۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

نامه خانواده داغدار دکتر زهرا بنی يعقوب به مردم ايران


8بهمن :خبرنامه اميرکبير:
خانواده داغدار دکتر زهرا بنی يعقوب با انتشار نامه ای نسبت به گذشت بيش از يکسال از مرگ مشکوک فرزند شان در بازداشتگاه امر به معروف و نهی از منکر همدان و روشن نشدن حقيقت و نرسيدن پرونده به نقطه روشن و آزاد بودن متهمان اعتراض کرد. در اين نامه آمده است :
به نام خدا مردم آگاه ايران ،
بويژه فعالان حقوق بشر بيش از يکسال از مرگ مشکوک فرزند دلبندمان دکتر زهرا بنی يعقوب در بازداشتگاه امر به معروف و نهی از منکر همدان می گذرد. در اين مدت تلاش فراوانی از سوی ما ، وکلای مدافع پرونده ، فعالان حقوق بشر و حقوق زنان و روزنامه نگاران مستقل برای کشف حقيقت صورت گرفته اما متاسفانه تاکنون پرونده به نقطه روشنی نرسيده است و متهمان همچنان آزاد هستند و مجازاتی برای آنها در نظر گرفته نشده است. هيچ کس پاسخ مشخصی به ما نمی دهد.به همين دليل با مروری بر پرونده دخترمان از شما ياری می خواهيم و جمله تامل برانگيز يک هزار دانشجوی پزشکی را که چند روز قبل با ارسال توماری برای رييس قوه قضائيه نسبت به چگونگی روند رسيدگی به اين پرونده اعتراض کردند ، ياد آوری می کنيم :�اين اتفاق می توانست و می تواند برای هرکدام از فرزندان ايران زمين روی دهد.� فرزند ما ، دکتر زهرا بنی يعقوب دانش آموخته دبيرستان تيزهوشان ،نفر ۲۳ آزمون سراسری دانشگاهها و فارغ التحصيل دانشگاه علوم پزشکی تهران از حدود هشت ماه قبل از مرگش ، در مناطق محرم همدان و کردستان در حال طبابت بود . او به خاطر پدرش که زندانی سياسی رژيم شاه بود ، از طرح خدمت اجباری پزشکان معافيت داشت و حضورش در اين مناطق محروم کاملا داوطلبانه بود . زهرا ی ۲۷ ساله ما ،روز جمعه ۲۰ مهرماه ۸۶ ساعت ۱۰ صبح در پارکی در شهر همدان به همراه نامزدش توسط ماموران ستاد امر به معروف دستگير شد . مسوولان اين ستاد بيش از ۲۴ ساعت ما را در جريان بازداشت دخترمان قرار ندادند .. چرا که بازداشت او را از اختيارات قانونی خود می دانستند .. ساعت ۱۱ صبح روز شنبه سرهنگ ��.� با لحنی توهين آميز با ما تماس گرفت و ضمن بيان اجمالی ماجرای بازداشت ، به پدر زهرا گفت که فردا به همدان بياييد . پدر می پرسد:� چرا فردا ؟ من می توانم امشب خود را به همدان برسانم �. او با اصرار زياد از سرهنگ ��� می خواهد که با دخترش صحبت کند که اجازه نمی دهد . به گفته قاضی ، روز دوم بازداشت ، زهرا که از تماس ستاد با خانواده اش بی خبر است ، دائم خواهش می کند که اجازه دهند يک تلفن کوتاه به خانواده اش بزند تا برای آزادی اش به همدان بيايند . ( از صحبت های قاضی در روز دوم ) سرانجام حدود ساعت پنج بعد از ظهر و با دستور قاضی اجازه صادر می شود که زهرا با ما تماس بگيرد . پدر و مادر در راه هستند و نمی تواند با آنها تماس بگيرد . به برادرش ، رحيم ، تلفن می زند و با توجه به اشکال در خط موبايل در منطقه ای که برادر حضور داشت ، تماس تلفنی به بيش ازچند کلمه نمی رسد . پس با محل کار خود تماس می گيرد و تقاضای دو روز مرخصی می کند تا بيمارانش با درهای بسته درمانگاه مواجه نشوند . تلاش برادر برای تماس دوباره نهايتا به اين ختم می شود که برای صحبت با خواهرش بايد تا ساعت ۹ شب صبر کند . ساعت حدود هشت و نيم شب بود . موبايل برادر زنگ می خورد که پيش شماره همدان را می بيند . اين بار تماس چند دقيقه طول می کشد . برادر در گفت و گو با زهرا احساس می کند وضعيت روحی زهرا در شرايط خوبی است . او در جواب اين سوال برادر که می پرسد تو را اذيت نکرده اند ، می شنود� نه� و بلافاصله می گويد:� کسی بالای سرم ايستاده است .� برادر به زهرا اطمينان می دهد که پدر با پول نقد و سند در راه همدان است و حدود يک ساعت ديگر به آنجا می رسد . تماس تلفنی با �خداحافظ آبجی جان� و خداحافظ داداش� به پايان می رسد . بعد از اين تماس دقيقا چه اتفاقی افتاده ، معلوم نيست . و غير از اعضای ستاد امر به معروف ،فقط خدا می داند . پدر و مادر زهرا ساعت ۱۰ شب به همدان می رسند . در جلوی بازداشتگاه با عجيب ترين توهين ها مواجه می شوند . يکی از اعضای ستاد به پدر زهرا می گويد از نظرما دختر تو صلاحيت پزشک بودن در اين مملکت را ندارد . اين فرد يک هفته پس از خاکسپاری زهرای عزيزمان ، با خانواده عزادار ما تماس گرفت و با انواع تهديدها از ما خواست که پرونده را پيگيری نکنيم .. ( اسم اين فرد حتی در بين متهمين وجود ندارد . ما از او به اين دليل نيز که خانواده ما را تهديد کرده ، شکايت کرد ه ايم اما دريغ از يک احضار و بازجويی کوچک که در باره اش صورت گرفته باشد . ) پدر زهرا هنوز از ياد نبرده است که سرهنگ� �� چند ساعت پس از وقوع اين فاجعه با خنده با او روبرو شد و گفت :�برای پيگيری وضع دخرت به آگاهی برو ،نه !برو دادسرا ،نه !بهتر است بروی پزشک قانونی.�رييس ستادامر به معروف به خاطر مرگ تلخی که در حوزه تحت نظارتش اتفاق افتاده بود ،کمترين نگرانی ،اضطراب و يا ناراحتی نداشت. اورژانس منطقه ، پس از معاينه جسد زهرا در ساعت نه و نيم شب ، عنوان می کند که او قبل از ساعت هشت شب فوت کرده است . ما بارها و در جريان بازپرسی به اين گزارش دروغ اعتراض کرديم . اگر او ساعت هشت شب فوت کرده چگونه می توانسته در ساعت هشت و نيم شب با برادرش صحبت کرده باشد . آنها از ما پرسيدند که چه مدرکی برای اثبات اين ادعای خود داريد ؟ ما در پاسخ گفته ايم غير از شش نفری که در کنار برادر زهراشاهد مکالمه بودند ، می توانيد پرينت مکالمه های تلفن همراه برادرش را بگيريد تا معلوم شود کی و از کجا با او تماس گرفته شده است . اما چهار ماه طول کشيد تا اين پرينت را دراختيار ما بگذارند . ( چرا چهار ماه ؟ کسی به اين سوال ما نيزجواب نداده است .) در اين پرينت نه تنها خبری از مکالمه ساعت هشت و نيم شب زهرا با برادرش نيست ، بلکه ساعت تماس ها هم به هم ريخته و نامرتب است . به عنوان مثال تماس ساعت ۵ بعد از ظهر پس از تماس ساعت ۶ ثبت شده است .. از نظر ما اين دستکاری در اسنادی است که می توانست به حقيقت ماجرا کمک کند . پس از انتقال جسد زهرا به پزشکی قانونی ، آنها ساعت مرگ را ۹ صبح روز شنبه اعلام می کنند . در حاليکه ساعت ۵ بعد از ظهر و هشت و نيم شب با برادرش صحبت کرده و حدود ساعت ۵ بعد از ظهر همان روز هم يک قاضی او را ديده و با او صحبت کرده است . بر اساس گزارش پزشک قانونی دو کبودی روی پاهای زهرا مشاهده شده است . کبودی روی ساق پای چپ و کبودی روی ران پای راست . اما به علل احتمالی اين کبودی ها اشاره ای نشده است . آنها ادعا می کنند زهرا خودش را در اتاقی که زندانی بوده با پارچه های تبليغاتی حلق آويز کرده است . اما توجه نمی کنند آيا کسی می تواند در فاصله يک و نيم متری اتاق رئيس بازداشتگاه در حالی که در اتاق بسته است ، خود را از چارچوب همان در بسته حلق اويز کند و هيچ صدايی هم از او شنيده نشود ؟ به نظر ما دست اندر کاران پرونده به تناقض های ديگری هم که در اين پرونده وجود دارد ، توجه نمی کنند . عجيب تر آنکه پزشکی قانونی به خونی که از بينی و گوش زهرا بيرون آمده ، هم توجهی نکردند و در هيچ کدام از گزارش هايشان به آن اشاره نکرده اند . دو -سه روز پس از مرگ دلخراش فرزندمان ،يکی از معاونان� با پدر زهرا ديدار کرد و به او گفت :�ديروز در شورای تامين استان حرف از شما بود که جزو زندانيان سياسی زمان شاه هستيد و زحمت های زيادی برای پيروزی انقلاب کشيده ايد .ما مشکلات زيادی داريم. دانشجويان پزشکی به خاطر اين حادثه هم اکنون در اعتصاب هستند ..راديوهای خارجی در اين باره در حال سمپاشی هستند ،انتخابات مجلس هم نزديک است .خواهش ما از شما اين است که حتی به اقوام خودتان هم نگوييد که فرزندتان در ستاد امر به معروف فوت کرده است.مثلا بگوييد تصادف کرده و يا دچار ايست قلبی شده است. � اين فقط نمونه ای کوچک از برخورد يکی از مسوولانی است که به جای دادخواهی از خون به نا حق ريخته شده زهرا ما را توصيه به دروغ گفتن در باره مرگ دخترمان کرده است.از اين مسوولين می پرسيم که آيا هرگز در باره برخورد امام علی (ع) با مديران خلافکار خود چيزی نخوانده و يا نشنيده اند ؟ آيا از ياد برده اند که امام علی به خاطر ظلمی که بر زن يهودی توسط کارگزارانش رفته بود ،خون گريست؟ در زمانی که پيکر پاک فرزند عزيزمان را دفن می کرديم ، از بينی و گوش او خون جاری بود که هم ما و هم حاضران را منقلب کرد . ما با چند پزشک متخصص تماس گرفتيم که همگی گفته اند کسی که حلق آويز شده باشد به هيچ وجه گوش و بينی اش خون ريزی نمی کند و اين از نشانه های ضربه مغزی است . بنابراين خانواده تقاضای نبش قبر را برای بررسی احتمالی ضربه مغزی داد که جواب نامه پنج ماه بعد آمد . البته ما با توجه به وضعيت روحی و جسمی مادر زهرا از اين کار منصرف شديم .. به ويژه که پزشکان متخصص گفته بودند پس از پنج ماه آثار جرم تا حد زيادی ازميان می رود و شناسايی را مشکل می کند . ما با توجه به تناقضات متعددی که در پرونده بود و همچنين احتمال حمايت از متهمين ، اين موارد را به رئيس قوه قضائيه اطلاع داديم و درخواست کرديم پرونده به تهران منتقل شود . در نهايت در اسفند ۸۶ موفق شديم ، موافقت اقای شاهرودی و ديوانعالی کشور را برای اين کار بگيريم . ده روزبعد برای پيگيری سرنوشت پرونده دخترمان به تهران ، بارها و بارها به دادسراهای مختلف مراجعه کرديم . آنها هر بار حرفی می زدند ، چند بار هم گفتند که پرونده در تهران است . اما نمی توانيم بگوئيم در کدام شعبه و کدام دادگاه در حال بررسی است . قاضی � نيز يکبار در صحبت با پدر زهرا به او گفت که اگر وکلای مدافع پرونده (خانم شيرين عبادی و آقای عبدالفتاح سلطانی) را عوض کنيد.ما برای به نتيجه رسيدن پرونده با شما همکاری خواهيم کرد.او به پدر زهرا گفت :�من برای شما خيلی زحمت کشيده ام و در اين پرونده ده مورد تخلف از اعضای ستاد امر به معروف گرفته ام.� او چند ماه بعد از پدر زهرا خواست:� به اتفاق وکلا به همدان بياييد و بنشينيد با متهمان گفت و گو و موضوع را حل و فصل کنيد.� قاضی � آنچنان در باره حل و فصل پرونده با ما سخن می گفت که انگار در باره يک دعوای کوچک و شخصی -خانوادگی حرف می زند. سرانجام در تيرماه ۸۷ ، يعنی چهار ماه بعد از اين که قرار بود پرونده در تهران بررسی شود ، دادگاه همدان بدون توجه به رای ديوان عالی کشور ، تمامی متهمين را با نوشتن اين جمله � که اصولا جرمی اتفاق نيافتاده که بتوان در باره آن رای صادر کرد � ، از همه اتهامات مبرا کرد .. باز پرس پرونده در شرايطی اين حکم را صادر کرده بود که در خلاصه پرونده ای که به امضای خودشان رسيده ، هشت مورد تخلف از جمله دستکاری در پرونده برای افزايش مدت بازداشت و� به چشم می خورد و اين تخلف نيز مورد اعتراض قاضی کشيک قرار گرفته بود . با اعتراض ما و با توجه به رای ديوان عالی کشور ، سرانجام پرونده به تهران منتقل شد . پرونده فعلا در تهران است و ما به عنوان خانواده زهرا همچنان به دنبال بررسی دقيق صحنه هستيم که ايا اصولا امکان اين اتفاق به آن شکل که عنوان شده وجود دارد يا نه؟ اما هيچ کدام از مسوولان و دست اندرکاران پرونده پاسخ مشخصی به ما نمی دهند.آيا در اين کشور فريادرسی برای پيگيری و شناسايی دلايل و مقصران مرگ مظلومانه فرزند ما که می توانست برای خود ،خانواده و جامعه اش مفيد باشد وجود ندارد؟ آيا فرياد رسی در اين کشور هست که داد فرزندمان را بستاند؟

هیچ نظری موجود نیست: