۱۳۹۷ بهمن ۱۱, پنجشنبه

«باید تماشای خود‌ویرانی انسان را از سکه انداخت»

«باید تماشای خود‌ویرانی انسان را از سکه انداخت» 
مهدی اصلانی
اسماعیل بخشی،‌ کارگر مجتمع صنعتی نیشکر هفت‌تپه و سپیده قلیان، فعال مدنی به خاطر افشاگری درباره شکنجه در دوران بازداشت‌ بار دیگر به زندان افتاده‌اند. اما پیش از آن،‌ کارزاری آنلاین با هشتگ «#من_هم_شکنجه_شدم» با الهام از افشاگری بخشی به وجود آمد و هنوز هم ادامه دارد. مهدی اصلانی، نویسنده و زندانی سیاسی دهه ۱۳۶۰ در گفت‌و‌گو با «زمانه» به زندان‌های هولناک ابتدای جمهوری اسلامی می‌پردازد. او معتقد است که برای پایان‌دادن به دور باطل شکنجه و اعتراف اجباری «باید تماشای خود‌ویرانیِ انسان را از سکه انداخت».
 
🔘 مهدی اصلانی از مواجهه‌اش با قاضی مقیسه در زندان دهه ۶۰ می‌گوید: «شیخ مقیسه در سال ۶۵ به من و دیگر زندانیان در بازجویی مجدد می‌گفت شرط آزادی‌تان مصاحبه است. من نپذیرفتم و گفتم “کار سیاسی نمی‌کنم”. او می‌گفت: “کار تو عین نفاق است… بدبخت! فکر کرده‌ای به مصاحبه امثال تو نیاز داریم؟ ساعت‌ها از رهبران‌تان مصاحبه داریم.” گفتم اگر نیاز ندارید، پس چرا باید مصاحبه کنم؟ گفت: “به این دلیل مصاحبه می‌گیریم که وقتی بیرون رفتی، آدم بشوی و بروی پی کارت و رویت را کم کنی!”»
اسماعیل بخشی چهارم دی در صفحه اینستاگرام‌اش نوشت که «تا سر حد مرگ» شکنجه شده است و وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی را به مناظره تلویزیونی دعوت کرد.  کمی بعد سپیده قلیان، فعال مدنی چپ‌گرا که به خاطر حمایت از اعتراض‌های هفت‌تپه بازداشت شده بود، در توئیت‌هایی بر روایت بخشی صحه گذاشت و از شکنجه خود سخن گفت.
پاسخ دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی اما در نهایت پخش اعتراف‌های اجباری بخشی و قلیان در یک برنامه امنیتی بود. «طراحی سوخته» شنبه ۲۹ دی از تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی منتشر شد.
بخشی و قلیان پس از تکذیب‌ مقام‌های رسمی بار دیگر بر صحت سخنان‌شان پای فشردند. سپیده قلیان در یک فایل صوتی منتشرشده از مکالمه‌اش با مأمور وزارت اطلاعات بار دیگر بر وقوع شکنجه و تهدید و تلاش‌های امنیتی برای اتهام‌زنی‌ جنسی تأکید کرد. او چند ساعت پیش از انتشار این فایل بازداشت شد. خبر دستگیری بخشی هم یک‌روز بعد منتشر شد.
مهدی اصلانی، یکی از جان‌به‌دربردگان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ در گفت‌و‌گوی بالا سال‌های ۶۰ تا ۶۳ را بدترین دوران زندان‌های جمهوری اسلامی می‌داند که از همه ابزارها برای «له‌کردن کرامت انسانی» استفاده می‌شد.
اصلانی شکنجه را به شکنجه سیاسی و شکنجه غیرسیاسی تقسیم می‌کند. او می‌گوید شکنجه‌های غیرسیاسی نیز «مرگ‌آفرین» هستند اما شکنجه سیاسی شکنجه‌ای سیستماتیک برای حذف صدای مخالف است که از ابتدای عمر جمهوری اسلامی وجود داشته.
مهدی اصلانی، نویسنده و فعال حقوق بشر بین سال‌های ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۷ را در زندان‌های جمهوری اسلامی گذراند. او خاطرات خود از آن دوران را با نام «کلاغ و گل سرخ» در خارج از کشور منتشر کرده است.

سرهنگ مهدی مناجاتی دشمن کارلوس کی‌روش، دوست چه کسانی است؟

سرهنگ مهدی مناجاتی دشمن کارلوس کی‌روش، دوست چه کسانی است؟ 
ایرج مصداقی
این روزها جامعه درگیر فوتبال و جام ملت‌های آسیا است. بد نیست من هم گریزی به آن بزنم.
سرهنگ مهدی‌ مناجاتی یکی از «دشمنان» کارلوس کی‌روش مربی تیم ملی ایران و یکی از کسانی است که سنگ «منافع ملی» و «مربی ایرانی» و ... غیره را به سینه می‌زند. خیلی در مورد او کارنامه‌‌‌ منفی وی در فوتبال ایران پس از انقلاب توضیح نمی‌دهم.  در واقع این نوشته مطلبی است «بدون شرح»
اما در تصویر زیر می‌توانید دوستان او را ببینید:‌
 
bahram-pasban-ghodoosi
از راست به چپ: مجید قدوسی(از مسئولان اوین، دادیار، مسئول دارزدن زندانیان در کشتار ۶۷)، سرهنگ مهدی مناجاتی بازیکن و مربی تیم ملی فوتبال ایران، حمید کریمی(کابل‌زن و شکنجه‌گر شعبه، پاسدار و از مسئولان زندان اوین)، حمید خطرناک(پاسدار بیرحم اوین) و بهرام پاسبان(پاسدار اوین، عامل تجاوز به زندانیان نوجوان در اوین)
 
برای شناخت بیشتر این افراد که جملگی از مسئولان زندان اوین در دهه‌ی ۶۰ و عوامل اعدام و شکنجه هستند می‌توانید مقاله زیر را بخوانید:
 
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-50006.html
 
نظرات سرهنگ مهدی مناجاتی در مورد کی‌روش
 
مهدی مناجاتی بازیکن سابق پاس و مربی تیم‌ ملی فوتبال ایران که برای اولین بار تیم تحت هدایت او نتوانست از دیدارهای مقدماتی آسیا (یک مرحله قبل از انتخابی) برای شرکت در جام جهانی فوتبال ۱۹۹۰ صعود کند در مورد کارلوس کی‌روش می‌گوید:‌
 
۲۵ فروردین ۱۳۹۴
 
«کارلوس کی روش عاشق چشم و ابروی ما نیست که برای ماندن این همه به این در و آن در می زند ، او بیشتر به مسئله اقتصادی قضیه می اندیشد و قطعا اگر ابقا شود ، پول هنگفتی به جیب خواهد زد و از سویی دیگر خوش بحال بعضی از دلالها هم خواهد شد که از این نمد برای خود کلاه خواهند ساخت .

ایشان طی سالهای اخیر که در تیم ملی ما فعالیت کرد ، پول کلانی گرفت اما خروجی عملکرد او آنقدر نبود که برخی از آقایان این همه برایش سرودست می شکنند. من معتقدم که یک مربی وطنی هم می توانست نتایج کروش را بگیرد اما چون بعضی از آقایان در صورت ابقای ایشان پول خوبی به جیب خواهند زد ، لذا برای ماندن او دست به دامان مسئولان می شوند

مگر پیش از این تیم ملی ما با دهداری ، رنجبر ، مهاجرانی ، حبیبی ، طالبی ، علی پروین نتیجه نگرفت که حالا این همه برای ماندن کی روش ، خواهش و تمنا می کنیم ؟ من با ضرس قاطع می گویم که مربیان خوبی داخلی می توانند عملکرد بهتری نسبت به کی روش داشته باشند. من کوچکترین شکی ندارم که در این بین ، پولهای کلانی از بین المال به جیب این و آن می رود و دلالیسم تصمیم نهایی را می گیرد وگرنه چه دلیلی دارد که بعضی ها برای ابقای این مربی این همه  تلاش می کنند و عرق می ریزند . اگر این حمایتها برای یک مربی وطنی صورت می گرفت ، مطمئن هستم که در جام ملتهای آسیا قهرمان می شدیم .»
 
 
مخالفت با جوانگرایی در تیم ملی
 
۲۱ مهر ۱۳۹۴
 
«تیم ملی در حال حاضر از بازیکنان جوان در ترکیب خودش استفاده می‌کند که در وضع کنونی این به نفع فوتبال ما نیست. یک سرمربی زمانی از بازیکنان جوان در ترکیب تیمش استفاده می‌کند که فرصت برای هماهنگی بین بازیکنان تیم وجود داشته و زمان زیادی برای حضور در یک تورنمنت مهم بین‌المللی باقی مانده باشد. کی‌روش در حالی از بازیکنان جوانان در ترکیب استفاده می کند که ما فاصله کمی با مسابقات مهم بین‌المللی داریم. در این مواقع اکثر مربیان دنیا ترکیبی از بازیکنان جوانان و باتجربه‌ها را در تیم خودشان استفاده می‌کنند، نه اینکه ۷۰ درصد تیم را یکباره جوان کنند.
متاسفانه در این زمینه فدراسیون هیچ اشرافی ندارد و کی‌روش هر کاری دلش می‌خواهد، انجام می‌دهد. در حالی که بعد از اتمام قراردادش پولش را از فدراسیون می گیرد و از ایران می رود و فشار و عواقب کارهایش ضربه بدی به فوتبال ایران می زند. کی‌روش با توجه به زمان زیادی که داشت عملکرد خوبی از خودش در فوتبال ما به جا نگذاشت. متاسفانه رسانه ها و فدراسیون هم حامی او هستند و این مسئله باعث آسیب در فوتبال ایران می‌شود. او از نتایج زحمات مربیان داخلی که در باشگاه‌ها زحمت می‌کشند و بازیکن را تحویل تیم ملی می‌دهند استفاده می‌کند، مربیان داخلی اگر می‌توانستند در راس کادر مربیگری تیم ملی قرار بگیرند نتایج بهتری از کی‌روش کسب می‌کردند.»
 
 
دشمنی با کی‌روش و حمایت از خاکپور و مایلی‌کهن
ضدیت مناجاتی با کی‌روش و حمایت از مربیان وطنی. وی در حالی از خاکپور و مایلی کهن حمایت می‌کرد که یکی از قوی‌ترین تیم‌های امید ایران را سوزاندند و نتوانستند و تیم ایران را به المپیک ببرند.
 
«در مورد وضعیت تیم ملی فوتبال امید ایران و اینکه گفته می‌شود قرار است کارلوس کی‌روش در مرحله نهایی رقابت‌های انتخابی المپیک در قطر حاضر شود، عنوان کرد:‌ از زمانی که تیم امید در اختیار محمد خاکپور قرار گرفت وضعیت آن خوب شده است. خاکپور کارنامه خوبی در تیم امید دارد و او توانسته حریفان قدرتمندی را شکست دهد. بازیکنان بزرگی که مربی می‌شوند کار خود را بلد هستند. اگر کی‌روش مدیر تیم ملی بود بحثی در این مورد وجود نداشت ولی کسی که سرمربی تیم است فقط می‌تواند نظر مشورتی داشته باشد و نمی‌تواند به طور مستقیم اعمال نظر کند.
نمی‌دانم فدراسیون چقدر می‌خواهد به پای کی‌روش بماند. او از ۱۲ ماه سال ۱۱ ماه دندان‌درد دارد و برای مسواک زدن و دندان دردش هم باید به پرتغال برود. وقتی او این اقدامات را می‌کند رفتارش به نوعی دهان کجی به فوتبال ایران است.
پیشکسوت فوتبال ایران در مورد اینکه آیا با حضور محمد مایلی‌کهن به عنوان مدیر فنی و حضور کی‌روش در کنار تیم امید به نوعی تداخل کاری نیست، خاطرنشان کرد: مایلی‌کهن از مربیان زحمت‌کش فوتبال ایران است که با توجه به شناختی که از اخلاق او دارم می‌دانم چنین مسئله‌ای را قبول نمی‌کند. مایلی‌کهن بسیار سرشناس است. او قبلا سرمربی تیم ملی بوده و اگر پذیرفته مشاور تیم امید باشد به خاطر عرق ملی است که به کشورش دارد. تیم ملی امید روال بسیار خوبی دارد و نباید این تیم را از روال عادی خود خارج کرد و با دخالت‌های بی‌فایده کار را خراب کرد. وی در پایان یادآور شد: آرزو می‌کنم علی کفاشیان تا آخر دنیا رئیس فدراسیون فوتبال باشد و با کارهایی که انجام می‌دهد شخصیت مربی ایرانی را بیشتر از این زیر پا بگذارد. ما مربیان ایرانی بزرگی داریم که یک تار موی آنها به بسیاری از مربیان خارجی می‌ارزد»
 
 
این عده با حمایت مشتی فرصت‌طلب در فدراسیون فوتبال با حمایت از مایلی کهن و خاکپور اجازه استفاده از تجربیات گران‌بهای کی‌روش در تیم امید را ندادند تا بهترین تیم امید ایران پس از انقلاب، با بی‌کفایتی آنها از راه‌یابی به المپیک بازماند.
 
۲۷ آبان ۱۳۹۴
«آیا مربی بزرگ در فوتبال ایران نداریم. حشمت مهاجرانی، حسن حبیبی، علی پروین، امیر قلعه‌نویی مربیان بزرگ این مملکت نبودند؟ اما متاسفانه اغلب ایرانیان در خانه نشسته و شاهد این اتفاقات هستند. آیا گرایش بازیکنان به مربی ایرانی بیشتر از مربیان خارجی نیست؟ ما پول بسیار زیادی به کی‌روش دادیم و اگر به جای اینکه این پول را به کی‌روش می‌دادیم جو می‌کاشتیم برای ما سوددهی بسیار بیشتری از لحاظ مالی داشت.»
 
 
مربی ایرانی به کی‌روش شرف دارد
 
۲۷ آبان ۱۳۹۴
 
«مهدی مناجاتی درباره ادعای جدید کارلوس کی روش مبنی بر احتمال جدایی از تیم ملی فوتبال عنوان
کرد: این ها همه اش از بی عرضگی رییس فدراسیون است. کاش روسای قبلی فدراسیون سر کار بودند تا جوابی دندان شکن به این آقا بدهند. او فکر می کند کیست؟ قبل از کی روش مربیان بسیار بزرگ تر و اسم و رسم دار تری به فوتبال ایران آمدند و رفتند ولی هیچ کدام این کار ها را نکردند.
وی ادامه داد: من نمی دانم کی روش برای فوتبال ما چه کرده است؟ مگر همین تیمی که دیروز ۶ تا به آن زدیم را قبلا ۱۹ گله نکرده بودیم؟ کی روش دلال هایی دارد که برایش تبلیغات می کنند و از کاه او کوه می سازند. جمع کنید این بساط را. به حضرت عباس قسم کوچکترین مربی ایرانی به کی روش شرف دارد. حداقل مربی ایرانی دلش برای تیم ملی می سوزد. این همه پول می گیرد، هر دفعه هم یک داستانی برای تیم ملی درست می کند.

مناجاتی افزود: کی روش فوتبال ما را تحقیر می کنه و اینطور نمی شود. همین جوانانی که مدام پزش را می دهد، از باشگاه ها و توسط مربیان زحمتکش داخلی رشد یافته اند.»
 
 
۹ فروردین ۱۳۹۷ قبل از جام جهانی در مخالفت با انتخاب اشکان دژآگه و رامین رضاییان
 
از عصر سنگی تا به الان این مسائل را ندیده بودیم که مربیان بزرگی که در فوتبال ایران فعال بودند و بازیکنان برایشان احترام زیادی قائل بودند چنین برنامه‌ای را در نظر بگیرند. مربیان خارجی که به ایران آمدند از بزرگانی بودند که در دنیای فوتبال نظیر کم داشتند. مربیان خارجی در این کشور کم ندیده‌ایم. به نظر من کی‌روش تخم دو زرده می‌کند. او فوتبال ایران را بسیار سطح پائین می‌داند. ابتدایی ترین کار فنی برای انتخاب بازیکن دیدن عملکرد بازیکن است.  در تمام جهان باید وضعیت بازیکن بررسی شود و سپس اقدام به انتخاب کرد.
انتخابات تیم ملی غیبی شده است. او یک مرتبه لیستی ارائه می‌کند و معلوم نیست بر چه مبنایی است. در این شرایط به این نتیجه می‌رسیم وقتی بازی دیده نشده و نمی‌دانیم بازیکن سالم و آماده است به چه شکلی انتخاب شده است؟ ابتدایی ترین کشورهای دنیا هم این عملکرد را ندارند. فوتبال ایران در سطح آسیا و حتی در جهان شناخته شده است. او همیشه غیبی لیست می‌دهد و این مسئله باعث ناراحتی تیم‌ها و مربیان می‌شود. باید بازیکنان را دید و سپس انتخاب کرد. باید از مربی تیم و باشگاه هم در  این مورد سوال کرد.
 
https://www.farsnews.com/printnews/13970108000998
 
۱۶ دی ۹۷
 
«تمام فوتبال ما مدیون سرمربیان شاغل در لیگ برتر هستند. آنها بازیکنان فوتبال ما را تربیت می‌کنند. کی‌روش کار آسانی در جام ملت‌های آسیا دارد و فقط باید هماهنگی تیم را انجام بدهد. کار اصلی را مربیان لیگ ما انجام می‌دهند.»
 
 
 
یعنی با یک چشم هم می‌توانیم, قهرمان شویم
پس از پیروزی بر تیم چین / ۷ بهمن  ۱۳۹۷، به منظور عادی جلوه دادن پیروزی ایران و ایجاد فشار روی تیم ملی. اگر پیروز شد که کار خاصی نکرده، اگر شکست خورد، مربی بایستی جواب ناکامی‌اش را بدهد.
 
«چه زمانی که بچه بودیم و برای دیدن بازی‌های تیم ملی به ورزشگاه می‌رفتیم چه وقتی که خودمان به تیم ملی دعوت شدیم و بازی می‌کردیم و چه الان, همیشه ایران بودیم. اصلاً نام تیم ملی را باید «ایرانِ‌ بزرگ» بگذارند, چون واقعاً‌ ما همیشه در آسیا بزرگ و کبیر بوده‌ایم. یکی می‌گفت اگر ما در بازی‌ها از حریف می‌ترسیم, حریف ۱۰ برابر بیشتر از ما می‌ترسد.
وی ادامه داد: به من گفتند تیم ملی ایران را در جام ملت‌های آسیا ۲۰۱۹ چطور می‌بینی, من جواب آنها را با یک اصطلاح فوتبالی قدیمی دادم؛ به آنها گفتم اگر بازیکنان ما یک چشم‌‌شان را هم ببندند باز هم می‌توانیم در مسابقات پیروز شویم, یعنی با یک چشم هم می‌توانیم, قهرمان شویم. این برای عشقی است که این بازیکنان به مملکت‌شان دارند. زمانی که سرود ایران که قبل از بازی‌ها نواخته می‌شد, احساس می‌کردیم که کل دنیا را به ما داده‌اند و از همین سرود قدرت عجیبی می‌گرفتیم.
پیشکسوت فوتبال ایران, عنوان کرد: شک نکنید این تیم, واقعاً تیم است اما نه فقط به خاطر تکنیک و تاکتیک. زحمتی که مربیان برای تیم می‌کشند نصف کار است و نصف دیگر همبستگی تیم ملی است که با غیرت بازیکنان توأم شده است. این خاصیت از قدیم بوده, الان هم هست و در آینده هم خواهد بود. برای بازیکنان ما خیلی مهم است کودکی که جلوی تلویزیون نشسته و منتظر برد تیم ملی است را خوشحال کنند, اینها مسائلی است که باعث شده تیم ملی ایران همیشه نسبت به سایر تیم‌ها متمایز باشد.
 
مناجاتی, درباره دیدار فردای ایران با ژاپن در نیمه نهایی جام ملت‌های آسیا, عنوان کرد: ژاپن یک تیم سرعتیِ خوب است ولی ما ایرانیم و همیشه همه تیم‌های آسیایی از ما ترسیده‌اند. اگر ما از ژاپن نیمه ترسی داریم, شک نکنید آنها ۱۰ برابر بیشتر از ما می‌ترسند. ژاپن را با دو گل شکست می‌دهیم و به فینال راه پیدا می‌کنیم. شک نکنید تیم ما با قهرمانی از امارات برمی‌گردد و از همین الان پیشاپیش قهرمانی ایران را به مردم تبریک می‌گویم.»
 
http://www.ghatreh.com/news/nn46062206
 
 
ایرج مصداقی ۷ بهمن ۱۳۹۷
 
irajmesdaghi@gmail.com
 

24 ژانویه سال (1977) یعنی(42) سال پیش در روز (24) ژانویه، چهار تن از وکلای اتحادیۀ اسپانیا به همراه یک کارمند، در محل کار خود توسط نئوفاشیست‌های اسپانیا به قتل رسیده و هشت تن دیگر بشدت زخمی شدند. این رخداد نه آغاز و نه پایان آزار وکلا بود.

‏(۲۴ ژانویه) روز جهانی وکلای در خطر 
نیره انصاری
 
24 ژانویه سال (1977) یعنی(42) سال پیش در روز (24) ژانویه، چهار تن از وکلای اتحادیۀ اسپانیا به همراه یک کارمند، در محل کار خود  توسط نئوفاشیست‌های اسپانیا به قتل رسیده و هشت تن دیگر بشدت زخمی شدند. این رخداد نه آغاز و نه پایان آزار وکلا بود.
سال (1938) هانس لیتن وکیل یهودی آلمانی که بدستور هیتلر زندانی شده بود پس از تحمل شکنجه های فراوان در اردوگاه مرگ «داخائو» دست به خودکشی زده و به عمر خود پایان داد. این وکیل ضد حکومت نازی ها در سال (1931) در جریان رسیدگی به یک پرونده، آدولف هیتلر را به عنوان شاهد به دادگاه فرا خوانده بود.
به منظور بزرگداشت یاد و نام وکلای جان باخته، از سال (2010) روز(24 ژانویه) به نام «روز وکلای در خطر » نام گذاری شده است.
فراتر از این مراسم بزرگداشت «روز جهانی وکلای در خطر» روز( 24 ژانویه 2015) با حضور جمعی از وکلا و فعالان حقوق بشر در شهر نورنبرگ آلمان برگزار شد.
اتحادیۀ وکلای اروپا (24) ژانویه را به عنوان «روز وکلای در خطر» نامگذاری کرده است. 
در این بزرگداشت خانم کریستینه روت، وکیل و فعال حقوق بشر شهر نورنبرگ در آغاز این مراسم گفت که این حرکت محتاج دست‌ها و فکر و قلب‌های بسیاری است.
او از همه خواست تا در جهت این تلاش، یاری کنند. خانم کریستینه روت گفت که شور حاکم بر این برنامه نشان داد که دست‌ها و قلب‌های بسیاری آمادۀ حمایت از این حرکت است. 
 و نیزآقای اولریش مالی، شهردار کل شهر نورنبرگ نیز  گفت که «بدون حاکمیت قانون ِ متکی بر رعایت حقوق شهروندی نه امکان جامعه‌ای عادلانه و نه امکان اعتلای آن خواهد بود.» 
همچنین پنج حقوقدان، فشرده‌ای از زندگی و مبارزه حقوق بشری پنج تن از همکاران خود را از کشورهای عربستان سعودی، قرقیزستان، روسیه، امارات متحدۀ عربی و ایران بیان کردند.
سخنان آنان بر این نکته متمرکز بود که این وکلا در شرایطی سخت و غیر انسانی در زندان‌های مخوف بدون هر گونه حقوقی زندانی هستند؛ «برخی از آنها به حبس ابد و برخی دیگر به حبس‌های طولانی محکوم شده ا ند، تنها به دلیل تکریم نکردن در برابر قدرت و داشتن شرافت کاری و پافشاری بر اجرای قانون برای آشکار ساختن پرونده‌های مسکوت شده.»!
 
افزون بر موارد یاد شده جمعی از وکلای دادگستری ایران دیروز(4،11،1397/24،1،2019) به مناسبت «روز جهانی وکلای در معرض خطر»  طی نامه‌ای سرگشاده خطاب به صادق آملی لاریجانی، رئیس قوه قضاییه با اشاره به فشارهای قضایی و امنیتی بر وکلای دادگستری، خواستار آزادی وکلای در بند شدند. در بخشی از این نامه آمده است:«از طریق همبستگی و همکاری بین وکلای دادگستری و قضات دادگستری است که عدالت محقق می‌شود. هر دو باید بال‌های فرشته‌ی عدالت باشند نه اینکه یکی حاکم و دیگری محکوم باشد».
و در پایان و با توجه  به انتصاب آملی لاریجانی به عنوان ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، تقاضا نموده اند در این چند روز باقی مانده به پایان دوره‌ی ریاست‌ وی بر قوه قضاییه و بخاطر رعایت حرمت اصول دادرسی منصفانه، عادلانه و بی طرفانه که باید زینت دستگاه قضایی باشد، نسبت به آزادی همکاران شریفمان نسرین ستوده، مصطفی دانشجو، محمد نجفی، امیر سالار داوودی، مسعود شمس نژاد، فرهاد محمدی و… و پایان دادن بر محدودیت و فشار بر وکلای دادگستری دستور شایسته صادر گردد تا بدینوسیله نام نیکی در تاریخ از خود برجای گذارد.
حال آنکه با استناد به اصل های سوم ،هشتم،نهم،نوزدهم،سی و چهارم،سی و پنجم ، سی و ششم و یکصد و پنجاه و ششم قانون اساسی :«زینت هر دستگاه قضایی ابتناء دارد بر سه امر 1- دادرسی منصفانه 2- دادرسی عادلانه و 3- مستقل و بی طرف بودن است که به تحقیق این امر در اصول یاد شده قانون اساسی و مواد( 3 و 5 و 6 و7)از قانون آیین دادرسی کیفری بیان و یادآور شده است. از  یک سو فرشته‌ی آرمانی عدالت دو بال دارد که یکی قاضی دادگستری و دیگری وکیل دادگستری است. از دیگر  فرازحسب قوانین و مقررات موجود وکلای دادگستری از همان تامینات قضایی قضات دادگستری باید برخوردار باشند، یکسان و برابر، اما از نابختیاری در عمل شاهد یک نابردباری، بی‌عدالتی، تبعیض، بازداشت، ایجاد فشار و تهدید نسبت به وکلای دادگستری مشاهده می گردد.
از دیگر سو به موجب مقررات قانونی و اصول مسلم حقوقی و ضوابط و معیارهای بین‌المللی وکیل دادگستری باید از آزادی دفاع، انتخاب شدن و دفاع از موکلین خود برخوردار باشد. در حقیقت جای وکیل دادگستری زندان نیست بل، محکمه ی دادگستری و دفاع از موکلین است. همچنین در دوران ریاست آملی لاریجانی بر دستگاه قضایی تصویب تبصره ی ذیل ماده ی( 48) قانون آیین دادرسی کیفری را شاهد بوده‌ایم که عملا تبعیض و نابرابری را بین وکلای عدلیه ایجاد و شاهد وکلای خودی و غیر خودی شدیم که این امر یکی از بزرگترین ستم‌ها در حوزه‌ی وکالت در ایران به شمار می‌رود.
به بیانی دیگر این دسته‌بندی ناعادلانه به نحوی بوده که اکثریت متهمان سیاسی و امنیتی از حق انسانی، شرعی و قانونی داشتن وکیلی مستقل و شرافتمند محروم شده و این امر از علل موجبات پایداری ظلم و ستم نسبت به این دسته متهمان شده است. بدین اعتبار« هر نوع  تبعیض، محدودیت و تهدید بر وکلای دادگستری خلاف قانون بوده و موجب پدیداری دادرسی ناعادلانه، غیرمنصفانه و بی‌طرفانه می‌شود.
در نظام های حقوقیِ تقنینی(وضع کردن قانون، قانون گذاردن....)، اقدامات در مسیر تصویب مقرراتی است که حقوق شهروندی و حداقل های حقوق بشری را رعایت و اجرای آنها را تضمین کند و قدرمتیقن در این باره دادرسیِ عادلانه و منصفانه از محورهای اساسی و برجسته در نظام تقنینیِ مردم سالاری است. در واقع اصل و محور دادرسی عادلانه و به موجب انصاف، بر اساس استانداردهای حقوق بشری که ایران به اکثر آنها (مقاوله نامه ها، کنوانسیون ها و....)ملحق شده و هم چنین مقررات داخلی مانند قانون اساسی است که استفاده از خدمات وکیل را از حقوقِ بنیادین و اولیۀ اصحاب دعوا می داند.
بنابراین، وکالت عقدی است که فیمابین موکل و وکیلِ مورد انتخاب وی تنظیم و منعقد می گردد. در واقع این یکی از نشانه ها در امر انتخاب و آزادیِ در حق انتخاب است وانتخاب زمانی آزاد خواهد بود که موکل بتواند از میان وکلایِ موجود، وکیل مورد نظر خود را با توجه به شناخت، تخصص، تعهد و تبحر انتخاب نماید.
در خصوص ماده(48) تنظیمیِ کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس با اینکه در ابتداء با یک اقدام روشن، پذیرشِ وکیل از ابتدایِ شروع تعقیب به عنوان یکی از سازوکارهای دادرسیِ منصفانه، توسط متهم مورد قبول واقع شده بود، اما در برخی جرائم به بازپرس مهلت یک هفته ای می داد تا از حضور وکیل جلوگیری بعمل آورد. می توان این گونه بیان داشت که برحسب معمول در یک سیستمِ حقوقی، در هفته نخستِ تعقیب است که متهم برای استفاده از خدمات وکالت و مشاوره ای، به حضور وکیل نیاز دارد، در غیر این صورت، پس از آن با توجه به جنبه تخصصیِ تحقیقات، متهم هرجند بیگانه با روند حقوقی! می توانست اظهار نماید که اورا در «مظانِ اتهام» قرار داده اند که در نهایت به محکومیت وی منجر شده است. اما این بخش از پیامِ ماده یاد شده به دلیلِ منافی بودن با اصل(35) قانون اساسی مورد تأئید شورای نگهبان قرار نگرفت و بارها اسفناک است که عبارتِ دیگری در این ماده درج شده که بنیان اراده در انتخاب وکیل را متزلزل و مخدوش می نماید زیرا به موجب این قسمت از تبصره ماده(48) که تصریح می دارد:«...............در مراحلِ تحقیقاتِ مقدماتی طرفین دعوا وکیل یا وکلای خود را از بین وکلای رسمی دادگستری که مورد" تأئید رئیس قوۀ قضائیه باشد انتخاب می کنند.....» به این ترتیب موکل تنها می تواند از میان وکلایی، وکیل خود را انتخاب کند که مورد تأئیدِ ریاست قوۀ قضائیه واقع و اسامی آنها را اعلام کند و این به معنای محدود کردنِ قدرتِ انتخاب وکیل و سلبِ حقِ انتخابِ قانونی، صحیح و ایضاً "اجبار" در انتخاب وکیل از میان وکلای مورد «گزینشِ» مقام ریاست قوۀ قضائیه هستند.
بر این اساس، این قانون به دلایلی گوناگون از جمله تعارض با مفاد اصل های مختلف قانون اساسی از جمله اصل (35) و حتی موازین شرعی، نقطه عطفِ منفی در کارنامه شورای نگهبان خواهد بود زیرا اساس انتخاب وکلا و معیارهای حاکم بر آن را قانون باید با شفاف سازی و روشن کردن شرایط و اوصاف افرادی که باید مورد انتخابِ مقام اجرایی قرار می گیرند، و هم چنین حدود و ثغور انتخاب را مشخص نموده تا اِعمال سلیقه ها موجبِ «سلبِ حقِ افراد» نشود و نیز بر اساس اصل معتبر حقوقی، «اصل برائت»، اساساً وکیل دادگستری با توجه به داشتن پروانه وکالت، حق وکالت بر اساس قانون را دارد. انتخابِ گزینشیِ وکلا از میان جامعه وکالت نمی تواند به دلیلِ «فقدان معیار و مبنا و مرجع»، قانونی و شرعی باشد.
به دیگر سخن این دسته‌بندی ناعادلانه به نحوی بوده که اکثریت متهمان سیاسی و امنیتی از حق انسانی، شرعی و قانونی داشتن وکیلی مستقل و شرافتمند محروم شده و این امر از علل موجبات پایداری ظلم و ستم نسبت به این دسته متهمان شده است. بدین اعتبار« هر نوع تبعیض، محدودیت و تهدید بر وکلای دادگستری خلاف قانون بوده و موجب استمرار دادرسی ناعادلانه، غیرمنصفانه و بی‌طرفانه می‌شود زیرا که بدون هیچ «تبعیضی» تمام وکلا که دارای پروانه وکالت اند  باید شانس حضورِ دفاعی در مراجع قضایی را داشته باشند، در غیر این صورت هر لیستایی که تهیه شود وحتی اگر یک وکیل در آن فهرست قرار نداشته باشد، تبعیضی غیرقابل پذیرش است که نه با نفس عدالتِ قضایی و نه عدالت شرعی انطباق نخواهد داشت و اساساً تبصره افزون شده بر ماده (48) آئین دادرسی کیفری، مغایر با «حقِ دفاع از ملت» است.
نیره انصاری، حقوق دان، نویسنده، پژوهشگر و  کوشنده حقوق بشر
24،1،2019
4،11،1397

Naser Zarafshan On Iranian Writers Association arrests

یک سال منتهی به پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ در ایران مملوء از اعتراض‌ها، تحولات غیرمنتظره سیاسی و تلاش‌های سیاست‌گذارانه شاه برای فروخواباندن آتش جنبش

انقلاب ۵۷:‌ گزارش‌هایی از چهل‌سال پیش

رخدادهای دوره برآمد انقلاب: دی ۵۶ تا مرداد ۵۷

نیکلاس نیکزمراد، دانشگاه نیویورک
یک سال منتهی به پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ در ایران مملوء از اعتراض‌ها، تحولات غیرمنتظره سیاسی و تلاش‌های سیاست‌گذارانه شاه برای فروخواباندن آتش جنبش 
مردمی بود.
برای دورماندن از تحریف تاریخ به دست حامیان و ایدئولوگ‌های دولت‌های پیش و پس از انقلاب،‌ به سراغ گزارش‌هایی رفتیم که به شکل عینی رویدادهای آن دوران را روایت می‌کنند. تقویم رویدادهای انقلاب که در زیر می‌آید،‌ درست پس از پیروزی انقلاب با فاصله اندکی از آن در نخستین شماره سال ۱۹۸۰ ژورنال «مطالعات ایران» (Iranian Studies) منتشر شد.

قسمت اول، ۱ دی ۱۳۵۶ ـ ۱ مرداد ۱۳۵۷ (۱ ژانویه تا ۲۰ ژوئیه ۱۹۷۸)

۱۹ دی / ۹ ژانویه: پلیس در قم به اجتماع معترضان به سیاست‌های اصلاحات ارضی شاه، ممنوعیت چادر و سرکوب راهپیمایی‌های قبلی تیراندازی کرد. ۲۰ کشته و بیش از ۳۰۰ مجروح به روایت مخالفان. آیت‌الله شریعتمداری در واکنش دولت شاه را محکوم کرد و خواستار بازگشت آیت‌الله خمینی از تبعید در عراق شد.
۶ بهمن / ۲۶ ژانویه: ۳۰۰ هزار تن در حمایت از اصلاحات شاه راهپیمایی کردند.

۱۶ بهمن / ۵ فوریه: نخست‌وزیر آموزگار بودجه سال جدید شمسی (معادل ۵۹,۲ میلیارد دلار) را به پارلمان ارائه داد.
۲۹ – ۳۰ بهمن / ۱۸ – ۱۹ فوریه: تظاهرات ضدحکومتی در شهرهای بزرگ در چهلم کشته‌شدگان راهپیمایی قم. در تبریز شورش خشنی رخ داد، بانک‌ها و سینماها و هتل‌ها به آتش کشیده شدند. به گفته دولت، ۶ کشته و ۱۲۵ مجروح بر جای ماند و به ادعای مخالفان، بیش از ۱۰۰ تن کشته شدند.
۴ اسفند / ۲۳ فوریه: ارتش پس از بازگشت آرامش به تبریز از این شهر عقب‌نشینی کرد. ۶۵۰ تن بازداشت شدند. ۶۰ تن به دلیل نقش‌شان در تظاهرات حکم زندان دریافت کردند.
۸ اسفند / ۲۷ فوریه: دانشجویان ایرانی مخالف در اعتراض به سرکوب تبریز سفارت ایران در برلین شرقی را اشغال کردند و برای مدت کوتاهی چهار دیپلمات را گروگان گرفتند.
۱۹ دی: پلیس در قم به اجتماع معترضان به سیاست‌های اصلاحات ارضی شاه، ممنوعیت چادر و سرکوب راهپیمایی‌های قبلی تیراندازی کرد
۹ اسفند / ۲۸ فوریه: عفو بین‌الملل ایران را به محروم‌کردن بازداشت‌شدگان از حق دادرسی و محاکمه عادلانه متهم کرد.
۱۲ اسفند / ۳ مارس: ایران به روابط دیپلماتیک با آلمان شرقی پایان داد. شاه در رادیو فرانسه «مارکسیست‌های اسلامی» و «تروریست‌ها» را مسئول وقایع تبریز دانست.
۷ فروردین / ۲۷ مارس: علی اکبر درخشانی، سرتیپ ۸۵ ساله به جرم جاسوسی برای شوروی بازداشت شد. به گفته مقامات، او پس از اعتراف به جرم خود بر اثر سکته قلبی درگدشت.
۷ فروردین ـ ۱۴ فروردین / ۲۷ مارس – ۳ آوریل: شورش‌ها و اعتراضات و اعتصاب‌های پراکنده در یادمان کشته‌شدگان قیام تبریز. شورش ۲۸ مارس در یزد با شلیک گلوله پلیس مواجه شد و ۲۵ تن جان دادند.
۱۱ فروردین / ۳۱ مارس: حزب رستاخیز در بیانیه‌ای «اتحاد نامقدس» بین «چپ‌های سرخ» و «ارتجاع دینی سیاه» علیه رژیم را محکوم کرد.
۱۷ فروردین / ۶ آوریل: حکومت از متلاشی‌کردن شبکه جاسوسی شوروی خبر داد و مدعی شد مدارک دخالت شوروی در ناآرامی‌ها را در دست دارد.
۱۹ فروردین / ۸ آوریل: خانه ۴ مخالف سیاسی (سنجابی، بازرگان، مقدم و مانیان) در تهران بمب‌گذاری شد و چهره مخالف پنجمی (پیمان) ربوده شد و مورد ضرب و شتم قرار گرفت. «کمیته زیرزمینی انتقام»، یک سازمان مشهور تحت حمایت حکومت شاه، مسئولیت این رویدادها و موجی از خشونت علیه فعالان ضدحکومتی را برعهده گرفت.
۲۰ فروردین / ۹ آوریل: راهپیمایی حامیان حکومت در تبریز با حضور ۳۰۰ هزار تن، از جمله اعضای کابینه برگزار شد. در این تظاهرات آغاز به کار «کمیته‌های مردمی» برای انجام «کارزارهای نظارتی» علیه «عناصر مزدور خارجی» اعلام شد. قرار بود اعلام موجودیت این کمیته‌ها به خشونت و راهپیمایی در سرتاسر ایران پایان دهد.
۲۷ فروردین / ۱۶ آوریل: شاه در گفتگو با «تایمز» لندن گفت شکنجه دیگر در ایران رخ نمی‌دهد و ناآرامی‌های اخیر را گروه‌های کوچکی از «مردم نادان» ترتیب داده‌اند.
۲۹ فروردین / ۱۸ آوریل: کمیته زیرزمینی انتقام خانه و دفتر کار دو وکیل مخالف رژیم را بمب‌گذاری کردند.
۵ اردیبهشت / ۲۵ آوریل: پس از بازداشت و ضرب‌و‌شتم ۶۵ دانشجو به خاطر توزیع شب‌نامه‌ علیه رژیم، دانشگاه تهران دستخوش اعتراض و ناآرامی شد.
۱۶ – ۱۷ اردیبهشت / ۶-۷ مه: در چهلم کشته‌شدگان یزد، دانشجویان در تهران، شیراز، اصفهان، تبریز و شهرهای دیگر با پلیس درگیر شدند.
۱۹ – ۲۰ اردیبهشت / ۹-۱۰ مه: شورش ضدحکومتی در ۳۴ شهر برگزار شد. دو طلبه در بیت آیت‌الله شریعتمداری کشته شدند. پلیس به خانه چهره‌های برجسته مذهبی حمله کرد.
۲۱ اردیبهشت / ۱۱ مه: راهپیمایان پرشمار در تهران که شعار سرنگونی شاه را سرمی‌دادند، با نیروهای امنیتی درگیر شدند. بر اساس گزارش‌ها، شاه شخصاً فرماندهی نیروها را برعهده داشت. او برنامه دیدار از اروپای شرقی را تعویق کرد.
۲۳ اردیبهشت / ۱۳ مه: شاه در نشستی خبری اعلام کرد که علی‌رغم ناآرامی‌های خشونت‌بار اخیر، برنامه آزادسازی سیاسی را ادامه می‌دهد. او مقصر اصلی تظاهرات اخیر را حامیان جبهه ملی خواند و هیچ اشاره‌ای به مشارکت اپوزیسیون دینی در اعتراضات نکرد.
تظاهرات مردم یزد در چهلمین روز کشته شدن مردم در قیام تبریز
۲۵ اردیبهشت / ۱۵ مه: دانشجویان دانشگاه تهران در تظاهراتی خواهان خروج گاردهای نظامی از دانشگاه شدند. سربازان به محوطه دانشگاه تهران وارد شدند. مخالفان برای اعتصاب عمومی یک روزه فراخوان دادند.
۲۶ اردیبهشت / ۱۶ مه: انجمن دفاع از آزادی و حقوق بشر ایران در نامه‌ای سرگشاده از سیاست‌های سرکوب‌گرانه شاه و نحوه برخورد با اپوزیسیون انتقاد کرد. شاه عازم اروپای شرقی شد.
۲۸ اردیبهشت / ۱۸ مه: آیت‌الله شریعتمداری هشدار داد که آرامش تنها در صورتی به کشور باز می‌گردد که شاه با خواسته مسلمانان برای تشکیل یک حکومت مشروطه مبتنی بر قانون اساسی موافقت کند.
۱۰ خرداد / ۳۱ مه: ۲۵۰۰ دانشجوی مرد دانشگاه تهران در دو گروه دانشجویی با یکدیگر به شدت درگیر شدند و خسارت‌های مالی فراوانی به جا گذاشتند. موضوع دعوا پایان‌دادن به تفکیک جنسیتی خوابگاه‌های دانشجویی بود که ۵ ماه پیش ابلاغ شد و نیز حضور گاردهای نظامی در محوطه دانشگاه.
۱۳ خرداد / ۳ ژوئن: خوابگاه‌های دانشگاه تهران تعطیل شدند.
۱۵ خرداد / ۵ ژوئن: ائتلاف مخالفان شاه در پانزدهمین سالگرد شورش‌های ژوئن ۱۹۶۳ / خرداد ۱۳۴۲ برای اعتصاب عمومی فراخوان داد.
۱۶ خرداد / ۶ ژوئن: شاه طی حکمی نعمت‌الله نصیری، رئیس ساواک از ۱۹۶۵ را برکنار و سفیر ایران در پاکستان را جانشین او اعلام کرد.
۱۷ خرداد / ۷ ژوئن: هزاران تن در قم و شش شهر دیگر در چهلم دو طلبه کشته‌شده در حمله سربازان به بیت آیت‌الله شریعتمداری، تظاهرات مسالمت‌آمیز برپا کردند. برگزاری چهلم کشته‌شدگان به یکی از مشخصه‌های انقلاب ایران بدل شده بود.
۱۲ تیر / ۳ ژوئیه: شاه «منشور اخلاقی» خصوصی‌ای برای خانواده سلطنتی صادر کرد و آنها را از کسب سود در توافق‌های تجاری منع کرد.
۲۱ تیر / ۱۲ ژوئیه: آیت‌الله شریعتمداری خواستار برگزاری انتخابات پارلمانی آزاد در ژوئن ۱۹۷۹ شد. او هشدار داد که مخالفت حکومت با این پیشنهاد باعث خواهد شد او و حامیانش پارلمان کنونی را غیرقانونی تلقی کنند.

۱۳۹۷ بهمن ۱۰, چهارشنبه

مرتضی صالحی با نام مستعار “صبحی”، مرید اسدالله لاجوردی و از شاگرد اول‌های مکتب او در زندانبانی، از شخصیت‌های شخیص نظام شکنجه است.

یکی دیگر از شخصیت‌های نظام شکنجه: “صبحی”، رئیس زندان گوهردشت 
ایرج مصداقی
مرتضی صالحی (صبحی)، زمینه عکس: زندان گوهردشت
مرتضی صالحی با نام مستعار  “صبحی”، مرید اسدالله لاجوردی و از شاگرد اول‌های مکتب او در زندانبانی، از شخصیت‌های شخیص نظام شکنجه است. این گزارشی است درباره رئیس زندان گوهردشت در اوایل دهه ۶۰ و یکی از برادرانش به نام اکبر. گزارش همچنین حاوی حاشیه‌ای است درباره سیدعلی اندرزگو، چریک افسانه‌ای در نقالی‌های ولایی. 
مرتضی صالحی (صبحی)، زمینه عکس: زندان گوهردشت
 زندان گوهردشت (رجایی‌شهر) در مهر ۱۳۶۱ راه‌اندازی شد و اولین رئیس آن مرتضی حسینی ‌صالحی با نام مستعار «صبحی» بود و هنوز هم بعضی اوقات از نام «مرتضی صبحی» استفاده می‌کند. او پس از آن که در کتاب خاطرات و در مقالات و گفت‌وگوهایم هویت‌اش را برملا کردم از پس پرده بیرون آمد. معاون او محمدی[1] در اصل شاگرد قناد بود و از مسجد لرزاده و خیابان خراسان با صبحی آشنا بود.
مرتضی حسینی ‌صالحی در سال ۱۳۳۰ در یک خانواده‌ی سنتی در جنوب تهران به دنیا آمد و تا کلاس پنجم دبستان درس خواند و مانند دیگر اعضا و رهبران مؤتلفه سواد چندانی نداشت. او دارای ۵ برادر و دو خواهر است. سه برادر بزرگتر از او حسین، اکبر و اصغر نام ‌دارند. در میان برادران صالحی، مرتضی که بعدها «صبحی» شد و جنایات زیادی را رقم زد از بقیه کمتر سیاسی بود. پیش از انقلاب، مرتضی ریش “ستاری” می‌گذاشت و با ماشین پژویی که داشت دنبال کاسبی بود. در دوران انقلاب که هنوز صف‌بندی‌ها‌ی سیاسی چندان مشخص نشده بود از داریوش فروهر هواداری می‌کرد و او را «آقا»‌ می‌نامید و به همین دلیل در خیابان خراسان مورد تمسخر کسانی قرار می‌گرفت که از جریان‌‌های مذهبی سنتی هواداری می‌کردند.
پیشینه سیاسی صبحی
صبحی پیش از انقلاب دو جا کار می‌کرد: در لبنیاتی برادران صالحی در خیابان خراسان که از پدرشان به ارث رسیده بود؛ و در دفتری در میدان “کندی” (“توحید” کنونی) که در آن به خرید و فروش کالا می‌پرداخت. به همین دلیل او کمتر در مغازه پدرش حاضر می‌شد که در دوران انقلاب به‌خاطر حضور برادرش اکبر، یکی از مراکز پخش اعلامیه بود. از آن‌جایی که مرتضی ازدواج نکرده بود پس از مرگ پدرش با مادرش در خانه‌ی پدری‌شان در همان خیابان خراسان زندگی می‌کرد.
صبحی در شهریور ۱۳۵۷ همراه با برادرانش در ارتباط با سید‌علی اندرزگو که در درگیری با ساواک کشته شده بود دستگیر شد و مدت‌ کوتاهی زندانی بود. برادران صالحی در بهترین شرایط و در حالی که بازجویی جدی در میان نبود به زندان افتادند اما تا امروز نان آن را خورده‌اند. در مدت دستگیری هیچ‌یک‌ از برادران شکنجه نشدند و مورد آزار و اذیت معمول نیز قرار نگرفتند. خانواده‌ی صالحی تمام سوابق مبارزاتی‌شان به دو ماه دستگیری در ارتباط با اندرزگو در سال ۵۷ برمی‌گردد. با هریک از برادران که صحبت کنید خود را رابط اندرزگو از سال ۴۲ به بعد معرفی می‌کند و می‌کوشد روی دست بقیه بلند شود.
صبحی در گفت‌وگو با نشریه «شاهد» به دروغ به گونه‌ای جلوه می‌دهد که گویا از سال ۱۳۴۲ که دوازده‌ساله بود تا ۱۳۵۷ به مدت ۱۵ سال با اندرزگو در ارتباط بوده است!
او همچنین ادعا می‌کند که در سال ۱۳۴۲ به خاطر آن که سن کمی داشت در جلسات مؤتلفه شرکت نمی‌کرد اما بعد از آن در جلسات محرمانه مؤتلفه شرکت کرده است.[2] این در حالی است که پس از دستگیری رهبران مؤتلفه در سال ۱۳۴۳ فعالیت این تشکل متوقف شد و هیچ نشست محرمانه و یا غیرمحرمانه‌ای نداشت و همگی پی کار و زندگی‌شان رفتند و یک پسربچه عملاً راهی به چنین نشست‌های محرمانه نمی‌برد.

در حاشیه: اندرزگو کیست و چرا او را بزرگ کرده‌اند

سیدعلی اندرزگو ۱۳۵۷−۱۳۱۸
سیدعلی اندرزگو ۱۳۵۷−۱۳۱۸
مقامات نظام ولایی و به ویژه مؤتلفه که از سال ۴۲ تا ۵۷ غالباً به گوشه‌ای خزیده و به دنبال کاسبی بودند و جملگی وضعیت اقتصادی‌شان خوب شده بود، پس از انقلاب به دنبال سابقه‌تراشی برای خود برآمدند. این تلاش‌ها در دهه‌ی ۷۰ و ۸۰، با توجه به امکانات وسیعی که در اختیار داشتند و دارند، وسعت گرفت. از آن‌جایی که آن‌ها چیزی برای عرضه نداشتند و به‌خاطر شرکت در مراسم «سپاس» و درخواست عفو از شاه مورد سرزنش قرار گرفته بودند، علی اندرزگو یک روحانی دون‌پایه را که فراری بود و مدت‌ها در عراق و افغانستان و لبنان و سوریه زندگی می‌کرد و یا در حوزه علمیه چیذر و مشهد به درس طلبگی مشغول بود به عنوان چریکی کارآمد و مرد هزارچهره، کسی که ساواک برای سر او «صد میلیون»[3] جایزه تعیین نمود، بزرگ کرده و حول و حوش او به تاریخ‌سازی پرداختند. اعضای مؤتلفه به این ترتیب در مقابل چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین و حتی اعضای گروه‌های مسلح کوچکی که از سال ۵۵ به بعد به فعالیت روی آوردند و پس از انقلاب سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تأسیس کردند، چریکی «هزارچهره» را تولید کردند تا از حقارت به‌درآیند و از طریق او عرض‌اندام کنند.
اندرزگو در سال ۱۳۴۳ به واسطه ارتباط با صادق امانی و مهدی عراقی به مؤتلفه پیوست و بعد از دستگیری آن‌ها فراری شد. برخی منابع رژیم به دروغ عنوان می‌کنند که او نیز تیری به سمت حسنعلی منصور شلیک کرد و به همین دلیل در دادگاه مؤتلفه غیاباً به اعدام محکوم شد که اساساً واقعیت ندارد. خبرگزاری فارس، که به دروغپردازی شهرت دارد، در حالی که گزارش کرده اندرزگو متولد ۱۳۱۸ است، می‌نویسد:
«شهید اندرزگو که ۱۹ سال بیشتر نداشت، در این عملیات مسئولیت کُندکردن حرکت اتومبیل منصور در محدوده بهارستان را بر عهده داشت، تا شهید بخارایی بتواند با دقت عمل او را از پای درآورد. هنگامی‌که شهید اندرزگو با موفقیت وظیفه خود را انجام داد، منصور به ناچار در نزدیکی مجلس از اتومبیل پیاده و عازم مجلس شد و همین امر فرصتی فراهم آورد که شهید بخارایی خشم و نفرت ملت مسلمان ایران را با گلوله‌ای که در گلوی او نشاند، ابراز نماید. پس از این حرکت، شهید اندرزگو برای اطمینان از مرگ منصور، خود را به او رساند و گلوله دیگری در مغزش خالی کرد و به سرعت متواری شد.»[4]
نکته‌ی قابل توجه آن که اندرزگو که می‌کوشند او را «رامبو»ی اسلامی جا بزنند بر اساس روایت خبرگزاری فارس هم، در این تاریخ ۲۵ ساله است و نه ۱۹ ساله!
حاج مهدی عراقی چگونگی شلیک از سوی محمد بخارایی را تعریف کرده و می‌گوید:‌
«به مجرد اینکه منصور می‌آید پایین اسلحه را‌‌ همان جوری که دستش بوده تیر اول را شلیک می‌کند که می‌خورد به شکم منصور، منصور که دولا می‌شود تیر دوم را می‌زند پس گردنش، تیر سوم را که می‌خواهد بزند [گارد محافظ می‌‌زند زیر دستش]، اسلحه می‌پرد بالا.»[5]
اندرزگو در حلقه‌‌ی اصلی مؤتلفه که منصور را ترور کردند قرار نداشت. او یک عنصر حاشیه‌ای بود و برای همین ساواک نیز به‌طور جدی تا سال ۵۷ دنبال دستگیری او نبود.
سید‌علی اندرزگو در ابتدای سال ۱۳۴۳ ازدواج کرد اما پس از فراری شدن، همسرش طلاق گرفت تا این که در سال ۱۳۴۹ با کبری سیل‌سه‌پور ازدواج کرد و در عرض کمتر از ۷ سال دارای ۴ فرزند شد. وی دارای ویژگی‌های جنجالی و آنارشیستی هم بود اما سابقه‌ی هیچ عملیات مشخصی علیه نظام پهلوی از سال ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۷ از او در دست نیست. علیرغم این که عوامل نظام ولایی می‌کوشند از او چهره‌ی یک انقلابی و چریک ورزیده و بزرگ بسازند اما نمی‌توانند حتی انفجار یک ترقه را به او نسبت دهند ولی تا دلتان بخواهد طرح ترور شاه و عملیات دیگری را که هیچ‌یک صورت تحقق نیافته، به او نسبت می‌دهند. آنقدر دروغ در مورد او گفته‌‌اند که از شنیدن آن سرسام می‌گیرید.
پسر اندرزگو که در زمان مرگ پدرش کمتر از دو سال داشت او را مرتبط با «امام زمان» معرفی کرده و مدعی می‌شود پدرش در دفتر اسدالله علم، نفوذ و از این طریق به شاه هم دسترسی داشته است:
«پدر ما چندین بار خدمت حضرت امام رسیده بود و اجازه خواسته بود که شاه را بزند و قدرت این کار را هم داشت، یعنی نفوذی که اندرزگو به کاخ شاه داشت شاید خود درباری‌ها هم نداشتند به‌طوری که با رئیس دفتر علم رفیق شده بود و داخل مجموعه می‌شد و شاه را می‌دید، شاهی که دنبال اندرزگو بود و برای زنده و مرده او ۶۰ میلیون جایزه گذاشته بود! »[6]
سیدمحسن اندرزگو، پسر سیدعلی اندرزگو، در حال نقالی درباره پدرش در دفتر خبرگزاری تسنیم. مصاحبه او را بخوانید تا ببینید کاسبی جعل و نقل تاریخ در نظام ولایی چه ابعادی دارد.
سیدمحسن اندرزگو، پسر سیدعلی اندرزگو، در حال نقالی درباره پدرش در دفتر خبرگزاری تسنیم. مصاحبه او را بخوانید تا ببینید کاسبی جعل و نقل تاریخ در نظام ولایی چه ابعادی دارد.
نظام اسلامی به قهرمان‌پروری‌های دروغین نیاز دارد و برای تولید مبارزان و قهرمانان خیالی دستگاه‌های عریض و طویلی با بودجه‌های سرسام‌آور راه‌اندازی کرده است.
سیدمحسن اندرزگو در ادامه می‌گوید:
«در سال ۵۴ مادرم داشت تلویزیون می‌دید، رئیس جمهور چین داشت این‌جا می‌آمد و شاه می‌خواست به استقبالش برود و بابا قرار بود شاه را بکشد ولی انگار جایش لو رفته بود به همین خاطر اعصابش خرد بود. مادر تعریف می‌کرد که پدرم به او گفت: حاج‌خانم بنشین من چیزی بگویم، شاه اعصاب من را خرد کرده اما بدان این انقلاب پیروز می‌شود یا من هستم یا نیستم، یا با خون خودم و یا با دست خودم این انقلاب پیروز می‌شود و امام خمینی رهبر می‌شود. آن موقع یعنی در سال ۵۴ هنوز امامی مطرح نبود که رهبر شود. گفت: یک سیدعلی نامی رئیس جمهور او می‌شود. چون نام بابای خودم سید‌علی بود مادرم خیال می‌کرد خودش را می‌گوید. پرسید: خودتی؟ گفت: نه آن موقع من نیستم، آن سید علی بعداً رهبر می‌شود. کسانی که پشت سید علی بایستند سعادتمند و رستگار می‌شوند ولی آن‌هایی که در مقابلش بایستند آتش جهنم به سراغ‌شان می‌آید.» [7]
هوآ گوئوفنگ (Hua Guofeng)، رئیس جمهور چین در تاریخ ۹ شهریور ۵۷، هشت روز پس از کشته‌شدن اندرزگو به ایران آمد و با شاه دیدار کرد و نه در سال ۵۴.[8]
خامنه‌ای نیاز‌مند چنین افسانه‌سرایی‌هایی است. به همین دلیل بازار تاریخ‌سازی اسلامی گرم است.
سیدمحسن اندرزگو، این محصول دستگاه «ولایت»، کار را به آن‌جا می‌کشاند که مدعی می‌شود در سن ۲ سالگی همراه با مادرش تا انقلاب زندانی بوده است:
«ما گناه داشتیم چون بابا در قنداق ما اسلحه می‌گذاشت و اگر ساواک می‌فهمید پدر ما این کار را می‌کرد حکم اعدام ما را هم به عنوان معاونت و مشارکت در جرم می‌داد. البته حکم اعدام مادر در آمد اما انقلاب پیروز شد والا می‌خواستند مادر را در زندان قصر اعدام کنند. نامه‌اش را در خانه پدربزرگم فرستاده بودند که برای تحویل جنازه بیایید.» [9]
در حالی که پس از کشته‌شدن اندرزگو ساواک آن‌ها را از مشهد به اوین منتقل کرده و پس از یک بازجویی ساده از مادرش وی را به همراه فرزندانش آزاد کرده بود.
این تحفه‌ «ولایت» در مورد مبارزات چریکی «رامبوی اسلامی» می‌گوید:‌
«افسر سر چهارراه یکی از (برونینگ و کلت ۴۵) این‌ها را به کمر بسته بود، می‌گفت: حاج خانم، این اسلحه او خیلی قشنگ است، من این را می‌خواهم، خواستن توانستن است! می‌رسیدیم خانه می‌دیدم که اسلحه او کمر آقاست! رفته افسر را زده و اسلحه او را برداشته. چندین بار این کار را می‌کرد و آن‌ها را به گوشه و کناری می‌کشاند و با یک ترفندی الکی می‌گفت: من از اندرزگو خبری دارم، و اینها را می‌برده و خلع سلاح می‌کرد. »

ورود به حلقه یاران مورد اعتماد لاجوردی

به داستان مرتضی صالحی (صبحی) برگردیم.
پس از پیروزی انقلاب، اکبر برادر بزرگ صبحی به شغل زندانبانی در مدرسه علوی و رفاه روی آورد و سپس از مسئولان زندان قصر و عاقبت مسئول انتظامات دادستانی انقلاب اسلامی شد. صبحی به اعتبار برادرش پایش به زندان و دادستانی باز شد و با اسدالله لاجوردی دمخور گردید. اگرچه عملکرد او پیش از آن‌که به ریاست زندان گوهر‌دشت برسد روشن نیست، اما بایستی توجه داشت که لاجوردی در آن دوران سیاه و تاریک بی‌جهت به کسی اعتماد نمی‌کرد و اختیار امنیتی‌ترین زندان کشور را به او نمی‌سپرد. لاجوردی که حتی بر کار بازجویان و شکنجه‌گران نظارت می‌کرد و آمار پرونده‌های آنان را که منجر به صدور حکم اعدام و احکام سنگین می‌شد در نظر داشت حتماً چیزی در صبحی دیده بود که به او اعتماد کرد و چنین مسئولیت مهمی را به او سپرد. به ویژه که زندان گوهردشت در دوران ریاست صبحی دارای شکنجه‌گاه و شعبه‌های بازجویی و دادگاه نیز بود.
صبجی برای آن که سرسپردگی‌اش به لاجوردی را نشان دهد او را «آقا» خطاب می‌کرد. در دیدگاه سنتی «آقا» یعنی مراد و رهبر، چنانکه نزدیکان یک مرجع تقلید به او «آقا»‌ می‌گویند. به خمینی و خامنه‌ای هم «آقا» خطاب می‌شود. صبحی تصمیم‌گیری راجع به کوچکترین موارد را نیز به نظر «آقا» منوط می‌کرد.
هربار حضور لاجوردی در زندان گوهردشت باعث می‌شد صبحی که گوش‌‌به فرمان او بود دستور محدود‌کردن امکانات زندانیان را بدهد.

دیسیپلین و نظم کم‌نظیر صبحی

صبحی برخلاف دیگر مسئولان زندان، نظم و دیسیپلین خاص خودش را داشت و پاسدارانی که ضوابط را رعایت نمی‌کردند تنبیه می‌‌کرد.
مجید بسط‌چی یکی از توابانی بود که در سال ۶۰ تیرخلاص زده بود و در شعبه‌های بازجویی به همکاری می‌پرداخت. پدرش از اعضای مؤتلفه و انجمن اسلامی بازار بود. صبجی این فرد را به علت این که بدون اجازه به پشت‌بام زندان گوهردشت رفته بود، ۶ ماه به سلول انفرادی انداخت، کاری که منجر به فروپاشی روانی او شد.
نمایی از بیرون زندان گوهر دشت (رجایی‌شهر)
نمایی از بیرون زندان گوهر دشت (رجایی‌شهر)
قدرت‌الله بخشی یکی از زندانبانان را نیز مدتی به سلول انفرادی انداخته بود. دلیل آن بر کسی مشخص نشد.
پاسداران و سرشیفت‌ها موظف به ارائه گزارش به صبحی بودند و از این بابت کارشان نظم و انضباط داشت.
در دوران ریاست صبحی بر زندان گوهردشت و مسئولیت برادرش در اوین، اهالی خیابان خراسان و نزدیکان آن‌ها نیز در این دو زندان مشغول کار شدند. سلمانی روبروی مغازه‌ی لبنیاتی آن‌ها ذر زندان‌های گوهردشت و اوین مشغول کار شد. او روزها به سلول‌های انفرادی مراجعه می‌کرد و با دریافت ۱۰ تومان که پول نسبتاً زیادی بود سر و ریش زندانیان را در عرض ۳ دقیقه با ماشین کوتاه می‌کرد. وی همچنین به علت حضور حسین صالحی در سازمان حج و زیارت همراه با کاروان‌های حج نیز به مکه و مدینه می‌رفت و سر حاجی‌ها را در آن‌جا نیز کوتاه می‌کرد.

 سلول‌های انفرادی گوهردشت

صبحی هنگام حضور در سالن ۱۹ گوهردشت در برخورد با زندانیان، چند هفته بازداشت در سال ۵۷ در ارتباط با اندرزگو را سابقه‌ی مبارزاتی خود جلوه می‌داد و چنان از تجربیات زندان دوران شاه و ظلم زندانبانان و مأموران ساواک می‌گفت که شنونده تصور می‌کرد احتمالاً‌ او چند سال زندان بوده است و رنج‌های بسیاری را متحمل شده است.
اکبر صالحی برادر بزرگتر وی که تنها دو ماه و چند روز سلول انفرادی بوده می‌گوید:‌
«ما در این دو ماه و خرده‌ای این گوشه سلول می‌‌نشستیم، نه ملاقاتی، نه یک تکه ‏‎ ‎‏روزنامه‌ای، نه هیچی، واقعاً دیوانه کننده بود.‏»[10]
صبحی اما مسئولیت زندانی را به عهده گرفت که بیشترین سلول انفرادی را داشت. صبحی و لاجوردی زندانیانی را که دارای محکومیت زندان بودند و علی‌القاعده می‌بایستی دوران حبس عادی خود را بگذراندند، به بهانه‌های واهی راهی سلول‌های انفرادی می‌کردند. صدها زندانی در گوهردشت در تمام دوران ۲ ساله ریاست صبحی در سلول‌های انفرادی به سر می‌بردند.
من شخصاً دوران سلول انفرادی را همراه با جیره‌ی کتک تحمل کردم. مرا به دستور صبحی از بند عمومی به سلول انفرادی منتقل کرده بودند و لاجوردی برایم جیره کتک قرار داده بود تا به زعم آن‌ها تشکیلات بند را لو دهم و در مورد آن‌ها تک‌نویسی کنم. من در سلول انفرادی گوهردشت ماه‌های متوالی حتی زیرانداز و متکا نداشتم و مجبور بودم هنگام خواب کف زمین سرد یک پتو بیاندازم که هم به جای زیلو بود و هم تشک و با گذاشتن دمپایی‌های خشک زیر سرم، به جای متکا، یک پتوی سربازی هم رویم بیندازم و تا صبح از سرما بلرزم. ماه‌ها ملاقاتم نیز قطع بود، لباس‌هایم را نمی‌دادند و حمام نیز بدون حوله می‌رفتم و تمام طول مسیر را مجبور بودم لخت و با یک شورت طی کنم. داشتن کتاب و حتی قرآن و مفاتیح و نهج‌البلاغه نیز ممنوع بود. انجام حرکات ورزشی در سلول جرم محسوب می‌شد و خاطی شدیداً مضروب می‌شد و به سلول تاریک منتقل می‌شد.
شرایط سخت و دوران طولانی مدت حبس زندانیان در سلول‌های انفرادی باعث شیوع بیماری سل شد. مهدی سعیدیان و فریبرز جامع در سلول انفرادی به این بیماری مبتلا شدند.
در دوران صبحی به بهانه‌های مختلف افراد در سلول‌های انفرادی مورد ضرب و شتم نگهبانان قرار می‌گرفتند و مواردی از تجاوز به زنان گزارش شده بود. من هنگامی که به حمام رفته بودم صدای فریاد‌های دلخراش دختری را شنیدم که مورد تجاوز قرار گرفته بود.

دروغپردازی

شخصیت اطرافیان لاجوردی به مانند خودش بود. در دروغگویی هیچ حد‌و مرزی را رعایت نمی‌کردند.
صبحی در مورد توطئه‌ی زندانیان برای قتل و ناپدید کردن رئیس زندان قزلحصار می‌گوید:‌
«منافقین در زندان قزل‌حصار شدیداً روی موضع بودند. آقای حاج داود رحمانی رئیس زندان قزل‌حصار بود و از بچه‌های آنجا خبر رسید که زندانی‌های بند ۶۹ که یکی از بندهای بزرگ‌زندان بود برنامه‌ریزی کرده‌اند که وقتی حاج‌آقا تنها توی زندان می‌آید، او را بگیرند و تکه‌تکه‌اش کنند و هرکسی یک تکه از بدن و لباس و کفش او را به عهده بگیرد که هیچ اثری از آثار او باقی نماند. حتی یک بند کفش هم از او پیدا نکنند. قرار بود این کار را بکنند. وقتی مشخص شد که قرار است سر حاج‌آقا رحمانی بلایی بیاورند، چند نفر را همراهش رفتند که مراقب باشند.»[11]
اصلاً قزلحصار چنین بندی نداشت. بندهای بزرگ قزلحصار در واحد ۱ و ۳ به ترتیب ۱ و ۲ و ۳ و ۴ بودند. حتی تصور آن‌چه صبحی بیان می‌کند خنده‌دار و مضحک است. احتمالاً زندانیان بایستی حاج داوود رحمانی را قورت می‌دادند و یا از تکه‌تکه اجزای بدنش سوپ درست می‌کردند.

ادعای رفتارهای انسانی در زندان گوهردشت

صبحی در مورد اقدامی که درباره‌‌ی زندانیان مبتلا به گال کرده می‌گوید:‌
«در زمان حاج داود[رئیس قزلحصار] خیلی از زندانی‌ها مرض گال گرفتند. گال روی پوست اثر می‌گذارد و بدن را سوراخ سوراخ می‌کند. ما رفتیم و همه مبتلایان به این بیماری را آوردیم به زندان رجایی‌شهر و همه لباس‌های‌شان را ضدعفونی و خودشان را درمان کردیم. هر روز همه لباس‌ها و وسایل‌شان را ضد عفونی می‌کردیم. تعدادشان زیاد بود. از جاهای دیگر می‌آمدند و توی زندان با خودشان مریضی می‌آوردند. کاری که من در زندان رجایی‌شهر کردم این بود که برای چند سال تمام زندانی‌های منافق را خوب کردیم و به آن‌ها رسیدیم و دوا درمان کردیم و به زندان‌های خودشان برگرداندیم.» [12]
صبحی بیماران مبتلا به گال را از قرلحصار به گوهردشت منتقل و در سلول‌های انفرادی در بدترین شرایط و در حالی که از آفتاب نیز محروم بودند به بند کشیده است و حالا ادعا می‌کند که بیماری‌شان را نیز درمان کرده است. زندانیان محبوس در سلول‌های انفرادی گوهردشت در دوران وی حتی از داشتن هواخوری محروم بودند.
او در مورد رابطه‌ی زندانیان آزاد شده با خودش می‌گوید:‌
«اگر حتی یک منافق، و نه دو تا را پیدا کنید که بیاید و بگوید صبحی با ما رفتار بدی کرد که ما اذیت شدیم، به شما جایزه می‌دهم. هنوز هم بعضی‌های‌شان که از زندان آزاد شده‌اند، مرا که می‌بینند با من روبوسی می‌کنند.» [13]
من شخصاً در زندان گوهردشت با جیره‌ی کتک در سلول انفرادی بودم و روزهای سختی در آن‌جا گذراندم. گاه برای مورس زدن بین دو زندانی همه‌ی زندانیان را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند تا آن‌ها افرادی را که مورس زدند لو دهند.
با کوچکترین بهانه‌ای زندانی را از سلول انفرادی به سلول تاریک منتقل می‌کردند که پنجره و دستشویی نداشت. تنها یک بار در روز زندانی را برای دستشویی از سلول خارج می‌کردند؛ بقیه اوقات بایستی در کنار سلول رفع حاجت می‌کرد.
او در مورد پرسش خبرنگار که می‌پرسد «در خارج از کشور یاران شهید لاجوردی را متهم به شکنجه‌گری می‌کنند» می‌گوید:‌
«البته، اگر زندانی خلاف می‌کرد، نامه می‌دادیم به آقای گیلانی که حاکم شرع بود و می‌گفتیم چنین خلافی کرده و آقای گیلانی هم حکم متناسب می‌داد. آن را هم ما اجرا نمی‌کردیم، می‌رفت اجرای احکام؛ » [14]
در تمام دورانی که گوهردشت بودم حتی یک مورد ندیدم و نشنیدم که کسی را به حکم حاکم شرع تنبیه کنند.
صبحی در مورد فعالیت‌های آموزشی می‌گوید:‌
«ما در رجایی‌شهر بند آموزشگاه داشتیم و همان کاری که در اوین انجام می‌شد، در رجایی‌شهر هم صورت می‌گرفت، ولی در قزل‌حصار نبود. شب‌ها در بند آموزشگاه ۲۰۰، ۳۰۰ نفر از منافقین کارهای فرهنگی می‌کردند. توبه کرده و آن‌ها را شناسایی کرده بودیم و خودشان می‌گفتند که ما دیگر نمی‌خواهیم قاتی اینها باشیم. می‌خواهیم جای دیگری باشیم و اگر کاری هست انجام بدهیم.» [15]
بین سال‌های ۶۱ تا ۶۳ که صبحی ریاست زندان گوهردشت (رجایی‌شهر) را به عهده ‌داشت، هیچ بند آموزشگاهی وجود نداشت. هیچ‌ مکانی نبود که ۲۰۰ – ۳۰۰ زندانی در آن‌جا باشند. زندان‌ گوهردشت دارای صدها سلول انفرادی بود که زندانیانش حتی به هواخوری برده نمی‌شدند. یک بند عمومی به نام سالن ۱۹ بود که تعداد زندانیان آن در حدود ۱۵۰ نفر بودند و یک سالن ۱۷ که در سلول‌های آن بسته بود و در هر سلول ۶-۷ نفر بودند. زندانیان این بند موقت بودند و بطور دائمی در آن به سر نمی‌بردند. در سال‌های ۶۲ -۶۳ تعدادی از زندانیان کرد را به از شهرهای کردستان به گوهردشت منتقل کردند که در سالن ۱۸ مستقر شدند.
صبحی در این گفت‌وگو حتی ادعا می‌کند زندانیان را ۵۰۰ تا ۵۰۰ تا بدون محافظ به نمازجمعه رجایی‌شهر و تهران می‌بردند که دروغ محض است. کسی باور می‌کند ۱۲ اتوبوس پر زندانی را بدون محافظ به جای عمومی مانند نماز جمعه ببرند؟
در زندان گوهردشت حتی خانواده‌ها از طریق مینی‌بوس‌های پنجره‌رنگ شده و پرده‌دار به سالن ملاقات منتقل می‌شدند و اجازه نمی‌دادند کسی جایی را ببیند. در سالن ملاقات نیز مورد تهدید و آزار و اذیت قرار می‌گرفتند.

تلافی جویی به خاطر بی‌محلی به رفیق‌دوست

از آن‌جایی که هنگام بازدید محسن رفیق‌دوست باجناق برادرش به او بی‌محلی کردم تلافی‌اش را سر خانواده‌ام در آورد. صبحی در شهریور ۱۳۶۲به همراه ‌رفیق‌دوست و فوجی پاسدار به سلولم آمدند؛ رفیق‌دوست عشق بازجویی‌اش گل کرده بود و پرسش‌هایی را مطرح کرد که با سردی پاسخ ‌دادم. هنگامی که اتهامم‌ را پرسید تنها به گفتن «سازمان» اکتفا کردم. رفیق‌دوست که متوجه شد هوادار مجاهدین هستم، مصر شد نام «سازمان» را بگویم؛ من نیز از سر لجبازی از گفتن نام کامل مجاهدین امنتاع کردم. صبحی با خشم چند بار گفت: «بگو سگ منافق».
چند روز بعد خود او در سالن ملاقات پشت سر مادرم حاضر شد و با خشم و الفاظ رکیک مرا تهدید به مرگ کرد و گفت به خاطر ایما و اشاره به مادرم سرم بالای دار خواهد رفت. در حالی که کوچکترین خطایی از من سرنزده بود. هرچه سعی می‌کردم با آرامش و بی‌محلی به صبحی و تهدیداتش، مادرم را که قالب تهی کرده بود دلداری دهم خشم صبحی افزوده می‌شد. پس از ملاقات منتظر بودم که شدیداً‌ مورد تنبیه قرار بگیرم. اما چنین نشد. متوجه شدم او تلافی برخورد با رفیق‌دوست را سر مادرم در ‌آورد.

صبحی و دیدار با آیت‌الله منتظری

صبحی که همراه با لاجوردی و شکنجه‌گران اصلی اوین به منظور فریب آیت‌الله منتظری نزد ایشان رفته بود می‌گوید:‌
«من و شهید لاجوردی و ۷، ۸ نفر از رؤسای شعب دادگاه انقلاب و عده‌ای از معاونین آقای لاجوردی به قم و به دیدن آقای منتظری رفتیم. چند گزارش دادم که اینها دارند چه کار می‌کنند و خودشان را در چه وضعیتی قرار می‌دهند و چه شرایطی دارند. هنوز سر موضع هستند و هیچ از موضع‌شان کوتاه نیامده‌اند. چند نفر از بازجوها گزارش دادند. با همه این حرف‌ها آیت‌الله منتظری زیر بار نرفت و به شهید لاجوردی گفت: سید! من این حرف‌ها را نمی‌پذیرم و شما باید این‌ها را آزاد کنید بروند. خیلی صحبت کردیم و همه موضوعات را باز کردیم که اینها الان دارند در زندان چه می‌کنند اما شهید لاجوردی نتوانست آقای منتظری را متقاعد کند.»
آیت‌الله منتظری از آن‌جایی که خود مزه زندان و شکنجه را چشیده بود و از کانال‌های مختلف خبر می‌گرفت به‌خوبی در جریان بود که در زندان‌ها چه می‌گذرد و لاجوردی و اعوان و انصارش چگونه برای توجیه اعمال‌شان دروغ سرهم‌می‌کنند. به همین دلیل جانیان نمی‌توانستند او را فریب دهند.
صبحی دروغ دیگری سرهم کرده و می‌گوید:‌
«حتی وقتی رفتیم قم، شهید لاجوردی خم شد دست آقای منتظری را ببوسد، ولی آقای منتظری دستش را کشید. ما که دستش را بوسیدیم حرفی نزد، ولی به شهید لاجوردی گفت: تو سید هستی، نباید دست مرا ببوسی. من باید دست شما را ببوسم.» [16]
آیت‌الله منتظری نسبت به جنایات لاجوردی مطلع بود و به همین دلیل اجازه نمی‌‌دهد دستش را ببوسد و پس از این دیدار هیچ‌گاه اجازه دیدار به لاجوردی نمی‌دهد. در خاطرات معاونین لاجوردی هم این نکته آمده است. اما صبحی برای رفع‌ورجوع‌کردن موضوع این ادعای مضحک را مطرح می‌کند.

صبحی و «دیده‌بان» انقلاب

مرتضی حسینی ‌صالحی با نام مستعار «صبحی»
مرتضی حسینی ‌صالحی با نام مستعار «صبحی»
پس از برکناری صبحی از ریاست زندان گوهردشت، هیچ خبری از او نبود تا این که به همراه احمد قدیریان، سید‌اسدالله جولایی، داوود رحمانی، حسین همدانی، محمدعلی امانی در تیرماه ۱۳۹۰ با انتشار یک نامه‌ی سرگشاده تحت عنوان «یاران لاجوردی»‌ در نشریه‌ی «شما» ارگان حزب مؤتلفه، خطاب به مجید انصاری، به حمایت از لاجوردی پرداخته و دروغ‌های عجیب و غریبی مطرح کردند. آن‌ها در این نامه لاجوردی را «دیده‌بان انقلاب» نامیدند و مدعی شدند:
«در ۱۹ خرداد ۶۳ به عنوان نماینده شورای قضایی در دادگاه‌ها و دادسرا‌ها مسئولیت گرفتید تصادفاً راست می‌گویید. شما نماینده شورایی بودید که آقای حسینعلی منتظری و دستیارانش یعنی مهدی هاشمی معدوم و هادی هاشمی آن شورا را تعیین و شما را نیز تأیید کرده بودند. شما توسط فردی معلوم‌الحال به نام موسوی خوئینی‌ها به سازمان زندان‌ها معرفی شدید.»
موسوی‌خوئینی‌ها در خرداد ۱۳۶۳ هیچ‌ نقشی در قوه قضائیه نداشت بلکه یک سال بعد جایگزین آیت‌الله صانعی در دادستانی کلی کشور شد و به شورای عالی قضایی راه یافت. بقیه‌ی ادعاهای این عده نیز از همین سبک و سیاق است.
کینه‌ی آن‌ها از مجید انصاری به خاطر این است که در جریان جنگ میان جناح‌های نظام اسلامی، گزارش‌های وی منجر به برکناری لاجوردی و اطرافیانش شد. این عده به جز قدیریان از جمله کسانی بودند که برکنار شدند و موقعیت‌شان را از دست دادند.
در آذر ۱۳۹۰ نامه‌ی سرگشاده‌ی دیگری با امضای احمد قدیریان، اصغر فاضل، حسین همدانی، مرتضی صالحی، و محمد‌علی امانی علیه موسوی‌خوئینی‌ها با عنوان از آقای خوئینی‌ها بپرس رجایی و باهنر را چه کردی؟ » انتشار یافت. نویسندگان نامه تلویحاً ادعا کردند که موسوی‌خوئینی‌ها در قتل رجایی و باهنر دست داشته‌ است.
موسوی‌خوئینی‌ها ادعا کرد به غیر از قدیریان دیگر امضا‌کنندگان نامه را نمی‌شناسد و به این ترتیب به تحقیر آن‌ها پرداخت و پاسخ محکمی به قدیریان داد و از مسائلی سخن به میان آورد که وی ترجیح داد سکوت کند و دیگر ادامه ندهد. [17]
‏‏‎‏نامه‌ی دیگری به امضای وی خطاب به موسوی‌بجنوردی انتشار یافت که در آن‌جا به جای صالحی از نام صبحی استفاده کرده بود.
وی همچنین تحت نام مرتضی صبحی همراه با محمد علی امانی، سید محمد علی مرویان حسینی، حسین همدانی، و سید‌احمد حسینی در مطلبی تحت عنوان «تقدیم به شهید مظلوم و مجهول‌القدر، سید اسدالله لاجوردی » لاجوردی را چنین تصویر کردند:‌
«امروز به سنگینی داغ تو گام برداشتم و هزار حُسن در آسمان لاجوردی دلم شکفت، امروز رد پای گامهای صمیمی‌ات را گرفتم و تا مرز جنون پیش رفتم، حقارت خیابانها در طرح جغرافیای سادگی‌ات چه تماشایی بود و چه واژه‌هایی که در وصف شکوه تو، درمانده بودند. تو اهل ماندن نبودی و هرگز به نام ونان نیندیشیدی، تو کوچه‌های ساده و بی پیرایه را با خیابانهای آفت‌زا و عافیت‌زده معامله نکردی. خاکی‌تر از خاک بودی و ساده‌تر از آب، و تا ظهر شهادت جز در هوای عاشقانه و دریغ‌ناک بهمن ۵۷ تنفس نکردی و بالاخره: «رجایی‌وار، با هنر خویش، بهشتی شدی» از نسل خرداد ۴۲ بودی و هر روز انقلاب را مرور می‌کردی. طراوت نگاهت هنوز در یاد پنجره‌ها باقی است و عطر کلامت با بهار عجین بوده و هست. به راستی کدام قلم و بیان است که اندیشه ناب تو را شرح کند؟ اندیشه‌ای که روز به روز کیمیاتر می‌شود.» [18]
نکته‌ی حائز اهمیت آن که در میان خیل کسانی که تحت نظر لاجوردی کار می‌کردند تنها عده‌‌ی بسیار محدودی حاضر به امضای این نامه‌ها شدند.
پس از برکناری صبحی از ریاست گوهردشت، به ترتیب حجت‌الاسلام سعادتی که یک پایش می‌لنگید و سپس سید‌حسین مرتضوی به ریاست گوهردشت رسیدند. پس از انتقال مرتضوی به اوین، شیخ محمد مقیسه (ناصریان) که دادیار ناظر زندان بود سرپرستی گوهردشت را نیز به عهده گرفت. داوود لشکری نیز در مقاطعی سرپرستی زندان را به عهده داشت.
صبحی پس از بازگشت لاجوردی به سازمان زندان‌ها، دوباره رئیس زندان گوهردشت (رجایی‌شهر)‌ شد.

شمه‌ای درباره یکی دیگر از برادران حسینی‌ صالحی

‏‏برای تکمیل سیره مرتضی حسینی ‌صالحی با نام مستعار «صبحی» به زندگی برادرش اکبر نیز می‌پردازیم:
اکبر صالحی
اکبر صالحی
اکبر حسینی‌صالحی در سال ۱۳۲۱ شمسی در یک خانواده سنتی در جنوب شرقی تهران متولد شد. او پس از گذراندن سال ششم ابتدایی از ادامه تحصیل بازماند و در مغازه پدرش مشغول کار شد.
پدر آن‌ها مغازه لبنیات فروشی در خیابان خراسان ایستگاه لرزاده داشت که به عنوان ارث به آن‌ها رسیده بود و هر روز هفته یکی از برادران آن را اداره می‌کرد. مغازه‌ی لبنیاتی برادران صالحی یکی از مراکز پخش اعلامیه‌‌ها و نوارهای خمینی در سال ۵۷ بود. این مغازه در اواخر دهه‌ی ۶۰ تبدیل به الکتریکی و فروش لوازم برقی شد.
در میان برادران، اکبر از همه سیاسی‌تر بود و بقیه تمایل چندانی به فعالیت سیاسی نداشتند. حسین که باجناق محسن رفیق‌دوست است دیدگاه فوق‌العاده سنتی دارد و پس از پیروزی انقلاب در سازمان حج و زیارت و اوقاف مشغول فعالیت شد. اکبر علیرغم این که یکی از هواداران خمینی بود اما از علی شریعتی دفاع می‌کرد و روایت شده که بر مرگ او گریسته است.
‏‏اکبر صالحی در سال ۱۳۴۲ با سید‌علی اندرزگو که به مغازه پدرش مراجعه می‌کرد آشنا شد و از طریق وی به هیأت‌های مؤتلفه پیوست. او در غائله ۱۵ خرداد شرکت کرد و پس از آن نیز در چاپ و پخش رساله‌ی خمینی کوشش داشت.
پس از کشته‌شدن حسنعلی منصور و توقف فعالیت‌های مؤتلفه وی نیز همچون دیگر اعضای این تشکل به زندگی شخصی‌‌اش پرداخت.
اکبر صالحی در سال ۱۳۴۸ از طریق سوریه به سفر حج رفت و سپس به کربلا و دیدار خمینی شتافت. پس از بازگشت، او مورد پرس‌وجوی ساواک قرار گرفت اما از آن‌جایی که موضوع برای ساواک مهم نبود تنها به تذکر اکتفا گردید.
سید‌علی اندرزگو که پس از قتل منصور با اسامی مستعار زندگی می‌کرد هر از گاهی به دیدار وی می‌رفت. پس از کم شدن فشارها و ایجاد فضای باز سیاسی در سال ۱۳۵۶ ارتباط این دو بیشتر شد.
در تابستان ۵۷ از طریق شنود تلفنی، محسن‌ رفیق‌دوست به اتفاق حاج علی‌ حیدری که هردو با مؤتلفه ارتباط داشتند دستگیر شدند. این دو در میدان بارفروش‌ها همکار بودند. ساواک از طریق شنود تلفنی متوجه ارتباط آن‌ها با اندرزگو شده بود. از طریق رفیق‌دوست به ارتباط اکبر صالحی‌حسینی با اندرزگو پی می‌برند و متعاقباً شماره تلفن مغازه و منزل وی تحت کنترل و شنود ساواک قرار می‌گیرد.
اول شهریور اندرزگو در فضای «باز سیاسی» و محدود‌شدن اختیارات ساواک و شل شدن بند سرکوب به فعالیت‌هایش افزوده بود، جهت دیدار و گفت‌وگو با اکبر صالحی و اکبر پوراستاد به سمت منزل اکبر صالحی می‌رود. مأموران کمیته مشترک که از طریق شنود تلفن متوجه قرار وی شده بودند حوالی افطار در خیابان سقاباشی نزدیک منزل اکبر‌ صالحی، او را محاصره می‌کنند و به گمان آن که مسلح است به رگبار می‌بندند.
دو شب بعد، ۵۷ نفر از جمله اکبر صالحی و سه برادرش حسین و اصغر و مرتضی و علی‌اکبر پوراستاد و محسن لبانی و فرزندانش، صادق اسلامی و فرزندانش [19] و احمد لرزاده (راننده تاکسی و صاحب الکتریکی لرزاده در خیابان صفاری بود، به همین دلیل به این نام معروف بود و بازجوی شعبه ۳ اوین شد)[20] و… دستگیر می‌شوند. این عده کسانی بودند که با مغازه صالحی ارتباط داشتند و بدون آن که ساواک در‌موردشان سخت‌گیری کند به مرور آزاد شدند، تنها ده- پانزده ‏‎ ‎‏نفر از جمله اکبر صالحی را به مدت دو ماه نگاه داشتند. تعداد زیادی از کسانی که دستگیر شده بودند بعد از انقلاب به دادستانی اوین و گروه ضربت و شعبه‌های بازجویی پیوستند و جنایات زیادی را مرتکب شدند.
اکبر صالحی در خاطراتش اعتراف می‌کند که شرایط سلول انفرادی «دیوانه‌کننده» بود. این در حالی بود که طی دوماه بازداشت او مطلقا شکنجه نشده بود. در دوران ریاست لاجوردی و برادر او در زندان گوهردشت افراد متجاوز از دو سال سلول انفرادی را با انواع و اقسام آزار و اذیت‌ها تحمل کردند.
از اکبر صالحی در مورد شکنجه‌های طاقت‌فرسایی که در در دوران دوماهه‌ی زندان در سال ۵۷ متحمل شده می‌گوید:
«به هر ‏‎ ‎‏صورت حرف‌‌های رکیکی می‌‌زدند و واقعاً می‌‌خواستند اعصاب ما را خرد کنند. یعنی ‏‎ ‎‏آنقدر که آن‌جا شکنجه روانی داشتیم، شکنجه بدنی نداشتیم. می‌آمدند بغل دست‌مان ‏‎ ‎‏می‌نشستند و یک حرکت‌هایی می‌کردند. یک حرف‌‌هایی می‌زدند که روحیه ما را خراب کنند. بعضی دوستان به ما می‌‌گفتند که شما رفتید زندان و آمدید، دو برابر موهایتان سفید شده. شکنجه روحی برای‌مان ناراحت کننده‌‌تر بود و ما را بیشتر عذاب می‌داد. شکنجه‌های دیگرش مشکل نبود.‏» [21]
او همچنین از کوچک بودن سلول‌های اوین در خاطراتش می‌نالد، اما توضیحی نمی‌دهد که در همان سلول‌‌ها در سال ۶۰ – ۶۱ پنج، شش نفر محبوس بودند و مجبور بودند در حضور یکدیگر از توالت استفاده کنند. وقتی به مسئولان زندان در مورد کمبود جا اعتراض می‌شد خیره‌سرانه جواب می‌دادند، به ما ربطی ندارد، شاه به اندازه‌ی کافی زندان و سلول و بند درست نکرده است.
اکبر صالحی پس از آزادی از زندان در راه‌اندازی تظاهرات‌های تهران در سال ۵۷ فعالیت داشت و سپس همراه با دیگر اعضای مؤتلفه در کمیته استقبال از خمینی و همچنین اداره مدرسه‌ی علوی و رفاه فعال بود. او جزو اولین زندانبانان نظام اسلامی در مدرسه علوی و رفاه بود و همراه با دیگر اعضای مؤتلفه در راه‌اندازی زندان قصر مشارکت داشت و در این زندان مسئولیت گرفت.
اکبر صالحی در مورد یکی از بازداشتگاه‌های اولیه نظام ولایی می‌گوید:‌
«یک روز ما دیدیم دیگر مدرسه علوی و رفاه جا‏‎ ‎‏ندارد، خلاصه یکی از رفقا گفت من در خیابان ری در کوچه شترداران، زیرزمین ‏‎ ‎‏بزرگی سراغ دارم، یک سری را ببریم آن‌جا حبس کنیم. یک سری از آن‌هایی که رده ‏‎ ‎‏پایین‌تر بودند، با مینی‌بوسی که دم شیشه ‌هایش را پرده زده بودیم، شبانه بردیم در آن ‏‎ ‎‏زیر زمین. یک قصاب تنومندی هم بود به نام ماشاء‌الله [22] که بعد از انقلاب هم چند وقتی ‏‎ ‎‏پیش آقای خلخالی کار می‌‌کرد در دادگاه انقلاب، خانه را این شخص گرفته بود.
ما‏‎ ‎‏این‌ها را سوار مینی‌بوس می‌کردیم می‌بردیم آن‌جا خالی می‌کردیم، این‌ها چشم‌هایشان بسته بود، دست‌هایشان هم بسته بود. این قصاب وقتی آن‌جا می‌خواست این‌ها را از مینی‌بوس پیاده کند، مثل گوسفند یقه‌های این‌ها را می‌گرفت ول می‌کرد پایین، این‌ها با کله روی زمین می‌افتادند. می‌گفتم بابا این‌ها یک موقع آدم بودند، این طور با این‌ها رفتار نکن. می‌گفت فلان فلان شده‌ها باید پدرشان را در آوریم. تا این که زندان قصر را برو بچه‌ها رفتند آماده کردند. هویدا و نیک پی و کسان دیگر که رده اول بودند اعدام شدند. آن تعدادی هم که در آن زیرزمین بودند، بعد از چند روز بردیم تحویل زندان قصر دادیم.‏» [23]
اکبر صالحی در سال ۵۸ به توصیه‌ی بهشتی برای دراختیار گرفتن عنان دادستانی انقلاب به قدوسی معرفی شد و مسئولیت انتظامات دادستانی انقلاب اسلامی به عهده او گذاشته شد. در سال‌های ۶۱ تا ۶۳ به خاطر‌ آن‌که مرتضی برادر کوچک وی رئیس زندان گوهردشت بود به این زندان سرکشی می‌کرد.

پانویس‌ها

[1]   محمدرضا مهموم، پسرعمه‌ی محمدی، یکی از اعضای مجاهدین بود که در گوهردشت زندانی بود. دختر عمه‌اش نیز اعدام شده بود. روزهای ملاقات محمدرضا را می‌انداخت کابین اول که عمه‌اش او را نبیند و بتوانند در سالن ملاقات تردد کند و شخصاً ملاقاتی‌ها را زیرنظر بگیرد.
[2]   نشریه شاهد، یادمان شهید حجت‌الاسلام سید‌علی اندرزگو، شماره ۲۴، آبان‌ماه ۱۳۸۶.
[3]   ساواک در فروردین ۱۳۵۰ در اطلاعیه‌های رسمی که در روزنامه‌ها انتشار یافت برای دستگیری چریک‌های فدایی خلق صد هزارتومان جایزه تعیین کرده بود. تعیین جایزه دیگر هیچ‌گاه حتی برای مهترین چریک‌ها و کسی چون حمید اشرف که شاه شخصا پیگیر دستگیری‌اش بود، تکرار نشد، چه برسد برای اندرزگو که محلی از اعراب نداشت.
[10]   محمدجواد مرادی‌نیا: امام خمینی و هیأت‌های دینی مبارز ، ۱۳۸۷، ص ۱۵۶
[19]   در مرداد ۱۳۵۷ صادق اسلامی، علی‌اکبر حسینی‌صالحی، علی‌اکبر پوراستاد، و محسن لبانی با سید‌علی اندرزگو جلسه داشتند. در این جلسه به پیشنهاد پوراستاد قرار می‌شود یک میلیون تومان پول مورد نیاز اندرزگو جهت مبارزه با شاه از طریق حاج خانیان و حاج علی ترخانی تأمین شود.
[20]   صالحی می‌گوید: «احمدآقا به من گفت که من ‏‎ ‎‏خیلی دوست دارم پیش آقای لاجوردی کار کنم. رفتیم پیش آقای لاجوردی گفتم این ‏‎ ‎‏احمدآقا از دوستان قدیمی ما هستند و در مبارزات بودند و دوست دارد که در دوران ‏‎ ‎‏انقلاب بیاید و خدمتی در اوین داشته باشد. گفت عیبی ندارد بگو فردا بیاید بالا و ‏‎ ‎‏خلاصه رفت آنجا و یک مسئولیت در اتاق دادیاری به او دادند. تا چند سال در اوین ‏‎ ‎‏مشغول خدمت بود.
[21]   محمدجواد مرادی‌نیا: امام خمینی و هیأت‌های دینی مبارز . مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی(س)، مؤسسه چاپ ونشر عروج، ۱۳۸۷، ص ۱۵۳
[22] ماشاالله کاشانی‌خواه مشهور به ماشاالله قصاب از ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ تا ۲۱ مرداد ۱۳۵۸ رئیس کمیته انقلاب اسلامی مستقر در سفارت آمریکا در تهران بود. مسئولان نظام ولایی و حامیان ماشاءالله قصاب حاضر نیستند راجع به گذشته‌ی این فرد که مورد اعتماد ویژه‌ی اعضای مؤتلفه و گردانندگان مدرسه علوی و رفاه بود روشنگری کنند. وی که در زمره‌ی اراذل و اوباش بود به‌سرعت خود را در دل مسئولان نظام جا کرد. وی در بهمن ۱۳۵۷ مسئولیت کمیته انقلاب اسلامی مستقر در سفارت آمریکا را به عهده گرفت و روابط بسیار خوبی با سالیوان و سپس با چارلز ناس مسئول اداره امنیت سفارت آمریکا برقرار کرده و محافظت از آنها را عهده‌دار بود. خروج سالیوان از ایران در تاریخ ۱۷ فروردین ۱۳۵۸ با کمک و اسکورت قصاب انجام گرفت.
ماشاءالله قصاب با تشکیل یک گروه نظامی که توسط سفارت آمریکا هدایت می‌شد با استفاده از مدیران به‌جا‌مانده‌ی ساواک سیاست این سفارت‌خانه را پیش می‌برد. دستگیری محمدرضا سعادتی توسط پاسداران وی صورت گرفت. وی پس از انحلال کمیته مستقر در سفارت با گروه مبارزه با مواد مخدر صادق خلخالی همکاری می‌کرد تا این که در تاریخ یکم بهمن ۱۳۵۹ روابط عمومی دادسرای مبارزه با مواد مخدر اعلام کرد وی توسط ستاد کمیته ۹ دستگیر و به دادسرای انقلاب اسلامی مرکز تحویل گردید. روزنامه کیهان ۲ بهمن ۱۳۵۹. پس از سی خرداد ۱۳۶۰ او همچنان به شعبه‌های بازجویی اوین رفت‌وآمد می‌کرد.
[23]   محمدجواد مرادی‌نیا: امام خمینی و هیأت‌های دینی مبارز . مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی(س)، مؤسسه چاپ ونشر عروج، ۱۳۸۷، ص ۱۶۶.