۱۳۹۸ فروردین ۱۵, پنجشنبه

مصطفی شعاعیان/ فصل دوم؛بخش سوم كودتاى جنگل: حادثه ملاسرا
محمود طوقی
كار پژوهش تاريخ با پيش‏داورى به جايى نمى ‏رسد. مصرف روز دارد، اما مصرف تاريخى ندارد، نخست بايد پژوهشگر بداند كار او در چه حوزه ‏اى است تاريخ يا سياست. و به ‏راستى كه كار پژوهشگر تاريخ، حوزه، تاريخ است نه سياست.
از حوزه سياست مى ‏شود به مسائل تاريخى نگاه كرد اما اين نگاه از زاويه منافع حزبى و گروهى است پس به ‏ناچار حوادث گزينش مى‏ شوند و حوادث گزينش شده طورى بازسازى مى‏ شود كه در جهت منافع حزبى است. اما آنچه به‏ دست مى ‏آيد تاريخ و روايت درست تاريخ نيست .
اما در حوزه تاريخ، پژوهش دقيق و پروسواس حوادث براى تصفيه حساب با اين يا آن فرد يا گروه نيست. پژوهشگرمى خواهد نشان بدهد كه كنش و واكنش آدم ‏ها و احزاب چه بوده است و چرا.؟ و خود و خواننده بياموزند كه ضعف ‏هاى آن جنبش چه بود و چگونه مى‏ شود آن ضعف ‏ها را با درايت به قوت بدل كرد.
 
حادثه ملاسرا
در مهر ۱۳۰۰ كوچك ‏خان از حيدرخان ليدر حزب كمونيست ایران، خالو قربان، سرخوش و عده ‏اى ديگر دعوت كرد براى مذاكره پيرامون مسائل جنبش در ملاسرا كه پايگاه كوچك‏ خان بود حاضر شوند.
جلسه در ساعت مقرر بدون حضور ميرزا تشكيل شد. و ناگهان محل مذاكره زير آتش گلوله قرار گرفت و ساختمان به آتش كشيده شد. خالو قربان گريخت. حيدرخان دستگير شد و سرخوش در آتش سوخت و عده ‏اى كشته شدند.
به ‏دنبال حادثه ملاسرا جنگلى ‏ها (نيروهاى ميرزا كوچك‏ خان)، به رشت كه در دست نيروهاى خالو قربان و حزب كمونيست بود حمله كردند عده ‏اى كشته شدند و دفتر حزب به آتش كشيده شد و اموال آن‏ها به يغما رفت. كشته‏ گان و زخمى‏ ها حدود ۶۰۰نفر بودند. حيدرخان توسط نيروهاى حسن خان آليانى كه از رهبران جنگلى بود به نزد ايل خود فرستاده شد و در آنجا بود تا خبر شكست ميرزا به آن ‏ها رسيد. و آن‏ ها حيدرخان را كشتند و در محلى نامعلوم به خاك سپردند.
و باقى قضايا كه تسليم شدن خالو قربان و حسن خان آليانى به رضاخان است و مردن ميرزا و گائوك آلمانى (هوشنگ) در برف و باران.
در مورد اين حادثه روايت ‏هاى بسيارى است. از سفارت انگليس و روس و فرانسه گرفته تا روزنامه ‏ها و آدم ‏ها و گروه ‏ها.
يك پژوهشگر چگونه مى‏ تواند بفهمد كه كدام روايت به ‏واقعيت تاريخى نزديك‏تر است:
۱- با بررسى بستر حوادث
۲-. با بررسى موقعيت راوى نسبت به حادثه
ناديده پيداست كه روايت روزنامه ‏هاى تهران يا كنسولگرى فرانسه و انگليس روايت‏ هايى دست دوم و يا سوم است. اما وقتى فخرايى منشى ميرزا حادثه را روايت مى‏ كند آن هم از زبان خواهرزاده ميرزا كه رهبر «عمليات ملاسرا» بوده است. مى‏ شود فهميد كه با روايت دست اول روبه ‏روئيم. كه ممكن است در آن غرض و مرض هم باشد يا نباشد. چيزى كه در اينجا به كمك پژوهشگر تاريخ مى‏ آيد وقايع قبل از حادثه ملاسراست.
به‏ هرروى كار پژوهشگر روايت تمامى روايت ‏هاست و رد كردن و پذيرش آن‏ها با دلايل و اسناد متقن و در آخر نزديك كردن خواننده به روايت اصلى.
در پايان اين پروسه است كه خواننده فرصت مى‏ يابد به قضاوتى منطقى برسد و پژوهشگر و مجاز است قضاوت خود را نيز در پايان بياورد.
حادثه آنقدر پيچيده نيست كه بعضى‏ ها تصور كرده ‏اند.[1] انقلاب دچار تشتت و پراكندگى و سؤتفاهمات بسيارى است. جناحى از جنگل به رهبرى خواهرزاده ميرزا و حسن‏ خان آليانى بر اين باورند كه حزب كمونيست و خالو قربان و ديگران صادق نيستند و تصميم دارند كودتا كنند. پس بايد پيشدستى كرد. پيشدستى هم مى‏ كند و تصميم مى‏ گيرند در جلسه‏ اى كه ميرزا ميهماندار آن است حاضران را دستگير و محاكمه كنند. بعد به رشت حمله كنند و رشت را از دست خالو قربان و حزب بيرون بياورند. ميرزا هم قبول مى‏ كند. و حتى بعد از واقعه ملاسرا و دستگيرى حيدرخان مدام مى‏ گويد «او بايد محاكمه شود».
اين كودتا كه نوعى خودزنى سياسى بود با موافقت ضمنى ميرزا صورت مى‏ گيرد. كه درواقع آخرين شليك گلوله به شقيقه انقلاب است. نمى ‏شود سهم ميرزا را در اين حادثه انكار كرد. ممكن است سهم اصلى را به خواهرزاده ميرزا و حسن‏ خان آليانى داد. اما ميرزا به‏ هرحال بعنوان لیدر انقلاب و حکومت  سهمى غیر قابل انکار داشته است  داشته است نمى ‏شود ميرزا را تبرئه كرد.بدون رضایت میرزا این کودتا شدنی نبود .
کودتا كار غلطى بوده است. كمتر از كودتاى احسان‏ الله‏ خان نبوده است. نمى‏ شود قضيه را ماستمالى كرد. كار پژوهشگر نيست. اصلاً قرار نيست چيزى ماستمالى شود. مى‏ خواهيم از تاريخ درس بگيريم. مگر نمى‏ گوييم تاريخ محل حكمت است و عبرت. مى‏ خواهيم از خودمان بياموزيم.
ميرزا با حيدرخان و احسان و خالو و سلطان‏زاده و سرخوش و ديگران همگى اهل يك قبيله بودند. همه در پى آن بودند كه براى مردم خود كارى بكنند. و همه بر سر اين راه جان باختند.
اگر حيدرخان در ايل آليانى كشته شد. ميرزا در سرما مرد. احسان و سلطان‏زاده و حسابى و ديگران در روسيه كشته شدند. خالو قربان را نيز در جايى ديگر كشتند. قرار نيست ما به نفع يكى بر عليه ديگرى كارى بكنيم.
 
روايت‏هاى مختلف
۱- روزنامه ستاره ايران:
 
«در هفتم مهر كوچك خان از حيدرخان عمو اوغلى و خالو قربان خواست كه براى مذاكره درباره پيشنهادهاى روتشتاين در مقر خودش در ملاسرا حاضر شوند. در حين مذاكرات خانه محل آتش گرفت. و به حيدرخان تيراندازى شد.
حيدرخان و خالو از مهلكه گريختند و به رشت بازگشتند.
در شب نهم مهر نيروهاى كوچك خان به رشت حمله بردند كه تلفاتى از هر دو سوى به ‏جاى گذاشت. در همان شب چند تن از افراد كوچك خان به مقر حزب كمونيست، آنجا كه حيدرخان، سرخوش، شيخ اف تبريزى و ارباب ‏زاده خوابيده بودند حمله بردند سه نفر آخرى درجا كشته شدند. حيدرخان و سرخوش دستگير و به جنگل برده شدند».[2]
 
۲- روزنامه ايران هيجدهم مهر ۱۳۰۰
 
«حيدرخان هنگام فرار از زندان ميرزا كشته شد»
 
۳- كتاب ميرزا كوچك ‏خان، نوشته ه. تهرانى افشار.
احسان و حسابى و يارتونف گرجى تصميم گرفتند ميرزا را ترور كنند. ميرزا توسط شاه رضا و شاه غلام مطلع شد و توطئه عقيم ماند. از انزلى حيدرخان و احسان و حسابى و ذرّه و داداش تصميم گرفتند ميرزا را ترور كنند. ميرزا توسط داداش مطلع شد.
پس ميرزا محل ملاقات را آتش زد. و همه به جز حيدرخان فرار كردند. وى دستگير و توسط حسن‏ خان معين ‏الرعايا يا بدون اطلاع ميرزا كشته شد.
۴-سپهر ـ كتاب ايران در جنگ بزرگ
روايتى شبيه روايت افشار دارد.
۵- خاطرات خواجوى يكى از وزراى احسان ‏الله ‏خان
«قرار بود جلسه ‏اى با شركت پنج رهبر دولت جديد (ميرزا، حيدرخان، خالو، سرخوش و يك نفر ديگر) در مقر آن برگزار شود. زمانى ‏كه خالو قربان رسيد كوچك ‏خان را بيرون ساختمان ديد. در اين حال محمدى يكى از ياران كوچك‏ خان به حالت فرار از ساختمان بيرون آمد و ساختمان آتش گرفت. سرخوش در آتش‏ سوزى كشته شد. اما حيدرخان و خالو قربان موفق به فرار شدند. اما اسماعيل جنگلى برادرزاده كوچك ‏خان حيدرخان را دستگير و به قتل رساند.
۶-جودت ـ يادبودهاى انقلاب گيلان
خانه محل ملاقات رهبران زير آتش رگبار گرفته شد. در سراسيمگى حاصله عده ‏اى فرار كردند و بقيه در آتش جان باختند. حيدرخان دستگير و سپس توسط افراد كوچك ‏خان كشته شد.
۷- گزارش سفارت انگليس ۱۹۲۱
كوچك‏ خان از خالو قربان خواست در هفتم مهر براى يك جلسه به مقر وى در كسما برود. خالو قربان هنگام ورود دستگير شد. در دهم مهر ۴۰۰ تن از نيروهاى ميرزا به رشت حمله كردند. در اين درگيرى‏ ها ۱۰۰ تن از جمله سرخوش كميسر دادگسترى فرضى كميسر ماليه كشته شدند. حيدرخان زخمى و سپس جان سپرد.
۸- كوچك ‏پور ـ نهضت جنگل و اوضاع فرهنگى و اجتماعى گيلان و قزوين
ميرزا تصميم داشت با همدستى شوروى‏ ها عليه حزب كمونيست كودتايى انجام دهد... از اين‏رو قرار شد در بيست و پنجم مهر طرح يك كودتا به اجراى درآيد. با چنين تفاهمى كوچك ‏خان دستور انجام يك كودتا را در انزلى به كوچك ‏پور داد.
۹-ويكتور سروژ ـ كمونيست فرانسه و همكار تروتسكى در كمينترن
ارتش انقلابى ايران تحت فرماندهى رفيق بلومكين بود.... در گرماگرم نبرد دستور يافتند جنبش را متوقف و منحل كنند. از دهان بلومكين شنيدم كه اگر كوچك ‏خان جنبش را منحل نكند او را بكشند.
۱۰- دستورات سرى پاولوفسكى
يكى از همكاران روتشتاين به يك ديپلمات ايرانى مقيم باكو از طرفى صحبت كرد كه قرار بود كوچك ‏خان را ترور كنند. وقتى اين طرح شكست خورد ملاسرا شكل گرفت.
۱۱- كامو در ايران (جى بيناك) ۱۹۷۲ پاريس ـ كتابى به همين نام
در تابستان ۱۳۰۰ لنين يك تروريست با تجربه را كه نام مستعارش كامو بود به‏ عنوان نماينده تجارى روسيه شوروى در ايران منصوب كرد. اين انتصاب در اوج تلاش‏هاى روتشتاين براى پايان دادن به جنبش انقلابى حكايت از آن داشت كه يك طرح نابودى در شرف تكوين است.
۱۲- ابراهيم فخرايى ـ كتاب سردار جنگل
«... به ميرزا خبر رسيده بود زمينه يك توطئه ‏اى براى درهم كوبيدنش در شرف آماده شدن است.... ميرزا در يكى از جلسات خصوصى سران جنگل ضمن طرح همه اين مسائل.... اظهار عقيده ‏اى كرد كه بايد تكليف قطعى جنگل با اين قبيل افراد يكسره شود.
در اين جلسه كه خطرناك‏ترين تصميمات گرفته مى‏ شود قدر مسلم اين است كه معين ‏الرعايا و اسماعيل جنگلى و كائوك آلمانى و عبدالحسين ‏خان ثقفى و محمد على‏ پير بازارى و عبدالحسين ‏خان شفايى حضور داشتند و رأى اتفاقي شان بر اين قرار مى‏ گيرد كه اعضاى كميته را گرفته و محاكمه كنند.
روز ۲۶محرم ۱۳۴۰ قمرى خالو قربان و سرخوش و عمو اوغلى، محمدعلى خمامى و ميرزا محمدكردمحله ‏اى و كاس آقا حسام به ملاسرا رفته و منتظر ورود ميرزا مى‏ شوند. ناگهان عمارت كميته زير آتش قرار مى‏ گيرد معين‏ الرعايا و اسماعيل جنگلى و كائوك آلمانى مأمور دستگيرى هستند.
كائوك آلمانى شخصا سيدمحمد كرد را با تپانچه از پاى درمى ‏آورد. سرخوش در ميان آتش سوخت. حيدرخان خود را به پسيخان رساند، اما در آنجا دستگير شد.
نورمحمدخان تهمتن، يكى از سردارهاى جنگل، به رشت حمله برد... خالو قربان كه عرصه را تنگ ديد تسليم رضاخان شد.
۱۳- يادداشت‏هاى خطى اسماعيل جنگلى ـ كتاب حيدرخان عمواوغلى ـ اسماعيل رائين
«... از امكانات و مذاكرات نمايندگان مركزى و شوروى‏ ها و تبليغاتى كه جهت توسعه اختلاف بين سران جنگل و اعضاى هيئت كميساريا شروع و شدت يافته بود و خودسرى‏ هايى كه بعضى از سران دسته ‏هاى كرد و اعضاى كميساريا از خود نشان مى‏ دادند عده كثيرى از ياران كوچك خان متأثر شده و درصدد افتادند به ‏هر قسمى شد. اعضاى ناقص يا مزاحم را جداً قطع كنند كوچك‏ خان مخالفت كرد.
روز پنج‏شنبه ۲۶محرم ۱۳۴۰ اعضاى انقلاب رشت و نمايندگان جنگل در ملاسرا جمع شدند. «براى تشريك مساعى جديد و مجاهدين افراطى مصمم شدند در همان روز نقشه پنهانى خود را براى كشتار كليه شركت‏ كنندگان در مجلس مزبور اجرا و كوچك ‏خان را در مقابل امر واقع شده قرار دهند.»
۱۴- لاهوتى ـ ديوان اشعار
در آن تاريكى شب هيئتى وارد به زندان شد
سپس برقى بزد كبريتى و شمعى فروزان شد
به پيش اهل زندان صدر مليون[3] هويدا شد
سخن كوتاه حيدر با رفيقان تيرباران شد

رگه اصلى
تا ابد مى‏ توان از اين رگه‏ هاى فرعى و انحرافى براى هر حادثه ‏اى آورد. اما ما را به هيچ جايى نمى ‏رساند. كار پژوهشگر تاريخ يافتن رگه اصلى و بردن خواننده به معدن طلاست و طلاى يك پژوهشگر حقيقت است.
حقيقت ماجرا آن است كه خواهرزاده ميرزا، اسماعيل جنگلى مى‏ گويد. چه در دست‏نويس ‏هاى خطى خود و چه روايتى كه براى فخرايى منشى كوچك‏ خان مى ‏كند آن‏ها براى كار خود دلايل داشتند. اين دلايل را فخرايى در كتاب «سردار جنگل» و اسماعيل جنگلى در دست‏نويس‏ هايش آورده است.

شوروى در پایان کار چه بايد مى‏ كرد
فرض بگيريم (فرض محال كه محال نيست)، شوروى در آن روزگار به ‏عنوان يك كشور واقعا سوسياليستى به كمك همه ‏جانبه به نهضت‏هاى آزادى‏ بخش باور داشت و ناگهان توازن جهانى به وضعيتى درمى‏ آمد كه شوروى مجبور بود نيروهايش را از ايران خارج كند و دست از حمايت علنى از انقلاب بكشد.
اين وضعيت براى هر نهضت آزادى‏ بخش و يا هر كشور باورمند به انقلاب جهانى پيش مى‏ آيد توقع انقلاب در اين لحظه از شوروى چيست؟ بر سر حمايت خود از انقلاب بماند و كار را به يك درگيرى جهانى بكشاند. به گونه ‏اى كه موجوديت خود نيز به خطر افتد؟ اصلاً و ابداً.
انقلاب از كمك شوروى تا همان لحظه قدردانى مى‏ كرد و خود تصميم مى‏ گرفت كه در وضعيت جديد نيروها چه تاكتيكى را براى حفظ انقلاب انتخاب كنند.
اما انقلاب در اينجا يك توقع به‏ جا و منطقى از شوروى دارد حمايت معنوى از انقلاب. به كارگيرى دستگاه و توان ديپلماسى خويش در جهت حفظ انقلاب تا سرحد ممكن. فشار به حكومت براى آتش ‏بس و يا مصالحه با انقلاب. فشار به استعمار براى دخالت نكردن نظامى و سياسى برعليه انقلاب. اين حمايت در واقع گستردن چتر تبليغات معنوى است بر سر انقلاب.
اين يك اصل بديهى است كه اگر انقلاب حق حمايت از انقلاب را ندارد. اين بدان معنا نيست كه انقلاب حق حمايت از ضدانقلاب را دارد. اگر قرار است شوروى نيروهايش را از منطقه خارج كند و به انقلاب گيلان كمك مالى و نظامى نكند اين بدان معنا نيست كه انگليس نيرو و اسلحه و پول سرازير كند تا با كمك دادن به ضدانقلاب كار انقلاب را يكسره كند.
اما شوروى چه كرد؟ خالى كردن زيرپاى انقلاب، كمك به تشتت نيروها، تشويق  به تسليم و خروج از ايران، راهنمايى نظامى و معنوى به ضدانقلاب.
«آيا جز اين است كه آب شوروى و رژيم خائن ايران و امپراتورى بريتانيا، عليرغم منافع و حق مردم، و عليرغم زندگى و هدف انقلاب ضداستعمارى ايران در يك جوى و سمت حركت مى‏ كرده است».[4]

روتشتاين كه بود
هفتم آذر ۱۲۹۹ تئودور روتشتاين به ‏عنوان سفير روسيه در ايران منصوب شد. آمدن او نتيجه توافقاتى بود. نهم شهريور چيچرين طى تلگرامى به تهران توافق خود با مشيرالدوله را اعلام كرد. نوزدهم شهريور مشارالممالك به ‏عنوان سفير ايران به مسكو سفر كرد. و در پنجم آبان با نريمان نريمانوف ملاقاتى كرد و در نهم آبان به ‏عنوان سفير كار خود را آغاز كرد.
۱۷سفند موافقت‏ نامه ايران و شوروى توسط سيدضياء امضا شد.
بعد ما تصويب اين موافقت‏نامه را داريم و بعد اعلام آمادگى شوروى براى خروج از ايران. در واقع با نگاهى به تاريخ وقايع استراتژى سياست شوروى روشن مى‏ شود، گزينش دولت تهران و رها كردن انقلاب گيلان.

ردپاى منشويك‏ها
روتشتاين مأمور اجراى سياست خارجى شوروى در ايران بود. بعدها كه نقش مخرب او آشكار شد، گفته شد او منشويك بوده است. و اين نيمى از حقيقت بود. و اين حقيقت ابتر براى تبرئه لنين و خراب كردن آوار اين خيانت بر سر منشويك ‏ها بود.
در منشويك بودن روتشتاين شكى نيست. او منشويك بود و در جدال منشويك‏ها و بلشويك‏ ها به بلشويك ‏ها پيوست. اما آنچه او كرد ربطى به سابقه منشويك بودن او نداشت. در واقع او در موضع يك بلشويك انقلاب گيلان راكت بسته تحويل ضدانقلاب داد. اسناد و مدارك نشان مى‏ دهند كه او سياست ديكته شدن لنين و چيچرين را اجرا كرد. گيرم روغن داغ اين بازى كثيف را زيادتر كرده باشد.
بلشويك ‏ها مى‏ خواستند خود را نجات دهند. زندگى ديگران برايشان ارزشى نداشت. اپورتونيسم بر سياست خارجى آن‏ها حاكم شده بود. مجرى‏ اش اهميتى نداشت. توجيه لازم را هم داشتند. حفظ سوسياليسم مادر و بعدها تلافى اين عقب نشينى‏ ها. اما اين مادر ناتنى از كار در آمد و تا آخر بر بى ‏مهرى خود با فرزندانش پاى فشرد.

روتشتاين از زبان لنين
ابتدا ببينيم روتشتاين در روايت لنين كيست تا بعد برسيم به ماهيت واقعى او.
در سال ۱۹۰۸ او «رفيق عزيز» بود. يك ماركسيست سرشناس از پيروان پلخانف. بعد به ‏خاطر اطلاعاتش درباره جنبش كارگرى «يك روسى صاحب‏ نام» ناميده شد. سپس وى يك «سوسيال دمكرات سرشناس انگليسى» شد كه طرز فكرى كائوتسكيستى دارد.
در سال ۱۹۱۹ لنين از او خواست كه با او همكارى كند. و پس از بازگشت از ايران در سال ۱۹۲۳ به استالين توصيه كرد از استعداد او در پروفینترن و كمينترن استفاده كند. از تصفيه‏ هاى استالين جان به سلامت برد و در كميسيارى امور خارجه وزير انستيتوى اقتصاد و سياست جهانى شد. حالا ببينم اين «ماركسيست سرشناس»، «روس صاحب ‏نام»، «سوسيال دمكرات سرشناس انگليسى» با تمامى قابليت‏ هايى كه لنين برمى‏ شمارد در ايران به ‏عنوان سفير يك كشور انقلابى چه كرد. روتشتاين ۱۰ روز بعد از ورودش در ارديبهشت ۱۳۰۰ در مراسم تاج‏گذارى احمدشاه، قول داد «اقدامات لازم را در تسريع تصفيه مسأله گيلان اتخاذ خواهد كرد».[5]
و بعد وارد ديالوگ شفاهى و كتبى با ميرزا شد.[6] و براى ميرزا از حضور استعمار و برقرارى امنيت گفت و خاتمه انقلاب را يك امر ملى دانست.
شعاعيان به درستى و به دقت هرچه تمام‏تر نشان مى‏ دهد كه حضور استعمار ربط مستقيمى به حضور نظامى و حجم مبادلات بازرگانى ندارد. حضور استعمار را بايد در طبقات حاكمه جستجو كرد و ديگر اين‏كه امنيت كليد نجات ايران نيست. كليد نجات طبقه حاكمه ايران است و امنيت ربطى به آزادى و عدالت ندارد.
اما چرا كسى كه پلخانف را درك كرده است، به كائوتسكى نزديك بوده است، با سوسيال دمكرات‏هاى اروپايى زندگى كرده است، به‏ يك‏باره تمامى كرامت ‏هايش را كنار مى‏ گذارد و شغل شريف «پااندازى» را انتخاب مى ‏كند. از نفوذ معنوى انقلاب اكتبر سود مى‏ برد تا انقلاب گيلان را خاموش كند.
آيا او نيز چون لنين و تروتسكى تحليل اشتباه از مسأله شرق داشت.
تروتسكى در نامه ‏اى، يك روز بعد از تشكيل جمهورى گيلان، به لنين گوشزد مى ‏كند كه شرق آماده انقلاب نيست و درگير شدن ما شوروى را دچار دردسر مى ‏كند. پس بهتر است كه به ‏سمت نزديكى با عناصر ملى و اكتشاف هرچه بيشتر بورژوازى ملى برويم و با رشد طبقه كارگر، كادرهاى لازم را پرورش دهيم و در نوبت بعد اقدام كنيم به حمايت از انقلاب كمونيستى شرق.
از درون اين تحليل، سيدضياء عامل كودتاى انگليسى اسفند۱۲۹۹، «دمكرات انقلابى» شد و سردار سپه يك شبه نماينده بورژوازى ملى گرديد كه فئودال ‏ها با او دشمنى مى‏ كنند.
آيا به ‏راستى روتشتاين از روى نفهمى در «تصفيه مسأله گيلان» مى‏ كوشيد؟ شعاعيان بر اين باور نيست. شعاعيان روتشتاين را دغل‏كارى خائن و ضدانقلاب مى ‏داند.

عدم دخالت به چه معناست
روس ‏ها دو بار موش خود را در آش انقلاب ايران ريختند و گفتند: «حاجى آنا شريك» يك‏بار در انقلاب گيلان و بار ديگر در نهضت دمكراتيك آذربايجان.
آمدند پول و اسلحه و مستشار، دادند و چرخ‏ هاى انقلاب را روغن‏كارى كردند و در وسط كار با حكومت به سازش رسيدند. در انقلاب جنگل براى ارتباط تجارى با انگليس و بستن قرارداد ۱۹۲۱ با ايران و در جريان فرقه دمكرات آذربايجان براى نفت شمال.
در هر دو بار عدم حمايت خود را حمله انگليس به شوروى در قضيه گيلان و حمله اتمى امريكا در قضيه آذربايجان اعلام كردند.
بعدها نيز هواداران آنان بر پايه همين اخبار نادرست دست به توجيه شكست هر دو نهضت زدند.
در اين‏كه انگليس در موقعيتى نبود كه به شوروى حمله كند و اين‏كه امريكا هيچ زمانى شوروى را تهديد اتمى نكرده است، اسناد و مدارك بسيارى وجود دارد.
اما فرض بگيريم (فرض محال كه محال نيست) شوروى به‏ عنوان يك كشور سوسياليستى به ‏خاطر آن‏كه موجوديت ‏اش به ‏خطر نيفتد نيروهايش را از گيلان و آذربايجان خارج مى‏ كند. و بعد به تمام كشورها اعلام مى‏ دارد كه در اين مناطق حضور نظامى ندارد. و به واقع همچنين مى‏ كند. پس بهانه از دست امپرياليسم انگليس و امريكا خارج مى ‏شود و براى اين‏كه امپرياليسم را چار ميخه كند مى ‏توانست از مجمع عمومى سازمان ملل و روزنامه ‏نگاران بين ‏المللى تقاضا كند در مناطق ياد شده حضور بيابند و صحت ادعاى شوروى را ببينند.
از سويى ديگر به انقلاب، به هر دو نهضت، تفهيم كند كه تا اينجا امكان كمك بود. و از اينجا به بعد كمك به انقلاب شما به ضرر انقلاب جهانى است.
هر دو نهضت ضمن پذيرش اين استدلال از كمك ‏هاى انجام شده تشكر مى‏ كردند. و از فردا روى پاى خود مى ‏ايستادند. شكست و پيروزى‏شان برمى‏ گشت به توان آن‏ها و قدرت ضدانقلاب.
اما شوروى اين‏گونه رفتار نكرد نگاه كنيم به نامه روتشتاين به كوچك‏ خان.
 
«ما مجبوريم طبق قرارداد ۱۹۲۱ دولت را از وجود انقلابيون و عمليات آن‏ها راحت كنيم.»
 
اين ديگر به معناى عدم مداخله نيست. اين عين مداخله است. منتهى به ضرر انقلاب و به نفع ضدانقلاب.
باز هم نگاه كنيم به يادداشت‏هاى كلنل سردار نظام آجودان سردار سپه:
 
«كلانتروف، آتاشه نظامى شوروى همراه و همگام سردار سپه در تمامى جبهه ‏هاحركت مى‏ كند.»
 
در قضيه آذربايجان هم همين كار را مى‏ كنند. سلاح و مستشاران نظامى خود را از فرقه مى‏ گيرند و وقتى مى‏ بينند پيشه ‏ورى تصميم دارد مقاومت مسلحانه كند، با يك كودتا پيشه ‏ورى، جهانشاهلو و چشم ‏آذر را بركنار و به باكو تبعيد مى‏ كنند و جناح راست فرقه را به رهبرى بى ‏ريا، جاويد و شبسترى به قدرت مى ‏رسانند. و وقتى پيشه ‏ورى به كنسول شوروى اعتراض مى‏ كند. كنسول مى‏ گويد: آن‏كه گفت بمانيد. حال مى‏ گويد برويد.
شعاعيان به درستى نشان مى ‏دهد كه شوروى در كدام جبهه قرار گرفته است.
اما قراردادى كه روتشتاين به آن استناد مى‏ كند. در ماده ۴ آن دو طرف متعهد مى‏ شوند در امور داخلى هم مداخله نكنند و اجازه دهند هر يك از ملل آزادانه مقدرات سياسى خود را حل نمايند.
آيا شوروى چنين كرد؟ هرگز. آيا به قراردادش متعهد بود، هرگز... «در واقع شوروى با دخالت خويش در امور داخلى ايران، نه به ضرر دولت ضدانقلابى، بلكه به زيان خلق ايران عمل كرده است.»[7]
تعارف را كنار بگذاريم، «شوروى مى‏ خواست با دولت ايران و بريتانيا روابط بازرگانى اقتصادى تنگ ‏نظرانه و طمع‏ كارانه ‏اى را برقرار كند و گسترش دهد. و براى اين منظور متعهد شده بود كه سر انقلاب ايران را همچون هديه ‏اى گرانبها در پاى تخت حاكميت آن‏ها بيندازد.»[8]

استراتژى انگليس، حماقت شوروى
روتشتاين در نامه ‏اش به ميرزا مى‏ نويسد:
 
«از روى تجربه آموخته ‏ام كه ملت ايران از ضعف قواى مركزى بهره ‏مند نمى ‏شود بلكه استفاده از آن ضعف نصيب بيگانگان ستمگر مى‏ گردد...
فقط يك دولت قوى مركزى است كه مى‏ تواند عمليات امپرياليستى را در ايران خنثى نمايد...»
ص ۴۹۴ـ جنگل شعاعيان
 
انقلاب اكتبر و پيروزى بلشويك‏ها و حذف روسيه تزارى از جغرافياى سياسى منطقه استراتژى امپرياليسم انگليس را تغيير داد و در دستور كار انگليس، دولتى قدرتمند در ايران قرار گرفت.
از خانواده قاجار انگليس قطع اميد كرده بود. به ‏ويژه مخالفت احمدشاه با قرارداد ۱۹۰۹ كه ايران را به دو منطقه نفوذ انگليس و روسيه تقسيم مى ‏كرد. پس به‏ دنبال كانديدى مناسب مى‏ گشتند. ملك ‏الشعراى بهار در «تاريخ احزاب سياسى»اش ليست بلندبالايى از اين افراد را برمى‏ شمارد.
البته نبايد از ذكر اين نكته نيز غافل شد كه در بين رجل سياسى ايران يك حكومت كودتايى و مقتدر شبيه آلمان و ايتاليا، آلترناتيو پيشرفت و ترقى ايران بود. اين‏كه اين تصور به ‏غايت غلط چه ضرباتى به دستاوردهاى انقلاب مشروطه زد از حوصله اين بحث خارج است. اما به ‏هرروى زمينه كودتا و روى كار آمدن يك دولت قدرتمند در بين احزاب و مردان سياست مطرح بود.
بالاخره قرعه به ‏نام سيدضياء روزنامه ‏نگار و رضاخان ميرپنج افتاد. و باقى قضايا كه همه از آنان مطلعيم.
اما سؤالى كه در اينجا مطرح مى‏ شود اين است كه چرا روس‏ ها به همان تحليلى مى‏ رسند كه انگليس رسيده بود. دولت مقتدر در استراتژى انگليس حلقه ‏اى بود. براى محاصره بلشويك ‏ها و دور كردن آن‏ها از هند.

اشتباهى استراتژيك
بلشويك ‏ها در ابتدا منتظر انقلاب در آلمان بودند. باورشان نبود كه روسيه عقب ‏افتاده بتواند بدون كمك فنى آلمان صنعتى پا به مرحله سوسياليسم بگذارد.
با شكست انقلاب در آلمان همان‏گونه كه تروتسكى در آن تلگراف معروف[9] به لنين يادآورى مى‏ شود انقلاب در شرق براى شوروى مزاحمت بيشترى ايجاد مى‏ كند تا يار و ياور او باشد. پس توصيه مى‏ كند انقلاب در شرق وجه ‏المصالحه رابطه تجارى با غرب شود. در عوض حمايت از بورژوازى ملى در شرق به انكشاف سرمايه‏ دارى و به تبع آن طبقه كارگر كمك شود. ضمن آن‏كه شوروى نبايد از تربيت كادرهاى كمونيست غافل باشد.
اين تحليل بعدها سنگ بناى سياست خارجى بلشويك ‏ها در شرق شد. و نخستين قربانى انقلاب گيلان بود.
از بطن اين تحليل سيدضياء دمكرات انقلابى و رضاخان نماينده بورژوازى پيشرو مى ‏شود. پس دولت مركزى قدرتمند كه رضاخان در رأس آن بود باعث رشد بورژوازى و ترقى كشور مى‏ شود. با اين تحليل روسيه هم آوا و همراه انگليس مى‏ شود كه دركش از دولت قدرتمند مركزى، حذف قاجار، كشيدن كمربند امنيتى دور شوروى و بلشويك و واكسينه كردن ايران و هند از نفوذ كمونيسم سير بعدى حوادث نشان داد كه بلشويك ‏ها دچار چه خبط و خطايى مرگبار شده بودند.

جمع ‏بندى كنيم
نوشتن كتاب، نگاهى به روابط شوروى و نهضت انقلابى جنگل در شهريور۱۳۴۷به پايان رسيد و در سال۱۳۴۹ چاپ شد. اما هنگام پخش توسط نيروهاى امنيتى جلو آن گرفته شد.
كتاب متمركز شده است به روابط شوروى با انقلاب گيلان پس به ناچار از نقش انگليس و طبقات حاكمه ايران در شكست انقلاب به سرعت مى‏ گذرد. كتاب چند ويژگى دارد:
۱-نخست از نثرى شيرين، جان‏دار و صميمى برخوردار است. ويژگى كه خاص شعاعيان است.
۲-رسالت كتاب بر آموزش است. پس مسائل به دقت و با ريزبينى وسواس‏ گونه ‏اى يك به يك باز مى ‏شود و خواننده فرصت مى‏ يابد تا عمق مسائل نفوذ كند و بلافاصله همان مسأله در چارچوب يك بحث نظرى مطرح مى‏ شود و خواننده با پايه‏ هاى تئوريك بحث آشنا مى‏ شود.
بحث تاريخ تبديل مى‏ شود به آموزش تئورى تاريخ و تئورى تاريخ نقب مى ‏زند به اصول اساسى انقلاب. شعاعيان در پى ساخت كادر براى جنبش انقلابى است. خود نيز در ابتداى كتاب مى‏ گويد: هدف او نوشتن كتاب و يا بحثى آكادميك نيست. هدف او آموزش تاريخ است.
۳- شيوه شعاعيان كه شايد به جرأت بتوان گفت، شيوه منحصر به ‏فردى است. به سبك و سياق سقراط است. واقعه ‏اى را روايت مى‏ كند و بعد خواننده را به پرسش مى‏ گيرد و اجازه مى‏ دهد بينديشد. و بعد اصول تئوريك واقعه را توضيح مى ‏دهد در آخر پاسخ خود را خواننده قسمت مى‏ كند. بحث تاريخ از خشكى بيرون مى ‏آيد و خواننده احساس مى ‏كند در يك پولميك دوطرفه شركت دارد.
۴- شعاعيان از بخش پايانى انقلاب گيلان مى‏ گذرد. بخشى كه به نوعى گريبان ميرزا را مى‏ گيرد. حادثه ملاسرا و حمله به رشت كه در واقع كودتاى جنگلى‏ ها بود برعليه حزب كمونيست و جناح احسان‏ الله ‏خان، نوعى خودزنى سياسى بود. سبب شد كه دست چپ و راست انقلاب قطع شود، انقلاب به ‏يك‏باره از دو بازوى خود بى ‏بهره شد و اين بزرگ‏ترين اشتباه جنگلى ‏ها و ميرزا بود.
هرچند يكى دو بار به اين موضوع اشاره مى‏ كند و آن‏را پيشدستى ميرزا برعليه توطئه ‏هاى شوروى قلمداد مى‏ كند اما به ‏هرروى بحثى جدى نمى ‏شود.
۵- شعاعيان در اين كتاب دچار دو خطاى جدى مى‏ شود، نخست آن‏كه به جناح ‏بندى در سياست خارجى بلشويك ‏ها باور ندارد. و همه را يكى مى ‏گيرد در حالى‏ كه اين‏گونه نيست.
از همان ابتدا دو نگاه دوشادوش يكديگر به پيش مى ‏روند. جناحى معتقد به گسترش انقلاب در شرق و جناحى معتقد به ورود به تجارت خارجى و رابطه با غرب و معامله روى انقلاب شرق. اين جناح از اواسط سال ۱۲۹۹ دست بالا را در سياست خارجى شوروى مى‏ گيرد و جناح ديگر را به كنار مى ‏زند شعاعيان جريان راسكولنيكف، ارژنيكيدزه، را جدى نمى ‏گيرد. و از ياد مى ‏برد كه ابوكف از جناح مخالف ميرزا به شوروى فراخوانده و اعدام مى ‏شود.
اشتباه دوم شعاعيان يكى گرفتن حزب كمونيست ايران با حزب كمونيست شوروى است. شعاعيان حزب كمونيست را افزارى در دست روس‏ ها مى‏ داند كه اين‏گونه نيست. فاصله زيادى است بين حزب كمونيست ايران وآن چه شعاعیان مدعی آن است . رهبران حزب از پرنسيب‏ هايى جدى برخوردارند. سلطان‏زاده در موارد بسيارى لنين را به چالش مى‏ كشید. در جنبش جهانى فردى صاحب نظربود.
از ياد نبريم كه تمامى رهبران حزب كمونيست ايران از سلطان‏زاده گرفته تا ذره و حسابى و لادبن و نيك ‏بين و علوى در تصفيه ‏هاى استالين كشته شدند. اينان پادو و نوكر روس‏ ها نبودند.
اگر حزب در مقاطعى دچار چپ ‏روى يا راست ‏روى شد برمى‏ گشت به تحليل حزب از انقلاب و يا ماهيت رضاخان. در اين خطاها هم حزب يكپارچه نبود. در مقابل جناح سلطان‏زاده جناح حيدرخان بود. كه ديديم چگونه حزب خود را در كنفرانس باكو تصحيح كرد و حيدرخان با تزهاى خود كه مرحله انقلاب را رهايى ‏بخش و وحدت با ميرزا را در دستور كار داشت به گيلان رفت.
در ملى دانستن رضاخان هم حزب همين ‏گونه عمل كرد به محض پى بردن به‌خطاى خود عليرغم موضع روس‏ ها كه همچنان رضاخان را نماينده بورژوازى پيش رو مى ‏دانستند موضع گرفت. و او را نماينده بورژوا ـ ملاك و آن هم بخش ارتجاعى آن دانست.[10]

مرورى اجمالى بر وضعيت شوروى
شعاعيان به نكته مهمى اشاره مى‏ كند، پنهان شدن شوروى در پشت ايدئولوژى. براى اغفال بشريت و استتار خيانت. اما توضيح نمى ‏دهد چرا اين گونه شد. البته در كتاب «انقلاب» سمت ‏گيرى مسالمت‏ آميز انقلاب اكتبر را دليل اصلى اين انحراف مى ‏داند. اما بايد بستر اين سمت‏ گيرى را نگاه كرد.
انقلاب اكتبر برخلاف پيش ‏بينى ماركس نه در پيشرفته‏ ترين كشورهاى سرمايه ‏دارى كه در ضعيف ‏ترين حلقه كشورها سرمايه ‏دارى به وقوع پيوست.
براى مردمى كه درگير جنگى خانمان سوز بودند (جنگ جهانى اول ۱۷-۱۹۱۴) شعار صلح بلشويك ‏ها راهى براى نجات بود. رومانوف‏ ها حكومت را ابتدا به ليبرال‏ ها سپردند و بلشويك ‏ها موفق شدند در فاصله فوريه تا اكتبر قدرت را از دست كرنسكى بيرون بياورند.

تثبيت قدرت سياسى
۱۹۱۷تا۱۹۲۳، چيزى حدود۶سال طول كشيد تا بلشويك ‏ها قدرت را به ‏طور كامل قبضه كنند.
ضدانقلاب را سركوب كنند و به قدرت فائقه كشور تبديل شوند. در اين دوران انقلاب به ‏خاطر تحمل دو جنگ خارجى و داخلى، مخالفت ‏هاى مردم مجبور شد تن به سازش ‏ها و عقب‏ نشينى‏ هايى بدهد. نپ را بپذيرد. از بوروكراسى استفاده كند و ارتش سرخ را توسط فرماندهان سابق ارتش تزارى بازسازى كند.
انقلاب گيلان مصادف شد با اين دوران. دورانى كه سياست خارجى شوروى بين دو قطب صدور انقلاب و زدوبند با سرمايه ‏دارى جهانى در نوسان است.
از يك سو مديوانى به باكو مى ‏رود با ۸۰۰ رزمنده ارمنى باز مى‏ گردد و سپاه قزاق و انگليس را از رشت بيرون مى‏ كند. و از سويى ديگر كراسين در لندن مشغول مذاكره و بستن قراردادهاى تجارى است. شعاعيان بر اين باور است كه دوگانگى در كار نيست. شركت شوروى در انقلاب براى دست باز داشتن در روابط تجارى با انگليس بود. از همان آغاز تصميم و فروختن انقلاب بود.
اما اسناد و مدارك نشان مى‏ دهد كه در زمانى‏ كه وضعيت بحرانى است حكومت احسان ‏الله‏ خان با كمك باكو موفق مى ‏شود سپاه قزاق را تا قزوين عقب براند. و زمينه ‏هاى وحدت حزب عدالت و كوچك ‏خان را زمينه  ‏هاى آشتى ميرزا با احسان ‏الله‏ خان فراهم شود. در همين زمان است، درست در همين زمان كه جناح اپورتونيسم انقلاب اكتبر با انگليس به توافق مى ‏رسد. و مى ‏پذيرد كه به ‏خاطر قرارداد تجارى با انگليس دست از تبليغات كمونيستى در شرق بكشد. و معناى ديپلماتيك آن خالى كردن پشت انقلاب گيلان بود.

مرحله دوم انقلاب اكتبر
گره‏ گاه اصلى انقلاب از سال ۱۹۲۳ شروع شد. انقلاب از مرحله تثبيت گذشته بود. و بايد تصميم گرفته مى‏ شد كه توسعه اقتصادى كدام راه برمى‏ گزيند.
بلشويك‏ها از ابتداى انقلاب دچار دو بدفهمى شدند:
۱- نخست آن‏كه تحقق سوسياليسم را منوط كردند به انقلاب در آلمان صنعتى و پيشرفته. كلاً بر اين باور بودند كه سوسياليسم در كشورى عقب مانده چون روسيه شدنى نيست مگر آن‏كه آلمان صنعتى به كمك او بيايد.
۲- دوم آن‏كه اقتصاد سوسياليستى را با اقتصاد دولتى و برنامه ‏ريزى شده يكى گرفتند.

سوسياليسم در يك كشور
بعد از شكست انقلاب در آلمان بلشويك ‏ها سوسياليسم در يك كشور را مطرح كردند. اين شعار به ‏خودى خود حرف غلطى نبود. با این شرط که منظور  سمت گیری سوسیالیستی داشتن مراد می شد .نمی شد انقلاب را متوقف كرد تا همه كشورها از نظر رشد نيروهاى مولده به يك سطح برسند و هم‏زمان انقلاب كنند، اين امر شدنى نيست.
تحقق سوسیالیسم در آن روزگار  مستلزم پیش شرط های بسیاری بود که در در دسترس انقلاب نبود .امروز نیز تحقق سوسیالیسم در یک کشور شدنی نیست .اما این بمعنای آن نیست که نمی توان انقلاب سوسیالیستی کرد .و گرز فرمانروایی را از دست بورژازی گرفت و بدست طبقه کارگرداد . اما مشکل بلشویک ها در جاى ديگر بود. بلشويك‏ها درك غلطى از انقلاب سوسياليستى داشتند. سوسياليسم به معناى اشتراكى شدن وسايل توليد و لغو كار مزدى بود. مالكيت دولتى و اقتصاد برنامه ‏ريزى و متمركز با حفظ كار فردى خواست بورژوازى روسيه بود. بورژوازى كه قبل از انقلاب به ‏عنوان رقيب بلشويك‏ ها خواستار صنعتى شدن روسيه بود. و از اين مرحله به بعد (۱۹۲۹) پرچم سوسياليسم در يك كشور تبديل شد به پرچم ناسيونال ـ رفرميسم روس و استالين اين خط را نمايندگى مى‏ كرد.
 
 
 
 
 

[1].  خسرو شاكرى در اثر گرانقدر خود ميلازخم با ذكر روایت های مختلف و طرح مسائل بسيار و پيچيده كردن حوادث
نمی تواند  در آخر خواننده را به سر منزل مقصود برساند.
[2]. روايتى است سوم از حادثه، حيدرخان در ملاسرا دستگير و سرخوش در آتش سوخت.
[3]. صدر مليون منظور ميرزا کوچک خان است.
[4]. جنگل شعاعيان، ص ۴۷۷
[5]. تاريخ ۲۰ ساله مكى
[6]. شعاعيان اين نامه ها  را به تفصيل آناليز كرده است. جنگل ـ شعاعيان
[7]. جنگل شعاعيان ـ ص 437
[8]. جنگل شعاعيان ـ ص ۴۴۶
[9]. اسناد جنبش كمونيستى ـ خسرو شاكرى
[10]. نگاه كنيد به: جلد ۴ اسناد كمونيستى كارگرى ـ خسرو شاكرى

هیچ نظری موجود نیست: