۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

« بدون پذیرش سکولاریسم نوگرایی نیست



م. پوریا

تا پیش از انتخابات خرداد ۸۸، بخش عمده‌ای از نیروهای سکولار بر این گمان بودند و امید داشتند که سرانجام گفتمان «جدایی دین از قدرت» در میان «نوگرایان دینی» جدا شده از حکومت اسلامی جدی گرفته شده است و تجربه‌ی سی‌سال حکومت اسلامی که جز استبداد و فقر و تخریب بنیادهای فرهنگی و بحران‌سازی سودی برای جامعه نداشته است، ایشان را به اشتباه خود واقف کرده و به تعمق و تفکر پیرامون سکولاریسم و بنیان‌های جامعه‌ی مدنی و نهادهای پاسدارنده‌ی آن سوق داده است.

این خوش‌بینی‌ و انتظار، نیروهای سکولار (مذهبی و غیرمذهبی) را واداشت تا از این دسته از «نوگرایان دینی» حمایت کنند. نیروهای سکولار نه فقط در حرف و بیان نظر، بلکه در عمل نیز تلاش کردند تا به ایشان نشان دهند که ضدیتی با دین و باورهای دینی مردم نداشته و ندارند و تنها بر این اندیشه‌ی درست پای می‌فشارند که دموکراسی هرگز با حکومت دینی متحقق نخواهد شد و نخستین شرط برقراری آزادی بیان و اندیشه در جامعه، جدایی دین و هرگونه ایدئولوژی از قدرت و حکومت است.

اما این همراهی و پشتیبانی از «نوگرایان دینی»، متأسفانه بد تعبیر شد و در دوران انتخابات خرداد ۸۸ و شکل‌گیری «جنبش سبز»، «نوگرایان دینی» را بر این گمان نادرست برد که گویا بار دیگر می‌توانند با کمک نیروهای سکولار و دموکراسی‌خواه، هم‌چنان که در دوران انقلاب ۵۷ اتفاق افتاد، گونه‌ای دیگر از حکومت دینی را برای جامعه‌ی ایران تئوریزه و رهبری کنند. هنگامی که نیروهای سکولار و خواستاران حکومت مدنی و عرفی، در اروپا و آمریکا به پیشواز «نوگرایان دینی» رفتند و یاری‌شان کرده و امکانات در اختیارشان نهادند و راه‌شان را به محافل روشنفکری و رسانه‌های بین‌المللی باز کردند، ناخواسته موجب تقویت ذهنی‌گرایی و دامن زدن به توهم در ایشان شدند.

«نوگرایان دینی» پس از سی سال تجربه‌ی ویرانگر حکومت اسلامی همچنان دچار این توهم‌اند که گویا با قرائت‌های نوین از دین، می‌توان حکومت دینی‌ای برپا کرد که از قضا با دموکراسی و نهادهای مدنی نیز سازگار باشد! و بخشی از استدلال‌شان هم این است که مردم مذهبی و مسلمان‌اند و از همین روی حکومت دینی مناسب‌ترین گزینه است! بی‌آن‌که این واقعیت را درک کنند که مردم ایران هیچگاه خواهان حکومت مذهبی نبوده و نیستند و حکومت دینی هیچ‌‌گونه سازگاری با ساختارهای اجتماعی و فرهنگی مردم ایران ندارد. و مشکل اساسی حکومت اسلامی با مردم ایران در این سی سال نیز از جمله در همین واقعیت انکارناپذیر نهفته است.

۲

«نوگرایان دینی» را زمانی می‌توان نوگرا و نواندیش نامید که نخست سکولار بوده و خواستار جدایی دین از قدرت و حکومت باشند. اصلاح دینی و نوگرایی دینی به آن معنا که امروز به‌کار برده می‌شود، به دوران روشنگری در اروپا برمی‌گردد و آن ضرورتی تاریخی بود و پاسخی بود به نیازهای اجتماعی به هنگام شکل‌گرفتن جامعه‌ی مدنی و به رسمیت شناخته شدن حقوق فردی. عمده‌ترین کار در جنبش اصلاح دینی و نوگرایی دینی، پس از فردی و شخصی شمردن اعتقاد به دین، و پس از به رسمیت شناختن آزادی اندیشه و بیان، جدا کردن دین از قدرت و حکومت بوده است. یعنی خواست جدایی دین از قدرت و حکومت، ویژگی اصلی و عمده‌ در تعریف نوگرایی‌دینی است. و تنها با پذیرش این خواست است که «نوگرایی دینی» می‌تواند نوگرا باشد. اگر جز این باشد، «نوگرایان دینی» باید پاسخ دهند که در چه چیزی «نوگرا» و «نواندیش» هستند؟ اگر از دید ایشان انسان در گزینش و پذیرش دین آزاد است و اگر حق آزادی اندیشه و بیان و فردیت‌اش را به رسمیت می‌شناسند، پس برای چه می‌خواهند که دین بر آن‌ها حکومت کند؟

حکومت دینی، در تضاد با آزادی‌ بیان و اندیشه است و در واقعیت ناقض هرگونه حقوق فردی و شهروندی خواهد بود. این نکته‌ای است که «نوگرایان دینی» نمی‌توانند و یا این‌که نمی‌خواهند آن را دریافته و بپذیرند.

پایه‌ی توهم در میان «نوگرایان دینی» در واقع آن‌جاست که ایشان هنوز تناقض میان حکومت دینی (با هر شکل و محتوایی) و آزادی اندیشه و بیان و حقوق فردی را درنیافته‌اند.

نیروهای سکولار بایستی در کاربرد اصطلاح «نوگرای دینی» و «نواندیش دینی» و «روشنفکر دینی»دقت داشته باشند. تنها آن‌ بخش از نیروهای مذهبی را می‌توان نوگرا نامید که پیش از هرچیز، با حاکمیت دینی مخالف بوده و مفاد اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را پذیرفته باشند و با به رسمیت شناختن فردیت انسان، دین و عقیده را موضوعی شخصی و فردی شناخته و گفتمان سیاسی را از گفتمان دینی جدا بدانند.

۳

ماهیت انقلاب ۵۷: ضداستبدادی یا دینی؟

اشتباه اصلی «نوگرایان دینی» و پافشاری‌شان بر «حکومت دینی» آن‌جاست که ایشان ماهیت انقلاب ۵۷ را دینی و اسلامی می‌پندارند.

ایشان بر این پندارند که چون مردم مذهبی هستند پس حتماً نیز خواستار حکومت دینی‌اند. و این غیرواقعی‌ترین نظری است که از سوی «نوگرایان دینی» مطرح می‌شود. مردم ایران چه پیش از انقلاب و چه در دوران انقلاب و پس از آن، هیچگاه خواستار حکومت دینی و سلطنت روحانیت نبوده‌اند و نیستند.

پیش از انقلاب، به‌ویژه از دهه‌ی چهل به این سوی، روحانیت و مذهب سنتی در شهرها و در میان لایه‌های متوسط شهری و تحصیل‌کردگان و جوانان اعتبار چندانی نداشت. با این‌که روحانیت در بیان و تبلیغ و ترویج دین (و نه بیان موضوع‌های سیاسی و ابراز مخالفت با شاه) آزاد بودند و در سراسر ایران بدون هیچ‌گونه سدی، با مردم تماس داشتند و برای «مبارزه با مادی‌گری» هیچگونه محدودیتی نداشته و حتا «تعلیمات دینی» جزو درس‌های اصلی در مدرسه‌ها از کلاس ابتدایی تا کلاس نهم بود، بارها این‌ واقعیت به شکل‌های گوناگون از سوی روحانیت مطرح می‌شد که دین دارد از دست می‌رود! روحانیت از خالی بودن مسجدها و روی‌گردانی نسل‌جوان از دین شکایت می‌کرد و این‌که مردم تماشای سریال‌هایی چون مرادبرقی و تلخ و شیرین و دایی جان ناپلئون را بر حضور در مسجدها ترجیح می‌دهند! و این‌که سینما‌ها بیشتر از مسجدها مشتری دارند!... خوب به‌یاد دارم که در آن دوران دو ساعت در هفته درس دینی داشتیم و آموزگارمان هم یک روحانی بود به نام آقای «محمدی» که با لباس روحانی در کلاس درس حاضر می‌شد. درس دینی برای بیشتر دانش‌آموزان کسالت‌آور بود و کمتر کسی به آن اهمیت می‌داد. به‌جز روزهای عزاداری در دهه‌ی محرم، جوانان به مذهب توجهی نداشتند و شرکت در مراسم عزاداری محرم برای‌شان همچون شرکت در یک کارناوال بود.

نداشتن پوشش اسلامی و «حجاب» در شهر‌های بزرگ و در بخش‌های دولتی و اداره‌ها و آموزش و پرورش مسئله‌ای عادی و پذیرفته شده بود؛ به‌ویژه در دانشگاه‌ها و دبیرستان‌ها. آقای طالقانی، بعنوان یک روحانی نوگرا که در صف نیروهای ملی و سکولار بر علیه استبداد مبارزه می‌کرد، بطور مشخص گفته‌ بود که حجاب در اسلام از نظر وی اجباری نیست. جوانان که بخش عمده‌ی نیروهای شرکت کننده در تظاهرات‌ها بودند به هیچ روی گمان نمی‌بردند که روزی در جامعه‌شان «حجاب» اجباری شود. کسی به این چیزها نمی‌اندیشید. حتا موضوع‌های مورد اعتراضی که در سخنرانی‌ها و بیانیه‌های خمینی و دیگر روحانیان در دوران انقلاب مطرح می‌شد، بیشتر ضداستبدادی و ضد دخالت نیروهای بیگانه در کشور بودند.

آن‌چه که بخشی از نیروهای جوان را به‌ويژه در دهه‌های چهل و پنجاه، با مذهب آشتی داد از جمله رواج اندیشه‌های رهبران نهضت آزادی همچون مهندس مهدی بازرگان، دکتر سحابی و آقای طالقانی و همچنین تلاش‌های دکتر علی شریعتی و دیگر اشخاص تحصیل‌کرده‌ی‌ مذهبی‌ و سکولاری بود که دین را با روحانیت یکی نمی‌پنداشتند و در نوشته‌ها و گفته‌هاشان هیچگاه به حکومت دینی نیز اشاره‌ای نشده است مگر استدلال آوردن بر رد آن؛ افراد مذهبی‌ای که کم و بیش با گفتمان‌های «دوران روشنگری» و نتیجه‌های مثبت «مدرنیته» آشنا بودند و خیلی‌هاشان نیز در دوران تحصیل و یا سکونت در کشورهای اروپایی و آمریکایی دستآوردهای دموکراسی را تجربه کرده بودند. مهم‌تر این که، دکتر علی شریعتی که نقش و تأثیر اندیشه‌های وی در دهه‌ی پنجاه در میان جوانان برجسته بود [۱]، از منتقدان سرسخت جامعه‌ی روحانیت و باورهای سنتی به‌شمار می‌آمد و همانگونه که می‌دانیم هواداران وی، جزو نخستین گرو‌ه‌های سیاسی‌مذهبی‌ای بودندکه در برابر حکومت اسلامی واکنش نشان داده و از آن روی برگرداندند. بدون حضور این نیروهای مذهبی که خود را ملی‌گرا دانسته و خواهان حکومتی عرفی و مدنی بودند و ایرانی مستقل و آزاد را آرزو می‌کردند و سکولار به شمار می‌آمدند، و نیز بدون همراهی و پشتیبانی نیروهای ملی و چپ، روحانیت هرگز نمی‌توانست «انقلاب به‌پا کند». روحانیت در میان جوانان که بزرگترین بخش جمعیت کشور را تشکیل می‌دادند، جایگاه و اعتبار و نفوذی نداشت که بتواند آن‌ها را با خود همراه کرده و به خیابان‌ها بکشاند. تأکید من بیشتر بر این است که تا پیش از انقلاب موضوع حکومت دینی به هیچ‌روی در میان مردم مطرح نبود چه برسد به این‌که بخواهد برای‌اش انقلاب کند. این مسئله چنان روشن بود که هیچ نیروی سیاسی‌ای حتا گمان هم نمی‌برد که روحانیت شیعه ایران در پی گرفتن قدرت و برپایی حکومت دینی باشد. چون حتا در زمان مشروطیت با این‌که مراجع دینی از پایگاه اجتماعی بسیار محکم‌تری برخوردار بودند و خود نیز در صف اول مبارزات اجتماعی قرار داشتند، هیچگاه موضوع حکومت دینی مطرح نشده بود.

مذهبی بودن مردم و شرکت آنان در انقلاب، هرگز به معنای پذیرش حکومت دینی، چه در پیش از انقلاب و چه پس از آن نبوده است. این را از شیوه حکومت کردن نظام جمهوری اسلامی بر مردم و ابزاری که برای آن‌ به‌کار می‌‌برد، می‌توان به‌خوبی دریافت. جمهوری اسلامی درست یکی- دو سال پس از انقلاب به این سوی، تنها با به‌کارگیری ابزار تزویر و دروغ و با زور چماق و اسلحه توانسته‌ است بر مردم حکومت کند و در این مدت سی سال روز‌به‌روز نظامی‌تر شده است. این شیوه‌ی حکومت کردن و راه‌بستن بر دگراندیشی، خود بس گویا است که «پایبندی مردم ایران به حکومت اسلامی» تا چه اندازه می‌تواند ادعایی درست و سخنی راست باشد!

درخور توجه‌تر این‌که، همین حکومت اسلامی وقتی که به پشتیبانی مردم نیاز پیدا می‌کند، از قضا! را‌ه‌به‌راه بر طبل ایرانیت می‌کوبد و از عظمت تاریخی ایران می‌گوید و در رادیوی‌ اسلامی‌اش سرود «ای ایران» پخش می‌کند!

در این سی سال، با این‌همه بریز و بپاش‌های سرسام‌آوری که برای ترویج و تبلیغ دین در جامعه کرده‌اند و صبح‌ تا شب و از دوران دبستان، بچه‌ها را شست‌وشوی مغزی داده‌اند و کلاس‌های امور تربیتی اسلامی دایر کرده‌اند و... هنوز چنان به مردم، به‌ویژه نسل پرورش یافته در دامان حکومت اسلامی، بی‌اعتمادند که با وجود چند میلیون نیروهای سپاه پاسداران و بسیج، هم‌چنان در حال گسترش نیروی نظامی‌ هستند و هربار خبر تازه‌ای از ایجاد پایگاه‌های جدید بسیج می‌دهند!

«نوگرایان دینی» بایستی با بازنگری دوران انقلاب، این واقعیت را مورد توجه قرار دهند که ويژگی اصلی انقلاب ۵۷ ضد استبدادی بود و نه دینی و اسلامی. این‌که انقلاب با اعتراض روحانیت به مقاله‌ی «ارتجاع سرخ و سیاه» در میانه‌ی سال ۵۶ جرقه خورد، به هیچ روی دلیلی بر اسلامی بودن انقلاب نمی‌تواند باشد. آن اعتراض اگر شرایط عینی انقلاب فراهم نبود، به سادگی، همچنان که در پانزده خرداد ۴۲ اتفاق افتاد، می‌توانست در همان روزهای نخست سرکوب شود. این از ویژگی‌های هر انقلاب است که همیشه با یک بهانه شروع می‌شود. آن اعتراض زمانی جدی گرفته شد و گسترش یافت که دانشجویان و نیروهای سکولار (مذهبی و غیرمذهبی) به تنگ آمده از استبداد شاه، از آن بعنوان یک فرصت مناسب پشتیبانی کردند.

در میان گروه‌های اجتماعی شرکت کننده در انقلاب، نخست قشر متوسط جامعه‌ی شهری بود که به آن پیوست. یعنی گروه‌های اجتماعی‌ای که کم‌تر متأثر از مذهب آن‌هم به شکل سنتی‌اش بودند. کارگران و روستائیان تنها پس از شکل‌گرفتن اعتراضات بود که به انقلاب پیوستند.

۴

نقش نیروهای سکولار (مذهبی و غیرمذهبی) در پیروزی انقلاب ۵۷

در جنبش‌های اعتراضی دوران مدرن در ایران، نیروهای سکولار (مذهبی و غیرمذهبی)، همیشه بخش اصلی، مهم و تعیین کننده‌‌ای بوده و رهبری را به‌عهده داشته است.

بدون شرکت نیروهای سکولار (مذهبی و غیرمذهبی)، انقلاب ۵۷ نمی‌توانست پیروز گردد تا بعدها از سوی روحانیان مصادره شود! اگر شرکت و پشتیبانی نیروهای سکولار (مذهبی و غیرمذهبی) جامعه در داخل و خارج از ایران نبود، اگر تجربه‌ی بیش از پنجاه سال مبارزه‌ی آزادی‌خواهانه نیروهای سکولار جامعه پشتوانه‌ی انقلاب و سود جستن از آن در سازماندهی جنبش نبود، حکومت اسلامی‌ای در ایران برپا نمی‌شد که بعدها با تشکیل کمیته و سپاه پاسداران و بسیج و به یاری لباس‌شخصی‌ها، نیروهای سیاسی سکولار (مذهبی، غیرمذهبی) را سرکوب کند. حضور روشنفکران، هنرمندان، دانشجویان، استادان، معلمان، دانش‌آموزان و قشر متوسط جامعه‌ی شهری در اعتراضات سال‌های ۵۶ و ۵۷ موجب اعتبار بخشیدن به جنبش و شتاب گرفتن آن شد. در خارج از کشور، در اروپا و آمریکا، نیروهای سیاسی و از جمله فدارسیون دانشجویان که بخش عمده‌ی آن چپ و جملگی سکولار بودند، همه‌ی تجربه و امکانات خود را به‌کار گرفتند و راه را برای خمینی باز کردند و برای‌اش امکانات فراهم کرده و افکار عمومی غرب را برای پذیرفتن وی آماده کردند. نکته‌ی مهم و درخور توجه این است که خمینی به‌واسطه‌‌ی سیاست، در میان مردم به مقام «امامت» رسید و «بت» گشت و عکس‌اش در ماه دیده شد و نه به‌واسطه‌ی مذهب.

خمینی واقعیت را گفت وقتی که به زبان آورد جنگ برای حکومت اسلامی «نعمت الهی» بوده است. اگر جنگ ایران و عراق پیش نمی‌آمد و آن «نعمت الهی» بر مردم بخت‌برگشته‌ی ایران نازل نمی‌شد، روحانیت و حکومت اسلامی آن، توان سرکوبی نیروهای سکولار را نداشت. نیروهای سکولار، در سال نخست انقلاب، با توجه به تجربه‌ی ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ و بی‌اعتمادی شدید به ارتش و هراس‌اش از کودتا و سرکوب خونین نیروهای سیاسی، به عهد‌شکنی و ناسپاسی روحانیت و خطر برپایی حکومت مذهبی چندان اهمیت نداد و یا پرداختن به آن را به بعد موکول می‌کرد.

۵

چشم‌بستن بر عهد‌شکنی و فریبی بزرگ

خمینی پیش از گرفتن رأی از مردم گفته بود که یک طلبه است و قصد حکومت کردن ندارد و به قم برخواهد گشت. چرا این عهدشکنی و دروغ و فریب بزرگ تاریخی نادیده گرفته می‌شود؟ آیا واقعاً مردم می‌دانستند که قرار است در جامعه حکومت دینی برپا شود؟ آیا مردم می‌دانستند که رأی «آری به جمهوری اسلامی» یعنی رأی به حاکمیت روحانیان و برپایی احکام شرع به جای حقوق مدنی است؟ آیا همه‌ چیز‌ها در مورد حکومت دینی با مردم درمیان گذاشته شده بود؟ آیا مردم می‌دانستند رأی «آری به جمهوری اسلامی» یعنی رأی به حضور گشت‌های «نهی از منکر و امر به معروف» در خیابان‌ها و دخالت کردن در خصوصی‌ترین کارهای ایشان؟ آیا با چشم‌بستن بر چنین واقعیت‌هایی می‌توان از «نوگرایی» و «نواندیشی» دینی سخن راند؟ در آن روزهای شور و هیجان، رأی آری «۹۸ درصد»ی مردم به «جمهوری اسلامی» در فروردین ۵۸، درواقع رأی به حکومت جمهوری بوده است و نه «حکومت دینی». مردم هرگز گمان نمی‌کردند که صفت «اسلامی» چسبانده شده در پی واژه‌ی «جمهوری»، به معنی سپردن سرنوشت خود و جامعه‌شان به دست روحانیت است.

من از آن روحانیان و مجیز‌گویان‌شان که امروز بر مسند حکومت غصبی جاخوش‌ کرده‌اند و مست از قدرت‌اند و خود را مالک عقیده و جان و مال مردم می‌دانند، انتظار راست‌گویی و صداقت نداشته و هرگز ندارم. اما شما که خود را «روشنفکر دینی» می‌شناسید و تلاش می‌کنید که صف‌تان را از این‌‌ها مشخص کنید چرا بر این نیرنگ بزرگ تاریخی هم‌چنان چشم بربسته‌اید و هنوز هم می‌گویید: مردم خواهان «حکومت دینی»‌اند؟ واقعیت این است که «انقلاب بهمن ۵۷» پس از انقلاب بود که به «انقلاب اسلامی» تغییر نام یافت!

بدبختانه در این مدت سی‌ سال، چنان بر «اسلامی» بودن انقلاب ۵۷ تأکید شده است که حتا بخشی از نیروی‌های سکولار نیز در نوشته‌هاشان آن را تأیید می‌کنند و بدتر این‌که، اظهار می‌دارند «انقلاب اسلامی یک ضرورت تاریخی بوده است» و ناگزیز باید اتفاق هم می‌افتاد!

حرف‌ها و وعده‌های خمینی و دیگر یاران ایشان حتا جامعه‌ی روشنفکری و دانشگاهیان و هنرمندان و دیگر نیروهای سکولار جامعه‌ی ایران (مذهبی و غیرمذهبی) را فریب داد چه برسد به مردم عادی. جز این اگر بود و اگر خمینی و همفکران ایشان به روشنی از همان نخست می‌گفتند که خواهان برقراری حکومت دینی و سلطنت روحانیت‌اند، هرگز جامعه‌ی روشنفکری و نیروهای سکولار (مذهبی و غیرمذهبی) از آن پشتیبانی نمی‌کردند و به این جنبش در سطح داخلی و بین‌المللی اعتبار نمی‌بخشیدند.

حکومت اسلامی نتیجه‌ی زیرپا گذاشتن وعده‌ها و قول‌هایی بود که به مردم و نیروهای سکولار داده شده بود. و درست یکی دو ماه پس از انقلاب، آقای بازرگان وقتی که به نیت شوم و فرصت‌طلبی روحانیت شیفته‌ی قدرت پی برد، بخوبی این نکته را بیان داشت و گفت: ما باران خواستیم سیل آمد! حکومت اسلامی با دروغ و نیرنگ و با به‌کارگیری خشونت و چماق، با فرصت‌طلبی و قدرناشناسی و ناسپاسی بر نیروهای سکولار (مذهبی و غیرمذهبی) و «نمک‌نشناسی» پی‌ریزی شد. سیر رخ‌دادهای سال‌های ۵۸ تا ۶۲ و شیوه‌هایی که نیروهای «حزب‌اللهی» گوش به‌فرمان ولی‌فقیه بر علیه نیروهای سکولار جامعه (مذهبی و غیرمذهبی) به‌کار بستند، به‌ روشنی می‌نمایاند که سمت‌وسوی خواسته‌ها و نیاز‌های مردم چه بوده است و تا چه اندازه‌ با نیت شوم نیروهای حزب‌اللهی متفاوت بوده است.

از همان ماه‌های نخست انقلاب ۵۷ راه را بر فعالیت‌های سیاسی-فرهنگی نیروهای سکولار (مذهبی و غیرمذهبی) بستند و با تبلیغ برعلیه نیروهای ملی و چپ روز به روز جو فشار و اختناق را گسترش دادند. روزی نبود که نیرویی را وابسته به جایی معرفی ننموده و یا رهبران و فعالان سیاسی را به «توطئه» و کارهای «ضد اخلاقی» متهم نکرده باشند. [۲] در چنین شرایطی بود که حکومت دینی و اسلامی برپا و بر مردم ایران تحمیل شد و نه در فضایی آزاد و دموکراتیک و بدون نیرنگ و «عوام‌فریبی». کار را به جایی کشانده بودند که دکه‌های روزنامه فروشی از پخش نشریه‌های نیروهای ملی و سکولار می‌ترسیدند چه برسد به نیروهای شناخته‌ شده‌ی کمونیستی. هرگونه گردهم‌آیی و مراسمی را برهم زده و افراد را مورد اهانت قرار می‌دادند. این‌ها را نمی‌توان کتمان کرد. در همان سال نخست صدها نفر به ‌جرم فروش روزنامه و نشریه مورد ضرب و شتم نیروهای لباس‌شخصی که به «چماقداران» معروف بودند، واقع شده و مجروح و یا کشته شدند. اساس و پایه‌ی حکومت اسلامی، پس از انقلاب و با توطئه‌چینی و بحران‌سازی و به بازوی چماق و سرکوب بنا شده است. «انقلاب فرهنگی» و تعطیل کردن دانشگاه‌ها و اخراج استادان و دانشجویان و به‌زندان افکندن و یا کشتن ایشان، مقدمه‌ای بود برای اسلامی کردن انقلاب ۵۷ و سپس استقرار آن‌چه که بعدها به «حکومت اسلامی» و «ولایت مطلقه‌ی فقیه» منجر شد.

اشتباه می‌کنید دوستان! مذهبی و مسلمان بودن مردم مترادف با پذیرش حکومت دینی و حکومت شرع از سوی انان نبوده و نیست! شما رأی به «جمهوری اسلامی آری یا نه» را به معنای رأی به حکومت دینی و به‌ویژه مصادره‌ی آن از سوی روحانیت تعبیر کرده‌اید و هنوز هم بر همین نظر نادرست‌تان پافشاری می‌کنید و لجاجت می‌ورزید. شرکت مردم در آن‌چه که «جنبش سبز» نامیده می‌شود و اعتراضات میلیونی در سراسر ایران نیز حتماً به معنای تأیید و یا پذیرش حکومت دینی نیست.

کافی است چند ماه شرایطی دموکراتیک و به‌دور از هرگونه شانتاژ و فریبکاری و دسیسه‌چینی در جامعه برقرار شود و به همه‌ی رسانه‌ها و نیروهای سکولار (مذهبی و غیرمذهبی) تضمین و اجازه‌ی فعالیت سیاسی-فرهنگی داده شود و سپس یک رفرندام در شرایطی آزاد برگزار شود تا ببینید مردم حکومت دینی را می‌خواهند یا یک حکومت مدنی و عرفی (سکولار) را. مردم اگر که به مذهب و دین اعتقاد دارند، اما می‌خواهند آزاد باشند. این پیامی است که «نوگرایان دینی» بایستی آن را دریابند.

بازهم برای پیش‌گیری از سوءتفاهم احتمالی، بایستی تأکید کنم که منظور من این نیست که اکثریت شرکت‌کنندگان در اعتراضات، مذهبی نبوده و یا از اسلام روی برتافته‌اند، بلکه تأکیدم بیشتر بر این است که مردم ایران در تمام تاریخ دوران مدرن، هیچگاه خواهان حکومت دینی نبوده‌اند و هیچ جنبش اجتماعی گسترده‌ای که در آن نشانی از خواست مردم ایران مبنی بر برپایی حکومت دینی باشد، رخ نداده است. تأکیدم بر این است که در یک شرایط آزاد و دموکراتیک، به ویژه با توجه به سی سال تجربه‌ی حکومت دینی، مردم و بخصوص جوانان که بزرگترین بخش جمعیت ایران را تشکیل می‌دهند، حکومت مدنی و عرفی و سکولار را بر آن ترجیح می‌دهند. این را گردانندگان حکومت اسلامی به خوبی می‌دانند و برای همین هم است که چنان به هراس افتاده‌اند که در سراسر جامعه حکومت نظامی را گسترش داده‌اند و حتا از انتقاد دوستان «اصول‌گرا»ی خودشان هم واهمه دارند و می‌کوشند آنان را ساکت کنند. گردانندگان جمهوری اسلامی و در رأس آن ولی فقیه، در این زمینه از «نوگرایان دینی» واقع‌بین‌ترند. آنان دریافته‌اند که در دوران مدرن و عصر کامپیوتر و اینترنت و شتاب سرسام‌آور تولید و گردش اطلاعات، حکومت دینی جز در سایه‌ی زندان و شکنجه و اعدام و در وحشت و هراس نگه‌داشتن مردم، به هیچ‌روی دوام نخواهد یافت.

«حکومت دینی» را «خواست مردم ایران» شمردن، بزرگ‌ترین دروغی است که پس از انقلاب، به ملت ایران نسبت داده شد و متأسفانه امروز نیز از سوی عده‌ای که مدعی نوگرایی‌اند، هم‌چنان تکرار می‌شود.

م. پوریا

نوامبر ۲۰۰۹

Poriyam58@gmail.com

پانویس:

۱- دکتر علی شریعتی: «حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجال سیاسی ، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را اشغال می کنند و به عبارت دیگر حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون بر ملت. آثار طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است ، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین می داند و در چنین صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند . یک زعیم روحانی خود را بخودی خود زعیم میداند ، به اعتبار اینکه روحانی است و عالم دین ، نه به اعتبار رأی و نظر و تصویب جمهور مردم ؛ بنابراین یک حاکم غیر مسئول است و این مادر استبداد و دیکتاتوری فردی است و چون خود را سایه و نماینده خدا می داند ، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمی دهد بلکه رضای خدا را در آن می پندارد . گذشته از آن ، برای مخالف ، برای پیروان مذاهب دیگر ، حتی حق حیات نیز قائل نیست . آنها را مغضوب خدا ، گمراه ، نجس و دشمن راه دین و حق می شمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل الهی تلقی می کنند.»

۲- «… تا دو روز دیگر عمر نخستین مجلس شورای اسلامی که این‌جانب عضو آن بودم و از مزایای این عضویّت، از جمله مصونیّت پارلمانی برخوردار بودم به پایان می‌رسد. از پس‌فردا من نیز مانند بقیّه موکّلینم قابل تعقیب و بازداشت و تأدیب هستم. به همین دلیل نیز با استفاده از فرصتی که رئیس مجلس در اختیار بنده گذاشته‌اند می‌خواهم به اطّلاع برسانم که اگر در روزهای بعد شاهد گردیدید که بنده را بازداشت کردند و بعد با تبلیغات و سر و صدا اعلام نمودند که بنده جهت بعضی توضیحات و روشن نمودن حقایق در تلویزیون ظاهر خواهم شد و در صورتی که دیدید آن شخص حرف‌هایی غیر از سخنان دیروز و امروز می‌زند و مثل طوطی مطالبی را تکرار می‌کند، بدانید و آگاه باشید که آن فرد مهدی بازرگان نیست.»

مهندس مهدی بازرگان در آخرین جلسه‌ی دوره‌ی اوّل مجلس شورای اسلامی

منبع: سايت ديدگاه



هیچ نظری موجود نیست: