ارتش با ورود به شهر هیچ زندانیای باقی نگذاشت. هرگونه دشمنی و مقاومتی سزاوار مرگ بود. حتی بسیاری از غیرنظامیان غیر مسلح هم اعدام شدند. کمون هم با اعدام گروگانها انتقام گرفت. در بسیاری از مکانهای تاریخی آتشسوزیهای مهیب رخ داد. دفاتر دولتی و پلیس در آتشسوزی سوختند، تمام آرشیوها نابود شد. هوا بر اثر آتشسوزی مدام غیرقابل تنفس شد. هزاران نفر کشته شدند. هیچکس حتی کودکان و زنان و بیماران هم از این کشتار عظیم جان سالم در نبردند.پس از پیروزی ارتش ورسای هم سختترین تلافیها آغاز شد. هرگونه حمایت از کمون جرم محسوب میشد و هزاران نفر به این جرم دستگیر شدند. بسیاری از کمونارها پایِ دیواری گذاشته شدند و تیرباران شدند
*****
bahram.rehmani@gmsil.com
رفیق بهروز گرامی، با درودهای فراوان و تبریک پانزده سالگی شبکه اجتماعی وزین «گزارشگران». پانزده سال مبارزه بیوقفه! واقعا خسته نباشید. در این پانزده سال، من هم بهنوبه خودم از همکاری با شمار رفیق عزیز، لذت برده و ممنونم. مقالهای که خواستهاید بنویسم از این نوع همکاریهای مشترک ماست.
فکر کردم مطلب را به امر مهم انقلابها اختصاص دهم. انقلابهایی که اجتنابناپذیر هستند و نه با دستور حزبی و کسی آغاز و نه تمام میشوند. از اینرو، موقعیت انقلابی در هر جامعهای شرایط خاص اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، منطقهای و بینالمللی خود را میطلبد.
جامعه ما در قرن اخیر دو انقلاب بزرگ را از سر گذرانده است: انقلاب مشروطیت و انقلاب 1357. و اکنون نیز باز هم نسیم انقلابی در فضای ایران شروع به وزیدن کرده است و جدل کنونی نیز جدل آلترناتیوهاست.
انقلابهای عظیمِ دورههای تاریخی گذشته، از جمله انقلاب کبیر فرانسه، انقلابهای 1848 اروپا، ریزورجیمنتوی ایتالیا و کمون پاریس 1871، قرن بیستم شاهد انقلابهای بسیار از جمله انقلاب 1905 روسیه، انقلاب مشروطه ایران 1906، انقلاب مکزیک 1910، انقلابهای 1917 روسیه، انقلاب آلمان 1918، انقلاب چین 1949، انقلاب ویتنام، انقلابهای آمریکای مرکزی و جنوبی، انقلاب 1357 ایران، و پارهای از دیگر انقلابها بود. با آنکه این انقلابها در زمینههای تاریخی متفاوت و به دلایل گوناگون صورت گرفتند و در نتیجه تفاوتهای بسیاری با یکدیگر دارند، اما تشابهات بسیاری را نیز در آنها میتوان دید. نظریهپردازان و تحلیلگران انقلابها آثار با ارزش متعددی را بر پایه نظریههای مختلف انقلاب عرضه کردهاند. در نوشته حاضر، پارهای از مهمترین انقلابهای جهان اشاره خواهد شد.
***
تاریخ بشر، تاریخ مبارزه و کار و تلاش و انقلاب و شکست و پیروزی است. انقلاب بردهها بر علیه بردهداران، انقلاب رعایا بر علیه اربابان و فئودالها و نهایتا انقلاب کارگران و محرومان جوامع بر علیه سیستم سرمایهداری!
نهضت روشنگری قرن هجدهم میلادی، بهسهم خود زمینه را برای واژگونکردن نظام اقتصادی پوسیده حکومتهای سابق فراهم کرده بود. حملههای بهحق امثال «ولتر» به قدرتمندان کلیسا و حکومت مطلقه، تلاش دیدرو و جان لاک و منتسکیو و… طرح نظریه حاکمیت مردم که از سوی ژان ژاک روسو مطرح شده بود… در کنار خالی شدن خزانه عمومی و فساد دستگاه نالایق و بیدادگر مالیاتی، مردم فرانسه را به ستوه آورد و وعدههای پوشالی و اصلاحات مالی هم نتوانست آب رفته را به جوی بازگرداند. مردم بیدار شده بودند و ستم را تحمل نمیکردند.
انقلاب کبیر و تاریخی فرانسه، از پاریس آغاز شد. روز 14 ژوئیه 1789، مردم خشمگین پاریس نخست به اسلحهخانه سلطنتی هجوم آورند و سی هزار تفنگ سر پُر را مصادره کردند. سپس به زندان باستیل یورش بردند. باستیل زندان بزرگی بود در پاریس که شماری از مخالفان دولت و سلطنت در آن اسیر بودند. مدافعان باستیل به جمعیت تیراندازی کردند اما تاثیری در عزم و اراده مردم نداشت. نیروهای مردمی به داخل دژ سرازیر شده و باستیل را به آتش کشیدند. انقلابیون فرانسوی سقوط باستیل را فوران آزادی در دنیای نو توصیف کردند.
چهارم اوت 1789، مجلس ملی حقوق فئودالی را لغو نموده و کمی بعد بیانیه حقوق بشر و شهروندان فرانسه را تصویب کرد. بر طبق این بیانیه، آزادی، یک حق طبیعی محسوب شده و تساوی تمام شهروندان در برابر قانون تضمین میگردد.
5 اکتبر 1789، کمبود مواد غذائی و شورشها ادامه یافت. در همین روز، جمعیتی از مردم که اکثر آنها را زنان تشکیل میدادند از پاریس به سمت قصر پادشاه در ورسای، راهپیمایی نموده و با خشم زیاد فریاد «نان نان» سر دادند. ما «گرسنه هستیم...»، «نان میخواهیم...»، «نان...نان...» و...
اگرچه انقلاب فرانسه در اصل علیه نجبای فرانسه و بقایای فئودالیسم فرانسه بود ولی تظاهرکنندگان اعضای خانواده سلطنتی را دستگیر نموده و کشانکشان با خود به کاخ تویلری، در پاریس بردند.
دوم نوامبر 1790، دولت داراییهای کلیسا را مصادره کرد.
21 ژوئن سال 1791، پادشاه و خانوادهاش سعی در فرار از فرانسه داشتند، اما در مرز گیر افتادند و آنها را به فرانسه برگرداندند.
14 سپتامبر سال 1791، لویی شانزدهم، قانون اساسی جدید را امضاء نموده و سلطنت مشروطه را پذیرفت.
اوت 1792، پادشاه عزل و دستگیر گردید و پس از آن پاکسازیهای انقلابی آغاز گردید.
22 سپتامبر 1792، در فرانسه انتخابات برگزار گردید و برای اولینبار در تاریخ آن کشور، هر فرانسوی از حق رای برخوردار است. حکومت در فرانسه جمهوری، و دولت مردمی اعلام کرد.
21 ژانویه 1793، لوئی شانزدهم به گیوتین سپرده شد.
سپتامبر 1793 پروندهسازان پیشین، صاحب انقلاب شده، دوره وحشت و ترور در فرانسه شروع میشود. خیلیها به اتهام دشمن مردم، عامل نفوذی اشراف در انقلاب و مخالفان جمهوری اعدام میشوند. فهرست اعدامیان به انقلابی نامدار فرانسه دانتون هم رسید و او را هم کشتند. دانتون در هنگام رفتن بهسوی گیوتین در مقابل خانه روبسپیر فریاد زد: «آهای روبسپیر یادت باشد تو هم به دنبال من خواهی آمد.»
اگرچه انقلاب فرانسه در 1795، شکست خورد و در 1815 نابود شد، اما آثار و نتایج آن قابل انکار نیست.
به این ترتیب، انقلاب فرانسه (1799-1789)، یکی از چند انقلاب مادر در طول تاریخ جهان است که پس از فراز و نشیبهای بسیار، منجر به تغییر نظام سلطنتی به جمهوری لائیک در فرانسه و ایجاد پیامدهای عمیقی در سراسر اروپا شد. آن دگرگونی بزرگ سرآغازی قدرتمند برای آزادی بشر از زنجیرهای سیاسی دنیای قدیم و بهوجود آورنده جهان جدیدی بود که بههمراه خود ظرفیتها و فضاهای تجربه نشده بسیاری، از جمله حقوق شهروندی و حق مقاومت در برابر ستم را به ارمغان آورد. بنابراین، تاریخچه حقوق شهروندی به دوران انقلاب فرانسه در قرن هیجدهم باز میگردد. همچنین حق شورش، یک ماه پس از آغاز انقلاب از طرف مجمع ملی فرانسه تصویب شد و بعداً به مقدمه قانون اساسی 1791 تبدیل گردید که در جهانی کردن اندیشه حقوق بشر نقش بسیار مهمی داشت. انقلاب فرانسه، حق «مقاومت در برابر ستم» را از جمله «حقوق طبیعی و غیر قابل نفی بشر» اعلام نمود.
کمون پاریس نیز از 18 مارس تا 28 می سال 1871 بر شهر پاریس حکومت کرد. کارگران پاریسی با الهام از سیاستهای مارکسیستی و اهداف انقلابی سازمان بینالمللی کارگران(انترناسیونال اول)، به رهبری کارل مارکس و فردریش انگلس با یکدیگر متحد شدند تا حکومت وقت فرانسه را سرنگون کنند. حکومتی که در حفاظت از شهر مقابل محاصره دولت پروس شکست خورده بود. شورای انتخاب شده توسط کمون، سیاستهای سوسیالیستی را تصویب کرد و بیش از دو ماه بر شهر حکومت کرد. پس از این دو ماه، ارتش فرانسه شهر را برای حکومت وقت پس گرفت. در طول باز پسگیری شهر توسط ارتش، حمام خونی راه افتاد که طی آن دهها هزار پاریسی کشته شدند.
کمون پاریس پس از جنگی فاجعهبار میان فرانسه و پروس شکل گرفت. در ژانویه 1870، ناپلئون سوم امپراطور فرانسه علیه دولت پروس بر سر منطقه راین اعلام جنگ کرد. بیسمارک، حاکم پروس به درگیری متمایل بود و میخواست به وسیله جنگ و با محوریت یک دولت متخاصم، مجموعهای از کشورهای کوچک آلمانی زبان را به یک ملت واحد تبدیل کند. جنگ درگرفت، اما فرانسه نه تنها مفتضحانه در نبرد سدان شکست خورد و سدان را به پروس تسلیم کرد؛ بلکه ارتش پروس پاریس را هم به محاصره خود درآورد. همچنین ناپلئون سوم حاکم فرانسه دستگیر و روانه زندان شد.
در حالیکه زمان چندانی از حاکمیت کمون در پاریس نمیگذشت؛ در ورسای، دولت ارتش را با زندانیان جنگی آزاد شده توسط پروسیها بازسازی کرد. پاریس دوباره محاصره شد و این بار توسط فرانسویان. ارتش ورسای با کمک شورشیان مخالف کمون چندین حمله را در خارج از دیوارهای شهر انجام داد و بمباران شهر را آغاز کرد. کمون هم، به نوبه خود، گروگانهایی اغلب از میان روحانیان گرفت. در 21 ماه می دروازهای در بخش شرقی شهر شکسته شد، ارتش ورسای به داخل شهر هجوم آورد و درگیری عظیمی آغاز شد که به هفته خونین مشهور است.
ارتش با ورود به شهر هیچ زندانیای باقی نگذاشت. هرگونه دشمنی و مقاومتی سزاوار مرگ بود. حتی بسیاری از غیرنظامیان غیر مسلح هم اعدام شدند. کمون هم با اعدام گروگانها انتقام گرفت. در بسیاری از مکانهای تاریخی آتشسوزیهای مهیب رخ داد. دفاتر دولتی و پلیس در آتشسوزی سوختند، تمام آرشیوها نابود شد. هوا بر اثر آتشسوزی مدام غیرقابل تنفس شد. هزاران نفر کشته شدند. هیچکس حتی کودکان و زنان و بیماران هم از این کشتار عظیم جان سالم در نبردند.
پس از پیروزی ارتش ورسای هم سختترین تلافیها آغاز شد. هرگونه حمایت از کمون جرم محسوب میشد و هزاران نفر به این جرم دستگیر شدند. بسیاری از کمونارها پایِ دیواری گذاشته شدند و تیرباران شدند. این دیوار امروز هم به نام دیوار کمونارها معروف است. هزاران نفر از سایر کمونارها نیز در ورسای محاکمه شدند. تا روزها و هفتهها مردان و زنان و کودکان بسیاری در زندانهای موقتی ورسای اوضاع سختی گذراندند. آنان دیرتر محاکمه و تعداد بسیار زیادی به اعدام محکوم شدند. تعدادی از زندانیانی که به اعدام محکوم نشده بودند به کالدونیای جدید، جزیرهای در اقیانوس آرام، تبعید شدند.
آمار دقیق کشتهشدگان مشخص نیست. در مجموع چیزی حدود 30 هزار نفر کشته شدند و با احتساب مجروحین و تبعیدیها 40 هزار انسان زندگیشان تحتالشعاع حمله به کمون طی هفته خونین قرار گرفت. 50 هزار نفر پس از این هفته اعدام شدند یا به زندان رفتند. کمون شکست خورد و پاریس تا پنج سال بعد از این حادثه هم تحت حکومت نظامی بود. امروز هم پس از حدود 150 سال مبارزه کارگران و مردم پاریس برای دموکراسی و سوسیالیسم بهعنوان نخستین انقلاب کارگری جهان گرامی داشته میشود.
با این وجود، انقلاب فرانسه توانست شرایط کاری کارگران را بهبود بخشیده و استانداردهای کاری را بالاتر ببرد تا خانوادهها دیگر مجبور نباشند کودکانشان را بر سر کارهایی طاقت فرسا بفرستند.
پس از انقلاب در ساختار حکومتی فرانسه، که پیش از آن سلطنتی با امتیازات فئودالی برای طبقه اشراف و روحانیون کاتولیک بود، تغییرات بنیادی در شکلهای مبتنی بر اصول جدایی دین از سیاست، روشنگری، دموکراسی و حقوق شهروندی پدید آمد.
انقلابها، شورشها و قیامهای آزادیخواهانه و برابریطلبانه سال 1848 اگرچه سرکوب شد اما حیات سیاسی اروپا را تغییر داد. این حرکتها که از شورش محلی ژانویه 1848 در سیسیل ایتالیا آغاز شد و بعد از انقلاب فوریه 1848 در پاریس، سرتاسر اروپا را از کپنهاگ گرفته تا پالمرو، و از پاریس تا بوداپست گرفت، از گستردهترین جنبشهایی است که تا آن تاریخ اروپا به خود دیده بود. (و بعد از آن هم ندیده است.
کشورهای زیادی درگیر آن شدند و بخشی از آمریکای لاتین را هم تحت تاثیر قرار داد.
ایامی که از آن صحبت میکنیم و اروپا در شورش و عصیان به سر میبرد مصادف با سال 1227 هجری شمسی است که در ایران ناصرالدین شاه رخت سلطنت پوشیده و تاجگذاری کرده است.
زمامداران مستبد پروس، روس و اتریش متحد شدند تا مخالفان خود را سرکوب کنند. آنان در مونشن گراتز Münchengrätz نشست گذاشتند و بر اصول اتحاد مقدس که سالها پیش روی آن توافق شده بود، تاکید کردند. بهزبان پیگر دوباره همقسم شدند! قرارشان این بود که در شرایط اضطراری، دست به یکی کنند.
در تابستان 1848، شبح انقلاب سیاسی - اجتماعی بر اروپای غربی افتاد. شورشها این بار نیز از پاریس شروع شد و تمام اروپا بهجز انگلستان و روسیه را متاثر ساخت. در برلین و فرانکفورت غوغا بود. یکی از دلایل بسیار مهم انقلاب 1848 آلمان، گسترش حس آزادیطلبی در سرزمینهای آلمانی بود که پس از انقلاب فرانسه و جنگهای ناپلئونی ایجاد شده بود. پرچم آلمان که سه رنگ و متشکل از رنگهای سیاه، قرمز و طلایی است، اولین بار در انقلاب 1848 معرفی شد. البته در آلمان با توسل به نیروی ارتش، خیزش مردم را سرکوب کردند.
انگلس در وقایع انقلاب 1848 تا 1849 دوشبهدوش نیروهای انقلابی در صحنه بود. وی مشاهدات و نظرات خودش را در دو کتاب تحت عناوین «جنگ دهقانی در آلمان» و «انقلاب و ضد انقلاب در آلمان» منتشر کرد. بگذریم…
موج انقلاب 1848 واتیکان را هم گرفت. در رم، وزیر اصلاحات پاپ به قتل رسید. زیر پای پاپ سست شد و همه جا پیچید فرار را بر قرار ترجیح دادهاست. در ایتالیا علاوه بر آزادیخواهی، وحدت ملی هم در دستور کار بود.
در اتریش، مترنیخ گریخت و فرارش تضعیف اتریش را به دنبال داشت. برعکس روسیه که از این شورشها مصون مانده بود، به صورت یک دولت قدرتمند در اروپا قد علم کرد.
انقلاب 1848 در سوئد، مخصوصاً در استکهلم شورشهای سختی را برانگیخت. در سایر شهرها نیز ناآرامی اوج گرفت. در «یون شوپینگ» مقر استاندار را با سنگ کوبیدند.
در «اسکیل استونا» نساجان بخاطر نارضایتی از وضع زندگی، مسلح به چوب، چماق و سنگ به خیابانها ریختند و …
نسیم انقلاب 1848 در مجارستان هم وزید. مجاریها استقلال خود را اعلام داشتند اما با هزاران سرباز روسی که تزار گسیل داشت و از کوهستانها به مجارستان ریختند، سرکوب شدند و باز وین آقابالاسر شد. رهبران این انقلاب از جمله لایوش کوشوت، شاندر پتوفی و جوزف بم، درشمار رهبران ملی در تاریخ مجارستان هستند. جشن ظهور انقلاب 1848 مجارستان، در 15 مارس هر سال، یکی از سه جشن ملی مردم مجارستان است.
در سال های انقلاب از 1776 تا ۱۸۴۸، انقلاب آمریکا در سال 1776، انقلاب فرانسه در سال 1789 و انقلاب 1848 اروپا، تنشها و تحولات بسیاری رخ دادند که منجر به زایش برخی اندیشههای بنیادین در اندیشه سیاسی و اجتماعی شد.
جوامع غربی در این دوره بهطور فزایندهای به سمت صنعتی شدن، سرمایهداری و لیبرال دموکراسی حرکت کردند، دورهای که میتوان آن را دوران «مدرنیته» نامید.
انقلاب مشروطيت و مشروطهخواهی در ايران، انقلاب روسیه در 1905 و انقلاب مکزيک در آن سوی دنيا نيز تقریبا همزمان روی دادند.
در سالهای پایانی حکومت ناصرالدین شاه قاجار، اوضاع ایران به تدریج رو به وخامت نهاد و با مرگ شاه اوضاع آشفتهتر شد. مظفرالدین شاه که پس از کشتهشدن پدر به سلطنت رسید فردی بیمار بود.
با ادامه اعتراضات مردم با دو مهاجرت و نیز خواسته مردم مبنی بر عزل عینالدوله و همچنین اندیشه تاسیس مجلس شورای ملی در افکار مردم شاه مجبور به برکناری عینالدوله شد و با تاسیس مجلس موافقت کرد.
پس از تهیه نظامنامه انتخابات و امضای آن بوسیله شاه انتخابات مجلس در شهریور 1285 هـ .ش برگزار شد و نخستین مجلس مشروطه در مهر ماه همان سال گشایش یافت این مجلس نوشتن قانون اساسی را به کمیتهای منتخب واگذار کرد. این کمیته بهسرعت با بهرهگیری از قوانین اساسی بلژیک و فرانسه قانون فراهم آورد و به امضای شاه رساند. شاه بیمار اندکی بعد از امضای قانون اساسی درگذشت و محمد علی شاه به سلطنت رسید.
در این زمان، اهداف و ماهیت جناحهای مختلف آشکار میشد. گروهی از روحانیون تهران به رهبری شیخفضلالله نوری به منظور رویارویی با گرایشات غیرمذهبی، مشروطهخواهان را به باد انتقاد گرفتند و با تجمع در حرم عبدالعظیم خواستار مشروطه مشروعه شدند.
در زمان محمد علی شاه، متمم قانون اساسی تدوین شد و به امضای شاه رسید. این متمم که در آن حق نظارت پنج مجتهد بر قوانین در نظر گرفته شده بود. به اصرار روحانیانی مانند شیخ فضلا… شکل گرفت.
محمد علی شاه برای رویارویی با مشروطهخواهان در پی بهانه بود و دولت روسیه نیز بهعنوان حامی در کنار او قرار داشت. حمله به کالسکه شاه که برخی از مورخان آن را نقشه دربار شمردهاند بهانهای مناسب در اختیار شاه نهاد. او در دوم تیر ماه 1287 هـ .ش به پیشنهاد لیاخوف فرمانده روسی قزاقها فرمان حمله به مجلس را صادر کرد. هر چند در ظاهر همه چیز به سود شاه تمام شد ولی سرانجام تلاش ستارخان و باقرخان به فتح تهران و برکناری محمد علی شاه و به قدرت رسیدن فرزند دوازده سالهاش انجامید.
پس از آن، افول مشروطه آغاز شد حضور روسها در شمال و انگلیسیها در جنوب کشور و مداخلات بیاندازه آنها که موجب ضعف قدرت مرکزی میشد. اعتماد به مخالفان مشروطه مانند عینالدوله، قدرت یافتن مجدد فرصتطلبان، خانها و اشراف قدیمی، آغاز جنگ جهانی اول، قحطیهای وسیع، عدم موفقیت دولت در تامین امنیت و معیشت مردم و ناخشنودی فراگیر مردم، زمینه را برای ظهور دوباره استبداد فراهم ساخت.
در ادامه این وقایع، رضاشاه و سیدضیاء طباطبایی سر برآوردند. مجلس موسسان با رای به تغییر الغای سلطنت قاجار و و در ادامه تایید سلطنت رضاخان، عملا نقض خلاف قانون اساسی و علیه مشروزهخواهان عمل نمود. در این بین، دولتهای خارجی از این شرایط نهایت استفاده را بردند. رضاشاه نیز مجلس را، که نماد مشروطیت بود، تبدیل به یک نهاد تشریفاتی کرد. بدین ترتیب سرانجام مشروطه به سلطنت پهلوی ختم شد و تمام دستاوردهای انقلاب مشروطیت با کودتای رضاخان از بین رفت.
انقلاب 1905 روسيه، به فرمانروايی تزارها پايان داد. پل اول که به جای مادر خودکاترین دوم به سلطنت رسید، مردی عجیب، خشن، و دشمن سرسخت انقلاب بود؛ وی علیه فرانسه وارد جنگ شد، سپس با انگلیس به هم زده خود را به بناپارت نزدیک کرد اما عده زیادی از استبداد و خشونت او ناراضی بودند و او در سال 1801 به قتل رسید.
پسر او، الکساندر اول که به وسیله یکی از سیاستمداران سویسی به نام لاهارپ پرورش یافته و بنابراین تمایلات آزادیخواهانه داشت با اقدامات پدر مخالفت کرد و دست به اصلاحاتی زد و در آغاز کار وزارتخانهها و آموزشگاههایی تاسیس کرد منتهی این اصلاحات به علت گرفتاری او در جنگ با فرانسه متوقف ماند. پس از صلح تیلسیت و اتحاد با فرانسه، الکساندر به سوئد و ترکیه حمله برد و فنلاند و بسارابی را از آنها گرفت؛ در قفقاز، ناحیه گرجستان در سال 1801 به تصرف روسها درآمده بود و دولت ایران، داغستان و شیروان را به روسیه واگذاشت.
تیرگی روابط فرانسه و روسیه به اردوکشی ناپلئون به روسیه و شکست فرانسه منجر شد؛ از این تاریخ الکساندر اول خود را نجات دهندهی اروپا میانگاشت و طی چند سال، نفوذ و شهرت فوق العاده ای به دست آورد، ولی در عین حال، او از افکار آزادیخواهانه خود دست کشیده به عرفان و اشراق متمایل شد و سرانجام راه استبداد در پیش گرفت. در کنگرهی وین، قسمت بزرگی از لهستان به روسیه رسید.
سیاست اسپانیا در حال تحول و تغییر بود، این دولت ابتدا با فرانسه انقلابی به جنگ پرداخت و سپس با این دولت علیه انگلیس متحد شد و سرانجام هنگامی که ناپلئون میخواست برادر خود، ژوزف را به عنوان پادشاه بر اسپانیا تحمیل کند 1808، از فرانسه روی گرداند. در نتیجه این اقدام فرانسه، شورش هولناکی به وقوع پیوست و انگلیسیها در اسپانیا مداخله کردند و چون شارل چهارم استعغا کرده و پسرشی فردیناند هفتم در فرانسه زندانی بود، حکومت به دست مجالس قانونگذاری(Cortes) افتاد و در سال 1812 قانون اساسی جدیدی بر اساس رعایت اصول آزادی، به وسیله آنها وضع شد. در سال 1813، فرانسویان سراسر خاک این شبه جزیره را تخلیه کردند و دولت اسپانیا از جنگ زیان فراوان دیده برد.
پرتغال که همیشه متحد انگلیس بود، سرنوشتی شبیه اسپانیا داشت چون این کشور هم به دست فرانسویان افتاد و به وسیله انگلیسیها از خطر آنها نجات یافت. پرتغال هم وضع اقتصادی بسیار بدی داشت.
ایتالیا یکی ازکشورهایی است که از جنگهای دوره انقلاب و جنگهای زمان ناپلئون صدمات فراوان دید. افکار جدید بآسانی در این سرزمین انتشار یافت لیکن غرامتهای سنگین جنگ و غلبه فرانسویان موجب نارضایتی و ناامیدی مردم گشت، آزادیخواهان از این حوادث، سخت متغیر شدند و نجبا و روحانیان بر حکام و شاهزادگان مخلوع افسوس میخوردند. دامنه نفوذ و قدرت فرانسه هر روز وسعت میگرفت؛ با نواحی که به خاک فرانسه ملحق شده بود مانند سایر شهرستانهای فرانسه رفتار میشد و کشور سلطنتی ایتالیا هم تقریباً همین وضع را داشت؛ اوژن دوبوهارنه، نایب السلطنه ایتالیا، کاملا مطیع ناپلئون بود ولی با این حال پیشرفتهایی حاصل شد چنانکه در اوضاع مالی اصلاحاتی صورت گرفت، جادهها، پلها، کانالها و بناهای عمومی ساخته شد، آموزشگاههایی تاسیس گردید و بخصوص تعداد نفرات ارتش افزایش یافت.
هجوم فرانسه در سال 1719، اتحادیه سیزده کانتون سویس را به یک جمهوری متحد و متمرکز(جمهوری هلوتیک) که از آزادی مذهبی و برابری سیاسی برخوردار بود مبدل ساخت. دیگر کشور متحد یا تابعی وجود نداشت بلکه سویس دارای نوزده کانتون بود که هر یک به وسیله حاکمی(Prefet) اداره میشد. قدرت و حکومت مرکزی به یک هیأت مدیره (دیرکتوار)، پنج وزیر، یک سنا و یک شورای بزرگ سپرده شده بود. ولی به محض اجرای قانون اساسی جدید که جنبه مدنی و غیرمذهبی داشت و طرفدار وحدت سیاسی بود شورشهائی درشوایتس، واله علیا ونیدوالد بهوقوع پوست که با مداخله فرانسویان آرام شد. در سال 1799، سویس بهصورت میدان جنگ میان نیروهای فرانسوی، اتریشی و روسی درآمد و از این بابت خسارات زیادی به این کشور رسید.
منازعات سختی، میان کسانی که طرفدار وحدت سیاسی و اوضاع جدید بودند (Unitaires)و فدرالیستها که میخواستند سویس را به کانتونهای قدیم تقسیم کنند درگرفت و این منازعات در سال 1802 به جنگ داخلی شدیدی منجر شد. طرفداران وحدت شکست خوردند و اعضای دولت به لوزان گریخته از فرانسه کمک خواستند، بناپارت به مداخله پرداخت و در سال 1803 فرمانی به عنوان وساطت و میانجیگری صادر کرد؛ به موجب این فرمان قانون اساسی جدیدی طرح شد که قانون اساسی سابق و قانون جمهوری هلوتیک را سازش میداد: سویس به نوزده کانتون تقسیم شد یعنی سیزده کانتون قدیم به اضافه سن گال، گریزون، آرگووی، تورگووی، وو، تسن؛ قدرت قانونگذاری بهدست دیت و قدرت اجرایی به دست شورای حکومتی که در یکی از کانتونها تشکیل مییافت بود، محل تشکیل این شورا هر سال تغییر میکرد و رییس آن عنوان لاندامن سویس را داشت و فقط شش کانتون برای تشکیل شورای حکومتی تعیین شده بود. فرمان وساطت بناپارت البته صلح و آرامش را در سویس برقرار ساخت ولی وظایف نظامی سنگینی بر عهدهی سویس که متحد فرانسه بود گذاشت. ژنو یک شهر فرانسوی شد، نوشاتل را ناپلئون به مارشال برتیه داد وواله ضمیمه خاک فرانسه گردید.
در سال 1813، اتریشیها وارد سویس شدند و فرمان وساطت ملغی گشت. کنگره وین، ژنو را که با تصرف اراضی دیگر وسعت یافته بود، واله، و همچنین اسقف نشین سابق بال و نوشاتل را که امارت آن در دست پادشاه پروس باقی ماند، به سویس داد. دیت سویس شروع به کار کرد و منازعات شدیدی میان طرفداران اتحادیهی قدیم، و هواخواهان اصلاحات درگرفت. این منازعات در نتیجه مداخله متحدین تخفیف یافت و سرانجام با فرمان 1815، سویس دارای قانون اساسی تازه ای شد؛ به موجب قانون جدید، سویس تا حدی به وضعی که قبل از سال 1798، داشت بازگشت؛ تعداد کانتونها به بیست و دو رسید، و از میان آنها فقط سه کانتون به نوبت و به مدت دو سال وورور شناخته میشد؛ اختیار قانونگذاری در دست دیت بود؛ یک قشون فدرال تشکیل گردید و هر نوع اتحاد جداگانهای ممنوع شد.
پس از قتل گوستاو سوم، پسرش گوستاو چهارم، که مانند پدر مستبد ولی کم هوشتر از او بود، به سلطنت سوئد رسید. این پادشاه در نتیجه جنگهایی که با فرانسه و روسیه کرد، پومرانی و فنلاند را از دست داد و مردم ناراضی سوئد پس از خلع وی از سلطنت، شارل سیزدهم، عم او را به تخت سلطنت نشاندند 1809 و دیت و سنا که اختیارات خود را در زمان گوستاو سوم از دست داده بودند، مجددا صاحب قدرت شدند. چون شارل سیزدهم فرزندی نداشت، عدهای از سوئدیها برای جانشینی او، مارشال برنادوت فرانسوی را در نظرگرفتند و او که در این کار توفیق یافته بود به اداره امور پرداخته، برخلاف آنچه انتظار میرفت سیاستی ضد فرانسوی در پیش گرفت و با متحدین، علیه ناپلئون اول همدست شد. وی نروژ را از تصرف دانمارک خارج کرد و این دو کشور حکومت خود را حفظ کردند، ولی دارای یک پادشاه و یک سیاست خارجی بودند.
دانمارک، ابتدا در جنگهای ناپلئونی بیطرف ماند، ولی حملات انگلیسیها و دو بار بمباران کپنهاک او را به اتحاد با فرانسه واداشت. فردریک ششم که از سال 1808 به پادشاهی رسیده بود با تدبیر خاصی به ادارهی مملکت پرداخت و مردانی کاردان به کارها گماشت ولی محاصره بری صدمات زیادی به این کشور وارد ساخت و در سال 1814 برای مجازات اتحادی که با ناپلئون بسته بود نروژ را از او جدا کردند و فقط ایسلند و گروئنلند در دست دانمارک باقی ماند.
لشکرکشی بناپارت به مصر، روابط ترکیه و فرانسه را تیره کرد. چندی بعد این دو کشور با هم مصالحه کردند و ترکیه در جنگهای ناپلئونی شرکت نجست با این حال همیشه در معرض تهدید اتریش و روسیه قرار داشت و انگلیسیها برای آنکه ترکیه را به جنگ با فرانسه وادارند به داردانل و اسکندریه حمله بردند لیکن از اقدامات خود نتیجهای نگرفتند. سلطان سلیم سوم که در فکر اصلاح وضع ارتش و نیروی دریائی بود کوشید تا خدمت نظام اجباری را رواج دهد و قوای نظامی ترکیه را با تمرینات اروپائی آشنا سازد، منتهی بر اثر شورش سربازان که به خلع سلطان منجر شد 1807 از فعالیتهای اصلاحی خود دست کشید.
در زمان سلطان محمود دوم، جنگ با روسیه از سر گرفته شد و روسها که فاتح شده بودند از دانوب گذشته با عقد مصالحه بخارست 1812 بسارابی را از ترکها گرفتند. امپراتوری عثمانی بسیار ضعیف بهنظر میرسید: فرمانداران (بی) الجزیره و تونس مستقل شده بودند؛ محمدعلی، نایب السلطنه مصر، و پاشاهای سوریه و بغداد، اسماً مطیع سلطان بودند ولی هر چه میخواستند میکردند. ملل مسیحی بالکان شروع به نافرمانی کرده به حمایت روسها چشم دوخته بودند. یونانیان به تشکیل انجمنهائی که هدفشان پیروی از سیاست روسیه و جلب کمک تزار روس بود پرداختند. با آنکه کنگره وین به کار ترکیه توجهی نشان میداد به حل این مشکل که به مسئله شرق معروف است، توفیق نیافت و رقابت دولتهای بزرگ مانع حل این مشکل بود.
در عربستان، وهابیها، شهرهای به اصطلاح مقدس را به تصرف درآورده به شام و عراق حمله بردند، محمدعلی از طرف سلطان مامور جنگ با آنها شد و عربستان و شهرهای مقدس را از خطر آنها نجات داد.
در قفقاز، آخرین پادشاه گرجستان، کشور خود را در سال 1801 به روسها واگذاشت. روسها مینگولی وایمرتی را نیز تصرف کردند و شیروان و داغستان را از ایران گرفتند و به این ترتیب مالک سراسر قفقاز، به استشنای ناحیه چرکس که بیطرف مانده بود، شدند.
ایران در دوره قاجاریان، به ضعف و زوال گرائید و ترکستان نیز وضعی مشابه آن داشت.
در هند، انگلیسیها به پیشرفت خود ادامه داده، سیلان را از تصرف هلندیها خارج کردند و پس از شکست تیپو صاحب، قلمرو او را (میسور) گرفته، چند تن از امرا و شاهزادگان را به قبول حمایت خود واداشتند و مهراتها را شکست دادند. اجرای این سیاست جنگجویانه با نایب السلطنههای هند بود و کمپانی هند به کارهای تجارتی و جمع مال و ثروت میپرداخت.
در هندوچین، پادشاه آنام، نگوین آن، تای سونها را بیرون راند و سپس با تصرف کشنشین و تونکن، تمام هند و چین شرقی را به اطاعت خود درآورد.
انگلیسیها در دورهی جنگهای ناپلئون، مستعمرات هلند در مالزی را متصرف شدند ولی بنا به تصمیم کنگرهی وین، آنها را مجدداً در اختیار هلند گذاشتند.
در چین، در سال 1796، کیاکینگ به امپراتوری رسید و سلطنت او آغاز انحطاط بود. انجمنهای سری، که هدفشان اخراج منچوها بود و آشوبهائی ایجاد کرد، تشکیل یافت. چینیها تقریبا هیچ ارتباطی با اروپائیها نداشتند و فقط پرتغالیهای ساکن ماکائو، به تجارت با چین مشغول بودند.
دروازههای ژاپن هم، مانند چین، به روی اروپائیان بسته بود و در تاریخ سیاسی این کشور، واقعه قابل ملاحظهای به چشم نمیخورد. حتی تمدن پیشرفته ژاپنها، بهنظر دچار وقفه و رکود شده بود و از آثار هنری این زمان میتوان به رمانهای دلسوز و رقت انگیز سانتوکیودن که جنبه تصنعی داشتند و توأم با موسیقی اجرا میشدند، و نقاشیهای کی یوناگا اشاره کرد.
آفریقا بهتدریج از قید تسلط ترکان آزاد میشد و سلسلههای مستقلی در الجزیره، تونس، طرابلس سلطنت میکردند و حتی در مصر هم، سلطان هیچ گونه قدرتی نداشت. فرقه مسلمانان سنوسی که مدعی بود اسلام را به پاکی و صفای اولیه خود بازگرداند، در عربستان به وجود آمد و نفوذ و قدرت خود را در مصر و سپس در صحرا گسترش داد.
در فعالیتهای استعماری اروپائیان تغییر مختصری بروز کرد، دولت انگلیس، کاپ را از هلندیها و جزیره موریس و جزایر سی شل را از فرانسویان گرفت.
جنگ میان ملل بومی ادامه داشت و همراه با غارت و کشتار بود: اقوام فلبه، سودان جنوبی را نیز متصرف شدند. کشورهای داهومه و آشانتی، وحشیانه با هم میجنگیدند. در جنوب،کافرها بهتدریج قدرت بیشتری به هم زدند و دولتهای دیگری در ماداگاسکار و ناحیه دریاچههای بزرگ تشکیل یافت.
اروپائیان در این تاریخ هم فقط نواحی ساحلی آفریقا را میشناختند و مونگوپارک انگلیسی، نخستین سیاحی بود که به کشف قسمتهای داخلی آفریقا مبادرت ورزید. وی از کشورهای کناره رود نیجر بازدید کرد و در همین حدود به قتل رسید.
در زمان ریاست جمهوری جرج واشینگتن، کشورهای متحد آمریکا، سازمانهای منظمی ایجاد کرده، قوانینی برای آزادی فردی، دارائی و گمرک گذراندند؛ مبارزات میان دو حزب، فدرالیست، جمهوریخواه یا محافظه کار ادامه داشت. فدرالیستها خواهان تمرکز بیشتری بودند. جنگ علیه بومیان، دامنه مستعمرات را به طرف مغرب توسعه داد و سه کشور جدید ایجاد شد (ورمون، کن توکی، تنه سی. کشورهای متحد آمریکا، با وجود کوشش فرانسویان و با آنکه مردم آمریکا رابطه خوبی با انگلیس نداشتند، بیطرفی خود را در جنگهای انقلاب حفظ کردند.
در سالی 1796، جون آدامس که مانند واشینگتن، فدرالیست بود، به ریاست جمهوری برگزیده شد؛ در این موقع روابط فرانسه و آمریکا، به این مناسبت که فرانسویان تعدادی از کشتیهای آمریکا را گرفته بودند، به هم خورد و کدورت و نفاقی پیش آمد. در سال 1800 حزب جمهوریخواه پیروز شد و جفرسون به ریاست جمهوری رسید. خاک آمریکا همچنان از طرف غرب در حال توسعه بود و هفدهمین کشور (اوهایو) در همین ایام تشکیل یافت و گذشته از این، کشور لوئی زیان یعنی ناحیهای که تا کوههای روشوز امتداد داشت، از فرانسویان خریداری شد.
مهاجرت اروپائیان در افزایش جمعیت تاثیر بهسزا داشت. جنگهای فرانسه و انگلیس به تجارت آمریکا صدمه میزد، در داخله، مبارزه احزاب شدت خود را از دست میداد و از تعداد طرفداران فدرالیستها کاسته میشد.
در سال 1808، مادیسون جمهوریخواه به ریاست جمهوری رسید و اختلاف میان انگلیس و آمریکا به حدی شدت یافت که کشورهای متحد امریکا در سال 1812 به انگلیس اعلان جنگ دادند. اگرچه آمریکائیها برای جنگ آمادگی نداشتند، ولی بهعلت سرگرمی انگلیسیها در جنگ با فرانسه، به کانادا حمله بردند منتهی از این لشکرکشی نتیجهای نگرفتند. در سال 1814، انگلیسیها که در اروپا فراغتی یافته بودند، به تعرض پرداختند و در چند نقطه قوائی پیاده کرده شهر واشنگتن را آتش زدند. در سایر نقاط، حملات آنها دفع شد و صلح گاند وضع موجود را حفظ کرد. فدرالیستها که قدرت بیشتری کسب کرده بودند با این مطلب، که هرکشور قوانین مخصوص خود را اجرا کند موافق شدند و حال آنکه جمهوریخواهان به اصل تمرکز توجه بیشتری نشان میدادند.
با آنکه کانادا از سال 1763 متعلق به انگلیس بود اکثریت اهالی از فرانسویان تشکیل مییافت ولی تعداد زیادی از انگلیسیها برای اقامت به این سرزمین مهاجرت کردند و همین امر موجب آشوبهائی شد. در سال 1791، حکومت کانادا، این کشور را به دو قسمت تقسیم کرد. کانادای سفلی فرانسوی و کانادای علیا انگلیسی شد منتهی این اقدام از اختلافات و برخوردهای سیاسی، مذهبی و اقتصادی میان دو ملت جلوگیری نکرد.
در این موقع تمام جزیره هائیتی یا سن دومینگ در تصرف فرانسه بود؛ در زمان انقلاب، سکنه سیاه پوست یا دورگههای این جزیره آزاد شناخته شدند و توسن لوورتور را به رهبری خود برگزیدند و او بهصورت زمامداری به حکومت پرداخت؛ قوائی که بناپارت علیه او فرستاده بود در آغاز کار به فتوحاتی نایل شدند ولی بعد، شورشیان با کمک انگلیسیها و اسپانیائیها، فرانسویان را شکست دادند و این جزیره از تصرف فرانسه خارج شد، لکن گودالوپ، مارتی نیک و قسمتی از گویان در اختیار فرانسویان باقی ماند.
هلند، مالک قسمت دیگر گویان و چند جزیره از آنتیلها بود. برزیل به پرتفال تعلق داشت و دولت پرتغال که به وسیله فرانسویها از حکومت محروم شده بود به برزیل پناه برد و ناچار وعده آزادی تجارت به برزیل داد. انگلیسیها مخصوصا از این آزادی بهرهمند شدند.
قسمت اعظم امریکا هنوز در اختیار اسپانیائیها بود و مردم این نواحی به مناسبت محرومیت از آزادی و انحصار تجارت بهدست اسپانیا، ناراضی بودند. انقلاب فرانسه، موجب سختگیری بیشتر حکومتها، نسبت به اهالی شد ولی هجوم ناپلئون به اسپانیا شورشهای شدیدی در امریکا پیش آورد. در آغاز کار، نایب السلطنهها حاضر نشدند ژوزف را پادشاه اسپانیا بشناسند و به فردیناند وفادار ماندند، و بنادر آمریکا را به روی انگلیسیها که متحد اسپانیا بودند، گشودند اما این نهضت مقاومت بهزودی جنبه انقلابی بهخود گرفت و در مکزیک شورشهائی بروز کرد که به کشتارهای عظیم و جنگ داخلی میان طرفداران اسپانیا و استقلالطلبان منجر شد. سرانجام قوای دولتی پیروز شدند و در سال 1815 شورشیان بهجای خود نشستند. در همین موقع در ونزوئلا و آرژانتین نیز آثار نافرمانی و انقلاب به چشم میخورد.
در این زمان، اروپائیها تقریباً تمام سواحل قاره آمریکا را میشناختند، ولی هنوز به نقاط دوردست شمالی، مرکز آمریکا و امریکای جنوبی و پاتاگونی راه نیافته بودند.
در این تاریخ تمام جزایر اقیانوسیه شناخته شده بودند، ولی از داخل استرالیا اطلاعی در دست نبود. کار استعمار در این سرزمین سخت پیش میرفت؛ مهاجران و کوچ نشینها بیشتر به پرورش گوسفند میپرداختند و در جنوب شرقی سکنی داشتند. جمعی از مهاجران در تاسمانی ساکن شدند و به کشتار بومیان مبادرت کردند. عدهای از مبلغین مذهبی به جزایر پولی نزی رفته به تبلیغ مذهب پروتستان مشغول شدند ولی در هیچ یک از این نواحی اقدامی برای تصرف اراضی و تهیه مستعمرات بهعمل نیامد.
جنبش 26 ژوئیه با رهبری فیدل کاسترو بر علیه «فلوخنسی با تیستا» دیکتاتور کوبا، در سال 1959 اعلام موجودیت کرد و نقطه سرآغاز انقلاب کوبا را رقم زد. انقلاب کوبا، با رهبری کاسترو و با حمایت مردم کوبا پس از تحمل سختیها به پیروزی دست یافت.
جنگ الجزایر یا انقلاب الجزایر به مجموعهای از زد و خوردهای میان فرانسه و الجزایریهای استقلالطلب زیر استعمار این کشور میگویند که میان سالهای 1954 تا 1962 رخ داد و به استقلال الجزایر انجامید. از دیگر اثرهای این جنگ، سرنگونی جمهوری چهارم فرانسه و پایهریزی جمهوری پنجم به ریاست شارل دوگل بود.
این انقلاب که یک انقلاب موفق محسوب شده با رهبری «عبدالقادر» در سال 1832، دوسال پس از تسخيرالجزاير توسط فرانسويان، پرچم پيكار عليه استعمارگران را در دست گرفت. قبلا پدر او رهبری مبارزان را بهعهده داشت ولی چون كهنسال بود روسای قبايل گرد هم آمده و عبدالقادر را كه جوان 24 ساله بود به رهبري انقلاب برگزيدند و به او لقب سلطان دادند. عبدالقادر اين لقب را نپذيرفت و خواست كه فقط به او بگويند عبدالقادر.
کشور پهناور هندوستان، از سالهای دور و بهنوعی از قرن 16 و 17 به اینسو درگیر نفوذ استعمارگران انگلیسی بود. انگلیسی ها ابتدا با شرکتی تجاری بهعنوان «کمپانی هند شرقی» به هندوستان وارد شده و مشغول تجارت با مهاراجه های هندی شدند و کم با افزایش نفوذ اقتصادی و سیاسی در این کشور توانستند هند را تحت کنترل خود درآورند. در طول سالهای طولانی هندوستان به نوعی مهمترین مستعمره انگلستان بود و برای سالها یکی از مهمترین منابع درآمد حکومت بریتانیا بهشمار میرفت.
در اواسط دهه 40 میلادی، «گاندی» رهبر مبارزات مردم هندوستان برای استقلال مبارزات خود را آغاز کرد. این مبارزات که به صورت مسالمتآمیز انجام می شد در نهایت به ثمر نشست و در 15 اوت 1947، هندوستان استقلال خود را بهدست آورد.
جنبش حقوق مدنی سیاهان در آمریکا، موج جدیدی از مبارزه برای حقوق زنان، جنبش ضدجنگ، جنبش طرفداران محیطزیست و اعتراضات گسترده ضد نظامهای سیاسی کشورهای مختلف در این سال پا گرفتند و به اوج رسیدند.
22 مارس 1968، جمعی از دانشجویان فرانسوی ساختمان اداری دانشگاه نانتر را در اعتراض به برخورد با فعالان ضدجنگ اشغال میکنند. پلیس به محل دانشگاه میرود و پس از چند روز کلاسها تعلیق میشود.
یکم مه روز جهانی کارگر، در فضایی تنشآلود برگزار شد. شایعه شد که یک گروه دانشجویی دست راستی در صدد حمله به دانشگاه نانتر است.
دوم مه، ساختمان اتحادیه دانشجویی در سوربن آتش گرفت. دانشجویان دست راستیها را مقصر دانستند و تظاهرات متقابل در برابر تجمع راستها سازماندهی کردند.
سوم مه، رییس دانشگاه نانتر دانشگاه را بست. رییس دانشگاه سوربن، پلیس را به دانشگاه راه داد و دانشجویان با پرتاب سنگ مقابل ماموران مقاومت کردند. بیش از صد نفر زخمی و صدها نفر بازداشت شدند. سوربن تعطیل شد.
پنج مه، دانشجویان با اشغال ساختمان اداری نانتر یک نشست عمومی برگزار کردند. پلیس نانتر را محاصره کرد.
22 مه؛ شمار کارگران و کارکنان اعتصابی به هشت میلیون نفر رسید.
30 مه؛ نزدیک نیم میلیون نفر علیه دوگل تظاهرات کردند. اما او که از پشتیبانی ارتش مطمئن است مجلس را منحل اعلام کرد و دستور پایان اعتصابها را داد. صدها هزار نفر در حمایت از دوگل، دست به تظاهرات زدند.
ژوئن؛ با وجود تداوم اعتراضات پراکنده عموم کارگران به کار برگشتند. در انتخابات احزاب نزدیک به دوگل به پیروزی چشمگیری دست یافتند.
در فرانسه کمتر از یک ماه پس از اعتراضات ماه مه، احزاب طرفدار دوگل با پیروزی در انتخابات در قدرت تثبیت شدند. حزب کمونیست فرانسه به مرور موضوعیت سیاسی خود را از دست داد و حزب سوسیالیست هم بیشتر و بیشتر به سیاستهای اقتصاد بازار متمایل شد.
تصویری که از 1968 فرانسه به یاد مانده تصویر اشغال دانشگاهها و دیوارنوشتههای شوخ و کوبنده است. مه 1968 فرانسه، به رویدادی بینظیر تبدیل شد و اعتصاب سراسری خودجوش میلیونها کارگر دولت دوگل را لرزاند.
دانشجویان انقلابی 68، بر شعار اتحاد با کارگران تاکید داشتند و کارگران به حمایت آنان اعتصاب کردند.
سال 1968 میلادی، با دو شوک بزرگ برای دو ابرقدرت شرق و غرب، یعنی شوروی و آمریکا آغاز شد. تانکهای شوروی بر بهار پراگ راندند، اعتراضات ایتالیا به یک دهه ناآرامی و درگیریهای خشونتبار انجامید، مارتین لوترکینگ کشته شد، ریچارد نیکسون، از دستراستیترین رییسجمهورها، در آمریکا به قدرت رسید، جنگ ویتنام هفت سال دیگر ادامه پیدا کرد، و کار جنبش دانشجویی آلمان به انشعاب کشید.
در چکسلواکی، الکساندر دوبچک به قدرت رسید، رهبر کمونیستی که با طرح «سوسیالیسم با چهره انسانی» به دنبال اعطای آزادیهای سیاسی و مدنی بیشتر و همچنین رفتن از اقتصاد متمرکز به سمت اقتصاد بازار بود.
در ویتنام نیروهای ویتکنگ حمله غیرمنتظره وسیعی به نام عملیات عید تت ترتیب دادند که مواضع متعددی، از جمله سفارت آمریکا در سایگون را هدف گرفت.
پیامد این دو شوک ماه ژانویه، مجموعهای از اعتراضات دامنهدار بود. در بلوک شرق به جز چکسلواکی، در لهستان و یوگسلاوی هم اعتراضات بیسابقهای با خواست آزادی سیاسی برگزار شد.
ضربه عملیات تت هم استراتژی دولت آمریکا در جنگ ویتنام را برای مردم آمریکا زیر سئوال برده بود و نیمی از مردم مخالف ادامه جنگ بودند. در چنین موقعیتی جنبش صلح در کشورهای مختلف حول مخالفت با جنگ ویتنام تقویت شد.
از زمانی که پلیس یکی از دانشجویان معترض را هنگام سفر محمدرضا شاه در برلین کشت، آلمان غربی برای ماهها صحنه اعتراض بود، اما در ماه آوریل و با سوءقصد به جان رودی دوچکه، یکی از رهبران جنبش دانشجویی که در روزنامه دست راستی بیلد «دشمن ملت» لقب گرفته بود، اعتراضها شدت گرفت. جنبشهای مشابهی در ژاپن، ایتالیا و بریتانیا نیز در جریان بود.
در واقع انقلابیون 1968، دنبال تغییر جهان بودند و با دستاوردهایی مانند حق سقط جنین، قوانین ضدتبعیض نژادی و حمله به فرهنگ محافظهکار، جهان را تغییر هم دادند، اما احتمالا نه آنطوری که میخواستند.
در طول سالهای دهه 20 و ابتدای دهه 30 شمسی، مردم ایران در حمایت از محمد مصدق بهمنظور ملیکردن صنعت نفت قیام کردند که در نهایتا به ملیشدن نفت ایران منجر شد. سرانجام در 28 مرداد سال 1332، بر اثر کودتایی آمریکایی - انگلیسی، حکومت مصدق سرنگون شد و دیکتاتوری 25 ساله پهلوی دوم آغاز شد.
محمدرضا پهلوی، پس از ناکامی در مهار اعتراضها در 26 دی ماه 57 برای همیشه ایران را ترک کرد و در سال 59 به دلیل ابتلا به سرطان در کشور مصر مرد. خمینی در 12 بهمن 1357، وارد ایران شد و با استقبال طرفدراان خود و مردم متوهم مواجه شد. در 22 بهمن 1357 و پس از تسلیمشدن بقایای حکومت سلطنتی پس از نبردی خونین که چند روز به طول انجامیده بود، بساط دو هزار و 500 سال شاهنشاهی در ایران برای همیشه برچیده شد و حکومتی جدید با سرکوب دستاوردهای انقلاب مردم، به قدرت رسید.
جنبش موسوم به «بهار عربی»، از تونس آغاز شد. تظاهرات گسترده اجتماعی در تونس، با خودسوزی یک جوان تونسی به نام محمد بوعزیزی شروع شد و پس از چندی به شورش مردمی انجامید. این جوان تونسی در اعتراض به این که پلیس مانع شده بود، وی بدون جواز سبزی و میوه بفروشد، خود را در خیابان آتش زد و متعاقبا در بیمارستان درگذشت. این حادثه باعث شروع هفتهها تظاهرات در سراسر تونس، در اعتراض به بیکاری، فساد و گرانی مواد غذایی شد و به تغییر حکومت انجامید.
اعتراضات گسترده مردم تونس و کشتهشدن دهها نفر از معترضان، زینالعابدین بن علی رییس جمهوری این کشور، ابتدا دولت و مجلس را منحل کرد و سپس از قدرت کنار رفت و جای خود را موقتا به محمد الغنوشی، نخستوزیر سپرد. وی بههمراه خانوادهاش به عربستان سعودی گریخت.
پس از گذشت سال ها از بروز این تحولات، رهبران این تغییر به هیچیک از تعهدات خود عمل نکرده و مردم این کشور کماکان با مشکلات خود دست و پنجه و نرم میکنند.
جنگ داخلی یا انقلاب 2011 لیبی، که با نام «انقلاب 17 فوریه» نیز شناخته میشود، از 13 ژانویه سال 2011 میلادی - 1389، بهدنبال بالاگرفتن اعتراضات و راهپیماییهای خیابانی مخالفان و سپس شورش سراسری علیه حکومت لیبی و رییس جمهور آن، معمر قذافی آغاز شد و پس از همراه شدن با سرکوب شدید و سپس جنگ داخلی، در 20 اکتبر 2012، با سرنگونی حکومت قذافی و کشتن فجیع او به تحقق رسید.
قیام مردی لیبی بر علیه قذافی با دخالتهای نظامی ناتو به بیراهه کشیده شد؛ چنانچه پس ازگذشت سالها، نه تنها هیچ دستاوردی برای این تغیبیرات نمیتوان ذکر کرد، بلکه حتی وضعیت مردم نیز بدتر از گذشته گشته و هیچ انتخاباتی نیز در این کشور رخ نداده است. اکنون لیبی بین گروههای نظامی و مذهبی تقسیم شده است.
اعتراضات سراسری در یمن، مجموعهای از راهپیماییهای خیابانی، اعتراضات علیه حکومت یمن و رییسجمهور آن، علی عبدالله صالح است که از 14 ژانویه 2011 میلادی، در این کشور آغاز شده و در 3 فوریه (روز خشم) مخالفین به اوج رسید که با برخوردهای خونین و خشونتآمیز حاکمیت با مردم معترض روبهرو شد. شدیدترین برخورد در 18 مارس (جمعه خونین) بود که 50 کشته و 240 مجروح داشت.
علی عبدالله صالح، در تاریخ 4 دسامبر 2017 پس از فرار به سمت عربستان سعودی و چند روز درگیری با حوثیها، به طرز نامعلومی کشته شد.
جلسه روز پنجشنبه، 15 آذر 1397 - 6 دسامبر 2018 در استکهلم، بین نمایندگان دولت و حوثیهای یمن با میانجیگری مارتین گریفیث، نماینده ویژه سازمان ملل در امور یمن برگزار شد. این نخستین بار طی دو سال گذشته است که اقدامی جهانی برای پایان دادن به جنگ یمن از راه مذاکره صورت میگیرد. این جنگ از سال 2015 آغاز شده و تا کنون دست کم ده هزار کشته برجای گذاشته و مردم این کشور را، که حتی پیش از جنگ نیز از جمله فقیرترین ملتهای منطقه بودند، با بحران اقتصادی و کمبودهای اساسی مواجه کرده است.
گفته میشود که در حال حاضر، تا چهارده میلیون تن از مردم یمن در معرض قحطی، گرسنگی و بیماری قرار دارند.
جنگ داخلی یمن که با پیشروی شبهنظامیان حوثی از اواخر سال 2014 آغاز شده بود از اوایل سال 2015 و تصرف مقر ریاست جمهوری یمن در صنعا، پایتخت، توسط شورشیان حوثی و سلب اختیارات عبد ربه منصور هادی، رییس جمهوری آن کشور، شدت گرفت. با پیشروی حوثیها به سوی مناطق زیر حاکمیت دولت یمن، عربستان سعودی با تشکیل ائتلافی از تعدادی از کشورهای مسلمان و عرب به حمایت از دولت یمن وارد جنگ شد.
عملیات ائتلاف به رهبری عربستان، عمدتا شامل حملات هوایی در حمایت از نیروهای دولتی بوده است. بهگفته منابع بینالمللی، در جریان جنگ داخلی یمن چند هزار غیرنظامی کشته شدهاند که بسیاری ازآنان در نتیجه حملات هوایی ائتلاف جان خود را از دست دادهاند.
حوثیها که خود را «دولت انقلابی» یمن مینامند از حمایت حکومت ایران برخوردارند و به همین دلیل، جنگ یمن را گاه بخشی از رقابت حکومت شیعه ایران با حکومت خاندان سلطنتی وهابی در عربستان و جنگ نیابتی از سوی این دو توصیف کردهاند. نهادهای بینالمللی، همچنان دولت به رهبری عبد ربه منصور هادی را بهرسمیت میشناسد.
اولین جرقه خیزش مصر، در 15 ژانویه 2011 میلادی با تظاهرات شهروندان مصری در مقابل سفارت تونس که برای حمایت از انقلاب تونس بود آغاز شد. دو روز پس از این تظاهرات یک جوان مصری با نام عبده عبدالمنعم حماده جعفر خلیفه در اعتراض به بسته شدن رستوران خود و عدم توجه مسئولان به شکوائیهاش، در مقابل ساختمان مجلس شعب این کشور دست به خودسوزی زد.
در پی گسترش اعتراضات و ناآرامیها در مصر حسنی مبارک با دستور مستقیم خود به تمامی نیروهای امنیتی کشور دستور شلیک گلوله به طرف تظاهرکنندگان را صادر نمود و نیروی هوایی را به حالت آماده باش درآورد.
با گسترش دامنه اعتراضات حسنی مبارک، دولت را برکنار و عمر سلیمان رسما بهعنوان نخست وزیر جدید مصر منصوب کرد، عمر سلیمان تا قبل از آن رئیس دستگاه امنیتی در مصر بود.
پس از کشمکشهای فراوان میان مخالفان مبارک و اختلافات رهبران احزاب مصر، «محمد مرسی» رهبر اخوان المسلمین در تاریخ 17 ژوئن 2012 بهعنوان اولین رییس جمهور مصر پس از انقلاب منصوب شد. مرسی بر اساس آمار رسمی در رقابت با احمد شفیق با اختلافی اندک به پیروزی دست یافت.
یک سال پس از تحلیف محمد مرسی، موج جدیدی از اعتراضات علیه دولت انقلابی شکل گرفت که نهایتاً در سوم ژوئیه 2013 طی کودتایی به سقوط دولت منجر گردید و عبدالفتاح السیسی که پیشتر فرمانده ارتش مصر بود، قدرت را در دست گرفت.
جنبش «وال استریت را اشغال کنید»، جنبش قدرتمندی بود. اعتراضی که در روزهای آغازین توجه چندانی را بهخود جلب نکرد. این اعتراض از پارک کوچکی در مقابل وال استریت در شهر نیویورک آغاز شد و به نقاط مختلف آمریکا رسید.
این رشد سریع تا آنجا چشمگیر شد که باراک اوباما، رییس جمهور وقت آمریکا، نیز درباره جنبش «وال استریت را اشغال کنید» اظهار نظر کرد و در شبکههای خبری آمریکا، موضوع این اعتراض روزانه، تبدیل به بحثی داغ در میان وابستگان به دو حزب دموکرات و جمهوریخواه آمریکا شد.
اما همه اینها در حالی است که جنبش «وال استریت را اشغال کنید» خود را از هر دو حزب اصلی در آمریکا و هر گروه سیاسی دیگری جدا میداند.
گزارشها حاكی است كه بیش از هزار شهر در سراسر جهان، تحت تأثیر جنبش «والاستریت را اشغال كنید» در نیویورک، شاهد تجمعات اعتراضآمیز علیه وضعیت نابهسامان اقتصادی و سیستمهای بانكی بودند.
به گزارش خبرگزاریها، معترضین در كشورهایی نظیر استرالیا، نیوزیلند، ژاپن، فیلیپین، تایوان، آلمان، بریتانیا، هلند، كانادا، آفریقای جنوبی، ایتالیا و آمریكا دست به تجمع زده و اعتراض خود را به وضعیت اقتصادی، سیاستهای اقتصادی، سیستمهای مالی و بانكی و در نتیجه افزایش فقر و بیكاری ابراز كردند.
اشغال وال استریت عنوانی در اشاره به اعتراضها و گردهماییهای خیابانی در آمریکا است که از تاریخ 17 سپتامبر 2011 در وال استریت نیویورک آغاز شد و تا 24 مارس 2012 در جریان بود.
عدهای از صاحبنظران اقتصاد لیبرال معتقدند که بیعدالتی در ذات نظام اقتصادی غرب وجود دارد و شکافهای عمیق طبقاتی در آن قابل مشاهده است. در واقع رشد اقتصادی و درآمد حاصل از آن تنها به در صد معدودی از اعضای جامعه اختصاص مییابد.
جوزف استینگلر اقتصاددان بهنام آمریکایی، در حالی که خود از طرفداران نظام سرمایهداری بوده است در کتاب «هزینه نابرابر» به نقد ساختار اقتصادی لیبرالیسم پرداخته و معتقد است که اکنون با بیکاری و ناتوانی در خلق شغل برای بسیاری از شهروندان مواجهیم. در واقع نظام اقتصاد لیبرالی با بحران های مالی واقعی جدیدی روبرو است که نشاندهنده ناکارآمدی و غیرمنصفانه بودن توام آن است.
در واکنش به همین بحرانها و بیعدالتیها بود که جنبش وال استریت در آمریکا شکل گرفت. در واقع این جنبش حرکتی علیه بیعدالتی و فقر است، اعتراضی است علیه کسانی که با اینکه 1 درصد جمعیت آمریکا را شکل میدهند 99 درصد ثروت آمریکا را به خود اختصاص داده اند.
مردم شرکتکننده در این اجتماعات و تظاهرات چندین هزار نفری نیویورک یک تابلوئی بلند کردند که رویش نوشته بود: «ما 99 درصدیم». یعنی 99 درصد ملت آمریکا اکثریت ملت آمریکا محکومِ یک درصدند. مردم آمریکا در واقع به حاکمیت اقلیت یک درصدی بر اکثریت نود و نه درصد معترض بودند که مالیات و پول مردم آمریکا را هزینه به راه انداختن جنگ در افغانستان و عراق و حمایت از حکومت اسرائیل میکنند. در واقع میتوان گفت جنبش «وال استریت را اشغال کنید»، متاثر از اوضاع نامساعد کنونی آمریکا بود و بهسرعت در میان برخی گروههای سیاسی و اجتماعی جا باز کرد.
در دی ماه سال 1396 و پس از تجمعی در مشهد، ظرف یک هفته در حدود صد شهر ایران اعتراضاتی خودجوش علیه گرانی و با شعارهای تند ضدحکومتی برگزار شد. خیزشهای مردمی دیماه 1396 ایران، اکثریت مردم ایران را شاد و امیدوار، شماری را بدگمان و شماری دیگر را وحشتزده و دلنگران کرد. در هر صورت شعارهای رادیکال و «ساختارشکنانه» تظاهرکنندگان که کل حکومت اسلامی را به زیر سئوال بردند، رویداد مهمیست که باید درباره آن درنگ کرد. تفسیرها و تحلیلها درباره این خیزش پر شمار بودهاند و گوناگون.
از حکومتیان که هستی خود را آماج حمله دیدند تا جناح اصلاحطلب آن که با نیرنگ و دروغ ظاهر شدند متحدا به سرکوب خونین این جنبش مردمی دست زدند. اصلاحطلبان حکومتی یکپارچه پشت سر حکومت اسلامی قرار گرفتند و آنچه از دستشان برمیآمد برای سرکوب «آشوبطلبان و اغتشاشگران» و.. به کار گرفتند.
اما مطالبات مطرح شده بهسادگی در شعارها نیز قابل درک بودند:
«مرگ بر دیکتاتور»، «مرگ بر اصل ولایت فقیه»، «این همه لشکر آمده علیه رهبر آمده»، «خامنهای حیا کن مملکتو رها کن»، «سیدعلی حیا کن مملکتو رها کن»، «سیدعلی ببخشید دیگه باید بلند شید»، «بسیجی برو گم شو»، «مرگ بر حزب الله»، «اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا»، «خلق جهان بدونه ایران شده دزدخونه»، «در ایران چی آزاده، دزدی و ستم آزاد»، «پلیس برو دزد را بگیر»، «لیسانسهها بیکارند آخوندا راس کارند»، «کار سه قومون چیه پاسکاری و ماسمالیه»، «دولت اعتدالی با وعدههای خالی» و...
مهمترین شعار در برابر خشونت حکومت، خطاب کردن نیروی انتظامی، بسیج و سپاه با عنوان «بیشرف، بیشرف» بود. معترضان با این شعار رفتار و سبک رفتاری نیروهای دولتی را مورد حمله قرار میدادند.
تداوم جنبش دی ماه 96 را میتوان در ادامه اعتراضها و اعتصاب کارگران، معلمان، زنان، دانشجویان، بازنشستگان، مالباختگان، کسبه بازار، رانندگان، دراویش و... دید.
عبدالرضا رحمانی فضلی وزیر کشور دولت اسلامی، درباره اعتراضات دی ماه، چنین گفته است: «نتایج تحقیقات میدانی نشان داد بیش از 60 درصد کسانی که در اعتراضها حضور داشتند، شاغل بودند. در حالی که اگر بیکاری و درخواست شغل، عامل اصلی اعتراضها بود باید شمار بیکاران حاضر در اعتراض بسیار بیشتر از این تعداد بود؛ یا اگر فشارهای اقتصادی مهمترین انگیزه بود، اعتراضها باید در حاشیه شهرها دیده میشد؛ در حالی که این گونه نبود. همچنین گفته شد افرادی که از سمت موسسات مالی متضرر شدهاند، اکثریت جمعیت معترضان را تشکیل میدادند در حالی که آمار نشان میداد این افراد حضور بسیار اندکی در این اعتراضها داشتند... ظرف یکی دو شب به 100 شهر رسید و در 42 شهر، درگیری داشتیم. ..
در اعتراضهای دی ماه، شورای امنیت تصمیم گرفت سپاه و بسیج بهعنوان نیروهای کمککننده در آمادهباش باشند. تصمیم دیگر شورای امنیت این بود که حتماً ایستهای بازرسی و گشت محله داشته باشیم. وقتی حادثه تمام شد، این قرارگاهها هم جمع شد. محوریت شورای امنیت و تأمین استان بود و نیروهای میدان، نیروی انتظامی بود. بعضی جاها مجبور شدیم و کمک خواستیم و سپاه در 5 شهر تحت امر و فرماندهی نیروی انتظامی کمک کرد.
ما روزانه با خانمهایی مواجه هستیم که در حال رانندگی روسریشان افتاده 90 درصد متوجه نشدهاند روسریشان افتاده و وقتی متوجه شوند، رعایت میکنند، اما زمانی از بیرون برای یک حرکت تبلیغات و سازماندهی میشود. الان حدود 10 نفر در خیابان کشف حجاب کرده و فیلمش را در شبکههای اجتماعی یا تلویزیونهای فارسی زبان برون مرزی منتشر کردهاند. افرادی که کشف حجاب کرده و فیلمش را منتشر میکنند، هم قانون را زیر پا میگذارند و هم اعتقادات دیگران را نادیده میگیرند و ...
بنا به گفته کاربه دستان حکومت اسلامی، 21 نفر جان باختند و حدود 5000 نفر نیز بازداشت شدند.
اعتراضات جنبش جلیقه زردها در فرانسه از 17 نوامبر سال 2018 - 26 آبان 1397 آغاز شد. معترضان که پیش از آغاز اعتراضات خیابانی خود، فراخوان خود را در شبکههای اجتماعی خصوصاً فیسبوک داده بودند، جلیقههای زرد رنگ را به نماد خود تبدیل کردند. از سال 2008، طبق قوانین راهنمایی و رانندگی در فرانسه، هر خودرو باید به جلیقه زرد رنگ مجهز باشد تا در صورت نقص فنی و توقف خودرو در میان بزرگراه، صاحب خودرو جلیقه آن را بر تن کند. به این دلیل، در فرانسه جلیقههای زرد رنگِ راهنمایی و رانندگی به تعداد زیاد و با قیمت ارزان، یافت میشوند و در دسترس همه قرار دارند.
جرقه جنبش جلیقه زردها با اعتراض به افزایش قیمت گازوئیل و بنزین و برنامهریزی دولت برای افزایش مالیاتها در سال 2019 زده شد. آنان به خصوص به افزایش قیمت گازوئیل اعتراض دارند. دولتهای فرانسه از دهه 1950 میلادی، به خودروهایی که سوخت آنها گازوئیل بوده است، یارانه میدادهاند. قیمت گازوئیل در فرانسه در سال جاری میلادی، شانزده درصد افزایش یافته است.
روزنامه فرانسوی لیبراسیون درباره اولین جرقههای اعتراض نوشته که دو راننده بین شهری جوان اهل سنه مرن، شهری نزدیک به پاریس، روز دهم اکتبر - 18 مهر، در فیسبوک فراخوانی برای «راهبندان سراسری در اعتراض به افزایش قیمت سوخت» به راه انداختند. بیش از 200 هزار نفر در فیسبوک قول شرکت در این فراخوان را دادند.
جلیقه زردها عمدتاً شنبهها به خیابان میآیند و با بستن خیابانها و ایجاد موانع ترافیکی، سعی میکنند که حمل و نقل را در کل فرانسه فلج کنند. تظاهرات آنان با خشونت پلیس انجام میشود. آنان بزرگراهها را مسدود میکنند و در مقابل پلیس ضدشورش به شدیدترین شکلی مقاومت میکنند.
آنان معتقدند که دولت فرانسه هزینه سیاستهای ریاضتی و سیاستهای زیستمحیطی را به بیش از همه طبقات متوسط و کارگر تحمیل میکند و این امر باعث شده تا هزینه زندگی این اقشار به شدت بالا رود و کیفیت زندگیشان افت کند. بهخصوص، اقشار متوسط جامعه که روزبهروز قدرت خریدشان پایین میآید و سختتر از گذشته روزگار میگذرانند، در سراسر فرانسه به این جنبش پیوسته و خواهان اصلاح وضعیت اقتصادی و برکناری دولت کنونی هستند.
اعتراضات جلیقه زردها بدون حمایت احزاب و سندیکاهای فرانسه آغاز شد. با این حال، به نحو عجیبی نظرسنجیها نشان میدهند که آنها بیش از هر حزبی در فرانسه، توانستهاند حمایت مردم این کشور را جذب کنند. طبق نظرسنجیهای مختلف، بین 73 تا 84 درصد مردم فرانسه از جنبش جلیقه زردها حمایت میکنند.
اکنون این جنبش به کشورهای دیگر اروپایی و اسکاندیناوی و حتی مصر هم کشیده شده است.
قیام اسپارتاکوس در سال 73 پیش از میلاد آغاز شد. اسپارتاکوس از اهالی شمال دریای اژه و از مردم تراسی بود. وی در جنگی اسیر ارتش روم شد و سپس به جمع گلادیاتورها پیوست.
در رم در مرکز آموزشی گلادیاتورها(که در آن بردگان را برای مبارزه با یکدیگر آماده میکردند) کار میکرد. در پی ظلمی و ستمی که بر بردگان در روم باستان وارد میشد، اسپارتاکوس دست به قیام گستردهای زد و در راه آزادی این گروه، به پیروزیهایی نیز دست یافت.
پیام قیام ضدبردهداری اسپارتاکوس به سرعت در سرتاسر ایتالیا پیچید. بردگان، در کشورهای اطراف، دست به شورش زدند و اربابان خود را کشتند و خانهها و انبارهای آنها را به آتش کشیدند.
هزاران برده، از رنگ و نژادهای گوناگون، به سپاه اسپارتاکوس پیوستند و تحت رهبری او به مبارزه پرداختند. سنای روم چندین سپاه به مقابله آنها فرستاد، اما بردهها همه این سپاهیان را در هم شکستند. بدین ترتیب، اسپارتاکوس چند سال در برابر سپاه منظم و مجهز روم پایداری کرد.
آنگاه، مارکوس لیسینیوس کراسوس فرماندهی سپاهیان روم را برای درهم شکستن انقلاب بردگان در دست گرفت. او در سال 71 پیش از میلاد اسپارتاکوس را در جنگی سخت شکست داد.
اسپارتاکوس همراه با بیش از 6000 نفر به صلیب کشیده شد و قیامش پایان یافت، این در حالی بود که هیچ کدام از همراهانش حاضر به معرفی او به رومیان نشدند. با این حال 5000 برده نیز از دستگیری فرار کردند. اگر چه اسپارتاکوس مرد ولی در نهایت در آینده زمانی فرا رسید که دیوارهای روم ویران شد و این کار به دست غلامان و سرفها و کشاورزان و اقوام وحشی، که با آنها پیوستند، صورت گرفت.
در مصر باستان بردهها بهطور انبوه برای ساخت قصرهای پادشاهی و نیز گورستانهای فراعنه بهکار گرفته می شدند. «هومر» حماسه سرای بزرگ مغرب زمین بردگی را سرنوشتی تهدید آمیز برای اسرای جنگی توصیف کرده است. در روم باستان بردهداری گونهای متفاوت تر از دیگر نقاط جهان داشت بهطوری که بردهداران رومی از اختیارات بسیاری در خصوص بردههایشان برخوردار بودند، حتی تصمیم درباره مرگ یا زندگی بردهها!
با کشف سواحل آفریقا و تصرف جنوب و شمال آمریکا توسط اروپاییها در قرن 15 و نیز استعمار آمریکای شمالی در چند قرن پس از آن زمینهای مناسب برای بردهفروشی در عصر جدید فراهم شد. پرتغال که فاقد نیروی کار لازم برای کشاورزی بود نخستین کشور اروپایی عصر جدید است که نیاز خود را به نیروی کار از راه وارد کردن برده برطرف کرد.
پرتغالی ها فعالیت در بازارهای برده فروشی سواحل غربی آفریقا را از سال 1444 آغاز نمودند و تا بیش از یک قرن به طور عملی بر همه بازارهای برده فروشی آفریقا حاکمیت می کردند. از نیمه دوم قرن هفدهم با ایجاد سیستم کشتزار در مستعمرات جنوبی آمریکای شمالی، تعداد بردههای آفریقایی که برای کار در زمین به آمریکا آورده میشدند، ناگهان افزایش یافت بهطوری که برخی از شهرهای ساحلی شمال عملاً به مرکز برده فروشی تبدیل شد.
کشور دانمارک در سال 1792، بهعنوان نخستین کشور اروپایی، بردهفروشی را به طور کلی منسوخ اعلام کرد. بهدنبال آن در سال 1807 کشورهای انگلیس و سپس آمریکا نیز بردهداری را لغو کردند. در کنفرانس وین که در سال 1814 برگزار شد، کشور انگلیس از نفوذ خود استفاده کرده و دیگر کشورها را نیز به پایان برده داری وادار کرد.
سرانجام تقریبا همه کشورهای اروپایی قوانینی را به تصویب رساندند که بردهفروشی را ممنوع اعلام کرد. در سال 1842، یگانی از کشتیهای جنگی آمریکایی و انگلیسی برای کنترل قانون ممنوعیت بردهداری موظف به گشتزنی در دریاها شدند و سرانجام در حالی که بردههای فرانسوی در سال 1848 و بردههای هلندی در سال 1863 از حق آزادی برخوردار شدند، در برزیل بردهداری تازه در سال 1888 لغو گردید. پذیرش قانون عدم بردهداری از سوی سازمان بینالمللی حفظ صلح جهانی(1946-1920) در سال 1926، موفقیتی بزرگ در این زمینه بهشمار میرفت بهویژه که بنابر این کنوانسیون همه اشکال بردهداری در آن زمان ممنوع اعلام شد
اما در قرن بیست و یکم، بردهداری صورتی متفاوت از گذشته به خود گرفته است، برای مثال بردههای امروزی به ویژه در مناطق فقیر جهان بسیار ارزانتر از گذشته هستند. امروزه قربانیان بردهداری مدرن در زمینههای مختلفی نظیر استخراج معدن، کار در معادن زغال سنگ، اشتغال در صنایع تولید لباس، فولاد، قهوه و شکر، کار در خانه و بهویژه در کشاورزی به کار گرفته میشوند.
محصولاتی که به این طریق در جهان تولید میشود، معمولاً با قیمتی ارزان در بازار کشورهای صنعتی ثروتمند عرضه میشوند و در این میان، بیشترین سود عاید کمپانیهای بزرگ میشود.
مقامهای سازمان ملل و سازمان بینالمللی کار گفته اند که بردگی یک پدیده جهانی است که به همان اندازه که بر کشورهای فقیر تاثیر میگذارد، در کشورهای ثروتمند نیز جریان دارد.
بنا بر گزارش این نهادها، در حال حاضر بیش از 27 میلیون نفر مرد، زن و کودک هر روز در نظام بردگی و در شرایط بردگی بسر میبرند و بردگی آنها به همه شیوهها و اشکال سنتی یا مدرن با توجه به تقاضای بازار رو به افزایش است.
کار اجباری، یکی از مهمترین اشکال بردگی در عصر کنونی است که به گفته سازمان بینالمللی کار، حدود 12 میلیون و 300 هزار نفر در جهان گرفتار آن هستند. قربانیان این شیوه بردگی، همواره افراد بسیار ضعیف و فقیر جامعه هستند و از کارگران مهاجر که برای پرداخت بدهیهای خود به باندهای قاچاق به آن تن دادهاند تا زنان و دختران مجبور شده به فحشا را در برمیگیرد.
گزارش سازمان ملل تاکید دارد که بردگی در عصر جدید ناشی از فقر، طرد اجتماعی، به حاشیه راندن افراد، فقدان دسترسی به آموزش و وجود فساد در جامعه است. بنا براین گزارش، در میان اشکال مدرن بردگی بهصورت کار اجباری، موارد متعددی در میان خدمتکاران خانگی و نیز، بخشهای ساخت و ساز مسکن، صنایع غذایی و صنایع تکمیلی به چشم میخورد.
در همین راستا، «ناوی پیلاوی» کمیسر بلندپایه سازمان ملل برای حقوق بشر، بردگی را «یک جنایت علیه بشریت» خواند که «زندگی انسان ها و جوامع را ویران می کند و با وجود به رسمیت شناختن جهانی لغو آن، عامل رنج 27 میلیون نفر در عصر کنونی است.»
طبق آمار سازمان جهانی کار، هم اکنون در سراسر جهان 250 میلیون کودک در سنین بین 5 تا 14 سال به گونهای بردهوار مشغول به کار هستند. امروزه استفاده بردهوار از کودکان خردسال بهعنوان نیروی کار بهویژه در کشورهای غیر صنعتی امری عادی تلقی میشود.
اغلب این کودکان در کشتزارها بهکار گرفته شده و یا به تکدیگری و کار در خانه گماشته میشوند؛ این کودکان در مواردی نیز به اجبار مورد تجاوز جنسی قرار میگیرند اما شاید تاریکترین فصل بردهداری مدرن، تجاوز جنسی اجباری بهعنوان یکی از پیامدهای تجارت انسان در دنیای کنونی باشد که پس از فروپاشی بلوک شرقی در غرب رواج پیدا کرد. دختران و زنان بسیاری توسط باندهای سازمان یافته، از اروپای شرقی اغفال شده و در حالی که مدارک و اوراق شناساییشان نیز در همان محل به زور از آنها گرفته شده است به اروپای غربی منتقل و پس از تجاوز اجباری در شرایط زندگی و کاری بسیار تحقیرآمیزی نگهداری شده و در مراکز خاصی با هدف بهرهبرداری جنسی به بردگی گرفته میشوند. طبق آمار هر ساله200 هزار نفر در کشورهای عضو اتحادیه اروپا به اجبار مورد تجاوز جنسی واقع شده و توسط تاجران انسان به فروش میرسند. حدود 120 هزار زن و دختر هر ساله در اروپای غربی قاچاق میشوند. سازمان ملل هزینه این تجارت را مبلغی بالغ بر 4 میلیارد دلار در سال تخمین زده است. این افراد نه امکان دفاع از خود را دارند و نه این که میتوانند به گونهای دیگر امرار معاش کنند، زیرا آنها بهطور قانونی صاحب هیچگونه مجوز کار و اقامت در آن کشورها نیستند.
ایندپندنت با چاپ عکسی از بردهداری در آمریکا در قرن 21 خبر داد و آن را مایه شرمساری این کشور دانست. ایندپندنت نوشت: در قرن بیست و یکم که سالها از لغو بردهداری توسط همه کشورها میگذرد آمریکا، علاوه بر جنایاتی که در دنیا انجام میدهد در داخل کشورش نیز به بردهداری مشغول است.
رفتاری که با مهاجران خارجی انجام میشود فقط گوشهای از بردهداری است که همواره در داخل آمریکا در جریان است.
ایالت «فلوریدای» آمریکا که در رفتار خشونتآمیز و غیرانسانی با خارجیان شهرت جهانی دارد، مهاجران را در شرایط کاملاً حیوانی به بردگی کشیده است.
کارگران کشاورزی در مزارع و باغهای میوه در پایینترین شرایط زندگی و با کسب حقوق اندک سختترین کارها را، که هیچ انسانی از عهده آن بر نمیآید انجام میدهند. این در حالی است که در قرن بیست و یکم با این همه پیشرفت علم و تکنولوژی در کشاورزی، حتی کشورهای عقب مانده نیز از ماشینهای صنعتی برای این کار استفاده میکنند.
خط و مشی سیاسی آمریکا بهقدری غیرانسانی است که از این کارگران بهعنوان حیوان استفاده میشود.
در آمار جهانی سال 2016 که توسط «بنیاد واک فری» (Walk Free Foundation) منتشر شد، تخمین زده میشود که در حدود 8/45 میلیون نفر در 167 کشور جهان بهنوعی دچار بردگی هستند. 58 درصد از بردگان مدرن در پنج کشور زندگی میکنند: هند، چین، پاکستان، بنگلادش و ازبکستان. در این گزارش اعلام شده که کره شمالی بیشترین نسبت برده به کل جمعیتش را دارد.(4/4 درصد) ازبکستان(4 درصد) و کلمبیا(6/1 درصد) در ردههای بعدی قرار دارند.
بردگی بیشتر در کشورهایی شایع است که از طریق نیروی کار ارزان کالاهای مصرفی تولید میکنند. از نظر تعداد افرادی که در شرایط بردگی بهسر میبرند هیچ کشوری به گرد پای هند نمیرسد. تخمین زده میشود که در حدود 4/18 میلیون برده در هند وجود دارند. این رقم در چین 4/3 میلیون و در پاکستان 1/2 میلیون نفر است. کشورهایی که از نظر سیاسی با ثبات بودده و ثروت اقتصادی بالایی دارند، نرخ پایینترین در حوزه بردهداری را ثبت کردهاند.
در جمعبندی میتوان تاکید کرد که انقلاب سیاسی - اجتماعی، درگیری قدرت بین نیروهای معترض به نظم موجود و خواهان تغییر آن، از یکسو و حاکمیت و طرفداران آن از سوی دیگر است. انقلاب در شرایط ویژهای رخ میدهد که این دو نیرو در مقابل هم صفآرایی میکنند. از سوی دیگر، مخالفان حکومت و طرفداران تغییر با بسیج منابع مختلف و سازماندهی وسیع مردم با تغییر توازن قوا به نفع خود، به جایگاهی میرسند که حکومت را شکست میدهند و ساختار قدرت را تغییر میدهند. به عبارت دیگر، انقلاب سیاسی - اجتماعی زمانی رخ میدهد که بالاییها در موقعیت ضعیف قرار میگیرند و پایینیها به حاکمیت و قوانین آن گردن نمیگذارند.
در انقلاب جنبشهای اجتماعی گوناگونی فعال میشوند. جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویان، آنارشیستها، جنبش همجنس گرایان، جنبش بیکاران، جنبش دهقانان فقیر، جنبش اقلیتهای ملی و مذهبی، جنبش دفاع از محیط زیست، جنبش ضد جنگ و غیره تلاش میکنند نقش خود را در تحولات انقلابی ایفا کنند.
عموما همه انقلابها در بستر زمینههای متفاوت مادی مانند بحران اقتصادی، تشدید تضادهای طبقاتی، سرکوبهای سیاسی، اشغال خارجی، یا جنگ از یکسو و نحوه سازماندهی و بسیج مردم شکل میگیرند.
عموما در تبیین دلایل انقلاب میتوان به ترکیبی از عوامل از جمله بحران اقتصادی، تضادهای طبقاتی، نابرابریهای اقتصادی، نابرابری ملی، مذهبی، جنسیتی، منطقهای، جنگ، اشغال خارجی، فقر، بیکاری، نارضایتی عمومی، اختناق، سانسور، سرکوب و نبود آزادیهای سیاسی و دموکراسی و عدالت اجتماعی اشاره کرد.
عامل طبقاتی، نابرابریها و استثمار، که بنیان نظری و تحلیلی مارکسیستی است، بیتردید از عوامل بسیار مهم در همه انقلابها بوده است. نویسندگان و شعرای و سایر هنرمندان پیشرو مترقی فقر و فلاکت کارگران و محرومان جامعه را با قلم به تصویر میکشند، و آگاهی عمومی را نسبت به تفاوتهای طبقاتی ارتقا میدهند.
روشنفکران و هنرمندان در انقلابهای تاکنونی، نقش بسیار مهمی ابفا کردهاند، و در واقع هدایتکننده و جهتدهنده حرکتهای انقلابی بودهاند. روشنفکرانی که برعلیه حاکمیت برخاسته و با استفاده از بحرانی که حکومت را تضعیف کرده مردم را بسیج میکنند.
تحولات پس از پیروزی انقلاب نیز بسیار تعیین کننده است. نیروهای انقلابی که تا دیروز در سقوط حکومت متحد بودند، بهمحض کسب قدرت دچار اختلاف میشوند، و گرایشات مختلف از هم فاصله میگیرند و حتی رودرروی یکدیگر قرار میگیرند. تمام انقلابهای تاریخ سه جریان سیاسی، یعنی محافظهکاران، میانهروها، و رادیکالها را به اشکال گوناگون به ثمر رساندهاند. در فرانسه 1848 لیبرال ـ دموکراتها به رهبری لامارتین، سوسیالیستهای اصلاحطلب به رهبری لوئی بلان، و انقلابیون رادیکال به رهبری اگوست بلانکی حضور فعالی داشتند. در انقلابهای روسیه شاهد بلشویکهای رادیکال و منشویکهای اصلاحطلب بودند، در انقلاب 1918 آلمان اسپارتاکیستهای رادیکال، و سوسیال دموکراتهای ملیگرا و ... در انقلاب 1357 مردم ایران، گرایشات چپ، لیرال و مذهبی حضور داشتند پس از انقلاب همه گرایشات با تهاجم وحشیانه مذهبوین قرار گرفتند و سرکوب شدند.
انقلاب سیاسی - اجتماعی، مورد نظر مارکس و سوسیالیستها و کمونیستها، عظیمترین نوع انقلاب است که علاوه بر ساختارهای سیاسی، تغییر روابط تولیدی و طبقاتی و گذار از یک شکلبندی اجتماعی به شکلبندی والاتر را که نهایتا سوسیالیسم است، در بر دارد. این انقلابی است درازمدت که بهقول خود مارکس «مبتنی بر جنبشِ مستقل و خودآگاه اکثریت عظیم» است.
به این ترتیب، انقلاب از فرانسه آغاز و کشور های متعددی را دربرگرفت نتیجه نارضایی وسیع از حاکمیت، فقر، گرانی، بیکاری، استثمار شدید کارگران، سرکوب جنبشهای اجتماعی و نیروهای مخالف، مهمترین عوامل موثر بودهاند. هر کدام از انقلابها به نوبه خود در تغییر دادن سرنوشت زندگی انسانها تاثیرگذار بودند.
انقلابهای سیاسی که به تغییر سیستمهای حکومتی منجر شدهاند از جمله معروفترین و تاثیر گذارترین انقلابها در جهان بودهاند.
هر کدام از سایر تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جهان مانند بهار عربی، وال استریت را اشغال کنید، خیزش دی ماه ایران، جنبش جلیقه زردها و... حتی اگر شکست هم خورده باشند اما تجارب آنها برای تحولات آتی بسیار ارزنده اند و بهنوعی تمرینی برای انقلاب سیاسی - اجتماعی محسوب میشوند
جمعه دهم استفند 1397 - بیست و نهم فوریه 2019
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر