شباهنگ راد
مدتیست که فضای درون جامعهیمان بُعد دیگری بهخود گرفته و خیایانها به تلاقی نیروهای معترض با سرکوبگران رژیم جمهوری اسلامی تبدیل گشته است. نارضایتیها در زیر سلطهی ظالمان هر روزه است و در این میان گزمههای سرمایه دارند بهمنظور منفعت تمام عیار جناح خودی، سنگ تمام میگذارنند و به انحراف اعتراضات مردمی و به قلع و قمع آنان میپردازنند. در حقیقت کنش و واکنشهای طبقاتی در درون جامعهیمان به مدار تازهای شفیت نموده است و بر خلاف گذشته و اینبار بالائیها بطور عملی و در ابعاد وسیعتری بهجان هم افتادهاند. بهموازات آن مردم هم در این میان خواهان بازستانی حقوق چندین دههی خویش از حاکماناند.
بی تردید سرباز نمودن تضادهای درون حاکمیت از یکطرف و مردم با کل سردمداران رژیم جمهوری اسلامی از طرفدیگر را نمیتوان صرفاً به 22 خرداد خلاصه نمود و بدون شک ریشه در تضاد منافعای دارد که هر یک از طبقات و اقشار متفاوت جامعه در آن ذینفعاند؛ ریشه در شکاف و فاصلهی طبقاتیای دارد که بر جامعهیمان حاکم گردیده است. انبان شدن هر چه بیشتر سرمایه در میان بالائیها و خالی شدن هر چه بیشتر جیبهای سازندگان اصلی جامعه بر خانه خرابی پائینیها افزوده است و دارد دامنهی زندگی انگلی بالائیها را گسترده و گستردهتر مینماید.
دهههاست که فشارهای اقتصادی، سیاسی و نظامی کمر کارگران و زحمتکشان را خُرد نموده است. تودههای ستمدیده به نان شب خویش محتاجاند، حاکمان حق انتخاب را از آنان سلب نمودهاند و نیروهای نظامی همچون مارهای زخمی سلاحهایشانرا دارند هر روزه و بههر بهانهای به رُخ مردم بیدفاع میکشند. این به تصویر دائمی جامعهیمان تبدیل گشته است و روز به روز دارد شکل دهشتناکتری بهخود میگیرد. براستی که سئوالات متعددی در این زمینه طرح است. چرا ایران به چنین وضعیتی در غلطیده است؟ آیا اختلافات درون حاکمیت جدیست و چرا بالائیها علیرغم وحدت طبقاتی در مقابل طبقات زحمتکش، بهجان هم افتادهاند و دارند برای همدیگر شاخ و شانه میکشند؟ دلائل اعتراضات مردمی در کدامین منافع نهفته میباشد و تحت چه شرایطی مردم قادر به بازستانی حقوق پایمال شدهی خویشاند و بالاخره اپوزیسیون در چه حال و هوائیست؟ اینها از آن دست سئوالات و مواردیست که باید از در پاسخ آنها بر آمد تا بخشهایی از حقایق روشن گردد.
حق مسلم آن استکه تنها با تشریح حقایق و نقش نیروهای درگیر در کش و قوسهای درونی و با توضیح صحیح اوضاع کنونیست که میتوان بر گستردگی رادیکالیزم اعتراضات افزود. به موازات آن بیدقتی و اتخاذ تدابیر ناصحیح از وضعیت کنونی بنوبهی خود میتواند، نتایج وخیمتری را به بار آورد و هزینههای بس سنگینیتری را بر جای بهگذارد. روشن استکه انتخاب "بد" از "بدتر"، چاره ساز و درمان هزاران درد تودههای محرومان نیست و میبایست همواره سیاست خوب و تحولگرا را جایگزین آنها نمود. در حقیقت با رد راهها راههای ناصحیح و غیر کارساز و انتخاب راههای صحیح و کارآمد مبارزه استکه میتواند بساط همهی مخالفین تودههای محروم و لمیدگان درون انقلاب را بر چیند و جامعه را به سوی بالندگی هر چه بیشتر سوق دهد. وحشت جناحهای متفاوت حکومتی از وقوع چنین رخدادهاست. اینها شرایط و فضاییست که میتواند بساط زورمداران را زیر و رو کند.
حاکمیت
بیگمان شاخصهای هر جوامعی طبقاتی را تضادهای درونی آن تشکیل میدهد و در این میان وحدت، اختلافات و منفعتِ طبقات و اقشار متفاوت در آن، دائمی و ایستا نیستند و از فراز و نشیبهای گوناگونی عبور مینمایند. همواره اصل بر آن بوده استکه طبقات بالادست در مقابل طبقات فرودست از سیاست واحدی پیروی مینمایند؛ اصل بر آن است و پراتیک به اثبات رسانده استکه استثمار کنندگان از وقوع انقلابات تودهای هراساناند و همهی هم و غمشان کنترل و مهار هر اعتراض ساختار شکنانهی مردمیست. بههمین دلیل استکه روزی "جنبش اصلاح طلبی" بهراه میاندازنند و روزی دیگر بر تن مدافعین نظام لباس "سبز" میپوشانند تا بر پایههای نظامشان صدمهای وارد نهگردد. اصل بر آن است و باید اینگونه اندیشید که همهی آنان در جنگ با مردم در یک خط قرار خواهند گرفت و مخالف سرسخت حاکمیت مردمیاند. اینها در ذات مدافعین نظامهای سرمایهداریست و بدون شک چنین حقایق و همسوئیای را اینروزها میتوان در سیاستهای اتخاذ شدهی رهبران "جنبش سبز" ایران دید و نشان داد که بالائیها علیرغم تضاد منافع، سر مقابله با مخالفین جدی حاکمیت متفقالقولاند و خواهان رادیکالیزه شدن اعتراضات مردمی نیستند؛ میتوان نشان داد که علیرغم تضاد منافعی جناحی از وقوع انقلاب هراساناند و همهی هم و غمشان هدایت اعتراضات مردمی در جهت منفعت جناحیست. بی دلیل نیست که یکی از وظایف خود را در به انحراف کشاندن اعتراضات بهحق مردمی تعیین مینمایند و با تمام قواء در صدد تحقق چنین سیاست ارتجاعیاند.
دلیل و برهان این حکم را میتوان در بیانیهها و موضعگیریهای رهبران "سبز" دید. همین چند روز قبل بود که موسوی رهبر "جنبش سبز" با صراحت و با روشنی تمام در بیانیهای به منتظری متذکر میشود: ".. اگر موجی که از خشم مردم برخاسته است احساس خطر برای اصل کشور و اصل نظام نمیکردم، برایم سخت نبود که بیست سال دیگر سکوت کنم. امّا اینگونه نبود و نیست که مردم با سکوت و یا سازش یک نفر دست از حرکت خود بردارند، بلکه پس از مدت کوتاهی بلاتکلیفی به زودی این حرکت از نو و یا به شکلی کور و در حالیکه بههیچیک از دلبستگان به نظام اعتماد نداشت آغاز میشد و چه بسا دیگرانی که برای این کشور و ملت خوابهای ناگوار دیدهاند در هدایت آن به سوی منافع و مطامع خود طمع میکردند".
در ادامه میگوید که: "هدف ديگر از اين بيانيه و نيز بيانيهها و حركات قبلى اين است كه تكاپوهاى مردم در چهارچوب نظام باقى بماند و در دام ساختارشكنىهاى خطرناك نيفتد. اين خطرى است كه اگر محقق شود بهراحتى میتواند از ايران افغانستان و عراقى ديگر بسازد. ما نمىتوانيم براى خوشآمد كسانى كه نمىتوانند اين خطر را ببينند وظيفه خود را در پيشگيرى از آن فراموش كنيم، كما اينكه نمىتوانيم بدون اثبات تعهد خود نسبت به خواستههاى بهحق مردم و بازگو كردن آن در گفتههاى خود از آنان دعوتى براى آرامش داشته باشيم ".
پیامشان جای هیچگونه شک و شبههای برای مدافعین راه رهائی از زیر ستم سرمایهداران و جانیان بر جای نهگذاشته است و مشخص میباشد که اینها آمدهاند تا به اسارت و بندگی مردم تداوم بخشند و هدفشان دفاع از آرمانهای مردمی نیست بل رجعت به دههی شصت، تقویت جناح خودی و سهمبری هر چه بیشتر از منابعی طبیعی جامعه میباشد. بنابه اعترافات خودشان، به این دلیل بهمیدان آمدهاند تا نظام را از منجلابی که در آن گیر کرده است، نجات دهند. بر خلاف "نادانان" و یاوهگویان هدف آنان تحقق آزادی و رفع هر گونه ستم، تبعبض و نابرابریهای نیست بل سد نمودن تکاپوی مردمی در مقابل نظام است. شکستِ سکوت بیست سالهی موسوی در چنین راستایی میباشد و بههمراه دیگر یاراناش میخواهد مانعی گستردگی اعتراضات رادیکال در درون جامعه گردد. شکی در علقه و وابستگی این جانیان نسبت به حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی نیست و دارند مبارزهشانرا در چهارچوبهی قانون اساسی تعریف مینمایند؛ قانونی که بر اساس جعل، استثمار، بیخانمانی کارگران و زحمتکشان، بیحقوقی کودکان، تحقیر و توهین به زنان و کُشتار کمونیست و مبازرین نوشته است؛ قانونی که فقط و فقط بدرد سوزاندن میخورد. بنابر این صحیح نیست تا شیفتهی مدافعین سرسخت این قانون گردید و به تطهیر جنایاتشان پرداخت.
امّا در پس چنین حقایقی، حقیقتی دیگر را نمیتوان از قلم انداخت و آن این استکه جنگ و تضاد درون حاکمیت ریشه در منفعت اقتصادی جناحهای طرفین دارد. نمیتوان انکار نمود که در این میان یکی قصد دارد تا با تسلط یافتهگی هر چه بیشتر در ارکانهای سیاسی جامعه، دست جناح دیگری را کوتاهتر نماید و دیگری قصد دارد با استفاده از نارضایتی مردمی نیروی مخالف خود را به عقب راند و سهم بیشتری نصیب جناح خویش سازد. همهی جنگ و دعوایشان بر سر تمرکز بخشیدن اقتصاد جامعه به نفع خودیهاست و روشن استکه هر یک از این جناحها در دزدی و غارت اموال عمومی، دستِ کمی از دیگری نهدارد. این را در مناظرهی تلویزیونیشان نشان دادهاند و هیچیک از آنان منکر چپاول و غارت اموال عمومی نه شدهاند؛ نشان دادهاند که جناحی در این جنگ و دعواها طرف مردم نیست و در صدد اعمال هژمونی جناحی خویش در عرصههای سیاسی، اقتصادی و نظامیست؛ سالهاست که سپاه پاسداران به یُمن قدرت نظامیاش و با پشتوانهی "بیت رهبری" بر اقتصاد جامعه تسلط یافته است و دارد روز به روز بر سلطهی سیاسی - اقتصادی خود میافزاید. حضور مستقیم در مجلس و دولت و به تبع از آن انعقاد قراردادهای ساختمانی و سازندگی، قراردادهای عظیم لولههای نفتی، واردات وسائل کامپیوتری و الکترونیکی، دستاندازی بر مخابرات ایران و غیره توسط سپاه پاسداران باعث گردیده است تا صدای جناح رقیب را در آورد و خواهان محدودیت فعالیتهای اقتصادی این نهاد و نقش آفرینی هر چه بیشتر جناح خودی در معاملات اقتصادی کلان جامعه گردد. جنگ و دعواهای این مزدوران در خدمت به چنین منفعت اقتصادیست و بیهوده رهبران "سبز" و جناحهای رقیب دولتی دارند قیافهی انساندوستی و از بین بُردن ناعدالتیهای موجود در جامعه را بهخود میگیرند؛ بیهوده دارند خود را بهعنوان مدافعین "دموکراسی" به دنیای بیرونی معرفی مینمایند.
کدام انسان آزاده و مدافعی منافعی مردمیست که نهداند سران "جنبش سبز" در زمان حکومتداریشان از زمره "بدتر"ها به حساب نمیآمدند و در سرکوب و استثمار کارگران و زحمتکشان بهمانند دولتمردان کنونی سنگ تمام نهگذاشتهاند. همهی اینان مدافعی جنگ خانمان برانداز امپریالیستی بودند؛ همهی اینان کردستان را بهخاک و خون کشاندند؛ زندانیان کمونیست و مبارز را دستهجمعی به میدانهای تیر روانه ساختند و بر سر و صورت زنان و دختران و به بهانهی "بد حجابی" اسید پاشیدند تا وفاداری خود را به اسلام "ناب محمدی" نشان دهند. اینها فقط و فقط گوشههایی هر چند کوچک از جنایات و بیلان کاریست که در پروندهی همهی آنان به ثبت رسیده است و در عمل نشان دادهاند که سر و ته یک کرباساند و دارند از آبشخوار واحدی تغذیه میگردنند. در حقیقت و با وجود چنین کارکردهایی هیچیک از آنان مستحق حمایت و پشتیبانی نیستند و از منظر مدافعین تودههای محروم، ریشهی همهی آنان باید و میبایست خشکانده شود. حیات این جانیان یعنی مرگ هزاران کودک محروم؛ یعنی اسارت و بندگی هر چه بیشتر میلیونها انسان ستمدیده؛ یعنی امضای سند بدبختی بیش از این استثمار شوندگان و رنجدیدگان. بنابراین جدائی و فاصلهگیری از سیاستها و شعارهای آنان، بنوبهی خود باعث خواهد گردید تا اعتراضات مردمی رنگ دلبخواهی خود را بییابد و نقشههای شوم آنانرا عقیم سازد.
مردم
اگر جناحهای رنگارنگ حکومتی در تقابل با مردم منفعت مشترک دارند، در عوض مردم هیچگونه منافعی مشترکی با سران متفاوت حکومت نهدارند. به این دلیل روشن که تضاد دو طبقه است و هر یک از آنان دارند از منفعت معینی پیروی مینمایند و طبعاً و تحت هیچ شرایطی بر سر منفعت بنیادی، نه مصالحهای میان ایندو طبقه صورت خواهد گرفت و نه میتوان و صحیحست تا آنانرا در یک ردیف قرار داد. تحرکات چندین دههی کارگران و زحمتکشان در دورههای متفاوت در مقابل دولتهای رنگارنگ رژیم جمهوری اسلامی بنوبهی خود سند گویایی بر این مدعاست.
اگر بهخواهیم نگاهی سطحی به قدمت اعتراضات مردمی در چند دههی حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی بیاندازیم، آنوقت بروشنی میتوانیم به این استنتاج دست یابیم که همواره منفعت مردم در تقابل با منفعت حاکمان تعریف گردیده است.
جنبشهای مردمی چند دههی اخیر و بویژه اعتراضات بعد از 22 خرداد علیرغم سرزندگیاش و علیرغم تغییر فضای جامعه و علیرغم نمایش قدرت مردمی در مقابل نیروی دشمن بهمانند هر اعتراض همگانیای، حاوی نقاط قوت و ضعف میباشد. از یکطرف مردم و بویژه جوانان در عمل نشان دادهاند که از پتانسیل بسیار بالائی برخورداراند و هر زمان یکصدا و در صفی واحد بهمیدان آیند، قادراند، پایههای نظام را تکان دهند و از طرف دیگر متأسفانه باید اذعان نمود که بعضاً مردم، پتانسیل پذیرش هر گونه ایدهها و سیاستهای انحرافی را دارا میباشند و دارند منافعی خود را با منافعی جناحهای "مغلوب" حکومتی رقم میزنند. چنین برآمد و ضعفی را میتوان در دورههای متفاوت اعتراضی نشان داد و به اثبات رساند که چگونه دارند خواستهها و مطالبات خود را با خواستهها و مطالبات نیروهای ضد انقلاب همسو مینمایند.
بی تردید چنین خصیصه و بروز نمودهایی به دهها دلیل مربوط میباشد که یکی از آنها را میتوان در عدم تعمق و پختگی سیاسی لازمهی نیروهای معترض مردمی توضیح داد. میتوان توضیح داد که بعضاً مردم علیرغم سودجوئی از شکاف بالائیها، در عمل و از میان "بد" و "بدتر" به دور سیاستها و شعارهای "بد" حلقه میزنند؛ بر این توهماند که موسوی و امثالهم سخنگو و زبان گویای تودههای محروماند؛ بر این عقیدهاند که رهبران "جنبش سبز" از میان و از دل آنان برخاستهاند و میتوانند دموکراسی را برای میلیونها انسان رنجدیده به ارمغان آورنند؛ بر این نظراند که "پرچم سبز" نماد آزادی و رهائی بشریت از زیر سلطهی جهنمیست. متأسفانه باید اذعان نمود که این حقیقت تلخ در درون و در بیرون دست بالا را دارد و بار دیگر دارد انرژی به غلیان آمدهی تودهها را در مسیر انحرافی سوق میدهد. دارد انقلاب تودهای را به دست اندازهای بیش از این میاندازد و از مسیر واقعیاش منحرف میسازد؛ دارد رنگ دلبخواهی خود را با رنگ و پرچم کارگران و زحمتکشان جابهجا میکند، رنگی که نماد بدبختی، عقب ماندگی و بندگیست. این رنگ دارد تجلی خود را در شعار "یا حسین، میر حسین" بهنمایش میگذارد. رنگی که ادامهی همان رنگ انتخابی "جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر" است که خمینی جلاد بنیانگذار آن بود. روشن استکه منفعت جنبش مردمی با این رنگ و شعارها رقم نمیخورد و باید همهی آنها را دور زد و راه و شعار مستقل خود را انتخاب نمود و با بعضاً اعتراضات رادیکال همسو شد. تن دادن یه سیاستها و قبول رهبری "سبز" پسگرد هر گونه مبارزهی اعتراضیست و باید هوشیارانه شعار مدافعین "سبز" را به شعار عموم تبدیل ننمود و شعار باطنی تودههای محروم را سر داد.
دشمنان مردم دارند از وضعیت بهوجود آمده سوءاستفاده مینمایند و علناً دارند میگویند "جنبش سبز" سوپاپ اطمینان رژیم جمهوری اسلامی در مقابل خیزشهای مردمیست. دشمنان منافعی کارگران و زحمتکشان هوشیارانه وارد صحنه شدهاند و دارند برای حفظ و تداومی نظام سنگ تمام میگذارنند. صحیح و جایز نیست تا از موقعیت بهوجود آمده و به بهانهی استفاده از تضاد بالائیها، سطح مطالبات و خواستههای خود را با سطح و مطالبات مدافعین نظام همسو نمود. نباید و نمیبایست اجازه داد تا یکبار دیگر چاکرمنشان سرمایه و اینبار در لباس "سبز" به درون جنبشهای اعتراضی رخنه نمایند و چند دههای دیگر به استثمار و سرکوب تودهها تداوم بخشند. رنگهای "سبز"، "سیاه" و "سفید" سه دههایست که امتحان خود را پس دادهاند و در عمل نشان دادهاند که با رنگ واقعی تودههای محروم هیچگونه نزدیکیای نهدارند. رنگهای انتخابی سران رنگارنگ رژیم جمهوری اسلامی، رنگ تباهی، رنگ غم و اندوه و رنگ به اسارت کشاندن هر چه بیشتر آزادیهاست. بنابر این و با مروری کوتاه به گذشتهی مبارزاتی تودهها در مقابل سران رنگارنگ رژیم جمهوری اسلامی باید این فرهنگ و متد را در خود تقویت نمود که اینبار از میان "بد" و "بدتر"، به "بد" تن نهداد و دانست که روزی همین "بد"، "بدتر" خواهد شد و یا اینکه باید به ذهن خود مراجعه نمود که "بد" امروزی در دوران خود، چه کارها که نهکرده است.
اپوزیسیون
آشکار استکه موقعیت اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور یکسان نیست و اگر نهخواهیم به نقش یکایک نیروهای درونی آن بهپردازیم، به جرأت میتوان گفت که اپوزیسیون سازمانیافته و سازمانی در داخل تماماً به ضد انقلاب تعلق دارد. در حقیقت دهههاست که جنبشهای اعتراضی داخل فاقد اپوزیسیون سالم و انقلابیاند؛ دهههاست که تودهها دارند دست به اعتراض میزنند، دارند برای تحقق خواستههای ابتدائیشان به خیابانها سرازیر میشونند و با دشمن مسلح خود میجنگند؛ امّا بدون رهبر و سازماندهی مدبرانهاند. این نقیصهی جنبش، بسیار طولانی شده است و بههمین دلیل هم استکه حاکمیت دارد با مانورهای گوناگون و با حیلهگری و ریاکاری به سلطهی خویش تداوم میبخشد. جنبشهای بهحق اعتراضی در درون منحیثالمجموع در چنین وضعیتی قرار گرفته و در احاطهی تفکرات تخریبی و ناسالم است. مدتهاست که دارد دور تسلسل خود را طی مینماید. دلسردی از نیروهای سالم و توجه و گرایش به نیروهای ناسالم و بویژه نگاه به جناحهای متفاوت حکومتی به شاخصههای بعضاً اعتراضات مردمی تبدیل گشته است. دیدهایم که دلبستگی به جناحهای رنگارنگ رژیم، چه تأثیرات و ضایعات مخربی را بر اعتراضات کارگری – تودهای گذاشته است. دیدهایم که چگونه نیازهای واقعی و عملی تودهها از جانب اپوزیسیون نسبتاً سالم، بی پاسخ مانده است و کارکردهایشان در خدمت به بسیج نیروهای انقلاب نیست. دیدهایم که نیروها و جریانات سیاسی به نیروها و جریانات در خود تبدیل گردیدهاند و سالهاست که سیاست حذف نیروهای درونی خود را در پیش گرفتهاند؛ سیاستی که متأسفانه متأثر از سیاستِ، حاکمان و مدافعین نظامهای سرمایهداریست.
از نگاهی دیگر باید گفت که نیروهای موجود در درون چپ خارج از کشور دهههاست که به نیروی بی عمل و بی اثر تبدیل گشتهاند. میتوان گفت که موتور تحولات بالندهی اپوزیسیون مدعی منافعی محرومان دهههاست که به روغنسوزی افتاده است و چشماندازی از تعویض آن نیست؛ دهههاست که سیاست سوخت، جای خود را به سیاست ساز داده است و دارد انرژی نیروی باقیمانده را بههرز میبرد. نه زمان بر بلوغ سیاسیشان افزوده است و نه اعتراضات گستردهی مردمی بنوبهی خود توانست تأثیری بر رفتار و کردارشان بر جای بهگذارد. همچنان در چنبرهی منفعت گروهی - شخصی خویشاند و همچنان بر این خیالاند که با انجام مصاحبههای هر از چند گاهی و کلیشهای – و آنهم با خودیها – و با صدور "فرامین" از راه دور میتوانند مبارزات تودهها را سازمان دهند و بی صلاحیتی و ناتوانی خویش را در خفا نگه دارند.
بعضاً خواباند و بعضاً در میان وقوع هزاران حوادث و رویدادها خود را به خواب زدهاند و کاری به دنیای واقعیت نهدارند. در حقیقت دنیای واقعی با دنیای اپوزیسیون خارج از کشور فاصلهی بسیار زیادی دارد و تفاوتها و کارکردها از زمین تا آسمان است. طبیعتاً در اینجا مقصود، اپوزیسیونِ دولتی و اپوزیسیون حامی سرمایه نیست. به دلیل اینکه منافعی آنان با منافعی سرمایه گره خورده است و هدفشان برسمیت شناختن حقوق انسانی نیست. به دلیل اینکه آنان همواره بهدنبال جناح "مغلوب" حکومتیاند و روزی چهار نعل بهدفاع از "جنبشهای اصلاح طلبی" بر میخیزنند و روزی دیگر لباس "سبز" بر تن میکنند و میکوشند تا با شتابی صد چندان به تقویت افکار منادیان سرمایه بهپردازنند. کارشان تلف نمودن اعتراضات مردمی و همآوائی با شکنجهگران و سرکوبگران است. تکلیف و حساب اپوزیسیون از نوع اکثریتیها، تودهایها، سلطنت طلبان و دار و دستههایشان روشن است و باید اعلام نمود بههمان میزانی که بیان خواستهها و مطالبات بهحق مردمی در زیر پرچم "سبز" ناصحیح است بههمان میزان هم زمزمهی مدارائی و طرح وحدت و همگامی با آنان به نفع ضد انقلاب میباشد. طرد عملی و افشاگری در حول و حوش سیاستهای ضد انقلابی این قماش از اپوزیسیون و روشنگری از ماهیت رهبران "سبز" و به تبع از آن اتخاذ سیاستهای توضیحی - اقناعی با نیروی جوان معترض که اینروزها بهمیدان آمده است، از زمره وظایف هر انسان آزاده را تشکیل میدهد.
متأسفانه باید اعتراف نمود که نیروهای کپک زده و چرکین اینروزها همهجا را قرُق کردهاند و دارند به بهانهی همگامی با اعتراضات مردمی، ریشهی جنبشهای رادیکال را از درون میخشکانند. سخن و باز نمودن باب دیالوگ با آنان جایز نیست. کار نقادانه با آنانرا باید به کار افشاگرایانه تبدیل نمود و به نسل جوان امروزی نشان داد که اپوزیسیون مدافعی رهبران "سبز"، همان عناصر و نیروهایی هستند که در دورههای متفاوت در رکاب جانیانی همچون موسوی و دار و دستههایشان یه شکار کمونیستها، مبارزین و جوانان معترض به نظام مشغول بودند. باید بیلان کار افرادی همچون فرخ نگهدار را بههمراه عناصر وابسته به حکومت همچون کروبی، موسوی و دیگر مزدوران رژیم را در مقابل نسل امروزی گذاشت و توضیح داد که این مزدوران چه بر سر نسلهای گذشته آوردهاند و دغدغههای کنونیشان در چیست. باید به نسل جوان امروزی توضیح داد که همسوئی با وابستگان آرمانهای سرمایهداری، در خدمت به آرمانهای مردمی نیست و جامعه را به عقب خواهد راند. عمر رژیم جمهوری اسلامی سی ساله شده است و باید به نسل جوان امروزی گفت که کدام دولتها، نیروها و عناصر، بر بردوامی رژیم جمهوری اسلامی سنگ تمام گذاشتهاند و خواهان تقویت این نظام در دورههای متفاوت بودهاند. اینها از زمره سیاستهای حداقلیست که در مقابل هر نیرو، سازمان و انسان آزادهی خارج از کشوری قرار گرفته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر