این یک پیپ نیست، تصویری از یک پیپ است (یادی از زندان شاه و یدالله خسروشاهی ...
(یادی از زندان شاه و یدالله خسروشاهی نماینده تیپیکال طبقه کارگر ایران)
همنشين بهار
روزگاری بود که امثال محرّری و زمانی و ژيان پناه (که البته انگشت کوچکه اسدالله لاجوردی و حاج داود رحمانی و محمد مهرآئين...هم نبودند) با، نوچه هايشان (ستار مرادی و عبدی و احمدلو...)، در زندان قصر خدايی میکردند و نسق زندانیان را میگرفتند.
بعد از تیرباران بيژن جزنی و کاظم ذوالانوار و... (آن ۹ زندانی دلير)، «سرهنگ زمانی» زندانيان را جمع کرد و با توپ و تشر فرياد کشيد:
«حواستون را جمع کنيد ما جان نثاران خدايگان اعليحضرت همايونی، در برابر شما سه چيز داريم که انتخابش با خودتان است..
يک ـ قلم، که با آن برایتان از پيشگاه ملوکانه تقاضای عفو کنيم.
دو ـ شلاق که ُمعرّف ِحضور همه شما هست و سوّم گلوله که اصلاً نياز به توضيح ندارد.»
مرتجعین، مثل کنه به تار و پود جامعه چسبيدند.
رژيم وابسته شاه که در عوام فريبی و شقاوت به گرد پای شيخ هم نمیرسيد، عرصه را بر آزاديخواهان تنگ میکرد.
از ظلمت شبانه پس از کودتای ۲۸ مرداد تا تشکيل ساواک و بگير و ببند های بعدی، آش همين آش و کاسه همين کاسه بود و در بر همين پاشنه میچرخيد.
در فقدان جّو و نهادهای دمکراتيک و در حاليکه از درون و بيرون به نيروهای ترقی خواه ضربات هولناک وارد شده بود، مرتجعین با تشکيلات تو در تو و سراسری خويش که از قديم و نديم در جای جای ايران و حتی در دورترين شهرها، قصبه ها و کوره دهات حضور ِ فعال داشت، مثل کنه به تار و پود جامعه چسبيدند و بر ذهنيت عاطفی و مذهبی مردم سوار شدند.
مخالفت آيات شيطان با رژيم شاه جز از موضع واپسگرائی و راست نبود. همانها که به ريش و شکمشان بيش از سرنوشت مردم علاقمندند، پس از اطمينان به ساخت و پاخت های پشت پرده و تصميمات کنفرانس گوادلوپ، با مُلا خور کردن ثمره جانفشانی ها و آن انقلاب شکوهمند، از منبر های چوبين به منبرهای الکترونيک (راديو – تلويزيون) پريدند و فرياد واشريعتا و وامصیبتا سردادند و با کنارزدن نيروهای انقلابی و پيشرو، و با سوء استفاده از دستاورد نظائر آيت الله طالقانی و دکتر شريعتی که چشم ديدنشان را هم نداشتند، بر خر ُمراد سوار شدند و ملت بزرگ و شريف ما را از چاله به چاه کشيدند...
بگذريم...
در زمان شاه نيز، اهل قلم در منگنه بودند.
پیش از انقلاب نیز، اهل قلم در منگنه بودند.
ناصر رحمانی نژاد، محسن يلفانی، ابوذر ورداسبی، سعيد سلطانپور، محمود دولت آبادی، فريدون شايان، رضا علامه زاده، حشمت الله کامرانی، نسيم خاکسار، منصور خاکسار، عطاالله نوریان، موسوی گرمارودی، ابراهیم رهبر، فریدون تنکابنی، عدنان غريفی، ناصر موذن، پرويز زاهدی. حسن حسام، خسرو گلسرخی، محمد خلیلی. رضا مقصدی، نعمت میرزازاده، فريده لاشايی (خواهر کورش لاشايی)، محمد رضا زمانی، دکتر براهنی، دکتر ساعدی، دکتر شريعتی و خیلی های دیگر... به زندان افتادند.
پيش تر نيز، عيدالحسين نوشين، علی محمد افغانی، احمد محمود، محمود اعتمادزاده (به اذين)، دکتر يدالله سحابی، مهندس مهدی بازرگان، محمد مهدی جعفری، مهدی اخوان ثالث، باقر مومنی، شاهرخ مسکوب، احمد شاملو، مصطفی بی آزار. مرتضی راوندی. محمد حسین تمدن، فخرالدین میررمضانی، گالوس زاخاریان، امان الله قریشی، احمد قاسمی، خلیل ملکی، جهانگير افکاری، هاشم بنی طرفی، مجيد امين مؤيد، پرویز شهریاری. نجف دريا بندری، سروژ استپانيان، بزرگ علوی، و خیلی های دیگر...گذارشان به زندان شاه افتاده بود.
جريان فرهنگ ستيز و هنر کشی که با روح زنده و شاداب ايران زمين بيگانه و غريبه است.
در زندان شاه امثال سید اسدالله لاجوردی و شیخ جعفر شجونی و اسدالله بادامچيان هم بودند و جريان فرهنگ ستيز و هنر کشی را که با روح زنده و شاداب ايران زمين سر ستیز دارد ـ نمایندگی میکردند.
اگر مضمون پيام انبياء و اولياء، قسط و رهایی و مبارزه با اهريمنان مردم فريب است، شبپرستان کینهتوز، رودرروی نور و روشنی بودند.
«در اين دنيا کسی است از مردم که خدا را به درستی اعتقاد خويش گواه میگيرد و تو را سخنش در باره زندگی اين دنيا به شگفت میدارد، در حالی که کينه توزترين دشمنان است.»
وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ
عمله ارتجاع (کينه توزترين دشمنان)، هيستري ضد مذهبي و برخوردهای سیخکی و غير اصولي کساني را که با جوهر مارکسيسم بيگانه بودند، پيراهن عثمان مي کردند.
در آنزمان رفتار ساواک پسند اپورتونيست هاي چپ نما هم، علاوه بر ترکش هاي هولناک به اعتماد جامعه، به بروزِ زودرس جريان راست ارتجاعي ـ که مي رفت تا با سوار شدن بر ذهنيت عاطفی و مذهبی جامعه، سياه ترين شبهاي تاريخ ايران زمين را به دنبال آورد و نيروهاي ترقي خواه را از دم تيغ بگذراند ـ ميدان داده بود.
حجهالاسلام گرامی، عبدالمجید معادیخواه، حسين زاده (که بعدها مدیر داخلی زندان اوین شد)، محمد مهرآئین، احمد منصوري ( برادر جواد منصوری )، احمد پور نجاتي، مرتضي نبوي، عسکر اولادي، محمد ِ کجوئی، سرحدی زاده، مروی سماورچی، عزت شاهی، شیخ عباس سالاری، اکبر مهدوی، هادی غفاری، و خيلی های ديگر که بعدها «دین» خود را به دنیای ظلمه فروختند ـ نيز در زندان بودند.
«باید در ذهن هر کسی که وارد زندان میشود بذر ضدمارکسیستی بکاریم!»
رحیم حاجسیدجوادی، حسین سلاحی، داود حاج فتحلی، احمد رضا شادبختی، ذبیح الله ملکی، حسین ذولفقاری، چنگیز احمدی، یوسف کشیزاده، سلیمان تیکان تپه، یحیی رحیمی، حسن فرزانه، منصور بازرگان، حسین جنتی، محمد صادق گلزاده غفوری، مسعود ایزدخواه کرمانی، غلامرضا جلالی.... و خیلی های دیگر که بعدها به خاک و خون غلطیدند نیز، زندانی بودند.
غلامرضا جلالی که بعد از انقلاب در تصادف قطار تکه تکه شد، با محسن مخملباف که به خاطر شکنجه، گوشت بالای زانویش را بریده و به روی پایش وصله کرده بودند، خیلی عیاق بود. (حمید خادمی و محسن یلفانی وحشمت الله رئیسی هم همین وضع را داشتند. پای شان وصله داشت)
غلامرضا در رابطه با مجاهدین خلق دستگیر شده و هنگام اسارت گلوله خورده بود. در زندان قصر، در دافعه عملکرد قاتلین مجید شریف واقفی، ضدمارکسیست شده و میگفت:
«باید در ذهن هر کسی که وارد زندان میشود بذر ضدمارکسیستی بکاریم!...»
قانون پاندول کار خودش را کرد و غلامرضا جلالی بعدها از این سوی بام افتاد آن سوی بام و به سازمان اکثریت پیوست.
اینها زندانیانی را که قربانی ظلم ساواک هستند هم نجس میدانند، این چه منطقی است؟
هوشنگ عیسی بیگلو، ناصر کاخساز، طیفور بطحایی، عباس سماکار، جلال گنجه ای، شیخ مهدی کروبی، غلامحسین کرباسچی، سیروس نجفی، ابراهیم دینخواه، حمید حمید بیگی، وحید توکلی، کیوان صمیمی، دکتر کریم رستگار، لطف الله میثمی، حسن صادق، مسعود عدل، هیبت الله معینی،...و صدها نفر دیگر زندانی میکشیدند.
آنزمان آقای بیگناه (حسین زاده) که بعد از انقلاب مدیر داخلی زندان اوین شد و دور بر میداشت، همراه با امثال لاجوردی و بادامچیان و...که خط دهنده بودند، «نجس و پاکی بازی» درآورده، زاهدنمایی میکردند.
اين دسته، امام و پيش قراول « اصحاب کفگير و ملاقه » بودند، يعنی کسانيکه بعدها ظروف غذا و کفگير و ملاقه خود را از ديگراني که نجس و متنجس (نجس شده) مي پنداشتند جدا مي کردند.
زنده یاد یدالله خسروشاهی عضو سابق شورای کارکنان نفت و دبیر سندیکای کارگران پالایشگاه تهران که به قول آقای رحمانینژاد «با همه ضعفها و زیبایی هایش، نماینده تیپیکال طبقه کارگر بود» و، همه زندانیان، از دست مرتجعین کفری شده بودند. اذیت و آزار گماشتگان سرهنگ زمانی و امثال ستار مرادی هم جای خودش بود.
یدالله میگفت این چه منطقی است که اینها زندانیانی را که قربانی ظلم ساواک هستند هم نجس میدانند.
من زنده یاد یدالله خسروشاهی را در بند «دو و سه» زندان قصر دیده بودم و با هم (در بند) کارگری داده بودیم. یکبارش ماه رمضان بود. اصرار کرد شما روزه هستید. هوا هم گرم است برو استراحت کن، گفتم نه بابا، اشکال ندارد و تازه میخواهم از شما یاد بگیرم. گفت چی را؟ پرسیدم نام کتاب های مارکس و لنین را...و اینکه «چرنیشفسکی» کی بود؟ چرا طول دوران برده داری بیشتر از دوران فئودالیزم است؟ چرا (و نه چگونه)، کمون اولیه از هم پاشید؟...
با صبر و حوصله هرچه میدانست تشریح کرد، به خاطر باورهایم مرا با چشم دیگری نگاه نمی کرد. عمیقاً باور داشت «مرز آزادی هرکس آزادی ديگری است»
میگفت من واقعا به شما احترام میگذارم برای اینکه عشق به آموختن دارید اما من از دست این «تحت الحنک بندان زیر ریش» که همه را غیر از خودشان نجس میپندارند، کلافه ام.
کمیبحث کردیم. یدالله میگفت به نظر شما اینها اصلاً دین و آئین دارند؟
گاهی هم عصبانی میشد و میگفت مذهب اصلا یعنی این. همین است دیگه و بد و بیراه میگفت.
من با او موافق نبودم. یکروز گفتم عکس یک تابلوی نقاشی در یکی از کتابهای زندان است بیا باهم ببینیم. منظورم «تابلوی خيانت تصاوير» ( La Trahison des images ) اثر معروف «رنه ماگريت» بود.
وقتی دید، گفتم من هم مثل شما در نقاشی سررشته ندارم. با اینحال بگوئید به نظر شما این تابلو چی را نشان میدهد؟ گفت یک چبق یا پیپ.
گفتم خیر، اين يک پيپ نيست، این نقاشی یک پیپ است!
خندید و گفت بابا ما را سرکار گذاشتی؟ گفتم نه آنچه گفتم کاملاً درست است و خود نقاش هم همین را میخواهد بگوید.
در پايين نقاشی همین را که گفتم نوشته است:
Ceci n'est pas une pipe
اين نقاشی، اصلا يک «پيپ» نيست بلکه «تصويری از يک پيپ» را نشان میدهد.
خب، داستان اسدالله لاجوردی که مدام دنبال دمپایی اش میگردد که مبادا من و تو پایمان کنیم و نجس شود یا (آقای...) که آبگوشت را آب میکشد! داستان همین چپق است. همین «پیپ» !
از توحید حرف میزنند اما ارتجاع و بی فرهنگی را به نمایش میگذارند.
یکبار ظروفی را که در آن مربا خورده بودیم با مایع ظرفشویی میشستم. بلند بلند خندید و با مهربانی گفت:
«شیرنی مربا، خودش کار «تاید» و مایع ظرفشویی را میکند یعنی «چربی بَر» است. میتوانی آزمایش هم بکنی. با کمیمربا به ظرفهای چرب بزن میبینی چربی را له و لورده میکند!»
یکبار هم برای خنک شدن هندوانه ها که در ملاقاتی از خانواده هایمان میگرفتیم گفت کافی است کمیپوست هندوانه ها را بتراشیم و بگذاریم ساعتی بماند، خنک خنک میشود. آزمایش کردیم هندوانه ها تگری شده بود! وقتی علتش را پرسیدم گفت پوست هندوانه عایق است وقتی میتراشیم از همانجا گرمای داخل هندوانه میزند بیرون...
الطاف ملوکانه و قیام تاریخی ۲۸ مرداد علیه وطن فروشان
یدالله با امثال من که پرونده بسیار سبکی داشتیم و وابسته به هیچ گروه و تشکیلاتی نبودیم، فرق داشت.
او از سوی ساواک تحت فشار بود و بالاخره مجبورش کردند تا مثلاً فاتحه اعتقادات خودش را بخواند! آن انسان هوشیار هم با ظرافت «هالوبازی» درآورد و نمایش بازی کرد. جوری استغفارنامه را قرائت میکرد که همه میفهمیدند نمایشی و دستوری است.
اما «خسروشاهی» دیگری هم بود که از سر اختیار، روز ۲۸ مرداد در حیاط زندان قصر، (بند دو و سه)، از الطاف ملوکانه و قیام تاریخی ۲۸ مرداد علیه وطن فروشان و...دم زد و یک شب سرهنگ زمانی نامش را از بلندگوی زندان خواند و گفت:
« اولین فارغ التحصیل دانشگاه قصر، جناب دکتر مهندس غلامرضا خسروشاهی، به امر اعلیحضرت همایونی مرخص میشوند.» (با همین عبارت)
«دکتر غلامرضا خسروشاهی» بعدها به رژیم شیخان نیز، نه نگفت. هرچند قدرش را ندانستند و آخوند عمید زنجانی، با همه خدماتش، وی را با بی حرمتی مجبور به استعفا نمود.
گرچه در ریاضیات «رشته تركيبيات» در دانشگاه تهران مدیون شخص او است، گرچه شاگردانش به استادی رسیده اند، گرچه از بنيان گذاران پژوهشگاه دانش هاي بنيادي است و از نقطه نطر علمیبسیار قابل احترام است اما، آنروز در ۲۸ مرداد ۱۳۵۴ به پلشتی تن داد و کار درستی نکرد.
از دیدگاه من ارزش «داش یدی کارگر» شخصيت برجسته «اتحادبين المللی دفاع ازکارگران ايران»، عضو سابق شورای کارکنان نفت و دبیر سندیکای کارگران پالایشگاه تهران از «پروفسور غلامرضا خسروشاهی» که دیروز در رژیم شاه به ساز سرهنگ زمانی رقصید و امروز وردست محمد جواد لاریجانی شده، بسا بسا بالاتر است.
سلام بر او و همه زندگان
همنشین بهار
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=--==
بخش پایانی شعر برتولت برشت «برای آیندگان»
Ach, wir
Die wir den Boden bereiten wollten für Freundlichkeit
Konnten selber nicht freundlich sein.
An die Nachgeborenen
Bertolt Brecht
آه، ما که میخواستیم زمین را آماده مهربانی کنیم خود نتوانستیم با هم مهربان باشیم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر