۱۳۹۹ فروردین ۱۲, سهشنبه
مینا ایزدیار؛ زنی که تبعیض جنسیتی و مذهبی را به رسمیت نمیشناخت
مینا ایزدیار؛ زنی که تبعیض جنسیتی و مذهبی را به رسمیت نمیشناخت
تاریخ ایران و جهان به زندگی و سرنوشت چهرهها گره خورده است. هر یک خشتی گذاشتهاند تا سقفی پدیدار شود؛ خشتهایی که گاه به قیمت زندگی و جان آنها تمام شده است. در این معماری عظیم، زنان و مردان بسیاری نقش آفریدهاند.
از سوی دیگر، در تاریخ جهان، بسیاری از زنان و مردان نیز به دلیل استعداد شگرفشان برای تخریب و نابودیِ ساختههای دیگران، «تأثیرگذار» نام گرفتهاند.
زنان ایرانی نویسنده برگهای بسیاری از کتاب تاریخ ۲۰۰ سال اخیر ما بودهاند؛ چه به دلیل تأثیر مثبت بسیاری از آنها در افزایش آگاهی عمومی، کاهش تبعیض علیه زنان، ارتقای سواد و موقعیت اجتماعی خود، مقابله با فشارهای مذهبی، مشارکت در پروژههای علمی، سیاستورزی، موسیقی و سینما و چه به دلیل تأثیر بعضی از آنها در تشویق به خشونت، گسترش جهل و جزماندیشی و سوءاستفاده از قدرت مالی و اقتصادی در جهت منافع خود.
مجموعه «زنان تأثیرگذار» در «ایرانوایر» یک مقدمه است. افرادی که نامشان در این فهرست آمده، نماینده برخی اقشار جامعه هستند که هر روز در ایران و کشورهای دیگر بر زندگی خانواده و اجتماع خود تأثیر میگذارند. بدیهی است همانطور که اشاره کردیم، همه فعالیتها و یا تمام افراد حاضر در این مجموعه مورد تأیید «ایرانوایر» نیستند اما تأثیرگذاری هیچیک از افراد این لیست را نمیشود کتمان کرد. این لیست، دومین سری سلسله بیوگرافیهای زنان تأثیرگذار ایران است که به مرور تکمیل میشود. از مخاطبان «ایرانوایر» درخواست داریم تا پیشنهادات خویش را برای غنای این مجموعه با ما در میان بگذارند.
***
مطب خانم دکتر «مینا ایزدیار» واقع در خیابان زرتشت غربی، سالها پیش، محل رجوع پدر و مادرهایی بود که کودکانشان از بیماری تالاسمی رنج میبرند. آنها از هر چهار سوی ایران راهی آنجا میشدند چون شنیده بودند ایزدیار دلسوز و پناهگاه امنی برای بیماریان تالاسمی است.
سال ۱۳۹۱ سرطان جان مینا ایزدیار را در سن ۶۴ سالگی گرفت اما یاد او به خاطر تلاشهایی که برای راهاندازی انجمن تالاسمی ایران کرده بود، هر گز از خاطره افرادی که عزیزانشان با تالاسمی دستوپنجه نرم میکردند پاک نشد.
دکتر مینا ایزدیار روز نهم مهرماه سال ۱۳۲۸ در شهر کرمان به دنیا آمد. پدر مینا «داریوش ایزدیار» و مادرش «پوران تیگرانی» از زرتشتیان این شهر بودند. «شیرین ملکپور» دختر «مینا ایزدیار» که ساکن آمریکاست به ایرانوایر میگوید آنها خانوادهای ساده و اهل کرمان بودند، نه متمول بودند نه مهر «ازمابهتران» متفاوتشان میکرد. فقط همت عالی کرده بودند که دخترشان را به سرانجام برسانند:
«مادربزرگم شش کلاس سواد داشت و دخترش را تشویق به ادامه تحصیل میکرد وقتی اول دبستان بود خانوادهاش به تهران هجرت کردند. مادرم با نمره بالا دیپلم گرفت و همان سال رشته پزشکی دانشگاه شیراز قبول شد. آن روزها شرایط مالی سختی داشتند و مادرم برایم تعریف میکرد که بهشدت نگران فشاری بود که ممکن است به پدرش برای هزینههای دانشگاه وارد شود. پدربزرگم کارمند شهرداری شهر ری بود. او و پدرش راهی شیراز میشوند تا برای دانشگاه ثبتنام کنند که مادرم آنجا متوجه میشود برای این دانشگاه باید مقداری شهریه بپردازند. تصمیم میگیرد برگردد و منتظر جواب امتحانش از دانشگاه تهران بماند که خوشبختانه همان سال بهعنوان دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته و راهی دانشگاه شد.»
براساس شواهد بهجامانده در انجمن تالاسمی او با رتبه ۱۳ وارد دانشگاه تهران شده بود.
مینا سال ۱۳۵۲ با دکتر «پرویز ملکپور» ازدواج کرد. مردی که بعدها همسفر هموارهاش باقی ماند و بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ نماینده اقلیت زرتشتیان ایران در مجلس اول و دوم شد و در دوره سوم بود که صلاحیتش را تایید نکردند.
آن سالها بحث راهاندازی انجمنهای تخصصی برای بیماران دیردرمان مطرح میشد. هموفیلیها و تالاسمیها شرایط خوبی نداشتند و نیازمند حمایت و توجه بودند. همان روزها بود که مینا بهعنوان پزشک اطفال، درگیری ذهنی بسیاری در مورد مشکلات کودکان تالاسمی داشت. سال ۱۳۶۲ رویایش را عملی کرد و درنهایت با تلاش بسیار در سال ۱۳۶۸ انجمن را بهطور رسمی به ثبت رساند.
«مسعود بهنود»، روزنامهنگار ایرانی در مجموعه «هزار داستان» ویدیویی هم برای بزرگداشت این بانوی ایرانی ساخته و در آنجا میگوید هنوز هم نام ایزدیار و فعالیتهایش در حوزه تالاسمی در بسیاری از رکوردهای جهانی به چشم میخورد.
شیرین ملکپور میگوید مادرش هرگز تن به تبعیض جنسیتی و مذهبی نداد. صریحاللهجه و سختکوش بود و تا زمانی که توانایی کار کردن داشت، رییس انجمن تالاسمی باقی ماند. همان انجمنی که به مرارت و سختی بنیان گذاشت.
«بااینکه تبعیض علیه اقلیتهای مذهبی و از جمله زرتشتیها در جامعه ایران متداول است اما مادرم شیوه مقابله دیگری داشت. او اساسا توجهی به برخوردهای تبعیضآمیز نمیکرد. زبانی تیز و برنده و صریح داشت و از بالا به همه امور انسانی نگاه میکرد. بهدرستی نمیدانم اما شاید موقعیت علمی والایی که داشت به او کمک میکرد تا کمتر کسی جرات متوقف کردنش را داشته باشد.»
او به ایرانوایر میگوید که مادرش هرگز حاضر نشد مقنعه بپوشد، هرگز روپوشش را با شلوار نمیپوشید و همیشه جورابشلواری و دامن میپوشید و روسری حداکثر حجابش بود اما علیرغم اینکه پوششی متفاوت از زنهای پیرامونش داشت اگر کسی به او اعتراض میکرد، با رفتار محکم و قدرتمندش دیگران را ناچار به حرمتگذاری میکرد.»
«شیرین ملکپور» که خودش هم دکترای ریاضی دارد، هنگام گفتوگو در مورد مادرش سرشار از حس سربلندی است. او میگوید بعد از آن همه سال زنی مانند او از نزدیک ندیده است.
«هیچ امری او را متوقف نمیکرد. ساعت سه و نیم نیمهشب بیدار میشد و میرفت بیمارستان مهر، بخش اطفال. از همان ساعتهای اولیه نوزادان تازه به دنیا آمده را ویزیت میکرد و تا ساعت هفت صبح برمیگشت خانه تا به ما رسیدگی کند مبادا ما بیدار بشویم و بیصبحانه بمانیم و بعد از فرستادن ما به مدرسه راهی مرکز طبی کودکان میشد تا پاسی از ظهر و تازه بعدازظهر بود که باید مطب را هم رتقوفتق میکرد. مابین اینها انجمن تالاسمی هم بود و نوشتن مقالات علمی و رسیدگی به کار دانشجویان. گاهی فکر میکنم او واقعا آن همه انرژی را از کجا میآورد؟»
مینا ایزدیار به ماندن در بیرون مرزهای ایران فکر نمیکرد. او بعد از ازدواج با پرویز ملکپور که دانشجوی مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف یا آریامهر آن زمان بود برای ادامه تحصیل راهی آمریکا میشوند. دو سالی در آمریکا میمانند و بعد از گذراندن دورههای تخصصی و بعدازآنکه شیرین، اولین فرزندشان متولد میشود به ایران بازمیگردند.
بهمحض بازگشتن به ایران بهعنوان نیروی سپاهی بهداشت مشغول خدمت به خانوادههای مناطق محروم میشود.
«مدتی هم پزشک درمانگاه شهر کن بود. بعدها درگیر تالاسمیها شد. من آن روزها مدرسه راهنمایی میرفتم و دغدغههای انسانی او را به خاطر دارم.»
مینا ایزدیار اهل مماشات نبود. هر جا لازم بود برای حق کودکان تالاسمی میجنگید: «دوستان و همکلاسیها و استادانش هم احترامش را داشتند. میدانستند صریح است و اهل کوتاه آمدن نیست. یادم هست وقتی عصبانی میشد بی هماهنگی قبلی وارد دفتر دکتر ربانی که رییس آن روزهای مرکز طبی کودکان بود، میشد یا تلفن میزد به دکتر میلانی که نماینده مجلس بود و پیگیر حق کودکان تالاسمی میشد. والدینم جوری با ما رفتار میکردند که مبادا فکر کنیم چون زرتشتی هستیم با دیگران متفاوتیم. برای همین هم چندان در مورد فشارهایی که اقلیتها متحمل میشوند گفتوگو نمیشد. او به برابری باور داشت و غیرازاین نمیخواست.»
شاید هم شیرین آن روزها متوجه فشارهای پیرامون مادر نبوده. او میگوید هرگز احساس نکردم صرفا چون یک زن یا چون زرتشتی است ممکن است تحتفشار سایر همکاران مردش باشد.
«الان که دنیا را با نگاه دیگری میبینم با خودم فکر میکنم بیتردید آن تبعیضها وجود داشته اما او به علت تواناییها و اهدافش حاضر به تسلیم شدن یا تن دادن نبود.»
حدود یک دهه پیش اما مینا در یک گوشه شهر «مدیسن» ایالت ویسکانسین آمریکا وارد یک جدال نابرابر با سرطانی بدخیم شد. مدتزمان کوتاهی بود که مینا ایزدیار در گفتوگو با فرزندانش از درد شانه مینالید. آنها نگران اوضاع مادر شدند و از او خواستند نزد آنها به آمریکا برود.
«روز شکرگزاری سال ۲۰۱۱ رسید آمریکا. همان روزها گفت حالش خوب نیست. میگفت شانههایش درد دارد. ما نگران شدیم. مادرم مثل همیشه نبود. خودش فکر میکرد شاید مشکل کیسه صفرا دارد برای همین هم برگشت ایران و راهی اتاق عمل شد اما بعد از عمل متوجه شدند که مشکل کیسه صفرا ندارد بلکه سرطان او را احاطه کرده است. آن سالها داروهای شیمیدرمانی در ایران کمیاب بود و پدرم بهسختی از داروخانه هلالاحمر اهواز و مشهد و شهرهای دور و اطراف آنها را تهیه میکرد. این بار هم برای تامین شرایط درمانی و دارو بهسختی او را راضی کردیم به آمریکا سفر کند.»
متاسفانه عمل جراحی و شیمیدرمانی افاقه نکرد و اواخر پاییز سال ۲۰۱۲ مینا ایزدیار درحالیکه هنوز هم قلبش برای کودکان تالاسمی میتپید در سن ۶۵ سالگی در آمریکا زندگی را بدرود گفت.
پس از مرگش جشنواره علمی «مینا ایزدیار» هر ساله به مناسبت روز تولد این دانشمند ایرانی - نهم مهرماه- برگزار میشود. دستاندرکاران این جشنواره علمی میگویند بهمنظور ایجاد انگیزه در جامعه کوچک زرتشتیان ساکن ایران و همچنین تشویق نخبگان علمی، یاد و خاطره همت والای زنی را زنده نگه میدارند که هرگز برای احقاق حقوق بیمارانش کوتاه نیامد.
مادر امامی و آغوش پر از عشقاش
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی
پژواک ایران: ضمن تسلیت درگذشت مادر امامی، یک بار دیگر مقاله «مادر امامی و آغوش پر از عشقاش
» ایرج مصداقی را که در سال ۸۵ نوشته شده بود انتشار میدهد:
» ایرج مصداقی را که در سال ۸۵ نوشته شده بود انتشار میدهد:
مادر امامی و آغوش پر از عشقاش
وقتی که دلتنگ میشوم، وقتیکه فشار کار و زندگی در غربت و اندیشیدن به مشکلات مردم ایران چشمانداز را تیره و تار میکند و یأس میکوشد در گوشهی تنهایی برای همیشه خفهام کند، به سراغ مادر میروم. همیشه در چنین حالوهوایی ناخودگاه خود را پشت در خانهی مادر میبینم که منتظرم هر چه زودتر در را و آغوشاش را بگشاید. چه پناهگاه امنی است آنجا. نگاهات که میکند، صدای مهرباناش که سلام خسته و پر کسالتات را پاسخ میگوید، گویی بر ساحل آرامش و پر آفتاب و نسیم قدم گذاشتهای. اصرار مادرانهاش که از همه شیرینیها و میوه ها و ... بخوری و محبت بیدریغی که نثارت میکند باعث میشود همهی غمهایت را فراموش کنی. و در این تجربه و احساس، من تنها نیستم. همسرم نیز همین را میگوید، دوستانم نیز همین را میگویند. هر یک از آنها هم به بهانهای به آغوش او میگریزند. به آغوش بزرگ و گرم مادر امامی که گویی برای پناه دادن به همهی دردمندان دنیا گنجایش دارد. نه فقط برای خلاص شدن از ترس و خورهی ناامیدی، که برای روحیه گرفتن، برای نیرو و انرژی گرفتن، برای شور و امید؛ برای چیره شدن بر خستگی و ادامه دادن راه.
مادر با آن جسم لاغر و ضعیفاش، با آن قد کوتاهش، با آن نگاهاش که همه ازعشق است.
برای من، همسرم و بسیاری دوستانم در استکهلم، عید نوروز با مادر امامی شروع میشود و آغاز سال نو را با شیرینیهای خوشبو وخوشمزهاش تحویل میکنیم. شیرینیهای مادر، شیرینی معمولی و عادیای که همهجا یافت میشود نیست. شیرینی مادر بخشی از کیفیت عشق مادر امامی را در خود دارد. مزه کردن از شیرینی مادر، مهربانات میکند،. آنچنان که میخواهی با همهی دنیا دوست شوی و همه را دوست بداری.
مادر از هفتهها پیش از فرا رسیدن نوروز، شور و حالی دیگر مییابد، لبریز از انرژی میشود، همهی مشکلات و دردها و غصههایاش را به یک سو مینهد و خود را برای تهیهی وسایل شرینیپزی آماده میکند. این کاری است که سالهای سال تکرارش کرده است. در این روزها چهرهی زیبای مادر دیدنی است، بهار در آن موج میزند. زندان که بودم هر سال عید را با نام شهدا و جاودانه فروغها و به ویژه با نام و یاد موسی خیابانی آغاز میکردیم. حالا فکر میکنم شهدا نیز از خدا میخواهند که عید را با نام مادران شهدا و به خون خفتگان راه آزادی، آغاز کنیم.
* * *
مادر معصومه کنگرلو (امامی) ، ۱ مهر ۱۳۰۹ در ورامین به دنیا آمد. در سال ۱۳۲۷ با سیدحسین امامی کارمند وزارت دادگستری ازدواج کرد. حاصل این ازدواج، ۵ فرزند به نامهای عطیه، مرتضی، مصطفی، محمد و علی بود.
زندگی مادر در سال ۵۳ با دستگیری پسر بزرگش مرتضی دچار تحول شد و او پا در مسیر بیبازگشتی گذاشت، مسیری که سراسر درد بود و رنج، غم بود و هجران. مادر از آن پس درگیر آتش شد و آفتاب.
خانهی مادر که در روزهای پرالتهاب انقلاب ضد سلطنتی، یکی از مراکز اصلی مبارزه در کرج بود، پس از پیروزی انقلاب نیز با توجه به این که مرتضی مسئول جنبش ملی مجاهدین کرج و مصطفی[1] کاندیدای مجاهدین خلق برای نمایندگی اولین دورهی مجلس شورای ملی بود، به یکی از کانونهای پرتپش مبارزه با ارتجاع تبدیل شد.
خوشنامی و اعتبار خانوادهی امامی در کرج نمیتوانست از نظر حزباللهیها و نیروهای رژیم دور بماند و آنها همچنان در پی این بودند که در اولین فرصت زهرشان را به کام این خانوادهی شریف بریزند.
پس از ۳۰ خرداد ۶۰ و آغاز یکی از وحشیانهترین سرکوبهای تاریخ معاصر، کانون گرم خانوادهی امامی مانند بسیاری از خانوادههای ایرانی در اثر شقاوت رژیم جمهوری اسلامی از هم پاشید و جنایتکاران رژیم در مدت کوتاهی چند داغ بزرگ بر دل مادر گذاشتند. ابتدا علی [2] فرزند کوچک مادر در ۸ شهریور ۶۰ در زنجان دستگیر و پس از تحمل ۴ روز شکنجه و آزار و اذیت در ۱۲ شهریور اعدام شد. جنازهاش را مادر از سردخانهی پادگانی در زنجان تحویل گرفت و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرد.
علی چندماه قبل برای ادامهی مبارزه به زنجان منتقل شده بود. سپس مرتضی که در شهریور سال ۶۰ دستگیر شده بود، پس از تحمل شکنجههای بسیار در ۷ مهر ۱۳۶۰ اعدام شد. [3]
عطیه،[4] تنها دختر مادر نیز در آذر ۶۰ درحالی که از ناراحتی قلبی رنج میبرد، دستگیر شد و بیش از ۵ سال را در زندانهای مختلف تهران و کرج تحت فشارهای مختلف جسمی و روحی گذراند. مادر که پس از حمله گروه ضربت اوین به خانهشان در آذر ۶۰ مخفی شده بود، هیچگاه نتوانست برای ملاقات با دخترش به زندان برود. خودش میگوید:«هندوانه شب چله را هم خریده بودم که مجبور شدم دست پدر را
بگیرم و خانه و کاشانه را ترک کنم».
محمد [5] در ۲۳ خرداد ۱۳۶۱ دستگیر شد. دیری نپایید که به جوخهی اعدام سپرده شد. از تاریخ دقیق اعدام او اطلاعی در دست نیست. با آن که وی در زندان قزلحصار دیده شده بود اما دادستانی و مقامات قضایی رژیم، مسئولیت دستگیری و اعدام او را نپذیرفته و اعلام کردند که وی به خاطر استفاده از سیانور به هنگام دستگیری جان سپرده است. تصور وضعیت مادری که در مدت کوتاهی داغ سه فرزند بر دل دارد و از دیدار تنها دخترش در زندان نیز محروم است، به سختی امکان پذیر است. رنج مادر تمامی نداشت ولی استوار ایستاد.
این همهی ماجرا نبود، فاطمه استاد حسن[6] تنها عروس مادر نیز در عملیات فروغ جاودان به شهادت رسید. مادر ماند و نوهی کوچکش مرتضی.
عاقبت پدر امامی[7] نیز در ۳۰ دیماه ۷۰ در عراق درگذشت و در قطعهی «مروارید» قرارگاه اشرف به خاک سپرده شد. مادر نیز در سال ۷۱ همراه دخترش عطیه به سوئد آمد.
مادر سالهاست درد را چون «سوز هجران آزادی» به دل میکشد و خم به ابرو نمیآورد. او میداند که «عاشقان فروغ جاودانهی آفتاب دوباره به سایه باز نمیگردند.»
مادر گنجینهای از فراز و نشیبهای گفته ناشدهی یک مقاومت را در سینه دارد. حیف! تاریخ مقاومت یک ملت از زبان آنها که خود به طور مستقیم درگیر آن بودند و «مظلوم» ترینها هستند، بازگو نشده است. افسوس که جهان نمیداند بر این مادران چه رفته است.
هر بار که مادر لب به سخن میگشاید و از گذشته میگوید، غمگین میشوم، اما احساس غرور میکنم. از این که سکوت نکردم، خشنودم. با همه فراز و نشیبها، فکر میکنم راهی که رفتهام بیهوده نبوده، همصحبتی با مادر مرا به این نتیجه میرساند که باید کاری کنم. «سکوت یعنی سفر به سرای سقوط». همیشه امثال مادر برای من منشاء انگیزه بودهاند.
مادر یک روز زیر چادر و دور کمرش برای فرزندان و جگرگوشههایش گلوله و نارنجک هدیه میبرد. و روز دیگر در مجلس عروسیشان با شیرینیای که خود پخته بود، کامشان را شیرین میکرد. مادر هر گاه به این جا که میرسد با غم و اندوه از نوعروسانی یاد میکند که شیرینی مراسم ازدواجشان را پخته بود و میگوید: «مادر چه کار کنم نوعروسان شیرینیهایم را دوست داشتند و سفارش میدادند»
از نظر من فرقی بین گلوله و شیرینی نیست، هر دو برای آن بود که کام ملتی را شیرین کند. مادر که همیشه خانهاش پر از پرنده و گل و گیاه بود، پس از ۳۰ خرداد و در روزهای خون و جنون، پرنده را به تفنگ و گل را به گلوله تبدیل کرده بود. چارهای نداشت، لهیب آتش خمینی همه چیز را میسوزاند. مادر ساک بر دوش در حالی که قطار فشنگ به کمر داشت، مسیر کرج - تهران را میپیمود تا گلوله و سلاح را به فرزندانش برساند.
وقتی در سال ۶۱ به هنگام خروج از کشور[8] همراه همسر ۷۲ سالهاش از کوه و کمر میگذشت، بازهم قطار فشنگ و نارنجک به کمر داشت و برای عزیزانش سلاح و مهمات هدیه میبرد.
به اینجا که میرسد با خنده تعریف میکند، چشمانش میدرخشد، غرور را در آنها میتوان دید. مادر سالهاست که «چادر خانگیاش را به کمر پیچیده و به کوچهها کوچ کرده تا پیام جگرگوشههایش را بر دیوارها و دروازهها نقش بزند و سلام آنها را به سپیدی لبخند کودکان برساند.»
مادر همچنان بیدریغ است، هر وقت که به فروشگاه میرود اول شکلات و آبنبات میخرد تا به بچههایی که به ملاقاتش میروند و یا در کوچه و خیابان، اتوبوس و قطار میبیند، هدیه کند. خیلی موقعها زیرچشمی او را نگاه میکنم، وقتی آبنباتی دست کودکی میدهد شادی و نشاط را در تمام چهرهاش و لبخند رضایتمندانهای که بر لبانش مینشیند میبینم. در این موقعها همیشه چهرهی او به هنگام رساندن ساک سلاح و فشنگ به دست فرزندانش پیش نظرم مجسم میشود. پیش خودم میگویم چهرهی مادر آن موقع چقدر زیبا و دلفریب میشد. خودش میگوید: خیلی روزها غذا نیز میپختم و به خانهی تیمی آنها در میدان گمرگ تهران میبردم. مادر روی ظروف شیرینی که مخصوص در و همسایه تهیه میکند، اسم کودکان را مینویسد و نه بزرگسالان را. مادر کودکان را به رسمیت میشناسد.
من که فرقی بین گلوله و نارنجک آن روز مادر با شکلات و آبنبات و شیرینی امروزش نمیبینم.
روزگار غریبی است و غریبی مادر نمونه ندارد. مرتضی[9] تنها نوهی مادر نیز در کنارش نیست. پس از جنگ خلیج در سال ۹۱ او نیز همراه تعدادی دیگر از کودکان به آلمان منتقل شد. مادر، مرگ خواهران و برادرانش را نیز ندیده است. مادر تنهای تنهاست. او از این بابت همیشه دلگیر است.
به مادر فکر میکنم و به فرزندانش؛ «همه بیکفن، در سرزمین خویش و بیوطن عاشقتر از مجنون و مهجور، جنگجوتر از هزار سالار و بیسلاح، همه بر خاک
خفتهاند» و مادر در غربت به امید بازگشت و غرق بوسه کردن مزار عزیزانش همچنان مویه میکند. ۲۵ سال است که خاک عزیزانش را نیز از او دریغ کردهاند. او وقتی دلش میگیرد حتا نمیتواند بر سر مزار همسرش که در قطعه «مروارید» خاک است، برود. وقتی در سال ۲۰۰۳ خبر رسید که هواپیماهای آمریکایی، قرارگاه اشرف را بمباران کردهاند و تصاویر تلویزیونی، ساختمانهای مخروبه را نشان میداد، مادر با غمی جانکاه از من پرسید: «آیا قطعهی مروارید[مزار شهیدان] را هم بمباران کردهاند»؟ آیا چیزی از مزار «پدر» باقی مانده است؟ در پاسخاش چه میتوانستم بگویم؟
مادر خودش گل است، خانهاش هم سراسر گل است، طوری که جایی برای نشستن نیست. خمینی باغش را پرپر کرد برای مادر هیچ چیزی فرحبخش تر از قدم زدن در باغ و گلستان و مغازه گلفروشی نیست. تنها جایی است که از آن دل نمیکند و از پرسه زدن در آن خسته نمیشود.
مادر با گلهایش زندگی میکند. با آنها حرف میزند، درد دل میکند و...
من هم تا میتوانم سر به سرش میگذارم. یک بار برایم تعریف کرد که آنها را به حمام میبرد و میشوید. حتماً هر کدام اسمی دارند ولی در این
مورد به من چیزی نگفت. شاید این راز بین او و گلهاست. شاید نامشان «مرتضی»، «علی»، «محمد»، فاطمه و... است. شاید از این بابت به کسی نمیگوید که مبادا آنها را از او بگیرند. پارسال یکی از قشنگ ترین و بهترین آنها را به من هدیه داد که برای همسرم ببرم. این بزرگترین هدیهای بود که درعمرم گرفته بودم.
* * *
مادر برای آن که کاممان را شیرین کند هنوز هم شیرینی میپزد. در خانهی آنهایی که دوستشان دارد، همیشه یک ظرف شیرینی دست پخت مادر هست. پیش از عید از جنب و جوش مادر برای تهیه شیرینی، میتوان به جنب و جوش طبیعت و بهار رسید.
در این غربت، هر سال سفرهی هفت سین ما از هفت سین تشکیل شده است و یک شین؛ شیرینی مادر. در نگاه من شیرینی مادر است که به هفت سین هویت میدهد و همسرم هر سال قبل از هر چیز شیرینی مادر را برای تبرک در سفره میگذارد. امسال مادر متوجه شده بود که قندم خونم بالاست؛ از آنجا که میدید قند نمیخورم از قبل بهم خبر داد که برای تو به جای شیرینی چیز دیگری درست میکنم. این بار برایم پنیر درست کرده است. قبلاً هم بارها این کار را کرده بود. اما این بار ویژهی عید است. نمیدانم پنیر را بخورم یا تماشا کنم. دلم نمیآید تمام شود. اگر میدانستم خراب نمیشود برای همیشه آن را نگاه میداشتم. وقتی هم که میخورم انگار لذیذترین غذای دنیا را میخورم. پنیر که نیست، یک دنیا عشق و محبت است. امسال هم شیرینی را میخورم و هم پنیر را. مادر دیده است قند نمیخورم اما مگرعقلم کم شده که شیرینی او را نخورم.
پختن شیرینی عید برای مادر مثل نماز و روزه واجب است و هیچ چیز نمیتواند او را از انجام این تکلیف باز بدارد.
سال گذشته ماهها بود که تنها دخترش عطیه بیمار بود. گذشته از بیماری قلبی و روزی سه بار دیالیز در خانه، عطیه هر از چندگاهی در بیمارستان به خاطر عفونت مثانه و کلیه و چندبار عمل جراحی کتف و شانه بستری بود. شنیدنش نیز سخت است، برای من که از نزدیک مشکلات را میدیدم این همه مصیبت باورنکردنی بود و برای آنها که تحملاش میکردند، چه بگویم؟ روحیه عطیه خوب و ستودنی بود. از دست من کاری بر نمیآمد الا این که سر به سر او و مادر بگذارم.
مادر هر روز بعد از نماز ظهر، به بیمارستان میرفت و تا شب کنار تخت عطیه مینشست. اما بازهم در فکر پختن شیرینی عید بود. باور نمیکردم در این شرایط هم به فکر شیرینی پختن باشد و یا حال و هوایی برای انجام این کار داشته باشد. یک شب وقتی از بیمارستان بر میگشتیم خسته و کوفته در حالی که نای راه رفتن نداشت، از آنجایی که عید نزدیک میشد به خواست او، برای خریدن آرد به فروشگاه رفتیم. میدانستم که کره و شکر و دیگر موارد مورد نیاز را در طول سال خریده و در فریزر و یخچال نگاهداری میکند.
هنوز یادآوری این صحنه که یک شب مادر در تنهایی، دخترش عطیه را روی ویلچیر گذاشته و در بیمارستان از این سو به آن سو میبرد، مرا رنج میدهد. این همه غربت را به کجا باید شکوه کرد؟ از که باید نالید؟
اگر از من بپرسند کدام ویژگی مادر تو را بیش از همه تحت تأثیر قرار میدهد، بدون معطلی خواهم گفت: غرور مادر؛ غروری که او را همچنان سرپا نگاه داشته است. ای کاش میشد همهی غماش را بازگفت.
مادر یک جمله از زبانش نمیافتد. او همیشه میگوید: «از اسب افتادهام از اصل که نیافتادهام». مادر فکر میکند که از اسب افتاده، در نظر من او هنوز یکهسوار سرزمین ماست. یکه سوار عرصه «مقاومت». این را چگونه میشود به او فهماند.
مادر ۲۵ سال است که در به در میگردد و با کوبهی دلش بر آن میکوبد و ...
مادر هر روز اخبار میهن را دنبال میکند، اخبار عراق و منطقه را ریز به ریز میداند، آخرین تحلیلهای مربوط به جنگ و درگیری در منطقه را از حفظ دارد. خیلی موقعها به ویژه وقتی اوضاع بحرانی میشود آنها را با من مرور میکند و تحلیلاش از اوضاع را به من میگوید و نظر من را میپرسد. با اکثر قریب به اتفاق تحلیلها و نظراتش موافقم. حقیقت را نمیتوان از او کتمان کرد، راست و دروغ را به سادگی در مییابد. ۳۵ سال گذشته را درگیر مسائل سیاسی بوده است. خیلی وقتها سکوت میکند اما پشت سکوتش دنیایی از فریاد است.
مادر «با آنکه زندگیاش گورستان لبخند بود و امید، پیش پیراهنش حریر عاطفه، پوستین پوسیدهایست» این را هر کس که او را میشناسد، تصدیق میکند. مادر بزرگوار است؛ هرگاه که در انجام وظیفهام کوتاهی میکنم، این اوست که زنگ میزند و حالم را میپرسد و مرا غرق در خجالت و شرمندگی میکند. به هنگام سال تحویل بیش از هر چیز به یاد مادر هستم و به این امید که گلولههایی که کاشته بود روزی گل دهند. و تا آن روز تلاش میکنم «از اصل نیافتم».
وقتی که سال تحویل شد، شما هم سال نو را با یاد مادران شهدا و به خون خفتگان خلق آغاز کنید. بزرگداشت آنها قدرشناسی از شهداست.
۲۶ اسفند ۱۳۸۵
ایرج مصداقی
Irajmesdaghi@yahoo.com
پدر امامی در شعری که سروده بود، داستان غم خود میگوید. این شعر بعد از خروج از کشور، سروده شده است و پدر هنوز خبر شهادت پسرش محمد را دریافت نکرده بود. مادر همچون گنجینهای گرانبها این شعر را حفظ کرده است. هر گاه که دلش میگیرد آن را زمزمه میکند. مادر از گذشته و یک عمر زندگی در کنار پدر امامی، برایش همین مانده است و عطیه.
ز ظلم ظالم خونخوار بی پسر شدهام به کوه و دشت و بیابان چو دربدر شدهام
کسی ز حال من رنج برده مخبر نیست که زیر کوه و جبل، زار و خون جگر شدهام
نه لانه است مرا و نه آشیانه بود نه همدمی که مرا یار محرمانه بود
فقط مراست توکل به ذات پاک خدا همانکه در صفت خلقتش یگانه بود
اگر مثل من، داغدیده بسیار است که روز و شب به چنین درد من گرفتار است
ولی زیادی آنان مرا علاجی نیست چرا که زخم دلم، چون ستاره بسیار است
نه مادریست مرا تا نظر کنم سویش نه خواهریست مرا تا ببینمی رویش
برادری نبود تا که گیردی دستم نه هست برگ کلی تا نمایمی بویش
عطیه دختر من هست و توی زندان است چو یوسفی که مکانش به چاه کنعان است
من از مفارقتش روز و شب همی سوزم بدان خوشم که مطیع خدای سبحان است
ستوده است مرا آنکه ماهرخ پسر است سمی ختم رسل هست و جامع هنر است
همیشه بر بدنش هست جامه تقوی بدان لباس ز آسیب دهر بی خطر است
فقط مرا هست امامی که همسرم باشد بروز و نیک و بد یار و یاورم باشد
دیگر مرا پسری مصطفی به لطف خداست که سایهاش همه جا تاج بر سرم باشد
[1] مصطفی متولد ۱۳۳۱، لیسانسیه جامعه شناسی، همراه مادر و پدر امامی در سال ۶۱ از کشور خارج شد. همسر وی در عملیات فروغ جاویدان به شهادت رسید و فرزندش مرتضی در آلمان زندگی میکند.
[2] متولد ۱۷ اسفند ۱۳۳۹، دیپلم ریاضی فیزیک. در زنجان پاسداری به مادر گفته بود فرزند شما هنگام اعدام اجازه نداد که دست و پا و چشمهایش را ببندیم و خودش فرمان تیر داد.
[3] مرتضی متولد ۱۳۳۰، در رشته مهندسی معدن دانشکده فنی تهران درس خواند. در ۲۳ خرداد ۱۳۵۳ به زندان رفت. و پس از تحمل سه سال زندان در ۹ خرداد ۱۳۵۶ آزاد شد.
[4] عطیه ۱۸ ماه از دوران زندانش را در سلولهای انفرادی گوهردشت گذراند. وی که در طول زندان از ملاقات با خانواده محروم بود، پس از آزادی از زندان به سرعت مخفیانه از کشور خارج شد و برای ادامه مبارزه به ارتش آزادیبخش ملی پیوست.
[5] محمد متولد شهریور ۱۳۳۸، دانشجوی رشته الکترونیک دانشکده علم و صنعت.
[6] متولد ۱۳۳۴، فوق لیسانس کتابداری.
[7] سیدحسین امامی(پدر امامی)، متولد ۱۲۸۹- کارمند وزارت دادگستری، در قطعه شعری زیبا، آنچه در دل داشته را بیان کرده است.
[8] مادر از راه کردستان ابتدا به ترکیه و سپس به اسپانیا و فرانسه رفت و عاقبت در سال ۶۵ به منطقهی مرزی عراق رفت و به ارتش آزادیبخش ملی ایران پیوست و در سال ۷۱ علیرغم میلی باطنیاش به سوئد آمد.
[9] مرتضی در اردیبهشت ۶۳ به دنیا آمد، دوران کودکی را در عراق گذراند و امروز که جوانی برومند شده است تحصیلات آکادمیک خود را همزمان در چند رشته دنبال میکند.
منبع:س
. در منابر مذهبی فراوان درباره قداست قم و مصونیت آن از تمام بلایا داد سخن داده شده است.
. در منابر مذهبی فراوان درباره قداست قم و مصونیت آن از تمام بلایا داد سخن داده شده است. در واقع مداحان، نوحهخوانها و روضهخوانها مبلّغ و مروج چنین سیمایی از قم بودهاند. اما منشأ این سیمای معصوم قم چیست؟ برخی روایات. این روایات را باید به لحاظ دلالت و سند به دقت مورد بررسی قرار داد. محمد باقر مجلسی (۱۰۳۷-۱۱۱۱) محدث بزرگ عصر صفوی در دائره المعارف روائی خود بحارالانوار در بخش کتاب السماء والعالم (به عبارتی کیهانشناسی و جهانشناسی بحار) بابی منعقد کرده به نام «شهرهای ممدوح و مذموم و غرائب آنها». بیشترین روایات این باب در مدح شهر قم است! من هشت روایت که بیشترین ارتباط به مسئله اخیر دارد و دربرگیرنده کلیه نسبتهای مورد بحث است را انتخاب کردهام و از هر یک تنها عبارت مرتبط را عینا به فارسی نقل میکنم. منبع ترجمه هم در دنبال معرفی خواهم کرد. شماره حدیث در پرانتز شماره حدیث در باب ۳۶ مذکور در بحارالانوار (جلد ۵۷ یا ۶۰ در دو چاپ مختلف آن) است:
۱) «در همه اوقات و ساعاتْ بلا از قم و اهل قم مدفوعست …. و به درستی و راستی که فرشتگان همیشه بلا [را] از اهل قم دفع می گردانند.» (حدیث ۲۳)
۲) «چون همه شهرها پر فتنه و بلا کردند، و آشوب و اضطراب در جهان عام شود، بر شما باد که پناه با قم دهید، و با حوالی و نواحی آن. بلا از قم مدفوع و مصروفست.» (حدیث ۲۶ و ۴۴)
۳) «چون مفقود شود امن در بلاد … بگریزید و سخت بگریزید … با کوفه و کِرد بر کِرد آن، و با زمین قم و حوالی آن، که از این هر دو شهر بلا مدفوع و مصروفست.» (حدیث ۲۹)
۴) «قم آشیانه آل محمد علیهم السلام است و ماوی و جای شیعت ایشان … حق جلّ و علا بلا [را] از ایشان دفع کرده است، به سبب بیزار شدن ایشان از دشمنان و همچنین هر بدی را.» (حدیث ۳۱)
۵) «داهیه و عنائی و بلائی که به شما رسد، بر شما باد که به قم وطن کنید، که قم مأوای فاطمیان و راحتجای مؤمنانست.» (حدیث ۳۲)
۶) «حق سبحانه و تعالی فرشته ای آفریده است و او را بر قم موکل گردانیده تا بالهای خود را به سر ایشان فروگذاشته است و می افشاند و می جنباند تا هیچ جباری و گردنکشی بدیشان قصد نکند به بدی، الا آن که حق سبحانه و تعالی او را همچون نمک در آب گداخته گرداند و ناچیز کند.» (حدیث ۴۶)
۷) «خاک قم پاکیزه و مقدسه است، و اهل قم از ماانَد و ما از ایشانیم، و چون یکی از ایشان مضطرّ و عاجز شده باشد و به بلای مبتلا شده چون حق سبحانه و تعالی را بخواند البته او را اجابت کند …؛ شهر قم شهر ما و شهر شیعه ماست، شهری است پاکیزه و مقدسه و مطهره، … پس سر مبارک سوی آسمان کرد و فرمود که: “اللهم اعصمهم من کل فتنه ونجّهم من کل هلکه” یعنی خداوندا پاکا منزّها، اهل قم را از هر فتنه و بلا نگاه دار و ایشان را از هلاک رستگاری دِه و بِرَهان.» (حدیث ۴۹)
۸) «در حق زکریای آدم بن عبدالله سعد اشعری فرموده است که: حق سبحانه و تعالی بلا از اهل قم بگردانیده است به سبب وجود زکریا بن آدم، چنانچه بلا از اهل بغداد به قبر موسی بن جعفر (ع) بگردانید.» (حدیث ۴۵)
۹) «بهشت را هشت در است، یکی در از آنِ اهل قم راست، پس فرمود: فطوبی لهم، ثم طوبی لهم، ثم طوبی لهم [خوشا به حالشان، پس خوشا به حالشان، پس خوشا به حالشان].» (حدیث ۳۳ )
پس از 4 هفته، این بار با بچهها به ملاقات نسرین رفتیم. آنها به دلیل خطرات ویروس، 35 روز بود که مادرشان را ندیده بودند. محدویت بیش از حد تلفن برای بند زنان نیز موجب شده است آنها نتوانند درست با مادرشان صحبت کنند. مدتی است که ملاقاتها به دلیل نگرانی از ویروس کرونا فقط کابینی است. حضور عده زیادی در سالن ملاقات بستر خوبی برای انتشار ویروس است به همین دلیل با ترس و نگرانی زیاد، مجبور بودیم ملاقات برویم. ازدحام در فضای تنگ ورودی سالن، نه تنها برای مراجعینی که به هم چسبیدهاند خطرناک است بلکه پرسنل و سربازان را هم تهدید میکند؛ با وجود این، پرسنل سالن ملاقات آنها را درست مدیریت نمیکنند تا تک به تک وارد شده، وسایلشان را تحویل داده، وارد سالن بشوند.
برای گرفتن برگه ملاقات با فاصله زیادی پشت سر خانمی که برای ملاقات پسرش آمده است میایستم. مسئول باجه به او میگوید:«پسرت ناشنواست؟» زن جواب می دهد: «بله». می گوید: «ملاقات کابینی است؛ چه جوری میخوای با پسرت صحبتی کنی؟» زن، ماهرانه و با حرکات دست و لبانش، به مسئول باجه میفهماند که: «با لب خوانی». بلافاصله برگه اش صادر میشود.
چشمام به یکی از همبندیهای سابقام میافتد که برای کاری به آنجا مراجعه کرده بود. او عضو گروه ایرانی مذاکره کننده هستهای (برجام) بود و به 5 سال زندان محکوم شده است. شنیده بودم که برای اولین بار به مرخصی آمده است. انسان بسیار شریفی است. هر بار که در کتابخانه بند 4 زندان اوین مشغول مطالعه بودم و کسی دستانش را از پشت سر روی شانههایم به نشانه سلام و احوالپرسی میگذاشت؛ میفهمیدم که آقای دُرّی است.
نسرین میگفت شنبه تحت تدابیر امنیتی، 16 تن از زنانی را که گفته میشود از اعضای خانواده داعش و یا سلفی بودند را از زندان اوین خارج کردند. همزمانی این اعزام با جو متشنج زندانها سوال برانگیز بود. البته به نسرین و همبندیان او گفته بودند که اینها قراره به کرمانشاه منتقل و از آنجا آزد شوند. با وجود این هیچ اعتمادی به حرفهایشان نیست. از حدود 3 سال پیش به همه آنها به صورت فلهای 3 تا 5 سال حکم داده بودند. مطمئن نیستم قاضی حتی زبانشان را میفهمیده. آنها در این مدت در سالنی در مجاورت بند زنان (سیاسی) نگهداری میشدند. برخی از آنها با فرزندان خردسالشان در زندان بودند.
از روزهای اول عید به بچههای بند گفته شده بود که بعد از تعطیلات 4 روزه اول عید، آزادی زندانیان ادامه خواهد داشت اما از اول فروردین به این سو، کسی از بند زنان (سیاسی) آزاد نشده است.
در مورد لوازم بهداشتی، فقط فروشگاه بند زنان اقلامی را آورده و آنها میتوانند (البته) با پول خود این اقلام را خریداری کنند. این اقلام فقط در فروشگاه بند زنان که اکنون تعدادشان به 20 نفر رسیده است؛ موجود است، در سایر بندها و یا زندانها ماسک، دستکش و ... پیدا نمیشود.
مشکل بزرگتر این که، زندانیان در بند زنان، اطلاعات کافی در زمینه مراقبت از خود ندارند. ملاقاتها محدودتر شده و در فرصت محدود تماس تلفنی امکان آموزش وجود ندارد. دسترسی به ماهواره و اینترنت ندارند و تماشای مزخرفات تلویزیون دولتی نیز اوضاع را بدتر میکند.
نیما که شنیده بود زندانهای مختلف شلوغ شده و عدهای هم موفق به فرار شدهاند به نسرین میگفت: «مامان شما نمیخواهید شورش کنید!!؟» نسرین از این حرف او خنده اش گرفته بود.
امروز در تماس تلفنی گفت که یکی از زندانیان (غیرسیاسی) مرد همزمان با ملاقات ما، از ماشین "ون" بیرون پریده و قصد فرار داشته که موفق نمیشود.
کمی آن سوتر، پدر و مادر سالخوردهی نیلوفر بیانی پشت کابین مشغول ملاقات با او هستند.
دیدن آنها، که در گروه سنی پرخطر (از نظر بیماری کرونا) هستند و در این شرایط خود را به محل ملاقات دخترشان که انگ مضحک جاسوسی به پیشانیاش چسباندهاند؛ رساندهاند روح آدمی را آزار میدهد.
این هفته بچههای بند زنان مراسمی برای درگذشت مادر بزرگ همبندیشان (ارس امیری) گرفته بودند. مادر بزرگی که آرزو داشته قبل از اینکه از دنیا برود برای آخرین بار نوهاش را ببیند اما با مرخصی او مخالفت شده بود.
معلوم نیست حکومت ایران بعد از این همه فاجعه و خطر، چرا دست از سر زندانیان سیاسی بر نمیدارد. مشخص نیست این همه کینه و نفرت از مردم خود و دنیا از کجا نشات میگیرد.
حکومتی که در شرایط عادی از اداره کشور عاجز بود؛ اکنون با گسترش چنین اپیدمی مرگباری، درماندهتر هم شده است؛ با وجود این، گروه اعزامی پزشکان بدون مرز را اخراج میکنند تا دنیا شاهد رفتار حیرتانگیز دیگری از ناحیه آنان باشد.
عکس مربوط است به محل دفن بخشی از افرادی که در شهر لنگرود از بیماری کرونا درگذشتهاند.
پردهبرداری از ۱۰ قرارگاه منطقهای نیروی زمینی سپاه
۰۸/فروردین/۱۳۹۹
پنجشنبه هفتم فروردین برای نخستین بار به طور رسمی وجود قرارگاههای دهگانه نیروی زمینی سپا با ذکر اسامی آنها در کنار یکدیگر در خبرگزاریهای داخل کشور اعلام شد. ۱۰ قرارگاهی که در کنار قرارگاه ثارالله شبکهای سراسری را برای فرماندهی و هدایت فعالیتهای سپاه تشکیل میدهند.
پیش از این معمولاً نام هر یک از قرارگاهها به مناسبتی اعلام شده بود و نام فرماندهان آنها نیز به طور جداگانه در مصاحبهها و گفتوگوهای خبری مطرح شده بود، اما این برای نخستین بار است که اسامی آنها به طور علنی و در کنار هم به عنوان قرارگاههای دهگانه نیروی زمینی سپاه اعلام میشود.
خبرگزاریها در ایران اعلام کردهاند که علی لاریجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی، و سرلشکر حسین سلامی، فرمانده کل سپاه؛ در ارتباط ویدئویی با قرارگاههای دهگانه نیروی زمینی سپاه، در جریان جزئیات رزمایش سراسری دفاع بیولوژیک قرار گرفتهاند.
این رزمایش در چارچوب همکاری نیروهای مسلح با ستاد ملی مبارزه با کرونا برای غربالگری مبتلایان به کرونا و ضدعفونی کردن اماکن عمومی انجام میشود.
تاریخچه و محل استقرار و مأموریت قرارگاههای دهگانه سپاه
قرارگاههای دهگانه نیروی زمینی سپاه پاسداران، قرارگاههای منطقهای هستند که هر یک چند سپاه از ۳۲ سپاه استانی را در زیرمجموعه خود دارند. نوعی شبکه فرماندهی مستقل منطقهای با اختیارات و واحدهای خاص تحت امر که عمدتاً لشکرها و تیپهای نظامی و گردانهای امنیتی سپاه و بسیج هستند.
شبکه قرارگاههای منطقهای سپاه، در چارچوب یک شبکه سراسری برای نخستین بار در دوران فرماندهی سرلشکر عزیز جعفری بر سپاه، در نیمه دوم دهه ۱۳۸۰ ایجاد شد. اگرچه برخی از آنها قبل از این تاریخ و حتی از دهه ۱۳۶۰ نیز وجود داشتند (مانند قرارگاههای کربلا، حمزه، ثارالله و نجف) در نیمه دهه ۱۳۸۰ راهبرد کلی سپاه پاسداران تمرکز بر نبرد نامتقارن بود که از آن به بعد، به عنوان راهبرد کلی نیروهای مسلح ایران معرفی شد.
نبرد نامتقارن آشکارا برای یک نبرد احتمالی بین جمهوری اسلامی و آمریکا طراحی شده بود. معنای نبرد نامتقارن این بود که نیروهای مسلح جمهوری اسلامی و بویژه سپاه پاسداران قدرت رویارویی کلاسیک با ارتش ایالات متحده به عنوان بزرگترین و قویترین نیروی مسلح جهان را ندارند و بهتر است به جای یک نبرد کلاسیک دریایی، هوایی و زمینی، به روشهایی روی آورد که نیاز به تجهیزات معمول و عمدتاً پیشرفته نبردهای دریایی (ناوها و ناوهای هواپیمابر)، نبردهای هوایی (هواپیماهای پیشرفته و موشکهای کروز)، و نبردهای زمینی (واحدهای مجهز تانک و توپهای خیلی پیشرفته ) که آمریکا در آنها برتری دارد، نداشته باشد.
این شیوه جنگیدن که از سوی فرماندهان نیروهای مسلح جمهوری اسلامی، بویژه سپاه، راهبرد نبرد نامتقارن نام گرفته متکی بر این اصل بود که نبرد باید در زمین، زمان و با روشی رخ دهد که نیروهای مسلح جمهوری اسلامی در آن امکان اقدام متقابل داشته باشند.
بنابر این سپاه به حمایت از گروههای نیابتی در خاورمیانه (نیروی قدس) استفاده از هجوم انبوه قایقهای تندرو در دریا (نیروی دریایی سپاه) و توسعه توان موشکی و پهپادی (نیروی هوافضای سپاه) روی آورد تا ضعف خود را در حوزه نبرد کلاسیک جبران کند.
در همین چارچوب ایجاد یا توسعه قرارگاههای متعدد در سراسر کشور نیز و واگذاری فرماندهی به آنها در صورت لزوم طراحی و اجرا شد.
هدف از تأسیس این قرارگاهها این بود که در صورتی که شبکه فرماندهی سپاه در تهران ضربه جدی ببیند، یا منهدم شود، این قرارگاهها قادر باشند به عنوان ارشدهای سپاه در مناطق مختلف کشور در برابر تهدیدات داخلی (اعتراضات و قیام مردمی) و حمله خارجی علیه حکومت جمهوری اسلامی مستقل از شبکه فرماندهی در تهران تصمیم بگیرند و عمل کنند.
تمامی این قرارگاههای دهگانه زیر نظر سرتیپ محمد پاکپور، فرمانده نیروی زمینی سپاه، فعالیت میکنند. از نظر عملیاتی و رزمایشها در یک سطح بالاتر از نیروی زمینی سپاه همه این ۱۰ قرارگاه از سوی قرارگاه مرکزی خاتم الانبیا هدایت میشوند که سرلشکر غلامعلی رشید فرماندهی آن را برعهده دارد و مهمترین قرارگاه جنگی جمهوری اسلامی به شمار میرود.
نکته دیگر آنکه علاوه بر این ۱۰ قرارگاه، یک قرارگاه منطقهای دیگر به عنوان مهمترین قرارگاه منطقهای وجود دارد که زیر نظر فرمانده نیروی زمینی سپاه نیست؛ قرارگاه ثارالله تهران که زیر نظر سرلشکر حسین سلامی فرمانده کل سپاه است.
اسامی قرارگاهها و حوزههای جغرافیایی مأموریت آنها
۱۰ قرارگاه نیروی زمینی سپاه که برخی از آنها عمری به اندازه چهار دهه دارند، عبارتند از:
۱. قرارگاه کربلای جنوب غرب
این قرارگاه در واقع قدیمیترین قرارگاه نیروی زمینی سپاه است و تاریخ تأسیس آن به سال ۱۳۶۰ و سالهای نخست جنگ ایران و عراق بر میگردد. این قرارگاه سپاههای استانی ولی عصر خوزستان، ابوالفضل لرستان و فتح کهگیلویه و بویراحمد، و بسیجهای این استانها را تحت فرمان دارد.
مهمترین یگانهای رزمی تحت فرمان قرارگاه کربلا، لشکر هفت خوزستان، تیپ ۵۷ لرستان، و تیپ ۴۸ فتح کهگیلویه هستند. فرماندهی قرارگاه کربلا با سرتیپ احمد خادم سیدالشهداست.
۲. قرارگاه مدینه
قرارگاه مدینه نزدیکترین قرارگاه زمینی سپاه به تنگه هرمز به شمار میرود و رزمایشهای متعددی با محوریت نبرد زمینی در این منطقه انجام داده است. قرارگاه مدینه سپاههای استانی امام سجاد هرمزگان، فجر فارس، و امام صادق بوشهر را تحت پوشش و فرمان دارد.
مهمترین یگانهای تحت امر این قرارگاه نیز لشکر ۱۹ فجر شیراز و تیپ ۳۳ نیروی مخصوص المهدی است. فرماندهی قرارگاه مدینه با سرتیپ حمید سرخیلی است. روحالله نوری، فرمانده سابق این قرارگاه، هم اکنون جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه است.
۳. قرارگاه قدس جنوب شرق
قرارگاه قدس از نظر حوزه جغرافیایی وسیعترین مناطق تحت امر یک قرارگاه یعنی دو استان بزرگ سیستان و بلوچستان و کرمان را فرماندهی کند و دو سپاه استانی ثارالله کرمان، و سلمان سیستان و بلوچستان، را تحت امر دارد. لشکر ۴۱ ثارالله کرمان و تیپ ۱۱۰ سلمان سیستان و بلوچستان از مهمترین یگانهای رزمی تحت امر آن هستند.
این قرارگاه به دستور آیتالله خامنهای وظیفه حفاظت از بخشهایی از مرزهای شرقی را به جای نیروی انتظامی برعهده دارد. فرماندهی قرارگاه قدس تا ابتدای اسفند ۹۸ با سرتیپ محمد مارانی بود. فرمانده جدید این قرارگاه سرتیپ محمد کرمی، فرمانده پیشین مجتمع دانشگاهی امیرالمومنین اصفهان است.
۴. قرارگاه سیدالشهدا
به لحاظ جغرافیایی قرارگاه سیدالشهدای اصفهان مرکزیترین قرارگاه و درست در وسط ایران قرار دارد. این قرارگاه سپاههای استانی صاحبالزمان اصفهان، قمر بنیهاشم چهار محال و بختیاری، و الغدیر یزد را تحت فرمان دارد. یگانهای مهم تحت امر آن لشکر ۸ نجف و لشکر ۱۴ امام حسین اصفهان، تیپ ۱۸ الغدیر یزد و تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم شهرکرد است.
لشکرهای ۸ نجف و ۱۴ امام حسین از لشکرهای اصلی ایران در جنگ با عراق بودند. (لشکر ۱۴ در یک سال گذشته، به عنوان مأموریت و به طور موقت تحت امر قرارگاه قدس در جنوب شرقی ایران بوده است.) فرماندهی قرارگاه سیدالشهدا با یکی از قدیمیترین فرماندهان سپاه یعنی سرتیپ جواد استکی است.
۵. قرارگاه غرب نجف اشرف
قرارگاه نجف نیز یکی از قدیمیترین قرارگاههای نیروی زمینی سپاه است که در دوران جنگ ایران و عراق تأسیس شد و فرماندهی اداره نبرد در جبهه غرب را برعهده داشت.
این قرارگاه سپاههای استانی نبی اکرم کرمانشاه، انصار الحسین همدان، و امیرالمومنین ایلام را تحت امر دارد و یگانهای عمده آن لشکرهای ۲۹ نبی اکرم کرمانشاه، تیپ ۱۱ امیرالمومنین ایلام، و تیپ ۳۲ انصار الحسین همدان است. فرماندهی قرارگاه نجف با سرتیپ محمدنظر عظیمی است.
۶. قرارگاه شمال غرب حمزه سیدالشهدا
قرارگاه حمزه که یکی از شناختهشدهترین قرارگاههای سپاه است، در اوایل دهه ۱۳۶۰ در جریان درگیری بین سپاه و گروههای کرد مخالف جمهوری اسلامی تأسیس شد و همچنان این موضوع مهمترین مأموریت آن به شمار میرود.
از نظر حکومت این قرارگاه، حافظ امنیت منطقه و از نظر بسیاری از مخالفان کرد، مأمور سرکوب منتقدان و مخالفان در مناطق کردنشین است. قرارگاه حمزه سپاههای استانی شهدای آذربایجان غربی و بیتالمقدس کردستان را تحت امر دارد.
مهمترین یگان تحت امر قرارگاه حمزه، لشکر ۳ نیروی مخصوص حمزه است و فرماندهی قرارگاه حمزه با سرتیپ محمدتقی اصانلو است.
۷. قرارگاه عاشورا
قرارگاه عاشورا در تبریز، فرماندهی سپاههای استانی عاشورای آذربایجان شرقی، انصار المهدی زنجان، و عباس اردبیل را برعهده دارد. مهمترین یگان تحت امر این قرارگاه لشکر ۳۱ عاشورا است که از شناختهشدهترین یگانهای ایران در جنگ با عراق بود.
سرتیپ اصانلو علاوه بر فرماندهی قرارگاه حمزه، فرماندهی قرارگاه عاشورا را نیز برعهده دارد و در هر دو قرارگاه دو جانشین جداگانه دارد.
او تنها فرماندهی است که بر دو قرارگاه منطقهای عاشورا و حمزه، و پنج سپاه استانی فرماندهی میکند و در واقع میشود گفت سرتیپ اصانلو فرماندهی ارشد سپاه در کردستان و آذربایجان را برعهده دارد و از این نظر در بین فرماندهان سپاه در موقعیتی ویژه قرار دارد.
۸. قرارگاه غدیر شمال
قرارگاه غدیر سپاههای استانی کربلای مازندران، قدس گیلان، و نینوای گلستان را تحت امر دارد و مهمترین یگانهای تحت امر آن، لشکر ۲۵ کربلای مازندران، لشکر ۱۶ قدس گیلان و تیپ یکم گلستان است. فرماندهی قرارگاه غدیر با سرتیپ علی شالیکار است.
قرارگاه غدیر به دلیل اینکه در منطقهای قرار گرفته که برخلاف جنوب و شرق و غرب شاهد درگیریهای رزمی نیست، در بین قرارگاههای سپاه از اهمیت کمتری برخوردار بوده است.
۹. قرارگاه شمال شرق ثامنالائمه
قرارگاه ثامنالائمه قرارگاه شرق و شمال شرق سپاه محسوب میشود. این قرارگاه سپاههای استانی امام رضای خراسان رضوی، جوادالائمه خراسان شمالی و انصارالرضای خراسان جنوبی را فرماندهی میکند. به رغم اهمیت استان خراسان و مشهد به عنوان یک شهر بزرگ مذهبی، این قرارگاه نیز در حوزه رزمی خیلی فعال نیست، چون درگیریهای مرزی جدی در حوزه آن رخ نداده است.
فرماندهی پیشین این قرارگاه سرتیپ قدرتالله منصوری بود که در آذرماه ۱۳۹۷ آنگونه که اعلام شد در جریان تمیز کردن اسلحه خود جان باخت. فرمانده کنونی این قرارگاه سرتیپ حسن مرتضوی است.
۱۰. قرارگاه صاحبالزمان
قرارگاه صاحب الزمان از نظر ترکیب جغرافیایی و جمعیتی استانهای تحت امر آن یک قرارگاه ترکیبی و نامتجانس به نظر میرسد. شهر قم به عنوان محل استقرار حوزه علمیه قم و پایگاه اصلی روحانیت حاکم در ایران در حوزه استحفاظی این قرارگاه قرار دارد.
سپاههای استانی تحت امر قرارگاه صاحب الزمان، سپاه روحالله استان مرکزی، علی ابن ابیطالب قم، صاحبالامر قزوین، و قائم آلمحمد سمنان هستند و لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب قم، تیپ ۷۱ روحالله اراک، تیپ ۱۲ قائم سمنان، و تیپ ۸۲ صاحبالامر قزوین، مهمترین یگانهای تحت امر این قرارگاه هستند. فرماندهی این قرارگاه با سرتیپ علی اکبر نوری است.
***
قرارگاه ثارالله تهران
قرارگاه ثارالله مهمترین قرارگاه منطقهای سپاه در سراسر کشور است. مأموریت و وظیفه قرارگاه ثارالله دفاع از مراکز و نهادهای حساس و کلیت حکومت جمهوری اسلامی در برابر تهدیدات داخلی یعنی اعتراضات و قیامهای مردمی، و نیز هرگونه تهدید نظامی علیه تهران به عنوان مرکز حکومت است.
سپاههای محمد رسولالله تهران بزرگ، سیدالشهدای شهرستانهای تهران، سپاه امام حسن استان البرز، و تمام واحدهای بسیج آنها تحت فرماندهی قرارگاه ثارالله هستند. مهمترین یگانهای تحت امر این قرارگاه، لشکرهای ۲۷ و لشکر ۱۰ سیدالشهدا و گردانهای بسیج و در صورت لزوم نیروی انتظامی هستند.
فرماندهی قرارگاه ثارالله برعهده فرمانده کل سپاه است، اما سرتیپ محمد کوثری فرمانده سابق لشکر ۲۷ تهران جانشینی فرمانده کل سپاه در این قرارگاه را برعهده دارد و در واقع فرمانده میدانی قرارگاه به شمار میرود.
قرارگاههای یازدهگانه سرکوب اعتراضات
قرارگاههای یازدهگانه سپاه، به طور رسمی برای هدایت و فرماندهی جنگ نامتقارن در برابر یک تهدید خارجی ایجاد شدهاند اما هدف اعلامنشده آنها مقابله با تهدیدات داخلی یعنی اعتراضات و قیام مردمی علیه حکومت جمهوری اسلامی است که در سالهای اخیر به مهمترین تهدید علیه بقای حکومت تبدیل شده است.
از آنجا که هر یک از این قرارگاهها به عنوان نهاد بالادستی ۳۲ سپاه استانی و لشکرها و تیپهای تحت امر آنها در سراسر کشور فعالیت میکنند، سرکوب اعتراضات استانی نیز از سوی آنها هدایت و فرماندهی میشود. تجربه سرکوب اعتراضات مردمی ۱۰ سال گذشته بویژه اعتراضات سراسری آبان ماه ۹۸ نشان میدهد که مهمترین کارویژه قرارگاههای یازدهگانه سپاه سرکوب مردم معترضی است که از شرایط نابسامان اقتصادی و اجتماعی و سیاسی کشور به تنگ آمدهاند و نارضایتی خود را به اشکال مختلف از جمله اعتراضات خیابانی نشان میدهند.
یکی از مهمترین نمونههای آن عملکرد دو قرارگاه ثارالله تهران و قرارگاه کربلای خوزستان در اعتراضات آبان ماه ۹۸ است. در تهران همانند دو دهه گذشته مسئولیت اصلی سرکوب اعتراضات در محدوده تهران بزرگ و سایر شهرهای استانهای تهران و البرز به قرارگاه ثارالله و یگانهای تحت امر آن سپرده شد.
در خوزستان نیز سرکوب اعتراضات مردم در بیش از ۱۵ شهر این استان، به قرارگاه کربلا و لشکرهای تحت امر آن از جمله سپاه استانی خوزستان و لشکر هفت ولی عصر سپرده شد. مهمترین نماد این سرکوبها به فرماندهی قرارگاه کربلا، سرکوبهای ماهشهر بود که سرتیپ حسن شاهوارپور، فرمانده سپاه استانی خوزستان، آن را هدایت میکرد.
از کشتار ماهشهر به عنوان یکی از بزرگترین کشتارهای معترضان در آبان ۹۸ یاد میشود و هرگز تعداد و اسامی کشتهشدگان آن، مانند سایر کشتهشدگان در سراسر کشور اعلام نشد.
در واقع نگاهی به عملکرد قرارگاههای یازدهگانه سپاه بویژه در یک دهه اخیر نشان میدهد، این قرارگاهها برخلاف آنچه فرماندهان ارشد سپاه مدعی هستند، به جای آنکه در مقابله با تهدید خارجی عمل کرده باشند، در سرکوب مردم معترض در سراسر ایران فعال بودهاند و سرکوب مردم معترض ایران با هدف جلوگیری از سرنگونی جمهوری اسلامی به مهمترین حوزه مأموریت و کارکرد آنها تبدیل شده است.
اشتراک در:
پستها (Atom)