او جاودان می‌ماند. يك بار هم دانيال مورد خطاب ملك اعظم جبرئيل قرار گرفت:

«گوش كن، من می‌خواهم به تو آگاهي دهم در پايان زمانة خشم و عضب چه خواهد گذشت، زيرا كه زمانه رو به دوران پاياني دارد». در آخر كار پادشاهي شياد و متفرعن خواهد آمد و چه بسياران به فساد و انحطاط كشيده خواهند شد و بعد، جبرئيل چنين بشارت می‌دهد: « و او بدون دستياري انسان فرو خواهد پاشيد».

در يك روايت جديد از همين موضوع بار ديگر سلطاني متكبر می‌بينيم كه مقدسات را بر مي‌اندازد، آیين قرباني روزانه را ملغي و همه چيز را به صورتي خوفناك تخريب و ويران می‌كند، منتها چنين روايت شده است كه: «پايان او فرا خواهد رسيد و كسي به او كمك نخواهد كرد».

در ضمن از مردمان فهيم و آگاه نيز سخن می‌رود و به ياري آنها شمار كثيري معرفت می‌يابند تا بتوانند آزمونها پس دهند و خود را براي آخرالزمان پاك و خالص حفظ كنند. سپس روز قيامت فرا می‌رسد:

«بسياري كه زير خاك آرميده‌اند برخواهند خاست، گروهي حيات جاودانه می‌يابند و گروهي ديگر ننگ و لعنت ابدي».

مفصلترين شرح اين درام در مكاشفات يوحنا می‌آيد. به‌نظر من، ساكنان امروزي زمين می‌توانستند تصوير خود را در طرحي ببينند كه از فاحشه بزرگ بابل ترسيم می‌شود. در اين حكايت، شهر بابل نماد بدكارة هزار قلم آراسته‌یي است، مزين به زيور آلات و جواهرات فراوان با جامي طلايي مملو از شناعتها و ناپاكيها. فرشته‌یي او را مأواي ابليس، محبس ارواح خبيثه و حيوانات ناپاك و منفور می‌خواند. شرح می‌شود كه «تمام ملتها از شراب هرزگيهاي او نوشيده‌اند و سلاطين روي زمين با او همبستر شده‌اند و بازرگانان زمين از انبوه ثروت او به تمكن رسيده‌اند بار گناهان او به بام آسمان می‌رسد و خداوند به تبهكاريهاي او می‌انديشد».

او به‌صورت ملكة غنا و فراواني برتخت جلوس می‌كند و با افاده به احوال خود می‌گويد: «من درد و رنج نخواهم ديد». اما بلافاصله در متن چنين می‌آيد: «از همين‌رو عذابهاي او جملگي در يك‌روز فرا مي‌رسند. مرگ، محنت و گرسنگي، و او به آتش خواهد سوخت زيرا پروردگار قادر متعال است و براو داوري می‌كند».

دوستان من، آيا همين گفته‌ها اوضاع كنوني را تداعي نمي‌كند، خودپسندي و بي‌پروايي و انحطاط اخلاقي كه به‌خصوص در پايتختهاي دنياي غرب حاكم شده به يادتان نمي‌آيند؟ آيا امروز هم مانند آن‌زمان مردم نمي‌گويند: «ما درد و رنج نخواهيم ديد»؟ آيا آنها مثل آن‌موقع، تواضع و تكريم را به ديدة مزاحمت نمي‌نگرند و اين خصائل را به طاق نسيان نسپرده‌اند؟ آيا بهترين امكانها را به رشوه‌خواران فاسد نمي‌دهند تا از قِبَل اين تباهي همه‌جا گير مكنتهاي بي‌حساب گردآورند؟ «ما درد و رنج نخواهيم ديد!» آيا اين كلام، شعار ماخولياي پيشرفت نيست، كه درد و رنج می‌بايد از ميان برداشته شود و يا دستكم كساني ـ چون بينوايان و بيماران ـ كه ناگزير به درد و محنت دچارند، بايد كنار بكشند و حتي‌الامكان خود را نشان دهند؟

اما همة معصيتها در دفتر اعمال ثبت خواهند شد و سرانجام در روز قيامت برحسب مندرجات آن به حساب مردگان رسيدگي می‌شود. در مكاشفات آمده:

«و وادي مرگ مرده‌هاي خود را تحويل داد و آنها مورد داوري قرارگرفتند، هركه برحسب كارهايش».

در عين حال، مكاشفات با اين بشارت آدمها را تسلي می‌دهد كه آسمان و زمين تازه‌یي پديدار خواهد شد و اورشليم نو و مقدسي از جانب پروردگار فرود خواهد آمد: «تدارك‌شده بسان عروسي آراسته براي مردش» و آوايي شنيده می‌شود: «اينك، كلبة خداوند نزد انسانها! و او پيش آنها سكني خواهد گزيد و آنها مردم او خواهند بود».



دكارت: و اينك، پيشگوييهاي واقعيت نيافته آخرالزمان، با وجودي كه بارها به صورتهاي دراماتيك، از جانب اين و آن در انجيل پيش‌بيني شده بود. اگر كه دانيال در زمان بخت‌النصر زندگي می‌كرده به‌هرحال دوهزار و پانصدسال پيش فوت كرده، ولي دنيا به حيات خود ادامه می‌دهد. نويسندة اين مكاشفات هم كه خود را يوحنا می‌نامد، منظورش از بابل فاحشه شهر رم بوده است. می‌دانيم كه رم دورانهاي تيره و تاري را پشت سر گذاشته، ولي هربار مجدداً خود را جمع و جور كرده و قد برا فراشته است. نه ظلمات شيطاني به‌خود ديده و نه با منزل دادن به پاپ، شهر نظر كرده و مكان خلوص و قدسيت ويژه‌یي شده است.

البته اين درست است كه درحال حاضر بعضي از اهالي زمين به‌سادگي شكار اين داستانهاي هولناك و مغشوش‌كننده می‌شوند. ولي بايد دانست آنها از سر بيم و تشويش به‌اين افسانه‌ها روي می‌آورند و حدس می‌زنم كه در آن زمانها نيز وجود ترس عامل اصلي پيدايش حكايتهاي آخرالزماني بوده است. به‌هرحال من روي اصل مورد اعتقاد خود پابرجا هستم و فقط چيزي را راست و واقعيت می‌دانم كه وجودش با ادلة روشن و غيرقابل انكار به اثبات رسيده باشد.



فرويد: ولي اين عقيدة تو تغييري در اين مسأله نمي‌دهد كه شمار كثيري از مردم، به‌واسطة ترسها و عذاب وجدان و احساس گناهي كه دارند، در نوشته‌هاي انجيلي دربارة آخرالزمان طرحي را جسته‌اند كه وضعيت و حس درونيشان را بيان می‌كند. مردم كاملاً بي‌اختيار تصويرهاي باستاني را به سناريوهاي مدرن راجع به فجايع اتمي، وقوع سوانح در صنايع شيميايي و افزايش تعداد سرطان دراثر حفره‌هاي ازون ترجمه می‌كنند. مردم اسم پايتختهاي كنوني را می‌گذارند بابل گناه و معصيت، و باوردارند كه در كنه وجود خودشان چيزي از جوهرة آن بدكارة بابلي نهفته است.



آگوستين: منتهاي مراتب، در اين تصويرهاي مدرن صرفاً بخش نخست پيشگوييهاي انجيل نقش بسته است. قاعدتاً بخش مربوط به چشم‌انداز نوسازي و نجات، به آن‌صورتي كه پطروس به اهالي تزالون وعده می‌داد، از قلم افتاده است. وي به آنها بشارت می‌دهد زماني كه نداي جبرئيل بلند شود و آواي خداوندي طنين اندازد، زندگان و مردگان مسيحي برسينة ابرها به آسمان ايزدي برده خواهند شد تا براي هميشه پيش او بمانند. به‌نظر می‌رسد مردمان امروز به دنياي جديدي كه در متون انجيل مرتب خبر آن داده می‌شود، چندان اميدي نيست.



فرويد: همين‌طور است، چنان‌چه نخواهيم به رؤياهاي جاري در باب جامعة بهشتي انفورماتيك و دنياي تصنعي «cyberspace» به‌چشم جايگزين اميال ديگر نگاه كنيم. در هرصورت، ديگر از آن ارض موعود جديد كه قرار است از طرف خداوند از آسمان نازل شود حرفي در ميان نيست.



اينشتين: من هنوز در اين فكرم كه متون آخرالزماني را می‌شود به سه شيوه درك كرد:

اول: به‌صورت يك فاجعة كيهاني معين كه سواي اين‌كه بعدش چه پيش می‌آيد، به‌هرحال خرابيهاي بي‌حساب به‌جا می‌گذارد. دكارت معتقد است اگر اين فرض درست می‌بود چنين واقعه‌یي می‌بايست تا حالا روي داده باشد. يا اين كه فاجعه مزبور قريب‌الوقوع است.

دوم: سناريوهاي انجيل در باب شهرهاي منهدم شده و سقوط ستارگان صرفاً نمادهايي هستند از غرق شدن نظامها در آشوب و خشونت، يعني اضمحلال بافت فرهنگ و تمدن بشر.

سوم: گسيختگي و فروپاشي در يك آيندة نامعلوم رخ نمي‌دهد، بلكه هم‌اكنون جريان دارد. انسانها درست در همين زمان و مكان به بوتة آزمايش می‌روند. يا دست از تلاش می‌كشند و تسليم می‌شوند و يا عزم خود را به ‌قصد يك تحول قطعي جزم می‌كنند.



اگوستين: پوسيدگي و از هم پاشيدگي هم‌اكنون جريان دارد و نيروهاي پليد بابل حاكمند و به‌آن دامن می‌زنند. لذا تغبير سوم تو تعيين كننده است. ملتهاي پيشرفته به‌خوبي آگاهند كه چگونه می‌توان دنيايي عادلانه و موافق ميزانهاي محيط زيست ساخت، ولي خباثت فطري مردمان مانع از آن است كه اين دانسته‌ها را آويزة گوش خود كنند و به قاعده عمل نمايند. تا زماني كه آنها حاضر نباشند به تباهي خود اقرار كنند، از آزمايشي هم كه تو بدان اشاره كردي سربلند بيرون نخواهند آمد. زيرا آنها اصلاً نمي‌پذيرند كه در معرض چنين امتحاني هستند. به‌زعم آنها، شرارت و پليدي يعني دشمناني كه بايد برآنها چيره شد، عبارتند از امراضي كه هنوز نمي‌توان درمان يا پيشگيري كرد، يا ژنهاي بد كه هنوز امكان اصلاح يا حذف آنها فراهم نشده. اما به‌نظرشان اين‌طور می‌آيد كه در پي هرپليدي و زشتي كه برطرف می‌كنند ـ اعم از ديكتاتوريهاي شنيع، امراض مسري، ژنهاي فاجعه آميزـ باز پلشتي تازه‌یي سربلند می‌كند. غافل از آن كه بدي در حقيقت در خود آنها نهفته است. و تا وقتي آنها براي رد گم‌كردن و پوشاندن شرارت دروني خود، دنبال مستمسك می‌گردند و به كينه‌كشي و نفرت‌ورزيدن مشغولند، به‌زحمت بتوانند در صلح و صفا با هم باشند آنها زماني به راه راست می‌گروند و رو به اصلاح می‌روند كه ابتدا به بديهاي خود اذعان نمايند و با استغفار و تنبّه در رفع آنها بكوشند اما هنوز از اين مرحله خيلي دور هستند.



فرويد: خيلي مايل بودم حرفهاي تو را مورد تأييد قرار دهم، اما از طرف ديگر برخي مشكلات به خود تو بر مي‌گردند. در آن بخش از گفت و شنود كه قرار است به فهرست معاصي خودمان رسيدگي كنيم، من اين نكته را به‌رخت خواهم كشاند: مگر تو نبودي كه با بزرگنمايي و وصف قدرت و سلطة بدي و شرارت، آدمها را ضعيف و عاجز كردي به‌ طوري كه در همه‌ جا ناچاراً دست دشمن را در كار می‌ديد و دنبال اين بود كه جن آنها را بگيرد و شيطان را فراري دهد. شما در حوزة كليساي خودتان حواستان جمع بود كه آمار و ارقام ثبت نكنيد و حساب نگه نداريد كه سه چهار، يا آن‌طور كه می‌گويند شش ميليون نفر را تحت عنوان رافضي و جادوگر و ساحره به بوته‌هاي آتش سپرديد و سوزانديد. ديگر از آن كشت و كشتارها چيزي نمي‌گويم كه علمداران گوناگون شما به نام عيسي مسيح به‌راه انداختند تا لشكركشيها و تصرفات جابرانة خود را توجيه نمايند.



آگوستين: من بعداً از خودم دفاع خواهم كرد. اما همين‌جا می‌خواستم به‌يادت بياورم كه موافقت پاپ گرگور نهم با حكم سوزاندن رافضيها مبتني بر سخنان من نبود. او به آراي پطروس استناد نمود نه به من. قضيه از اين قرار بود كه پطروس به اهالي شهر(يوناني) كوينت توصيه كرده بود گوشت افراد هرزه و بي‌عفت را به شيطان بخشند تا روح آنها در روز قيامت نجات پيدا كند. در ضمن شما ناچاريد بپذيريد كه كليسا از تبهكاري دوران تفتيش عقايد و شكار جادوگران خود را كنار كشيد و از آن اعمال دست برداشت. البته با تأخير ولي به‌هرحال تبرا جست. علاوه براين، در بين حاضران اين من هستم كه هنوز بر پاية پيشگوييهاي آمده درمكاشفات يوحنا اميد به شفاي بزرگ را حفظ كرده‌ام،در حالي‌كه شما ـ يا دست كم اكثريت شماهاـ فقط به ظلمات چشم دوخته ا‌يد و از سقوط به ژرفاي نيستي دم می‌زنيد.



كنفوسيوس: من مدت درازي به سخنان شما گوش فرا دادم. برايم خيلي جالب بود كه چه دقيق و موشكافانه وضعيت مادي مردم زمين را بررسي كرديد و در پايان نتيجه گرفتيد كه در احوال روحي ملتها نقص و ايرادي وجود دارد كه در معرض انحطاط هستند و درست درون آنها می‌بايست نيرويي عليه قواي مخرّب بلند شود و واكنش نشان دهد. اما پرسش اين است كه چرا چنين نيروي متقابلي به ميدان نمي‌آيد؟ چه مشكلي در روح حاكم بر زمانه نهفته كه مانع از دگرگوني و تحول انديشه می‌شود؟ من در اين مورد فكري دارم كه چه بسا به نظر شما عاميانه و پيش ‌پا‌ افتاده جلوه کند. به گمان من شما كه از غرب برخاسته‌ايد ـ همين‌طور ملتهايتان‌ـ در حال حاضر مستعد فكر كردن به چيز ديگري جز اين نيستيد كه يا يك زوال و فناي همه‌جانبه را درنظر می‌گيريد و يا خيال جهش بلند و رونق كامل را در سر می‌پرورانيد. حال می‌خواهيد بپذيريد يا نه، طرحها و تصورات شما فقط حول دو منتهااليه افراطي دور می‌زنند: يا بشريت را در حال سقوط به جهنم می‌بينيد، يا اين كه امر برشما مشتبه می‌شود و خودتان را در حال دگرديسي و تبدیل به‌همان قادر متعالي تصور می‌كنيد، كه فرويد در جايي اسمش را گذاشته بود «خدايان مصنوعي». شما هرچه‌قدر هم خودتان را مطلع و هشيار نشان دهيد، اما برداشت من اين است كه عميقاً در اين تلة تفكر «همه چيز يا هيچ چيز» گير كرده‌ايد. در زمان حيات خودم نيز، دور و برم پر بود از پوسيدگي و تيره‌روزي شديد. و من شِكوه داشتم كه:

«از طبيعت و باغها خوب مراقبت نمي‌شود، كه دانسته‌ها و آموخته‌ها اثربخش نيستند، كه مردم به‌وظايف خود آشنا نيستند و بدانها توجهي نشان نمي‌دهند، كه بدي در نهاد آدمي نهفته است و نمي‌تواند برآن چيره شود و بهبود يابد. و اينها اموري هستند كه مرا به درد می‌آورند».

گاهي از فرط ناراحتي نزديك بود قطع اميد كنم و آن وقت مقر می‌شدم كه:

«تمام شد ديگر، من هنوز كسي را نديده‌ام كه حاضر باشد به خطاهاي خود چشم باز كند، به فكر فرو رود و خود را مورد نكوهش و توبيخ قرار دهد».

بله، وضعيت غيرانساني محيط اطرافم عميقاً مرا ناراحت می‌كرد. باوجود اين، هرگز به اين فكر نيفتادم بگويم كار بشريت ساخته‌است، يا اين كه به‌ پايان جهان بينديشم. دوستان ! اعصار ناخوشايند می‌آيند و می‌روند. هيچ وضعي به آن اندازه لاعلاج نيست كه جاي اميدي براي اصلاح باقي نباشد. و هرفرد هم می‌تواند و بايد در كار بهبود امور سهمي ادا كند. اما ملتهاي شما در غرب خيلي سخت دل به‌ اميد می‌دهند، زيرا يا می‌خواهند در ترقي و پيشرفت به بينهايت ها اوج بگيرند و يا ـ چون اين خيز برداشتن به نتيجه نمي‌رسد، آن‌وقت عزا می‌گيرند و بدیل را فقط در اضمحلال مطلق می‌بينند. آنها خيال می‌كنند، اگر بتوانند به كره‌هاي ديگر سفر كنند و در رشتة حيات ژنتيك دست برند و بنا به ميل خود آن را پرورش دهند، آن‌وقت ديگر به قدرت مطلق و بي‌عيب و نقص نزديكتر شده‌اند. اما در عمق وجود، ترسشان بيشتر می‌شود كه مبادا در همين تكبّر ونخوت كار به آشوب بكشد و هرج و مرج مهيبي پيدا شود. به ‌نظر من يك علت پيدايش اين مخمصه آن است كه ملتهاي غربي از زمان دكارت به اين‌طرف، به‌همان اندازه كه حساب كردن و اندازه‌گيري روي مسائل دنياي مادي را آموختند، از بررسي و تحقيق دربارة خودشان غافل ماندند. آن چند نفري هم كه مثل فرويد به اين موضوعها پرداختند، در حكم استثنا بودند. تازه معلومات آنها هم با كشفيات جديد پژوهشگران سلولهاي مغزي چه بسا به كلي كهنه به حساب آيد و از َحيّز انتفاع بيفتد. چون دانشمنداني كه روي مغز و كاركردهاي شيميايي و الكتريكي سلولهاي آن كاركرده‌اند گمان می‌كنند با كشفيات جديدشان به زودي كار بررسي دنياي دروني و روحي نيز مسأله‌یي بي‌مورد و زائد است.



اينشتين: كنفوسيوس گرامي به‌نظر می‌رسد كه تو خواستي علامتي به‌ما بدهي و راهنمايي كني كه ما چگونه گره كور صحبتهايمان را باز كنيم. البته اين واقعيتي است كه مردم ممالك غربي در اين فاصله چيزهاي فراواني راجع به قانونمنديهاي دنياي مادّي می‌دانند و خوب اطلاع دارند كه با كاربست اين قوانين چه كارها می‌توانند بكنند. اما از دنياي درون و انگيزة اعمال خود خيلي كمتر خبر دارند. ما كه اين بالا نشسته‌ايم و بحث می‌كنيم متوجه هستيم كه آنها، برخلاف علم و اطلاع موجود، خيلي كارها را عوضي و غلط انجام می‌دهند، اما اين كه درون آنها چه می‌گذرد كه به خطا و ناصواب كشيده مي شوند، اين معضل را بهتر است به كند و كاو گذاریم. از آگوستين هم بايد معذرت بخواهم كه نمي‌توانيم نظريه‌اش را در باب شرارت و خباثت فطري بشر بپذيريم. گرچه او اين تز خود را صدها بار تكرار كرده و به سطح يك ركن شرعي ارتقاء داده است، اما به ‌نظر ما خيلي خام و نپخته مي آيد و قانعمان نمي كند.



آگوستین : آیا این اصل به نظر تو خام جلوه می کند یا خجالت آوراست ؟



اینشتین : توجه کن ، تو می گویی انسانها مرتکب اَعمال خلاف می شوند چون که از زمان حضرت آدم شیطان به جلدشان رفته و درجانشان جا گرفته است. به عقیده ی تو آدم ابوالبشر با ارتکاب گناه اولیه از آزادی خود سوء استفاده کرد؟ بنابراین طبق نظریه ی تو خداوند درشرارتهای مرتکبه بشرهیچ دست دخالتی ندارد...

آگوستین : همین طوراست که می گویی.



افلاتون : من با تآکید تمام براین نظریه ی پدرکلیسا صحه می گذارم. و به عقیده ی من این یک خبط بزرگ هومر بزرگوار بود که زئوس ِ خداوندگار را هم باعث امرشرّ و هم بانی امرخیر وصف نموده است. همان طور که به آدئیمانتوس توضیح داده ام، هیچ شاعرو ادیبی نباید مجازباشد حضرت باریتعالی را درپیوند با امورشرّ و شیطانی قرار دهد. فوقش می شود خداوند را درمورد آثار و تاثیرات شفابخش مجازاتها مسئول دانست.



اینشتین : مسآله من دراین جا به حوزه الهیات مربوط نمی شود. آن چه که کنفوسیوس گفت مرا به فکرمی اندازد. این قطعیّت بلاشرط در افکار و اندیشه های مردمان مغربزمین نظر اورا به خود جلب کرده بود. مطلقیّت ی که درطرز تفکر غربیهاست و پیوسته فقط درعالم تعارض و تقابل نور و تاریکی می اندیشند - بدون ملاحظه سایه روشنها و امکان نوعی سازگاری. وانگهی، بنا بر عقیده ی آگوستین آدمها اگردر مخالفت با شیطان قاطعیّت هم نشان دهند باز نمی توانند خاطرجمع باشند که روز قیامت از لعنت و نفرین و عقوبتها خلاص خواهند بود.



دکارت : گرچه من هم مثل اینشتین در علوم الهی خبره نیستم، ولی خوب به یادم هست که یکی از پیامبران ، ساموئل اهل یهوه ، روایت کرده که خودش داود را به کارهای زشت سوق می داده است. یاکوب بومه آلمانی،همکارفلسفی کمی مسنّ تر من، یقین داشت که منشآ همه چیز خداوند است و بدیهی است که شیطان و امرشرّ را نیزخودش پدیدآورده است. اساساً ما فقط موقعی به خیرونیکی پی می بریم که خود را از زمینه شرّ و بدی متمایز می کند و برجسته می شود. همقطارنامدارما  
 فریدریش هگل  هم تردیدی درمورد جایگاه منطقی امرشرّ درروند جهانی تاریخ نداشت. هرآینه بین دوستان حاضر نسبت به گواهی این جانب شک و تردیدی باشد، هیچ مشگلی نیست بلافاصله می توانیم روح جاودان هردونفر را احضار کنیم و ازایشان بپرسیم. البته خود من هرگز به این موضوع علاقه خاصی نداشته ام، برای من وجه دیگری ازمسآله شیطان جالب بوده است: می خواسته ام بدانم این هوا و هوسهائی که به او نسبت می دهند چگونه درتن آدمی به وجود می آیند؟                 ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: