همانجایی كه بیست و دو سال پیش، « آذر» مان، در آتش بیداد سوخت
او را در پیش پای «نیكسون» قربانی كردند
این سه یار دبستانی كه هنوز مدرسه را ترك نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند
نخواستند – همچون دیگران – كوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه
به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند
از آن سال، چندین دوره آمدند و كارشان را تمام كردند و رفتند، اما این سه تن ماندند
تا هر كه را می آید، بیاموزند، هركه را میرود، سفارش كنند
آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها « شهید» ند
این « سه قطره خون » كه بر چهره ی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است
كاشكی می توانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاكستر شده ام بپوشانم
تا در این سموم كه می وزد، نفسرند
اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر