۱۳۹۶ آبان ۱۳, شنبه

همبستگی تادم مرگ، تا پس از مرگ تا رستاخیز خلق نگاهی به آثار و نوشته های ناصر مهاجر 1: کشتار بزرگ ۱۳۶۷


 هم از اين رو، تا به امروز بسياری از جنبه های “کشتار بزرگ” در هاله ای از ابهام است. از جمله اينکه هنوز به دقت و درستی دانسته نيست که چند نفر- چند هزار نفر- در آن کشتار جانشان را از دست دادند. و چگونه؟ و…
پاسخ دقيق به اين پرسشها، چه بسا، تا جمهوری اسلامی پا برجاست، به دست نيايد و پرونده ی اين جنايت تنها زمانی بسته شود که ديگر جمهوری اسلامی در کار نباشد. اينک اما، با تکيه بر داده های موجود، به ويژه نوشته ها و گفته های زندانيان پيشين که توانستند از آن قربانگاه جان سالم بدر برند، کم و بيش ميشود به باز سازی ماجرای کشتار بزرگ پرداخت و با بررسی بستر اين رويداد، تا حدی به واقعيت دست يافت.
دست آويز
در ۲۷ تيرماه ۱۳۶۷، خبرگزاريهای جهان اعلام کردند که رئيس جمهور اسلامی ايران، آيت الله خامنه ای، در تلگراف به پرز دوکوئيار، دبير کل سازمان ملل متحد، ابراز داشته ايران قطعنامه ۵۹۸ را ميپذيرد و از سياست ادامه جنگ تا ” فتح کربلا” و فرو انداختن صدام حسين دست ميشويد. درستی اين خبر بهت انگيز و چرخش صد و هشتاد درجه ای، اما تنها زمانی مسجل شد که آيت الله خمينی خود به سخن درآمد و واقعيت شکست و سازش را به زبان آورد، با گوياترين کلمات:
“… و اما در مورد قبول قطعنامه که حقيقتا مسئله بسيار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصا من بوده… اين است که… به واسطه حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلا خودداری ميکنم… با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم… بدا به حال من که هنوز زنده مانده ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سر کشيدم.”(۱)
 و اين به روز ۲۹ تيرماه بود. ۳ مرداد، سازمان مجاهدين خلق ايران – که شکست در جنگ با عراق را آستانه فروپاشی جمهوری اسلامی می دانست – با گسيل ” ارتش آزاديبخش ملی” خود و تهاجم به مرزهای غرب کشور، حرکت ” برای وارد آوردن ضربه نهائی”(۲) و ” واژگونی” حکومت خمينی” را آغاز کرد و به عنوان جزئی از اين استراتژی، مردم تهران را به ” قيام” فراخواند.(۳) اما نه در تهران و نه در هيچ کجای ديگر ايران، مردم به فراخوان مجاهدين اعتنايی نکردند و نيروی سرکوبگر حکومت بی برخورد با بازدارنده ای، در نهايت خشونت آنها را در هم کوبيد، ۱۲۶۳ نفر از رزمندگان شان را از بين برد(۴)، دهها مجاهد را اسير گرفت و سه روزه اين ماجراجوئی را خنثی ساخت.(۵) از پس اين سرکوب، کين خواهی آمد. پايه های حکومت – توده بسيجی و امت حزب الله – که از فرجام جنگ و واگشت سپاهيان اسلام سخت آزرده دل بودند و از ” مجاهد” دلی پرخون داشتند، آتش بيار معرکه شدند و تب ” ضد منافق” را به اوج رساندند. و اين چنين بود که بسياری از مجاهدين پيشين را – حتی آنها که پيشتر محاکمه شده، محکوميت شان را گذرانده، آزاد شده و سر در کار خود داشتند و با سياست کاری نداشتند – دوباره گرفتند و به زندان انداختند(۶)، شماری از اسرای “عمليات مرصاد” (۷) را در جا و در همان باختران و اسلام اباد و کنگاور به دار آويختند(۸) و شماری بزرگتر را روانه زندانها کردند که بعدا محاکمه شوند. فضای آن روزها در سه نمونه زير روشن ميشود:
 ” از مقام مقدس رهبری درخواست ميکنيم که با جنايتکاران قاطع برخورد کرده و هر چه زودتر شر آنان را برای هميشه از سر ملت کوتاه کنند.”(۹)
 در سخنرانی نماز جمعه تهران آيت الله موسوی اردبيلی رئيس ديوان عالی کشور:
“… اينها آمدند، اينها نمی دانند مردم اينها را از حيوان پست تر می دانند، مردم عليه اينها چنان آتشی هستند، قوه قضائيه در فشار بسيار سخت افکار عمومی که چرا اينها اعدام نمی شوند، يک دسته شان زندانی ميشوند… مردم می گويند آقا بايد از دم اعدام شوند، قاضی از آن طرف گرفتار يک سلسله مسائل… از اين طرف فشار افکار عمومی، از همه بيشتر من بايد از اين بدبخت تشکر کنم که کار ما را آسان کرد. ما ده تا ده تا، بيست تا بيست تا محاکمه می کنيم، پرونده بيار، پرونده ببر، متاسفم ميگويند خمسش از بين رفته، ای کاش همه شان از بين بروند، يک مرتبه مسئله تمام شود.”(۱۰)
نمونه آخر هم در طومار “هزاران تن از اقشار مختلف اراک” آمده:
 “… از مسئولين قضايی کشور درخواست می کنيم تا منافقين کوردلی را که بعد از عفو و بخشودگی از زندانها رها شده و به خارج از کشور پناه برده اند و در آنجا به توطئه جاسوسی عليه نظام ايران پرداخته اند و گستاخی را تا به آنجا رسانده اند که برای کشتار فرزندان اين ملت اقدام به حمله نظامی نموده اند و در عمليات اخير مرصاد در چنگال عدالت به دام افتاده اند به اشد مجازات برسانند و هيچگونه اغماض و بخششی روا ندارند.”(۱۱)
بدين ترتيب برای اجرای طرح کشتار زندانيان سياسی ايران که از مدتها پيش ساخته و پرداخته شده بود، دست آويز مناسب فراهم آمد.
زمينه ها
اينکه می دانيم که تغيير و تحولاتی که از ماههای آغازين سال ۱۳۶۴ در سياست گذاری های زندان پديد آمد و بانی اش آيت الله منتظری بود و بارزترين نمودش برکناری اسدالله لاجوردی از رياست دادستانی انقلاب اسلامی و کاهش فشار بر زندانيان سياسی، دل پسند شماری از سران حکومت – به ويژه آيت الله خمينی – نبود و دست کم از ميانه سال ۱۳۶۵، مخالفت خوانی به جاهای باريک رسيده بود. اين راز اگر درآن زمان بر کسی جز کار به دستان حکومت آشکار نبود، پس از خلع آيت الله منتظری از مقام “جانشين رهبری” از پرده بيرون افتاد. درست دو سال پيش از کشتار زندانيان سياسی، آيت الله خمينی به آيت الله منتظری نوشته بود:” تقاضا ميکنم با اشخاص صالح آشنا به امور کشور مشورت نمائيد. پس از آن ترتيب اثر بدهيد تا خدای نخواسته لطمه به حيثيت شما که برگشت به حيثيت جمهوری اسلامی است نخورد. آزادی بی رويه چند صد منافق به دستور هيئتی که رقت قلب و حسن ظن شان واقع شد، آمار انفجارها، ترورها و دزدی ها را بالا برده است.”(۱۲)
 همين نکته از زبان اسدالله لاجوردی، جلاد اوين هم به گوش رسيد. در روزهای آشفته و دهشت بار پس از تهاجم نظامی مجاهدين:
 “… متاسفانه در طول چند سال اخير بر خلاف مصلحت اسلام با منافقين برخورد شده است. طبق اطلاعی که در دست است اکثر کسانی که به نام تواب از زندان آزاد شده اند، مجددا به سازمان منافقين پيوسته اند که تعدادی از آنها نيز در عمليات مرصاد به هلاکت رسيدند. از سال ۶۰ تا اواخر سال ۶۳ که با منافقين به شدت برخورد شد، اينها حتی نتوانستند ۱۰ نفر را هم جذب سازمان نمايند، اما بعد از آن با منافقين با سستی و مماشات رفتار شد و اعضاء آنها به اسم تواب از زندان آزاد شدند و نتيجه اين آزادی همين شد که در حمله به شهر اسلام آباد و کرند ديديم… واقعا چه کسی مسئول خونهای به ناحق ريخته ی بسيجيان مظلومی است که به دست منافقين به لقاءالله پيوستند؟!” (۱۳)
 مورد نظر و خطاب اسدالله لاجوردی، منتظری بود که از نيمه دوم سال ۱۳۶۶ موقعيتش در هرم قدرت سست شد، در تصميم گيری ديگر به بازی گرفته نشد و نقطه نظرات و پيشنهاداتش از گردونه خارج شد (۱۴) و اين در باره ی سياست گذاری های زندان نيز صدق ميکند و رو آوردن به سخت گيری و روی کار آوردن دوباره ی لاجوردی. نيز به عمد و زيرکی واژه ی منافق را جای کلمه مخالف نشاندند و به تب ضد منافق دامن زدند. چه، ميدانستند زير اين نام تبهکاری شان سهل تر ميشود و توجيه پذير. چه، اسناد جای ترديدی نمی گذارد که حکومت بر آن بود در صورت پيروز نشدن در جنگ و پذيرش صلح، خود را از شر زندانيان سياسی مقاوم رها بکنند تا در افق ناروشن پس از پذيرش صلح و گريز ناپذيری بازبينی و واپس نشينی در رشته ای از مسائل – از مسائل اجتماعی و فرهنگی گرفته تا سياست خارجی – و برای اينکه در صورت روبرو شدن با وضعيتی بحرانی و پيش بينی ناشده غافل گير نشوند و قافيه را نبازند.(۱۵) چه واقعيت ها نشان ميدهد که تدارک طرح کشتار بزرگ، “منافق” و “غير منافق” هر دو را شامل ميشد.
 مراحل گوناگون پيشرفت طرح را نيز اينک تا حدودی می دانيم، به واسطه زندانيان سياسی ای که کابوس بزرگ را زيسته اند و آنرا واگفته اند.
“… در فاصله آذر و دی ۶۶ همه زندانيان تک به تک دوباره بازجوئی ميشوند:” گروهت را قبول داری؟”، ” جمهوری اسلامی را قبول داری؟”، ” نماز ميخوانی؟” و بنا به پاسخهای داده شده، زندانيان به گروههای مجزا تقسيم ميشوند. تغيير و تحولات در زندان با جابجائی زندانيان ادامه می يابد. در بهمن ۱۳۶۶ همه کسانی را که حکم ابد دارند از گوهر دشت به اوين منتقل و در آنجا نيز آنان را در يک بند جداگانه نگهداری ميکنند…” (۱۶) پس از آن:
“… تمامی زندانيان مجاهد و چپ را ازيکديگر جدا کردند. در واقع زندان را به دو قسمت تقسيم نمودند:
 قسمتی را که شامل بندهای ۱ و ۲ بود اختصاص به زندانيان مجاهد داده و طرف انتهای زندان را که شامل بندهای قسمت انتهائی (متصل به ساختمان آمفی تئاتر گوهر دشت) بود، اختصاص به زندانيان چپ دادند و برای جلوگيری از اطلاع زندانيان از وضع و ترکيب بندها، شماره گذاری بندها را نيز مجزا کردند. بدين ترتيب که قسمت زندانيان مجاهد و زندانيان چپ را مجزا شماره گذاری کردند و هر يک از دو قسمت، زندانيان را بر حسب ميزان حکم آنان از يکديگر تفکيک کردند. يعنی زندانيانی را که حکم شان زير ده سال بود در بندهای معين جا دادند. (در مورد زندانيان چپ، دو بند به زندانيان زير ۱۰ سال اختصاص داشت، يعنی بندهای ۷ و ۸ که در قسمت انتهای زندان واقع شده بود، با حدود ۸۵ تا ۹۰ نفر در هر بند) و زندانيان محکوم به ۱۰ تا ۱۵ سال را در يک بند… و زندانيان ۱۵ تا ابد را در بند ديگری از بقيه تفکيک کردند. همچنين آندسته از بچه هائی را که پاسخ مثبت به مصاحبه داده بودند، در بند ۱۴ جای دادند. همزمان با اين واقعه، تمامی زندانيان ” ملی کش” اوين، يعنی آنها که حکمشان به اتمام رسيده بود، ولی به دليل عدم پذيرش شرط مصاحبه برای آزادی، همچنان در بازداشت ـبودند، به گوهردشت منتقل کردند و در بند ۱۰ زندان گوهر دشت… جای دادند.” (۱۷) و سپس:ـ
 “چند روز قبل از اعلام پذيرش قطعنامه ۵۹۸ توسط جمهوری اسلامی و سخنرانی خمينی که در آن به سرکشيدن جام زهر اعتراف کرد، به هنگام مراجعه به اتاق بهداری آسايشگاه (اتاق ۳۰۰) که به بيماران بند انفرادی اختصاص داشت، ساک های زيادی به چشم می خورد که روی هم تلنبار شده بودند، روی يکی از ساک ها نام حسين قلمبر را ديدم و فهميدم او و احتمالا ساير بچه های زيرحکمی (۱۸) را از بند عمومی ۳۱۶ به انفرادی آورده اند. اين با قطع ۴۵ دقيقه وقت هواخوری روزانه همزمان بود. وضع کاملا غيرعادی شده بود.” (۱۹)ـ
حکم امام
 آری وضع کاملا غيرعادی شده بود چه، آيت الله خمينی فرصت را برای به اجراء گذاشتن برنامه ای که مراحل تدارکاتی اش به پايان رسيده بود، مناسب و مغتنم ديده و حکم کشتار زندانيان سياسی را داده بود. حکمی که هرگز علنی نشد (اين حکم در کتاب خاطرات منتظری ذکر شده است. ويراستار) و هرگز هم کسی از کسان حکومت در باره اش چيزی نگفت الا آيت الله منتظری او که کشتار زندانيان را به مصلحت اسلام و انقلاب و کشور و حيثيت ولايت فقيه و حکومت اسلام” (۲۰) نمی دانست، در همان مرداد خونين و برای ” رفع مسئوليت شرعی از خود” (۲۱)، يعنی در اوج کشت و کشتار سه نامه خصوصی به “امام” نوشت که زود عمومی شد.
 “… راجع به دستور حضرت عالی مبنی بر اعدام منافقين موجود در زندانها: اعدام بازداشت شدگان حادثه اخير را ملت و جامعه پذيراست و ظاهرا اثر سوئی ندارد ولی اعدام موجودين از سابق در زندانها: اولا در شرايط فعلی حمل بر کينه توزی و انتقامجويی ميشود و ثانيا…” (۲۲)ـ
نيز اولين بار با همين نامه ها بود که آگاه شديم آيت الله خمينی، نيری – از سردمداران هيئت موتلفه – را به سمت قاضی شرع دادگاههای فرمايشی گمارده و از او خواسته که به فوريت به امر ” ضد انقلاب” رسيدگی کند و اعدامی ها را تعيين و باز با همين نامه ها بود که به هويت ساير اعضا هيئت مسئولين اين دادگاهها پی برديم و هنگاميکه هيچ خبری از درون زندانها به بيرون درز نميکرد، دريافتيم که اشراقی در سمت دادستانی، رئيسی در مقام معاونت دادستانی و پور محمدی به عنوان نماينده وزارت اطلاعات در اوين برای اجرای احکام اعدام تقلا ميکنند(۲۳) و اينکه برای تعيين حکم، ملاک اتفاق نظر قاضی و دادستان و مسئول اطلاعات نبود و اکثريت آراء بود.(۲۴) بعدها و پس از آنکه تماس زندانيان با بيرون برقرار شد، به جرئيات کارکرد آن بيدادگاهها هم پی برديم و دانستيم به چه ترتيبی حکمهای اعدام را صادر کردند.
 “در تشخيص اينکه چه کسی بايد اعدام شود، بازجوها، رئيس و معاونها و دادياران زندان هم علاوه بر آن سه نفر نظر می دادند. حتی پاسدارها هم می توانستند در تفکيک افراد نافذ باشند. کافی بود که آنها گزارشی به رئيس زندان بدهند تا او هم قبل از ورود به اتاق، نيری را بپزد تا حکم اعدام بنويسد.”(۲۵) در باره جريان دادرسی، تنها نکته ای که از همان آغاز روشن بود اين بود که قربانيان، چه چپ ها و چه مجاهدين، جملگی کسانی هستند با پرونده محکوميت قطعی يعنی کسانی که پيشتر محاکمه شده و حکم گرفته و دوران محکوميت خود را می گذراندند که يا نزديک به پايان بود و يا به پايان رسيده بود. اين نکته هم در نامه منتظری خطاب به قاضی شرع، نيری آمده است:
 ” وانگهی اعدام آنان بدون فعاليت جديد، زير سئوال بردن همه قضات و همه قضاوتهای سابق است. کسی را که به کمتر از اعدام محکوم گرديده، به چه ملاک اعدام می کنند…”.
  اجرای حکم
 ملاک و معيار البته در کار بود. گويا بنا را بر اين گذاشته بودند که هر زندانی مردی که استقلال شخصيت و انديشه داشته و حاضر نبوده در برابرشان سر تسليم فرود آورد و در خدمت شان قرار گيرد را سر به نيست کنند. در مورد زنان، اما انگار به اين نتيجه رسيده بودند که جز جان زن مجاهد را نگيرند و روح زن مرتد و مارکسيست را در هم شکستند و در اين راستا، همزمان در زندان زنان و مردان – چه اوين و چه گوهر دشت – مقررات يکسانی را برقرار ساختند. در روز هفتم مرداد ماه، تلويزيون ها را از اتاق ها بردند، ديگر روزنامه ندادند: هواخوری را هم تعطيل کردند.(۲۷) ملاقات ها هم تا ” اطلاع ثانوی” قطع شد. ديگر حتی بيماران را هم به بهداری نمی بردند.(۲۸) شنبه هشتم مردادماه دادگاهها به کار افتادند. با مجاهدين آغاز کردند. زن و مرد، آنها را با چشم بند از بند بيرون می بردند. در راهروها به صف ميکردند. تک به تک به درون اتاقی هدايت ميکردند که محل ” دادگاه ” شان شده بود و قرارگاه نيری و اشراقی و رئيسی و پورمحمدی، سپس پرسش هايشان را پيش می کشيدند. از اين دست: ” منافقين را قبول داريد يا نه؟ حاضر به انجام مصاحبه در جمع زندانيان و محکوم کردن سازمان هستيد يا نه؟” و غيره… نمونه ای از پرسش و پاسخ ها را آيت الله منتظری در نامه دومش به خمينی آورده:
 “سه روز قبل، قاضی شرع يکی از استانهای کشور می گفت: مسئول اطلاعات يا دادستان – ترديد از من است – از يکی از زندانيان برای تشخيص اينکه سر موضع است يا نه، پرسيد: تو حاضری سازمان منافقين را محکوم کنی؟ گفت: آری، پرسيد: حاضری مصاحبه کنی؟ گفت: آری، پرسيد: حاضری برای جنگ با عراق، جبهه بروی؟ گفت: آری، پرسيد: حاضری روی مين بروی؟ گفت: مگر همه مردم حاضرند روی مين بروند… گفت: معلوم ميشود تو هنوز سر موضعی و با او معامله سر موضع انجام داد…” (۲۹)ـ
 کيفر سر موضعی ها اعدام بود. بی برو برگرد. اما پس از اجرای حکم اعدام به آنها اجازه می دادند وصيت نامه شان را بنويسند:
 “… بعداز ظهر، يکی از بچه ها که سلول های روبرو را چک می کرده، متوجه شده که از پنجره يکی از سلول های مقابل، يک نفر در حال زدن مورس… می باشد… پيام کوتاه بود و گويا…” در بيدادگاه هيئت عفو رژيم به اعدام محکوم شدم و تا چند دقيقه ديگر اعدام ميشوم، مرا برای نوشتن وصيت نامه آورده اند.” (۳۰)ـ
 وطرفه اينکه اعدامها را با اعدام زنان مجاهد آغاز کردند و “… در اولين قدم… تمامی زنان مجاهد جز يک نفر را که در انفرادی به سر ميبرد، اعدام کردند…” (۳۱)ـ
 و کشتاری که در اين روز هشتم مرداد آغاز شد و در فردای آن روز و در فرداهای ديگر ادامه يافت، مرداد را به ماه قتل عام مجاهدين در بند، بدل ساخت و “… زندانيان کمونيست که در بندهای جداگانه بودند، بی خبر از کشتار زندانيان مجاهد در پی راهی بودند تا بتوانند از اوضاع غيرعادی سر در بياورند، زندانيان بند ۷ گوهردشت از لای نرده های بند، داوود لشگری را ديده بودند که با فورقون طنابهای زيادی را به ساختمان های سوله محوطه زندان حمل ميکند و روزی ديگر زندانيان بند ۸ انبوهی دمپايی را در محوطه ديده بودند که روی هم تلنبار شده و روز ديگری کاميونی را می بينند که روی آن چادر کشيده شده و چند پاسدار برای محکم کردن طنابهای چادر روی کاميون راه می روند و انگار که محموله گوشتی زير چادر باشد، زير پای آنان لرزان بود. روزی، زندانيان بند شش از لای نرده های هواخوری خود عده ای زندانی را ديده بودند که به صف ايستاده اند تا از دستشوئی هواخوری استفاده کنند. پنج پاسدار و داوود لشگری مسئول سرکوب زندان گوهردشت، به طور غيرطبيعی آنها را محاصره کرده بودند. از لای نرده ها می شد صورت زندانيان را از زير چم بندشان تشخيص داد. آنها با رنگ پريده و با سيمائی گرفته به نوبت ايستاده بودند. در بين زندانيان بند ۶ زمزمه هائی در گرفته بود:” اعدامی ها هستند”! و تنها زندانيان فرعی ۲۰ بودند که به خاطر موقعيت بندشان، از لای نرده های مستراح شان به وضوح ديده بودند که پاسداران اجساد زندانيان اعدام شده را به کاميون ها حمل ميکنند.” (۳۲)ـ
 و سرانجام نوبت به زندانيان کمونيست رسيد که ” قلع و قمع” شوند و اين در پنجم شهريور بود. اسم شماری را ميخواندند، از آنها ميخواستند چشم بندشان را بر چشم زنند، از بند خارج شوند و در راهروها به صف ايستند. “تک تک بچه ها را به درون يکی از اتاقهای فرعی بند روبرو مان ميبردند، در آنجا داوود لشگری به همراه چند پاسدار نشسته و مشغول سئوال و جواب بودند. هر يک از بچه ها را که اظهار ميکردند مسلمان نيستند و نماز نميخوانند در سمت چپ راهرو می نشاندند و هر يک از آنها را که اظهار ميکردند مسلمانند در سمت راست راهرو می نشاندند و آنهائی را که در قسمت راست راهرو نشانده بودند در صورتيکه حاضر به نماز خواندن نبودند به فرعی ها و يا انفرادی ها ميبردند تا با زدن کابل آنها را وادار به نماز خواندن بکنند، برای هر وعده نماز ۲۰ ضربه، صبح و ظهر و شب و کسانی را که حاضر به نماز خواندن بودند به بند هشت می بردند و بچه هائی را که در سمت چپ راهرو نشانده بودند، دسته دسته به قسمت طبقه اول (قسمت اداری زندان گوهر دشت که در آن دفتر رياست و دفتر مدير داخلی زندان و… قرار داشت) ميبردند و در آنجا در يک اتاق در مقابل اشراقی همين سئوال و جواب را مجددا تکرار ميکردند…” (۳۳)ـ
 و پرسشهای ديگری چون ” سازمانت را قبول داری؟ مصاحبه ميکنی؟ همکاری اطلاعاتی ميکنی؟ و…” در اين مرحله هم اگر پاسخ زندانی منفی بود، او را در سمت چپ در ورودی اتاق می نشاندند و سپس هر چند نفر را با هم به مسلخ می فرستادند. از هر گروه و سازمان و حزب دست چپی، از پيکار، رزمندگان، اتحاديه کمونيستها، رنجبران، کومله، اتحاد مبارزان کمونيست (سهند)، وحدت کمونيستی، فدائی (اقليت)، راه کارگر، فدائی (اکثريت) و حزب توده که وقتی:
 “… به حسينيه برای دار زدن برده می شوند، گروهی می گريند، گروهی دشنام می دهند و همه می لرزند، اما لرزش خود را مخفی ميکنند. برخی لبخند می زنند. نوميدانه، و انتظار لحظه آخر را ميکشند. بعضی از نگهبانها در اجرای حکم اعدام با هم رقابت ميکنند تا ثواب بيشتری ببرند. گروه کمتری از آنها از مشاهده اين همه جسد احساس بی تابی و درد ميکنند، برخی از زندانيان می جنگند، حمله ميکنند و به شدت کتک ميخورند. مراسم اعدام به سرعت اجراء می شود. آخرين ضجه های مرگ خاموش ميشود.” (۳۴) مسلخ در گوهر دشت، سالن آمفی تئاتر و کارگاه توابين بود، و در اوين، حسينيه و سالن تمرين تيراندازی. هم از اين رو، در گوهردشت بيشتر زندانيان را به دار آويختند، در حاليکه در اوين تيرباران مبارزين شکل رايج کشتار بود. (۳۵)ـ
جسد مردان حلق آويز شده را پيش از بيرون فرستادن از زندان، برای شکنجه ی زنان چپ به کار گرفتند، با همان هدف خرد کردن و در هم شکستن شان.
 “جواب نه برای نماز خواندن حکم تعزير را داشت… همه را پنج بار در راهرو آسايشگاه شلاق می زدند. يک نفر خودکشی کرده بود و چند نفر هم اقدام به خودکشی کرده بودند، ولی موفق نشده بودند. هر کس نماز خواندن را ميپذيرفت، بعد از چند روز به بند برش می گرداندند، جيره شلاق برای کسانيکه نمی پذيرفتند نماز بخوانند، بيست و پنج روز ادامه داشت. همه به شدت زخمی شده بودند. گفته بودند همه شان را اعدام ميکنند… صدای شلاق خوردن بچه ها در وعده های نماز، ديوانه ام ميکرد. يکبار من و چند نفر ديگر را برای اعدام نمايشی بردند. يک بار ما را به بيشه ای در اوين بردند و گفتند چشم بندهای مان را برداريم. تعداد زيادی را روبروی ما دار زده بودند و ما را مجبور ميکردند به آنها نگاه کنيم… بلاتکليفی و آشفتگی بند، چهار ماه ادامه داشت. تنها پس از برقراری مجدد ملاقاتها و تماس با خانواده ها بود که عمق فاجعه برايمان روشن شد. تنها از بند ما حدود ۱۲۰۰ نفر اعدام شدند.” (۳۶)ـ
شمارکشته شدگان
 همه بندها، درهمه زندانها دچار چنين ” خانه تکانی” و ” تخليه ای” شدند. گزارش زندانيانی که از اين مهلکه جان سالم بدر برده اند حکايت از آن دارد که تنها دو تن از بند محکومين ابد زندان اوين در ” کشتار بزرگ” سر به نيست نشدند و از سيصد زندانی بند ۳ گوهر دشت، جز بيست نفری بر جا نماندند.(۳۷) در زندان شهرستانها (مشهد، کرمانشاه، ورامين، شيراز، اصفهان، ملاير و…) هم همين قاعده کم و بيش حکم فرما بود. می گوئيم کم و بيش، چه، سياست سکوت مطلق حکومت در مورد اين جنايت، سرباز زدنش از دادن هرگونه خبر و جلوگيری از ورود هر هيئت بين المللی برای بازرسی از زندانها و… بررسی آنچه بر سر زندانيان سياسی آورده بودند و برآورد دقيق کشته شدگان… اگر نگوئيم ناممکن، دست کم سخت دشوار ساخته، هم از اين رو، برآورد ماندگان هر بند نسبت به شمار رفتگان، مناسب ترين و معتبرترين شيوه ی محاسبه ميشود. اما اين شيوه بری از بی دقتی و نارسائی نيست. ماندگان، در بهترين حالت، با حدس و گمان از حدود شماررفتگان آگاهی می دهند. آنهم به تقريب، يا تخمين، و تخمين قربانيان ” کشتار بزرگ” بسی گوناگون است. از پنج هزار نفر شروع ميشود و به دوازده هزار نفر می رسد. چه بسا به دليل همين اختلاف و آمارهای جسته و گريخته است که “عفو بين الملل” از ” چندين هزار نفری که اعدام شده اند” سخن گفته و از دادن آمار دقيق خودداری کرده است. (۳۸) با اينحال ” کانون حمايت از زندانيان سياسی ايران – داخل کشور” که از دل مبارزه ی خانواده زندانيان سياسی در ماههای هولناک تابستان و پائيز سر برآورد، درست يک سال پس از ” کشتار بزرگ” و در مهرماه ۱۳۶۸، فهرست نام ۱۳۴۵ قربانی “فاجعه ملی” را فاش ساخت و اعلام داشت که هنوز نتوانسته به نام ” بسياری از شهدای به خون خفته خلق” دست يابد. (۳۹) اندک زمانی پس از انتشار اين فهرست، يکی از روزنامه های اوپوزيسيون در اروپا هم به انتشار فهرست ۱۳۸۷ نفره ای از زندانيان جان باخته اقدام کرد. اما اين روزنامه هم هشدار داد که فهرست ” هنوز بسيار ناکامل و ناکافی است و چه بسا به دلايل محدود بودن امکانات تحقيق، با نادرستی هائی نيز همراه باشد.” (۴۰)ـ
 اعدام مخفيانه، انتقال مخفيانه جسدها به گورستان، دفن مخفيانه به خون خفته گان در گورهای جمعی، آنهم در شرايط حکومت که استبداد مذهبی، هرگونه کوششی را برای دست يابی به شمار دقيق و درست جان باختگان، ناممکن ميکند. نبايد فراموش کرد که حکومت ماهها کشتار زندانيان را از خانواده آنها نيز پنهان کرد و محل گورهای جمعی را نيز.ـ
  پايان انتظار
روزها و هفته ها و ماهها، خانواده های زندانيان سياسی، پشت در زندانها در انتظار ايستادند، برای کسب خبر از جگرگوشه هاشان.چه خواهش ها و تمناها که نکردند، چه خفت و خواری ها که نکشيدند و چه بيم ها و اميدها که از سر نگذراندند.در کابوس مرگ و زندگی زيستند و به اين دل خوش ساختند که مقامات زندان پول و ثروتی که برای عزيزانشان آورده بودند را بگيرند و رسيد تحويل شان بدهند.ـ
 آنچه تحويل گرفتند – يا بعنوان مثال آنچه اهالی سلطنت آباد تحويل گرفتند – يادداشتی بود به اندازه پاکت سيگار باز شده، شبيه اسکناس ده تومانی. با اين مضمون: ” برادر… خواهشمند است در ساعت… روز… در کميته سلطنت آباد حضور به هم رسانيد. کميته سلطنت آباد.” (۴۱)ـ
 اهالی تهران پارس، نازی آباد و ساير محله های تهران همين يادداشت را به امضاء و نشانی محله خود دريافت کردند. و اين در هفته اول ماه آذر بود و به اين ترتيب در” روز موعود در جلو کميته های ” گل صحرا” (جاده ساوه)، کميته زنجان (خيابان زنجان)، کميته خاوران (نزديک گلستان خاوران)، کميته نازی آباد، کميته تهران پارس و… از ساعت ۶ صبح غلغله بود. مراجعه از ساعت ۹ صبح آغاز شد. بعضی با خود سند خانه نيز آورده بودند، شايد که برای آزادی عزيزان شان ضمانت باشد. ساعت ۹ در کميته ” گل صحرا” اولين نام را خواندند. مدتها انتظار، نگرانی و در آخر يک تن. فقط يک تن با يک ساک، ساک دوم سهم يک پدر شد… ساک سوم… ساک چهارم… ۴۵۰۰ ساک با لباس تنها از يک کميته، تنها در يک روز…” (۴۲) واز اينجاست که حرکت خانواده های زندانيان سياسی آغاز ميشود. تحصن در برابر کاخ دادگستری، گردهمائی در برابر دادستانی، برگزاری مراسم برای دادن طومار اعتراض با ۳۷۰ امضاء به کميته حقوق بشر ملل متحد، تماس با خارج از کشور و… جامع مهاجرين و تبعيديان ايرانی هم که نسبت به نيمه ديگر وجود خود حساس است، پاسخگوست: تماس با کميته های حقوق بشر، جامعه های دفاع از زندانيان سياسی، احزاب ترقی خواه و بسيج افکار عمومی و روشنگری در باره ” فاجعه ملی” که در حال تکوين بود. سرانجام به واکنش اروپائی ها و آمريکائی ها منجر ميشود، در ۲۱ مهرماه، پارلمان اروپا با تصويب قطعنامه ای در مورد نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی ايران، از دولت ايران ميخواهد که هيئتی به منظور بررسی وضعيت زندانها عازم ايران شود. ۱۸ آذرماه، پارلمان آلمان قطعنامه ای تصويب ميکند که در آن نقض حقوق بشر توسط جمهوری اسلامی به شدت مورد انتقاد قرار گرفته.ـ
 پاسخ سرجنبانان حکومت و دست اندرکاران جنايت بزرگ به موج اعتراض ها چند پهلوست و فريبکارانه، چه، به شکلی می پذيرند که جز اسرای نظامی مجاهدين، ديگرانی هم اعدام شده اند. اما آن ديگران را ” منافق” قلمداد ميکنند. دو نمونه ای که می آوريم روشنگر است: آيت الله خامنه ای در جلسه پرسش و پاسخی در دانشگاه تهران، در پاسخ دانشجوئی که گويا از هواداران آيت الله منتظری است و می پرسد: علت بی توجهی کامل جمهوری اسلامی به مسائل حقوق بشر و اجازه ندادن به کارشناسان حقوق بشر سازمان ملل برای بررسی اين مسئله چيست و علت اعدامهای مشکوک در ايران… می گويد:ـ
 ” اين سئوال لحن همان سئوال راديوهای بيگانه را دارد… و اما اعدامها، اعدامهای دسته جمعی در ايران، درست همان تاثيری را که راديوهای بيگانه می گذارد، البته راديو منافق هم همين را می گويد، ما در جمهوری اسلامی مجازات اعدام داريم… اين آدمی که توی زندان، از داخل زندان، با حرکات منافقين که حمله مسلحانه کردند به داخل مرزهای جمهوری اسلامی… ارتباط دارد، او را به نظر شما بايد برايش نقل و نبات ببرند…؟” (۴۳) علی اکبر هاشمی رفسنجانی هم اين چنين اظهار نظر ميکند:ـ
اين تبليغات کذب و عجيب و غريبی که در اروپا و کشورهای غربی منافقين راه انداخته اند که چند هزار نيروی اينها در ايران اعدام شده است، برای اين است که افرادی را که در جريان عمليات مرصاد از دست داده اند، دنيا را توجيه کنند…
 سرکوب بايد مخصوص عناصر اصلاح ناپذير باشد. در تمامی دنيا هميشه انسانهائی هستند که هيچ راهی جز سرکوب آنها نيست. آنها را ما بايد سرکوب کنيم. اين حالت وحشت بايد برای انسانهای خائن و ناصالح باشد.” (۴۴)ـ
و حالت وحشت را به خانواده کشتار شدگان هم تعميم دادند و ضرب و شتم اين داغ ديدگان بی پناه را در دستور گذاشتند، که يک چندی کارگر نيفتاد. خانواده های دردمند، حرف داشتند و پرسش های بی پاسخ. حرفها و پرسش هايشان را به اين ترتيب در برابر رفسنجانی قرار دادند. در نامه ای سرگشاده:
 ” بالاخره بعد از چند ماه انتظار، درهای زندان گشوده شده، وليکن ما حتی نتوانستيم همسران، پدران، فرزندان و عزيزان خود را بر سر گورهاشان ملاقات کنيم. جمهوری قاتل شما نه تنها کمر به قتل همگانی زندانيان بسته، بلکه از اعلام محل دفن آنها خودداری کرد و در موارد متعددی با گرفتن تضمين و تعهد مالی از برگزاری مراسم يادبود و ختم برای قربانيان اين فاجعه توسط بستگانشان، يعنی ابتدائی ترين حقوق هر انسان، ممانعت جدی بعمل آورد. اين هديه شما به مناسبت پايان يافتن جنگ خانمانسوز هشت ساله و در آستانه پيروزی انقلاب به مردم زجر ديده و خانواده های زندانيان سياسی بود.” و در پايان، از رفسنجانی می پرسند:
“۱- به چه جرمی آنها را به قتل رسانديد؟ ۲- آنان در چه دادگاهی، توسط کدام هيئت منصفه و بر طبق کدام قانون مدنی جملگی محکوم به اعدام شدند؟ ۳- چرا و به کدام دليل زندانيانی که در ” دادگاههای شرع” جمهوری اسلامی مدتها بود که محکوم شده بودند و مدت محکوميت خود را می گذراندند، به يک باره ظرف دو تا سه ماه پشت درهای بسته تيرباران شده اند؟ ۴- چرا از انتشار اخبار تعداد واقعی قربانيان اين قتل عام در مقابل مردم و افکار عمومی خودداری می کنيد و به سئوالهای صريح مردم و خانواده های زندانيان سياسی جوابهای سربالا می دهيد؟”(۴۵)ـ
  هيچيک از سران جمهوری اسلامی تاکنون پروا نکرده که به اين پرسشها پاسخ دهد. پرونده کشتار بزرگ زندانيان سياسی ايران، پرونده ای گشوده است و هنوز حرف آخر گفته نشده است.ـ
مرداد ١٣٧٧ – اوت ١٩٩٨ ٭
پانويس ها:
٭ – اين نوشته به مناسبت دهمين سالگرد كشتار بزرگ زندانيان سياسى ايران تهيه شد و در “آرش” شماره ى ٥٧، مرداد-شهريور ١٣٧٧، پاريس، و سپس در “كتاب زندان”، به ويراستارى ناصر مهاجر، نشر نقطه، به چاپ رسيده است.ـ
۱- روزنامه رسالت، ۳۰ تير ۱۳۶۷
ـ ۲- خبر شماره
ـ ۳، عمليات بزرگ فروغ جاويدان، سازمان مجاهدين خلق ايران ۳- خبر شماره
ـ ۴، عمليات بزرگ فروغ جاويدان، سازمان مجاهدين خلق ايران
ـ ۴- گزارش نهائی ستاد فرماندهی ارتش آزاديبخش ملی ايران، ۱۸ شهريور ۱۳۶۷، برگرفته از ماهنامه ” شورا” شماره ۴۳ و ۴۴
ـ ۵- نگاه کنيد به جزوه ” چرا جمهوری اسلامی خواستار آتش بس شد؟ و چشم انداز مذاکرات صلح چيست؟”،انتشارات آغازی نو، شهريور ۱۳۶۷
ـ ۶- عفو بين الملل، بيانيه کتبی به چهل و پنجمين نشست کميسيون حقوق بشر ملل متحد، ژانويه ۱۹۸۹، و نيز نگاه کنيد به ” گزارش شورای اقتصادی و اجتماعی ملل متحد در باره وضع حقوق بشر در جمهوری اسلامی ايران” ۱۳ اکتبر ۱۹۸۸
ـ ۷- نامی که حکومت بر عمليات سرکوب مجاهدين گذاشت.
ـ ۸- روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۲ مرداد ۱۳۶۷، و نيز نگاه کنيد به ” گزارش شورای اقتصادی و اجتماعی…” (پيش گفته)
ـ ۹- روزنامه رسالت، ۱۲ مرداد ۱۳۶۷
ـ ۱۰- روزنامه رسالت، ۱۵ مرداد ۱۳۶۵
ـ ۱۱- روزنامه رسالت، ۹ شهريور ۱۳۶۷
ـ ۱۲- نامه آيت الله خمينی به آيت الله منتظری، برگرفته از کتاب ” خاطرات سياسی محمدی ری شهری، موسسه مطالعات و پژوهشهای سياسی، صفحه ۲۵۵
ـ۱۳- روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۵ مرداد ۱۳۶۷، ” ديدگاههای مردم در برخورد به جنايت اخير منافقين، قسمت دوم
ـ ۱۴- روزنامه کيهان، ۸ تيرماه ۱۳۶۷، سخنرانی آيت الله منتظری در جمع طلاب و روحانيون قم
ـ ۱۵- نگاه کنيد به جزوه ” جای آن است که خون موج زند در دل لعل” پيرامون کشتار زندانيان سياسی… انتشارات آغازی نو، آذرماه ۱۳۶۷ و ” آنها که غريق وحشت خود بوده اند”، تبريزی، مهاجر، ” بولتن آغازی نو”، ويژه سلمان رشدی
ـ ۱۶- “… و اين شط های خونی که از مردم جاريست” سعيد همايون، اتحاد کار، شهريور ۱۳۷۰، شماره ۲۳، سال دوم
ـ ۱۷- نگاه کنيد به جزوه ” در سال ۱۳۶۷ بر ما چه گذشت؟” نيما پرورش، کميته برگزاری يادمان قتل عام زندانيان سياسی ايران در سال ۱۳۶۷، پاريس، شهريور ۱۳۷۳، صفحه ۵
ـ ۱۸- از اصطلاحات زندان، به معنای محکوم به اعدام است.
ـ ۱۹- ” احساس تلخ و وجدان بيدار” کار اکثريت، شماره ۴۴، ۸ مهرماه ۱۳۷۱
ـ ۲۰- هر سه نامه در ” چشم انداز” شماره ۶، تابستان ۱۳۶۸ منتشر شده است و نيز در ” شورا”، شماره ۴۷، فروردين و ارديبهشت ۱۳۶۸، در اينجا استناد به نامه ۲۴ مرداد ۱۳۶۷ اوست به آقای نيری و…
ـ ۲۱- نامه به آيت الله خمينی، ۱۱ مرداد ۱۳۶۷
ـ ۲۲- نامه به آيت الله خمينی، ۹ مرداد ۱۳۶۷
ـ ۲۳- نامه به آقای نيری و… ۲۴ مرداد ۱۳۶۷
ـ ۲۴- نامه منتظری به خمينی، ۹ مرداد ۱۳۶۷
ـ ۲۵- ” از آن روزهای خونين”، اکثريت، شماره ۲۷۴، ۲۰ شهريور ۱۳۶۸، و نيز ” اين شط های خونی…” (پيش گفته)
ـ ۲۶- نامه منتظری به نيری و… ۹ مرداد ۱۳۶۷
ـ ۲۷- يکی ازاصطلاحات زندان، منظور بردن زندانيان به محوطه حياط و يا فضای سرباز زندان است که در وضعيت عادی روزی نيم ساعت يا يک ساعت اجراء ميشد.
ـ ۲۸- نگاه کنيد به نيما پرورش، ص ۱۸ و ۱۹ و نيز ” حقيقت ساده”، م- رها، جلد سوم، ص ۱۲۵ و ۱۲۶ و ” کشتار در تابستان ۶۷، پنج گزارش”، چشم انداز، شماره ۱۴، زمستان ۱۳۷۳، ص ۵۵ تا ۷۴، و نيز” هرگز از مرگ نهراسيده ام”، آذر نسيم، ” نقطه” ۶، تابستان ۷۵
ـ ۲۹- نامه دوم منتظری به خمينی، ۱۱ مرداد ۱۳۶۷
ـ ۳۰- ” حماسه مقاومت در شکنجه گاههای خمينی”، ايرج مصداقی، هفته نامه ” ايران زمين”، شماره ۱۰۱، روز شنبه ۱۴ تيرماه ۱۳۷۵
ـ ۳۱- همان
ـ ۳۲- راه کارگر، دوره دوم، شماره ۲۹، مرداد و شهريور ۱۳۷۴، سرمقاله
ـ ۳۳- نيما پرورش، ص ۱۷ و ۱۸
ـ ۳۴- هرمز متقی، ” زندگی پس از ۶۷”، ” نقطه” ۶، تابستان ۷۵
ـ ۳۵- نتيجه گيری هايمان بر مبنای وجوه مشترک چندين و چند گزارش است که مورد استفاده مان قرار گرفته
ـ ۳۶- ” همه بلاتکليف بوديم”، ف. آزاد، چشم انداز، شماره ۱۴، زمستان ۷۳
ـ ۳۷- ” و اين شط های خونی که از مردم جاريست”، سعيد همايون، اتحاد کار، شماره ۲۳، شهريور ۱۳۷۰
ـ ۳۸- مجازات مرگ در ايران، عفو بين الملل، ژانويه ۱۹۸۹
ـ ۳۹- ” بانگ رهايی”، ارگان ” کانون حمايت از زندانيان سياسی ايران (داخل کشور)، شماره ۱، آبان ۱۳۶۸
ـ ۴۰- ” اکثريت” شماره ۳۲۱، ۱۶ مهرماه ۱۳۶۹
ـ ۴۱- ” چشم انداز”، شماره ۶، تابستان ۶۸
ـ ۴۲- ” بانگ رهايی”، شماره ۱
ـ ۴۳- روزنامه رسالت، ۱۶ آذر ۱۳۶۷
ـ ۴۴- روزنامه رسالت، ۱۲ آذر ۱۳۶۷
ـ ۴۵- ” پيام همبستگی”، خبرنامه کميته همبستگی با زندانيان سياسی ايران، شماره ۲، شهريور 

هیچ نظری موجود نیست: